نظر نویسندگان و هنرمندان درباره اعتراضات آبان ۹۸
عباس شکری: سانسور و خودسانسوری، مهلکتر از کشتار اندیشمندان جامعه است
کسی نگفته هر شاعر و نویسندهای روشنفکر است یا هر اثری معترض. بسیاری از اثرهای جهان تنها به دلیل توضیح، تشریح، توصیف و توجیه نوشته شدهاند.
کانون نویسندگان ایران ۲۹ آبان ۱۳۸۹ مقابله خشونتبار حکومت با معترضان در جریان اعتراضات خونین آبان را محکوم کرده و خواهان آزادی همه بازداشتشدگان شده و هشدار داده بود: حاکمان به جای تحقیر، تهدید و سرکوب معترضانی که جز فریاد سلاحی ندارند، از حق آزادی بیان آنها تمکین کنند. گروهی از هنرمندان ایرانی هم با انتقاد از انتساب جوانان معترض به بیگانگان و کشتار آنها و «نادیده گرفتن خونشان به بهانه وابستگی به «دشمن» نوشتند:
«با مردم چه میکنید؟ کدام روزن را برای شنیدن صدای مردم باز گذاشتهاید؟ کدام تجمع اعتراضیِ مردم را تاب آوردهاید؟ کدام حزب و تشکیلاتی که بتواند بیانگر خواستهای مردم باشد را باقی گذاشتهاید؟ همچنان برآنید تا با خشونت، مردم را از ابتداییترین حقوق انسانی و بدیهیترین نیازهای شهروندیشان محروم کنید؟»
با این حال این پرسش مطرح است که آیا جوش و خروش جامعه در آثار هنری و ادبی در سالهای گذشته نمودی داشته است؟ عباس شکری، نویسنده، روزنامهنگار و مدیر نشر آفتاب در مصاحبه با زمانه میگوید:
«روشنفکر کسی است که معترض است. هر معترضی میتواند به نوعی روشنفکر باشد. دستکم در حوزهی اعتراضش روشنفکر محسوب میشود. اما هیچگاه کسی نگفته است هر شاعر و نویسندهای روشنفکر است یا هر اثری معترض. بسیاری از اثرهای جهان تنها به دلیل توضیح، تشریح، توصیف و توجیه نوشته شدهاند.»
گفتوگو با عباس شکری را میخوانید:
حس هنری گاهی چیزهایی را میبیند که تحلیل سیاسی نمیبیند. آیا در حس هنری بازتاب یافته در آثار اخیر هنرمندان و نویسندگان ایرانی جوشوخروش جامعه بدانسان که در آبان ماه نمود بیرونی یافت، ادراک شده است؟
نخست از دو ترکیب «حس هنری» و «تحلیل سیاسی» که از دو جهان متفاوت وارد گفتمان پرسش شما شدهاند، سخن بگویم. در ترکیب نخست به معنای عمومی و الگووارهی هنر میرسیم که در ذاتش اعتراض به شرایط موجود موج میزند. اعتراض به شرایط موجود هم همیشه ممکن نیست. آنچه این شرایط را ناممکن میکند، سیاست کسانی است که بر اریکه قدرت تکیه زده و امکان اعتراض به عملکرد خودشان را مجاز نمیدانند. بنابراین باید کسانی باشند تا شرایط جدیدی که برآمد ناکارآمدی صاحبان قدرت است را بررسی و تحلیل کنند. اگر برای هنرمند ممکن نیست موقعیتی که در آن است را با حسآمیزی، تخیل و واقعیت را با هم درآمیزد تا اعتراض خود را بهگونهای صلحآمیز و بهدوراز هر خشونتی، به گوش جامعه برساند، آیا تحلیلگر مستقل سیاسی، میتواند شرایط هنرمند و جامعه را تحلیل و نقد کند؟
کدام گزاره اِعمال چنین سیاستی را برای تکیه زنندگان بر سکوی قدرت، ممکن میکند؟ اگر از منظر غیرسیاسی به این موضوع نگاه کنیم، یک واژه سیاه در پهنه شب نمایان میشود: “سانسور".
موقعیت سانسور زمانی فراگیر و دشوارتر میشود که صاحبان قدرت با تکیهبر ایدئولوژی آنهم از نوع دینیاش جامعه را مدیریت کنند. در چنین جامعههایی ترکیب «حسآمیزی» که بدون تخیل معنایی ندارد، گزارهای است خالی از معنای اصلیاش. یعنی حس هنریِ آفرینشگر میبیند اما فرصت بیان آنچه در پیرامونش میگذرد را ندارد. تنها کسانی زبان به گفتن میگشایند که در چهارچوب صاحبان قدرت و آنگونه که آنها میخواهند، شرایط را تحلیل و تجزیهوتحلیل کنند. بنابراین با توجه به گزاره سانسور، نمیشود آنچه در جامعه میگذرد را در هیچ شکلی بیان کرد. در این معنا هنر اگرچه شاهد بیعدالتی، نابرابری اجتماعی، نبود آزادی و... هست، در هیچیک از شکلهای ممکن؛ داستان، رمان، شعر، نقاشی، نمایش، تئاتر و... را ندارد. چرا؟ چون سانسور که ریشه در تاریخ ایران دارد، در سالهای پسا بهمن 57 هر روز سیاهتر شده است و چون گولهی برفی که از کوه سرازیر میشود، هر آن هراسانگیزتر از پیش هنر و هنرمند را ناگزیر به زندگی در سایه تاریکی خویش میکند. تونل تاریک سانسور را سوسوی انتهای تونل روشن نمیکند. تاریکی سانسور را فقط با نور شمعهای همهی آفرینشگران هنری که در کنار هم مشعلی پُر نور میشود، میتوان کنار گذاشت. با حرارت مشعل آزادی بیان است که گولهی برف هر روز بزرگتر شدهی سانسور را میشود ذوب کرد و آب آن را هم بخار کرد و برای همیشه به آسمان فرستاد.
سانسور خُرهای است که اگر به جان جامعهای رخنه کند، از درون فرهنگ و هنر را میپوساند. سانسور اگر متداوم شود، در ذات خود فرهنگ جامعه میشود، سانسور اگر پذیرفته شود، خودسانسوری که دردی است مهیبتر از سانسور ریشهی آزادی بیان را در نهان و بدون مُهر سانسور خشک میکند. سانسور و خودسانسوری اگر بر فرهنگ جامعه رخنه کنند و مانا باشند، سانسورچی به این خیال که آزادی بیان را در سایه تاریک خود دارد، هر روز دامنهی آزادیهای اجتماعی را تنگتر میکند و در سیاهی پنهان آن قهقاه میزند.
بنابراین، اگر به دنبال بازتاب واقعیتهای بیرونی رویدادها در شکل هنری هستیم، باید به صندوقخانههای دل هنرمندان سر زد. اما آنچه نمایان است، برخوردهای گه گاهی برخی از هنرمندان بهصورت بیانیه بوده است. در بین نهادهای هنری و هنرمندان، باید از برخورد صریح و روشن کانون نویسندگان گفت. در بیشتر رویدادها، بیدرنگ و بدون هراس اما با هزینه پیگرد و دستگیری و زندان، بیانیه اعتراضی صادر کردهاند. در کنار این نهاد در یک سال اخیر نهاد کارگران شرکت هفتتپه نیز بسیار فعال بوده است. اما این بیانیهها و بهویژه بیانیههای کانون نویسندگان، بیشتر بین بخشی از جامعه دیده میشود که خود نیز رنج سانسور را چون داغی بر پیشانی دارد.
کانونهای اعتراضات پراکنده و در بسیاری مواقع در حاشیه بود. آیا زندگی حاشیهنشینان و مشکلات آنها در ادبیات و هنر و سینما نمود و جلوهای داشته؟
برخی از هنرمندان یا نهادهای هنری معتقدند که هنرمند میباید در ذات خود معترض باشد و نویسنده ذاتن یک آنارشیست است. درحالیکه ما میبینیم برخی از روشنفکران در دورههای گوناگون با حکومتهای خودکامه سر سازگاری گذاشتهاند و حتا معیارهای چنین سیستمی را به نوعی در آثار خود منعکس میکنند. یعنی برخی دچار خودسانسوری شدهاند.
این در حالی است که یکی از سادهترین تعریفها برای روشنفکر، همین معترض بودن است. روشنفکر کسی است که معترض است. هر معترضی میتواند به نوعی روشنفکر باشد. دستکم در حوزهی اعتراضش روشنفکر محسوب میشود. اما هیچگاه کسی نگفته است هر شاعر و نویسندهای روشنفکر است یا هر اثری معترض. بسیاری از اثرهای جهان تنها به دلیل توضیح، تشریح، توصیف و توجیه نوشته شدهاند.
بهبیاندیگر، بسیاری از شاعران و نویسندگان جهان نهتنها روشنفکر نیستند که گاه از نظر عقیدتی عقبافتادهاند. نویسندهای که اثرهایی در راستای حقانیت کلیسا یا پاپ و فقیه و فلان دیکتاتور یا حزب و عقیدهی جزمی مینویسد، بدیهی است که روشنفکر نیست. بنابراین آن کسی که در نوشته یا گفتهاش روشنفکر را با نویسنده یکی دانسته و نهایت نویسنده را آنارشیست نامیده، معنا و مفهوم هیچیک از این سه واژه را نمیشناخته است. چون نویسنده نمیتواند آنارشیست باشد. چون تا زمانی که کسی اثری را منتشر نکند که قابل خواندن باشد و ارزشهای ادبی داشته باشد، نویسنده نامیده نمیشود. هیچ اثری هم بدون نظم دقیق و ساختار مستحکمی نمیتواند اثر خواندنی و ماندگاری باشد. اگر شخصی در بیان عقیدهای، تمایلهای آنارشیستی داشت، این به وجه نویسنده بودن او مربوط نمیشود. عدهای نفس متعرض بودن نویسنده را، از سویی با روشنفکری یکی دانستهاند و از سویی با آنارشیست بودن او. نه، این خلط مبحث است. شاخصترین چهرهی ادبی که از او بهعنوان آنارشیست هم یاد میکنند، ولادیمیر مایاکوفسکی است. کسی که بالاترین دقت و نظم را در نوشتن شعر داشت و حتا رساله و مانیفستی به عنوان "چه گونه شعر ساخته میشود" نوشت. کسی که این کتاب را نوشته و از خواننده یا یک شاعر جوان میخواهد که با دقت، نظم بسیار و وسواس میتواند شاعر خوبی باشد، چه گونه ممکن است آنارشیست باشد؟
و سرانجام باید برای کوتاه کردن پاسخ بگویم: به خاطر آن که مسئولیت "نشر آفتاب" را دارم، بسیاری از کتابهای دوستان (بدون داوری در کیفیت ادبی آنها) از ایران را میخوانم. بنمایه بیشتر آنها زنان هستند یا مشکلات عمومی جامعه. یعنی همه به نوع مشکل اشاره دارند که فکر میکنم جامعه خود در آن شناور است. کمبود آنچه در این نوشتهها حس میشود، ساختن فضایی همگانی است که ضمن شعور، شور را هم بالا ببرد. بدیهی است که برای آمدن رویدادهای دیماه ۹۶در اثرهای داستانی هنوز زود است. اما شعر در این مورد دیدهام. ترانه دیدهام. اما اثرهاییاند که ماندگار نیستند. آنچه ساخته شده برای یک موقعیت معین است که شوربختانه غبار فراموشی را بهراحتی پذیرا است.
اعتراضات اخیر آیا در وضعیت فرهنگی ما اثری خواهد گذاشت؟
اگر قصد داشته باشیم به عامترین بیان، «هنر انتقادی»(Critical Art) را توصیف کنیم، میتوانیم آن را هنری بدانیم که با ایجاد آگاهی دربارهی سازوکارهای سلطه تماشاگر را به عاملی آگاه از دگرگونی جهانی بدل میکند.[۲]از این تعریف چنین برمیآید که «هنر انتقادی» پیوندی انکارناپذیر با امر اجتماعی- سیاسی دارد و ازآنجاکه ذیل عنوان کلی هنر تعریف میشود، از سازش و همنشینی بین هنر، سیاست و اخلاقیات هم حکایت میکند.
این تعاریف و انتظارات از هنر، بهخصوص در ایران، تا حد زیادی از انتظارات و درک عمومی از آن فاصله دارد. بسیاری از مردم و حتی طیف گستردهای از هنرمندان و منتقدان به خود آئینی(Autonomy) هنر باور دارند و بر این گماناند که هنر نباید یا نمیتواند وارد این عرصهها شود. به اعتقاد این گروه، کاری که هنر قرار است انجام دهد و کاری که سیاست و جامعهشناسی قرار بر انجام آن دارند از بنیاد با یکدیگر متفاوتاند و ملاکهایی که این امور با آن سنجیده میشوند نیز نسبتی باهم ندارند. بهزعم آنها هر زمان هنر وارد این عرصهها شده جز زیان و بدنامی به دنبال نداشته و به گرایشهایی مانند «رئالیسم سوسیالیستی» منتهی شده که نبوغ و تخیل هنرمند را در سایه ثبت واقعیت، نادیده گرفتهاند.
به تصور من به دلیل وجود چنین باورهایی درباره هنر، هرگونه تبیین «هنر انتقادی» بدون پاسخ به این شائبهها راه بهجایی نخواهد برد؛ بهخصوص در جامعهای که به دلایل مختلف بدبینیهای زیادی نسبت به حوزه سیاست وجود دارد و بسیاری از هنرمندان در شناخت ماهیت سیاسی-اجتماعی هنر دچار تعارض شدهاند. به همین دلیل من در قدم اول قصد دارم ریشه باورهای موردبحث را شناسایی کنم؛ سپس ضمن تأمل بر تأثیرات متقابل هنر و جامعه، به چیستی «هنر انتقادی» بپردازم. به همین ترتیب، تلاش خواهم کرد با توجه به گرایشهای مختلف «هنر انتقادی» طی چند دههی اخیر و وام گرفتن از نظریات مرتبط با این حوزه، «هنر انتقادی» را بهگونهای مستدل دستهبندی کنم؛ گرچه پیشاپیش میپذیرم این دستهبندیها به هیچ رو کامل و بینقص نیست.
واقعیت اما جدا از تاریخ هنر، گزارههایی را پیش روی ما میگذارد که باید آشکارا بگویم: هنر میتواند بسیاری از اصول و ارزشهای اخلاقی را برای جامعه معرفی کند. هنر میتواند در تعمیق روحیه انسانگرایی محیط و جامعه مؤثر واقع شود و از این منظر، مؤثرترین روش و فرصت برای یادآوری ارزشهای اخلاقی و انسانی در محیط است.
این مهم اما زمانی ممکن است که صاحبان قدرت بدنهی جامعه را صاحبان اصلی قدرت بدانند و برای هنرمند فرصت اعتراض و نمایان ساختن نارساییهای اجتماعی را ممکن سازند.
پیشرفت فنآوری و دسترسی به شبکههای اجتماعی ارزش تعهد را بسیار کاهش داده است. گزارش زندگی جنگزدگان، سیلزدگان، زلزلهزدگان، دستگیرشدگان، شکنجهشدگان، کشتهشدگان و... به انتشار یک عکس تقلیل یافته است و انگار دیگر مسئولیتی برای کسی که عکسی از رویدادهای دی 96 یا خرداد 88 منتشر کرده است، نمانده. به قول محبوبه موسوی: "عکسها بهسرعت از روی هم کپی میشوند و چنان تکثیر میشوند که هر کس مطمئن شود دین خود را در تکثیر خبر ادا کرده است. عزاداری برای فراموش کردن است، نوشتن برای به یادآوردن و هنوز ندیدهام گزارشی مستقل از یکی از این همه آوار درد."
در وضعیت کنونی به نظر شما وظیفه نویسندگان و هنرمندان چیست؟
به باورم وظیفه هر کس که اثر هنری از هر نوعش را میآفریند، خودداری از خودسانسوری است. این را میگویم چون معتقدم سانسورچی اگر موفق شود خودسانسوری را به آفرینشگر هنری تحمیل کند، اندیشهی هنرمند هرگز آنگونه که باید بیان نمیشود. آنچه بیان میشود یا منتشر میشود، نیمی از چیزی است که اندیشیده شده است و به ناگزیر نیمهفرهنگ در جامعه رشد میکند که عاری از حقیقت است. واقعیتی است بی خطر برای سانسورچی و فریب جامعه.
مانایی و ایستایی سانسور و خودسانسوری، مهلکتر از کشتار اندیشمندان هر جامعهای است. زیرا مقاومت، گوهر کشتار اندیشمند است. اما اگر اندیشمند به خودسانسوری واداشته شود، مقاومت و ایستادگی نیز میمیرد و پژمردگی با ظاهری عامهپسند جانشین آن میشود. با خودسانسوری، هنرمند نیمی از اندیشههای خود را به صورتهای گوناگون عیان میکند و بخش اصلی آن که گوهر نقد جامعه است را به خاطر آرامش خویش که مرگ تدریجی او است، ناگفته میگذارد و مردم با ذات اندیشهی فرهیختگان جامعه آشنا نمیشوند. عافیتجویی سرشت چنین جامعهای میشود و دستگاه سانسور هم هر روز دامنهی تاریک ناآگاهی را بیشتر میکند. تاریکی چنان فراگیر میشود که کلامی خارج از دایرهی سیاه سانسور، حکم قطرهی آب است برای مورچه که دریایاش میخواند.
به همین خاطر و برای دور زدن گردونهی سیاه سانسور نباید بگذاریم سانسور و سانسورچی مانا باشند. نباید بگذاریم دستگاه سانسور فکر کند در عصر کنونی که دوران انفورماتیک است، هنوز هم میتواند قلمها را بشکند و زبانها را ببُرد.
هنرمند باید دریچهای باشد به روی نور و باورمند به آزادی بیان بیحدوحصر بهطور مساوی و برای همگان. باید تنها هدف هنرمند با هر باور سیاسی یا مذهبی پاشیدن نور باشد بر تاریکی مطلق سانسور که هر روز سیاهی آن بیشتر میشود.
باید هنر و نهاد هنری خانهی امنی باشد برای همهی کسانی که دل در گرو آزادی بیان دارند. با نه مطلق به سانسور، از سایه خودسانسوری به نور درخشان آزادی بیان پناه ببریم و فرصت دهیم تا مردم با اندیشههای ناب هنرمند آشنا شوند.
اگر چنین شود و هنرمند تن به سانسور و خودسانسوری ندهد، حقیقت زیر ابر نمیماند و حتا با تاخیر جامعه از آنچه پسِ پشتِ دنیای ناشناخته سیاستمداران و نظریهپردازان ایدئولوژیک میگذرد، آگاه خواهد شد.
امیدوار باشیم که آن روز دیر و دور نباشد.
بیشتر بخوانبد:
نظرها
نظری وجود ندارد.