مرگ کسبوکار دولت است
دریا فردوسیان − از مرگ که میگوییم، نهفقط به مرگِ آنی، که به هموارسازی مسیرهای متنوعی نظر داریم که زندگی را دچار سکته کرده یا رسیدن مرگ را جلو میاندازند. از این منظر، مرگ کسبوکار همیشگی این دولت بوده است.
پس از گذشت بیش از یک ماه هنوز اینطرف و آنطرف جنازه پیدا میشود و تعداد کشتهشدگان کماکان در حال افزایش است.[i]
ابعاد کشتار آبانماه چنان بهتانگیز بود که دیگر چشمبرگرفتن از نامشروعیت نظامی که چنین بیمحابا بر مردم معترض آتش گشود، برای کمتر کسی ممکن مینماید.
نیاز به دقت چندانی نیست، اما شاید به یادآوری کوچکی نیاز باشد تا به خاطر بیاوریم که مرگ کسبوکار همیشگی این دولت بوده است. فقط مظاهر این مرگآمیختگی بس عریانتر از پیش بر ما آشکار شده. این کسبوکار مرگآلوده طبعاً فقط به شلیک در میان جمعیت با اسلحه و تلاشیِ جمجمه از پشت سر محدود نمیشود، بلکه بعضاً چهرهای است آشنا که روزانه در کوچه و خیابان با آن مواجه بودهایم. چراکه گاه آنچه در این جامعه نام و شکل «زندگی» به خود گرفته، تنها در تقابل با سکون و جمود مرگ بوده که میتوانسته «زندگی» نام بگیرد، وگرنه از هر آنچه که در نسبت شکوفنده و شادمانی با زندگی باشد ـ از هرگونه امیدواری و بالندگی ـ بهشکلی رقتبار تهی بوده است. آنچه در واقعیتِ امر «زندگی» نام گرفته، صرفاً تلاشی مداوم بوده برای بقا، برای پسزدنِ مرگ، و تنها در این معنا ـ در نسبتی انکارناپذیر با جنگ و مقاومت ـ بوده، که میتوانسته زندگی نام بگیرد.
تطهیر مرگ با نام «شهید»
در روزهایی که ماشین کشتار و سرکوب حکومتی در سکوت و محدودیت ارتباطی پیش میراند، معترضان در تفسیر دولتی «اشرار»، «آشوبگران» و «اغتشاشگران» بودند. در ادبیات این روزهای رسانههای داخلی نیز کماکان نه از «اعتراض» که از «اغتشاش» سخن میرود.
در روایت دولتی، کبریت نخستِ اعتراضات را نه ادلهی واضحی چون افزایش قیمت بنزین بدون اطلاعرسانی درست و طی مسیر قانونی، بدون تلاش برای توزیع و کاهش فشار، بلکه دال موهوم و همیشه صادقی به نام «دشمن» میان خرمن نارضایتیهای ازپیشموجود افکنده بود. در روزهای سپسین هم کمتر کسی جرات کرد این گفتار «دوستـدشمن» را صریحاً به چالش بکشد. حتا کسی چون فرماندار قلعهحسنخان که گویا خود فرمان تیر صادر کرده بود، از اقرار به این فرمان کوچکترین ابایی نداشت.
در ادامه اما گویی چرخش نرمی در گفتارهای دولتی پیدا شد. چرا که به هر حال با همه اهمال رسانههای داخل از انعکاس درست آمار کشتهشدگان و بازداشتیها و تلاش برای «پروژهای» و «امنیتی» جلوهدادن اعتراضها، جمعیتی که در معرض خشونت عریان دولتی قرار گرفته بود، چنان عظیم بود که به تایید و تکذیب مقامات و رسانههای داخلی نیازی نداشت. با سرچرخاندنی میشد به اخبار، تصاویر و صدای کسانی رسید که عزیزداشتهای را از دست داده بودند؛ بعضاً جوانی یا کودکی را که از مسیرهای ناامن شهری عبور میکرده یا زنی را که بر پشتبامی به تماشای معترضان مشغول بوده است.
رسانههای خارج از ایران توانستند اینمیان بیش از پیش مامن آنها باشند که کسی در فضای داخلی مملکت نهتنها بازنماییشان نمیکرد، بلکه در زخمهایشان نیز به انکار مینگریست.
تغییر گفتار دولتی در نسبتدادن عنوان «شهید» نمایان شد تا با قسمی ارجگذاری سپسین ـ که روشن نیست چرا و از چهچیز ـ بخشی از کشتار به گونهای تصادف مشفقانه تعدیل یابد. این عنوان که پیشنهاد دبیر شورای عالی امنیت ملی بود، میتوانست برای نظام کارکردهای متنوعی داشته باشد.
نام «شهید» بر کسی نهادن، همزمان گفتن این است که: «او را ما نکشتهایم. بلکه دشمنِ ما و شما ـ و در این میان "شما"ی مخاطب در "ما"ی نظام مستحیل میشود ـ کشته است». به بیان دیگر نظام خون بخشی از کشتهشدگان را ذیل نام «شهید» برای خودش مصادره کرده، از نامهای آنها سهم خود را برداشته و از این طریق خود را در مظلومیت کشتهشدگان شریک میسازد ـ مظلومیتی که در چارچوب گفتمانیِ نظام تحتِ عنوانِ «شهادت» طبقهبندی میشود. همزمان این که میکوشد فاعلیت خشونت را از روی خود بردارد و دشمنِ موهوم را در مقام سوژهی اصلیِ خشونت معرفی کند.
البته درست روشن نیست که اگر فاعل کشتار «دشمن» بوده است، چرا نظام برای خونهای ریخته دیه پرداخت میکند. گویی با وجدانی معذب روبهروییم که بهموازاتِ آن که در بیرونیترین سطح نمایش برای سرگرمی تماشاچیان با سه توپِ «ما»، «دشمن» و «مردم» به ژانگولربازی مشغول است، در سطحی زیرین، نقش خود را در جنایت به رسمیت میشناسد. بهعبارتی ـ چنانکه در متنی پیش از این نیز آمد[ii] ـ بازی بر سر محتوای مفهوم «ما» و در ساختار دوگانهاندیش نظام، محتوای شق مقابل آن یعنی «دشمن» است.
در بزنگاههایی اینچنینی میبینیم که چطور مردم میان این دو مفهوم دستبهدست میشوند و مدام در مقامِ بخشی از محتوای پیشینی «دشمن» به درون «ما»/«دوستِ» مطلوب نظام کشیده میشود.
نام «شهید» در زبان بازماندگان
بنا بر نامگذاری نظام «شهروندان عادی که بدون داشتن هیچگونه نقشی در اعتراضات و اغتشاشهای اخیر و در میانهی درگیریها جان باختهاند»[iii]، در حکم «شهید» محسوب میشوند. نامگذاریای که با وجودِ ابهامش، حواس را از تفحص بیشتر در یافتنِ عاملان واقعی کشتار پرت میکند. گویی با اعطای این عنوان، نگاه به مناسبات کشتار از جزییات زمینی فاصله گرفته و به سطحی والاتر استعلا مییابد. رویهای که پرسشهایی از این دست که «قاتل و آمر قتل که بوده» و «از چهکسی و به چهکسی باید شکایت برد» را به سوالاتی درجهدوم بدل میکند؛ پرسشهایی که پاسخگویی به آنها در واقع بس بیش از اعطای عنوان «شهید» از سوی نظام برای جامعهی مدنی سودمند خواهد بود. همزمان این که این پرسشها در موقعیت کنونی معنای خود را بهواقع از دست دادهاند.
این بیمعنایی را پدر پویا بختیاری، جوان ۲۷سالهای که در ۲۵ آبانماه ۹۸ به ضرب گلوله کشته شد، به بهترین شکل بیان کرده است. او که خود پنجسال در جبههها جنگیده، در یکی از اولین مصاحبهها از «شهادت» پسرش حرف میزند، از این که در راه آزادی رفته.[iv] همچنین در مصاحبهی تازهاش میگوید که: «قاتلی که دستور میدهد، نمیآید خودش را محکوم بکند». از «دستور دادستان» به شکایت میگوید و از پاسخ خودش، که قاتل کیست تا از او شکایت کند و آیا آقای دادستان قاتل پسرش را میشناسد؟
در بیان منوچهر بختیاری، پسرش «خونش را به مردم هدیه کرده» است. از اینرو مردم را به دادخواهی فرامیخواند و به آنها که فرزندشان رفته و جانش را از دست داده، میگوید که «بیایند حرفشان را بزنند». چرا که «کس دیگری نمیآید به جای آنها حرف بزند. خودشان باید بلند شوند حرفشان را بزنند تا حقشان را بگیرند».[v]
«شهید راه آزادی» البته تنها عنوانِ شهادتی نبود که اینسو از میان مردم شنیده شد. در همین روزهای اخیر در مریوان، شهری که در اعتراضات دیماه کشتهشدگان بسیاری داشته، مردم هنگام تشییع پیکر فرهاد خسروی، کولبر چهاردهسالهای که بدن یخزدهاش پس از چهار روز جستوجو در ارتفاعات کردستان کشف شد، فریاد میزدند «جگر و جانمان سوخته، شهید نان دادهایم».[vi] تشییع جنازهای که بهمرور به تظاهراتی ضدحکومتی بدل شد و شعار «مرگ بر دیکتاتور» نیز در آن به گوش رسید.
«شهید نان» شاید غریبترین و همزمان دلخراشترین ترکیبی باشد که مفهوم «شهید» به خود دیده است. شگفتیاش در این است که مفهومی مادی را که بناست بقای اینجهانی را تضمین کند به چیزی فرامادی، به داعیهی بقایی فراتر از این جهان میپیوندد. هراندازه «نان» زمینی است و به بدن و ماده نظر دارد، «شهید» فرازمینی است، نگاه از تن برمیگیرد، تن را فرومیگذارد و غیرمادیتِ «روح» را به آسمانها میپیوندد. «نان» همانندِ «آزادی» مفهومی انتزاعی نیست که تعاریف متعدد داشته باشد. همه میدانند «نان» چیست و شگفتیِ ترکیبِ مردمساختهی «شهید نان»، کنارهمگذاردن دو چیز متضاد، ناهمگون و در فاصله است. آنچه دلخراش مینماید نیز، درست در همین تضاد و فاصله نهفته؛ در این که تلاش برای بهدستآوردن نان برای بقای اینجهانی از مسیر ازدستدادن جان و قسمی جاودانگی متافیزیکی فراسوی این جهان میگذرد.
طعنِ دیگر تعبیر «شهید نان» این است که «شهادت» دیگر نهچیزی دوردست و دیریاب است که در برهههایی معین از زندگی مانند جنگ معنا پیدا کند، بلکه در پیوند با لحظهلحظهی زندگی است. هر لحظهی زندگیِ کسانی چون کولبران، جنگ است و مقاومت جزیی جداییناپذیر از زندگیشان است. مقاومت در این معنا نه انتخاب که جبر است. چیزی است که جلو فروغلتیدن به درهی مرگ را میگیرد. منشی است همیشگی و از سر اجبار که در جنگی نابرابر با سرمای مرگبار طبیعت یا حرارت کشندهی گلولههای نظامیان دولت ناگزیر مینماید. و البته جبر تحمل سرمای کوهستان برای رسیدن به نان نیز، خود دوباره جز بهوساطت سیاستگذاریهای ناکارآمد دولت شکل نگرفته است. سیاستهایی چنان تبعیضآمیز که امکانی برای زندهماندن جز از مسیرهای پرمخاطره و انجام کارهای بیثبات باقی نگذاردهاند.
«شهید نان» نوجوان کولبری است که به نبردی هرروزه در جبهههایی زمینی مشغول و مجبور است؛ یکی از بسیارانی است که اجبار به راهرفتن هرروزهشان بر لبهی مرگ و افتادن گاهوبیگاهشان در دره را مرهون کسی جز دولت نبودهاند.
■
مرگ کسبوکار همیشگی این دولت بوده است. دولتی که از تامین عادلانهی کمینههای حیات مثل آبوهوای سالم، غذا، بهداشت، سرپناه و کار برای مردم ناتوان بوده. مردمی که اگر بهشکلی «ظاهراً طبیعی» در اثر آلودگی هوا، سیل، زلزله، تغذیهی ناکافی، یخزدگی در کوهستان یا کار بیرویه در تابستانهای داغ استانهای جنوبی نمیرند، و بتوانند زبان به اعتراض به شرایط پرمخاطرهی زیستشان بگشایند، یا با شلیک مستقیم گلوله از پا درمیآیند، یا به زندانهای طولانی محکوم میشوند و سالهای عمرشان از راههای بهظاهر «قانونی» از آنها گرفته میشود.
از مرگ که سخن میگوییم، نهفقط به مرگِ آنی، که به هموارسازی مسیرهای متنوعی نظر داریم که زندگی را دچار سکته کرده یا رسیدن مرگ را جلو میاندازند. سیاستهایی که با امنیت، اگر امنیت را لازمهی تداوم زندگی بدانیم، نسبتی نداشتهاند. از منظر این سیاستها، مرگ کسبوکار همیشگی این دولت بوده است.
نظرها
نظری وجود ندارد.