چشمانداز سیاسی ایران پس از خیزش آبان و ترور سلیمانی
عبدی کلانتری - دو جناح حاکم در ایران به این نتیجه رسیدند که باید از جنگ با آمریکا بپرهیزند چون پس از خیزش مردمی، سرشاخ شدن با استکبار بازی با آتش است و همچنین به نحوی که ظاهری آبرومند داشته باشد باید به سمت نوعی «برجام ۲» حرکت کرد تا تحریم نفتی پایان یابد.
در پی اعتراضات سراسری یکی دو سال اخیر در شهرهای ایران عرصه عمومی فارسیزبان تا حد زیادی به میدان جدل دو گروه تبدیل شده است: در یکسو راستگرایان طرفدار غرب که به سیاست فشار حداکثری دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا امید بستهاند، و در مقابل آنها هواداران خط اعتدال و تدبیر در جمهوری اسلامی که نقش مدافعین وضع موجود را بازی میکنند. در گفتوگوی زیر با عبدی کلانتری، نویسنده و پژوهشگر چپگرای ساکن نیویورک، تلاش کردهایم فراتر از شعارها و جدلهای کلیشهای و تکراری این دو گروه وضعیت جامعه ایران و چشمانداز تحولات سیاسی را بررسی کنیم.
■ بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی در حمله پهپادی آمریکا، اذهان عمومی ایرانی به دو گروه قسمت شدند. گروهی مرگ سلیمانی را تحولی مثبت ارزیابی کردند و گروه مقابل بابت آن غمزده و گریان شدند. گروه دوم به نوبه خود شامل کسانی بود که حداقل در تصور خودشان از منظر ملیگرایانه و با تکیه بر منافع ملی، یا به علت دیدگاه ضد امپریالیستی مرگ سلیمانی را فاجعه و تعرض بیشرمانه اجانب تلقی کردند. در کنار این ضدامپریالیستها، گروه دیگری هم نگران هستند که این حمله مقدمه بروز تنش، درگیری، و جنگهای بیشتر بین ایالات متحده و جمهوری اسلامی باشد. از سوی دیگر، مقامات دولت ترامپ و شخص او به طور مداوم، حتا بلافاصله بعد از کشتن سلیمانی، جمهوری اسلامی را به مذاکره دعوت میکنند. بسیاری از مقامات عالیرتبه حکومت آمریکا ابراز نگرانی میکنند که ترامپ مشغول ماجراجوییست و ناخواسته ممکن است جنگ به راه بیندازد. شما اوضاع را در کوتاهمدت چگونه ارزیابی میکنید؟ درآینده کمی دورتر، خصوصا در صورت انتخاب مجدد ترامپ چطور؟
عبدی کلانتری: قبل از ترور سلیمانی، حاکمیت ایران برای کاهش خطر قیام مردمی و حفظ امتیازات طبقاتیاش در ثروت و قدرت، به صرافت مذاکره افتاده بود: اگر روزنامههای پنجشنبه گذشته را نگاه کرده باشید، درست یکروز قبل از این واقعه، همه بالاتفاق دو تیتر بزرگ دارند، یکی این گفته رهبر که «جنگ نخواهد شد» و دیگری گفتهای از روحانی که «حاضر به مذاکره هستیم». روشن است که دو جناح حاکم در ایران مشترکاً به این نتیجه رسیده بودند که باید از تنش و جنگ با آمریکا بپرهیزند چون پس از خیزش مردمی، سرشاخ شدن با استکبار بازی با آتش است و همچنین به نحوی که ظاهری آبرومند داشته باشد باید به سمت نوعی «برجام ۲» حرکت کرد تا تحریم نفتی پایان یابد. ترامپ هم خود را مشتاق مذاکره نشان داده بود. ترور سلیمانی تصمیم ناگهانی شخص ترامپ بود، نه حتا پنتاگون و شورای امنیت ملی، که اخبار حمله به سفارت آمریکا در عراق را در تلویزیون دیده بود و با هراس از سرنوشت مشابه سفارت آمریکا در بنغازی (لیبی) در سال ۲۰۱۲ که منجر به قتل سفیر و کارکنانش شد، این بار خواست ضرب شست نشان دهد.
حالا برای کوتاه مدت تنشها بالا میگیرد. برای درازمدت با توجه به نیاز ایران به رفع تحریم نفتی و آرام کردن خیابانها از خطر شورش مردمی، احتمالاً بار دیگر حاکمیت ایران تلاش خواهد کرد با میانجیگری کشورهای حامی برجام به توافقی دیگر با آمریکا برسد، حال اگر با ترامپ نشد، با رئیسجمهور آینده ایالات متحده. تمایل به مذاکره در ایالات متحده، در مجلس نمایندگان، و در میان نامزدهای حزب دموکراتیک، بسیار قوی است. در صورت انتخاب مجدد ترامپ، به دلیل نامتعادل بودن ذهنیت و رفتار غیرقابل پیشبینی او، همانطور که در مورد کره شمالی دیدیم، هم احتمال مذاکره وجود دارد و هم بالاگرفتن تنش و گسترش جنگهای نیابتی.
■ درباره برجام ۲، شما از جمله تحلیلگرانی هستید که «تز استحاله» را جدی میگیرند و به دفعات درباره ابعادی از آن نوشتهاید. منظورمان از تز استحاله این دیدگاه است که جناح اعتدال و تدبیر نظام شاید بتواند از طریق جذب شدن در بازارهای بینالمللی، عادیسازی روابط با غرب، و پیادهسازی سیاستهای نئولیبرالی، نوعی طبقه حاکم سرمایهدار جدید را شکل دهد که رضایت و همراهی بخش عمدهای از طبقه متوسط را با خود داشته باشد. نوعی مردمسالاری دینی یا دموکراسی پوتینی-اردوغانی. این امر مستلزم تغییر ماهیت نظام و عقب نشستن مجتمع امنیتی-نظامی-ایدئولوژیکی است که در حال حاضر قدرت واقعی را در کشور در دست دارد.ای بسا همراهی آنها که در عزای قاسم سلیمانی به گریه نشستهاند هم به این دینامیک بیربط نباشد. آیا خط میانهروی در جمهوری اسلامی میتواند به چنین نتایجی منتهی شود؟ آیا ناآرامیها در ایران صرفا نتیجه فشار آمریکا بوده و چیزی بیش از یک دستانداز در مسیر اعتدال و تدبیر نیست؟ انتخابات مجلس شورای اسلامی هم نزدیک است.
- عبارت «مردمسالاری دینی» جای ابهام و تردید باقی میگذارد. منظور ما از «استحاله»، برخلاف تبلیغات اصلاحطلبان، گسترش آزادیهای سیاسی و فرهنگی و استقرار دموکراسی نیست. جمهوری اسلامی با ساختار تئوکراتیک و نظامی کنونیاش قابلیت دموکراتیک شدن ندارد مگر اینکه به کُل ولایت فقیه و شورای نگهبان و سپاه و بسیج را برچینند و قانون اساسی تازهای بنویسند که اسلام و اسلامگرایی و بنیادها در آن جایی نداشتهباشند.
«استحاله»، همانطور که شما به درستی خلاصه کردید، فقط به معنی تغییر توازن قدرت به نفع آن جناحی است که پشتیبان ادغام در بازار جهانی و آشتی با آمریکاست. اگر حاکمیت ایران را مثل یک ترازو با دو کفه تصور کنیم، یک کفه همین جناح نئولیبرال مدافع بازارهای آزاد و تجارت با غرب و خصوصیسازیهای بنیادی است، و کفه دیگر که خیلی سنگینتر است بلوک حاکم اسلامگرا و ضدآمریکاست که هسته سخت قدرت تئوکراتیک و نظامی را تشکیل میدهد. «استحاله» به معنی سنگینتر شدن تدریجی و ذرهذره کفه اول است، روندی که از سی سال پیش آرام شروع شده و همینطور جلو میآید. من هنوز فکر میکنم سنگینی این کفه به آن حد نرسیده که توازن دو کفه را عوض کند. هنوز جناح اصلی اسلامگرا دست بالا را دارد و اهرمهای کلیدی اقتصاد نفتی و زیرمجموعههای ظاهراً خصوصی در چنگ اوست، و همینطور سیاست خارجی را هم او تعیین میکند، همانچیزی که به نام «خط مقاومت ضداستکباری و ضدصهیونیستی» شهرت دارد.
از زمان کابینه روحانی به نظر میرسد دو جناح در یک نقطه میانی به توافق رسیدهاند که با دادن امتیازاتی به آمریکا از طریق «برجام»، هم هسته سخت قدرت و امتیازات کلیدی آن محفوظ بماند و هم از مزایای تجارت با غرب و بازار جهانی و ادغام در سیستم بانکی و مالی سرمایه جهانی بتوانند بهره بگیرند، نوعی سرمایهداری نیمهدولتی / نیمهخصوصی با حفظ ساختار توتالیتر سیاسی. رئیس جمهوری وقت آمریکا باراک اوباما نیز با امضای برجام، این فورمول را تقویت کرد، که باعث رونق نسبی اقتصاد ایران و خوشنودی طبقه متوسط شد.
روی کار آمدن کابینه ترامپ و خروج از توافق هستهای، تحریمات شدید اقتصادی، رکود صادرات نفتی، و حالا قتل سردار سلیمانی و تشدید درگیریهای نیابتی در منطقه این روند را دچار اخلال کردهاست. آیا این اخلال موقتی است؟ به نظر من بله. «جنگ بزرگی» در راه نیست. حتا اگر در ماه نوامبر امسال ترامپ دوباره به ریاست جمهوری ایالات متحده انتخاب شود و بخواهد وارد جنگ بزرگی با ایران شود، کنگره آمریکا مخالفت خواهد کرد، افکار عمومی هم چنین چیزی نمیطلبد، حتا پنتاگون، یعنی مقامات ارشد وزارت دفاع کابینه خود او هم علاقهای به جنگ در آن مقیاس ندارند. در نتیجه اوضاع کجدار و مریز باقی میماند و درگیریهای نیابتی میان دو اردوگاه آمریکا/اسراییل/عربستان از یکسو و اردوگاه ایران/سوریه/حزبالله از سوی دیگر ادامه پیدا خواهد کرد.
اما مثل روز روشن است که حاکمیت ایران نیاز به فروش نفت و ساکت کردن مردم دارد، مردمی که درصد بزرگی از آنها زیر خط فقر به سر میبرند. تحریمها باید هرچه زودتر برداشته شوند. این است که خیال میکنم جناح نئولیبرال میتواند رهبری را راضی به یک نرمش قهرمانانه دیگر و آشتی دوفاکتو با آمریکا کند. بالاخره پای میز مذاکره خواهند نشست.
در این تحلیل، عمداً صحبتی از سیاست نیرویهای کارگری در ایران نکردم. با آنکه چپ در ایران ضعیف و بیسازمان است، به عقیده من، این عاقلانه نخواهد بود که منفعلانه دنبال جناح اصلاحطلب حرکت کند تا با رونق اقتصادی و «برجام» بعدی، شاید کیسه معیشت او هم وضع بهتری پیدا کند. از همین حالا باید افقهای دورتر، تشدید مبارزه طبقاتی نه تنها برای آزادشدن اتحادیهها و افزایش دستمزدها بلکه در جهت اقتصادی عادلانهتر برپایه تعاون و مشارکت در مدیریت تولید و فراتر از آن همیاری شورایی را در برنامه داشته باشد.
■ به بحث خیزش آبان و چشمانداز تحول سیاسی بنیادین در کشور بپردازیم. بد نیست یادآوری کنیم که اعتراضات دیماه اساسا پیش از ضربه خوردن اقتصاد به علت تحریمها اتفاق افتاد. در دهههای گذشته سیاست تعدیل، که اراده سیاسی پیگیر برجام وعده اجرایی شدن آن در سطحی بیسابقه را میداد، هیچوقت باعث کمتر شدن نارضایتی کارگران نشده بلکه برعکس. برخی اقتصاددانان بر مبنای دادههای آماری استدلال کردهاند که برجام در کنار بهبود اقتصاد و افزایش نرخ رشد تولید ناخالص ملی، باعث تعمیق نابرابری، خصوصا به نفع بالاییها و متوسطهای مرکزنشین شده بود. بنابراین به نظر واضح است که یکی از عناصر اصلی تحولات آتی ایران اعتراضات و جنبش کارگری خواهند بود. بحث زیادی شده درباره اینکه بخشهای قدرتمند طبقه کارگر فرضاً در صنایع نفت و گاز، آب و برق، فولاد و غیره حداقل به طور علنی با اعتراضات همراه نشدهاند. پیشروترین بخش جنبش کارگری متعلق به صنایع ورشکسته است حتا با اداره شورایی هم بعید است نجات پیدا کنند. چرا اینگونه بوده؟ تصور میکنید این وضعیت تغییر کند؟ از سوی دیگر، بخش بزرگی از اعتراضات خیزشهای «نان کار آزادی» از سوی فرودستان و حاشیهنشینان شهری بوده که کمی با عنوان مشخص «کارگران» ناهمپوشانی دارد. درباره این گروهها چه تحلیلی دارید؟
- اگر بخواهیم به طور دقیق بخشهای طبقه کارگر را تعریف و تفکیک کنیم نیاز به پژوهش میدانی و آماری دارد. اینجا فقط کلی حرف میزنیم، شامل تولیدکنندگان مستقیم ارزش در کارخانهها و کارگاه ها، بخش ارتش بیکاران، بخشهایی از کارکنان دولتی مثل کارگران شهرداری، حاشیهنشینان، دستفروشان، رانندگان کامیون حمل کالا، کارگران مهاجر، کارگران ساختمانی، کارگران فصلی و غیره.
در ادبیات کلاسیک مارکسیستی هم طبقه کارگر یکدست نیست و برحسب تخصص و تبحر و رتبهبندی شغلی و همینطور میزان آگاهی طبقاتی قابل تجزیه است. به هرحال صحبت ما راجع به «بخش پیشرو» و صاحب آگاهی طبقاتی و تا اندازهای متشکل در تشکیلات صنفی است، نه همه کسانی که برای اعتراض به خیابان میآیند و با نیروهای انتظامی مقابله میکنند. برای خود من همیشه این یک سوآل بوده که آیا ما در ایران یک «آریستوکراسی کارگری» به تعبیر لنینی داریم یا نداریم. وقتی نشریات مربوط به اخبار داخلی صنایع را میخوانیم میبینیم مثلاً کارکنان و کارگران صنایعی مثل فولاد مبارکه حقوق و مزایا و بازنشستگی خوب دارند و از ثبات شغلی مناسبی برخوردارند. کارکنان و کارگران صنایع نفت و پتروشیمی هم همینطور. شاید این تبلیغات رسانهای باشد، من نمیدانم، اما یک دولت رانتی و «کلاینتلیستی» (موکلپرور، حامیپرور) همیشه از این امکان برخورداراست که حتا در شرایط مقررات زدایی نئولیبرالی و فقدان اتحادیههای مستقل، از کارگران صنایع کلیدی که شریان اقتصاد ملی را در کنترل دارند حمایت کند؛ حتا در زمان تحریمات شدید.
قبل از هر تحلیل سیاسی و ارزیابی استراتژیک، ما نیازمند اطلاعات مؤثق و پژوهش میدانی هستیم. همانطور که شما گفتید، کارگران صنایع ورشکسته دولتی یا خصوصی، با وجود سطح بالای آگاهی طبقاتی و رزمندگی و جسارت، در موقعیتی نیستند که بتوانند جبهه قوی و محکمی را علیه دولت و طبقه سرمایهدار شکل دهند. علاوه بر این، از لحاظ تعداد، اکثریت طبقه کارگر هنوز در کارگاههای کوچک شاغل هستند، نه صنایع بزرگ، که این قدرت چانهزنی و تشکیلاتی آنها را پایین نگه میدارد. خلاصه، وضعیت عینی اقتصاد همخوان با وضعیت ذهنی نیست و اگر خیزشهای خیابانی و خودانگیخته باز هم در آینده به وقوع بپیوندند، پیوند دادنشان با یک اعتصاب عمومی و سراسری در کارخانجات کلیدی، و با اعتصابات معلمان و پرستاران و رانندگان کامیون و سایر بخشهای صاحب تشکیلات، کار سادهای نخواهد بود.
■ درباره وضعیت طبقه متوسط چه فکر میکنید؟ یک رشته نوشتههایی دارید درباره اینکه چگونه بخشی از طبقه متوسط ایرانی با جناح اعتدالی جمهوری اسلامی همراه شده. خصوصا انگار تولیدات فرهنگی این بخش را همواره زیر نظر دارید و کمی هم مسخره میکنید. همچنین درباره بخش رادیکال طبقه متوسط که مخالف جمهوری اسلامی است و شاید دختران خیابان انقلاب از جلوههای به یاد ماندنی آنها باشند. بخش اعظم مخاطبین ما در رسانهها همینها هستند نه؟
- این فقط مختص ایران نیست، در همه جوامع شهری و مُدرن، آنچه «افکار عمومی» خوانده میشود عموماً اشاره دارد به فرهنگ طبقه متوسط در نهادهای جامعه مدنی، یا به تعبیر کلاسیکتر «جامعه بورژوایی». این همان حوزهای است که یورگن هابرماس اسماش را گذاشته «حوزه عمومی» یا سپهر همگانی و سرآغازهای آنرا در رساله معروفاش «تحول ساختاری حوزه عمومی» بررسی کردهاست. این فضایی از گفتوگوی عمومی است نخست در کلوبها و کافهها و پیرامون نشریهها و مجلات و بعد رسانههای سراسری که در آن نمایندگان افکار نو، صاحبان عقاید سیاسی، منتقدان فرهنگ و هنر و شکل دهندگان سلیقه و ذائقه هنری و فرهنگی و سیاسی، در آنجا به گفتوگو و تبادل نظر میپردازند. این دیالوگ و تبادل نظر مبنای کنشگری سیاسی میشود.
وجود این حوزه عمومی که شرکتکنندگان در آن همه برابر محسوب میشوند و جایگاه اشرافی یا کلیسایی باعث ایجاد سلسله مراتب در آن نیست، نقش مهمی در نهادینه کردن فرهنگ دموکراتیک داشته، هرچند باز هم بنا به نوشتههای بعدی هابرماس، در اینجا هم نیروهای ثروت و قدرت و مالکیت خصوصی تلاش برای «مستعمره» کردن آن داشته و دارد. تولید فرهنگی در این حوزه فقط منحصر به محصولات عامهپسند در موسیقی و سینما و تلویزیون نیست بلکه فرهنگ خواص را هم در بر میگیرد. مثلاً پیدایش نهاد «نقد ادبی» و سنجش خوب و بد در حیطه شعر و داستان و ادب، در ارتباط با ارزشها و هنجارهای جمعی (کمونیته)، همانطور که تری ایگلتون در کتاب «کارکرد نقد» توضیح داده، نخست در این حوزه روی میدهد. در ایران هم، پس از دوران مشروطه، پیدایش چنین حوزههایی را میتوان مشاهده کرد؛ هرچند به دلیل سانسور و دیکتاتوری، تفاوتهای بارزی با جوامع لیبرالدموکراتیک دارد. طبقه متوسط در عصر محمدرضا پهلوی از لحاظ فرهنگی خویشاوند غرب بود اما همراه با ملغمهای از سنّت و بومیگرایی.
رادیو نقش مهمی در شکل دادن سلیقه هنری طبقه متوسط و نیز برکشیدن جایگاه زنان داشت، موسیقی متجدد ایرانی به شکل ارکستر در سلسله برنامههای «گلها» و موسیقی پاپ مُدرن با واردکردن ژانرهای غربی و اجراگری صحنهای و رقص برای جوانها. سینما و فیلمهای دوبله شده غربی هم بر رفتار اجتماعی شهری، طرز لباس، معاشرت، و غیره نقش داشتند. پس از انقلاب پنجاه و هفت، در حقیقت پس از انقلاب فرهنگی اسلامی، سبک زندگی این طبقه در کنار آزادیهای زنان رو به زوال گذاشت، یا به تبعید رفت یا زیرزمینی شد، تا اینکه دوباره نسل جدیدی از این طبقه در دوران اصلاحات و بعدتر بالیدن گرفت و مفاهیمی مثل جامعهمدنی و حقوق شهروندی و گسترش تولیدات فرهنگی مختص این طبقه، آرامآرام در فضای فرهنگ عمومی جا افتاد. تا به آن اندازه که امروز این طبقه با مخلوطی از عادات اسلامی شیک، مُد و فشن، تئاتر و سینما و سلبریتی، کافهنشینی، کنسرت پاپ و «برج میلاد» و «شاپینمال» و توریسم و تجارت و شبکه اجتماعی و اینترنت و غیره، دیگر آنقدر تثبیت شده که حتا «فرهنگ لوسآنجلسی» را هم در خود کالیفرنیا تسخیر کرده است.
سنجش و ارزشگذاری تولیدات فرهنگی این طبقه موضوعی جداگانه است، به گمان من نباید پیشاپیش از دیدی روشنفکرانه آنرا سخیف و مبتذل ارزیابی کرد؛ هرچند وقتی که آدم به آن نزدیک میشود و از درون نگاه میکند، جنبههای مضحک و خندهدار هم فراوان است مثل همه آن سلفیهای بوتاکسی و جواد بیجورابهای برنزه در اینستاگرم و «دیسکونوحه»ها و سریالهای آبدوغخیاری مثل «شهرزاد» که حالا نه تنها در شبکههای اجتماعی بلکه در «منوتو» هم تبلیغ میشود که یعنی اتحاد فرهنگی اصلاحاتچیها و سلطنتپرستها. این طبقه خواهان حقوق شهروندی است اما انقلابی و رادیکال نیست. حاضر است اقتدار حاکمان فعلی را بپذیرد، تنور انتخابات فرمایشی را داغ نگه دارد، سلبریتیهاش به مراسم افطاری رئیسجمهوری بروند، در عوض امکان کسبوکار و سفر و تفریحات و چیزهای «لاکچری» داشتهباشد. اینکه بتواند یک فرهنگ سالم از آزادیهای فردی و «اندیویدوآلیسم» و حقوق مدنی را جا بیندازد و نهادینه کند، مثل همان مبارزه جسورانه و تحسینانگیز دختران خیابان انقلاب، جای پرسش و تحقیق دارد.
■ یک سوال هم درباره چپهای ایرانی. گرایش راست طرفدار غرب در عرصه عمومی ایرانی در رقابت با همان طرفداران اعتدالی نظام چیرگی قابل ملاحظهای دارد. آنها به طرز متعرض و گاهی حتا خشن و لمپنمآب چپستیز هستند. حرف اصلی هم به نظر میرسد این باشد که چپها بابت روی کار آمدن خمینی و جمهوری اسلامی مقصر بودند. در اینجا وارد چند و چون این ادعا که خود بحث مهمی است نمیشویم و خوانندگان را ارجاع میدهیم به نوشتههای مفصل قبلی شما درین باره مثلا اینجا و اینجا. در جریان قیام آبان با کمال تعجب شاهد بودیم بخش عمدهای از چپها بدون اما و اگر و لکنت زبان به دفاع از خیزش نیامدند. به تعبیری چپها به سه شاخه تقسیم شدند گروهی مثل تودهایهای دوران قیام ۵۷ با تحلیل ضدامپریالیستی به دفاع از جمهوری اسلامی و «محور مقاومت» برخاستند. گروه دیگر با تحلیلهای اکونومیستی جنبش را علیه «نئولیبرالیسم» و چیزی مشابه اعتراضات شیلی و جلیقه زردهای فرانسه ارزیابی کردند. فقط گروهی کوچکتر که خود شما از سرشناسترین آنها هستید از موضع چپ با تحلیل مشخص از ماهیت تئوکراسی شیعی حاکم از قیام آبان به عنوان نفی کل حکومت آخوندی دفاع کردند. درباره این وضعیت چپ توضیح میدهید؟
- چپ در ایران پس از سرکوب خونیناش به دست جمهوری اسلامی، تقلیل پیدا کرده به چپ روشنفکری، نه یک جنبش کارگری یا حتا یک جنبش صنفی و اتحادیهای سازمانیافته. آدمها در پولمیکها و مناظرات، طوری اصطلاح «چپ» را به کار میگیرند گویی این یک مجموعه واحد و متجانسی است و طرز فکر و رفتار واحدی هم دارد مثل همان ادعای «چپها خمینی را روی کار آوردند.» از نزدیک که نگاه کنید، حتا دو نفر روشنفکر چپ نمیبینید که عیناً مثل هم فکر کنند. من برای خودم همیشه یک صفت پشت آن میگذارم برای ساده کردن و تقسیمبندی کلی، ولی این هم تا اندازهای تقلیلگرا و غیردقیق است. مثلاً «چپ نئوکان» یا «چپ اردوگاهی» یا «استالینیست» یا «پُست کولونیال» برای آن گرایشی که تضاد خلق ایران با غرب و امپریالیسم را چنان عمده میبیند که حاضر است حاکمیت اسلامگرا را حمایت کند یا از اردوگاهی پشتیبانی کند که روسیه و ایران و سوریه و عراق در خاورمیانه علیه منافع اسراییل و ایالات متحده تشکیل دادهاند. یا مثلاً «چپ اکونومیست» برای آن گرایشی که نظام جمهوری اسلامی را از لنز «زیربنا: اقتصاد نئولیبرال ـ روبنا: دین» نگاه میکند و تصور میکند در جمهوری اسلامی باید با «بورژوازی» مبارزه کرد، یا با طبقه متوسط، بدون اینکه بتواند ساختار قدرت و دستگاههای ایدئولوژیک را به درستی تئوریزه کند. اینجا نمیتوانیم وارد جزییات بشویم.
علاوه بر تفاوتهای نظری و فکری، شکل ارتباطات هم به تفرقه بیشتر کمک میکند. ما همه در شبکههای اجتماعی تبدیل به جزیرههای جدا شدهایم، هرکس دوکنشین و «کینگدام» خودش را دارد با عدهای ثابت از موافقان، مثل دلاکهای حمام که هریک فقط تعدادی مشتری خاص دارد. اگر روشنفکران چپ بیشتر با یکدیگر وارد دیالوگ میشدند و نوشتههای یکدیکر را به دقت میخواندند، و اگر همیشه با لحن دوستانه انتقاداتشان را مطرح میکردند و برچسب خیانت نمیچسباندند، و اگر کمتر انشاءهای احساسی و عاطفی مینوشتند و بیشتر به دست تحلیل و فقط تحلیل میزدند، و اگر به جای چیز مبهمی به نام «چپ» بیشتر و مشخصتر متون کانونی مارکسیسم را مطالعه میکردند، اعم از متون کلاسیک یا رسالههای جدیدتر، شاید اوضاع زودتر بهبود مییافت. در مجموع اما، اوضاع نسبت به دو دهه پیش اندکی بهتر شده و نسل جدید بچههای دانشگاهی و روشنفکران چپ، با استقلال فکریای که دارند، شاید بتوانند در سالهای آینده هم از لحاظ تئوری و هم پیوند با بخشهای سازمانیافته طبقات کار و زحمت، موانع را بردارند و راههای تازه کشف کنند.
گفتگوهای بیشتر با عبدی کلانتری:
ریسک امید بستن به پوپولیسم درس انقلاب ۵۷ بود
شاید به «پایان یک دوران» رسیدهایم، اما حکومت هنوز به پایان خط نرسیده است
چپ نئوکان و ناسيوناليسم شيعی
نظرها
ok
جمهوری اسلامی میخواهد نظامش باقی بماند بایست حمایت واقعی از طبقه فقیر کند. مثلا براحتی با اجرای فوری مالیات خانه های خالی (اعلام تصمیم جدی این اقدام) موجب کاهش شدید خانه و اجاره میشود. چون الان تا دو سوم درامد طبقه فقیر صرف خانه میشود. بدون انکه گرانی ایجاد کن در باراز مسکن، میتواند موجب ارزانی و رضایت مردم شود. اگر حقیقت دنبال منافع عمومی هستند!
منتقد
شما می گویید چپ ها با احترام هم را نقد کنند و برچسب نزنند. وقتی به کسانی که از نئولیبرالیسم انتقاد می کردند می گفتید «چپ زرگری» یا وقتی می گفتید سلیمانی کشته شد بروید یک گیلاس بزنید بخورید خوشحال باشید، همین طور رفتار می کردید؟