ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

صدمین زادروز فدریکو فلینی

تهران فلینی: پنهان در آلودگی هوا

می‌خواهید در قالبی فلینی‌وار فیلمی درباره تهران بسازید. تهران را چگونه معرفی می‌کنید؟ عباس مودب، روانشناس و نویسنده پاسخ می‌دهد.

۲۰ ژانویه ۲۰۲۰: صد سال از تولد فدریکو فلینی، فیلم‌ساز برجسته ایتالیایی می‌گذرد.

یکی از آثار مهم او "رم" است، "رم فلینی" (۱۹۷۲). او در این فیلم تصویری از شهر رم عرضه می‌کند که هم شخصی است و سویه زندگی‌نامه‌نگارانه دارد، هم مستند است. فیلم "رم فلینی" دیگر به تاریخ شهر رم تعلق دارد و جزء جدانشدنی بایگانی آن است.

در فیلم فلینی، رم شهری است به هم‌ریخته‌، کثیف، جذاب و تماشایی، فاشیستی، ضد فاشیستی، ترکیبی از سرمایه‌داری و دین. فرض کنید شما خودتان می‌خواهید در قالبی فلینی‌وار فیلمی درباره تهران بسازید یا کتابی درباره آن بنویسید. تهران را چگونه معرفی می‌کنید؟ عباس مودب، روانشناس و نویسنده پاسخ می‌دهد:

خیابان استانبول تقاطع لاله‌زار ۱۳۵۳

تهران ۲۱ دیماه ۱۳۹۸

طرح فیلمنامه

صحنه اول ـ روز ـ لاله زارـ جمعه است

زمان اردیبهشت ۱۳۵۸

ساعت ۵ صبح هوا تاریک روشن است. رفتگری خیابان را جارو می‌کند. جمشید (دانشجوی سینما ۲۲ ساله) با دوربین ۸ میلیمتری آخرین صحنه‌های مستندش را از لاله‌زار فیلمبرداری می‌کند. پرده‌های سردر تاترهای لاله‌زار کاملا تغییر چهره داده‌اند و انقلابی شده‌اند. صدای جارو کردن رفتگر موزیک متن صحنه است که گاه‌گداری با صدای بوق ماشین‌ها در هم می‌آمیزد. از جمشید دور شده‌ام جلوی یکی از تاترها ایستاده‌ام گیشه باز می‌شود بهروز وثوقی گوزن‌ها دارد چرت می‌زند پک عمیقی به سیگارش می‌زند میکروفون را روشن می‌کند و با همان صدای خمار می‌گوید "بشتابید بشتابید، مرگ مجاهد، شکنجه‌گر ساواک و توبه رقاصه با یک بلیط، امشب و هر شب". سرش را بلند می‌کند و می‌پرسد با وفا چیکار داری؟ میگم یک بلیط می‌خوام. یک بلیط می‌خرم و داخل می‌شوم. هیچکس در تاتر نیست من تنها تماشاچی هستم. بازیگران که از بیکاری در صحنه نشسته‌اند و تخته نرد بازی میکنند از جا بلند می‌شوند زن بازیگر بلافاصله چادر سیاه به سر می‌کند و آماده بازی می‌شود. پیرمردی وارد صحنه می‌شود می‌گوید عزیز نمی‌شد تو حالا بلیط نمی‌خریدی؟ حالا ما مجبوریم برای تو تیارت در بیاریم. می‌گویم نه من برای تماشای تاتر نیامده‌ام برای تجدید خاطره آمده‌ام.

صحنه عوض می‌شود عارف قزوینی و گروهش بر صحنه می‌آیند و عارف می‌خواند:

از خون جوانان وطن لاله جانم لاله خدا لاله دمیده

و تصنیف ادامه پیدا می‌کند.

ـ کجائی بابا یک ساعته دارم دنبالت می‌گردم

صدای جمشید است که مرا از عارف جدا می‌کند.

جمشید: من کارم تمام شد فکر کنم شات‌های خوبی گرفتم برای پایان فیلم عالی می‌شه.

هوا بهاری است در طبقه دوم اتوبوس نشستیم تا خیابان‌ها را از بالا ببینیم. آه این اتوبوس‌های سبز چقدر خاطره به همراه دارند.

یک روز آفتابی ـ تابستان سال ۴۲ یا ۴۳

من شش یا هفت سال دارم برای اولین بار به تهران آمده‌ام، پدرم اکیدا سفارش کرده که به هیچ وجه دست او را رها نکنم. به ساختمان پلاسکو می‌رسیم پدرم می‌گوید این ساختمان پلاسکو است بلندترین ساختمان تهران، سرم را بالا می‌گیرم تا همه ساختمان را ببینم اما سرم گیج می‌رود و نزدیک است که زمین بخورم پدرم متوجه می‌شود دستم را محکم می‌گیرد تا زمین نخورم. چقدر آدم در خیابان‌ها است. چقدر ماشین در خیابان‌ها هست. صدای جمشید است که می‌گوید رسیدیم. میدان بهارستان باید فیلم‌ها را برای ظهور به آلمان بفرستیم. به پستخانه می‌رویم به اطراف نگاه می‌کنم تصاویر شهدای انقلاب بر در و دیوار زده شده است. جمشید در صف می‌ایستد تا فیلم‌ها را بسته بندی کند. یکمرتبه میدان شلوغ می‌شود مردم جلوی مجلس تجمع کرده‌اند، دکتر مصدق از مجلس بیرون می‌آید و برای مردم سخنرانی می‌کند.

این میتواند شروع فیلمی باشد راجع به تهران به روایت من. جمشید یک مستندساز است که فیلم‌های مستندش را هیچ وقت منتشر نمی‌کند. ولی دنبال کردن او تکه‌های فیلم را به یکدیگر وصل می‌کند. فیلمهای او ثبت واقعیت است در زمان حال و رویاهای من سیری است در گذشته. با او می‌توان در زمان نوسان داشت و بین حال و گذشته در رفت و آمد بود. با او می‌توان به کاخ گلستان رفت و با کمال‌الملک نقاشی کرد، به شهر نو رفت و فلاکت را دید، کشته شدن ملک المتکلمین را دید، بر تپه‌های اوین تیرباران زندانیان را دید، به کاباره رفت و رقص جمیله را دید، شعبان جعفری را سوار بر کامیون دید، با تیمور تاش شطرنج بازی کرد، ۱۷ شهریور در میدان ژاله بود، به خاوران رفت و.... همزمان زندگی روزانه مردم را دنبال کرد.

آخرین صحنه فیلم راوی را نشان می‌دهد که با ماسک به دلیل آلودگی هوا در راه دربند از کوه بالا می‌رود، شدت آلودگی آنقدر زیاد است که مردم مثل اشباح در مه حرکت می‌کنند. در میان رهگذران نصر الهه کسرائیان را راوی شناسائی می‌کند.

راوی: نصر الله توئی

کسرائیان: آره

راوی: دوربینت کجاست، باید این وضعیت را ثبت کنی

کسرائیان: دیگه کار از کار گذشته بهتره فقط به همین لحظه فکر کنی. فردا روشن نیست.

تصویر تهران از بالا که در آلودگی هوا ناپدید شده است.

پایان

صدمین زادروز فدریکو فلینی

    این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

    آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

    .در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

    توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

    نظر بدهید

    در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

    نظرها

    • کرماشانی

      تهران، تهران، تهران، تهران،..... همش تهران! کشتید ما را با تهران. به خدا قسم این مملکت ده ها شهر بزرگ و صدها شهر کوچک دیگر هم دارد که در همۀ اینها تجربه ای از «مدرن بودن» در صد سال اخیر رخ داده است، تجربه هایی ناهمسان، ولی دارای اشتراکات بسیار، که تا وارد تفاوت ها و تمایزهایشان نشوید، نمیتوانید تصویر درستی از «مدرن شدن» در ایران درک کنید. هر جامعه نشناس و تاریخ تحریف کنی با چسباندن چند تصویر از تاریخ تهران و ربط دادن آن با تصاویری از گذشتۀ ایران و پایتخت های فرنگ، ادعای شناخت تاریخ و فرهنگ و جامعۀ ایران را می کند، تو گویی حتی در شناخت و کسب معرفت هم مرکزگرایی و تبعیض راه را بر امکانپذیر شدن شناخت بسته است. این مرکزگرایی افراطی است که روسنفکر و جوان کتابخوان شهرستانی و حاشیه نشین را دچار عقدۀ بی تاریخی و بی تصویری می کند، هرجا میروید تبعیضی در کار است و همۀ راه ها از ونک و ولیعصر و لاله زار و شاهرضا می گذرد!! حتی فلینی هم وقتی می خواهد انطباق بیابد، باید حتماً از پیاده روهای لاله زار و مالیخولیای روشنفکران «طهرونی» عبور کند!