نظر نویسندگان و هنرمندان درباره اعتراضات آبان ۹۸
اسد سیف: هنر و ادبیات هم وارد کارزار شده است
سانسور نه تنها در شعور افراد، در آگاهی جامعه نیز مشکل ایجاد میکند. آنچه در دهه ۶۰ در زندانهای رژیم گذشت، سه دهه بعد ذهنِ جامعه به آن آگاه شد.
کانون نویسندگان ایران ۲۹ آبان ۱۳۸۹ مقابله خشونتبار حکومت با معترضان در جریان اعتراضات خونین آبان را محکوم کرده و خواهان آزادی همه بازداشتشدگان شده و هشدار داده بود: حاکمان به جای تحقیر، تهدید و سرکوب معترضانی که جز فریاد سلاحی ندارند، از حق آزادی بیان آنها تمکین کنند. گروهی از هنرمندان ایرانی هم با انتقاد از انتساب جوانان معترض به بیگانگان و کشتار آنها و «نادیده گرفتن خونشان به بهانه وابستگی به «دشمن» نوشتند:
«با مردم چه میکنید؟ کدام روزن را برای شنیدن صدای مردم باز گذاشتهاید؟ کدام تجمع اعتراضیِ مردم را تاب آوردهاید؟ کدام حزب و تشکیلاتی که بتواند بیانگر خواستهای مردم باشد را باقی گذاشتهاید؟ همچنان برآنید تا با خشونت، مردم را از ابتداییترین حقوق انسانی و بدیهیترین نیازهای شهروندیشان محروم کنید؟»
با این حال این پرسش مطرح است که آیا جوش و خروش جامعه در آثار هنری و ادبی در سالهای گذشته نمودی داشته است؟ اسد سیف، نویسنده میگوید:
«در تاریخ جمهوری اسلامی برای نخستین بار در اعتراضات اخیر خواستهایی بنیادین به گوش میرسد. خلاف "جنبش سبز" مردم در سیمای قاتلانِ فرزندان خویش منجی نمیجویند. اینبار خواستهایی مشخص دارند. کار میخواهند و نان. از هرچه ریای دین و دولت به ستوه آمدهاند. آزادی را نه در آسمان، بر زمین میجویند. دوران "سردار سازندگی" و "لبخند اصلاحطلبی" و "کلید مشکلات" به سر رسیده است. در این شکی نیست که این رفتار و این حوادث دیر و یا زود تأثیر خویش را بر هنر و ادبیات نیز خواهد گذاشت.»
گفتوگو با اسد سیف را میخوانید:
حس هنری گاهی چیزهایی را میبیند که تحلیل سیاسی نمیبیند. آیا در حس هنری بازتاب یافته در آثار اخیر هنرمندان و نویسندگان ایرانی جوش و خروش جامعه بدانسان که در آبان ماه نمود بیرونی یافت، ادراک شده است؟
مشکل همینجاست. آنجا که سانسور و خودسانسوری حاکم است، بازتاب هستی جامعه در هنر و ادبیات شکلی دیگر به خود میگیرد. امروز میتوان نمونههای موفقی را از این موقعیت در طنز و کاریکاتور و گاه در ترانه و شعر بازیافت، اما در داستان و به ویژه رمان چنین چیزی ناممکن است. پیش از آنکه خیال ناب و واقعیت هستی در داستانی به هم درآمیزند، زمانی دراز کار بر آن لازم است. شاید بتوان در آثاری از ادبیات جهان نوعی پیشگویی را از حوادثی تاریخی بازیافت، در جوامع سنتی و یا فاقد دمکراسی اما نگاه به حادثهای که تن به تاریخ میزند، مدتها و چه بسا سالها پس از حادثه نوشته میشود.
برای نمونه گفته باشم؛ با نگاه به ادبیات معاصر ایران، میبینیم به علت سانسور حاکم، سالها پس از حادثه ۲۸ مرداد سال ۳۲ در پی سقوط رژیم شاهنشاهی امکانی فراهم میآید تا حوادث آن سالها در ادبیات حضوری هرچند کمرنگ بیابند. و جای تأسف اینکه؛ در پی انقلاب سال ۵۷، نگاه همسان هر دو رژیم به آزادی و دمکراسی و پیآمدهای آن، باعث شده تا حتا در جمهوری اسلامی نیز از بازآفرینی نمودهای خفقان آریامهری در هنر و ادبیات پیشگیری شود. جمهوری اسلامی هر فریاد و بغض فروخوردهای از زمان حکومت پیشین را هم که امروز از دهانی خارج شود، تاب نمیآورد. فکر میکند بهانهایست برای نشان دادن خفقان در امروز. دور نرویم. جنبش مشروطه تاریخ ما را با مدرنیته در پیوند قرار داد. از این جنبش در ادبیات داستانی چه داریم؟ انقلاب سال ۵۷ نیز هنوز نتوانسته در شکلِ شایستهی خویش، به ادبیات راه باز کند. سانسور نه تنها در شعور افراد، در آگاهی جامعه نیز مشکل ایجاد میکند. آنچه در دهه ۶۰ در زندانهای رژیم گذشت، سه دهه بعد ذهنِ جامعه به آن آگاه شد. از این فاجعه تا کنون آنسان که باید، چیزی در ادبیات و هنر نمیبینیم.
سانسور بلاهتیست عظیم در همسانسازی انسانها که سودای کشتن آزادی فکر و اندیشه را دارد. آنجا که اندیشه تولید و بازتولید نشود، هنر و ادبیات نیز از زایش و شکوفایی بازمیمانند. آنچه تولید میشود بیشتر شبهادبیات و شبههنر است. به زیر چرخهای ماشین سانسور طی چهار دهه نه تنها هنر و ادبیات، عرصههای علم و دانش و از آن جمله، علوم اجتماعی نیز از روند طبیعی خویش بازماندهاند. در تنگنای موجود باید سپاسگزار همان محدود نویسندگان، پژوهشگران و هنرمندانی باشیم که در استقلالِ فکر و زبان، میکوشند در برهوتِ حاکم چیزی خلق کنند، اگرچه در بسیار مواقع امکان چاپ و نشر ندارند.
هر اثر نابِ ادبی و هنری، آن چیزی که ذهن را به کنکاش وامیدارد، به همان سان که خلق آن نیازمند فکر است، استفاده و مصرفِ آن نیز چالشگر ذهن است. و این آن چیزی است که هر جامعهای پویا بدان نیاز دارد. سانسور این روند را برنمیتابد.
کانونهای اعتراضات پراکنده و در بسیاری مواقع در حاشیه بود. آیا زندگی حاشیهنشینان و مشکلات آنها در ادبیات و هنر و سینما نمود و جلوهای داشته؟
این نمود در هر یک از شاخههای هنر و ادبیات متفاوت است. نمیتوان برداشتی واحد از همهی آنها داشت. خود را محدود به ادبیات میکنم تا بتوانم نظر خویش روشنتر بیان دارم: از همان قرن نوزدهم که رمان و داستان به ادبیات ما راه یافت، توجه به موقعیت مردم و به ویژه زحمتکشان در آن نقش برجستهای داشت؛ از آثار محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت و مشفق کاظمی گرفته تا نسل بعدتر و ادامه آن تا به امروز. اگر در آغاز بالزاک و دیکنز و داستایوسکی و سپس تولستوی و جک لندن و ماکسیم گورکی و دیگران سرمشق بودند و نویسندگان ما در شرایطی نسبتاً آزاد مینوشتند، بعدها سانسور و به همراه آن، نگاه ایدئولوژیک باعث شد تا فهم ما از جهان هنر و ادبیات محدود بماند. در واقع ما هیچگاه در شرایطی قرار نگرفتیم تا به دیگر جنبههای زندگی توجه کنیم. پنداری جهان مبارزه به راه عدالت یک راه بیش نداشت. نگاه دو بُعدی ما به جهان بر ادبیات نیز حاکم بود.
در چنین موقعیتیست که در این چهار دههی گذشته اندکاندک به عقب رفتیم. ادبیات و هنرِ ما نیز نتوانست آن راهی را که آغاز کرده بود، ادامه دهد. این گسست به فاجعهای انجامیده است که هنوز ابعاد آن بر ما معلوم نیست. بیهوده نیست که در این پسروی هنوز "بوف کور" هدایت همچنان بر تارک ادبیات داستانی ما نشسته است. در همین راستا میبینیم که "حاجیآقا"ی هدایت و رمانهای محمد مسعود و داستانهای جمالزاده و "مرقد آقا"ی نیمایوشیج دگربار کتابِ روز میشوند. مگر جز این است که خواننده موقعیتِ جامعهی امروز ایران را در آن مییابد؟ داستانهای سرگرمی در همین راستاست که در سادهپنداری و سطحینگری خویش، رکورد نشر را دارند. در گریز از واقعیتهاست که خیالهای موهوم جایگزین خیال ناب میشود و رؤیاهای شیرین و فال و خلسه جایگزین فکر خلاق میگردند.
اعتراضات اخیر آیا در وضعیت فرهنگی ما اثری خواهد گذاشت؟
در تاریخ جمهوری اسلامی برای نخستین بار در اعتراضات اخیر خواستهایی بنیادین به گوش میرسد. خلاف "جنبش سبز" مردم در سیمای قاتلانِ فرزندان خویش منجی نمیجویند. اینبار خواستهایی مشخص دارند. کار میخواهند و نان. از هرچه ریای دین و دولت به ستوه آمدهاند. آزادی را نه در آسمان، بر زمین میجویند. دوران "سردار سازندگی" و "لبخند اصلاحطلبی" و "کلید مشکلات" به سر رسیده است.
در این شکی نیست که این رفتار و این حوادث دیر و یا زود تأثیر خویش را بر هنر و ادبیات نیز خواهد گذاشت. بخشی از این تأثیر را هم امروز شاهدیم. طنزهایی را که هر روز میشنویم تنها یک نمونه است، و نمونه مستند اینکه؛ هر روز طنزهای هادی خرسندی و آقای هالو و تنی چند از طنزنویسان صدها هزار خواننده دارد و دست به دست میگردند. ذوقهای نابی را در این عرصه در رسانههای دنیای مجازی شاهدیم. کاریکاتور نیز کم و بیش چنین موقعیتی دارد. این نمود را شعر و در ترانه نیز میبینیم. فیلمهای کوتاهی نیز هر از گاه نگاهها را به خود جلب میکند. هنر و ادبیات به زبانی دیگر وارد کارزار شده است. و این خود آغازیست خوش که بیشک ادامه خواهد داشت.
در وضعیت کنونی به نظر شما وظیفه نویسندگان و هنرمندان چیست؟
نویسنده و هنرمند انسانیست چون دیگر انسانها و چه بسا حساستر. این انسان زبان ویژه خود را دارد. به این زبان میآفریند. با همین زبان تاریخ را با هنر و ادبیات در پیوند قرار میدهد. اینکه این انسان چه وظیفهای برای خویش در نظر بگیرد، در افراد مختلف شکلهای متفاوتی به خود میگیرد. نمیتوان وظیفهای واحد را به همگان تعمیم داد. اما میتوان در تعهد به ادبیات و هنر پاسدار اندیشههای نابی شد که تاریخسازند.
با نگاه به رخدادهای اخیر همراه و همگام بودن بخش بزرگی از هنرمندان و نویسندگان با جنبشهای اعتراضی به آن اعتبار بخشیده است. آیا این کافی نیست؟
بیشتر بخوانید:
نظرها
نظری وجود ندارد.