کشتار ۶۷ و ابعاد پنهانکاری حکومت اسلامی
تابستان امسال ۲۴ سال از پرونده کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ خورشیدی میگذرد. حکومت اسلامی بعد از گذشت بیش از دو دهه حاضر نیست درباره ابعاد این بزرگترین قتل عام زندانیان سیاسی در ایران اطلاعات دقیق بدهد.
تابستان امسال ۲۴ سال از پرونده کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ خورشیدی میگذرد. حکومت اسلامی بعد از گذشت بیش از دو دهه حاضر نیست درباره ابعاد این بزرگترین قتل عام زندانیان سیاسی در ایران اطلاعات دقیق بدهد.
آیت الله منتظری در کتاب خاطرات خود تعداد جانباختگان این دوره را حدود سههزار و پانصدنفر ذکر کرده است و سازمانهای حقوق بشری از رقمی حدود پنجهزار نفر سخن به میان میآورند. تا زمانی که این پرونده هنوز باز و حکومت ایران در این زمینه سکوت کرده است، شمار دقیق آن نیز بر مردم ایران پوشیده خواهد ماند. یادداشت امروز را به بعد جدیدی از پروژه ۶۷ اختصاص دادهایم و آن تأثیرات و پیامدهای آن بر جامعه در دو سطح خرد و کلان است.
پنهانکاری همهجانبه
قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ دو مشخصه اساسی داشت: "فریبکاری" و "پنهانکاری". چراکه از دیدگاه حکومت، این قتل عام میبایست از چشم سه گروه پنهان میماند: "زندانیان سیاسی"، "خانواده زندانیان سیاسی" و "افکار عمومی".
پس از پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت و تمام شدن جنگ ایران و عراق، کل ارتباط زندانیان با جهان خارج به عمد از سوی حکومت قطع شد و روزنامه و ملاقات به آنها داده نشد. دیگر کسی را به بهداری نبردند و تلویزیونها را از بندها خارج کردند. به این ترتیب پیوند زندانیان با جهان خارج به یکباره گسسته شد. پاسداران هیچ توضیحی در این زمینه نه به زندانیان و نه به خانوادههای آنها دادند. به این ترتیب پروژه کشتار زندانیان مجاهد در مردادماه و چپها در شهریورماه ۶۷ آغاز شد.
فریبکاری در سطح کلان
مشخصه دوم برخورد حکومت با زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ فریبکاری بود. به زندانیان گفته شد هیئتی برای عفو و تفکیک زندانیان آمده است.
در حالی که این هیئت که متشکل از حاکم شرع، نماینده وزارت اطلاعات و دادستان بود، در پی فتوای آیتالله خمینی مأموریت داشت که زندانیان را که همگی حکم داشتند، برخی در آستانه آزادی بودند، برخی حکمشان تمام شده بود و شمار زیادی نیز در حال گذراندن حکم خود بودند، به پای چوبه دار ببرد. این فریبکاری تا بدان حد بود که زندانیان نه تنها در اوایل کشتار را باور نداشتند، بلکه بسیاری از آنها حتی درکی از ابعاد این فاجعه انسانی نداشتند.
حسین قاضیان، جامعهشناس، دلایل این فریبکاری و پنهانکاری را این گونه بازگو میکند: "دو دلیل را میتوان از هم تفکیک کرد: دلایل فنی و دلایل اصولی. مقصود از دلایل فنی دلایلی جزئی است که در آن موقعیت خاص، در آن مکان و فضای خاص معنا داشت. فرض کنید اگر من فقط از هولناکی اعدام خودم باخبر شوم، این آگاهی فردی است و من کنش یا واکنش به نسبت محدودی درباره این واقعه خواهم داشت. ولی اگر دیگران هم باخبر شوند که قرار است اعدام شوند و ضمناً هم بدانند که بقیه هم از این نکته باخبر هستند، این آگاهی فردی نه تنها به یک آگاهی جمعی تبدیل میشود، بلکه به شکل یک خودآگاهی جمعی درمیآید. یعنی همه ما به شکلی جمعی از آگاه بودن خودمان نسبت به این موضوع هم آگاه یا باخبر میشویم.
این فرایند تبدیل آگاهی فردی به آگاهی جمعی و در نهایت تبدیل شدن آن به خودآگاهی جمعی، یک نیروی برانگیزاننده بسیار قوی ایجاد میکند. یعنیهمانطور که گفتم، اگر من بدانم که قرار است اعدام شوم، آگاهی فردی من به کنش به نسبت محدودی منجر میشود، ولی اگر بدانم که برای بقیه هم قرار است چنین اتفاقی بیافتد، و آن بقیه هم از این موضوع با خبرشوند، چون همه ما میدانیم و دیگران هم میدانند که قرار است چه اتفاقی بیافتد، وضعیت کاملاً مستعد یک طغیان و شورش میشود؛ به ویژه در محیط بستهای مانند زندان که جز چنین شورشی راه دیگری برای رفع خطر اعدام و مرگ، آن هم مرگی ناعادلانه، قابل تصور نیست.
این انگیزش نیرومند متمایل به شورش، میتواند برای زندانبانان و پاسداران سرکوب به شکل خطرناکی دربیاید. به علاوه، اگر در یک زندان چنین اتفاقی رخ دهد تبدیل آن به شکل زنجیرهای از شورشهای زندانیان هم محتمل است. بنابراین به این دلیل فنی، حاکمیت در آن زمان مایل نبوده است که بقیه هم از ماهیت عمل آنان آگاه شوند؛ چون در آن شرایط سرکوب و اختناق میتوانست هزینههای زیادی برای حکومت و برای نظام سرکوب به دنبال داشته باشد."
حکومتهای توتالیتر و نیاز به سرکوب
طبیعی است که اصولاً سرکوب سیاسی و سرکوب اجتماعی از سوی یک دولت ناشی از غیر دمکراتیک بودن آن است. دموکراسی به یک تعبیر یعنی نمایندگی داشتن از سوی مردم.
حسین قاضیان بر این باور است زمانی که دولتی، نمایندگی مردم را به رسمیت بشناسد، راهی برای پنهانکاری وجود نخواهد داشت. چراکه در چنین جوامعی اگر حکومت بخواهد مردم را فریب دهد، درواقع زیر پای تداوم حکومت خودش را جارو میکند. به این معنی که فردا در انتخاباتی دیگر از سوی مردم، انتخاب نخواهد شد. وی میافزاید: "حکومتهای شبه توتالیتری مثل حکومت ایران اما برای بقا نیاز به سرکوب بیشتر دارند. چون آنها اساساً برآیند متوازن خواستها و ارزشهای کل جامعه نیستند. آنها ارزشها و خواستهای بخش کوچکی از جامعه را بر بقیه آحاد اجتماعی تحمیل میکنند. بنابراین در یک چنین فرآیندی مجبورند سرکوب را به نحو پنهانکارانه و با فریبکاری پیش ببرند، چون آگاه شدن دیگران از گستره یا عمق سرکوب ممکن است همان واکنش جمعی را که در زندان در مقیاس خرد برمیانگیزد، در اینجا در مقیاس کلان اجتماعی به عنوان یک شورش اجتماعی و طغیان و غلیان سیاسی علیه حکومت برانگیزد. بنابراین ناچارند آن را مخفی کنند و شناعت و دنائتی را که پشت این نوع از برخورد با مخالفان هست پنهان کنند.
علاوه بر اینکه در آن دوران ممکن بود جمهوری اسلامی با فشارهای بینالمللی هم مواجه شود. الان هم همینطور است. یعنی اگر فشارهای بینالمللی نبودند، شاید ارزشهای حقوق بشری تا این اندازه گسترش پیدا نکرده بودند و حکومت ایران هم ابایی نداشت از اینکه بخواهد به صورت آشکار این سرکوبگری را پیش ببرد. کما اینکه در آغاز انقلاب و در آن دوره که خشونت یک گفتار عمومی بود، آقایان ابایی نداشتند از اینکه بگویند فلان زمامدار اسلامی در دوران صدر اسلام مثلاً در یک روز هفتصد نفر را به ضرب شمشیر کشت و این را جزو افتخارات و اقتدار حکومت اسلامی میدانستند، نه چیزی که موجب سرافکندگی و شرمساری باشد. بنابراین آنجور خشونتی که میتوانست آشکار شود، فقط به این دلایل محدود کننده بود که ناچار پنهان میشد و به صورت فریبکارانه درمیآمد."
تاثیر فریبکاری و پنهانکاری حکومت بر جامعه
نمود این پنهانکاری و فریبکاری در سطح کلان در پروژه قتل فعالان سیاسی در خارج از کشور و قتلهای زنجیرهای نیز دیده میشود، اما تأثیر این سیاست در ابعاد خرد و روابط بین افراد و آحاد جامعه چگونه است، آنهم در حالی که بیش از سه دهه است که افراد در سطح خرد مجبور به زندگی دو چهره هستند؟
شمار زیادی از مردم برای مثال در خانه نماز نمیخوانند و مشروب میخورند، اما در بیرون از خانه مجبورند اینطور وانمود کنند که مشروب نمیخورند و نماز میخوانند. این فریبکاری در مرحلهای نهادینه میشود و در روابط دختر و پسر، زن و شوهر، فرزندان و والدین تأثیری مخرب میگذارد.
حسین قاضیان جامعهشناس پیامدهای ریاکاری را این گونه بازگو میکند: "ما با دورویی و ریاکاری در جامعه خودمان اغلب به شیوه اخلاقی روبهرو شدهایم. یعنی آن را محکوم کردهایم و چون خیلی با این محکوم کردنها حال میکنیم و آسوده میشویم و بار وجدانمان را زمین میگذاریم، به سایر جنبههای دورویی نمیپردازیم. در حالی که به جای شیوه برخورد اخلاقی با این موضوع بد نیست به شیوه تحلیلی به آن نگاه کنیم. یعنیاز پیامدهایش بپرسیم و همینطور از علتها و دلایلی که پدیده ریاکاری یا دورویی را به میان میآورد. اتفاقاً دورویی و ریاکاری، در این بعد خرد، کاملاً با مسئله سرکوب ارتباط دارد."
سرکوب سیاسی رابطهای دارد با سرکوب اجتماعی، و این سرکوب اجتماعی در پیوند است با فریبکاری و ریاکاری در سطح جامعه: "البته به نظر من این سرکوب اجتماعی به دوران پس از انقلاب منحصر نمیشود. این سرکوب اجتماعی پیش از انقلاب هم وجود داشته است. فقط در دوران پس از انقلاب غلظت و عمق بیشتری پیدا کرده، پهنه و گستره بیشتری را در بر گرفته و با سرکوب سیاسی پیوند مستقیم برقرار کرده است.
صرف نظر از این جنبههای زمینهای، اولین پیامد پدیده دورویی، غیر قابل پیش بینی شدن است. یعنی من نمیتوانم پیشبینی کنم که شما همین کسی هستید که الان دارید از من تعریف میکنید یا همانی که در جای دیگری پشت سر من بد میگویید؟ همین فردی هستید که در خانه مشروب میخورید، یا همانی که جلوی من مسجد میروید؟ پس من بالاخره نمیدانم شما کدامیک از اینها هستید یا خواهید بود. بنابراین من نمیتوانم حدس بزنم که شما در آیندهای قابل پیشبینی ممکن است کدامیک از این نقشها را ایفا کنید؟ یعنی من نمیتوانم متوجه شوم که با چه جور آدمی در آینده روبهرو خواهم شد.
به همین دلیل ما در برخوردهای خرد غافلگیر میشویم. چون نمیدانیم این طرف بعد به چه شیوهای رفتار خواهد کرد. یعنی کدامیک از این چهرههایی خواهد بود که تا به حال به من نشان داده است. وقتی در بعد فردی پیشبینی ناپذیر و غیر مترقبه و غافلگیر کننده باشیم، در بعد اجتماعی هم آینده در هیبت پیشبینی ناپذیر و غافلگیرکنندهای ظاهر خواهد شد. برای همین است که میبینیم در جامعه ما تحولات اجتماعی که برآیند تک تک این آدمهای غیرقابل پیشبینی است، خودش غیرقابل پیشبینی است."
فریبکاری، اساس رابطه جامعه با حکومت
غیر قابل پیشبینی بودن افراد رابطه دیالکتیکی با حکومتها پیدا میکند؛ یعنی حکومتها براساس رفتار افراد در این تصور است که همهچیز آرام است و مردم آن چهره ناراضی خود را نشان نمیدهند.
در واقع مردم مثل خود حکومت روراست با دستگاه برخورد نمیکنند. در چنین شرایطی ثبات سیاسی چند دهه حکومتی که بر فریب و دروغ سوارشده باشد، میتواند در عرض چندماه پایههایش آنچنان سست شود که فرو بریزد. شاید نمونه آن را در تاریخ ایران بتوان در حکومت پهلوی دید که حکومت بههمان چهره ظاهری مردم دلخوش بود و به یکباره درعرض شش ماه چنان لرزید که فرو ریخت. هر حکومت دیگری که روی موج فریبکاری و ریاکاری و یا دورویی سوار شود به همین ترتیب ممکن است برافتد.
حسین قاضیان معتقد است غیر قابل پیشبینی بودن یکی از عناصر مهم هر نوع روابط اجتماعی است که مبتنی بر فریبکاری و دورویی و ریاکاری باشد و ادامه میدهد: "موضوع دیگری که با مسئله غیر قابل پیشبینی بودن در پیوند است، غیر قابل اعتماد بودن است. یعنی اگر من نتوانم بفهمم که شما چه کسی هستید یا چه هستید یا چه خواهید بود، پس نمیتوانم به شما اعتماد کنم. چون اعتماد همان اعتماد به وقوع رویدادها مطابق نظم عادت شده قبلی است. در روابط انسانی، اعتماد من به دیگری مبتنی بر این فرض است که دیگری در آینده کمابیش همانطور خواهد بود که تاکنون بوده است. ولی اگر ما قادر به پیشبینی دیگری نباشم به این دلیل که دیگری چهرههای متعدد دارد و من نمیدانم او در آینده کدام چهره را به خود خواهد گرفت، نمیتوانم به او اعتماد کنم و اگر نتوانم به دیگری اعتماد کنم، هیچ نوع رابطه عمیقی بین من و دیگری اتفاق نمیافتد.
میدانیم که پیوندهای قوی در هر جامعهای مبتنی بر پیوندهای ناشی از اعتماد است. اگر اعتماد وجود نداشته باشد، در واقع آن چیزی که آدمها را به همدیگر وصل، تبدیل به «ما» و جامعه میکند، وجود ندارد. حال میخواهد در بعد خرد باشد (مثلاً در قالب خانواده که به دلیل فقدان اعتماد ممکن است با پیکر بیجانی از خانواده روبهرو باشیم)، چه در سطح کلان در قالب جامعه که ممکن است با جسد جامعه زندگی کنیم. چون جامعه، در واقع حروف اختصاری یک جامعه است و آن چسب یا پیوندی که اعضای جامعه را به هم متصل میکند و یک جامعه را میسازد، همان اعتماد است.
فقدان اعتماد اجتماعی بین آحاد مردم باعث میشود که چسب جامعه ازهم باز شود و آدمها با همدیگر پیوندی نداشته باشند، چون اعتمادی بههمدیگر ندارند. اهمیت دورویی و ریاکاری در این است که اینها از آن سلسله رفتارهایی هستند که بی اعتمادی را در کل جامعه گسترش میدهند و به این ترتیب جامعه را به معنای دقیق کلمه تخریب میکنند؛ چون تمام آن چسبهایی که اعضای جامعه را به همدیگر پیوند میدهد از هم باز میکنند و وقتی این چسبها شل شد، دیگر ما با هزاران جامعه روبهرو هستیم که اسمش را به اصطلاح میگوییم جامعه، ولی در واقع با یک جامعه روبهرو نیستیم. با هزاران هزار جامعه روبهرو هستیم که بههیچوجه پیوندی باهم ندارند، چون اعتمادی بههم ندارند. برای همین است که رابطه بین آحاد جامعه و رابطه بین جامعه و حکومت، همیشه لرزان و سست و بیپایه می شود، برای اینکه این رابطه روی شنهای روان بنا شده است که هر لحظه با هر باد اجتماعی و سیاسی تغییر شکل میدهد و چهره عوض میکند."
اصول شخصی و شرایط محیطی
براساس دیدگاه حسین قاضیان، کنش فرد در مقابل دیگران به دو عامل گره خورده است: اصول شخصی و مختصات محیطی که کنش در آن اتفاق میافتد.
فقدان اعتماد اجتماعی بین آحاد مردم باعث میشود که چسب جامعه ازهم باز شود و آدمها با همدیگر پیوندی نداشته باشند، چون اعتمادی بههمدیگر ندارند. اهمیت دورویی و ریاکاری در این است که اینها از آن سلسله رفتارهایی هستند که بی اعتمادی را در کل جامعه گسترش میدهند و به این ترتیب جامعه را به معنای دقیق کلمه تخریب میکنند.
به عقیده وی، علت فریبکاری و ریاکاری دقیقاً در اینجا اتفاق میافتد که اصول شخصی تعیینکننده اصلی در رفتار فرد نیست، بلکه در مشخصات محیطی است که باعث یک رفتار در مکانی و رفتار دیگر و حتی متضاد در جایی دیگر میشود. در چنین شرایطی پیچیدگی رفتار دو چندان خواهد شد؛ یعنی زمانی که کنش فرد مقابل هم برای ما روشن نباشد.
حسین قاضیان میگوید: "وقتی اصول شخصی در میان نباشد، پیشبینی و اعتماد مشکل میشود، چون کنش عمدتاً بر مبنای مختصات و مقتضیات محیط کنش رخ میدهد که سیال و متغیر است. حالا اگر این مختصات محیط کنش خودشان هم مشخص نباشند، ابهام بینهایت خواهد شد. به این معنا که یکی از مختصات محیط کنش، کنش آدمهای دیگری است که قرار است کنش من متوجه و معطوف به آنها شود. ولی اگر من نتوانم رفتار آنها را پیشبینی کنم و به آنها اعتماد کنم، بنابراین کنش آنها هم که محیط کنش من را تعیین میکند مبهم میشود. در نتیجه آنها برای من مبهم میشوند.
حالا که من میخواهم کنش معینی انجام دهم، با اضطراب ناشی از این روبهرو هستم که باید چه کار کنم. ابهام محیط کنش و سرگردانی ناشی از ندانستن کنش مناسب، اضطرابآور است. این اضطراب دائماً با ما در جامعه همراه است. منتهی چون ما به این شیوه اضطرابآمیز کنش عادت کردهایم، اضطراب در ما به نوعی درونی شده است و به این ترتیب، چنین اضطرابی جلوه معمول اضطرابهای موقت و موسمی را ندارد؛ گرچه این اضطراب ما را از لحاظ روانی خسته میکند.
برای همین است که ما با یک جامعه فوقالعاده خسته و کسل روبهرو هستیم که هیچگونه نشاط اجتماعی در آن وجود ندارد. چون آدمها باید عضلات ذهن و روان و عاطفهشان را آنقدر در قبال این محیط مبهم کنش به طور مستمر کنترل کنند که در نهایت خستهشان میکند. درستهمانطور که وقتی شما از عضلات جسمانی زیاد استفاده میکنید بدن خسته میشود، وقتی از عضلات عاطفی و روحی و روانی هم زیاد استفاده و هر لحظه آنها را به شکلی تنظیم میکنید، این تنظیم دائمی عضلانی- عصبی، شما را از لحاظ روانی خسته میکند. به این ترتیب میبینید که این اضطراب ناشی از غیر قابل پیشبینی بودن و ابهام محیط کنش تا چه اندازه از نظر روانی و اجتماعی پیامدهای مخربی دارد."
عکس نخست از: آرین
نظرها
مریم
کشتار تابستان 67 بر کسی پوشیده نیست و درباره آن زیاد حرف زده شده هر چند به کمتر نتیجه ای رسیده است ولی در مورد 16000 شهروندی که توسط سازمان مجاهدین خلق به شهادت رسیدند هم باید صحبتی کرد در هیچ کجا نمی بینم که به این مورد اشاره شود و بعضی آنرا دروغ پردازی میدانند ولی در عنفوان نوجوانی و در کلاس پنجم دبستان خود شاهد چنین ترورهایی در دهه شصت توسط سازمان فوق الذکر بودم . یک زن را چون چادر پوشیده بود ترور می کردند بدون اینکه آنرا بشناسند . پدر فلان رزمنده را ترور میکردند چون پسرش در جبهه بود و این پایان ماجرا نبود همین سازمان مظلوم نما دست به چنان کشتار فجیعی در عراق بر علیه شیعیان و کردها زد که قابل پی گیری است . اگر کشتار تابستان 67 قابل پیگیری است پس از جنایات این سازمان کثیف و فرقه گرا در ایران صحبت شود و آنرا هم پیگیری کنید تا عدالت کاملا رعایت شود و مظلوم نمایی این فرقه کثیف بر همگان معلوم شود