ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

صدمین زادروز فدریکو فلینی

تهران فلینی: بزک شده به یک هیأت شنیع

می‌خواهید در قالبی فلینی‌وار فیلمی درباره تهران بسازید. تهران را چگونه معرفی می‌کنید؟ لیلا سامانی، نویسنده پاسخ می‌دهد:

۲۰ ژانویه ۲۰۲۰: صد سال از تولد فدریکو فلینی، فیلم‌ساز برجسته ایتالیایی می‌گذرد.

یکی از آثار مهم او “رم” است، “رم فلینی” (۱۹۷۲). او در این فیلم تصویری از شهر رم عرضه می‌کند که هم شخصی است و سویه زندگی‌نامه‌نگارانه دارد، هم مستند است. فیلم “رم فلینی” دیگر به تاریخ شهر رم تعلق دارد و جزء جدانشدنی بایگانی آن است.

در فیلم فلینی، رم شهری است به هم‌ریخته‌، کثیف، جذاب و تماشایی، فاشیستی، ضد فاشیستی، ترکیبی از سرمایه‌داری و دین. فرض کنید شما خودتان می‌خواهید در قالبی فلینی‌وار فیلمی درباره تهران بسازید یا کتابی درباره آن بنویسید. تهران را چگونه معرفی می‌کنید؟ لیلا سامانی، نویسنده پاسخ می‌دهد:

تهران! موطن! مادر! کی تو را بزک کرد به این هیات شنیع؟»

(مونولوگ کاراکتر «رضا خوشنویس» در سریال هزاردستان)

کودکان کار، یک تصویر ثابت در تهران. لیلا سامانی می‌نویسد: تهران من جایی میان همین خواب و بیداری‌ها، پرسه‌زنان در پی هویت مانا و عمر نامیرایش روزگار می‌گذراند.

در مقام یک قیاس منصفانه این‌بار مرغ همسایه از سیمرغ هم فراتر است. رم فلینی زاده اساطیراست. رم شهر امپراطوری‌ها و جمهوری‌های فراوان، شهری است به قدمت تاریخ، خسته و آموخته‌ی دوصد جنگ و صلح، سوختن‌ها و ساختن‌ها و صد البته ماندن‌ها و جان به در بردن‌ها. تهران من اما، نه در تاریخ اساطیری‌مان محلی دارد، نه در تاریخ پهلوانی ما. از تاریخ و اسطوره که بگذریم؛ به زمانه امروز و هنگامه مهاجرت فلینی از ریمینی به رم می‌رسیم. نگاه یک جوان روزنامه نگار خوش کلام، به شهری تازه: زندگی دورهمی اقشار متوسط و کم درآمد جامعه که از قضا در روزگار جنگ زده ایتالیا در آن سالها قاطبه مردم را تشکیل می‌دادند: زندگی دسته جمعی در میدانهایی بازمانده از تاریخ، زنان اغواگر، کودکان بازیگوش و مردان سرخوش. تهران اما از چنین میدانهایی تهی است. هر چند که شاید معماری قدیم خانه‌های ایرانی با اتاقهایی در چهارسو و حیاطی در میان و زیستن قبیله‌ای که آدمها و داستانهای گوناگون را به هم گره می‌زد، برای گفتن و به تصویر کشیدن به چشم می‌آمدند و  یا بساط تریاک و منقل و وافور، دور دادن چای‌نبات و حرف‌ها و لاف و گزاف‌های پای منقلی برای گفت‌وگوشناسان قابل چشم پوشی نبودند.

لیلا سامانی

حاصل زیستن و خوگرفتن فلینی با رم  آمیخته است با روزهای ساخته شدن بناهای تازه. جاده‌های  تازه، در و پیکر و خانه و دکان‌های تازه. نو شدنی که همراه و همنشین بافت کهنسال شهر است. رم پیرتر از آن بود که تغییرات دنیا، نگاه و رفتارش را عوض کند. رم مادری دنیا دیده، سرد و گرم کشیده، پخته و صاحب شخصیتی قوام گرفته بود. تهران من اما، هنوز بسیار جای بزرگ شدن داشت. جای نو شدن و تاریخ دیدن، برای رسیدن به شخصیتی ثابت شده هنوز سنی نداشت. تجربه‌ای نکرده بود. دنیایی ندیده بود.همین شد که تماشاخانه‌های لاله زارش؛ انبار سیم و کابل شد و زندگی و معماری روستایی تجریش و دربندش، برجهای دراز بی‌قواره و معماری نچسب عاریه‌‌ای که معلوم نیست چه وقت این ناهمسازی به همنشینی مدام با مردمان و پیوستگی عبور ایام، رختی شود اندازه به تن شهر. حالا اگر از «رموس و رمولوس» نداشته‌مان عبور کنیم، اگر نقش رودخانه‌های پر آب در تمدن بشری و خالی بودن شهر از رودخانه‌ای هویت دهنده را نادیده بگیریم واز فقدان معابد و مساجد و جاده‌های باستانی هم عبور کنیم، لااقل در زمانه مصادف با فلینی تهران برای به یادآوردن و ثبت شدن، رفتار و آدم و عناصر شهری کم نداشت. دروازه‌های شهر بودند و زندگی خاص بچه‌های «تهرون»، همهمه بازار، بوی کباب و ریحان و قل قل سماور قهوه خانه، زبان زرگری، مرام لاتی، قاپ‌بازان، ترانه‌های کوچه‌بازاری، نمایشهای روحوضی، سفره عقد و آیینه شمعدان، نور در نور بازار آیینه فروشان، زنان در انتظار خریدار وغصه ها و قصه های زنان شهر نو، رنگین‌کمان بازارهای میوه با هیاهوی فروشنده‌ها و خریدارهایی با زنبیلهای قرمز، جادو و جنبل و رمل و اسطرلاب و اقتدای زنان شهر به دعاهای وعاظ و وردهای رمال‌ها. اینها همه از یکسو و در دیگرسو، نفس تازه کردن‌های شهر در طی مسیر طولانی همرنگ دنیا شدن: شمایل فروتن صندلی ارج، چشمهای چهارگوش پیکان دولوکس، قرمزی مد شده‌ی پیکان جوانان، شكل گیتار و صدای کافه و کاباره با ابی و فرهاد و گوگوش، رفاقت های مردانه، قیصر و رضا موتوری و ممل آمریکایی، كت و شلوار و كراوات و صد البته حیرانی شهر میان آرامش خداباوری و  گناه‌های لذیذ زندگی تازه.

عاقبت، روزها و شب های عجیب و غریب امروز: عمر فلینی به انقلاب ایران هم قد داد.انقلابی که شکل و رفتار و عادات تهران را هم زیرورو کرد. فلینی اگر تهران این روزها را می دید، شاید از نگاه غربی او حجاب همگانیِ لابد به یک بازی بالماسکه مانند می‌شد و کارناوال«عزاداران حسینی» - که به شمایل پارودی «تعزیه» درآمده‌ است- از غایت غرابت همسنگ پرفورمنسهای پست‌مدرن خیابانی به حساب می‌آمد. شهری که اتوبانهایش خطهایی برای تعیین مرز میان مردمان  شده‌اند و  گستره نمودارشان از تکاپوی طاقت‌فرسای مردمان جنوب این خطوط برای رزق گرده‌ای نان تا نمایش «لاکچری»بازی‌های مدام «بچه»هایی مرزمرز بالاتر دامن می‌کشد. شهری پر از کودکان دست‌فروش پشت چراغ‌قرمز و جنین‌هایی با جشنهای تعیین جنسیت پرزرق و برق. نمی‌دانم آن چشمهای دقیق و آن ذهن خیال پرداز از این همه دوگانه که می دید کدامشان را باور می کرد و چشم بر کدام سبک زندگی می‌گشود: زیستن عیان به قاعده و قانون حکومت  یا هر آنچه با نام «زیرزمینی» در پستوی خانه‌ها در حال نشو و نماست. تهران من جایی میان همین خواب و بیداری‌ها، پرسه زنان در پی هویت مانا و عمر نامیرایش روزگار می گذراند.

صدمین زادروز فدریکو فلینی

    این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

    آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

    .در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

    توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

    نظر بدهید

    در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

    نظرها

    • خانم زمان

      "خانم زمان", که منظومه ای است از "محمد علی سپانلو" شاید یکی از فلینی ترین روایات ها از تاریخ و جغرافیای فرهنگی-سیاسی تهران باشد, که طهران قدیم را در مقابل تهران جدید قرار می دهد. قایق سوار بودیم در ایستگاه آب بالای نهرها در کوچه باغ تجریش از شیب جویبار رفتیم رو به پایین همراه آبشار رگهای شهر تهران جاری فصل بهار و آب سواری از چشم باغ فردوس در سایۀ چناران تا قلب پارک ملت راندیم زیر ونک گذشتیم تا رود یوسف آباد و از فراز جنگل ساعی تا آبراه بولوار… بالای برج ها ماه در نیلی روان رخت عروس می شست آواز نهرهایش را تهران به هم می آویخت ا رکستر آب، در سرِ ِ ما، می نواخت در «بندر نمایش» بعد از تئاتر شهر یروی آب کاهید پارو زدیم لغزان تا حوضۀ امیریه تا موزۀ نگارستان در ایستگاه گمرک نور چراغ ها کم شد انگاره های فصل به هم ریخت فیروزه با غبار درآمیخت پاییز بود و آب شهر طلا و خواب و یک صدا، که می دانستیم هر لحظه ممکن است بگوید: «برگشت نیست آخر ِ این خط» قایق رسیده بود به راه آهن به واگن عتیقۀ میدان بین جزیره های گیاهی و صخره های سرگردان که دور زد پهلو گرفت و ایستاد، آ نجا که روح تندیس در زیر آبراه نفس می کشید…