نقد سیاست هویت
محمدرضا نیکفر: دور جدید سیاست هویت با انقلاب ایران شروع شده است. توجه به این انقلاب مهم است برای هر آن کسی که با نیتی خیرخواهانه یک سیاست هویتی را پی میگیرد. غلبه این هویتمحوری باعث شد که آرمانهای آزادی و عدالت برباد روند و این قاعدهای عمومی در مورد سیاست هویت است.
■ ایمان گنجی: موضوع کیستی و هویت از آستانه عصر جدید در ایران مطرح بوده است. شما اخیراً در یادداشتی با عنوان «هویت و تصاحب» دوباره به آن پرداختید و همان ابتدا تأکید کردید که بحث دراینباره به خاطر شرایط ویژه کنونی «انتزاعی نیست». طرح موضوع در حال حاضر چه تفاوتی با بحثهای گذشته دارد و چرا؟
□ محمدرضا نیکفر: چهار موضع و موضوعِ اساسی بحث (topos به اصطلاح مبحث منطقی Topica) در جهان ما با نظر به موقعیت وجودی انسان عبارتاند از: بهرهکشی، خشونت، تبعیض، و مسئله محیط زیست. اینها مثل سطوحی هستند که یکدیگر را قطع میکنند، اما انطباق کامل بر هم ندارند. یعنی ما نمیتوانیم کل مسئله خشونت را با ارجاع به تبعیض یا بهرهکشی توضیح دهیم، یا گمان کنیم که پاسخ به مسئله بهرهکشی انسان از انسان خودبهخود به حل مسائل زیستمحیطی هم منجر میشود.
موضوع هویت عمدتاً در موضع تبعیض مطرح میشود. مسئله زن و مسئله نژاد و زبان و قومیت مغلوب از نمونههای بارز بحث در این محل نزاع هستند. نوع دیگری از طرح مسئله وجود دارد که از موضع بحث بهرهکشی است. به این نوع طرح مثلا در بحث از خود بیگانگی کارل مارکس برمیخوریم. از زاویه زیست-محیطی هم ایدههایی درباره هویت طرح شده، گرد این نکته که تخریب طبیعت تخریب هویت انسانی ماست. خشونت و هویت هم بحث بسیار مهمی است. یک موضوع این مبحث مثلا بحث آزار دیدن در کودکی و تأثیر آن بر هویت فردی است.
توپولوژیِ تمرکز بر توپوسهای چهارگانه بهرهکشی، خشونت، تبعیض و محیط زیست به لحاظ نقد ایدئولوژی اهمیت دارد. ما با برگشت به این موضعها نقد میکنیم هر ایدهای را که بر روی این واقعیتهای بنیادی پرده افکند. در واقع ما هر ایدهای را دربرابر پرسش در مورد نگاهش به موضوعهای بنیادی موقعیت وجودی انسانها قرار میدهیم.
هویت نمونه جالبی در این باره است که مفهومی میتواند در یک موقعیت شکل بگیرد، از قابلیت ارجاع به توپوس تبعیض برخوردار باشد یا وانمود کند که از چنین قابلیتی برخوردار است، همهنگام ایدئولوژیک باشد. ببینیم اینجا چه سازوکاری عمل میکند.
موقعیت وجودی پایه را تعریف میکنیم به عنوان آن سطحی از برخورد انسان با جهان که با واقعیت سخت ماده، با رنج، درد، گرسنگی و مسئله بقا مواجه شود. فرض کنیم در برخورد با واقعیت سخت R مفهوم هویتی I شکل بگیرد. تا شکل میگیرد در یک زنجیره گفتمانی قرار میگیرد، با مفهومهای دیگر همردیف میشود و از آن I1 ساخته میشود. I1 دیگر با ارجاع مستقیم به R توضیحپذیر نیست، چون مفهومهای همجوار و کلاً زنجیره گفتمانی از آن چیز دیگری میسازد. قضیه به اینجا ختم نمیشود چون جریانهای گفتمانی I1 را به I2 و این یکی را به I3 تبدل میکنند. در جایی ما با In مواجه میشویم که در کانون یک ایده قرار گرفته و آن ایده برای موجه جلوه دادن خود In را یکسر به R وصل میکند. اینجا نقد ایدئولوژی لازم است تا نشان داده شود این ارجاع آیا موجه هست یا نه و انگیزه آن چیست. مثال: در جایی مثل آلمان یک حزب راستگرای ضد پناهندگان و خارجیانِ آمده از کشورهای فقیر، در تبلیغات خود میگوید هویت آلمانی در خطر افتاده است. اینجا ما با یک In موجه هستیم. این حزب میگوید که در حق مردم فقیر آلمان تبعیض میشود، چون پولی که باید به آن مردم برسد خرج پناهندگان میشود. در اینجا In موجه میشود ظاهراً با ارجاع به تبعیض، به ستم بر آلمانیها. آیا آلمانیها ستم دیدهاند؟ بله، زمانی ستم دیدهاند، به درکی از این ستم رسیدهاند و از این درک زمانی مفهومی از هویت آلمانی شکل گرفته که قابل دفاع بوده در موقعیت چندپارگی، رقابت امیران، و ستم فرانسویان. اما این I مفروض زمانی به آلمانیت بیسمارکی میرسد، تبدیل میشود به Ib که به نام آن آلمان متحد تأسیس میگردد آن هم درست با لگدکوب کردن هویت فرانسویها از یک طرف و سرکوب دموکراتها و سوسیالیستهای آلمانی از طرف دیگر. و از این Ib به Ih هیتلری میرسیم، و فراموش نکنیم که هیتلر هم Ih را با ارجاع به ستم بر آلمانیها و حس تبعیض تعریف میکند. "نبرد من" شرح این ماجراست. و امروزه در آلمان با یک In مواجه میشویم که خود را در راستای چیزی به نام تاریخ مظلومیت آلمان قرار میدهد و موضع کنونیاش را با رجوع مستقیم به چیزی چون تبعیض علیه آلمانیها از طریق سیاست پناهندهپذیری موجه میکند. خوب، نباید باور کنیم. چگونه باور نمیکنیم، چگونه شک میکنیم؟
ما یک سطح پایه را در نظر گرفتیم که آن را با R مشخص کردیم و گفتیم از طریق مفهومپردازی و قرار گرفتن در جریانهای گفتمانی از آن فرامیرویم، از آن دور میشویم. دور شدن با خطر تحریف و ندیدن همراه است. اما فراروی برای فهم واقعیت لازم است و اگر امکان این رخداد که با زبان و در زبان است نبود، واقعیت را نمیشناختیم. چسبیده به آن میتوان حسش کرد، اما نمیتوان آن را شناخت. به عنوان نمونههایی از مفهومپردازیِ فراروندهٴ برشناساننده میتوانیم به آثاری چون "کاپیتال" کارل مارکس، "جنس دوم" سیمون دو بوآر و "دوزخیان روی زمین" فرانتس فانون اشاره کرد. به کاپیتال نگاه کنیم: در این اثر از "کار" سخن میرود، اما این مفهوم در یک زنجیره تحلیلی پرورانده میشود که همسطح با خودِ کار در موقعیت کار کردن نیست، مثل آنجایی که به عنوان کلمه آن را میشنویم در جملههایی چون "دنبال کار میگردم"، "کار کن!"، "چرا دیر آمدهای سرِ کار؟"، "مزد کارم را بده!". مارکس در سطح گفتوگو با آدام اسمیت و دیوید ریکاردو و دیگران مفهومپردازی میکند، آن هم از جمله به این صورت که مفهوم "کار" را از آنان برمیگیرد و محتوای آن را با رجوع به موقعیت واقعیتِ سخت میسنجد. مشغله او در اینجا تفسیر و تأویل سنجشگرانه مفهومهای اقتصاد سیاسی است. این هرمنوتیک با سوءظن همراه است، سوءظن به تحریفگری اقتصاد سیاسی موجود درباره واقعیت بهرهکشی و منشأ سرمایه. نقد اقتصاد سیاسی، عنوان توصیفی کاپیتال"، تبیین مضمون این هرمنوتیک سوءظن است.
هدف بحث، تقریر این نکته است: هویت مفهومی است فرارونده و بنابر تجربه تاریخی نیازمند نقد. ارجاع آن به واقعیت سخت ممکن است توجیهی ایدئولوژیک باشد. برای ایدئولوژیک نبودن میتوان با منطق توصیف شده معیاری در دست داشت: رعایت، یعنی ملاحظه اینکه واقعیت سخت استمرار نیابد، نه در مورد خود، نه در مورد دیگری، و عبور از یک سختی مستلزم تحمیل یک سختی و رنج دیگر بر خود و دیگری نباشد.
آن سیاستی را که برپایه ایدئولوژی هویت باشد، بنابر اصطلاحی رایج سیاست هویت (Identity politics) میخوانیم که منظور از آن محور قرار دادن چیزی به نام هویت ویژه است که گویا همه سویههای موقعیت وجودی یک انسان یا یک جمع انسانی را تعیین میکند. سیاست هویت یک سیاست بنیادگرایانه است. وقتی هویت فرهنگی و قومی پیراسته شود، از غیر زدوده شود، و بنیاد مقدرات گروهی از مردم معرفی شود و از آن زاویه جایگاه قوم و رابطهاش با جهان تعریف شود، ما با نوعی بنیادگرایی مواجه هستیم. بنیادگرایی منحصر به نوع اسلامی آن نیست. به عنوان نمونه کیش "آریا"، باور به این که "آریا" بنیاد ایران است، هم خود نوعی بنیادگرایی است.
دوران، دوران چیرگی سیاست هویت بر کل گفتمان سیاسی است و این وضع بسیار نگرانکنندهای را ایجاد کرده است: همه دم از هویت میزنند، ترامپ به فکر هویت آمریکایی است و میخواهد دور این هویت مرز بکشد. White supremacy، ایدئولوژی برتری نژاد سفید، در حال پیشروی است، از جمله در شکل اروپایی آن. ارتجاع روسی مثل همیشه بر هویت روسی تکیه دارد. چینیها هویت چینی و هندیها هویت هندو را علم کردهاند. منطقه ما هم که منطقه مصاف هویتهاست.
بیراه نگفتیم اگر مدعی شویم که دور جدید سیاست هویت با انقلاب ایران شروع شده است. توجه به این انقلاب مهم است برای هر آن کسی که با نیتی خیرخواهانه یک سیاست هویتی را پی میگیرد یا در مورد چنین چیزی در این یا آن ارتباط قضاوت میکند. این انقلاب زیر رهبری کوشندگان برای تحکیم هویت اسلامی قرار گرفت. غلبه این هویتمحوری باعث شد که آرمانهای آزادی و عدالت برباد روند و این قاعدهای عمومی در مورد سیاست هویت است. به یاد آوریم که در سالهای منتهی به انقلاب عدهای با حرارت فرامیخواندند که به خویشتن خویش برگردیم و هویت اصیل خود را بازیابیم. و این در حالی بود که هویت ایرانی تقریری رسمی داشت که برمینهاد ما یک ملت کهن آریایی هستیم. این هویت رسمی کوشش میکرد هویت اسلامی را هم تا حدی که برای حکومت قابل تحمل و مفید بود بپذیرد. هویتطلبی "بازگشت به خویش" سرانجام از زیر چتر هویت رسمی در آمد و به اسلامخواهی افراطی تبدیل شد. جنبشی درگرفت که رهبرش خمینی میگفت همه چیز ما از اسلام است و ما اسلام را میخواهیم. هویتطلبی به جنون هویت تبدیل شد. غلبه هویتطلبی در همه جا مرگ آزادیطلبی و عدالتطلبی را از پی میآورد.
جنون هویت سرایتپذیر است. آنجایی که به هویتپریشی راه میبرد، هویتطلبیهای دیگری را میپروراند. چنانکه دوباره میبینیم هویت آریایی در برابر هویت شیعی به پا خاسته است. هویتطلبی شیعی هویتطلبی سنی را برانگیخت و آنجایی که شیعیگری به عنوان کیش ایرانی تعبیر شد، عربیت به پا خاست تا در برابر ایرانیت مقاومت کند.
جنون هویت هنوز انرژی جنبشی خود را از دست نداده. در این فاصله به شکلهای مختلفی درآمده که با هم میستیزند. هر پریشانیای خود را با اشاره به پریشانی دیگری توجیه میکند.
دوباره به پرسشتان برمیگردم: طرح موضوع هویت در حال حاضر چه تفاوتی با بحثهای گذشته دارد و چرا؟ طرح موضوع به خاطر چیرگی "سیاست هویت" است که جنونآمیز و خشونتزاست و به صورت شبکهای از سیاستهای تقابلی درآمده است: بنیادگراییها همدیگر را برمیانگیزند و با هم میجنگند. این بههمنیرودهیِ تقابلیِ فاجعهآورِ سیاستهای هویتی موضوعی است که شاخص مرحله کنونی است. دلیلش را تا حدی گفتم؛ توضیح بیشتر در شکل یک تبارشناسی، کتاب مفصلی میطلبد.
■ شما در مقالههایی که تا به حال درباره ناسیونالیسم نوشتهاید، از تمام انواع آن انتقاد، و همزمان استدلال کردهاید که «ناسیونالیسم و کیش دولت همبستهاند». شما سپس با تمییز قایلشدن بین مردم و ملت، استدلال کردهاید که در استحاله اولی به دومی یکسانسازی و حذف و تبعیض و «خون و کثافت» در کار است و رابطه بین این «ملت» با تصویر ایدئولوژیک مبتنی بر خاک و خون را نشان دادهاید.
تحلیلها درباره ناسیونالیسم همواره ناسیونالیسم را از جنبهی ذاتگرایانهبودن مفهوم ملت یا ناسیون نقد میکنند. برخی نظریهپردازان معاصر ناسیونالیسم استدلال میکنند که «خصلت گروهی» یک امر ثابت نیست، بلکه امری متغیر است و نمیتوان آن را ــ چه قوم بخوانیماش و چه ملت ــ در طول تاریخ پیشفرض گرفت. به باور این دسته، ضروری است که مفهوم «ملتبودن» و «ملتشدن» را از ایدههای ذاتباورانه جدا در نظر بگیریم و به فرآیندهای منجر به شکلگیری چنین مفهومی بپردازیم[1].
آیا از این منظر میتوان نوعی فرآیند «ملتبودن» یا «ملتشدن» را جدا از دولت پیشفرض گرفت که شاید بتواند در برابر همان دولت بشورد؟ آیا چنین ملتبودنای نمیتواند بنیاد یک نظم کنفدرالیستی باشد؟
برای روشنترشدن پرسشام مثالی از قانون اساسی کانتونهای خودآیین عفرین و جزیره و کوبانی در شمال سوریه (۲۰۱۴) میآورم: «ما، مردم مناطق دموکراتیک خودمختار عفرین، جزیره و کوبانی، کنفدراسیونی از کردها، عربها، سیریکها، آرامیها، ترکمنها، ارمنیها و چچنیها، آزادانه و رسماً این منشور را اعلام و برقرار میکنیم.»
فارغ از اتفاقهایی که بعداً با مشارکت کردهای سوریه در جنگ در مناطق غیرکردنشین افتاد و باید نسبت به آن انتقادی بود، آیا اگر این قانون اساسی را به مثابه یک متن ــ یعنی یک سند صوری حقوقی ــ در نظر بگیریم، آیا امکان تحقق چنین مفهومی از «ملتبودن» از خلال مبارزه ــ یعنی فرآیند «ملتشدن» ــ وجود دارد؟
بر خلاف قانون اساسی بالا، قانون اساسی جمهوری اسلامی «ملت ایران» را پیشفرض (امری ذاتی) میگیرد و چنین آغاز میشود: «حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران، ...». آیا میتوان قانونی اساسی را برای آینده در نظر گرفت که «ما»، مفهوم انتزاعی «ملت ایران»، و در واقع ویژگی «ملتبودن» را با نامیدن همگان، هر چقدر فهرست آن طولانی باشد، بسازد؟
□ برگردیم به آغاز عصر جدید و ببینیم چه اتفاقی میافتد. برای راحتی کار به عنوان سند و نمونه کتاب "لویاتان" توماس هابز را در نظر میگیریم. لویاتان نام یک جانور دریایی است. در کتاب هابز قدرت متحدی است که بر جنگ داخلی غلبه میکند و نمایانگر مردمی یکپارچه است؛ در عین حال نماد دولت است. در چاپ نخست کتاب تصویر غولی را میبینیم که تاج بر سر نهاده و بر پیکر آن نقش مردم رسم شده. این صحنهٴ تولد ملت و همزمان نماد مرگ آن است: تولد ملت است چون به نظر میرسد خلق یکپارچهای شکل گرفته که دولت را تأسیس میکند: چندی پس از "لویاتان" با این مردم زیر عنوان ملت مواجه میشویم. تصویر غول دریایی میگوید که آنها خودفرمان هستند، چون با هم لویاتان را تشکیل میدهند و تاج آن جانور در واقع تاج سرخودشان است. تاج اما بر سر فرمانروا (Sovereign) است که نمیتوان او را بازخواست کرد چون قرارداد تشکیل ملت-دولت با او بسته نشده؛ تا تاج بر سر مینهد از میان مردم برکنده شده و برفراز آنها قرار میگیرد. به نظر میرسد ما با یک مثلث مواجه هستیم، ایده ملت، ایده دولت، ایده خودفرمانی (Sovereignty). ملت-دولت که شکل میگیرد ایده خودفرمانی تبدیل به ایده فرمانروایی انحصاری دولت میشود. خودفرمانی مردم در فرمانروایی دولت مستحیل نمیشود. نکته اصلی این است. Sovereignکه استقرار یافت Sovereignty را محدود یا حتا لگدکوب میکند. این را تمام تاریخ عصر جدید به ما میگوید. آن قدر تجربه تاریخی وجود دارد که بتوانیم به یک حکم قطعی برسیم: باور نکنیم که ایده خودفرمانی در قالب فرمانروایی ملت-دولت تحقق مییابد. تجسم در دولت، نه تحقق ایده بلکه زوال یا حتا مرگ ایده است. از اینجا به یک هرمنوتیک سوءظن میرسیم که روایتهای ملی را که همبسته با کیش دولت ملی هستند، با تردید بازخوانی میکند و نشان میدهد که چگونه ایده خودفرمانی در معرض تهدید و نابودی قرار میگیرد آنجایی که مردم به ملت و پیکر تابع دولت ملی تبدیل میشود.
قانونهای اساسی مشروطیت و جمهوری اسلامی تقلبی را که در جریان تبدیل صورت میگیرد به سادگی لو میدهند. در اصل ۲۶ متمم قانون اساسی مشروطه آمده است: «قوای مملکت ناشی از ملت است». این اصل که از ایده خودفرمانی برآمده با اصل بعدی و اصل ۳۵ نقض میشود. در اصل ۲۷ آمده که قوهٔ اجرائیه «مخصوص پادشاه» است و اصل ۳۵ منشأ قوه سلطنت را به عرش میرساند: «سلطنت ودیعه ایست که بموهبت الهی از طرف ملت بشخص پادشاه مفوض شده». مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی تقریر سیاست هویت اسلامی است. در مقدمه آمده است که قانون اساسی برآمده از اسلامخواهی «خواست قلبی امت اسلامی میباشد». در اصل اول این قانون گفته شده که جمهوری اسلامی را «ملت ایران» بنا میکند. اینجا به نظر میرسد که ملت خودفرمان است و خود بر خود ولایت دارد. اما خود-ولایتی چند خط بعد در اصل پنج زایل میشود و به صورت ولایت فقیه درمیآید: «در زمان غیب حضرت ولی عصر "عجل الله تعالی فرجه" در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است».
دیگر قانونهای اساسی به این سادگی تقلب و تحریف را لو نمیدهند. مثلا اگر قانون اساسی جمهوری آذربایجان را بخوانیم در آنجا میبینیم تنها از حاکمیت ملی سخن رفته و جایی گفته نشده که این حاکمیت به خانواده علیوف تعلق دارد. یا در اقلیم کردستان، خودمختاری به عنوان خودفرمانی خلق کرد تعریف میشود نه فرمانروایی بارزانیها و طالبانیها.
برپایه هرمنوتیک سوءظن، ملت و دولت هردو مفهومهایی مشکوک هستند. شک جدی وجود دارد که در تبدیل مردم به ملت تقلبی به ضرر مردم و به نفع یک گروه حاکم و یا یک ساختار حاکمیتی سلب کننده اختیار مردم صورت نگرفته باشد، آن هم در همه جا و بیاستثنا. نیروی محرک این هرمنوتیک سوءظن ایده خودفرمانی است. با ایده خودفرمانی دولت را نقد میکنیم و ملت او را به عنوان یک برساخته تقلبی فریبنده.
تفاوتگذاری میان ملت بودن و ملت شدن به خودی خود مشکلی را حل نمیکند، چون ملت بودن هم با یک اختراع مداوم همراه است: اختراع خود به عنوان ملت؛ پس با شدن همراه است؛ و هر شدنی خود را به بودنی برمیگرداند. راهگشا وارد کردن مفهوم خودفرمانی است و در نظر گرفتن آن به عنوان یک سنجه انتقادی که آیا "شدن" در جهت تحقق بیشتر خودفرمانی هست یا نه.
یورگن هابرماس میگوید که خودفرمانی را به عنوان روند درنظر بگیریم.[2] این یعنی که آن را با تجسدّش یکی نگیریم، گمان نکنیم که در یک قالب سیاسی بودِش یافته است. ایده خودفرمانی به عنوان روند همچون ایده انقلاب مداوم است.
■ شما در آخرین یادداشتتان بار دیگر متذکر شده اید که «از تقسیمبندی ناسیونالیسمِ ستمگر و ناسیونالیسمِ ملل ستمدیده سوءاستفاده شده و این ناسیونالیسم خوب هم سرانجامی نداشته جز کمک به تولید مجموعهای از دولتهای فاسد و مستبد.»
بیشک تجربه جمهوریهای پسااستعماری عرب، دولتهای آفریقایی، بالکان و ... سویههای تاریک ناسیونالیسم ملتهای فرودست را نشان میدهند. اما نظریهپردازان پسااستعماری ناسیونالیسم[3] شکلگیری مفهوم «ملت» را یا حاصل تخیل مقاومتگر و مبارزی میدانند که برای کنارزدن استعمارگران و ابقای «شکل زندگی» ویژه خودش نیاز به بدیلی متحدکننده دارد، تخیلی که تصویر یکپارچه هرچند کاذب هویت ملی را تولید میکند و از این طریق، سوبژکتیویته جمعی ملت مستعمره را سبب میشود.
در همین راستا، استدلال میشود که [4]کشورهای به استعمار کشیدهشده با رسیدن مدرنیته کاپیتالیستی مهاجم به سواحلشان، ایدهی «پیشرفت به شکل انتزاعی» را به مثابهی «سلطه به شکل انضمامی» تجربه کردند که پیامدش چیزی نبود مگر «تخریب تروماتیک یک شکل زندگی».
حق با شماست که ناسیونالیسم به یکسانسازی و زدودن هویتها دست میزند تا «هویت ملی» تخیلشده را بسازد، انگار با شمشیر دموکلس. اما در یک بستر استعماری، جنبش ناسیونالیستی در ابتدا برای مبارزه با شکل دیگری از یکسانسازی، یکسانسازی کاپیتالیستی مدرن به وجود آمده بود که همه شکلهای زندگی را میخواست به شکل زندگی کاپیتالیستی تغییر دهد.
بنابراین، اگر این استدلال درست است که نباید یک جنبش انقلابی را به صورت واپسروانه و با نگاهکردن به حکومت تثبیتشده پس پیروزی انقلاب داوری کرد، آیا نمیتوان گفت که یک جنبش مبتنی بر هویت را باید یک فرآیند فهمید و نباید صرفاً به خاطر پیامدهای تاریخی آن ــ شکلگیری دولتها یا حزبهای فاسد و قاتل ــ به کل ردش کرد؟ آیا نمیتوان بالقوگیهای انقلابی این جنبشها را در کنار خطرهای بالقوهشان در میل به همگونسازی یا به قول نیچه، «گلهوارگی» تشخیص داد؟
□ گفته شد که شک هرمنوتیک سوءظن بیاستثناست. اما پیشتر چنین نبوده است. در قرن بیستم، در دوره "جنبشهای رهاییبخش ملی" بخشبندی ناسیونالیسم به خوب و بد رواج داشت. ناسیونالیسم خوب، ناسیونالیسم خلقهای زیر ستم استعمار بود، ناسیونالیسم بد، ملیگرایی ستمگران. با این تقسیمبندی پیشاپیش راه اندیشه انتقادی برای آنکه آن ناسیونالیسم خوب را بررسد و بسنجد، بسته میشد. دیدیم که چه چیزهایی در انبان این ناسیونالیسم خوب بود: پدرسالاری، امتیازدهی به سنتهای سدکننده راه اندیشه و برابری و آزادی، و فراهمسازی ایدئولوژی طبقه حاکم جدید. در همه جا روشنفکران، برانگیزانندهٴ آن ناسیونالیسم خوب بودند، روشنفکران چپ بر آتش آن دمیدند و خوشباورانه شعارهای استقلال و عدالت آن را باور کردند و کوشش کردند به آنها عمق بدهند، در عمل اما بیشتر برای ناسیونالیسم آوازهگری کردند. یک طبقه حاکم جدید، گاهی در ائتلاف با طبقه حاکم پیشین، پا بر گرده روشنفکران نهاد و بر تخت قدرت نشست. نخستین کار حاکمان جدید همواره این بوده که خدمت روشنفکران برسند. هر که اطاعت نکرد و در خدمت دستگاه تازه در نیامد، سرکوب شد.
از این تجربهها باید درس گرفت. آنجایی که درس گرفته نمیشود این باور قوی است که ما چیز دیگری هستیم، ملت ما هویت ویژهای دارد، و بسیار آگاه هستیم. این گونه حرفها در خوشبینانهترین حالت از سر سادهدلی هستند.
هویت ویژه که مفهومی جدی نیست، آگاهی ویژه نیز همینطور. در این روزگار به سادگی میتوانیم ببینیم که در میان روشنفکران ملیگرا سطح مطالعه و تأمل تا چه حد تأسفآوری نازل است. کافی است کسانی را در اطراف خود در نظر گیریم و ادبیات آنها را با ادبیات نسلهای پیشتر مقایسه کنیم.
اما درباره یکسانسازی در سیاست هویت: قضیه پیچیده است. وقتی میگوییم A یکسان است با B، یا به سخن دیگر وقتی میگوییم آنها هویت یکسانی دارند، اختلافی را از میان برمیداریم و شاید این در مورد گروههای انسانی با حس سبکباری همراه باشد، چون اطمینان ایجاد میکند: حالا من به عنوان A به B اتکا مییابم و این در یک جهان بیاتکا حس خوبی است. من دو گونه هویت دارم هویت شخصی و هویت اجتماعی. هویت شخصی هویت شخصیت داستانی است که زندگی من است و من معتقدم که باز من میبودم اگر مثلاً در این گفتوگو شرکت نمیکردم. شرکت در این گفتوگو از هویت اجتماعی من برمیآید که شامل نقشهایی است که ایفا میکنم. این هویتی است که به وجود اجتماعی هرکسی برمیگردد. در "من" مشخص، در هویت منانه، گونهای توازن برقرار میشود میان هویت شخصی و هویت اجتماعی. در حالت آزاد هر کس خود را مدام از نو تعریف میکند تا خودش باشد؛ این امر در جامعه طبقاتی روندی پرتنش است ، در جایی که کار اجبار است و انسان مدام مشغول ایفای نقشهای تحمیلی یا انطباق خود با ماسکهایی است که بر صورتش میزند. در سیاست هویت، یک هویت که فراطبقاتی و حتا فرااجتماعی جلوه میکند، در مورد فردی که گرفتار این سیاست میشود، بر این روند چیرگی مییابد. پیچیدگی جهان ساده میشود، منطق فاصله که مشخصه همزیستی مدرن است، از میان میرود، و نوعی شوریدگی حل شدن در جمع جای آن را میگیرد. اما A و B یکی نیستند. در جایی دوره شیدایی به سر میرسد و دوباره اختلاف پدیدار میشود. شاید در این فاصله B با نیرویی که پیوستن A به خود گرفته بر او غلبه یافته باشد. یکسانی به نایکسانی راه میبرد. اما جهان تنها از نوع A و نوع B تشکیل نشده. A و B بر هویت همسان خود تأکید میکنند در برابر C. در چارچوب سیاست هویت، هر چه به هم نزدیکتر شوند، معمولا از C دورتر میشوند. یکسان شدنِ هویتی، با تعصب و غیرت همراه است. هر چه من در ایمان خود متعصبتر باشم، تو برای من کافرتر خواهی شد. هر چه من آریاییتر باشم، تو را عربتر میبینم؛ هر چه من کُردتر باشم، تو فارستر یا تُرکتری.
سیاست هویت، سیاست همسانسازی است، و همهنگام سیاست جداسازی است. اختلاف و تنوع درونی گروه مرجع را میپوشاند، اقلیت درون گروه هویتطلب را خُرد میکند، و همهنگام به ستیز با دیگران دامن میزند. مغلطه بزرگ سیاست هویت این است که به هویت باری ذاتی و هستیشناختی میدهد. اما فارس کسی نیست جز نه-کرد، نه-ترک؛ ترک یعنی نه−کرد، و کرد یعنی نه-فارس، نه-ترک، نه-عرب. سیاست هویت اثباتی جلوه میکند، اما در عمل بر نفی استوار است. تراژدی روشنفکر هویتطلب این است که تصور میکند در قطب اثبات است و نفی را زیر کنترل خود را دارد. اما زمانی ارابه نفی از روی خود او هم رد میشود.
سیاست هویت اساسا راستگراست، هر چند ممکن است در جاهایی از گویش چپ استفاده کند. راستگراست چون مسئله هویت را به مسئله دولت تبدیل میکند و در این تبدیل از سطح فرودین یعنی جامعه میآغازد اما به سطح فرازین یعنی دولت میپرد. این دولتمحوری پشت کردن به جامعه است و بنابر این خصلتی راستگرا دارد. در جاهایی هم که دولت خودی و همنژادان را خطاب قرار میدهد از آنها میخواهد علیه کارگران خارجی و پناهندگان دست به عمل زنند، یعنی علیه انسانهایی که به جامعه آنها پیوستهاند. در جاهایی مثل آمریکایی شمالی شکل اصلی سیاست هویت نژادپرستی سفید در برابر سیاهان و لاتینوها و آسیاییهاست.
■ اگر جنبشهای هویتی در بسترهای ملی را در نظر بگیریم، نمونه معاصر زاپاتیستا تمام دوگانههای جنبش قومی / جنبش ملی، جنبش هویتی / جنبش غیرهویتی، جنبش ملی / جنبش فراملی را نقض کرده است. این جنبش با تأکید بر هویت قومی و بومی و برای حفاظت از زمینهایش به وجود آمد، اما از یک سو اعلام کرد که نه تنها برای چیاپایس که برای دموکراسی در تمام مکزیک مبارزه میکند و به دنبال تشکیل «دولت» یا قبضه قدرت دولتی نیست؛ و نیز از سوی دیگر اعلام کرد که این هویت، هویتی گشوده است و خود را در کنار و همراه و همسرنوشت تمام اقلیتهایی میداند که سرمایهداری جهانیشده تهدید میکند. و به این ترتیب، الهامبخش جنبش ضدسرمایهداری جهانی در اواخر دهه ۱۹۹۰ شد.
آیا چنین نمونهای را میتوان برای بستر خاورمیانه با تکثری از قومیتها تجسم کرد؟ آیا راه رسیدن به یک دموکراسی واقعی برای ایران ناگزیر شامل مبارزه اقلیتهای گوناگون تحت تبعیض در ایران ــ با تأکید همزمان بر هویت تحت ستم خود و بر چشمانداز دموکراتیکی فرای مرزهای جغرافیایی ــ نیست؟
□ در قرن بیستم در منطقه ما در میان اقلیتهای قومی سیاست غالب سیاست هویت نبود، یا اینکه فضای سیاسی زیر تأثیر مبارازات ضد استعماری، ضد استبدادی و چپ به گونهای بود که سیاست هویت پوشیده میماند. به کردستان بنگریم: شعار حزب دمکرات کردستان ایران در آن دوران به خوبی فرهنگ سیاسی غالب را جلوهگر میکرد: دمکراسی برای ایران، خودمختاری برای کردستان. حزب دمکرات کردستان با این شعار از دوگانههایی که شما نام بردید فرا میرفت. در سالهای نخست پس از انقلاب گرایش به چپ در کردستان قوی بود، چنانکه کومله حتا پای اتحادی رفت که نتیجه آن "حزب کمونیست ایران" نام گرفت. در این حزب نقد سیاست هویت چنان تند بود که "کردایتی" (کُردمَآبی متعصبانه) باری منفی پیدا کرد و فدرالیسم طرحی غیردموکراتیک، جنگافروزانه و حتا ضدبشری توصیف میشد. اما پس از سرکوب شدید چپ در ایران و جنبش مقاومت در برابر رژیم خمینی که کشتار تابستان ۱۳۶۷ به منزله پایان مرحله اصلی آن بود، همچنین متأثر از تحولات جهان و منطقه، گرایش به راست و سیاست هویت به تدریج غلبه پیدا کرد، حزب دمکرات کردستان ایران شعار سنتی خود را فراموش کرد و کردایتی دوباره در کومله احیا شد و آن را تکهپاره کرد. در اینجا آشکارا میبینیم که سستی و ناتوانی مبارزه دموکراتیک و عدالتخواه به تقویت سیاست هویت انجامیده است. در آذربایجان و در میان ترکمنها و بلوچها و عربهای خوزستان هم منطق مشابهی عمل کرده است، آن هم سریعتر. چپ زایل میشود، مبارزه برای آزادی و عدالت پیش نمیرود، سیاست هویت دست بالا را میگیرد.
به این هم باید توجه کنیم که سختی مقابله با سیاست هویت در این است که ما با شبکهای از سیاستهای هویت مواجه هستیم که یکدیگر را تقویت و موجه میکنند. از خود حکومت شروع کنیم: هویت اسلامی، چیزی به نام هویت ایرانی را تقویت میکند که مرجع آن ایران باستان است. هویت ایرانی در برابر هویت عرب قرار میگیرد. رژیم ولایی حکومتی شیعی است. هویت شیعی هویت سنی را تحریک میکند. تقابل شیعی-سنی خود به خود زیر تأثیر تقابل تهران-ریاض قرار میگیرد. هویت ایرانی رادیکال شده و به صورت پانایرانیسم و کیش آریا درمیآید. هویت ترکی و کردی و عربیِ در تقابل با ایرانِ زیر سلطه فارسها تعریف میشود.
هر عضو این شبکهٴ مبتنی بر تفاوتگذاری و نفی، پروندهای برای دیگری دارد که در مورد آن معمولا با غلو، بدون انصاف و تفکیک نقشها و دیدن زمینه و علت آوازهگری میکند. اگر همصدا نشوید و تبیین دیگری از موضوع به دست دهید، متهم به همدستی با قوم ستمگر میشوید. سیاست هویت به صورت نوعی تبیین جهان درمیآید که جایی برای بحث نمیگذارد. یا شما آن هویت را دارید و هر چه مبلغان میگویید تأیید میکنید، یا دشمن به حساب میآیید.
وضع ما اکنون این گونه است. در این وضع باید ببنیم دنبال چه بدیلی برای سیاست هویت باشیم − بدیلی که به قول شما بتواند دوگانههای جنبش قومی / جنبش ملی، جنبش هویتی / جنبش غیرهویتی، جنبش ملی / جنبش فراملی را نقض کند.
سه نکته روشن است:
یکم) سیاست هویت مسئلهای را طرح میکند که هر سیاست بدیلی باید به اصل آن پاسخ دهد. مسئله در مورد هویت قومی، معمولا تبعیض قومی است.
دوم) رواج سیاست هویت در هر جایی نشانه وجود یک مسئله عمیق است: مبارزه دموکراتیک پیش نرفته و عدالت دور از دسترس مانده، یا اینکه دموکراسی در مفهوم صوری آن مستقر شده اما ژرفای اجتماعی لازم را نیافته و آزادی اجتماعی که بر همبستگی و ارجشناسی متقابل استوار است، گسترش پیدا نکرده است.
سه) سیاست هویت − به طور بارزی در ایران و خاورمیانه − در شبکهای از سیاستهای هویتی عمل میکند و ناممکن است پاسخ دادن بدیلجویانه به یکی بدون در نظر گرفتن کل شبکه.
این نکته سوم به ما میگوید که همزمان باید مجموعهای از مسائل حل شوند و این کار را بسیار مشکل میکند، به ویژه در جایی که هویت قومی و دینی و زبانی، پایهٴ توضیح جهان میشود. هیچ راه حل معجزهآسایی وجود ندارد. یا بر سر عقل میآییم یا شبکه تقابل به زنجیرههای فاجعه تبدیل میشود. به قول آمارتیا سن، عقل باید بر هویت مقدم شود[5]، که اگر نشود، کارمان زار است.
نکته دوم میگوید که باید مبارزه برای آزادی و عدالت پیش رود و هر چه بیشتر پیش رود از تأثیر سیاست هویت کاسته میگردد. و نکته یکم میگوید که این مبارزه میبایست موضوع تبعیض قومی و زبانی و دینی را در نظر گیرد.
سیاست هویت در میان گروه خودی یکسانسازی میکند و منطق مدرن فاصله را از میان برمیدارد. این توهم "همه با هم" را مبارزه برای عدالت و آزادی اجتماعی زایل میکند. منطق فاصله بایستی با همبستگی دربیامیزد. در برابر تقابل نفی کننده، باید ارجشناسی قرار گیرد.
همه اینها ممکن نیست تا زمانی که کانون اندیشه سیاسی ما نه مردم، بلکه دولت است. دولتمحوری حل هر مسئلهای را به یک راه حل دولتی محول میکند: برانداختن دولت نکبت یا گسستن از آن و برپا کردن دولت سعادت. اما مردمی که امیدشان به دولت باشد، رنگ سعادت نخواهند دید، به ویژه در منطقه ما. امید ما باید به خودمان باشد، و این خودمان شامل همه میشود، و برای اینکه به راستی شامل همه شود بایستی به ارجشناسی متقابل رو آوریم. این موضوع که شما خیلی بد و ستمگرید، و ما ستمدیده هستیم و ذات خوبی داریم، به بازشناسی (recognition) راه نمیبرد. اگر بنا بر خودستایی نباشد، لازم است همه از ننگهایمان بگوییم، آن هم در این «روزگار تیره و تار» که به قول برتولت برشت تمام راهها به مرداب ختم می شوند.
راه حل معجزهآسایی وجود ندارد. تنها پیشنهادها و توصیههایی وجود دارد که در وضعیتی آمیخته به تقابل و تناقض، متناقض به نظر میرسند:
پیشنهاد اصلی ارجشناسی متقابل و گفتوگو از زاویهای جامعهمدار، در سطح فرودستان، و در موضع نقد قدرت است.
پیشنهاد میشود که از چشمانداز یکدیگر بر وضعیت هم بنگریم.
و چون ممکن است نگاه به جای یکدیگر همواره ممکن نباشد و ما ستمی را که بر رفیق و همسایهمان رفته است درک نکنیم، لازم است بی هیچ چون و چرا حق بیان هر حزبی را به رسمیت بشناسیم که خواهان جدا شدن منطقهای از واحد کشوری است.
اصل، آزادی و عدالت است و اگر نظام آزاد و عادلانهای برقرار شود قاعدتاً باید بتواند به موضوع تبعیض در مورد هویتها پاسخ دهد. اما پاسخگویی به صورت دفعتی ممکن نیست چون نظام دموکراتیک هم به صورت دفعتی برقرار نمیشود. پس باید صبور بود و فرصت داد. مسائل جمعشده در طول تاریخ را نمیتوان در یک لحظه و با یک قانون حل کرد.
اصل بر خودفرمانی مردمی است که تحقق آن در روند است نه به صورت تجسد در یک قالب دولتی. از موضع دفاع از توانیابی و خودفرمانی مردمی باید هر قالبی را نقد کرد.
اگر هدف انتگراسیون باشد در شکل مشارکت و همپیوندی بیتبعیض، باید توجه کنیم که تنها در شکل نهادی و دولتی به آن نمیرسیم. انتگراسیون هم سیستمی است هم اجتماعی. انتگراسیون اجتماعی امر مردم است و پرداختن به این امر وظیفهٴ همین امروز ماست.
همانگونه که همپیوندی (integration) هم سیستمی است هم اجتماعی، گسست (disintegraion)هم هر دو بعد سیستمی و اجتماعی را دارد. کاری که همواره از دست ما برمیآید مقابله با گسست اجتماعی از راه بازشناسی است.
اصل، صلح است. در این زمانه جنگ خود به خود پیش میآید، اما برای همزیستی صلحآمیز باید تلاش کرد. ما همگی با هم بدبخت میشویم یا همگی با هم خوشبخت. امکان ندارد قومی به تنهایی خوشبخت شود.
پانویسها
[1] ر.ک. راجرز بروبیکر
Rogers Brubaker, “The Manichean Myth: Rethinking the Distinction between ‘Civic’ and ‘Ethnic’ Nationalism”
[2] Jürgen Habermas, Faktizität und Geltung. Beiträge zur Diskurstheorie des Rechts und des demokratischen Rechtsstaates, Frankfurt am Main 1992, S. 600ff.
[3] ر.ک. پارتا شاترجی در «اجتماع بهتخیلدرآمدهی چه کسی؟»
[4] ر.ک. تام نائیرن، نظریهپرداز اسکاتلندی ناسیونالیسم
[5] Amartya Sen, Identity & Violence. The Illusion of Destiny. London 2006, P. xvii.
لینک منبع اصلی: نشریه آزادی اندیشه
نظرها
فردین
توپولوژیِ تمرکز بر توپوسهای ... حتا مخاطب دانشآموخته هم این واژهها را بهدشواری درمییابد. چه خوب بود سرور گرامی نیکفر که دستی در زبان و ترجمه دارند جایگزینهای خوبی مییافتند یا میساختند برای این واژهها و دیگر واژههای تخصصی که در این نوشته آوردهاند.
بهمن
واقعا خجالت دارد که دوستان و رفقایی زحمت می کشند و چنین مطلب برجسته, عالی و پر مغزی را منتشر می کنند, اما اولین کامنت این است که: "توپولوژیِ تمرکز بر توپوسها" واژگانی دشوار است, و مخاطب دانش آموخته هم از فهمش عاجز است و ... سوال من نوعی از این خوانندگان بی دقت, بی حوصله عزیز این است که: آیا برخورد شما در یک کلاس درس نیز به همین گونه است؟ که اگر باشد, مسلما مدرس به شما خواهد گفت, پس جای شما اینجا نیست. حالا اگر موضوع این مطلب به جای "نقد سیاست هویت," گفتاری بود در بارهء بازار بورس و پول درآوردن, با تمامی واژگان ها و عبارت های مخصوص امور مالی و بورسی, اطمینان دارم که به جای چنین شکایت های لوس, ننر و بی جا, اولین عکس العمل رفتن به سراغ دیکشنری و درآوردن معنای لغات سخت و ناآشنا بود. حقیقت تلخ و تاریک امر این است که برای بسیاری از ما عادت بر این است که انشا بنویسیم و انشا بخوانیم, هر چیزی هم که به کمترین مقدار محتاج به کمی تمرکز و زحمت فکری داشته باشد برایمان "سخت و دشوار" از آب درمی آید. "جالب است که در "ویکی پدیا" برای کاربران ایرانی, وقتی که آمار و ارقام رجوع به جستجو و گشتن (search) را مشاهده میکنیم اولین موضوع یک بازیگر پورنو آمریکایی و دومین موضوع قاسم سلیمانی است. البته میتوان ادعا کرد که چنین تحجر و انحطاط فرهنگی نتیجهء ۴۰ سال حکومت مذهبی است. اما خود ما می خوب دانیم که اصل قضیه انحطاط و تحجر فرهنگی در نیرنگستان آریایی-اسلامی ما ریشه هایی بسیار قوی تر و عمیقتر از صرفا ۴۰ سال اخیر دارد. در خاتمه باید عرض شود که این مصاحبه اتفاقا یکی از بهترین مصاحبه های آقای نیکفر است, و این شمارهء نشریهء "آزادی اندیشه" یکی از بهترین شماره های آن (که بدون اغراق و استثناء تمامی شماره های "آزادی اندیشه" یکی از یکی بهتر است), و خطاب به تمامی دوستان و رفقای دست اندکار نشریهء "آزادی اندیشه," خسته نباشید و دست مریزاد.
عباس
نادیده گرامی بهمن: توپولوژی نام موضوعی در ریاضی محض است (هندسه بدون مفهوم فاصله) و توپوس که جای ان در نظریه کتگوری ها . و اما کسانی که واژه های فیزیک نظری٬ زیست شناسی٬ ریاضی و منطق ریاضی و ... را در مباحث فلسفی ٬ اجتماعی ٬ ... بکار میبرند باید بسیار احتیاط کنند و مقدم به خاستگاه آنان مسلط باشند و نشان دهند چه چیزی از آنان میخواهند و چگونه. در غیر این همان میشود که برما رفت و میرود و میرسد به انقلاب ا سلامی، ماتریالیست دیالکتیک علمی و هرچه که دلت بخواهد و نخواهد. شما هم از آن جهت که از مقاله لسیار راضی هستید ادای دین کنید و کار نکرده آقای نیکفر را در کامنت بعدی خود انجام دهید.
بهمن
نخیر جناب "عباس" گردانندگان این مصاحبه کار خود را به نحو احسنتی انجام داده اند. این فقط شما می باشید که با یک سرچ اینترنتی و رجوع به گوگول تعریفی محدود و ناقص از واژگان توپوس و توپولوژی به دست آورده اید, و خیلی هم مفتخر از این "کشفیات علمی یکی, دو دقیقه ای خود." اگر مقداری زحمت به خود داده بودید, و یا اهل فلسفه می بودید (که متاسفانه در هر دو مورد قضیه منتفی است, و نه اهل هیچ دقت در مسائل هستید و نه کوچکترین آشنایی اولیه با مقولات فلسفی دارید) حتما از این امر مطلع بودید که در فلسفهء ارسطویی توپوس اتفاقا جایگاه خاصی دارد. استفاده از مفاهیم ریاضی در علوم اجتماعی نیز امری رایج و معمولی است. یکی از بهترین نمونه های چنین پدیده ای کتاب "هندسهء امپریالیزم: محدودیت های پارادیم هوبسون" (The Geometry of Imperialism: The Limits of Hobson's Paradigm) نوشته "جیووانی آریگی" است. در بسیاری از آثار دوید هاروی نیز استفاده او از مفاهیم توپوگرافی و توپوس به چشم میخورد. صدها نمونه های دیگر نیز در اینجا میتوان آورد. اما سابقهء چندین هزار سالهء مقولهء توپوس در فلسفه برای شما اصلا مطرح نیست. استفادهء رایج از مفاهیم ریاضی و هندسی در اقتصاد-سیاسی و یا علوم جغرافیایی نیز مهم نیست, بلکه فقط آن جستجوی یکی, دو دقیقه ایی که پشت کامپیوتر انجام داده اید , برایتان حرف آخر است. تنها دلیلی که کار ملت ما به ضد-انقلاب اسلامی کشید, ضد-انقلاب سلطنتی بود که با همکاری آخوندها دولت قانونی مصدق را سرنگون کرد (همراه با روبوسی کاشانی و شاه)؛ دلیلش این بود که ارتشبد باتمانقلیچ معبد بهائیان را با کلنگ (به خاطر به دست آوردن رضایت آخوندها) همراه با آخوند فلسفی منهدم کرد؛ دلیلش این بود که ساواک "انجمن حجتیه" را راه انداخت؛ دلیلش این بود که دربار به کسانی مانند شریعتی و جریاناتی مانند "حسنیه ارشاد" پرو بال نامحدود داد؛ دلیلش این بود که شاه آیت الله بهشتی و باهنر را در آموزش و پرورش استخدام کرده بود, و ده ها و صد ها و هزاران مثال و نمونهء دیگر که نشان میدهد چگونه خود سلطنت باختگان وطن فروش بزرگترین پرورش دهندگان آخوندها بودند. که تمامی اینها نکات و واقیعات تاریخی که تا به حال حداقل صدها بار در اینجا ذکر شده است. اما به نظر میرسد که "سنتی" مستهجن در این سایت نیز موجود است, که هر گاه مطلبی از یک نویسندهء چپ منتشر میگردد, اولین کامنت یک حملهء به غایت ابلهانه و سخیف در رد مطلب است. ربطی هم ندارد که در این حمله ذره ای منطق و انسجام فکری وجود داشته باشد. موضوع فقط خالی کردن عقده های باقیمانده از دوران ساواک است, که به نحوی باید ابراز گردد. این واقعیت که کار سلطنت باختگان وطن فروش به جایی رسیده که عقده خالی کردنشان و "عرض اندام" شان خلاصه شده است به بخش کامنتهای این سایت, خود نمونه ای است از حضیض و درماندگی محض این وطن فروشان حرفه ای.
جعفر
در پاسخ به بهمن. کامنت اول در حقیقت زبانی روشن و قابل فهم را مطالبه میکند و با تمجید از تواناییهای آقای نیکفر از او میخواهد معادلهایی برای آن واژهها بگذارد که فهم آسانتر شود. اما شما نظر خود را با توهین و افترا همراه کردید. از جمله صفتهایی که شما به کامنتگذار نسبت دادهاید: بی دقت, بی حوصله، لوس, ننر بی جا انحطاط و تحجر فرهنگی در نیرنگستان آریایی-اسلامی مستهجن ... آن بنده خدا فقط از نویسنده خواسته است کمی روشنتر و قابل فهمتر بنویسند و شما با انواع توهینها و عقدهگشاییها پاسخ او را دادهاید. احتمالاً اگر در دنیای واقعی آن شخص چنان انتقادی میکرد او را به باد کتک میگرفتی.
مجید از هرات
از سرور گرامی بهمن خواستارم جمله را معنی بفرمایند: «توپولوژیِ تمرکز بر توپوسهای چهارگانه بهرهکشی، خشونت، تبعیض و محیط زیست به لحاظ نقد ایدئولوژی اهمیت دارد.» دوست گرامی حتما خود نیک دانید که خوانندگان این نوشته همه فلسفهخوانهای حرفهایی نیستند. و اصلاً ربط مسئله به قاسم سلیمانی و اسلامی آریایی را که شما فرمودهاید من فهمیدن نتوانم.
حمید از هرند
مجید جان با درود به نظر میرسد که شما این مصاحبه را با مطلبی دیگری اشتباه گرفته اید, چونکه در این گفتگو نه هیچ اشاره ای است به سلیمانی و نه ذکری از "اسلامی آریایی." برای روشن شدن مطلب با اجازه شما مروری دشته باشیم بر مصاحبه. پرسش اول در بارهء "موضوع کیستی و هویت از آستانه عصر جدید در ایران" است. که در پاسخ به آن چهار موضع و موضوعِ اساسی؛ بهرهکشی، خشونت، تبعیض، و مسئله محیط زیست, مطرح می شود. پرسش دوم دربارهء پدیدهء ناسیونالیزم است. که در پاسخ مقولات قانون اساسی روژووا, کتاب "لویوتان," و هرمنوتیک سوءظن بررسی شده است. پرسش و پاسخ سوم نیز به کاتاگوری "جنبش های مبتنی بر هویت" می پردازند. پرسش نهایی در مورد خاورمیانه و چشمانداز دموکراتیک فرای مرزهای جغرافیایی است, که در پاسخ سه نکته مطرح میشود با تاکید بر اصل بر خودفرمانی مردم. پس می بینیم در هیچ جای این مطلب به ذکری از سلیمانی است و نه اشاره ای به "اسلامی آریایی." بنابر این میتوانیم نتیجه بگیریم که پیش از نوشتن چنین سوالی, که هیچ ربطی به موضوع ندارد, شاید بد نباشد که مطلب را با دقت قرائت نموده و سپس نکتهء خود را بیان کنید. در مورد نفهمیدن این مقاله نیز قرار نیست که همهء خوانندگان همه مطالب مندرجه در این سایت را بخوانند و یا با تمامی آنها آشنایی داشته باشند . برای کمک به درک بهتر شما, شاید بد نباشد که این سایت را مانند دانشگاهی در نظر بگیرید که برای دانشجویانش مطالبی در حیطه های مختلف و سطوح متفاوت عرضه میکند. حال اگر شما مایل به درک و فهم مطالب پیچیدهء فلسفی هستید, این ملزم آن است که مانند دانشجویی جدی و حرفه ای, قبل از هر چیز مطلب را به دقت قرائت و مطالعه فرمائید (و سوالاتی بپرسید که ربط به مطلب داشته باشد) و حداقل زحمت یاد گرفتن مفاهیم و واژگان های جدید را تقبل کنید. موفق باشید.
بهمن
نخیر "جعفر" خان در حقیقت امر, زبانِ روشن و مفهوم از همان خط اول معلوم است. topos = موضوع Topica= مبحث منطقی که سپس چهار موضوع اساسی: بهرهکشی، خشونت، تبعیض، و مسئله محیط زیست ذکر می شوند. مشکل "فردین" ناروشن بودن زبان نیست و همانگونه که یادآوری شد, چنین سوالات *** بخشی از "سنتی" است که در مقابل هر مطلبی که یک نویسندهء چپ در این سایت منتشر کند, اولین کامنت حمله ای در رد نویسنده و مطلب است. و پر واضح که برای هر نویسندهء جدی هیچ احتیاجی به "تمجید از توانایی هایش" نیست, و بلکه بسیار مهمتر از آن جدی گرفتن قرائت مطلب و بالا بردن سطح گفت و گو است, نه پرسش هایی به غایت ابلهانه که پاسخ شان, سیاه روی سفید, در همان خط اول نوشته شده است. در مورد "کتک زدن" هم خدمت شما باید عرض شود که خشونت بخشی از سنت تاریک ساواکی های عقده ای است که این روزها حیات و وجودشان خلاصه شده است به هجویات نوشتن در بخش کامنتهای این سایت. تاریخ و زندگی چندان کتکی به سلطنت باختگان وطن فروش زده است که سراغش را هیچ جای دیگر نمیتوان یافت. از "آدولف رضا خان تریاکی " شروع کنیم که تا به حال سه دفعه گور به گور شده است. سپس پسر جنایتکار و فاحشه بازش که در غربت از مرض HIV به درک واصل شد. دو تا از نوه های "آدولف رضا خان" خودکشی کردند (یکی از مواد مخدر و دیگری از افسردگی) که نشان دهندهء تربیت و حمایت معنوی بود که این کودکان در محیط خانوادگیشان دریافت میکردند, یعنی هیچ (فقط نگاهی کنید به عکسهای مراسم مثلا عزاداری علیرضا و می بینید که چگونه رضا پهلوی, بر روی صحنه نیش تا نیش خندان و انگار با خودکشی برادر کوچکتر دیگر رقیبی ندارد چقدر خوشحال و شادمان است) این هفته هم وزارت امور خارجهء امریکا اعلام کرد که رسما هیچ تماس و ارتباطی با سلطنت باختگان فروش ندارد. حتا اربابتان هم میگوید بروید و گورتان را گم کنید. نتیجهء اخلاقی داستان: احتیاجی نیست که با استفاده از چهار نام مختلف, همان پرسش های تکراری, نامربوط و *** را تکرار کنید. عقده گشایی های سلطنت باختگان (ارث به جا مانده از دوران ساواک) مانند روز روشن برای همگان معلوم و آشکار است.
جعفر
در پاسخ به بهمن خان شما که باز دشنام میدهی و همه چیز را به هم ربط میدهی. شما از کجا میدانی هدف و نیت فردین آن بوده که شما میگویی. اصلاً موضوع چه ربطی به سلطنتطلبی دارد. لطفاً با این ادبیات هتاکانه و دشنامآمیز چپها را خراب نکن.
مجید از هرات
سرور حمید هرندی بزرگوار چرا دقت کردن نتوانی برادر. پرسش من از آقای بهمن بود که کامنت گذاشته و سخن از سلیمانی زده بودند. شما این همه نوشتن کرده ای بی آنکه بدانی من از چه گپ میزنم.
بهمن
نخیر “جعفر” خان هدف و نیت تمامی این چهار کامنت, که با چهار نام مختلف, اما همگی با یک سوال (ابلهانهء مشابه) اینجا آورده شده, دقیقا همان مطلبی است که خدمت شما عرض شد. از این گذشته , من هم هیچ دشنامی ندادم. و فقط کثافت کاری های سلطنت باختگان *** را برای شما یادآوری کردم. حالا اگر شما به این طیف وطن فروش وابستگی های حسی و عاطفی دارید, و یا بدتر, اگر عنصر فعالی از آنها هستید (که چنین احتمال قوی تر است) کسی مقصر نیست, جز خود شما. این تماما برمی گردد به خیانتهای سلطنت باختگان *** و نه هیچ کس دیگر. برای اینکه مطمئن شوید, تمامی مطالبی را که خدمتتان عرض شد کاملا درست و صحیح است, با اجازهء شما مروری بر آنها داشته باشیم. - "آدولف رضا خان" تریاکی قهاری بود, که اگر چند ساعت منقل و وافورش دیر می شد, زمین و زمان را به هم می ریخت. این نکته ای است که در خاطرات تمامی زیردستانش ذکر شده است. پس از اینکه اربابان انگلیسی اش از قدرت پایین اش آوردند و چند روز تریاک بهش نرسیده بود, چنان موجود مفلوک و نحیفی شده بود که حتا افسر جوانی مانند فریدون جم (که نهایتا ارتشبد و ژنرال شد) را به گریه انداخته بود. رجوع به خاطرات فریدون جم. پس از اینکه آدولف رضا خان در آفریقای جنوبی مدفن شد, پسرش پس از چند سال نبش قبر کرد و به ایران آوردش. (گور به گوری اول). قبل از فرار از کشور در ۵۸, شاه برای بار دوم نبش قبر کرد و در مکانی (به خیال خودش مخفی) وی را مدفون کرد (گور به گوری دوم), همین یکی دو سال پیش هم باز دیدیم که جسد مومیایی "آدولف رضا خان" باز از قبر آمد بیرون و خبرش همه جا پیچید (گور به گوری سوم). اگر هر قسمتی از این حکایت نادرست و یا نادقیق است, لطفآ تذکر دهید. -پسر "آدولف رضا خان" ملقب به "عاری از مهر" فاحشه بازی حرفه ای بود که کل دربار سلطنتی را تبدیل کرده بود به فاحشه خانهء شخصی خود. رجوع به خاطرات اسد الله علم, وزیر دربار. و در اثر بی ملاحضه گی در روابط جنسی بیماری های مقاربتی بسیاری داشت, که نهایتا انباشت این بیماریها تبدیل شد به مرض ** و منجر به درک واصل شدنش در غربت. در این مورد هم اگر فکر میکنید اسد الله علم چاخان گفته و دروغ نوشته, لطفا توضیح دهید دقیقا کجا و چگونه. - دو تا از نوه های "آدولف رضا خان" خودکشی کردند؛ **. شایان توجه است که هر دوی این جوانان در خانواده ای بدنیا آمده بودند که بیشترین امکانات رفاهی را از روز تولد در اختیار داشتند, و چنین سرنوشتی مسلما چیزی نبود جز نتیجه ای تربیتی غلط و عدم برخورداری از محیط و شبکه ای برای تقویت روحی و حمایت عاطفی. بدتر از این خود کشی ها عکس العملی بود که رضا پهلوی در مراسم عزاداری برادر کوچکش داشت , لبخندی هایی با نیش باز (گوش تا گوش) بسیار شادمان به نظر میرسید از اینکه دیگر رقیبی ندارد. وحالا این ** که حتا در مراسم عزاداری برادر کوچک خود فاقد و ناتوان از بروز هر گونه محبت و عاطفه است, قرار است که "رهبر" مردم شود!؟ عکس های این مراسم خجالت آور نیز موجود است و خودتان میتوانید ببینید و قضاوت کنید. - چند روز پیش نیز وزارت امور خارجهء آمریکا رسما اعلام کرد که به هیچ وجه, هیچ گونه تماسی با سلطنت باختگان ندارد و نخواهد گرفت. یعنی که: ۴۰ سال است در حال سماق مکیدن هستید, ۴۰ سال دیگر هم بدان اضافه کنید, تازه می فهمید که اصل مطلب از چه قرار است. تنها کسی هم که در اینجا "همه چیز را به هم ربط میدهد" شما هستید و نه من. شما از کجا میدانید که من "چپ" "راست" یا "میانه" هستم ؟ برای اطلاع شما من بیش از هر چیز دیگر یک دانشجوی فلسفه و علوم اجتماعی هستم, شما هم اگر کوچکترین مطالعه و سواد فلسفی داشتید, و برای مثال با "ماوراء خوب و بد" نیچه آشنا بودید, میدانستید که در اساس کار بسیاری از مقدس نمایی های "چپ" و "راست" دقیقا عین هم است و هیچ فرقی با هم ندارند. در کمال احترام, شما نیز لازم نکرده است که غصهء چپ را بخورید, چون بسیار واضح است که تعلق عاطفی شما به چه جریانات معلوم الحالی بستگی دارد. خواهشمند است که اگر هنوز نکته ای مبهم, نادرست و یا از قلم افتاده بود تذکر دهید, تا تصحیح شود.
ایوب
متاسفانه این آقای بهمن هر وقت که کامنت مینویسد ( تا آنجایی که من دیده ام با یکی دو اسم دیگر هم خود را معرفی میکند) فضای یک بحث سازنده را با فحش و چرت گویی به هم میزند. معمولا با لقب خان بخشیدن به دیگران مطلب را شروع میکند و الا آخر که شاهدش هستیم. ظاهرا معظم اله طاقت شنیدن سوال و توضیحات دیگران را ندارد و برعکس در کامنت های بعدی بر حجم فحاشی هایش اضافه میکند. متاسفانه سایت زمانه هم توجهی به کار این کامنت نویس فحاش حرفه ای ندارد. ما در گذشته شاه الهی و حزب الهی داشتیم این آقا در قامت چپ وارد میدان میشود ولی رفتارش برای منی که پا به سن گذاشته ام یاد آور شیوه مرحوم شعبان تاجبخش است
بهمن
نخیر جناب "ایوب" (این پنجمین نامی است که در این بلاگ استفاده کرده اید) یادآوری تاریخ ننگین و شرم آور سلطنت باختگان فقط و فقط برای مشتی شاه اللهی (خصوصا آنهایی که با چک ماهانهء سوشیال در لندن ارتزاق می کنند, پالیزی) ناسزا کسب می شود. اما تمامی ایرانیان آزاده و آگاه میدانند که دقیقا این سابقهء ننگین و شرم آور سلطنت باختگان بود که ما را به ج.ا. کشاند. شما باید برای ما روشن کنید دقیقا چه بخشی از این تاریخ خجلت آور سلطنت باختگان که در اینجا ذکر شده است, نادقیق و نادرست است. -آیا شما نمی دانید که "آدولف رضا خان تریاکی" تا به حال سه بار گور به گور شده است؟ - آیا نمی دانید که شاه دربار را فاحشه خانهء شخصی خود کرده بود و به خاطر بی ملاحضه گی در روابط جنسی بیماری های مقاربتی بسیاری داشت, که نهایتا انباشت این بیماریها تبدیل شد به مرض *** و منجر به درک واصل شدنش در غربت؟ -آیا خندیدن و شادی و شعف ربع پهلوی در مراسم عزاداری برادر کوچکترش, نشانه ای از این نیست که ما با ** روبرو هستیم که حتا برای نزدیکترین افراد در زندگی اش هم ارزشی قائل نیست, و این جانور ادعای "رهبری" هم دارد؟ - آیا وزارت امور خارجهء امریکا بزرگترین بیلاخ را به سلطنت باختگان تحویل نداده است؟ گذشته از همهء این مباحث, یک نشانهء دیگر که معلوم می کند, تمامی این پنج نام مختلف از یک شخص برمیخیزد, اصرار بر "چپ" نشان دادن طرف مقابل است. دوران تقدس نمایی های کاذب خیلی وقت است که گذشته است. نوشته هایی که در اینجا به پنج نام مختلف آمده است برای من یاد آور آن سلطنت باخته *** است. نظر شما چیست؟
فردین
من فردین نویسنده کامنت اولام. سلطنتطلب نیستم. عضو هیچ گروهی هم نیستم. من فقط پرسشی طرح کردم. آقای بهمن خودت را خسته نکن. اینهمه مینویسی، بد و بیراه به این و آن میگویی. یکوقت منفجر نشوی با این همه نفرت و نفرتپراکنی. آیندهی ایران دست هرکسی باشد خدا کند دست امثال تو نیفتد.
بهمن
بله جناب "فردین" شما کاملا صحیح می فرماید. پنج نام مختلف در اینجا همگی دقیقا همان پرسش ها و همان نکات را دارند و عین صفحه ای خط خورده همان ها را تکرار می کنند. این کاملا اتفاقی است. به همین گونه, هر وقت مطلبی از نویسنده ای چپ در اینجا منتشر میشود و حملات دایناسورهای ساواکی شروع می شود, نیز کاملا اتفاقی است. کثافت کاریها و تاریخ ننگین سلطنت باختگان هم همگی کاملا اتفاقی است. اما مطمئن باشد که این فقط سلطنت باختگان ** هستند که برایشان ذکر تاریخ ننگیشان و یادآوری اینکه چه *** را به عنوان "شازده" و "رهبر" علم کرده اند, "نفرت پراکنی" حساب می شود. برای هر ایرانی آزاده و آگاه به این میگن شفافیت و حسابرسی. شما نیز (در تمامی پنج نامی که اینجا برای خود انتخاب کرده اید. و ده ها و صد ها نام دیگر نیز که در این سایت استفاده میکنید) غصهء آینده ء ایران را نخورید و مشغول دریافت ** ماهانه در ** باشید؛ آیندهء ایران نیز نه به دست من, و نه به دست شما, بلکه به دست توانای مردم ایران خواهد افتاد و آخوندها را به زباله دان تاریخ, بغل دست سلطنت باختگان ** خواهند فرستاد. سلطنت باختگان ** که ۴۰ سال است مشغول سماق مکیدن هستند, ۴۰ سال دیگر هم کماکان مشغول سماق خواهند مکیدن خواهند بود, اما انقدر*** هستند که هیچگاه نخواهند فهمید اصل مطلب چیست. موفق باشید.
ایوب
من بطور مرتب مطالب سایت زمانه را میخوانم و کامنت های این آقا را هم دیده ام توصیه من به بازدید کنندگان سایت این است: !don't feed the trolls
فردین
در بالای کامنتها نوشته شده: «کامنتهای توهینآمیز منتشر نمیشوند.» البته آقای «بهمن هتاک» مستثنی است. گویا زمانه با فحشهای بهمن خان هتاک مشکلی ندارد. یا شاید هم بهمن خان هتاک خودش در زمانه کار میکند؟ --- زمانه: سپاس کاربر گرامی از تذکر شما. توهینها در نظرات زیر این مطلب حذف شدند.
جوادی
خطاب به آقای دکتر نیکفر با سلام ، تا الان شاید بیش از چهارصد یادداشت در زیر بخش هایی از متن کتاب ایدئولوژی ایرانی نوشتم. ما انتظار نداریم شما برای همه این یادداشت ها ارزش قائل شوید، ولی چه خوب بود که فقط به ارایه یه مقاله یا کتاب بسنده نمی کردید و گهگاهی که خوانندگان شما در درک و تفسیر نظرات شما دچار اشتباه می شوند، لطف می کردید یه پاسخی می دادید و رفع ابهام می کردید. من بارها نوشتم که مساله استبداد در ایران ربطی به فرم حکومت ندارد و جمهوری خواهی راه ساده تر و معقول تری برای دستیابی به دموکراسی و پارلمانتاریسم نیست. جه خوب بود که لطف می کردید دست کم یه مقاله کوتاهی در این مورد می نوشتید و نظر خود را روشن اعلام می کردید تا یه عده که خودشون را طرفدار شما می دونند این همه به مشروطه خواهی توهین نمی کردند. واژه کلیدی در خیلی از نوشته های شما واژه هویت و سیاست هویت است. آیا مفهوم طبقه به اندازه مفهوم ملت هویت محور نیست؟ هر ایرادی که به هویت ملی وارد است را می توان با تغییر واژگان به هویت طبقاتی تیز وارد دانست. در ریاضیات مفهومی به نام یکریختی وجود دارد که تساوی منطقی نیست ولی به معنی اشتراک دو چیز در بسیاری از خواص است. مفاهیم طبقه و ملت بر اساس مفهوم هویت و سیاست هویت، یکریخت اند،مفهوم امت نیز چنین است. پرسش اساسی دیگری نیز اینجا مطرح است و آن اینکه به نظر میاد هویت مانند دولت شر اجتناب ناپذیر باشد. البته این یک فرضیه خام است وبه تحقیق و تامل بیشتری نیاز دارد. درپایان خواهش می کنم از شما گهگاهی در بحث ها یی که بین مخاطبان در می گیرد شرکت کنید و تریبون در واقع یه طرفه نباشد.
جوادی
خطاب به آقای دکتر نیکفر و همفکران. اگر از مارکسیسم مفهوم طبقه که اساسا مفهوم هویتی مثل ملت است ، گرفته شود چه چیز مهمی از آن باقی می ماند؟ اگر فارس به معنی نه کرد است، پرولتاریا به معنی نه بورژوا است. این دوگانه سازی و دولت را دولت طبقاتی دانستن به کجا ختم شد؟ آیا جامعه بی طبقه مارکسیستی در عمل تحقق یافت و آیا اصولا تحقق پذیر است؟ جامعه محوری مساله شرارت دولت را ازبین نمی برد ، بلکه شرارت را در شکل دیگر بازتولید می کند و باز این اندیشه تایید می شود که دولت شر اجتناب ناپذیر است. مبارزه مارکسیستی برای پایان دادن به استثمار و استقرار عدالت و همترازی در عمل به کجا ختم شد؟ مارکس زمانی که مفهوم ایدئولوژی را نقد می کرد، فکر نمی کرد خود نارکسیسم و نقدهایش نیز رنگ ایدئولوژیک دارند و یا به ایدئولوژی تبدیل می شوند. هویت طبقاتی پدیده ای چپ گرا است و همانطور که نفی ایدئولوژی سرمایه داری خودش ماهیتی ایدئولوژیک دارد، نفی سیاست هویت راست گرایانه، مساله هویت را از ریشه حل نمی کند و صورتی جپ گرایانه به آن می دهد
جوادی
خطاب به چپ گرایان و راست گرایان استبداد ماهیتی راست گرایانه دارد یا چپ گرایانه یا هردو؟ بنا به شواهد تاریخی و کنونی استبداد در دو سمت چپ و راست امکان پذیر است. ما تمامیت خواهی راست گرا مثل فاشیسم و نازیسم را داشتیم و در آن سمت تمامیت خواهی شوروی را داشتیم. الان در بین اندیشمندان سیاسی و فلسفی اصطلاحات رادیکالیسم چپ و راست پذیرفته شده است. راست افراطی و چپ افراطی در افراطی بودن یا همان بنیاد ستیزی و بنیاد گرایی مشترک اند. بنیاد ستیز معمولا بنیاد گرا نیز هست، اما ما متاسفانه یه روی سکه را می بینیم. تنها مثالی که برای یه بنیاد ستیز غیر بنیادگرا میشه آورد، احتمالا آنارشیست معروف ماکس اشتاینر آلمانی است. در فراریاضیات یه قضیه اساسی وجود دارد که می گوید هندسه های اقلیدسی و نا اقلیدسی به یه اندازه سازگار و بنابراین به یه اندازه معقول و منطقی اند. ولی ببینید حول این مساله که کدوم هندسه درست است در تاریخ ریاضیات و فلسفه چقدر جر و بحث شده است. آیا ما با مساله مشابهی درباره چپ گرایی و راست گرایی روبرو نیستیم؟ برای اولین بار اعلام می کنم شاید چپ گرایی و راست گرایی به یه اندازه نقاط قوت و ضعف داشته باشند و یا به یه اندازه معقول باشند. من بر خلاف نظر آقای دکتر نیکفر و بسیاری از چپ گرایان معتقدم ما هویت چپ گرایانه هم داریم و آن هویت طبقاتی است. هر ایرادی که به مفهوم ملت و یا امت وارد باشد به مفهوم طبقه نیز وارد است و برعکس. همانطور که از هویت جنسی گریزی نیست، از برخی هویت های دیگر نیز گریزی به طور ریشه ای وجود ندارد و لی ممکن است یه گریز صوری امکان پذیر باشد.
سیامک
طبقات اجتماعی حقایقی اقتصادی, سیاسی, تاریخی هستند. جایگاه افراد در فرایند تولید و توزیع و خدمات, و اینکه آیا استثمار شونده و یا استثمار کننده هستند تعیین کنندهء ماهیت طبقاتی آنان است. طبقه واقعیتی جامعه شناختانه, انسان شناختانه و غیر قابل تقلیل به "هویت" است. اساس و گوهر بینش مارکسی (نه "مارکسیزم") درک مادی از تاریخ, و شیوهء ماتریالیزم تاریخی میباشد, نه "مفهوم طبقه." خود مارکس در چندین و چند وحله های مختلف اشاره و اعتراف کرده است که قبل از او نیز بسیاری از فیلسوفان و نظریه پردازان به وجود طبقات اجتماعی اشاره کرده بودند. دست آورد مارکس نقش تاریخی بود که وی به طبقهء کارگر میدهد, منتقدین مارکس (به درستی) اشاره بر این دارند که در تحلیل طبقاتی مارکس جایگاه نژاد و جنسیت خالی و انتزاعی است. تمامی طبقهء کارگر جهانی مردان سفید نیستند! جنبش های کارگری و ضد سرمایه داری قابل تقلیل به "مارکسیزم" نیستند و شامل نحله های متفاوت و متضاد با یکدیگر (از آنارشیزم و سوسیال دمکرات , تا کمونیزم شورایی و اکو فمینیزم,...) می باشند. تمامی آزادی های اجتماعی و حقوق های مدنی, سیاسی, اجتماعی,...که تا به حال در جوامع بشری به دست رسیده است, محصول مستقیم مبارزات جنبشهای سوسیالیستی, پیکار های طبقهء کارگر و سازمانهای سیاسی آن می باشد. پدیدهء دولت نیز قابل تقلیل به "شرارت" نیست. پارادوکس بینش جامعه-محوری در این است که مردم در گذار به جامعه ای فارغ از دولت خود, خودشان باید اول دولت بودن را تجربه کنند؛ بدین معنا که دولتِ استبدادیِ از بالا به پایین را منهدم کنند و با تاسیس دولت از پایین به بالای خود گام به گام در جهت محو ماشین دولتی بکوشند. نقد ملیت و ملی گرائی نه به معنای نفی وجود تاریخی آن, بلکه اشاره به تاریخ تحول و تغییر های تاریخی در مفهوم ملت و شناخت ما از آن است.
جوادی
دوست عزیز می گوید که طبقات حقایقی اقتصادی، سیاسی و تاریخی هستند. البته در منطق ، حقیقت یا درستی صفت یه گزاره است و در گفتگوهای روزمره به جای کلمه واقعیت به کار می رود که اشتباه رایج است، مثل به کاربردن کلمه وزن به جای جرم. من واقعی بودن مفهوم طبقه را مورد سوال قرار ندادم، من بر هویتی بودن مفهوم طبقه تاکید دارم. دوست ما گمان می کنند هرچه که از واقعیت اقتصادی، سیاسی و تاریخی برخوردار باشد، خارج از مقوله هویت است. من مثال مذهب را برای رد این نظر مطرح می کنم. آیا چیزی به نام هویت مذهبی وجود دارد یا نه؟ آیا مذهب واقعیتی اجتماعی و تاریخی هست یا نه؟ حتی واژه های جنسیتی بنیادی یعنی زن و مرد بیانگر نوعی از هویت به نام هویت جنسیتی اند. بنابراین با اونکه جنسیت یک واقعیت زیست شناختی است ، هویت جنسیتی نیز مطرح است. روشن است که مساله خود مفهوم هویت نیست،بلکه مساله سیاست هویت یا سیاست تبعیض است که هویتی را برتر از هویتی دیگر دانسته و و به تبع مزیت هایی را برای هویت برتر تعریف می کند. من ادعا نکردم دولت قابل تقلیل به شرارت است . هر دارویی عوارضی دارد، اما این گفته بدان معنی نیست که دارو قایل تقلیل به عوارض است. دولت کارکردهای مثبت نیز دارد. مثلا جلوگیری از جنگ همه بر علیه همه. جمله معروف دولت شر اجتناب ناپذیر است به معنی اینهمانی دولت و شر نیست، بلکه تاکید بر فاسد بودن قدرت و بنابراین عدم تقدیس آن است و نیز هشداری است به دولت ستیزان یا آنارشیست ها که دولت زایل شدنی نیست. در پایان پرسش مهمی را طرح می کنم و آن اینکه آیا برای پایان دادن به یکی از تبعیض ها مثلا تبعیض جنسیتی باید هویت جنسیتی یعنی دوگانه زن و مرد را مقصر دانست و این نامگذاری را منسوخ کرد یا باید با عوامل دیگری به مقابله برخاست؟
سیامک
نقد از هویت و سیاستهای هوویتی نه به معنای نفی وجود تاریخی آن, بلکه اشاره به تاریخ تحول و تغییر های تاریخی در مفهوم هویت و شناخت ما از آن است. برای مثال امروزه در سپهر جنسیت طیف گسترده ای از جنسیتها مورد قبول است و تنها محدود به فقط جنسیت دوگانه ای زن و مرد نیست.
جوادی
آیا تقابل راست گرایی و چپ گرایی تقابل هویتی نیست؟ اگر فارس بودن نه کرد و نه عرب و این قبیل حرفهاست،، پس چپ بودن هم نه راست بودن است و راست بودن نه چپ بودن است که با یه دور مواجه میشیم. فارس بودن نه کرد نیست فارس بودن یعنی کسی که به زبان فارسی حرف می زند ، یعنی فارس زبان. فارسها برخلاف یهودیان خودشان را قوم برگزیده نمی دانند. فارس بودن برای تعریف خود به نفی و محکومیت هیچ قوم یا ملتی نیاز ندارد.متاسفانه چپ های ایران دارند خطایی شبیه خطای قبل از انقلاب ۵۷ را انجام می دهند. آقای دکتر نیکفر در جایی از مقاله می گویند که بی چون و چرا باید حق مردمی که خواهان جدایی یه منطقه از واحد کشوری هستند را پذیرفت. همین سیاست را فیلسوف _ شاه چکواسلواکی یعنی اگر اشتباه نکنم مازاریک انجام داد. مساله ای اینجا پیش میاید وآن اینکه اگر اون منطقه خود دارای اقلیت هایی باشد که اونها هم آیا حق بی چون و چرا برای جدایی را دارند و تصور کنید اگر اینکار انجام شود ، همان منطقه جداشده دوباره تکه تکه می شود. پرسش مهمتر این است که آیا این جدایی ربطی به موضوع دموکراسی دارد یا نه؟ در بریتانیای امروز ، بخشی از مردم اسکاتلند خواهان استقلال اند، در حالیکه از نعمت دموکراسی برخوردارند. این میل به استقلال در اینجا معلول میل به دموکراسی یا ستم ملی نیست، پس معلول چیست؟ این هویت طلبی ملی چرا در یک دموکراسی باریشه مثل بریتانیا رخ می دهد؟ تا این پرسشها خوب بررسی نشوند ما نمی توانیم مساله اقوام را در ایران به نحو منطقی مورد بحث قرار دهیم.ایرادی که به زبان فارسی به عنوان زبان رسمی می گیرند ،یعنی به عنوان زبان مشترک بین اقوام باید به زبان انگلیسی به عنوان زبان بین المللی بگیرند. ولی ناسیونالیست های قومی در ایران این ایراد را به جایگاه زبان انگلیسی وارد نمی کنند، چرا ادعا نمی کنند تمام زبانها باید همتراز باشند؟
جوادی
قکر نکنم حتی یه فرد عادی نیز انتقاد از یه مفهوم یا نظریه را به معنی نفی وجود تاریخی آن در نظر بگیرد. خود نقد نظریه یا یه مفهوم تایید وجود آن است . مثلا آیا نقد نظام سلطنت مطلقه به معنی نفی تاریخی آن است؟ کدوم منتقد ،نقد را با نفی یکسان می گیرد؟ به جای تامل در پرسش مطرح شده در یادداشت قبلی، دوست من وجود طیفی از جنسیت ها را به من یادآور شدند. ظاهرا ایشان فکر می کند دیگران وجود استثنا ء ها را نمی دانند. در ضمن بحث بر سر این است که هویت به خودی خود مساله نیست و ممکن است مثل جنسیت ماهیت زیست شناختی داشته باشد. آنچه مساله است سیاست تبعیض است که یه پدیده چند وجهی است و فقط ماهیت سیاسی ندارد، بلکه پدیده ای فرهنگی است. هر نوع اعتقاد به برتری یه گروه بالقوه تبعیض آمیزو سلطه گرا است ،یعنی گرایش به تبعیض و حتی خشونت دارد. نظریه برتری مذهبی قدیمی ترین نظریه برتری هویتی است که از نظریه برتری نژادی نیز بییشتر تولید خشونت کرده است. مرد سالاری بر نظریه برتری جنس مرد استوار است. اما چگونه این نظریه های برتری جویانه پدید می آیند؟ رابطه بین فرهنگ و زیست شناسی چگونه است؟
جوادی
هویت از لحاظ لغوی یعنی کیستی و چیستی. هر جوابی به این پرسش، ساخت یه هویت است. نقد هویت طلبی به چه معنی است؟ آیا به معنی نقد پرسش بنیادی من کیستم هست یا معنای دیگری دارد؟ هر جوابی که به پرسش من کیستم داده شود، یه مفهوم هویتی است. ما از هوبت مذهبی حرف می زنیم ولی چرا دامنه آن را وسیع تر نکنیم و از هویت مکتبی یا هویت ایدئولوژیک حرف نزنیم. با این نگرش ،ما می توانبم چپ گرایی و راست گرایی را نیز مفاهیم یا برچسب های هویتی بنامیم. چپگرایی و راست گرایی نیز از مقوله دسته بندی انسانها هستند و چپ به معنی نه راست و راست به معنی نه چپ است. البته این حرف را طبق الگوی فارس یعنی نه کرد ساختم. البته این دیدگاه یاد آور تز اجتناب ناپذیری جتگ بین دو اردوگاه شرق و غرب را تداعی می کند که بعدها به اجتناب پذیری قافیه را باخت.
سیامک
نقد هویت طلبی به معنای ساخت زدایی (Deconstruction) آن, و نشان دادن مشروط بودن, محدودیتها, سرشت موقتی و ماهیت تاریخی ادعاهای (Contextualization) آن است. آفرینش دوتایی Binary "فارس" و "کرد" شاید در "بحث" های دو خطی رو کم کنی استفاده داشته باشد, اما در جهان واقعی استفاده ای ندارد. برای مثال طبق دوتایی "فارس" و "کرد" شما, هم نرگس محمدی و هم رئیسی "فارس" هستند, همچنین یک فمینیست کرد و نمایندهء مجلس از کردستان نیز هر دو "کرد" میباشند, اما شباهت های بین نرگس محمدی و فمینیست کرد بسیار اساسی تر و بیشتر از شباهتهای قومی مورد نظر شماست. جالب است که برای شما فروش بحرین به انگلستان از سوی شاه, امری "ملی" و "میهنی" حساب میشود. اما حق اظهار نظر در مورد تعیین سرنوشت برای ملیتهای تحت ستم در ایران همواره و با خشم و غضبی اولترا شوونیستی "تجزیه طلب" محسوب میشود! همچنین شما مفاهیم سکس (Sex) و جنسیت (Gender) را قاطی کرده و اشتباه میگیرید. جنسیت نان باینری "استثنا" نیست و اکنون فرهنگی میلیونی و جهانی, و آینده بخش عظیمی از بشریت مدرن است. در ساده اندیشی و تقلیل گرایی دوتایی Binary اصولا جایی برای پیچیدگی ها و پارادوکسهای جهان واقعی نیست. اما در ساخت زدایی تمامی این جزئیات, سایه روشن ها و پیچیدگی ها در نظر گرفته می شود. کسی به زبان فارسی اشکالی نمی گیرد, گیر قضیه در رسمیت شناختن زبان مادری و حق تدریس آن است. اما ناسیونالیزم فاشیستی شوونیستی فارس چنین حقی را نادیده میگیرد. زبان انگلیسی در قرن بیست و یکم به عنوان Lingua franca اتفاقا جای خود را در تمامی زبان های جهان منجمله فارسی, عربی, کردی, ترکی,...باز کرده است. پاسخ ساخت زدایی به کاتاگوری هویت, نه ساختن هویت دیگری, بلکه شکافتن اجزا و تحلیل ادعاهای آن است. متاسفانه رجوع به "دانشگاه" ویکی پدیا در بارهء ساخت زدایی چندان حاصلی نخواهد داشت.
سیامک
جناب جوادی اساتید فلسفه واقعا باید بیایند و در محضر شما یاد بگیرند که چگونه میتوان در دو دقیقه و با نوشتن دو خط مقولات و کاتاگوری های فلسفی آفرید. می پرسید که: " نقد هویت طلبی به چه معنی است؟ آیا به معنی نقد پرسش بنیادی من کیستم هست یا معنای دیگری دارد؟" پاسخ کوتاه میتواند این باشد که, بله, و این معنای دیگر نه فقط یک پاسخ دیگر, بلکه معناهای بسیار دیگری (روانشناختانه, انسان شناختانه, جامعه شناختانه,...) دارد. برای مثال در روانکاوی تحلیلی لاکان مراحل مختلف زندگانی پرسشوارها و شکل بندی های متفاوت خود را دارند. اما در "ماهیت طلبی" شما انگار انسان از روز اول تا روز آخر حیاتش فقط یک هویت دارد و بس. به این میگویند مکتب فلسفی "حرف مرد یکی است!" از آن مهمتر نادیده گرفتن اینکه هر نوع هویتی (در هر مرحله ای از زندگانی) در بهترین حالت فقط نمایشگر, بیانگر و نشانگر پراکسیس افراد می باشد. پراکسیسی که بر مبنای عملکردها و نظریات متفاوت می تواند نتایج مختلف و هویت های دیگری را بیافریند. و برای حسن ختام از یاد مبرید که نظامی که اکنون در جهان قافیه را باخته است, فقط نظام سرمایه داری است و بس. امروز دودهای آتش سوزی های ایالت غرب آمریکا به اروپا رسید. تحلیل ماتریالیزم تاریخی از بحران های ساختاری سرمایه داری, تا به حال. مبنی بر این بود که به دلیل تضادهای فرایند انباشت سرمایه, نظام سرمایه داری همواره با بحران های ادواری و دوره ای روبرو است. اما صحبتی از به آتش کشیدن کره زمین در میان نبود. متاسفانه سرمایه داری متاخر شناختی دیجیتال غرب بیست و یکم به نظر میرسد که آخرین دست آوردش به آتش کشیدن کره زمین باشد. آتش سوزی های کرانهء غربی آمریکا آن آینده ای است که تمدن و نسل بشر با شیوهء تولید سرمایه داری خواهد داشت. "شاهنامه آخرش خوش است"؟
جوادی
حرفهای شما تحلیل نیست . اسمش رو میزارم به داوری دیگران. شما از شباهت بین نرگس محمدی و یه فمنیست کرد حرف زدید و از این قبیل حرفهای نامربوط . خوب بود از شباهت بین رئیسی که حالا من نمی دونم از کجا شما فهمیدید فارس هست، با یه مرتجع کورد نیز حرفی به میان می آوردید. خوب است که شوون فرانسوی بود و این نشان می دهد شوونیسم می تواند در هر قوم و یا ملتی رخ دهد. جالب است وقتی آقای دکتر نیکفر از ناسیونالیزم انتقاد می کند، از واژه ملت در جای دیگری به نحو مثبت و خاص علیه ملت دیگر استفاده نمی کند. ایشان بر خلاف شما واژه جعلی ملتهای ایران را به کار نمی برد. متاسفانه شما هنوز این مسایل را توجه نمی کنید.هویت برخلاف نظر شما منفی نیست. عنوان مقاله آقای دکتر نیکفر نقد سیاست هویت است.طعنه ها ی شما در خوش بینانه ترین فرض مثل طعنه سیر به پیاز است. اگر شوونیسم فارس به هر دلیلی قابل بحث است، شوونیسم کوردی یا تورکی یا عربی یا فرانسوی و غیره نیز محتمل و قابل بحث است. من با تدریس به زبان مادری مخالف نیستم . ما ملت فارس نداریم ، ما رنگین کمانی از اقوام ایرانی داریم. ما فارسها خودمون را به عنوان یه قوم پراکنده می دانیم و حتی از لحاظ قوم بودن هم انسجام نداریم، تعحبب می کنم در کجای تاریخ جهان قومی را یه ملت مهاجم می دانند ولی اون قوم خودش را به عنوان ملت به رسمیت نمی شناسد. دوست عزیز من به مفهوم ملت فارس عقیده ندارم ، این اصطلاح یرساخته تجزیه طلبها و استعمار است.
جوادی
قصد شما عصبانی کردن مخالفان تون است تا از نوشتن در این سایت پشیمان شوند. واقعا فکر می کنید هر در جبهه روبروی شما قرار دارد، بی سواد است یا محتاج دانشنامه آزاد است؟ دوست عزیز من جنسیت را با عمل جنسی یا گرایش جنسی اشتباه نگرفتم. من از دوگانه جنسیتی زن ومرد حرف زدم جنابعالی می گویید ، این دوگانه کامل نیست، خوب لطف کنید بفرمایید غیر از زن و مرد ما چه جنسیت های دیگر داریم؟ حتما اینها نامی دارند. لطف کنید نامهای این چند گانه جنسیتی را بفرمایید. یکی اش را از قدیم می شناختند یعنی دوجنسه و حتی در حقوق اسلامی در بحث دیه و ارث موادی راجع به این نوع افراد وجود دارد. در ضمن لطف کنید برید کتابهای حقوق بین الملل عمومی را بخونید نحوه جدایی بحرین از ایران در این کتابها بیان شده است.
جوادی
این قدر بغض و کینه در افرادی مثل شما ناشی از چیست؟ آیا ناشی از خفقان است؟ ولی پرخاش کلامی شما به نظرم رفتار دفاعی نیست. سراسر کلام شما بوی خشونت میدهد. سیاست هویت خیلی راحت به سیاست خشونت راه می برد. شما ابتدا بروید گرایش مفرط خود به سیاست هویت را درمان کنید ،بعد دیگران را متهم به شوونیسم کنید. دوست من تعریف تعصب چیست؟ سخت از عقیده ای دفاع کزدن و داشتن یه ذهن اقتدارگرا ،حالا ماهیت این اعتقادات فرقی ایجاد نمی کند. ما تعصب را در همه مکاتب و مذاهب داریم. چه چپ گرا و چه راست گرا، چه سوسیالیزم و چه سرمایه داری. جنابعالی یه متعصب تمام عیار هستید.
جوادی
تازگی در برنامه پرگار در بی بی سی موضوع مرگ مورد بحث قرار گرفت. آقای دکتر نیکفر از بی نام و نشان بودن گورهای خاوران در برابر گورهایی که به شکل مقبره های بزرگ جلوه نمایی می کنند، انتقاد کرد.آقای مهاجرانی در پاسخ ، مساله مبارزه مسلحانه را پیش می کشد و اعدام شدگان ۶۷ را سزاوار همان بی نام و نشانی حتی پس از مرگ می داند. گرچه آقای دکتر نیکفر در جواب گفتند که مساله جنایت را نمیشه به کنش و واکنش کاهش داد، ولی میشد جوری دیگر نیز به ایشان پاسخ داد. آیا آقای مهاجرانی مبارزه مسلحانه را همیشه و در هر نظامی غیر قانونی و مستحق مجازات مرگ می داند؟ اگر اینطور هست پس شاه هم حق داشت کسانی که دست به مبارزه مسلحانه می زدند، را اعدام کند. اما نکته اینجاست که آقای دکتر مهاجرانی اینجا تبعیض قایل می شود و چنین حقی را به رزیم شاه نمی دهد. همین مساله در مورد حق انقلاب پیش می آید. آیا در طول تاریخ فقط یه بار حق انقلاب پیش می آید؟ آیا مردم هر دوره تحت شرایطی حق انقلاب پیدا می کنند؟ لاک خیلی دقیق درباره اوضاعی که حق انقلاب را موجه می کند، توضیح داده است. موضوع مشابه ای درمورد ارتداد پیش می آید فرض کنید یه مسیحی به اسلام گرویده و به جرم ارتداد او را اعدام می کنند، روشن است مسلمانان این عمل را قساوت محض دانسته و محکوم می کنند. خوب حالا فرض کنید یه مسلمان به مسیحیت یا دین دیگر گرویده و مسلمانان او را به جرم ارتداد اعدام کنند، آیا عمل اونها اخلاقی است ؟ چرا یه بار ارتداد جرم دانسته می شود و یه بار اخلاقی ؟ اگر جرم است باید در شرایط مشابه جرم باشد. این دوگانگی چگونه توجیه می شود و آیا معقول است؟
جوادی
در سال ۱۹۶۳، ادموند گتیه در مجله تحلیل یک مقاله دوصفحه ای منتشر کرد که این مقاله یکی از مهمترین مقاله های فلسفی نیمه دوم قرن بیستم شد. این موضوع را به این خاطر اینجا نوشتم تا عده ای که ارزش یه مقاله را به حجم آن ربط می دهند، بدانند که اشتباه می کنند. در ضمن اگر قصد من نوشتن مقاله باشد، می تونم در تریبون زمانه عضو شوم و اونجا اینکار را انجام دهم. نوشته های کوتاه من، اسمش را میشه یادداشت گذاشت. اگر روزی قصد داشته باشم مقاله نویس شوم، دوست دارم فشرده و مفید بنویسم، مثل مقاله دو صفحه ای گتیه. در کل شیوه گزین گویی نیچه را می پسندم. برخی از یادداشتهایم قابلیت تبدیل شدن به مقاله را دارند اما به دانش و تامل بیشتری نیاز دارم تا اونها را تبدیل به یه مقاله درست و حسابی کنم.
سیامک
آقای "جوادی" این حقیر تا اینجای داستان فقط زبان در تحسین شما گشوده و در شگفتی مانده ام؛ از این همه زبردستی و تبحر فلسفی, نظری آن حضرت که چگونه در کمتر از دو دقیقه و در دو خط اینچنین مقولات و کاتاگوری های فلسفی می افرینید, که در دکان هیچ عطاری پیدا نمیشود. این حقیر حتی یک مکتب جدید فلسفی با عنوان "حرف مرد یکیسم" برخاسته از تاملات فلسفی شما به ثبت رسانده ام. جالبتر از ندیده گرفتن ارادت این حقیر به دستاوردهای فلسفی شما, ناگهان متهم کردن این حقیر به "گرایش مفرط به سیاست هویت" است. اگر بدون عصبانیت و پرخاشگری کامتنهای شمارهء ۲۴, ۲۵ و ۲۶ را با دقت باری دیگر قرائت نمیاید, خواهید دید که این شما هستید که اصرار در ازلی و ابدی بودن "هویت طلبی" دارید. همانگونه که قبلا نیز اشاره شد هر نوع هویتی (در هر مرحله ای از زندگانی) در بهترین حالت فقط نمایشگر, بیانگر و نشانگر (Representative) پراکسیس افراد می باشد. پراکسیسی که بر مبنای عملکردها و نظریات متفاوت می تواند نتایج مختلف و هویت های دیگری را بیافریند. بر این مبنا اگر تمامی پراکسیس ما از صبح تا شب پای کامپیوتر نشستن باشد, و با هزار و یک نام مستعار مختلف کامنت گذاری سر سایتهای مختلف, نتیجه ای چندان مطلوبی نخواهد داشت. اینکه برای شما فمینیزم نرگس محمدی و فمینیزم زنان کرد "نامربوط" محسوب میشود, نشانگر, بیانگر و نمایشگر شوونیزم پدر سالارانه است تا هر چیز دیگری. تعصب "تفکری" است که مفاهیم و پدیده ها را ازلی و غیر قابل تغییر میداند و از یک اشارهء مختصر و ناقابل به ساخت زدایی (Deconstruction) و کانتکس چوالیزاشن (Contextualization) اینچنین برآشفته و غضبناک میشود. نگاهی در آینه به شما کمک خواهد کرد.
سیامک
برنامهء "پرگار" در بارهء مرگ برنامه ای جدید و تازه ای نیست. اگر به تاریخ مندرج در پایین آن دقت داشتید مشاهده میکردید که بخش اول آن ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۳ و بخش دوم ۱۷ سپتامبر آن سال (هفت سال پیش) پخش شده بود. در بخش اول آن برنامه (در دقیقهء ۴۳) آقای نیکفر اشاره دارند به "اقتصاد-سیاسی مرگ" و اینکه چگونه مرگ نیز مانند هر پدیده ای اجتماعی دیگر در جوامع طبقاتی یک واقعیت, حقیقت و امری طبقاتی است. متاسفانه این نکته ای است که هیچوقت در "یادداشتهای" شما حضور ندارد. اقتصاد-سیاسی "هویت طلبی" ساحت و بُعدی است که برای شما اصلا انگار وجود خارجی ندارد. مبارزه ای مسلحانه به مثابه دفاع از خود در مقابل دولتهایی که حقانیت قانونی و اخلاقی ندارند, مانند حکومت شاه و ج.ا. امری مطلق (Categorical imperative) می باشد. از لاک خیلی دقیقتر لنین هم انقلاب و هم شرایط انقلابی را بسیار مشروح تر توضیح داده است. تفکر بشری (چه در سطحی گروهی و اجتماعی, چه در سطح شخصی و انفرادی) در هر مرحله از تکامل خود هموراه نیاز به دانش و تامل بیشتر دارد. تساهل و یادگیری از نکات و انتقادات دیگران یک راه رفع چنین محدودیتی است. موفق باشید.
سیامک
خود-شیفتگی و خود-محوربینی بدون تردید یکی از واقیعت های برجسته ای فرهنگ ایرانی است. از "اصفهان نصف جهان", تا چرندیات ج.ا. در بارهء "ابر قدرت" بودن نظام آخوندی, تا بسیاری خصوصیات و رفتار های شخصی و روزمرهء ما ایرانیان. به قول یکی از دوستان, ما ایرانیان در هر چیزی کمبود و محدودیت داشته باشیم, در ابرتنی و بادسری (Egotism) هیچ کمبود و محدودیتی نداریم. اگر می شد میانگین و حد وسطی از خود پسندی و خود پرستی (Ego) ما ایرانیان گرفت, نتیجهء آن بدون اغراق چیزی در سطح کوه دماوند از اب درمی آمد. ارزش هر متنی هیچوقت به حجم آن (کیفیت) ارتباط نداشته و فقط بر اساس انسجام و منطق درونی گفتمان مطرحه در آن متن (کمیت) سنجش میشود . برای مثال یاداشت های کوتاه والتر بنجامین با عنوان "سرمایه داری به مثابه دین" حتی یک مقاله نیز نیست و مقداری یاداشت هایی است که قرار بوده مقاله شود, اما همین چند خط یادداشت تا به حال مبنا و اساس چند صد کتاب و مقاله های مختلف بوده است.
جوادی
خطاب به دوست گرامی سیامک یه زمانی برای شاگردهایم تعریف می کردم که منطق یه پسر بچه سه ساله منو محکوم کرد، اگر نوشته های شما و اصولا هر نوشته دیگر منطقی و معقول باشند، با دل و جان می پذیرم،اما متاسفانه اونچه در نوشته های شما موج می زند، غیرمنطقی بودن و تناقض است. از واژه کامنت استفاده نمی کنم، در نظر شماره ۳۴ شما تعصب را اینگونه تعریف کردید: تعصب تفکری است که مفاهیم و پدیده ها را ازلی و غیر قابل تغییر میداند. چه کسی پدیده ها را ازلی و تغییر ناپذیر می داند؟ جوهر جهان به عنوان مجموعه ای از پدیده ها تغییر و حرکت است. اما از نقد بیشتر این تعریف من در آوردی می گذرم و توجه را به نظر شماره ۳۵ جلب می کنم. شما در این نظر می فرمایید: مبارزه مسلحانه به مثابه دفاع از خود در مقابل دولتهایی که حقانیت قانونی و اخلاقی ندارند، مانند حکومت شاه و جمهوری اسلامی امری مطلق است. خواهش می کنم کسانی که این متن ها را می خوانند ، نظرهای شماره های ۳۴ و ۳۵ را با هم مقایسه کنند. بر اساس تعریف شما از تعصب، نظر شماره ۳۵ تعصب است زیرا مطلق بودن یعنی فارغ از هر قیدی از جمله قید زمان. خوب حالا بر می گردم به دفاع شما از مبارزه مسلحانه. اگر کمی حقوق بلد بودید، متوجه می شدید که مفهوم دفاع مشروع بر خلاف ظاهر چقدر پیچیدگی و ابهام می تواند داشته باشد. حقانیت قانونی و اخلاقی یعنی چه؟ معیارش توسط چه گروهی تعیین می شود. آیا همانطور که امکان سوء استفاده از حق به طور کلی مطرح است، امکان سوء استفاده از حق دفاع مشروع و به تبع حق دفاع مسلحانه وجود ندارد؟ با یه مجاهدی یه بار بحث می کردم، در دفاع از سازمان مجاهدین خلق می گفت، در حکومتی که اونها تشکیل می دهند، همه چیز آزاد است غیر از مبارزه مسلحانه. طنز تلخ را نگاه کنید،یه سازمانی که مبارزه مسلحانه را حق خود در مقابله با حکومت می داند، برای دیگران چنین حقی قائل نیست،زیرا از دید اونها هر حکومتی غیر از حکومت اونها به قول شما از حقانیت قانونی و اخلاقی بر خوردار نیست. از طرفی هر حکومتی در تاریخ و حتی همین الان از دیدگاه بخشی از مردم ستمگر و فاسد است، بنابراین اینها طبق نظر شما حق مبارزه مسلحانه را دارند. مگر از دید شما سرمایه داری پر از لجن نیست، پس اینجا هم مبارزه مسلحانه موجه است. اگر دقت می کردید من ایرادی که به نظر دکتر مهاجرانی گرفتم این بود که مبارزه مسلحانه را در برابر شاه مشروع می داند و در جای دیگر چون خودش به قدرت وصل است، نامشروع می داند. همین دوگانگی در مورد مساله ارتداد وجود دارد. اگر خروج از اسلام جرم است ،چرا خروج از مسیحیت یا هر دین دیگر جرم نباشد؟ این درست مثل وضعیتی می ماند که اگر یکی چشم ما را کور کرد ما به حقانیت قصاص متوسل شویم و برعکس اگر ما زدیم چشم دیگری را کور کردیم در جهت مخالف حرکت کنیم و ادعا کنیم قانون قصاص ناعادلانه و ضد انسانی است! ظاهرا این شما هستید که خیلی عقده فلسفه ورزی و ارائه مکتب فلسفی را در دو خط دارید. من بارها گفتم نوشته های من حتی عنوان مقاله را هم ندارند، نوشته هایم را یادداشت های معمولی اند و اینکار را بیرون از سایت ،سالها است که انجام میدهم. در ضمن مواظب باش از اون طرف بام نیافتی ،یعنی از بادسری ما ایرانیان به عقده حقارت ما هیچی نداریم، نرسی. من در رویارویی را با فرهنگ بیگانه ، فرهنگ خودی را نه برتر می دانم ونه فروتر. عناصر مثبت و منفی، کم و بیش در همه فرهنگ ها وجود دارند. قوم محوری و غربزدگی دو روی یه سکه به نام تقلید کورکورانه اند.
جوادی
ادبیات شما نیز جالب است. بارها از واژه این حقیر که واژه مورد پسند ریاکاران است ،استفاده می کنید و مخالفان خود را حضرت می نامید. هنوز از رسوبات ادبیات ریاکارانه مذهبی خویش را رها نکردید. ما به تجربه دیدیم کسانی که از این ادبیات به ظاهر فروتنانه استفاده می کردند، چه بلایی سر ما آوردند.
سیامک
مقولهء "امر مطلق" یکی از کاتاگوری های اخلاقی, فلسفی کانت است, که با اینکه معادل انگلیسی آن (Categorical Imperative) نیز در اینجا ذکر شده است, به قول عوام یا خود را به کوچهء علی چپ زده اید, و یا در اینجا برای اولین بار است که چنین مفهوم و کاتاگوری را مشاهده کرده اید. به هر صورت برای روشنگری شما و خوانندگان محترم توضیح بیشتر مفهوم "امر مطلق" در ذیل. - - - - - -- امر مطلق (به آلمانی: kategorischer Imperativ) یک مفهوم کلیدی در فلسفهٔ اخلاق کانت می باشد. امر مطلق از دید کانت این است که همواره باید طوری رفتار کرد که بتوان اراده کرد قاعده عمل ما یک قانون عام و کلی برای همه انسانها باشد. برای فهم امر مطلق ابتدا باید دید امر به چه معناست و چرا قانون اخلاق همیشه باید به صورت امر بیان شود؟ و دیگر آن که چرا قانون اخلاق همواره مطلق است؟ معنای امر به گفته کانت قوانین اخلاق به صورت امرها و بایدها به ما عرضه میشوند و گزارههای اخلاقی به شکل بایدها بیان میگردد. از نگاه او جملاتی نظیر "عدالت خوب است" یا "دروغگویی غیر اخلاقی است" برای ما انسانهای عادی گزارهای اخلاقی نیست. بلکه جمله اخلاقی لزوماً باید در قالب دستوری و امری بیان شود. پس برای بیان گزارهای اخلاقی در باره عدالت و دروغ باید چنین گفت: باید به عدالت رفتار کرد و نباید دروغ گفت. اما چرا گزاره اخلاقی باید دارای چنین خصیصهای باشد؟ ابتدا باید به این نکته دقت کنیم که کانت میان اصول و قواعد تمایز قایل میشود. اصل، یک قانون محض است برخاسته از عقل عملی. این قانون را عقل عملی محض وضع میکند و همیشه ثابت است چه انسانها بر طبق آن عمل کنند چه نکنند. عقل عملی محض دستور میدهد باید بر طبق قانون عمل کرد. اما ما انسانها وقتی میخواهیم کاری را انجام دهیم آن را بر اساس قوانین و اصولی که در ذهن خود نسبت به لزوم یا عدم لزوم آن کار داریم انجام میدهیم. اراده ما از یک سری اصول پیروی میکند که این اصول در واقع اصول ذهنی اراده ما هستند. ما در ذهن خودمان اصلی را تصور میکنیم و بر اساس آن عمل میکنیم. کانت ب این اصول ذهنی را قوانین نام میدهد. به عنوان مثال شخصی بر اساس اصل لذت در ذهن خود اراده میکند به دیگری کمک کند و از این کار لذت ببرد. اینجا اصل ذهنی اراده لذت است یا به تعبیر کانت شخص بر اساس قاعده لذت عمل کرده است. کانت معتقد است اصول عینی اخلاق گاهی با اصول ذهنی اراده یا قواعدی که مردم بر اساس آن عمل میکنند، مطابق نیست. یا به تعبیری مردم بر اساس قواعدی عمل میکنند که با اصول عینی اخلاق متفاوت است. آنچه کانت به عنوان اصل ذهنی اراده و امکان عدم مطابقت آن با اصل عینی اخلاق مطرح کرده در واقع بیان پیچیده این مسأله ساده است که گاهی به هر دلیلی نمیخواهیم اخلاقی باشیم و از قانون اخلاقی اطاعت کنیم. شاید یکی از دلایل عمده آن غلبه امیال و خواهشها بر عقل باشد. به همین دلیل تمام قوانین اخلاقی به صورت اوامر مطرح میشوند. و این به دلیل آن است که ما موجوداتی دارای عقل محض نیستیم. از همین رو قوانین خود را به صورت بایدها به ما عرضه میکنند. قوانین اخلاقی را با بایدها و نبایدها بیان میکند. بر این اساس قوانین اخلاقی به صورت اوامر جلوه میکنند. اما کانت سه شکل از امر را مطرح میکند (امر شرطی تردیدی, امر شرطی تاکیدی, امر مطلق) که به نظر وی تنها یک شکل آن میتواند امر اخلاقی باشد که از آن به امر مطلق تعبیر میکند. - - - - - - - این از "امر مطلق." و چرا اینکه دفاع از خود یک قانون اخلاقی مطلق است. خاستگاه چنین نظری لزوما بینش و فلسفهء چپ و رادیکال نیست و منبع آن شاید به تاماس هابز برسد. در فلسفه سیاسی هابز، اولین حق انسان در جامعه مدنی، صیانت نفس است و حقوق دیگر از جمله مالکیت در رتبه های بعدی قرار دارند، چون بدون محافظت از حیات انسان، هیچ امر دیگری قابل تحقق نیست. دولت هایی غیر قانونی و غیر اخلاقی مانند سلطنت شاه یا نظام آخوندی با عملکرد های غیر اخلاقی و غیر قانونی خود صیانت نفس را به اولویتی غیر قابل تردید تبدیل می کنند, که در این راستا هر گونه کنش دفاع از خود, منجمله مبارزهء مسلحانه قانونی اخلاقی و امری مطلق (به معنای کانتی Catagorical Imperative) می باشد. پس می بینیم که مبارزهء مسلحانه به مثابه دفاع از خود جایگاه و تعریفی بسیار دقیق فلسفی نیز دارد. در حکومتی که در قانون اساسی اش آزادی های بدون قید و شرط سیاسی, مدنی, اجتماعی نهادینه شده است و بخشی از هنجار و قوانین زندگی روزمره مردم است, طبیعتا جایی برای مبارزهء مسلحانه باقی نمی ماند, چون آزادیهای مردم بدون قید و شرط, و نامحدود, است. پ.ن. در کامنت ۳۶ اشتباهی رخ داد که باید تصحیح شود. "ارزش هر متنی هیچوقت به حجم آن (کمیت) ارتباط نداشته و فقط بر اساس انسجام و منطق درونی گفتمان مطرحه در آن متن (کیفیت) سنجش میشود."
سیامک
اینکه به نظر شخص شخیص شما تعبیری مانند "جوهر جهان به عنوان مجموعه ای ازپدیده ها تغییر و حرکت است" یک " تعریف من در آوردی" بیشتر نیست فقط نمایانگر (عدم) عمق سواد و دانش و آشنایی شما با فلسفه و تاریخ فلسفه می باشد. اما چنین تعبیری از جهان و هستی از زمان فلسفهء یونان باستان؛ هراکلیتوس, دِموکریتوس,...تا دوران روشنگری در فلسفهء اسپینوزا, لابنیتس,...تا دوران ما در فلسفهء آلتوسر,...یکی از مهمترین و برجسته ترین مکاتب و گفتمان های فلسفی است. برای شما تغییر و حرکت پدیده ها من درآوردی است. کاتاگوری "امر مطلق" کانتی من درآوردی است. ساخت زدایی من درآوردی است. لطفآ برای ما توضیح دهید که دقیقا چه مطالبی را به شاگردان نگون بخت "تدریس" می کنید که من درآوردی نیست؟! شما که با حقوق بسیار آشنا هستید چگونه هنوز نمیدانید که شکنجهء زندانیان سیاسی و کشتار آنها "جنایت علیه بشریت" (Crimes Against Humanity) می باشد, هیچگاه شامل "قانون مرور زمان" (Statue of Limitations) نمی شود و تا زمانی که مجرمینی که چنین جنایات هایی را انجام داده اند زنده هستند و نفس می کشند قابل دادرسی و واجد دادگاهی شدن می باشند. آیا بر اساس آشنایی عمیق شما با حقوق است که شما کماکان از جنایتهای ساواک پشتیبانی می کنید و بازگشت ستم شاهی (جنایتکاران علیه بشریت) را بدیلی مناسب میدانید. بدترین نوع تقلید کورکورانه رونویسی کردن مطالب چند دقیقه ای قبل خوانده شده از "دانشگاه" ویکی پدیا و تحویل آن در اینجا به عنوان "یادداشت های فلسفی" است.
سیامک
بهترین پاسخ برای کامنت شماره ۳۸ شما شعری از بهار است. اهل ادب می فهمند که در اینجا منظور چیست. - - - - - - - شبی درمحفلی با آه وسوزی شنیدستم که مرد پارهدوزی چنین می گفت با پیر عجوزی گلی خوش بوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی بهدستم گرفتم آن گل و کردم خمیری خمیری نرم و نیکو چون حریری معطر بود و خوب و دلپذیری بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم همه گلهای عالم آزمودم ندیدم چون تو و عبرت نمودم چو گل بشنید این گفت و شنودم بگفتا من گلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم گل اندر زیر پا گسترده پر کرد مرا با همنشینی مفتخر کرد چو عمرم مدتی با گل گذر کرد کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم
جوادی
امر مطلق کانت را خیلی خوب فهمیدید . به نظرم کانت در گور خود لرزید وقتی امثال شما ادعا می کنید نظریه امر مطلق او را می فهمید و رعایت می کنید. امر مطلق کانت و قاعده طلایی به شما می گوید که مخالفان خود را حضرت بنامید و برای اشاره به خود از واژه ریاکارانه این حقیر، استفاده کنید. بله همه اینها را به برکت شناخت امر مطلق کانت دارید. حالا که حرف از کانت را به میان کشیدید، بهتر است بدانید نقدهای بسیار جالب و عمیقی بر نظریه مطلق گرایی اخلاقی او وارد شده است. بد نیست بدانید گرچه کانت فیلسوف بزرگی است ولی مانند هر متفکری دیگری می تواند اشتباه کند. کانت یکی از بنیان گذاران مکتب عدالت مطلقه است و مثال معروفی دارد به نام جزیره متروک. او می گوید اگر یه جامعه مدنی با موافقت کلیه اعضای خود تصمیم به انحلال آن جامعه بگیرد، مثلا مردمی که در یک جزیره سکونت دارند، موافقت کنند که از یکدیگر جدا شوند و در سراسر جهان پخش شوند باز باید آخرین قاتلی را که در زندان نگهداری می شود، قبل از اجرای تصمیم انحلال ، اعدام کرد. بنابراین کانت جزء موافقان مجازات اعدام بر اساس همان مطلق گرایی است و روشن است که این دیدگاه مخالفان سرسختی در دنیای امروز دارد. بریم سراغ هایز که طرفدار حکومت مطلقه بود و حتی معتقد بود که انسان باید به خاطر امنیت از مبارزه برای آزادی و برابری صرف نظر کند. من لوایاتان رو نخوندم ولی زحمت بکش برو بخوان و بعد ببین آیا او موافق مبارزه مسلحانه است یا نه. دوباره بر می گردم به کانت، مهمترین ایرادی که میشه به نظریه امر مطلق گرفت ،این است که او سلسله مراتب ارزشها و بنابراین تعارض احتمالی اونها در عمل را نادیده می گیرد. به راحتی میشه مثالهایی در این زمینه بیان کرد. مثلا ارزش راستگویی مطلق با ارزش حفاظت از جان یه بیگناه. اگرراستگویی باعث مرگ یه بی گناه شود،آیا باز هم باید راست گفت؟ در مورد مشروعیت مبارزه مسلحانه ،هنوز متوجه ایرادی که وارد می کنم، نیستید. پرسش من این است که در تمام حکومت ها ، بخشی از مردم ،حکومت را فاسد و ستمگر می دانند، آیا در این شرایط مبارزه مسلحانه مجاز است؟ پرسش من روشن است، چرا طفره می روید؟ شما می گویید فقط در مواردی که حکومت از حقانیت قانونی و اخلاقی برخوردار نباشد، مبارزه مسلحانه مجاز است. از کدوم قانون حرف می زنید؟ آیا از قانون اساسی مستقد و قوانین وضع شده توسط حکومت حرف می زنید؟ آاز کدوم نظام اخلاقی حرف می زنید. اگر از نظام کانتی حرف می زنید، چه کسی تا کنون قادر بوده بر اساس آن حتی زندگی کند، چه برسد براساس ِن حکومت تشکیل داد. سخن معروف انگلس را شاید شنیده باشی که می گفت ما به هیچ اخلاق مطلق و ابدی اعتقاد نداریم. حکومت شاه غیر قانونی بود، یعنی شاه قانون اساسی مشروطه را زیر پا گذاشت، مثل یه ماموری که یه قانون را زیر پا می گذارد، خوب واکنش معقول به این تخلف چیست؟ تنبیه متخلف یا ساقط کردن همان قانون که سنگش را به سینه میزنیم. دورویی و دوگانگی تقریبا همه مخالفان شاه این بود که او را به استبداد و تخطی از قانون متهم می کردند ولی خودشان هم به نوعی دیگر از استبداد اعتقاد داشتند و هم بیشتر از شاه از غیر قانونی و حتی ضد قانون عمل کردند. پس لطف کنید زمانی که از قانون و بی قانونی دم می زنید، دقیق مشخص کنید منظورتان کدوم قانون است. ظاهرا شما هنوز به این حقیقت نرسبدید که استبداد قانون اساسی هم امکان پذیر است. مجازات اعدام در ایران قانونی است. اینجا اگر ایرادی هست، ایراد به خود قانون هست، نه اینکه بگیم اعدام غیر قانونی است. در پایان باید یادآوری کنم که در هیج جامعه ای آزادی نامحدود نیست و حتی مطلوب هم نیست. آزادی ما را آزادی دیگران محدود می کند.
جوادی
یه مغالطه ای را مخالفان دموکراسی و به اصطلاح جمهوریخواه زیاد به کار می برند که لازم است واکاوی شده و نادرستی آن روشن شود. آیا از مستبد بودن یک یا چند شاه میشه به نظریه سلطنت مشروطه ایراد گرفت؟ محمد علیشاه به حکومت شریعت معتقد بود و به تبع با مشروطه مخالف بود و در نهایت مجلس را به توپ بست و آزادیخواهان نیز او را از سلطنت خلع کردند. چرا در اینجا کسی نتیجه نگرفت که باید همزمان با خلع محمد علیشاه، باید مشروطه را نیز برانداخت؟ فرق محمد علیشاه با محمد رضا شاه از این جنبه چه بود؟ مگر مخالفان شاه او را مستبد و دشمن مشروطه نمی دانستند، پس چرا خودشان مشروطه را ساقط کردند. یه جوابی که به این پرسش میشه داد اینست که مخالفان شاه به واقع خودشان به مشروطه به معنی واقعی کلمه اعتقاد نداشته یا حتی معنی آن را درک نمی کردند و در پوشش مبارزه با شاه، در واقع با مشروطه مبارزه می کردند. یکی از دستاوردهای مهم چپ ایران و حتی چپ بین الملل کمک به راست مذهبی در براندازی مشروطه ایران بود. اینکه محمد رضا شاه مستبد بود پس سطنت مشروطه ستم شاهی است، یه مغالطه یا شعار یا توهم بیش نیست. مگر در خود بریتانیا شاهانی نبودند که با مشروطه مخالف بودند، آیا بریتانیایی ها از مشروطیت عبور کردند؟ ما یا به مشروطه اعتقاد داریم یا نداریم، این ربطی به استبداد یک پادشاه در عمل ندارد. اینکه یه مامور یه قانون خوب را اجرا نکرو، مامور راتنبیه می کنند یا قانون را یا هر دو را؟ انقلابیون دیروز و جمهوریخواها ن امروز لطف کنند به این پرسشهای روشن و منطقی پاسخ دهند.
جوادی
باز می دونم که طفره می روید ،به همین خاط روش بایکوت را در قبال شما دز پیش می گیرم که در این شرایط معقول است.
جوادی
به یادداشت شماره ۳۷ نگاه کنید، من در اون یادداشت، گفتم جهان به عنوان مجموعه ای از پدیده ها حرکت و تغییر است ولی آقای سیامک در یادداشت شماره ۴۰ مرا متهم می کنند که برای شما حرکت و تغییر جهان من در آوردی است. رفتار شما منو یاد یکی از بستگانم می اندازه که به لجبازی و غیر منطقی بودن شهره بود، مثلا اگر می گفتی دو به علاوه دو میشه چهار، او مخالفت می کرد و می گفت نه اینطور نیست.
سیامک
هیچکدام از پرسشهای شما ربطی به شرایط مشخص ایران ندارد و همگی آنها چیزی نیست جز مقداری پرسش های دو دقیقه قبل از "دانشگاه" ویکی پدیا خوانده شده. در اینجا مشخصا صحبت بر سر حقانیت و اخلاقی بودن مبارزهء مسلحانه علیه رژیم شاه و علیه رژیم آخوندی است. مسلما کسی که هنوز جنایاتهای ساواک را توجیه میکند و کودتای ننگین ۲۸ مرداد را "قیام ملی" (قیام ملی فاحشه های تهران در همکاری با فدائیان اسلام ) می داند مخالف مبارزه مسلحانه علیه سلطنت است. اما مردم ایران علیه مبارزه ای مسلحانه در ضدیت با حکومت شاه نبودند و رژیم را سرنگون کردند. و این سرنوشت مشابه ای است که در انتظار ج.ا. می باشد. شباهت و نکته ای مشترک شما و طرفداران رژیم آخوندی در وحشت و تنفری است که هر دوی شما از مردم ایران دارید. تا حدی که چند صد "یادداشت" (*) در باره مردمسالاری در ایران مینویسید, اما یکبار هم جرات و صداقتش را ندارید بگوئید که این فقط خود مردم ایران هستند که میتوانند یک نظام مردمسالاری در ایران برقرار کنند. اعدام جنایت دولتی و رسمی است. هیچ فرق ندارد که چه دولتی با چه نام و عنوانی چنین جنایتی را انجام میدهد. در ایران آزاد آیندهء پسین ج.ا., هنجار سیاسیِ کشور بر مبنای آزادی های بدون قید و شرط سیاسی, اجتماعی, مدنی,....استوار خواهد بود. و قانون اساسی ایران و دیگر قوانین کشوری متضمن کننده چنین آزادی های بدون قید و شرط خواهند بود و چنین هنجار هایی نهادینه خواهد شد. آزادی های بدون قید و شرط سیاسی, اجتماعی, مدنی,...هم مطلوب هستند, هم قابل اجرا. مسلما یک ذهنیت اقتدارگرا که مانند ج.ا. از مردم ایران وحشت و تنفر دارد, مایل به دوباره محدود کردن آزادی های مردم است.
سیامک
جناب جوادی (*) شما ادعا میکنید که: "یکی از دستاوردهای مهم چپ ایران و حتی چپ بین الملل کمک به راست مذهبی در براندازی مشروطه ایران بود. " اما از یاد میبرید که: این دولت کودتای شاه بود که با کمک فدائیان اسلام و آیت الله کاشانی به قدرت رسید. نه چپ ایران. این دربار سلطنتی بود که در موافقت با فدائیان اسلام طرح ترور احمد کسروی را ریخت و انجام داد. نه چپ ایران. نطفهء اصلی جمهوری اسلامی در ترور احمد کسروی (که با همکاری دربار و فدائیان اسلام انجام شد) ریخته شد. این حکومت کودتای شاه بود که سپهدار باتمانقلیچ را به معبد بهائیان در تهران, حظیرةالقدس, فرستاد تا دوش به دوش آخوند فلسفی با کلنگ حظیرةالقدس را نابود کنند. نه چپ ایران. این ساواک شاه بود که "انجمن حجتیه" را تاسیس کرد و به جان مردم ایران انداخت. نه چپ ایران. این رژیم شاه بود که به انواع و اقسام جریانات ارتجاعی مذهبی, مانند "حسنیهء ارشاد", "مکتب اسلام",...روی خوش نشان داد و تا میتوانست آنها را پرورش داد. نه چپ ایران. این وزارت آموزش و پرورش شاه بود که آیت الله بهشتی و باهنر را برای ویراستاری کتابهای دانش آموزان استخدام کرد. نه چپ ایران. جمهوری جهنمی اسلامی محصول مستقیم رژیم شاه است و سلطنت در ایران بزرگترین پرورش دهندهء نیروهای مافوق ارتجاعی مذهبی بود. آن قانون اساسی مشروطه ای ایده آل شما همان قانون اساسی است که نقش روحانیون ارتجاعی شیعه در سیاست ریزی کشور را نهادینه و رسمی می کند. اینکه پس از ۴۰ سال تجربه کردن ج.ا. شما هنوز چنین تعلق خاطری به چنین سند عقب افتاده و متحجری دارید نشاندهندهء نکات مشترک و متشابه شما با حکومت آخوندی است. بحران های کنونی جامعه ای ایران و حساسیت های قرن بیست و یکمی مردم ایران احتیاجی به سندی از قرن ۱۹ ندارد.
سیامک
جناب "جوادی" (*) شما چه تحریم بنماید یا نه در اصل قضیه تغییری حاصل نمیشود. شیوهء "مطلوب" شما نوشتن چند صد کامنت (*) و تکرار مکرر تبلیغات و تلقینات سلطنتی؛ زیر سوال بردن جنایات ساواک, مورد ابهام قرار دادن کودتای ننگین ۲۸ مرداد و بازگویی مجدد چنین پروپاگاندا هایی تا حد نخ نمایی است. دو کلمه حرف حساب هم که بخوانید, کار به تحریم میرسد. موفق باشید.
جوادی
چپ گرای ایرانی هرگز چپ گرای به معنی واقعی کلمه نبوده است. چپ گرای ایرانی به جزء عده کمی، تا امروز نیز نتونسته خودش را از رسوبات مذهبی و ادعای واهی مبارزه با امپریالیسم خود را رها کند. چپ گرای ایرانی حتی زحمت خوندن یه اثر مهم مارکسیستی را هم به خود نمیداد و بر اثر تبلیغات یا تلقینات عده ای ، یه دفعه خودش را طرفدار چپ و چپ گرا احساس می کرد. دفاعیه خسرو گل سرخی در دادگاه بهترین دلیل برای حرفهایم است. ادبیاتی که در این دفاعیه استفاده میشه، یه ادبیات مظلومانه مذهبی است. چرا؟ آیا این دفاعیه هم کار ساواک بوده است؟ اون زمان هم کیشان شما حتی خواهان انحلال ارتش نیز بودند. البته ارتش سفید و سازمان امنیت سفید جنایتکار است، ولی ارتش سرخ یا سیاه و سازمان امنیتی مانند چکا یا ک گ ب ایرادی ندارند.
جوادی
دوره بختیار ساواک منحل شد و آزادی بیان نامحدود برقرار شد و مشروطه به معنی واقعی کلمه تحقق یافت، خوب ادامه تندروی و عبور از مشروطه چه ضرورتی داشت؟ اگر قرار باشد سلطنت مشروطه را با سلطنت پهلوی یا قاجار یکسان گرفت و با این مقدمه ، مشروطیت را بی اعتبار کرد، همین کار را با واژه جمهوری نیز میشه کرد. کافی است جمهوری اسلامی را با جمهوری یکسان گرفت و حکم به بی اعتباری جمهوری داد. تمام سازمانهای اطلاعاتی از قانون و اخلاق تخطی می کنند. همه شان ممکن است کم و بیش دست به جنایت بزنند. آیا سازمان امنیت شاه مخوف ترین و یا نخستین سازمان امنیتی تاریخ بوده است؟ چپ های ایرانی، ناسیونالیزم ایرانی را محکوم می کنند، در کنارش از ناسیونالیزم قومی البته در پوشش حق تعیین سرنوشت و حقوق بشر، دفاع می کنند. از ساواک شاه انتقاد می کنند اما از ساواک ها مثل ساواک مخوف ک گ ب انتقاد نمی کنند. دوستان تمام دولتها در دنیای امروز ساواک دارند. شما ساواک را مغرضانه به عنوان اسم خاص به کار می برید، من به عنوان اسم عام.
جوادی
من تاکید نمی کنم که فلان سباستمدار یا صاحب قدرت فاسد هست یا نبست، گرچه میشه با رویکرد بی طرفانه این مساله را نیز تحقیق کرد، بلکه تاکید من بر اندیشه قدرت فاسد است، می باشد که بارها آزموده و تایید شده است. فرق این اندیشه که قدرت فاسد است با این اندیشه که فلان صاحب قدرت فاسد است، از زمین تا آسمان است. هر صاحب قدرتی میل به فساد و خودکامگی دارد، نه صرفا به خاطر بدطینتی یا سرشت بد، بلکه به خاطر فاسد بودن قدرت ،این مشکل رخ می دهد. اگر مشکل اساسی فساد را به فلان صاحب قدرت ربط دهیم، آنگاه چاره را در تغییر سیاستمدار و دادن قدرت به دست شخص دیگر می جوییم و این جابجایی می تواند ادامه یابد، بدون اونکه مشکل فساد حل شود پس چاره اساسی چیست؟ وقتی قدرت را فاسد بدانیم دیگه نمی گوییم تا شاه کفن نشود، وطن وطن نمی شود،زیرا به روشنی دیدیم شاه مدتهاست که کفن شده ،ولی وطن که بهتر نشده ، حالش روز به روز بدترهم شده است. اون زمان فکر می کردیم مشکل ایران فاسد بودن سیاستمداران است و به همین خاطر فریاد می زدیم دیو چو بیرون رود فرشته در آید. نه دیوی در کار بود و نه فرشته ای. این توهم انقلابیون بود که مساله فساد ذاتی قدرت را به فساد صاحب قدرت کاهش میداد. متاسفانه هنوز نیز عده ای بیدار نشده اند و به جای نقد قدرت و اندیشه سیاسی، به نقد های پیش پا افتاده و هر روزه سیاستمداران می پردازند و نام این کارعبث را مبارزه با استبداد و مبارزه برای آزادی می گذارند. قدرت چون فاسد است پاد زهرش خودش می تواند باشد، یعنی قدرت باید توسط قدرت کنترل شود. نظریه تفکیک قوا و پارلمانتاریسم برای همین منظور ابداع شده اند. ما برای رسیدن به دموکراسی نباید وزن سنگینی به این یا اون سیاستمدار بدهیم. از این قبیل کارها عادت ما شده است. دموکراسی ارمغان یه سباستمدار برای یه ملت یا جامعه نیست. دموکراسی را باید عده زیادی نخست بفهمند و بعد باور کنند. فرهنگ اسلامی با یک مسلمان آغاز شد و سپس به یه خرده فرهنگ تبدیل شد و سپس به فرهنگ عمومی و فراتر از مرزها رفت. تا نخبگان ما دموکراسی را نفهمند و باور نکنند و به مردم آموزش ندهند، خبری از دموکراسی نخواهد بود. آموزش دموکراسی مثل آموزش نظرات علمی است. ما حتی یک انجمن آموزش دموکراسی هم نداریم. این جای تاسف دارد.
سیامک
خود مرکز بینی و خود محور انگاری شما حد و مرزی ندارد. چون شما با مراکزی مانند "موسسهء توانا" یا ده ها و صدها نهاد دیگر مانند "توانا" ذره ای آشنایی ندارید, پس ما در ایران "حتی یک انجمن آموزش دموکراسی هم نداریم." چون شما هنوز در پنجاه سال پیش و هنوز با تلقینات و تبلیغات ساواک به سر میبرید پس کل چپ ایران یعنی گلسرخی. آیا یا به حال یک صفحه از آثار امیر پرویز پویان را خوانده اید؟ ده ها و صد ها و نقد از پوپولیزم گلسرخی چه؟ در مرحلهء کنونی تنها چیزی که چپ ایران کم ندارد آثار نظری. فلسفی و صدها سایت مختلف, اما چون در "دانشگاه" ویکی پدیای شما خبری از آن نیست پس نتیجه میگیرید که وجود ندارد. ساواک اسم عام و خاص نیست. ساواک جنایت علیه بشریت است. تا زمانی که شما نیز صریحا و بدون هیچ تخفیفی این جنایات را محکوم نکنید, چیزی جز توجیه گر جنایات علیه بشریت نخواهید بود. مثلا قرار بود که "تحریم" بشود, اما مثل اینکه طاقت نیامد. مردم ایران خیلی بهتر از شما و من و هر کس دیگر در مبارزات روزمرهء خود علیه ج.ا. و علیه تمامی گرایشات غیر دموکراتیک و اقتدار گرایانه دارند راه خود را برای استقرار یک نظام تمام عیار مردم سالاری در ایران میپیمایند. نکته مشترک شما و آخوندها وحشت و نفرت شما از مردم ایران است.
جوادی
در روان درمانی یه قاعده مهم در درمان این است که ناهنجاری را باید با ناهنجاری خفیف تر جایگزین کرد و وقتی ناهنجاری خفیف تر تا حدی پایدار شد و از ناهنجاری اولیه خبری نبود، دوباره این قاعده را تکرار کرد. مفهوم این قاعده این است که در یک گام بزرگ معمولا نمی توان ناهنجاری را درمان کرد. فکر می کنم همین اصل در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی درست باشد. گام های کوچک و مطمئن بهتر از گام های بزرگ و ناآزموده است. روشن است که قانون اساسی مشروطه در موارد متعددی ایراد داشت، اما چاره در اصلاحات متوالی این قانون مهم بود نه در ساقط کردن آن بوسیله یه انقلاب راست گرایانه گذشته گرا که با کمال تعجب در یه ائتلاف نامیمون بین نیروهای راست، چپ و التقاطی در سال ۵۷ صورت گرفت و برای اولین بار در تاریخ ایران، یه دولت تمامیت خواه را بر اریکه قدرت نشاند. اینکه از گام بزرگ انتقاد می کنم به خاطر همین نتایج فاجعه بار است
جوادی
من طرفدار راست میانه هستم و این اشتیاق را در خود می بینیم که ببینم اندیشه ترکیب لیبرالیسم و سوسیالیزم آیا راه به جایی برده است یا نه. معتقدم که بین نیروهای میانه رو راست و چپ می تواند یه ائتلافی به وجود آید و این به نفع جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران است. همچنین یه ائتلافی بین پارلمانتاریست ها اعم از طرفداران مشروطه و طرفداران جمهوری پارلمانی می تواند به وجود آید. قلم من بر علیه چپ و راست افراطی فعال خواهد بود.
جوادی
با خواندن کتاب تاملاتی در باب انقلاب فرانسه اثر معروف ادموند برکه خوشبینی ام به انقلاب از بین رفت و نسبت به رادیکالیسم نخست دچار تردید شده و سپس اعتقاد پیدا کردم که رادیکالیسم علی رغم دادن وعده های بزرگ ، بنا به شواهد تاریخی قادر نبوده وعده ها ی خود را عملی کند و حتی معمولا به بدتر شدن اوضاع انجامیده است. در حال حاضر موضع من نسبت به سنت، موضعی میانه یعنی موضعی اصلاح طلبانه است. ادموند برکه کتاب معروف دیگری دارد به نام حقانیت جامعه طبیعی، که علاقه دارم اون را با دقت بخونم. آیا خواندن این کتاب نیز تاثیری همانند کتاب دیگر برکه روی من خواهد داشت. در کتاب ایدئولوژی چیست که نام نویسنده اش الان یادم نیست، خوانده بودم که لیبرال شدن و لیبرال ماندن بسیار سخت است.
جوادی
کتاب زندگی سراسر حل مساله است اثر کارل پوپر رو می خوندم، به نکات جالبی درباره آزادی برخورد کردم که خوب است دیگران نیز با آن آشنا شوند. پوپر می گوید: ما باید آزادی سیاسی را انتخاب کنیم،نه به خاطر امید به زندگی آسانتر، بلکه به این دلیل که آزادی خود یک غایت است( یعنی فی نفسه ارزشمند است) که نمی توان آن را به ارزشهای مادی تقلیل داد. ما باید آزادی را به شیوه دموکریتوس انتخاب کنیم که زمانی گفت: من زندگی تهیدستانه در یک دموکراسی را به زندگی مرفه در یک نظام استبدادی ترجیح میدهم و فقر در یک دموکراسی بهتر از هر نوع ثروت در یک نظام اشرافی یا استبدادی است، زیرا آزادی بهتر از بردگی است.
جوادی
کارل پوپر تعریف متعارف دموکراسی را به این دلیل که در عمل هیچ گاه مردم حکومت نمی کنند،مفید نمی داند و یک معیار تجربی برای دموکراسی پیشنهاد می کند. او به نحوه تغییر حکومتها توجه خاصی دارد و آن را معیاری یرای دموکراسی یا استبداد معرفی می کند. از دید او حکومتی را که بتوان بدون خونریزی و خشونت تغییر داد، دموکراسی است و در غیراین صورت استبداد است.اینکه این ویژگی مهم را در تعریف دموکراسی به کار بریم یا به عنوان یه نتیجه از تعریف، چندان مهم نیست، بلکه خود این ویژگی است که اهمیت اساسی دارد. بر اساس معیار تجربی پوپر حکومت کوتاه مدت دکتر مصدق دموکراتیک بود یا استبدادی؟ البته با اونکه اعتقاد دارم سلطنت پهلوی با اصلاحات این قابلیت را داشت که به دموکراسی تبدیل بشه، ولی طبق معیار پوپر یه حکومت استبدادی بود. اما در مورد حکومت دکتر مصدق بر اساس معیار تجربی و معقول پوپر چه می توان گفت؟ آیا برکناری دکتر مصدق بدون خونریزی و خشونت امکان داشت؟ خواهش می کنم بدون حب و بغض و به دور از کیش شخصیت به این پرسش فکر کنید
جوادی
جمله جالبی را آقای دکتر نیکفر در برنامه پرگار در بحث بی نام و نشان بودن خفتگان گورستان خاوران و در پاسح به دفاع آقای دکتر مهاجرانی از اعدام های ۶۷، گفتند که برام تامل برانگیز بود، جمله ایشان این بود که مساله جنایت را نمیشه به کنش و واکنش کاهش داد. این جمله مرا به جمله ای با همین ساخت در مورد مساله دموکراسی رهنمون کرد. چند دهه است که در تله انگلیسی مساله ۲۸ مرداد گرفتاریم. به نظر من مساله دموکراسی را نمیشه به جنگ قدرت بین دو سیاستمدار یعنی بین دکتر مصدق و محمد رضاه شاه کاهش داد. من چون به کیش شخصیت مبتلا نیستم در عین حال که برای این دو سیاستمدار تاریخ معاصر ارزش و احترام قائلم ولی می توانم ایرادها و اشتباهات هر دو را ببینم. اما طرفداران سرسخت یه شخصیت یا شخصیت پرستان قادر نیستند این اشتباهات را ببینند. شرط دیدن حقایقی این چنین مستلزم رهایی از کیش شخصیت است. خواهش می کنم کنشگران سیاسی و مدنی مساله ۲۸ مرداد را به مورخان و داوری تاریخ بسپارند و از نتایج تلخی که پرداختن به این مساله برای جنبش دموکراسی مردم ایران پدید آورده ، عبرت بگیرند و به این مساله تفرقه ساز انگلیسی پایان دهند. ما برای رسیدن به دموکراسی باید از نقد شخصیت ها و رویدادها فراتر برویم و تا حدی سیستمی فکر کنیم.
دخو
تفکر سیستماتیک برای حل بحران های جاری در کشور ایران در قرن بیست و یکم فقط از طریق تدوین یک میثاق اجتماعی ضد-سرمایه داری انجام پذیر می باشد. در پرتو مبارزات ضد سرمایه داری در جامعه ای ایران است که میتوان به مشکلات اقتصادی, سیاسی, محیط زیستی, مسائل تبعیضی و دیگر آسیب شناسی های کشور پرداخت. شایان توجه است که مبارزات ضد سرمایه داری خاستگاه تاریخی طولانی ی در جهان دارند و مبارزات ضد سرمایه داری در ایران, بخشی از مبارزات جهانی ضد سرمایه داری است. کتاب ذیل یکی از آثار کلاسیک تاریخی در تشریح جنبش های ضد سرمایه داری می باشد. Anti-Systemic Movements by Giovanni Arrighi, Terence K. Hopkins, and Immanuel Wallerstein Verso Books The history and future of popular resistance since the emergence of capitalism. Antisystemic Movements is an eloquent and concise history of popular resistance and class struggle by the leading exponents of the “world-systems” perspective on capitalism. Basing itself on an analysis of resistance movements since the emergence of capitalism, it shows that while some early forms were successful in their own terms, ultimately they did not impede the consolidation of the modern capitalist world-system. The authors argue that although capitalism generated resistance right from the beginning as it displaced populations, despoiled resources and established global exploitation, until about 1848 the capitalist world-system could crush or outflank an opposition which was dispersed, localized and lacking in organization and continuity. From the mid-nineteenth century down to recent times, more adequately organized social and national movements set some limits on capital accumulation, but generally remained confined in their effectiveness to the terrain of the nation-state. Indeed, paradoxically, the successes of the “old” social movements helped to boost the power and legitimacy of states while failing to remove the sources of class conflict or to grapple with the consequences of interstate competition. Taking the year 1968 as a symbolic turning-point, the authors argue that “new” antisystemic movements have arisen which challenge the logic of the capitalist world-system more centrally than ever before. These new movements have a different ethnic and gender composition and different ways of organizing, while their key inspirations show an increasing ability to cross national boundaries. The authors suggest that the new assertiveness of the south, the development of class struggle in the east and the emergence of rainbow coalitions in different world zones might hold out the promise of a future socialist world-system.
جوادی
چند قرن از عمر استبداد در ایران می گذرد؟ چند سال از عمر استبداد در خانواد ه یعنی پدرسالاری می گذرد؟ آیا تا الان اندیشمندان ایرانی به رابطه بین استبداد فرهنگی که نمونه مهم اش پدرسالاری است و استبداد سیاسی توجه نموده اند؟ سرمایه داری بعد از فروپاشی فئودالیسم در غرب شکل گرفت و عمر آن از عمر انقلاب صنعتی بیشتر نیست، در حالیکه قدمت استبداد تقریبا قدمت تاریخ است و در جوامع کشاورزی نیز وجود داشته است. بنابراین مساله بسیار کهن استبداد را نمیشه به مساله سرمایه داری که مساله ای نسبتا نوظهور هست، تقلیل داد. از طرفی استبداد ماهیتی راست گرا ندارد و در هر دو طیف راست و چپ بنا به تجربه امکان پذیر است. ما اکنون دهها حکومت استبدادی جپ گرا را در تاریخ تجربه کردیم و سقوط آنها را نیز دیدیم. ما حکومت وحشتناک خمرهای سرخ را دیدیم که جالب است توسط هم کیشان کمونیستی ویتنامی سرنگون شدند. حتی اگر تمام دنیا هم کمونیست شوند یا مسلمان یا هر مکتب دیگری جهان گیر شود، باز هم بهشت تحقق نخواهد یافت .
جوادی
مساله اول جامعه ایران مساله استبداد است و راه مقابله با آن در گام اول مبارزه منفی به ویژه تحریم در چندین حوزه است، نه فقط تحریم انتخابات. ما به یه جنبش ملی تحریم نیاز داریم.
جوادی
مبارزان ضد ضرمایه داری به مبارزه محلی و جهانی خود ادامه بدهند ،ما نه تشویق شان می کنیم و نه سنگ اندازی. اما ما مبارزان راه آزادی ، ضد استبداد هستیم و مهم نیست این استبداد دینی باشد یا سکولار، راست باشد یا چپ. روشن است آرمان و به تبع راه ما جداست. من با نظر دموکریتس درباره آزادی موافقم که در یادداشت شماره ۳۶ آمده است.متاسفانه استعمار واستبداد برای منحرف کردن و تضعیف جنبش آزادیخواهی مردم ایران، مسایل موازی می سازد و یا اولویت بندی مسایل را تغییر می دهد و یا فوریترین مساله یعنی مساله استبداد را به مسایل اقتصادی و قومی گره می زند و اینطور تبلیغ می کند که تا این مسایل حل نشوند، مشکل استبداد حل نمی شود. استعمار حتی در رویداد ۲۸ مرداد نیز نقش مهمی نداشته باشد، در ماندگاری و زنده کردن زخم ۲۸ مرداد از هیچ تلاشی دریغ نکرده است. این اندیشه که اگر دکتر مصدق برکنار نمیشد ، انقلاب ۵۷ رخ نمیداد و ما دموکراسی می داشتیم ،ساده سازی و یه تحلیل ناشی از کیش شخصیت و خلاف نگرش سیستمی است ،زیرا به جای اینکه به نقش سیستم اهمیت اساسی داده شود، به نقش یه رویداد و شخصیت اهمیت فوق العاده داده شده است. من یه مثال می زنم، جامعه ای را تصور کنید که دست کم نیمی از مردم آن جامعه به دموکراسی اعتقاد دارند و در عمل نیز دموکرات اند، آیا اونجا می تواند استبداد حاکم باشد؟ اینکه یه جامعه اسلامی حکومت اسلامی دارد، کجاش غیر عادی است؟ به افغانستان نگاه کنید، جنبش طالبان فقط یه جنبش ساخته شده در بیرون نبست که بر افغانستان تحمیل شده باشد، بلکه تفکر این جنبش تفکر بخش بزرگی از مردم این کشور نیز هست. چند درصد این مردم از تربیت دموکراتیک برخوردار بوده اند؟ فرد مسلمان تحت تاثیر آموزش مذهبی از آغاز کودکی، دارای یه ذهن اقتدارگرا می شود که با ذهن دموکرات و باز بسیار متفاوت است و برای داشتن یه ذهن باز لازم است که با دبد انتقادی به همه چیز بویژه مذهب نگاه کرد. آیا مسلمانان تا زمانی که مسلمان هستند می توانند با دید انتقادی به اسلام بنگرند؟
جوادی
نفس پرداختن به مساله ۲۸ مرداد به نفع استبداد دینی و استعمار است. اگر پرداختن به این مساله و حواشی حول آن ما را به دموکراسی می رساند، پس چرا الان اسیر استبداد حداکثری هستیم. دموکرات بودن و حتی ملی گرا بودن اینهمان با مصدقی بودن یا بت ساختن از او و خائن دانستن مخالفان او و یا برعکس بت ساختن شاه و خائن خطاب کردن مخالفان شاه نیست. باز هم تاکید می کنم باید از سطح رویدادها و شخصیت ها فراتر رفت و با دیدگاه سیستمی به مسایل نگاه کرد. سقوط مصدق در ۲۸ مرداد یک رویداد است ولی این رویداد خروجی یه روند است که کمتر به چشم می آید. همینطور سقوط سلطنت در ۲۲ بهمن یک رویداد است که پشت سر آن یک روند پیچیده وجود دارد. هنوز اصل تک عاملی و علیت خطی بر ذهن ما حکفرماست. هنوز ما نقش ستمگر را در تولید و تداوم ستم به عنوان نقش صد درصدی می بینیم و ذره ای مسولیت برای ستم دیده و نقش ستم پذیری قائل نیستیم. هنوز استبداد را مساله ای در راس هرم قدرت می بینیم و سهم و مسولیت شهروندان را نادیده می گیریم. هنوز سفت سفت به چپ یا راست چسبیده ایم و حاضر نیستیم سر مسایل عمومی و مشترک گفتگو کنیم. به نظرم بر خلاف برداشت آقای دکتر نیکفر چپ گرایی و راست گرایی کمتر از هویت های ملی و قومی در ستیز نیستند. جنگ سرد و نظام دوقطبی سابق بر آمده از مساله هویت گرایی ملی نبود، بلکه نزاعی ایدئولوژیک بین چپ ها و راست ها بود. من فارس هستم و هیچ گاه هویتم را نه کرد یا نه عرب برداشت نکردم و به همزیستی مسالمت آمیز ملتها و اقوام اعتقاد راسخ دارم زیرا قبل از اونکه ملی گرا باشم یه انسان گرا هستم. نفرت مذهبی و ایدئولوژیک دست کمی از نفرت نژادی ندارد. نفرتی که ممکن است یه چپ گرا از راست گرا یا برعکس داشته باشند از نفرت نژادی می تواند قویتر و مخرب تر باشد. چرا این مساله کم اهمیت تلقی می شود، برام روشن نیست.
جوادی
اصطلاحات سیستمی و سیستماتیک به یک معنی نیستند. برابر فارسی سیستماتیک سامانمند، نظام مند، دستگاه وار، روشمند و این قبیل واژگان است در حالیکه اصطلاح تفکر سیستمی جدید است و در برابر تفکر تحلیلی قرار دارد. روشن است که تفکر تحلیلی می تواند نظام مند ( سیستماتیک) باشد. روانشناسی گشتالتی نمونه ای از نظریه های سیستمیک است. الیته نظریه عمومی سیستمها اگر اشتباه نکنم ابتدا در زیست شناسی مطرح شده است. تبیین سیستمی تبیین کل نگر و ترکیبی است و در برابر تبیین تحلیلی قرار دارد. مثالی از نظریات تحلیلی، روانشناسی فرویدی است و نیز روانشناسی رفتارگرا. ذهن ما به تفکر تحلیلی عادت کرده ، به همین خاطر برای درک و به کاربردن تفکر سیستمی به تمرین نیاز هست.
دخو
تفکر سیستمی و اندیشیدن سیستماتیک حداقل سه شرط اولیه دارد: ۱) شناسایی و معرفی سیستمی که علیه مبارزه میکنیم و با آن در جنگیم. ۲) انسجام منطقی درونی ۳) پرداختن به کلیت سیستم و پدیده (Totality) بر مبنای این سه هنجارهای حداقل و اولیه مبارزات ضد سرمایه داری در ایران, و کنشگری علیه سرمایه داری, به عنوان سیستمی که خاستگاه, مبنا و منشاء آسیب شناسی های اجتماعی در کشور است, و جایگزینی آن با نظام و ساختار هایی که آزادیخواه و برابری طلبانه می باشند, از الویت خاصی برخوردار است. هیچ حیطه, سپهر و ساحتی از جامعه ای ایران از صدمات سرمایه داری فارغ نمی باشد و بحران سرمایه داری در ایران اثرات مخرب خود را بر تمامی اقشار و آحاد گزارده است. تدوین یک میثاقِ اجتماعیِ اومانیستیِ ضد سرمایه داری در ایران, از گامهای اولیه در این راه است. استبداد سیاسی یک نتیجهء مستقیم اقتصاد-سیاسی سرمایه داری در ج.ا. است. نهادینه کردن بدیل ها و آلترناتیو های مردمی, پی ریزی, سازماندهی و ساختن ساختار هایی که قدرت مردم را به نیرویی مادی تبدیل کند راه اساسی تصفیه حساب با استبداد دولتی در کشور است.
جوادی
باید باهوش تر از اون بود که در تله انگلیسی مساله ۲۸ مرداد یا تله مساله جعلی ملتهای ایران یا تله مبارزه واهی با سرمایه داری و امپریالیسم افتاد. اینکه تمام مشکلات دنیا ریشه در سرمایه داری دارد، اندیشه ی چپ ورشکسته است، همان چپی که وعده بنیان نهادن جامعه بی طبقه مارکسیستی را میداد و دیدیم که با فروپاشی شوروی و بلوک شرق چگونه این اندیشه به زباله دان تاریخ رفت. اندیشه باید از تجربه درس بگیرد. من به مبارزان ضد سرمایه داری خدا قوت می گویم، امیدوارم اینبار به بهشت زمینی که در آن از سرمایه داری خبری نیست برسند. اما متاسفانه برای ما آزادی از همه چی مهمتر است و باز بر نظر دموکریتس درباره آزادی تاکید می کنم. در ضمن بررسی سیستمی ربطی به مبارزه ندارد. تفکر سیستمی در روانشناسی و زیست شناسی مطرح است و ربطی به علوم سیاسی و مبارزه سیاسی ندارد. اگر ویکی پدیا مراجعه می کردید بهتر از مطالب من در آوردی است
دخو
جناب "جوادی" ورشکستگی و از هم پاشیدگی کنونی نظام سرمایه داری در چهار گوشهء جهان اتفاقا امروز و به عین به ما نشان میدهد که نقد مارکس از سرمایه و سرمایه داری نقدی اساسی, درونمایه و تا زمانی که سرمایه داری موجود است نقدی معتبر می باشد. شکست انقلاب اکتبر نه در اواخر دههء هشتاد قرن گذشته, بلکه پس از غالب شدن استالینیزم بود که به وقوع پیوست. شکستی که تروتسکی و بسیاری دیگر نظریه پردازان سوسیالیست و کارگری آنرا پیش بینی کرده بودند. اما جنبش های جهانی کارگری و سوسیالیستی را نمیتوان به پدیدهء شوروی یا جوامع پسین انقلابی تقلیل داد. در اینجا فقط به این مختصر بسنده کنیم که امروزه شما هر نوع حقوق اجتماعی و هر شکلی از آزادی های مدنی و سیاسی و غیره دارید, تمامی این امتیازها را به شکرانه ای مبارزات جنبش های کارگری و سوسیالسیتی است که بدست آورده اید. از آن مهمتر شایان توجه است که امروزه این شیوهء تولید سرمایه داری است که کل کره زمین را تبدیل به یک زباله دان عظیم کرده است, زباله دانی که هر روز در یک گوشه اش یا آتش سوزی های عظیم جریان دارد, تا توفان و گرباد, یا سیل های تا به حال بیسابقه و انواع و اقسام بحران های محیط زیست و روند هر روز سریع تر شده (و شاید غیر قابل بازگشت) نابودی زیست محیطی. رکود عظیم اقتصادی کنونی, اپیدمی کرونا, نزدیکتر شدن به یک جنگ جهانی دیگر, به اضافهء بحران های اقلیمی ذکر شده در بالا تصویری درست از "بهشتی" ترسیم میکند که امروزه سرمایه داری جهانی برای بشریت آفریده است. هدف جنبش های کارگری و سوسیالیستی در ایران نیز نه ایجاد "بهشت در زمین" بلکه ارتقاء سطح زندگی در کشور ایران به چیزی شبیه سطح زندگی در نروژ, دانمارک, سوئد, فنلاند, هلند,...و کشورهایی از این قبیل است. که با توجه به امکانات مادی ما و سرمایه های اجتماعی کشور و ظرفیت های مردم ایران چنین هدفی قابل اجرا شدنی ممکن و واقع بینانه است. حالا شما هر اسم و عنوانی که دوست دارید روی آن بگذارید. مبارزان ضد سرمایه داری نیز احتیاجی به "خدا قوت" شما ندارند, چون خدایی در کار نیست. مجو ای هموطن از ايزدِ تقدير بخت خود طلب کن بخت را از جنبش بازوی سخت خود جهان ميدان پيکار است ، بيرحمند بدخواهان طريق رزمْ ناهموار غدّارند همراهان نه آيد زآسمانها هديه ای نی قدرتی غيبی برايت سفره ای گسترده اندر خانه در چيند به خواب است آنکه راه و رسم هستی را نمی بيند کليد گنج عالم رنج انسانی ست آگه شو دو ره در پيش يا تسليم يا پيکار جانفرسا از آن راه خطا برگرد و با همت بر اين ره شو اِرانی گفت در شطی که آن جنبنده تاريخ است مشو زان قطره ها کاندر لجنها بر کران مانند بشو امواج جوشانی که دائم در ميان مانند.
جوادی
آیا بین اخلاق و ریاکاری رابطه ای وجود دارد؟ واعظان جلوه بر محراب و منبر می کنند چون به خلوت روند اون کار دگر می کنند این بیت معروف دورویی واعظان را هنرمندانه بیان می کند. آیا واعظان تنها قشری هستند که دورویی پیشه می کنند؟ روشن است که جواب این پرسش منفی است. اما اونچه دورویی اونها را زشت تر می نماید ،شغل اونها است که از راه موعظه و تبلیغ اخلاق نون می خورند ولی به آن پایبند نیستند.واعظان کسانی هستند که بیش از اقشار دیگر سنگ اخلاق را به سینه می زنند و به همین خاطر دورویی اونها زشت تر از دورویی بقیه قشرها می نماید. بیتی که در آغاز آمده فقط از یک مساله تلخ اجتماعی پرده بر می دارد ولی چیزی درباره علت آن نمی گوید. آیا ایراد صرفا متوجه منش انسانی است یا نظام اخلاقی نیز در ایجاد دورویی نقش دارد. آیا اخلاق ریاپرور هم وجود دارد؟ آیا بعضی از تکالیف اخلاقی فوق توان انسانی اند؟ یعنی آیا ما از انسان انتظار داریم برخلاف طبعیت و توانش بیش از حد پرهیزگارانه زندگی کند؟ اینکه در ادبیات ایران وحتی جهان کلمات زهد و ریا کنار هم می آیند، دال بر ارتباط عمیق تری بین اونها نیست؟
جوادی
این ادعا که شما هر نوع آزادی و حقوق مدنی را به شکرانه مبارزات جنبش کارگری و سوسیالیستی دارید، ادعایی ایدئولوژیک و خلاف داده های روشن تاریخی است. مبارزه برای آزادی تقریبا در طول تاریخ جریان داشته است. اینکه پیش از سوسیالیزم و مارکسیزم مردم هیچ حقوق مدنی یا هیچ نوع آزادی نداشته اند، سخن بی اساسی است که عقل سلیم در نادرستی آن تردید ندارد. پس نقش لیبرالیسم درتاریخ چه بوده است؟ آیا در یه جامعه لیبرال مردم آزادی و حقوق مدنی ندارند؟ به من ایراد گرفته می شود که جنبش چپ را به شوروی و استالینیزم کاهش می دهم، اما من این ایراد را نمی پذیرم. همین استدلال را طرفداران اسلام راستین نیز مطرح می کنند. مثلا اونها می توانند ادعا کنند که جنبش اسلامی را نمیشه به داعش و طالبان و غیره کاهش داد و نیز دنیا هر چه دارد به برکت اسلام دارد و بدون اسلام جهان در جاهلیت فرو خواهد رفت. من همه چپ ها را با یک چوپ نمی رانم، بلکه تنوع نظرات چپ گرایانه را واقعی می دانم و می دانم بعضی از نظرات در مقایسه با نظرات دیگر، معقول ترند اما استالینیزم را صرفا انحرافی از مارکسیسم نمی دانم که توسط استالین ایجاد شده باشد و مارکس و لنین بی تقصیر باشند. در بهترین حالت، برخی از اندیشه های مارکس یا هر متفکر دیگر می تواند درست باشند و نه همه شان. اگر اینطور فکر نکنیم راه نقد از اندیشه های اون متفکر را بر خود می بندیم. وقتی ارنست بلوخ فیلسوف معروف می گوید کاش مارکس احتمال دیکتاتوری حزبی را میداد، ایرادی به مارکسیسم وارد می کند و نه استالینیزم. استبداد در جوامع برده داری و فئودال نیز وجود داشته و مختص جوامع سرمایه داری نیست، بنابراین نمیشه مساله استبداد را به مساله سرمایه داری تقلیل داد. از طرفی حتی مبارزه با سرمایه داری در قرن بیستم نوع دیگری از استبداد را پدید آورد که بدتر از گذشته بوده است. استبداد ماهیتی راستگرا ندارد و استبداد چپ گرا نیز بارها تجربه شده و همین الان هم در بعضی از کشورهای جهان حاکم است. آیا حکومت های کره شمالی و چین استبدادی هست یا خیر؟ و اگر هست چه نوع استبدادی است، راست گرا است یا چپ گرا؟
جوادی
من یه راست گرای میانه رو هستم اما یه حکومت چپ گرا مانند حکومت دکتر نجیب الله را انسانی تر و برتر از حکومت های امثال طالبان و داعش می دانم، با اونکه این گروهها ماهیتی راست گرا و ارتجاعی دارند. اینکه راست گرا باشیم یا چپ گرا ، این ایجاب نمی کند که چشم خود را بر دیدن عیوب مکتب خود ببندیم و فقط از نظرات جناح مقابل انتقاد کنیم. انتقادی اندیشیدن به معنی دیدن عیب دیگران و احسان خویش نیست. اینکه سرمایه داری مشکلات زیادی دارد، تردیدی نیست ولی راه چاره چیست؟ آیا در رفورم است یا در انقلاب؟ آیا در یه گام بزرگ میشه مشکلات اجتماعی را از میان برداشت؟ ببینید هنوز از جنایت های ساواک گفته می شود، اما درکنارش نمی گویند ساواک یعنی سازمان اطلاعات و امنیت کشور و هر دولتی در دنیای معاصر دارای چنین تشکیلاتی است. این به معنی تبرئه جنایات ساواک نیست، بلکه باید مشخص شود وقتی از ساواک انتقاد می کنیم، آیا از عملکردش انتقاد می کنیم یا از تاسیس آن و نفس چنین تشکیلاتی؟ آیا مردمی که شعار سر میدادند دیو چو بیرون رود فرشته درآید، می توانند در مورد عملکرد ساواک داوری منصفانه داشته باشند ؟ آیا خطر اغراق در این موارد محتمل نیست؟ در ضمن چرا تبعیض آمیز و دوگانه برخورد می کنیم؟ تمام ساواک ها باید محکوم شوند و نه فقط ساواک حکومت شاه. ما دروغگویی دیگران و به طور کلی بدی هایی که از دیگران سر می زند را برجسته می کنیم، اما بدی های خود را می پوشانیم. تقریبا تمام مخالفان شاه که او را به دیکتاتوری و ستمگری متهم می کردند ، هم در منش و هم زمانی که به قدرت رسبدند، نشان دادند که از او مستبد تر هستند. برای چپ های ایران مبارزه واهی با امپریالبسم و سرمایه داری از مبارزه برای آزادی و حقوق بشر مهم تر بود. برای ا ونها پارلمانتاریسم کمترین ارزشی نداشت. کارنامه چپ های ایران درخششی ندارد. بزرگترین کار اونها جاده صاف کنی برای به قدرت رسیدن ارتجاع بود.
جوادی
اونهایی که مدعی اند جنبش جهانی کارگری و سوسیالیستی را نمیشه به ظهور و سقوط شوروی تقلیل داد، چرا همین کاهش گری را در مورد جنبش مشروطه معتبر می دانند؟ نمی خواهم درازگویی کنم. خلاصه می گویم اگر جنبش مشروطه ایران را بشود به سلطنت پهلوی تقلیل داد، به طور مشابه می شود جنبش جهانی کارگری و سوسیالیستی را به استالینیزم و طلوع و غروب شوروی تقلیل داد و نیز جمهوری خواهی ایرانی را به جمهوری اسلامی تقلیل داد.
دخو
رابطه ای اخلاق و ریاکاری چیست؟ زمانی که جنایت های ساواک توجیه میشود, این یعنی ریاکاری. زمانی که پرونده های جنایت علیه بشریت در دوران سلطنت مسکوت گذاشته میشود, این یعنی بی اخلاقی. زمانی که به دروغ یک "نقل قول" سراپا جعلی و کاملا چاخان از ارنست بلوخ (بدون ذکر هیچ منبعی) آورده می شود, این یعنی اوج کفگیر به ته دیگ خوردن و ناچاری محض. اخلاق سیاسی سلطنت باختگان نگون بخت همیشه و همواره چیزی نبوده است جز بی اخلاقی مفرط در راه رسیدن به حکومت به هر قیمت, و شهوت و جنونی عطش ناپذیر برای قدرت و خون, همراه با وحشت و نفرتی پایان ناپذیر از مردم ایران. دقیقا مانند پسر عمو های حزب اللهی اشان. نه این خوبه نه اوشون, لعنت به هر دوتاشون!
دخو
آقای "جوادی" حمل بر گستاخی نشود, اما شما نه تنها دراز گویی می کنید, بلکه بسیار هم دراز گویی (به مقدار چند صد کامنت های تکراری نخ نما) کرده اید. غیر قابل تقلیل بودن جنبش های کارگری و سوسیالیستی جهان به شوروی "ادعا" نیست و حقیقتی تاریخی است. جنبش های جهانی کارگری و سوسیالیستی هم قبل از ظهور شوروی وجود داشتند و هم بعد از تبخیر آن. مقدار متنابه و قابل توجهی از آنان نیز از روز اول نه چنان روی خوشی با "سوسیالیزم در یک کشور" داشتند و نه با سیستم تک حزبی. اما از آنجایی که در دانشگاه ویکی پدیایی شما مطلبی در این مورد نیست و شما از چنین قضایایی ذره ای هم اطلاع * ندارید, پس در "جهان" خود-محور و خود-مرکز بین شما نیز چنین تاریخی وجود ندارد. انقلاب مشروطیت را کسی غیر از شما به نظام پهلوی تقلیل نداد. محدودیت اساسی انقلاب مشروطیت نهادینه کردن, رسمیت بخشیدن و قانونی کردن نقش روحانیون مرتجع شیعه در سیاست کشور و حیات جامعه بود. تقلیل جمهوری خواهی به ج.ا. نیز باز یکی دیگر از "شاهکارهای" خود شماست و هیچ کسی با عقل سلیم چنین ادعای سخره و مضحکی را نخواهد کرد. بقیهء مطالب بماند برای فرصتی دیگر. که شب شنبه است و زمان کارهایی مهمتر.
جوادی
در نوشته های شما تناقض ، بی منطقی و به ویژه خشونت موج میزند. ذره ای اعتقاد به آزادی بیان هم ندارید. بنده چون اهل طفره رفتن نیستم ،منبع سخنی را که به ارنست بلوخ نسبت دادم، بیان می کنم، منبع نوشته ای به نام ارنست بلوخ، شاگرد وبر و مارکس از وب سایت ایران گلوبال است. در ضمن گویا برای شما حقیقت بودن یه گزاره به اعتبار شخصیت پدیدآورنده گزاره است و به خود گزاره و معقول بودن یا نبودن آن توجه نمی کنید. فرض کنیم شخصی مجهول به نام ایکس گفته باشد که کاش مارکس احتمال دیکتاتوری حزبی را میداد. آیا این گزاره درست است یا خیر؟ مگر تروتسکی رهبر اقلیت منشویک ها در برابر اکثریت بلشویک ها به رهبری لنین قرار نداشت، مگر تروتسکی نظریه لنین درباره سازمان حزب را مورد انتقاد قرار نداده بود. مگر نگفته بود سازمان اداری حزب جای حزب را می گیرد و کمیته مرکزی جای سازمان اداری و سرانجام دبیرکل جای کمیته مرکزی. اگر این سخن ها به معنی دیکتاتوری حزبی و حتی مهمتر دیکتاتوری دبیر کل نیست، به جه معنی است؟ حالا من می پرسم آیا مارکس در این مورد نظریه ای دارد؟ اگر داشت آیا در انتقاد تروتسکی از نظرات لنین درباره سازمان حزب مورد اشاره قرار نمی گرفت ؟ من یه پارلمانتاریست هستم و به کیش شخصیت آلوده نیستم، بنابراین توهین و فحاشی شما نسبت به سلطنت اثری بر من ندارد و فقط بر کسانی اثر دارد که ایده شاه را ایده ای مقدس می دانند یا ذوب شدگان در ولایت شاه هستند. جنابعالی به نادرست تصور کردی من از این جنبه ضعف دارم، ولی اشتباه کردید. من ملی گرا هستم ولی به راحتی می توانم بعضی از سیاست ها و اقدامات دکتر مصدق را مورد انتقاد قرار دهم، زیرا من مصدقی نیستم. اما راحت میشه گرایش سیاسی شما رو درک کرد. شما در پوشش چپ گرا به مشروطه و دموکراسی حمله می کنید ولی به واقع یه چپ گرای واقعی نیستید زیرا زمانی که آزاد اندیش چپ گرا مثل دکتر نیکفر را می بینم ، نظرات و مواضع شما ذره ای شباهت به نظرات ایشان ندارد. شما حتی یه اسلام گرای واقعی هم نیستید. شما طرفدار ج.ا هستید ،فقط به خاطر نفعی که از آن می برید. شما و امثال شما مجهز به کمی فنون مغالطه هستید و با این فنون مخالفان خود را مورد حمله قرار می دهید و اونها را عصبانی کرده و بحث را به انحراف می کشانید. ج.ا همین سیاست را به عنوان یه سیاست راهبردی در به حاشیه کشاندن جنبش دموکراسی خواهی مردم ایرلن سالهاست که به کار می برد. پروژه اصلاح طلبی دروغین سیاستی در همین راستا بوده است. مثلا فکر کردید به ساواک حمله کردید، چون من مشروطه خواه هستم، از اون دفاع می کنم، نه دوست من، من میگم گور پدر ساواک و ک گ ب و لعنت بر ساواک و تمام سازمانهای امنیتی. خیلی مغرور نباش، ممکن است روزی جمهوری باخته شوید.
جوادی
منبع نقل قولی از ارنست بلوخ، نوشته ای است به نام ارنست بلوخ، شاگرد وبر و مارکس از وب سایت ایران گلوبال. در ضمن ما فرض می کنیم ارنست بلوخ این حرف را نزده باشد و این سخن از یک شخصی به نام ایکس بیان شده باشد. آیا ما برای سنجش درستی یه سخن و نظر باید به شخصیت گوینده اعتنا کنیم یا به محتوی خود سخن و نظر و مطابقت با عدم مطابقت آن با واقعیت؟ مگر تروتسکی به نظریه لنین درباره ساختار حزب کمونیست ایراد های جدی وارد نکرد. او می گفت که سازمان اداری حزب جای حزب را می گیرد و کمیته مرکزی جای سازمان حزب را و در نهایت دبیرکل جای کمیته مرکزی را. در واقع تروتسکی می خواهد بگوید، نظریه سازمانی لنین درباره حزب کمونیست، به دیکتاتوری دبیرکل می انجامد که در عمل نیز دیدیم که حق با تروتسکی بوده است نه لنین. خوب مارکس در این مورد خاص چه نظریه ای مطرح کرده است؟ آیا مارکس درباره سازمان حزب کمونیست و احتمال دیکتاتوری حزبی ( دیکتاتوری دفتر سیاسی) و دیکتاتوری دبیر کل چیزی گفته است؟ دوست گرامی شما خیال کردید چون من مشروطه خواه هستم، پس اگر از ساواک یا شاه به حق یا ناحق انتقاد کنید، من آزرده و عصبانی می شوم. نه خیر دوست من. بنده چون مبتلا به بیماری کیش شخصیت نیستم، می توانم از نظرات هر کسی انتقاد کنم. ساده بگویم حتی کلام خداوند نیز باید مورد چون و چرا و ارزیابی قرار بگیرد. شما از ساواک انتقاد می کنید و نه از سازمان های امنیتی به طور کلی، اما من می گویم که باید این سازمانها به طور کلی مورد نقد قرار بگیرند زیرا همه شان کما و بیش هم اخلاق و هم قانون خودشان را نقض می کنند.شما طوری از ساواک حرف می زنید که انگار اولین و مخوف ترین سازمان امنیتی تاریخ بوده است، نه خیر اینطور نبوده است. درد امثال شما جنایات ساواک نبود، مگر در اواخر حکومت پهلوی ساواک منحل نشده بود، پس چرا تا انقلاب سرخ و سیاه پیش رفتید؟ در برابر واژه سلطنت باخته، واژه انقلاب باخته را به کار می برم تا بلعیده شدن بسیاری از انقلابیون به ویژه چپ ها و چپ نماها را یاد آوری کرده باشم. از اونجا که هیچ حکومتی ابدی نیست، جمهوری باختگی هم دیر یا زود رخ میدهد.
جوادی
مردم همان حکومتی را دارند که لیاقتشو دارند. چند نفر از مردم و حتی نخبگان جامعه به الهیات دینی و به تبع به تئوکراسی بر آمده از آن اعتقاد دارند؟ بعضی ها ظاهرا دلواپس مردم اند و با واژه مردم مانور می دهند و سنگ مردم را به سینه می زنند. صادق هدایت فرهنگ همین مردم را در داستان طلب آمرزش به باد انتقاد می گیرد. شیعه گری اثر معروف کسروی، اثری انتقادی در زمینه فرهنگ مذهبی است. همین مردم در روز عاشورا وقتی مزدوران روسی آزادیخواهان تبریز را دار می زدند، فقط تماشاگر یا مشغول سینه زدن بودند. برای اونها عزاداری سالانه جای دفاع از مظلوم و ایستادگی در برابر ستمگر را پر کرده است. بعضی ها از این مردم دینخو انتظار مبارزه مثبت را دارند، در حالیکه هنوز این مردم به اهمیت و ارزش مبارزه منفی و به ویژه اهمیت بایکوت پی نبردند. هنوز گروههای به اصطلاح اپوزسیون با این همه هیاهو و ادعا به اهمیت مبارزه بی کنش و انقلاب بی کنش پی نبردند.
دخو
تنها کسانی که به ج.ا. شباهت دارند طیف وسیع به اصطلاح "اپوزیسون" لیبرال ج.ا. می باشند, که برنامهء اقتصادی آنان چیزی نیست جز ادامهء همان سیاستهای خانمان برانداز سرمایه داری نئولیبرالیزم ج.ا. تمامی این طیف (مجاهدین, سلطنت باختگان, جبهه ملی, جمهوریخواهان,...) به اصطلاح "اپوزیسون" لیبرال هستند, چون در حقیقت امر هیچ پایگاه و نفوذی در جامعه ندارند که "اپوزیسیون "باشند, (رجوع شود به مفهوم متعارف اپوزوسیون از سردبیر این سایت) و هیچ بویی از لیبرالیزم نیز نبرده اند. برای مثال در ذهنیت حتی خود شما مقولهء ساده, واضح و آشکاری مانند "انتخابات آزاد" پدیده ای نامفهوم و ثقیل جلوه مینماید و می پرسید که: "انتخابات آزاد یعنی چه؟"!!! یا مطالبه و خواست "آزادی های بدون قید و شرط سیاسی, اجتماعی, مدنی" از سوی شما پدیده ای "نامطلوب" و امکان ناپذیر معرفی میشود, چون در تفکر اقتدار گرایانه ای شما تصور چنین آزادی هایی غیر ممکن می نماید. در مورد اختلافات تروتسکی و لنین نیز هم متاسفانه دوباره سوراخ دعا را گم کرده اید و کاملا اشتباه تشریف دارید. حین انقلاب اکتبر (به جز ماهها و سالهای اولیه)هم برخورد تروتسکی و هم لنین به مردم سالاری و خود سازماندهی طبقهء کارگر برخوردی ابزار گرایانه و نادرست بود. این فقط روزا لوگزامبورگ بود که هم در حین انقلاب اکتبر و هم یک دهه قبل از آن با ژرف بینی و دقت بیمانندی بینش های غیر دموکراتیک لنین را به نقد کشیده بود. آقای نصرت شاهد نیز در مقاله (هشت پاراگرافی) خود به جز اشاره ای کلی و نام بردن از کتاب "اصل امید" هیچ منبع و مرجعی برای نقل قول خود از بلاخ نمی دهد. در حالیکه در تمامی آثار مارکس (و در تمامی دوره های مختلف تکامل نظری و روشنفکرانه ای او: جوانی و "دست نوشته های فلسفی, دوران بلوغ و تدوین "گروندریسه", "سرمایه", "نظریه های ارزش اضافی", مارکس متاخر و "بررسی های انسان شناسانهء کمونهای روستایی روسی"...) یک اصل همواره و همیشه به جای خود باقی است و تغییر ناپذیر است: رهایی طبقهء کارگر فقط و فقط به دست خود کارگران و با خود سازماندهی طبقهء کارگر امکان پذیر است. مردم ایران لیاقت یک زندگی شایسته و انسانی با برخورداری از بالا ترین سطح رفاه در جهان را دارند. شوربختانه شما نه تنها در مورد بدیل اقتصادی مورد نظرتان, سرمایه داری نئولیبرالیزم, با ج.ا. نکته ای مشترک دارید, همچنین در تنفر و وحشت از مردم ایران نیز هیچ فرقی با ج.ا. ندارید. ج,ا, مردم را با عبا و عمامه و نعلین سرکوب می کند. در سلطنت "مشروطه" ای شما مردم با فکل کراوات و پوتین سرکوب خواهند شد.
جوادی
نظرات بی اساس و پرخاشگرانه ارزش پاسخ ندارند. دیگران می خوانند و اگه دوست داشتند داوری کنند که حق با کیست. من ناچار به بایکوت کردن هستم و معتقدم مبارزه منفی گام اساسی برای گذار به دموکراسی است. متاسفانه این روش متعارف و قدرتمند مورد بی مهری کنشگران سیاسی و مدنی ایران قرار گرفته است. ولی نزدیک است اون روزی که اکثریت مردم ستمدیده به اهمیت مبارزه منفی یا بی کنش پی ببرند.
دخو
نخیر جناب "جوادی" شما هیچ پاسخ و جوابی برای گفتن ندارید. بدیل اقتصادی و برنامه های آیندهء شما برای مردم ایران چیزی نیست جز ادامهء همین سرمایه داری نئولیبرال کنونی ج.ا. (البته با رنگ و لعابی "سکولار" و فکل کراواتی) و تحمیل سیاست های ریاضت کشی به مردم. درک و فهم مقولات ساده و پیش پا افتاده ای مانند "انتخابات آزاد" و "آزادی های بی قید و شرط سیاسی, مدنی, اجتماعی" نیز جایی در ذهنیت اقتدار گرایانهء شما ندارد. قبلا نیز قول و قرار تحریم و بایکوت کردن داده بودید (کامنت شماره ۴۴) اما طاقت نیاوردید. *.
جوادی
در یادداشت شماره ۴۴ سیامک نامی تحریم شد و حالا شما به طور ضمنی اعتراف می کنید که همان سیامک نام هستید. البته شما با چند نام دیگر نیز در برابر بحث آزاد سنگ اندازی می کنید. معمولا در قامت چپ نما ظاهر می شوید. به وجدان خود مراجعه کنید و از ندای آن پیروی کن و فکر نکن که گسترش خرافات و مطالب بی اساس دامن شما رو نمی گیره، به قول کانت اگر دامن شما رو نگیره، دامن نسلهای بعدی از فرزندان شما رو می گیره.
دخو
آقای جوادی (*) چگونه شما به دیگران (در کامنت ۷۵) پند و اندرز میدهید که: "آیا ما برای سنجش درستی یه سخن و نظر باید به شخصیت گوینده اعتنا کنیم یا به محتوی خود سخن و نظر" اما وقتی نوبت سنجش و نقد نظرات تکراری و نخ نمای خودتان می شود, به یکباره تمامی سفارشاتتان از یاد میرود؟! حقیقت امر این است که شما هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارید. هر چه هست فقط بغض و عقدهء ۴۱ ساله سرنگونی رژیم شاه است که هر جا و هر وقت فرصتی پیش بیاید چند صد بار تکرار می کنید. نه تحلیل و سنجشی خردمندانه از اقتصاد-سیاسی, نئولیبرالیسم و بحران سرمایه داری دارید. در بهترین حالت بدیل ایده ال مورد نظرتان ادامهء همین نئولیبرالیسم خانمان برانداز ج.ا. است. نه مقولاتی مانند "انتخابات آزاد" یا "آزادی های بدون قید و شرط سیاسی, اجتماعی, مدنی" در ذهنیت * شما حتی قابل تصور است. تنها چیزی که در بساط شما یافت میشود تعلق خاطر به یک قانون اساسی مشروطه از از دو قرن پیش است که نقش و جایگاه روحانیون ارتجاعی شیعه در کشور را نهادینه نمود, رسمیت بخشید و حضور مذهب در سیاست را قانونی کرد. نقطهء مشترک اساسی شما با ج.ا. نه تنها این تعلق خاطر و پافشاری در رسمیت بخشیدن به مذهب در سیاست است, بلکه همانگونه که ذکر شد شما و ج.ا. هر دو در تنفر و وحشت از مردم ایران نیز کاملا مانند یکدیگر هستید. تمامی نکات ذکر شده را که جمع کنید, می بینید که چرا وارث جریانی سترون و عقیم هستید که هیچ چیزی در بساط خویش ندارد جز بغض و عقده ای جبران ناپذیر, و وحشت و تنفری غیر قابل بیان از مردم ایران. موفق باشید.
جوادی
انگار قانون اساسی مشروطه مثل انسان اراده داشته و سلطه روحانیون رو رسمیت بخشبده است. گناهکار روحانیون و مقلدان آنها بودند که جنبش مشروطه را به انحراف کشاندند و این تقصیر ایده مشروطه نیست. کسی که این حقایق ساده را نمی فهمد چطور به خودش اجازه می دهد که وارد بحث با دیگران شود. برای بعضی ها قانون مساوی قانون نوشته شده است و انگار قادر نیستند به عرف به مثابه قانون نگاه کنند.انگار نمی دانند قانون نانوشته هم وجود دارد. کسی که این همه ادعای دانایی می کند قادر نیست بگوید که حکومت های کره شمالی و چین استبدادی اند یا دموکراتیک؟ چپ اند یا راست؟ اگر به همین پرسشهای ساده تونستی جواب دهید، من اعلام می کنم که در جهل مرکب به سر می برم ولی در غیر این صورت با کمال احترام برای شما، توصیه می کنم ،مزاحم آزادی بیان نشوید و دست از سر کچل دیگران بردار.
جوادی
من مثل مصدقی ها و شاه دوستان نیستم که چند دهه است در تله انگلیسی مساله ۲۸ مرداد گیر کرده اند و هنوز سر این مساله بی ارزش بحث می کنند که معمای ۲۸ مرداد کودتا بود یا قیام ملی. آیا پرداختن به این موضوع اهمیت زیاد دادن به شخصیت ها و رویدادها و در عوض بی توجهی به نقش ساختار و سیستم نیست؟ آیا پرداختن به مساله تفرقه انداز ۲۸ مرداد کمکی به جنبش دموکراسی مردم ایران نموده یا برعکس برای این جنبش فاجعه بار بوده است؟ تا کی در این تاریکی و در این تله ماندن؟ طبق معیار پوپر برای دموکراسی، هم حکومت دکتر مصدق و هم حکومت شاه دموکراتیک نبودند. بهترین عنوان برای هردو دیکتاتورهای صالح است، زیرا من شکندارم که هردو ترقی خواا و میهن پرست بوده اند.اما حتی به این عناوین نیز نباید بیش از حد بها داد. مساله تاریخی استبداد یه مساله فرهنگی و معرفتی است که استبداد سیاسی محصول آن است و تا استبداد فرهنگی به عنوان مساله اصلی به رسمیت شناخته نشود ، مقابله با معلول ،آب به هاون کوبیدن است. استعمار و مزدوران داخلی اونها بیکار ننشسته اند و تله های دیگری نیز ساخته اند. دو تا از این تله ها مهم ترند که باید هوشیار بود در اونها گیر نیافتیم. یکی از این تله ها مساله واهی ملتهای ایران و تله دیگر مساله واهی نئولیبرالیزم که پس مانده اندیشه توده ای مبارزه با امپریالیسم و سرمایه داری است. آیا کره شمالی که مدعی مبارزه با سرمایه داری و امپریالیسم است، اوضاع اش بهتر است یا کره جنوبی با اقتصاد سرمایه داری اش؟ پط باید خیلی مواظب بود که عده ای در پوشش چپ گرا یا حتی چپ گرای واقعی ما را از مساله اصلی و بنیادی استبداد دور نکنند و مسایل واهی یا فرعی را به جای مساله اصلی به ما قالب نکنند. در پایان تاکید می کنم که مبارزه منفی و بایکوت باید به مردم آموزش داده شود. اهمیت مبارزه بی کنس کمتر از مبارزه مثبت نیست. به امید آزادی.
دخو
فقط کم مانده بود که برای اظهار نظر در مورد تاریخ ایران اول از شما اجازه بگیریم, که اکنون حتی به مخالفان خود اجازه ای وارد بحث شدن را هم نمی دهید! این است سرشت دموکراتیک, لیبرال و مشروطه طلب!! در روایت تاریخی شما سوژه های اجتماعی به "گناهکار" و "مقصر" تبدیل می شوند, و هیچ جایی برای بررسی تاریخی توازن قوا در جامعه و سنجش عینی میزان توسعه و تحول جامعه باقی نمی ماند. هنجار و اصل "جدایی مذهب از سیاست و دولت" تا همین قبل از کثافت کاری های جمهوری اسلامی اصلا در ایران هیچگاه جدا مطرح نشده بود. تازه پس از افتضاح حکومت آخوندی در چند دههء اخیر است که مقوله ای "جدایی دین از سیاست و دولت" بر سر زبانها افتاد. شخص شاه در ایران همواره به عنوان "سایهء خدا", "ظل الله" ذکر می شده است. در روایت* ای شما "تقصیر" و "گناه" فقط به گردن "روحانیون و مقلدان آنها" است, اما تمامی دیگر اقشار و افرادی که در رسمیت بخشیدن به نقش روحانیون در قانون اساسی هیچ مقاومتی نشان ندادند و دخالت روحانیون در سیاست کشور را امری بدیهی میدانستند, هیچ مسولیتی ندارند. یک بررسی تطبیقی ساده بین انقلاب مشروطیت در ایران با انقلاب مکزیک که همزمان یکدیگر بودند و هر دو جوامعی عمدتا کشاورزی و توسعه نیافته, نشان میدهد که چگونه فرهنگ سیاسی در ایران (با وجود تمامی نو آوری ها و بدعت های نوین دوران مشروطیت) در مقایسه با یک جامعه ای جهان سومی دیگر مانند مکزیک کماکان عقب مانده, مذهبی و اقتدارگرایانه بوده است, و پس از ۱۱۵ سال هنوز نیز فرهنگ غالب در ایران رگه های قوی از توسعه نیافتگی, بینش مذهبی و ذهنیت اقتدار گرایانه را با خود حمل می کند. پس از شکست انقلاب اکتبر در شوروی, لئون تروتسکی در تحلیل از آن جامعه مفهوم "دولت منحط کارگری" (Degenerated workers' state) را به میان کشید. اما پس از اندکی برخی از خود همفکران تروتسکی (در دههء ۵۰ میلادی) بر این نظر شدند که دولت شوروی و کشورهای "سوسیالسیتی" اروپای شرقی, یا شرق آسیا (جمهوری خلق چین, کرهء شمالی,...) دیگر هیچ خصلت مترقی و کارگری ندارند و آنها نیز چیزی نیستند جز جوامعی استبدادی و طبقاتی با خصائل و شکلهایی متفاوت با سرمایه داری غرب, در توضیح این پدیده آنها از مفهوم "اشتراکی دیوانسالارانه" (Bureaucratic collectivism) استفاده می نمودند. اما اکنون پس از چندین دهه برقراری و غالب شدن مناسبات و روابط تولیدی سرمایه دارانه در چین می شود اذعان کرد که در آنجا نظام سرمایه داری دولتی حکمفرمایی دارد. یک سرمایه داری دولتی تک حزبی که حتی از ظاهر دموکراتیک سرمایه داری غرب نیز در آن خبری نیست. بر این مبنا جامعه ای سرمایه داری کرهء جنوبی با حضور تشکل های و اتحادیه های مستقل کارگری به مراتب به یک نظام سوسیالیستی دموکراتیک نزدیکتر است, تا نظام سرمایه داری دولتی تک حزبی کرهء شمالی (با حدود نیمی از اقتصاد خصوصی شده) که در آن تشکل ها و اتحادیه های مستقل کارگری ممنوع و غیر قانونی است. و این به معنای آوانس دادن به نظام بحران زای سرمایه داری نمی باشد, بلکه تاکید بر اهمیت, اساسی بودن و نقش مرکزی تشکلات مستقل کارگری در یک نظام سوسیالیزم دموکراتیک است. اهمیت تاریخی کودتای ننگین ۲۸ مرداد و نتیجهء مرگبار آن انهدام جامعه ای مدنی ایران و تشکل های مستقلی بود که در ایران در اواخر دههء ۲۰ و اوائل دههء ۳۰ شمسی شکل گرفته بود و میرفت تا پایه های مادی و نهادهای اجتماعی یک نظام مردم سالاری تمام عیار در ایران بشود. اما درک اهمیت جامعه ای مدنی در ایران برای ذهنیتی که هنوز نمی فهمد "انتخابات آزاد" یعنی چه و نمی داند مفهوم "آزادی های بدون قید و شرط سیاسی, اجتماعی, مدنی" چه می باشد, مسلما دشوار و غیر قابل هضم است. شخص باید واقعا در پشت کوه زندگی کرده باشد, (* ) که در سال ۲۰۲۰ میلادی هنوز نفهمیده باشد که سرمایه داری چیست, جهان و دنیای کاملا سرمایه داری شده ای امروزی یعنی چه, و بحران کنونی که در جهان تمامی روابط اقتصادی, سیاسی, اجتماعی را به هم زده است چگونه همگی مرتبط به نئولیبرالیزم و گندیدگی و ناکارآیی آن میباشد. البته از "تفکری" که هنوز متأثر از تلقینات و تبلیغات ساواک است و پیکار علیه امپریالیزم را مقوله ای "توده ای" معرفی می کند, انتظار چندانی نمی توان داشت. شاید بهتر باشد که شما قبل از توصیه کردن برای آموزش مردم, اول خودتان از بغض و عقده ای سرنگونی نظام ستمشاهی و تعلق خاطر به یک قانون اساسی که نقش روحانیت مرتجع شیعه در ایران را نهادینه کرد فارغ شوید. مردم ایران به توصیه های شما یا من یا هیچکس دیگر احتیاج ندارند؛ دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, دیماه ۹۸ و مبارزات و اعتصاب های روزانه مردم نشان میدهد که سمت و سوی پیکارهای مردمی در ایران به کدام طرف می رود. سلطنت باختگان سترون و عقیم مسلما هیچ جایی در این فرایند مبارزاتی مردم ایران ندارند.
جوادی
بنده تحت تاثیر تلقینات هیچ گروهی نبست و تلاش کردم حقیقت را به صورت فردی جستجو کنم. در جایی من از تفکز سیستمی حرف زدم و شما اون را با تفکر سیستماتیک قاطی کردید، بعد که تذکر دادم سه شرط اولیه بی معنی را برای اونها بدون ذکر منبع مطرح کردید، به جای اینکه قبول کنید که یا مطالعاتی در بسیاری از موضوعات ندارید ولی خود را دانای کل معرفی کرده و مخالفان خود را نادان می پندارید! دوست من نظام ژاپن که ایرانی ها برای کالا های اون کشور سر از پا نمی شناسند، نظام مشروطه است و امپراطور سایه خدا نیست، بلکه بنا به اسطوره ها از نسل خدایان است. چرا از موفقیت انقلاب مشروطه ژاپن حرف نمی زنید. پرچمدار مشروطه مشروعه کی بود؟ اتفاقی بسیار بد برای مشروطه ایرانی تحمیل اصولی در متمم قانون اساسی بود که هنوز هم از همان اصول رنج می بریم، اینها را چه کسانی انجام داده اند؟ چرا من مثال کره شمالی و کره جنوبی را زدم؟ من طرفدار مسیری هستم که کره جنوبی طی کرد ولی نظرات جنابعالی با نظرات ایدئولوگ های حزب ورشکسته و انقلاب باخته توده فرق چندانی ندارد و حتی از اونها هم ضعیف تر است. ادعای تحلیل گر بودن می کنید ولی نگفتید چرا کره شمالی و چین و امثال اونها از ادعای مبارزه با سرمایه داری و ایجاد بهشت زمینی چطور و چرا دچار اوضاع کنونی شده اند. شما فرق بین قانون و آیین نامه اجرایی را مد نظر قرار نمی دهید. حتی اجرای یه قانون ساده نیز در عمل معمولا با دشواری روبرو می شود و به تدوین آیین نامه نیاز دارد، شما از انتخابات آزاد نام می برید. در کدوم نظام منظورتون هست؟ شما حتی از پاسخ به این پرسش ساده هم طفره می روید. آزادی های بدون و قید شرط شما به چه معنی هستند؟ در کجای جهان آزادی های بدون قید و شرط یافت می شوند؟ یه مثال بیاورید. قبل از مشروطه ،قانون اساسی حاکم بر جامعه ایران چه بوده است؟ خدایا در میخانه ببستند که در ریا و تزویر بگشایند، آیا مساله تاریخ معاصر هست یا قرنها و تا امروز هم با این مساله درگیر هستیم. هزار و چهارصد سال هست که قانون شریعت اسلام بر ما حاکم هست، حالا با نفوذ روحانیون مشروعه خواه و ضد مشروطه، همین اصل نانوشنه در متمم قانون اساسی مشروطه اومده است. دوست من، قانون روابط را به وجود نمی آورد، اونها را تنظیم می کند. اینکه الان در دنیا استثمار به حد وفور وجود دارد مگر همه شان صورت رسمی و قانون مدون دارند. عرف همه جا قانون در نظر گرفته می شود، مگر اونکه قانونی به صراحت بخشی از اون را بی اعتبار کند. شما قدرت عظیم معنوی ک تاریخی روحانیون را که تا به امروز هم ادامه دارد به عمد نادیده می گیرید چرا؟ کجای تاریخ ایران قبل از مشروطه روحانیون از قدرت برخوردار نبوده اند؟ علامه مجلسی در عصر خود از شاه نیز قدرت بیشتری داشت. دوست من شما سوراخ دعا را گم کرده اید. قدرت اصلی روحانیون از منبر است، از محرم و سفر است. از محرم و سفر و از خمس و زکات و اوقاف است که روحانیت زنده است و مهمتر از همه از جهل ماست که اونها زنده اند.
جوادی
در ضمن اندیشه جدایی دین از سباست در جنبش مشروطه مطرح بوده است. لطف کنید بروید آثار نسل اول روشنفکران ایران را ورق بزنید، اونجا این اندیشه را می یابید.
جوادی
انقلاب باختگان توده ای چه جایگاهی در بین مردم ایران دارند؟ باید خود را به کری و کوری و حماقت زد تا شعارهایی که در سالهای قبل در تخت جمشید و در کف خیابان سر داده شد، را نادیده گرفت. رضاه شاه روحت شاد را حتما خیلی ها شنیده اند. اینها لابد مردم یا به قول توده ای های ورشکسته و نیمه مارکسیست، نیمه اسلامی، جزء خلق ایران نیستند. دوست گرامی بروید تاریخ فرانسه بعد از انقلاب فرانسه را مرور کنید ،تا صد و پنجاه سال پس از سقوط سلطنت در فرانسه، مردم با خاطرات آن دوران درگیر بوده اند. نوستالوژی را نادیده گرفتی دوست من. تازه فرانسه در نهایت در مسیر پیشرفت رفت ولی ایران چی؟ مردم اوضاع امروز را با دیروز مقایسه می کنند و نتیجه گیری می کنند. مردم اوضاع امروز را با جامعه توهمی پیشنهادی امثال شما مقایسه نمی کنند. چپ افراطی و توده ای های انقلاب باخته و تارو مار شده بخت دستیابی به قدرت را نداشتند، به همین سبب سعی کردند با کمک به روی کار اومدن روحانیون و ادعای مشترک اما توخالی مبارزه با امپریالیسم جایی در قدرت دست و پا کنند، اما روحانیون وقتی خرشان از پل گذشت، پاداش این همکاری و کمک را با تار و مار شان به انقلابیون از همه جا بی خبر دادند. دوست من جمهوری اسلامی با فراز و فرودش مساله تاریخی اسلام را برای ایران حل می کند و مسلم است که حل بزرگترین مساله تاریخی هزینه سنگینی نیز خواهد داشت. خوشبختانه کمونیزم مورد ادعای شما نه در ایران و در جهان مورد توجه نیست و بختی برای رسیدن به قدرت و حتی سهمی در قدرت ندارد. چمهوری اسلامی ناخواسته همین یک دستاورد تاریخی را برای ایران خواهد داشت که سرنوشت اسلام و روحانیت در ایران به سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است. یه انقلاب آرام در لایه سوم جهان اجتماعی ایران در جریان است که قدرتمند در حال پیشروی است و دور نیست روزی که میوه اش را ببینیم.
جوادی
به قانون اساسی مشروطه ایراد می گیرند که به سلطه روحانیون رسمیت بخشیده است اما نمی گویند چه کسانی این بلا را سر مشروطه آورده اند. همچنین اشاره نمی کنند که چپ ها که اینقدر دور اندیش و حسابگر بوده اند چرا با روحانیون همکاری می کرده اند . آیا نمی دانستند اتقلاب فرزندان خود را می بلعد. آیا نمی دانستند که روحانیون هرگز دموکرات نبوده اند و نمی تواتند باشند. قانون اساسی فعلی را هم مشروطه خواهان و سلطنت باختگان تنظیم کرده اند یا کسان دیگری از جمله چپ ها مشارکت داشته اند؟
جوادی
انقلاب مشروطه انقلابی دوبنی بوده است یا تک بنی؟ همین پرسش را در مورد انقلاب های روسیه و فرانسه نیز میشه مطرح کرد. اینکه انقلاب را نیروهای افزاطی و رادیکال پدید می آورند ، شکی در آن نیست. میانه روها نیز ممکن است در نهایت تصمیم بگیرند به انقلابیون بپیوندند. اما آیا همه کسانی که در انقلاب شرکت می کنند، لزوما دموکرات اند؟ چپ ها ی ایران اینطور فکر می کرده اند. اینها نگاهشان به اوضاع دوقطبی یا سیاه و سفید بوده است. اینها نیز طرفدار شعار دیو چو بیرون رود، فرشته در آید بودند. آیا انتقادی از این شعار توسط یکی از چپ ها در اون دوران سراغ دارید؟ جالب تر از همه توجیه خطاها نظری و عملی شان هست که راهی برای مسولیت گریزی تا کنون بوده است. ما قبول می کنیم که اصلا نظام شاهی بدترین نظام تاریخ بوده، مگه شما وعده تحقق بهشت زمینی را ندادید، پس کو این بهشت لعنتی؟ بیماری برای درمان به جراح مراجعه می کند و جراح به هر دلیلی جراحی را با موفقیت انجام نمی دهد، بعد به جای قبول مسولیت، تقصیر را گردن بیمار می اندازد و می گوید اگر تو مریَض نمیشدی، جراحی لازم نمی شد. می گفتند تا شاه کفن نشود، وطن وطن نشود، خوب حالا بی زحمت جواب دهید که چرا با اونکه استخوانهای شاه هم پوسیده ولی وطن بهتر نشده که ویرانه شده است. آیا حق نداریم چنین پرسشی مطرح کنیم. اصلا اگر دوست دارید من دو تا فحش هم به سلطنت و شاه میدهم، به شرط اینکه شما به همین پرسش های ساده جواب دهید. چرا دیو رفت اما فرشته در نیامد؟ چرا شاه کفن شد ولی وطن ویرانه شد؟ چرا بهشت وعده داده شده تحقق نیافت؟ نقش چپ ها در فلاکت کنونی چقدر بوده است؟
جوادی
من شاه را دیو خواندم ، باز طفره نرو و نگو سلطنت باخته و این قبیل برچسب ها. حتی من می پذیرم که یه سلطنت باخته نگون بخت هستم، اما جنابعالی لطف کن جواب بده شاه دیو صفت ما مدتهاست کفن شده، اما چرا خبری از صبح امید و فرشته شما نشد؟ کو اون همه شور انقلابی و اون همه وعده های مفت؟ مگه قرار نبود در یه گام بزرگ انقلابی همه مشکلات رژیم فاسد ستم شاهی را دفع کرده و جامعه را به سعادت رهنمون کنید. انقلاب دوبنی یا سه بنی شما چه دستاوردی داشته است؟ آیا نباید در برداشت مارکسیستی انقلاب شک کرد؟ چرا مارکس نتونست حتی احتمال استالینیزم را بدهد؟ چرا چین و کره شمالی در راه ایجاد بهشت سوسیالیستی، ناگهان دچار انحراف شده و به اوضاع کنونی رسیده اند؟ آیا اینها هم تقصیر سلطنت و سلطنت باختگان است؟
جوادی
نگاهی به اوضاع عراق بیاندازید، آیا قدرت آیت الله سیستانی کم تر از نخست وزیر هست ؟ آیا قانون اساسی عراق قانون مشروطه است؟ مگرقانون اساسی مشروطه از دل جامعه ایران بیرون نیامد. از کوزه همان تراود که در اوست. شما به ماهیت آنچه تراوش شده ایراد می گیرید ولی از ارتباط آن با محتوی کوزه در اینجا ماهیت جامعه، غفلت می کنید. قانون اساسی مشروطه نه روحانیت را پدید آورد و نه به قدرت اونها افزود. این قانون قرار بود به تئوکراسی پایان دهد ولی موفق نشد زیرا جامعه ای که الهیات دینی در آن به اندازه کافی مورد نقد قرار نگرفته و تضعیف نشده ، اجازه رویش دموکراسی را نمی دهد. قدرت روحانیون و تئوکراسی از ایمان مردم و حتی نخبگان به الهیات دینی سر چشمه می گیرد. قدرت روحانیون از انحصار معرفتی است. قدرت روحانیون از الاهیات دینی و جهل مردم بوده و هست و نه از قانون اساسی مشروطه.
جوادی
راه نجات ایران در یه ائتلاف نیرومند لیبرال دموکراتها و سوسیال دموکراتها و مقابله با رادیکالیسم چپ و راست است. شکل حکومت فرع قضیه است، اصل قضیه محتوی حکومت است که باید دموکراسی باشد و تاریخ نشان داده که در هر دو قالب پادشاهی و جمهوری امکان پذیر است. هر سلطنت طلب یا جمهوری خواهی که این حقایق ساده و روشن را قبول نداشته باشد، با قاطعیت میشه گفت او دموکرات و جوینده بی طرف حقیقت نیست.
جوادی
باید معیاری روشن و عملی برای دموکرات بورن مدعیان مبارزه با استبداد در دست باشد بر اساس معیاری که در یادداشت قبلی طرح نمودم، میشه دموکرات های تقلبی و ناسره را از سره تشخیص داد. کسی که امکان تحقق دموکراسی در هر دو قالب پادشاهی و جمهوری را نادیده می گیرد، بی ترید دشمن دموکراسی هست گرچه ظاهرا ژست دموکراتیک می گیرد. بنابراین نه مصدقی ها و نه سلطنت طلبان دو آتشه و نه مجاهدین و نه جمهوریخواهان ضد مشروطه هیج یک دموکرات نیستند.
جوادی
سایت زمانه بر منت گذاشته و از سر طلف اجازه انتشار نظرات من را فراهم آورده است. سپاسگزارم.
دخو
شما نه تنها ۴۱ سال است که در بغض و عقده ای جبران ناپذیر سقوط سلطنت گیر کرده اید, بلکه تمامی خطوط و افکارتان ناشی از تعلیمات, تلقینات و تبلیغات ساواک میباشد. در بینش ساواکی ۵۰ سال پیش تمامی چپ ایران "توده" ای تبلیغ می شود. در قرن بیست و یکم نیز بر اساس رسوبات تعلیمات ساواکی اسکلت "توده" ای هنوز مورد استفاده ای شما قرار میگیرد. معیار صحت مواظع کماکان حفظ موقعیت شاه و سلطنت است. جامعه ای مدنی, جنبش های معاصر اجتماعی در ایران,....هیچکدام اهمیت نداشته و این فقط از گور بیرون آوردن یک قانون اساسی مذهبی که نقش روحانیون در ایران را رسمیت بخشید و قانونی کرد راه حل رفع بغض و عقده ای سرنگونی سلطنت است. در بلاگی دیگر, قبل از این, بیش از پانصد بار "نظرات" تکراری و نخ نمای خود را تکرار کردید. اینجا نیز پانصد بار دیگر تکرار خواهید کرد, اما عقده گشایی سلطنت باختگان هیچ تغییری نه در تاریخ ایران و نه در مسیر مبارزات کنونی مردم خواهد داد. این فقط سلطنت باختگان نگون بخت هستند که خود را به کری و کوری و حماقت زده اند و نمیدانند زمانی که مردم ایران میگویند: "مرگ بر ستمگر, چه شاه باشه, چه رهبر" یعنی چه. دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, دیماه ۹۸ و مبارزات و اعتصاب های روزانه مردم نشان میدهد که سمت و سوی پیکارهای مردمی در ایران به کدام طرف می رود. سلطنت باختگان سترون و عقیم مسلما هیچ جایی در این فرایند مبارزاتی مردم ایران ندارند.
دخو
مسیری که کرهء جنوبی طی کرده است و نظام سرمایه داری اش مانند تمامی دیگر نظام های سرمایه داری معاصر در جهان, اکنون درگیر یک بحران ساختاری عظیم میباشند. کوری, کری و خریت بی مانندی لازم است تا در قرن بیست و یکم زیست اما هنوز نفهمید که چگونه سرمایه داری جهانی کرهء زمین را تبدیل به زباله دانی به وسعت دنیا کرده است. چه کسی میتواند نبیند که چگونه هر روز در چهار گوشهء دنیا شاهد آتش سوزی های مهیب و عظیم, توفان ها و گردبادهای بیسابقه و سیل های نوح مانند میباشیم. آیا هرگز از خود جرات این را داشته اید که بپرسید چگونه یک ویروس ناقابل میکروسکوپی تمامی مناسبات سرمایه داری را یک شبه زیر و رو کرد. بهشت ایده آل شما چیزی نیست جز جهنم سرمایه داری که حداقل برای دو دههء آینده درگیر بحران کنونی خواهد بود و اگر تاریخ قرن بیستم نشانگری باشد تنها با یک جنگ جهانی دیگر و کشتن میلیونها میلیون انسان از این بحران خارج خواهد شد. اما هیچوقت از یاد مبرید که حتی در این جهنم سرمایه داری نیز آن حداقل آزادی های اجتماعی, سیاسی که دارید و تمامی حقوق های مدنی که از آنها برخوردار میباشید, تمامی فقط و فقط به شکرانهء مبارزات طبقهء کارگر و سازمانهایش به دستتان رسیده است.
جوادی
قبا از انقلاب توده ای های انقلاب باخته و هم مسلکان شان هر مشکل اجتماعی و هر نوع ناهنجاری شخصی را به شاه و سلطنت نسبت می دادند و دم از انقلاب و برابری و این قبیل شعارها میدادند و دیدیم که شد. سنگ بزرگ نشانه نزدن است. واقعا انسان عاقلی است که در حکمت این ضرب المثل تردید کند و دچار توهم نباشد. الان هم بقایای توده ای ها این بار با شکل و شمایل دیگر تمام مشکلات ایران و جهان را در سرمایه داری و نئولیبرالیسم خلاصه می کنند. انگار جوامع ماقبل سرمایه داری هیچ مشکلی نداشتند و یا جوامع سوسیالیستی که در قرن بیستم خودشان را بدیلی برای جامعه سرمایه داری می دانستند، کفایت و حقانیت خود را اثبات کرده اند. حتی نظریه ارزش افزوده مارکس نیز ایراد دارد و اینجا جای مناسبی برای نقد نظرات مارکس نیست. نظریه مارکس درباره سیر جوامع نیز نادرستی اش در عمل ثابت شده است. بله شما حق دارید در پوشش چپ به دموکراسی و لیبرالیسم حمله کنید و غیر مستقیم از وضع موجود دفاع کنیم زیرا دیگر نمی توانید از موضع اصلاح طلبی از وضع موجود دفاع کنید. البته گهگاهی سر بسته و مبهم دم از انتخابات آزاد می زنید ولی نه از قانون انتخابات و نه از نحوه برگزاری آن حرفی نمی زنید،چرا؟ چون خجالت می کشید از انتخابات آزاد در این نظام حرف بزنید. چون شما بارها خود را به ظاهر یه چپ گرای دوآتشه و کاسه داغ تر از آش یعنی چپ گرا تر از مارکس نشان دادید و بنابراین نمی توانید انتخابات آزاد را تشریح کنید. فقط خطاب به من توهین آمیز می گویید شما معنی انتخابات آزاد و آزادی های بی قید و شرط را نمی فهمید. بله دوست من، شما که دانای کل هستید، بفرمایید کمی درباره انتخابات آزاد که از قضا خواست و شعار استمرار طلبان نیز هست، توضیح بدهید. هشدار به چپ ها ، مواظب استمرار طلبان چپ نما باشید.
جوادی
وقتی جنابعالی تمام پارلمانتاریست ها و لیبرال ها را سلطنت باخته و ساواکی می نامید، بنا به اصل اقدام متقابل، من هم حق دارم چپ نماها وضد دموکرات هایی مثل شما را توده ای بنامم. البته من اجازه نمی دهم که بحث را به هر سو خواستی ببرید. من هم دفاع بلدم و هم ضد حمله و هم معمولا بی اعتنا به نظرات پرخاشگرانه و توهین آمیز شما، نظرات منطقی خودم را بیان می کنم.
جوادی
خطاب به دوست گرامی بنده همان اندازه که طرفدار پادشاهی مشروطه هستم ،تقریبا به همان اندازه طرفدار جمهوری مشروطه با پارلمانی هستم، زیرا برای من سلطنت یا جمهوری فقط به عنوان قالب یا شکل مطرح اند و محتوی برای من اهمیت اساسی دارد. برای یه پارلمانتاریست به حکومت پارلمانی اعتقاد دارد و مهم نیست سلطنت باشد یا جمهوری. اگر برای جنبش مشروطه ارزش زیادی قائلم فقط به خاطر اعتقاد به رفورمیسم و نیز اصل محافظه کارانه تداوم تاریخی است که بر تحولات تدریجی و آرام تاکید می کند. امیدوارم روزی پارلمانتاریست ها اعم از جمهوریخواه و یا پادشاهی خواه با هم همکاری کنند.
دخو
خوشبختانه مردم ایران به آن حد از بلوغ فکری رسیده اند که برخورد تمامی گرایشات و جریانات سیاسی در ایران به سلطنت باختگان نگون بخت, بدون استثنا, مانند برخورد به طاعون و دوری از هر گونه تماس و نزدیکی با سلطنت باختگان نگون بخت می باشد. تمامی این ژست های "جمهوری مشروطه" و " پادشاهی مشروطه" و دیگر خالی بازی ها تکراری نیز فقط کوششی ناشیانه و آماتوری در سرپوشی بر این حقیقت است که حکومت مورد نظر شما هم از لحاظ ارزش ها و هنجار های اقتصادی, و اقتصاد-سیاسی استبداد هیچ فرق اساسی با ج.ا. نخواهد داشت. شما فقط بنیاد گرایی دینی را با بنیاد گرایی "بازار آزاد" می خواهید عوض کنید. اما خبر بد برای شما این است که "بازار آزاد" در مراکز اصلی جهانی اش (اروپا, آمریکای شمالی,...) تو زرد از آب درآمده است؛ در گیر بحرانی عظیم می باشد, و فقط چند ماهی با یک سقوط کامل (بسیار شدید تر از رکود ۲۰۰۸) فاصله دارد. تحولات تدریجی و آرام در نظام هایی ممکن است که دمکراتیک بوده و بر مبنای مصلحت اجتماعی سازماندهی شده اند. در نظام هایی که بر اساس بنیاد گرایی دینی (یا از آن بدتر بنیاد گرائی بازار اداره می شوند) بحران های ساختاری اجتناب ناپذیر است. تبلیغ "اصلاحات" در نبرد با ج.ا. خیانت بارترین نوع استمرار طلبی است. اما خیانت در فرهنگ سیاسی سلطنت باختگان نگون بخت عنصری جاودانی و ازلی است, "با شیر اندرون شد و با جان به در شود."
دخو
۴۱ سال بغض و عقدهء سرنگونی ستمشاهی آنچنان در سلطنت باختگان نگون بخت انباشت شده است, که آنها حق دارند به قول معروف: "هر چه میخواهد دل تنگت بگو!" اما اینکه آیا این دل تنگی های بیان شده ربطی به واقعیت های روزمره در ایران و جهان دارند و یا از حداقلی انسجام منطقی برخوردارند, آن قضیه ای دیگری است. تمام پارلمانتاریست ها سلطنت طلب نیستند؛ اگر کوچکترین آشنایی با ادبیات بلشویکی و آثار لنین داشتید, می دانستید که اتفاقا لنین و بلشویکها برای مبارزات پارلمانی (خصوصا در دوران افول جنبشها) اتفاقا خیلی هم اهمیت قائل بودند. از بلشویکها به ما نزدیکتر, در انتخابات دورهء اول مجلس, در کردستان اتفاقا این کومله (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) بود که بیشترین آرا را به دست آورد. اما از آنجایی که ج.ا. همواره به دنبال انحصار قدرت در دست خویش است (همانگونه که شاه قدرت را در دست خویش انحصار کرده بود ) تمامی انتخابات و نتایج آن از سوی تهران فسخ شد. تمامی لیبرال ها نیز سلطنت باخته نیستند: از خانم شیرین عبادی, تا آقای عبدالکریم لاهیجی, تا خانمها نرگس محمدی و نسرین ستوده و ده ها و صد ها و هزاران نمونه ای دیگر, ما خوشبختانه در ایران هزارن هزار شخصیت لیبرال داریم که تمامی آنها یک مرز بندی قاطع با سلطنت باختگان نگون بخت دارند. متاسفانه این فقط شما هستید که بسیار ناشیانه و آماتوری سعی میکنید با نقاب "لیبرالیزم" تعلیمات, تلقینات و تبلیغات به جا مانده از ساواک را در اینجا به خورد ما بدهید. آن دورانی هم که شما به این و آن "اجازه" می دادید, ساواکی بود و حزب رستاخیزی و... تازه آن زمان هم این فقط توهمی بیش نبود, چون اجازهء واقعی خود سلطنت باختگان نگون بخت هم از واشنگتن و کاخ سفید صادر میشد . حالا اگر شما به بقیه بگویید "کری و کوری و حماقت" (کامنت ۸۷) این یعنی گل و بلبل نثار دیگران کردند. اما زمانی که دقیقا همین واژگان انتخابی خودتان را از دیگران تحویل می گیرید, این میشه پرخاش و توهین. آیا بین مظلوم نمایی شما و آخوندها فرقی هست؟ خیر.
دخو
برای اطلاع شما باید یادآوری شود که جنبش انقلابی کردستان نه ربطی به حزب توده دارد, نه در عرض ۴۰ سال گذشته ذره ای از مواضع رادیکال و ضد رژیمی اش کنار نیامده و تا به حال قادر بوده است که سه اعتصاب عمومی در کردستان را سازماندهی کند. که هر کدام از این اعتصاب های عمومی تمرینی است برای اعتصاب عمومی سراسری و کشوری که ج.ا. را سرنگون خواهد کرد. شما اگر چنان ادعای فهم مارکس و اقتصاد سیاسی مارکسی را دارید, اول برای ما توضیح دهید که نئولیبرالیزم یعنی چه؟ و چرا اکنون در جهان میلیونها میلیون کارگر بیکار وجود دارد؟ و چرا اقتصاد جهانی فقط چند ماه با یک سقوط کامل (و بسیار شدیدتر از رکود ۲۰۰۸) فاصله دارد؟ دموکراسی و لیبرالیزم اتفاقا لزوما متساوی یکدیگر نیستد. در بسیاری از موارد لیبرال ها قوانین بسیار غیر دموکراتیک و استبدادی را حمایت کرده اند, مانند قانون "امنیت میهن" در آمریکا. برای مثال امروزه تمامی آزادی ها اجتماعی و حقوق های مدنی, سیاسی,...که از آن بهره میبرید اتفاقا به شکرانهء مبارزات کارگری و سازمانهای سیاسی و صنفی طبقهء کارگر است. اما شما این خدمات رایگان طبقهء کارگر جهانی را با ناسپاسی و نمک نشناسی خاصی برگزار می کنید. این نیز بگذرد. خواست و مطالبه ای "انتخابات آزاد" نه گهگاه است, نه مبهم و نه سربسته, (چنین تحریفات ناشیانه و آماتور فقط محصول ذهنیت شماست). انتخابات آزاد اصلی اساسی, همیشگی و پایدار است که هم برای گذار از ج.ا. به مردم سالاری مطرح است و هم در دوران پسین ج.ا. تا دیروز انتخابات آزاد برای شما معادلهء دو مجهولی بود و می پرسیدید که: "انتخابات آزاد" یعنی چه؟ امروز این تبدیل شده به معادله ای چهار مجهولی! روی هم رفته می توان گفت که سر و کار ما در اینجا با ترکیب منحصر بفردی از دمانس, هیستری ضد چپ و خود مظلوم نمایی روبرو است. جایی که تبلیغ رفورمیزم در مقابله با ج.ا. صحیح و اصولی می باشد, اما اعتصاب های عمومی, انتخابات آزاد, و آزادی های بی قید و شرط سیاسی "استمرار طلبی" معرفی می شود!
جوادی
متاسفانه کسانی هنوز مفاهیم محافظه کاری، رفورمیسم و رادیکالیسم را درک نمی کنند یا خودشان را به نادانی می زنند. تمام گرایشها ی سیاسی در ذیل یکی از این سه مکتب عمده قرار می گیرند. منظور بنده از رفورمیسم، رفورمیسم در یک جامعه طبیعی است ، نه جامعه ای که با انقلاب سرخ و سیاه از مسیر عادی خود خارج شده باشد. واژه انقلاب سرخ و سیاه با اصطلاح انقلاب دوبنی تطابق دارد و به سهم چپ ها و توده ای ها در انقلاب ۵۷ و فلاکت کنونی ایران اشاره روشنی دارد. شما هم مثل بنیادگرایان دینی که جهان منهای اسلام را جاهلیت و نگون بخت می دانند، بنیادگرایی چپ نیز جهان منهای مارکسبسم و یا سوسبالیزم را بدبخت و تباه شده می دانند. دنیا هزاران سال بدون این دو مکتب جزمی چرخیده و باز هم خواهد چرخید. باز هم به چپ ها هشدار می دهم که مواظب استمرارطلبان چپ نما باشند. باز هم به شکلی فریبکارانه از توضیح انتخابات آزاد و اینکه در چه نظام و به چه نحوه برگزار شود طفره رفته است. توده ای های ریاکار که حتی نمی تونستند راجع به اسم خود هم صادق باشند، بختی در ایران آینده ندارند
جوادی
پوپر در کتاب زندگی سراسر حل مساله است می گوید: رویکرد خرد گرایانه را میشه به شکل زیر توصیف کرد. شاید من اشتباه می کنم و شما بر حق باشبد، در هر حال ، ما هر دو می توانیم امیدوار باشیم که بعد از این بحث هردو مسایل را روشن تر از قبل ببینیم و این فقط وقتی است که که به خاطر داشته باشیم نزدیک شدن ما به حقیقت مهم تر از آن است که کدامیک برحق هستیم. فقط با یادآوری این هدف است که می توانیم به خوبی از موضع خود دفاع کنیم. همچنین پوپر در تعریف خرد گرا می گوید: یه خرد گرا صرفا شخصی است که برای او یادگیری از اثبات حقانیت خود مهمتر است. طبق ابن تعریف پوپر ،دوست گرامی من و امثال شما خرد گرا نیستیم زیرا برای ما اثبات حقانیت خودمان از یادگیری و حتی انصاف نیز مهم تر است.
جوادی
دوست ما زحمت می کشند و می نویسند که لیبرالیسم اتفاقا و لزوما متساوی دموکراسی نیست. هیچ لیبرالی چنین ادعایی نکرده است. وقتی واژه لیبرال دموکرات را به کار می بریم ،خود دال بر این است که لیبرال بودن و دموکرات بودن دو چیز متفاوت اند. اگر مدرکی دارید که نشان دهد من ادعایی غیر از این کرده باشم رو کنید. پرسش من در مورد برگزاری انتخابات آزاد در کدوم نظام و نحوه برگزاری آن است، اونوقت دوست عزیر از پاسخ به این پرسش طفره می رود و مثل همیشه .شعار گونه و کلی گویانه پاسخ می دهد که بله انتخابات آزاد یه اصل همیشگی و پایدار است که هم در دوران گذار و هم پسا ج.ا اهمیت دارد. این شد پاسخ پرسش اساسی من. مگر بلاروس انتخابات برگزار نکرد، پس چرا این همه اعتراضات را در پی داشت؟ مگر سر همین مساله انتخابات، اخیرا آقای سیستانی از نظارت سازمان ملل بر انتخابات عراق حرف نزد؟ انتخابات سالم برای خودش قانون و ساز و کار دموکراتیک نیاز دارد. وقتی این پیش نیازها اکنون در ایران وجود ندارند، بحث از انتخابات آزاد چه معنایی دارد؟ خواهش می کنم کمی منطقی بیاندیشید و دست از مغالطه بر دارید . چرا اصالت خود را ساده می فروشید. گیریم دنیا از بحران سرمایه داری رنج ببرد، به ما چه؟ مگه دنیا به داد ما رسید، مگه همین دنیا در بدبختی کنونی ما و در ماندگاری ج.ا با سیاست مماشات نقش ندارد. گور پدر دنیا. ما اول باید خودمان را نجات دهیم بعد به فکر نجات دنیا از جهنم سرمایه داری( به قول شما) باشیم. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. اما متاسفانه ج.ا و به ویژه استمرار طلبان و یه عده از چپ های به اصطلاح دوآتشه برعکس این ضرب المثل رفتار می کنند . شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران پاسخی دندان شکن به این کج رفتاری هاست.
جوادی
شعار دیو چو بیرون رود فرشته درآید به روشنی نشانگر تفکر دوقطبی یا تفکر سیاه سفید است که سرچشمه بسیاری از اختلالات روانشناختی است . اگر با این دیدگاه مثلا به قد آدم ها نگاه کنیم، همه را در دو طبقه الدنگ یا کوتوله جای می دهیم که نادرستی آن روشن است زیرا فقط دو سر طیف را می بیند و از دیدن مقادیر یا کیفیت هایی که بین دو سر طیف قرار دارند،ناتوان است. در پیش از انقلاب بهمن ۵۷،انقلابیون بر اساس رسوبات مذهبی شاه را دیو تصور می کردند و جامعه سلطنتی را طاغوت و جهنم تبلیغ می کردند و وعده مفت آرمانشهر یا بهشت زمینی میدادند. آیا ما به بهشتی که انقلاب وعده میداد رسیدیم؟ یکی نیست بگه چرا نرسیدیم؟ الان هم عده ای به نام چپ گرا باز همان توهم دوره جنگ سرد را از نو زنده می کنند و می گویند نظام سرمایه داری جهنم است و باید آن را نابود کرد و به بهشت چپ گرایان رسید. باز اینجا تفکر دوقطبی را می بینیم که دنیا را سیاه و سفید می بیند و از درک بخش خاکستری ناتوان است. عده ای اونچنان دچار تعصب اند که نمی توانند داده های تاریخی را هم ببینند. می گویند هر نوع آزادی داریم به شکرانه جنبش کارگری و مبارزات سوسیالیستی است. انگار در طول تاریخ و در دنیای باستان هیچ تلاشی برای آزادی صورت نگرفته و یا در رنسانس و عصر روشنگری هیچ مبارزه ای در جریان نبوده است. باید به این بی خبران گفت که در قرن سیزده انگلستان منشور کبیر و پارلمان داشت.
جوادی
فهم عمیق انقلاب ۵۷ بدون تامل در شعارهایی همچون دیو چو بیرون رود ،فرشته در آید و تا شاه کفن نشود، وطن وطن نشود،میسر نیست. دقت کنید که چه وزن و چه اهمیتی به شخصیت ها می دهند، درست برخلاف تفکر سیستمی. در تفکر سیستمی، شخصیت ها و رویدادها اهمیت چندانی ندارند و برعکس ساختار و سیستم از اهمیت فوق العاده ای برخوردارند. خوب ثمرات انقلابی که شعارهایش شعارهای توهم گونه اند ،چه می توانست باشد. انگار درچامعه اون دوران همه از صغارت به مفهوم کانتی بیرون آمده و حتی به دموکرات بودن در منش دست یافته اند و فقط شاه و دار و دسته اش گرفتار استبداد بوده اند. استبداد را در راس هرم قدرت دیدند و آن را به دیو سیرتی شاه نسبت داده اند و منتظر منجی فرشته سیرت بوده اند. خوب دیدیم که شاه دیو سیرت که نتونست مخالفانش را تار ومار کند، فرشته برآمده از انقلاب خیلی خوب تونست پاداش جاده صاف کن ها را بدهد. آیا سرگذشت انقلاب باخته هایی چون قطب زاده، طبریو کیانوری و امثال اونها نباید درس عبرتی در تاریخ شده باشد. از جمهوری اسلامی به خاطر کیفر افراد فرصت طلب و جاه طلبی چون قطب زاده باید متشکر بود.دید عیسی یکی را کشته فتاده، گفتا که را کشتی تا کشته شدی زار، تا باز که او را بکشد، آنکه تو را کشت. افرادی مثل قطب زاده تاوان بی انصافی ها و ناجوانمردی های خود را داده اند.
دخو
فهم عمیق و اساسی انقلاب ۵۷ بدون تامل در نقشی که رژیم شاه و سرمایه داری جهانی در پرورش روحانیون مرتجع شیعه در ایران داشتند غیر ممکن است. هر چند که در "ادبیات" شنیع و سخیف ساواکی هنوز از واژگان "انقلاب سرخ و سیاه" استفاده میشود, اما در حقیقت امر تحولات ۱۳۵۵-۱۳۵۷ در ایران بیش از هر چیز مدیون وجود نظام تک حزبی رستاخیز و انحصار قدرت سیاسی توسط آن, حضور سرکوبگر و فاشیستی ساواک در تمامی سپهر های کشور (منجمله تاسیس "انجمن حجتیه" و انداختنش به جان مردم ایران), توافق دولتهای "سکولار" و نمایندگان "دنیای آزاد" در گوادالووپ در حمایت از خمینی, و پوشش های بی سابقهء بی.بی.سی. از خمینی, می باشد. خود شخص شاه, نظام سلطنتی و کلیت سرمایه داری غرب عظیم ترین پرورش دهندگان و مشوق ج.ا. و آخوندها در ایران بودند. اما سلطنت باختگان نگون بخت نقش خود و جاده صاف کن هایی مانند سپهبد فردوست که تک نفره تمامی "ساواما" را برای آخوندها سازماندهی کرد از یاد می برند. جالب اینجاست که پس از ۴۰ سال خود شخص نیم پهلوی هنوز یک چشم امیدش به کودتا از طریق سپاه می باشد و از ارتباطات و تماس هایش با بسیجی ها و اعضای "وطن دوست" سپاه با افتخار یاد می کند. در کودنی و خود مظلوم نمایی سلطنت باختگان نگون بخت حد و حدودی وجود ندارد.
دخو
جملهی معروفی است که "بزرگترین دشمن سرمایهداری خود سرمایه است", این جمله بارها از تاریخ پیدایش سرمایهداری صحت خود را در عمل ثابت کرده است. بحرانهای عظیم سرمایهداری در جهان ناشی از تضادی است که درون این سیستم وجود دارد. نابودی کرهء زمین از طریق بحران های محیط زیست که ساخته و پرداخته ای نظام سرمایه داری است (نظامی که در آن منطق, هنجار و عملکرد سودآوری کوتاه مدت به هر قیمت و به هر نتیجه ای حکمفرماست) به دست خود سرمایه داری دارد انجام می گیرد. منطقهء شمال کالیفرنیا به تنهایی پنجمین قدرت اقتصادی جهان بود. اما اکنون و برای سالهای سال در آیندهء نزدیک و دور, سر و کارش باید رسیدگی به آتشسوزی های کلان و عظیم مرتب و سالانه باشد. رکود عظیم ۲۰۰۸ ساخته و پرداخته ای نظام مالی افسار گسیخته ای و سرمایه های مالی بود که فکر میکردند هیچ محدودیتی در سود آوری ندارند. بحران کنونی سرمایه داری, که حداقل برای یکی دو دههء آتی تمام اقتصاد جهان را ساکن و ساقط خواهد کرد, از درون خود این سیستم بحران زا برمیخیزد. در مورد چگونگی قانونی شدن آزادی های اجتماعی کنونی و نهادینه شدن حقوق های سیاسی و مدنی در جوامع امروزی سرمایه داری, هیچکدام از این دست آوردها بدون مبارزات سیاسی, صنفی طبقهء کارگر و سازمانها و احزاب کارگری ممکن و مقدور نبود. صحبت بر سر جوامع کنونی و مبارزات معاصر است, نه جهان باستان و چندین قرن قبل. در منشور قرن سیزده انگلیس صحبتی از آزادی های مطبوعات و دیگر رسانه ها و پدیده های جهان مدرن نیست, (به جز در ذهنیت دمانس انگلوفیلی پالیزی).
دخو
مطرح شدن انتخابات آزاد به مثابهء یک مطالبه و خواست دموکراتیک در ایران کنونی به این معنا است, که نمایش های انتخاباتی رژیم تحریم شوند و در عین حال هنجار و اصل برگزاری انتخابات آزاد تبدیل به یک هنجار اجتماعی در ایران شود, که تا حدود زیادی نیز شده است. ساده اندیشی و بلاهت خاصی می طلبد که فکر کنیم سرمایه داری در جهان دچار بحران است, اما ما در ایران از این بحران جهانی فارغ میباشیم و با آن ارتباطی نداریم. آیا بحران اپک در دههء ۷۰ میلادی که منجر به بحران های اقتصادی برای رژیم شاه شد, بخشی از بحران جهانی سرمایه داری نبود؟ آیا پیروی دولتهای ج.ا. (از رفسنجانی تا روحانی) از برنامه های ریاضت کشی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول, پیروی از سیاستهای سرمایه داری جهانی نیست؟ آیا تلاش ج.ا. برای عضویت در سازمان بین المللی تجارت برای تداخل بیشتر سرمایه داری ج.ا. در بازارهای جهانی نیست؟ چگونه می شود که در قرن بیست و یکم سرمایه داری در تمامی جهان برقرار باشد, اما ربطی به مشکلات و مسائل ما در ایران نداشته باشد؟! سیستم اقتصادی حاکم بر ایران چیست؟ برده داری؟ فئودالیسم؟ بازار بورس تهران چه نوع بازاری است؟ آیا در بلاهت و گیجی سلطنت باختگان حد و حدودی موجود است؟ نه.
دخو
نکته ای که در خرد گرایی پوپر و دیگر لیبرال ها ناگفته و مسکوت باقی می ماند, مقولهء اقتصاد-سیاسی استبداد, و پرسشوارهء استثمار و بهره وری استثماری انسان از انسان است. فرایند و خاستگاه استثمار شدن کارگران و زحمتکشان به دست سرمایه داران و دولتمندان. پرداختن به مسائل "جامعهء باز و دشمنانش" بسیار نیکو و مفید است, اما آزادی بدون برابری چندان معنایی ندارد. آزادیخواهی و برابری طلبی دو جزء تفکیک ناپذیر برای یک جامعه ای شایسته و انسانی است. اما وقتی صحبت از آزادی فراتر میرود و نوبت برابری اقتصادی میرسد به ناگهان (اکثریت قریب به اتفاق) لیبرال ها صامت می شوند و برابری اجتماعی را به سکوت برگزار می کنند. مشاهدهء پوپر در مورد برتری بودن حقیقت جویی از اثبات "حقانیت" شخصی نکته جالب و درستی است. آنتونی گیدنز نیز در کتاب "عواقب مدرنیته" فصل جالبی در باره "بازتابی مدرنیته" (The Reflexivity of Modernity) دارد, و بازنگری و بازتابی مدرن و اندیشمندی, غور و تفکری را که همراه آن است از عناصر کلیدی دوران مدرن برمی شمارد. بر خلاف دوران ماقبل مدرن و تاکید آنان بر سنت. اما از هر دوی این متفکرها جالبتر و شاعرانه تر شاید رودکی خودمان باشد که می گوید: زمانه ، پندی آزادوار داد مرا زمانه، چون نگری، سربه سر همه پندست به روز نیک کسان، گفت: تا تو غم نخوری بسا کسا! که به روز تو آرزومندست زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه کرا زبان نه به بندست پای دربندست
دخو
منشاء واژگان "انقلاب سرخ و سیاه" از تبلیغات ساواک و تلقین این به جامعه ای ایران, که مخالفان شاه "ارتجاع سرخ و سیاه" هستند, برمی خیزد. و نه تنها هیچ سنخیتی با مفهوم پیچیده و پر معنای "انقلاب دو بنی" ندارد, بلکه مقایسه ای "ادبیات" ساواکی با یک مفهوم تاریخی-فلسفی بسیار توهین آمیز و گستاخانه می باشد. در یک ذهنیت دمانس, هیستریک ضد چپ, تمامی جنبش های کارگری و رادیکال در ایران "توده"ای هستند. جنبش انقلابی کردستان "توده" ای است. انارشیستهای ایرانی "توده" ای هستند. تروتسکیست ها "توده" ای هستند. مائویست ها "توده"ی اند. اکو-سوسیالیستها, فمینیستها,...همه اینها هیچ فرق و تفاوتی با یکدیگر ندارند و چون ذهنیت دمانس هنوز از رسوبات تعلیمات ساواکی رنج می برد همهء آنان باید "توده" ای باشند! آیندهء ایران در گرو جنبش های اجتماعی معاصر است, و فرهنگ چپ و کنشگران چپ در تمامی این جنبشها برجسته ترین رهبران و اساسی ترین کنشگرانشان می باشند. جنبش های ضد سرمایه داری در ایران از ظرفیت عظیمی برای سازماندهی عادلانه, آزادیخواهانه و برابری طلب در جمعه ای ایران بر خوردار می باشند. پروژهء سوسیالیزم دموکراتیک در ایران در قرن بیست و یکم فرصتهای متعددی خواهد داشت.
جوادی
همانطور که نظام ولایت فقیه منحصر به فرد است، نظام اقتصادی ایران نیز منحصر به فرد است. مشخصه مهم نظام سرمایه داری رقابت آزاد است. آیا در ایران رقابت آزاد وجود دارد؟ اقتصاد ایران اقتصادی تکمحصولی و رانتی است. دیدگاه شما راجع به ایران بر نظریه مارکسیستی تکامل پنچ مرحله ای جوامع استوار است که درستی اش مورد تردید است. نظام فئودالیسم در ایران در چه تاریخی نابود شد و آیا جامعه ایران پس از آن مستعد یه انقلاب سوسیالیستی بود؟ تازه طبق تجویز مارکس نظام فئودالیسم می بایستی در اثر یه انقلاب بورژوا_ دموکراتیک از بین می رفت که البته مارکس معتقد به مشارکت جنبش کارگری دوشادوش بقیه اقشار و بورژواها در این انقلاب بود. آیا چنین انقلابی در ایران رخ داد؟ نظام فئودالی در ایران بوسیله یه انقلاب از بالا ازبین رفت نه انقلاب مردمی و نه آنچه که مارکس انقلاب بورژوایی می نامید. در ضمن بعد از فروپاشی نظام فئودالی و گام برداشتن ایران برای صنعتی شدن، آیا اون اندازه صنعتی شده بود که زمینه برای یه انقلاب سوسیالیستی فراهم آمده باشد؟ در این موارد دیگر به نظریه های مارکس توجهی نمی شود، همانطور که لنین توجهی نکرد. دوست گرامی شما هر جا که دوست دارید از نظرات مارکس مایه می گذارید و هر جا به نفع تان نیست، از اشتباهات فردی شاه و توطئه سرمایه داری و دخالت در سرنگونی شاه حرف می زنید. پس اگر زمینه سقوط شاه را ساواک و توطئه سرمایه داری فراهم آورده باشد، پس نقش جنبش انقلابی ضد سلطنتی چیست؟ پس چرا انقلابیون چپ گرا و اسلامی ، بر سر سهم خود در انقلاب بهمن ۵۷ هنوز هم نزاع می کنند، پس معنی انقلاب دو بنی ۵۷ چیست؟ مگر طبق تعریف مارکس انقلاب انتقال از یک شیوه تولید به شیوه تولید تکامل یافته تر نیست،آیا در ۵۷ چنین انقلابی رخ داده است. اگر بنا به فرض قبول کنیم که نظام فئودالی در اثر انقلاب سفید تا حدی از بین رفته باشد و جامعه وارد دوران سرمایه داری شده باشد، انقلاب بعدی طبق پیش بینی مارکس می بایستی انقلاب سوسیالیستی می بود، آیا انقلاب ۵۷ چنین انقلابی بود؟ اصلا آیا انقلاب ۵۷ تحولی در شیوه تولید ایجاد کرد؟ طبق نظر مارکس انقلاب ارتجاعی یا پسرو امکان پذیر نیست و نفی ماهیت تکاملی دارد، اما ما این را در تجربه نمی بینیم. حالا کار به جایی رسید که در تحلیل انقلاب ۵۷، توطئه خارجی و اشتباهات شاه و عملکرو ساواک زمینه ساز اصلی از دید شما و امثال شما به شمار می آیند و نقش جنبش انقلابی نادیده گرفته شده یا کم رنگ می شود. شاید یه عده ای هم برای فرار از مسولیت بگویند اصلا انقلاب نبود، بلکه جابجایی هیات حاکمه بود.
جوادی
دوست عزیز استالین هم مثل شما مدعی برایری و مبارزه با سرمایه داری بود. خمرهای سرخ نیز چنین شعارهایی سر میدادند. کو کمینترن باشکوه شما؟ کو جامعه بی طبقه مارکسیستی شما؟ کو بهشت زمینی شما؟ چند سال از اعلام مانیفست کمونیست می گذرد؟ آیا در قرن بیستم مارکسیسم از تئوری به عمل در نیامد؟ آیا تجربه مارکسیسم در قربن بیستم، درستی آن را نشان داد یا اشکالات آن را؟ فکر نکنم ساواک از ک گب قوی تر و مخوف تر بوده باشد. انتقاد های شما از ساواک و شاه مثل همان شعار دیو چو بیرون رود فرشته در آید توهم گونه است. همین نظر اغراق آمیز و توهم گونه را ظاهرا در برخورد با سرمایه داری نیز دارید. از دید شما سرمایه داری دیوی است که باید برود و فرشته نجات بخش سوسیالیزم به جای آن بنشیند. رویای قشنگی است ولی توهمی بیش نیست. مگر تجربه انقلاب دوبنی شما توهم بودن آن را اثبات نکرد؟ بله تعبیر ارتجاع سرخ و سیاه نصفش مطابق با واقعیت بود . به جای آن می تونست بگه رادیکالهای سرخ و سیاه. من در مورد چپ ها ی افراطی کلمه مرتجع را مناسب نمی دانم ولی کلمه رادیکال و بنیادگرا را مناسب می دانم. شما از طرفی طرفدار عمل انقلابی هستید و از طرف دیگر شاه و ساواک را در ایجاد انقلاب مقصر می دانید. آیا نباید از شاه ممنون بود که در جهت تحقق رویای انقلاب کمک کرد؟ استمرار طلبان هم بی کفایتی و سوء مدیریت خود را متوجه شاه یا دشمن خارجی کرده و از خود سلب مسولیت می کنند. شما را با این پرسش روبرو می کنم. آیا شعار دیو چو بیرون رود و فرشته در آید که جوهر انقلاب ۵۷ بود تحقق یافت یا نه؟ ارتجاع سرخ را قبول ندارید، به شما حق می دهم ولی نظر شما درباره ارتجاع سباه چیست؟ کی به کشف ارتجاع سیاه موفق شدید؟ فرض کنیم همانطور که شما می فرمایید، ارتجاع سیاه ساخته و پرداخته ساواک و شاه بوده باشد، آیا همکاری چپ ها با اونها هم تقصیر شاه بوده است. مگر شما خودتان درک و بینش و تئوری نداشتید؟ انتظار دکتر مصطفی رحیمی از یه تئوکرات که در نقش یه آزادبخواه و دموکرات ظاهر بشه، ایگ هم تقصیر شاه بود؟ امثال شما اون دوره هم توهم مبارزه با سرمایه داری و امپریالیسم را داشتند و همین اشتراک با اسلام گرایان شما را به همکاری با اونها کشاند و مساله دموکراسی و حقوق بشر در حاشیه قرار گرفت یا کلا کنار رفت. الان هم استمرار طلبان و چپ نماهای طرفدار اونها مساله سرمایه داری را برجسته می کنند و نیز مسایل جعلی دیگر مثل مساله ملتهای ایران.
جوادی
در مورد توده ای ها چه باید گفت؟ آیا شما معتقد نیستید که حزب توده یه حزب چپ گرا بوده است؟ آیا خمرهای سرخ و رهبرشان کمونیست نبوده اند؟ شاید پاسخ دهید اونها چپ راستین نبوده اند. همین پاسخ را طرفداران نظریه اسلام راستین مطرح می کنند و فقط بر درستی خوانش خود تاکید می کنند. مثلا سازمان مجاهدین خلق، جمهوری اسلامی را اسلامی نمی داند، چرا؟ چون اعتقاد دارد مکتب اسلام کامل است، بنابراین هر خطایی باید به عوامل دیگری غیر از اسلام نسبت داده شود. یه بار با یه مجاهد سر مساله جانشینی پیامبر بحث می کردم،من گفتم که جانشینی ذاتا مساله ای مناقشه برانگیز و متمایل به خشونت است و ربطی به توطئه خارجی ندارد، او در مخالفت با نظر من گفت، اون دوره هم امپراطوری رم وجود داشته است. در واقع برای او جامعه اسلامی جامعه آرمانی است و مشکلاتش حتی به نحوه مسلمانی هم ربط داده نمی شود، بلکه ناشی از توطئه خارجی است. دوست من فکر می کند یه تروتسکیست نمی تواند توده ای باشد یا توده ای نمی تواند تروتسکیست باشد. شاید الان که توده ای ها انقلاب باخته و تار و مار شده اند و استالینیزم در حد یه دشنام است، راحت تر است که اونها را استالینیست نامید و از درک عمیق افکار و کارنامه آنها سر باز زد. همانطور که داعش یه گروه اسلام گرا است و این به مذاق اکثریت مسلمانان خوشایند نیست، به همانگونه حزب توده یه حزب چپ گرا و مارکسیستی بوده ، چه خوشایند چپ ها باشد یا نباشد.
جوادی
مگر نظام سیاسی ایران اسلامی نیست؟ مگر اسلام مدعی کامل بودن نیست؟ آیا چیزی به نام مکتب اقتصادی اسلام یا دست کم نظرات اقتصادی اسلام وجود دارد یا نه؟ چرا در یک نظام اسلامی باید سیاست های اقتصادی نئولیبرالیزم طرح و اجرا شود؟ اگر ین ادعا که اقتصاد ایران اقتصاد نئولیبرالیستی است به قول شما درست باشد پس اقتصاد توحیدی اسلامی چه کاره است؟ اگر ادعای شما پذیرفته شود، باید نتیجه گرفت جیزی به نام مکتب اقتصادی اسلام وجود ندارد. اما از طرفی ما ایدئولوگ های اسلامی را می بینیم که حتی مدعی علوم انسانی اسلامی اند، پس به تبع آن نظریه اقتصاد اسلامی نیز باید از طرف اونها مطرح باشد. جالب است رهبر جمهوری اسلامی که اجازه اجرای سند های آموزشی سازمان ملل را نمی دهد، اما به زعم شما اجازه پیاده شدن سیاست های اقتصاد نئولیبرالی را می دهد. چگونه این با این تناقضات روبرو می شوید؟ معلومه انکار یا طفره رفتن رویه امثال شما استمرارطلبان چپ نما است.
جوادی
شما رژیم شاه را سرنگون کردید، چون در رژیم شاه آزادی های غیر سیاسی داشته اید اجازه داد تا دانشگاهها را تسخیر کنید، اجازه داد تا در ارتش سازمان افسری ایجاد کنید، چرا در این جهل سال از این کارها نتونستید بکنید. اما چپ رفورم را سازش با امپریالیسم تعبیر می کرد و خواهان انقلاب بود.انقلاب در نظر چپ ها هنوز هم واژه رهایی بخش و مقدس است. می گویند اگر شاه قانون اساسی مشروطه را رعایت می کرد، انقلاب رخ نمی داد. پرسش این است که آیا اصل دوم متمم قانون اساسی را نیز باید رعایت می کرد، اگر این اصل را مراعات می کرد، حتی انقلاب سفید هم نمی بایستی رخ میداد و الان جامعه فئودالی داشتیم، زیرا همانطور که داد روحانیون را در آورد، انقلاب سفید خلاف اصل دوم متمم قانون اساسی بود. اگر قانون اساسی را صد درصد اجرا می کرد، هرگز پیش شرط دموکراسی یعنی سکولاریرم در ایران نمی توانست طرح شود. جامعه سنتی ایران تحمل سکولاریزم و انقلاب سفید را نداشت، آیا تحمل اصلاحات عمیق سباسی را داشت؟ در ضمن در بهترین حالت شاه می توانست یک نظام لیبرال دموکرات ایجاد کند. خواهش می کنم با انصاف به این پرسش پاسخ دهید. آیا این نظام فرضی لیبرال دموکرات مورد اعتراض توده ای ها، روحانیون و مجاهدین و سایر چپ ها قرار نمی گرفت؟ مگر نظام لیبرال دموکرات همین الان مورد اعتراض این گروهها نیست؟ پس چرا می گویید اگر شاه دموکرات بود، انقلابی رخ نمی داد. شاه چه لیبرال دموکرات می بود و چه سوسیال دموکرات، افراطیون چپ و راست با همکاری هم در جهت انقلاب پیش می رفتند. زیرا هر دو دسته با رفورم مخالف اند و خواهان تاسیس یه جامعه آرمانی بر اساس ایئولوژی بنیادگرایانه خود هستند. مگر با انقلاب سفید شاه هر دو دسته مخالفت نکردند، با یه انقلاب سفید دوم اینبار درحوزه سیاسی نیز با تمسک به همان دلایل ایدئولوژیک مخالفت می کردند. هنوز با گذشت چهل سال از سرنگونی سلطنت، انقلاب باخته ها و برنده ها هردو به یه انداره از شاه و به ویژه از مشروطه نفرت دارند و جمهوریخواهی اکثر اونها ریشه در همین بغض و نفرت بی اساس وبیمارگونه دارد.
جوادی
خطاب به سلطنت طلبان و جمهوریخواهان دو آتشه با قاطعیت میشه معیاری برای دموکرات نبودن مان داشت و آن اینست که هر کس که امکان تحقق دموکراسی را در قالب جمهوری یا سلطنت را رد می کند ، نمی تواند عمیقا به دموکراسی معتقد باشد. جمهوری یا سلطنت فقط شکلهای حکومت اند و هیچ یک به خودی خود بر دیگری برتری ندارد. تقلیل دادن مساله استبداد به مساله سلطنت یا جمهوری به نفع استبداد است و بس و راهگشا نیست.
دخو
چنین انباشتی از * بی حوصلگی* در یک ذهنیت بی سابقه است. استالین و خمرهای سرخ جانیان قهاری بودند, اما آنها مسبب بحران های سرمایه داری در قرن بیست و یکم نیستند. مسبب نابودی روزمرهء محیط زیست در کرهء زمین چیست؟ نظام سرمایه داری یا استالین. سرمایه داری با شکل و رنگ و لعاب اسلامی در ایران نهایتا و در گوهر خود کماکان سرمایه داری است. بدترین نوع ارتجاع آن ذهن دمانس هیستریک است که جز تکرار طوطی وار تبلیغات رسوب شدهء ساواک از نیم قرن پیش هیچ حرف دیگری برای گفتن ندارد. استمرار طلب کسی است که توهمات ایدئولوگ های اسلامی را به حقیقت تبدیل کرده و یکصدا با آنان تبلیغات ابلهانه ای آنان را در اینجا تکرار میکند. در هر دو مورد بالا رجوع به آینه و نگاهی در آن کمک خواهد کرد.
جوادی
روشن است که این حکومت دست به انقلاب سفید نخواهد زد، حتی تن به اصلاح یه قانون عادی مانند قانون مطبوعات نداد. بروید بخوانید دادگاه انقلاب برای چه به وجود اومد. دادگاه انقلاب همانطور که از نامش بر میاد، قرار بود دادگاه موقت و به خاطر و ضعیت خاث اوایل انقلاب باشد، اما این دادگاه تا به امروز برپاست،چرا؟ آیا هنوز هم جامعه در وضعیت اضطراری است؟ اما پرسشی که در آغاز یادداشت مطرح شد، جواب روشنی دارد. جواب این است که با نگاه به حکومت شاه و انقلاب سفید شاه و اصلاحات دیگر، به این نتیجه رسیده اند که اصلاحات ممکن است پایه های حکومت را سست کند و به انقلاب منجر شود. اما در عوض این حکومت به جای دست زدن به اصلاحات در عمل، خوب بلد است وعده سرخرمن بدهد،از آغاز نیز با همین وعده های سر خرمن قدرت را کسب کرد و همچنان با درست کردن جناح اصلاح طلب و پرورش افرادی مانند خاتمی و زیبا کلام ها ، مردم را به صحنه انتخابات می کشانند. این بازی دو جناحی فقط با بایکوت خنثی می شود. بایکوت گسترده ما را به مرحله جدیدی از تحولات سوق خواهد داد.
جوادی
وظیفه روشنفکران پوپر در کتاب زندگی سراسر حل مساله است می گوید: من همچنین به وظیفه ی همه روشنفکران در کمک به دیگران برای آزاداندیشی و درک رویکرد انتقادی می اندیشم، وظیفه ای که بیشتر روشنفکران از زمان فیشته، شلینگ و هگل آن را فراموش کرده اند. زیرا متاسفانه این عیب مشترک همه ی روشنفکران است که می خواهند دیگران را تحت تاثیر قرار دهند و به قول شوپنهاور آموزش ندهند بلکه افسون کنند. آنها خود را به عنوان رهبر یا پیامبر می نمایانند، گهگاه به این دلیل که از آنها انتظار می رود تا خود را به عنوان پیامبران و افشاکنندگان اسرار تاریک زندگی ، جهان،انسان، تاریخ و هستی نشان دهند. در اینجا نیز مثل اغلب اوقات ، تقاضای بی پایان، عرضه را ایجاد می کند. همه در جستجوی رهبر و پیامبر هستند، بنابراین جای تعجب ندارد که رهبران و پیامبرانی پیدا شوند. اما همچنانکه اچ جی ولز زمانی گفت: انسانهای بالغ نیازی به رهبر ندارند. انسانهای بالغ باید بدانند که نیازی به رهبر ندارند. در مورد پیامبران نیز من معتقدم که این وظیفه ی همه روشنفکران است که تا حد امکان از آنها فاصله بگیرند. متاسفانه روشنفکران ما به این اندیشه های عقلانی پوپر توجه کافی نداشتند . امیدوارم که خودشان را اصلاح کنند.
جوادی
سرمایه داری با رنگ و لعاب اسلامی در ایران کماکان و در گوهر خود سرمایه داری است. دوست من این فقط سرمایه داری نیست که با رنگ و لعاب گوهر یا چیستی اش تغییر نمی کند. این گزاره بدیهی است و می توان در مورد هر چیزی گفت زیرا رنگ و لعاب دادن امری سطحی و ظاهری است و با جوهر کاری ندارد. ادعای شما مصادره به مطلوب است. من هم می توانم بگویم که اقتصاد اسلامی چون رقابت آزاد در آن نیست ،یه اقتصاد شبه سوسیالیستی و اقتصاد برنامه ریزی شده است. یه زمانی همین استالین رهبر کمونیست های ایران و جهان بود. فراموش نشود هم سنگر لنین و یکی از انقلابیون بود که لنین او را به سمت دبیر کل حزب کمونیست منصوب کرد. بله چند دهه طول کشید تا امثال شما به کشف مهم جانی قهار بودن استالین پی ببرید. !! بقیه حرفهای سطحی و عصبی شما ارزش پاسخ ندارند.
دخو
اگر ارزش پاسخ گویی ندارد پس چرا هر روز در اینجا دوباره ظاهر می شوید و طوطی وار تلقینات ساواکی از چپ را برای چند صدمین بار تکرار می کنید؟ شما نه هیچ اطلاعات و معلومات اولیه و مقدماتی از چپ ایران (یا چپ جهانی) دارید, نه ذره ای آشنایی با مفاهیم بدیهی اقتصاد سیاسی, و نه هیچ چیز دیگر. جز نقل قول های تک خطی و دو خطی از "* و تکرار تبلیغات رسوب کرده از دوران ساواک * استالین نه از رهبران انقلاب اکتبر بود و نه توسط لنین به سمتی منصوب شد. هر دو ادعای شما دروغ های محض بیشتر نیست. زمانی که لنین "تز های آوریل" را مطرح کرد, استالین از جمله افرادی بود که لنین را دیوانه خطاب می کرد. فقط تروتسکی و کولانتای تنها افرادی بودند که از همان آغاز با لنین همسو و همفکر بودند. زمانی که استالین به سمت دبیر کل انتخاب شد, اتفاقا این لنین بود که طی نامه ای از این انتخاب اظهار نارضایتی کرد و شخصیت استالین را شایسته ای چنین مقامی نمی دانست. اما چون در "کتاب سیاه" ساواک (۶۰ سال پیش) استالین رهبر کل کمونیستها معرفی شده است, پس برای شما تا پایین عمرتان نیز چنین دروغ بزرگی حقیقت دارد. کسیکه هنوز درک نکرده است که ساختار گرایی در فلسفه و علوم اجتماعی یعنی چه, حالا اینجا اظهار "نظر" میکنید که هگل فلان و شلینگ فلان * ... از همه اینها اساسی تر این دروغ و اتهام "استمرار طلبی" است که شما به چپ ایران می زنید. که با اجازهء خوانندگان گرامی و ویراستار محترم مایلم برای خاتمه تحلیلی جالب از "پیمان نوینِ" نیم پهلوی در اینجا آورده شود. - - - - - - - - - - نسخه حجاریان در پیمان نوین رضا پهلوی! چنان شاهزاده، شاهزاده کردند و آی پیمان نوین چنین است و چنان، که گفتیم ببینیم الان که لباس عزاداری برای قاسم سلیمانی را در آورده چه میگوید؟ یک نکته نوین در حرفهایش بود، بقیه تکرار ملال آور همان تزهای انقلاب مخملی و سازش و ساخت و پاخت و ماله کشی به ارتش و سپاه و بسیج بود. این بار البته بعد از عزاداری اش بابت فرمانده تروریست سپاه، به سمت « بدنه بسیج و سپاه» خم کرده بود. همان بدنه ایی که نوید افکاری میگوید در زیر زمین عادل آباد به جانش افتادند و زدند. مثل همیشه زبانش میسوزد بگوید : من خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی ام! جایگزینی کلمه سرنگونی با گذار، از ان کلک کلوکهای درباری است. در ویدئوهای دیگر قشنگ گفته است که خواهان سرنگونی نظام نیست. گذار کنترل شده از بالا میخواهد. چیزی شبیه انقلاب مخملی قرقیزستان که رئیس جمهور را فرستادند وکیشن بعد چت هایش لو رفت که گفتند شما فعلن تا ما گذار میکنیم برو استراحت، بعدن برمیگردی. همین هم شد. عدم تعیین تکلیف با دین اسلام در دولت و سیاست و جامعه کوچه بن بست دیگری است. اینجا هم ویدئو از ایشان داریم که میگوید اگر قرار است بساط اسلام را جمع کنند، همین جمهوری اسلامی بماند بهتر است! جالب این است که با پررویی تمام از مردم میپرسد چرا تکلیفتان را روشن نمیکنید؟ این کسی است که وقتی مردم بنرهای قاسم سلیمانی را پائین کشیدند قایم شده بود و برای غلبه بر شوک ناشی از نبودن سردار یوگا میکرد. این حرفهایش را قبلن نقد و آسفالت کردیم. نکته جدید این ویدئو بیرون زدن پلتفرم حجاریان در آخر حرفهایش میباشد که لابد از تونل فرشگرد به عنوان پیمان نوین بسته بندی شده است. اخر حرفهایش میگوید اگر ایران به آن پیمان پنجگانه از جمله ای اف تی اف بپیوندد، بهشت میشود. کارگر و سرمایه دار دست در گردن هم قشنگ رفیق میشوند. به قول خودش سرمایه دار خارجی با خیال راحت سرمایه گذاری میکند و سرمایه دار وطنی هم با دلگرمی استثمار میکند. کارگر هم خیلی وضعش خوب میشود. مثال هم میزند از وضع کشورهای بالکان و جمهوریهای قدیم شوروی. یک چند بار که گوش میکنید، میگوئید این پیوستن به ای اف تی اف همان دعوای قدیمی اصلاح طلبان در مجلس نبود؟ همان دعوایی که حتی کار به اینجا رسید که طرفداران خامنه ایی اس ام اس تهدید امیز به طرفداران اصلاح طلب الحاق به ای اف تی اف میفرستادند؟ آیا این همین حرفهای چند روز پیش حجاریان نیست که گفت پشت به دنیا و قراردادهای بین المللی کردید، برای همین کارگر باید برود در امارات کار پیدا کند؟ آهان....پس منظور به واقع پیمان نوین سیاسی رضا پهلوی با اصلاح طلبان ورشکسته است. ممکن است بگوئید در این ویدئو گفت این حکومت اصلاح بشو نیست. جهت اطلاعتان الان بخشهایی از اصلاح طلبان هم همین را میگویند. الان معنی اصلاح طلبی یعنی گذار مسالمت آمیز. اینکه خامنه ایی را وادار کنی استعفا بدهد و برود. یک گذاری صورت بگیرد، بدون سرنگونی، بدون قیام، با نافرمانی مدنی، و خوش و بش فرماندهان سپاه و ارتش! همان فشار از پائین و چانه زنی در بالا که چانه زنی اش کمی تندتر شده است بعد به خوبی و خوشی بروند به قراردادهای بین المللی ملحق شوند، سران حکومت هم نه دستگیر میشوند، نه محاکمه! نه هیچی! از قضا سران جریانات اصلاحات میخواهند با همین پلتفرم وارد انتخابات بشوند که وضع مملکت خراب است، دلار بالا رفته و فقر و فلاکت هست چون خامنه ایی به قراردادها نمی پیوندد. از الان کیهان و تسنیم دارند سر همین موضع با حجاریان و تاجزاده پینگ پنگ بازی میکنند. حسین شریعتمداری میگوید علت گرانی عدم الحاق به ای اف تی اف نیست، علتش بی کفایتی خود دولت روحانی است. سخنان هفته پیش تاجزاده عینن همین پیمان دوستی رضا پهلوی است! حرف ما این است رژیم جمهوری اسلامی باید سرنگون بشود. رضا پهلوی، هم خنگ است که پلتفرم حجاریان را دستش میدهند با آن کمپین کند، هم راستش ستونهای پلتفرم خودش یعنی گذار بدون سرنگونی، یعنی اصلاح طلبی! خودش میخواهد! دور این حرفهای کرایه ایی کسی جمع نمی شود. #پیمان_نوین_با_حجاریان مهرنوش موسوی
جوادی
اچ جی ولز می گوید انسانهای بالغ نیاز به رهبر ندارند. بالغ در این جمله به جه معنی است؟ روشن است که منظور بلوغ فکری عادی نیست. زیرا اگر منظور از بالغ رسیدن به بالندگی فکری عادی بود، میشد گفت که انسانهای بالغ نیاز به قیم ندارندو می دانیم قیم معنایی غیر از رهبر دارد.بنابراین در جمله جی اج ولز بالغ دارای معنی حقوقی نیست بلکه به معنی فلسفی مورد نظر است. به نظر من بالغ در اینجا به معنی روشن اندیشی است که از دید کانت بیرون شدن انسان از کمینگی یا صغارت است که ناتوانی شخص در به کار بردن قوه فاهمه خویش بدون راهنمایی دیگری است. یادم هست یه سخنرانی آقای خمینی را نگاه می کردم ،خیلی رنج کشیدم، البته نه از دست سخنران، بلکه از دست مخاطبانی که اونجا حضور داشتند، هم شگفت زده و هم آزرده شدم. مخاطبان نابالغی محض خود را با جمله صحیح است صحیح است به نمایش می گذاشتند . نمی توانم حدس بزنم رهبر سخنران در آن لحظه چه احساسی داشته است. پوپر به درستی رابطه نابالغ _ رهبر را به مانند یه رابطه اقتصادی بر اساس تقاضا و عرضه در نظر می گیرد. برای پیامبر و رهبر تقاضا وجود دارد یعنی انسانهای نابالغ به پیامبر و رهبر نیاز دارند . بنابراین تا زمانی که نابالغی وجود دارد، به تبع آن تقاضا برای رهبر، امام و پیامبر وجود دارد و هرجا رهبر ،امام و پیامبری ظهور پیدا کرد شکی نیست که اونجا پر از نابالغان است. در طول تاریخ و تا به امروز تقریبا همه انسانها در نابالغی زندگی را سر کرده اند و روشن اندیشان نادر بوده اند. به نظر می رسد دیدگاهی که در اینجا عرضه شد شبیه دیدگاه آقای دوستدار تحت عنوان امتناع تفکر در فرهنگ دینی است، اما تمایزی وجود دارد، زیرا نابالغی ویژه انسانهای دیندار و فرهنگ دینی نیست، و تمام فرهنگ ها و حتی غیر دیندارها را نیز می تواند در برگیرد. مثلا تمام کسانی که به کیش شخصیت گرفتارند، نابالغ اند. آیا بین ذوب شدگان در ولایت شاه ، ولایت فقیه و ولایت مصدق و حتی پیروان ارتدوکس یک مکتب شباهتی وجود دارد؟ آیا همه این نوع آدمها نیاز به رهبر ندارند؟ این یادداشت ناتمام است و میشه آن را بهتر کرد.
جوادی
دوست گرامی خیلی عصبانی است و می گوید اگر ارزش پاسخ گویی ندارد پس چرا هر روزه اینجا ظاهر می شویدو... مثل همیشه ادعای بدون دلیل و بی اساس، اتهام شما زمانی درست است که از آغاز ظاهر شدن من در اینجا برای پاسخ گویی به نظرات امثال شما بوده باشد.! در حالیکه اصلا اینطور نیست. نخستین یادداشت من در این سایت درباره کتاب ایدئولوژی ایرانی دکتر نیکفر بوده و از قضا نخستین نظر راجع به کتاب ایشان در سایت نیز بود. بنابراین اگر تا الان برای جنابعالی روشن نبود، امیدوارم الان روشن شده باشد که ظاهرشدن من در اینجا برای پاسخ گویی به شما نیست. زحمت بکشید و بروید درباره رسالت این سایت بخوانید، این سایت فرصتی فراهم آورده تا افراد حاشیه ای مثل من نظرات خود را بیان کنند.
جوادی
در پاسخ به نظر شما درباره استالین باید بگم که در آغاز زمامداری بلشویک ها، اگر اشتباه نکنم جلسات کمیته مرکزی حزب یا جلسه ای در همان سطح به نام لنین، تروتسکی، زینویف، گامنیف و استالین و. آغاز می شده است. فکر می کنم مقام پنجمی را از لحاظ این تشریفات داشت. در ضمن یکی از انتقادات استالین به تروتسکی این بود که در حالیکه خودش را یه انقلابی مبارز در خط مقدم می دانست، تروتسکی را یه نظریه پردازی می دانست که از میدان مبارزه دور است. پشبمانی لنین از انتصاب استالین به سمت دبیر کلی بود.
جوادی
دیو چو بیرون رود فرشته درآید، این یکی از مهمترین شعارهای انقلاب ۵۷ و شاید تمام انقلابهای آرمانشهرگرا باشد. البته با این فرض که به تعبیر تحت الفظی واژه های دیو و فرشته بسنده نکنیم. خیلی از مردمی که در انقلاب ۵۷ شرکت کردند ،هرگز فکر نمی کردند که ساواک چو بیرون رود ،واجا در آید. آیا با انقلاب ۵۷ که ادعا میشد برای دموکراسی و آزادی و برابری بوده، ما را به این اهداف رسانده است؟ آیا اینجا هم ساواک و شاه مقصرند. دوست من در زمینه فلسفه مارکس خیلی ادعا دانستن می کند. آیا می تواند بگوید پایان فئودالیسم در ایران کی و چگونه رخ داد ؟ ایشان به انقلاب مشروطه ایران ایراد می گرفت که بر خلاف انقلاب مکزیک نتونست فئودالیسم را برچیند، حالا لطف کند بگوید فئودالیسم چگونه در ایران برچیده شد و ایران وارد مرحله سرمایه داری شد.
جوادی
آیا استبداد از بایکوت در زمینه های گوناگون و به ویژه بایکوت انتخابات وحشت دارد؟ ابتدا باید تعریف عملیاتی از مردم سالاری دینی مورد نظر برخی اسلام گرایان به دست داد. منظور از مردم سالاری دینی که در متناقض بودن آن برای خردگرایان و حتی اندیشمندان معمولی نیز تردیدی نیست، بازی دوجناحی اصول گرا_ اصلاح طلب است. لازم به یادآوری است که اصلاحات در دین در بهترین حالت مانند پروتستانیزم در مسیحیت خواهد بود و حتی همین اندازه اصلاحات در اسلام نیز قابل انجام نیست و اگر هم یه زمانی در سطح گسترده ای رخ دهد، باز قادر نیست ما را به آزادی و دموکراسی برساند. برخلاف آنچه دستگاه تبلیغاتی استعماری القاء می کند ،فرق ماهوی بین اصول گرایان و استمرارطلبان موسوم به اصلاح طلبان نه از لحاظ نظری است و نه در عملکرد. اونها هرگز به صراحت نفرمودند دنبال اصلاح چه چیزی هستند. یا جمهوری اسلامی دموکراتیک هست یا نیست و اگر نیست آیا با اصلاحات می توان آن را دموکراتیک کرد؟ آیا دموکراسی بدون سکولاریزم ممکن هست؟ فرق دموکراسی با تئوکراسی چیست؟ آیا مردم سالاری دینی همان تئوکراسی به اضافه انتخابات نمایشی است؟ اینها پرسش های بنیادی اند که باید راجع به اونها نخبگان و مردم ما با دقت بیاندیشند. روشن است برای حکومتی که ادای دموکراسی را در می آورد ، شرکت گسترده مردم در انتخابات ،چیزی که از آن به عنوان انتخابات با شکوه نام برده می شود، اهمیت حیاتی دارد. دموکراسی دینی چیزی جز همین نمایش انتخابات در قالب بازی دو جناحی نیست. مبارزه موثر لزوما مبارزه درکف خیابان و یا مبارزه خشونت آمیز نیست و حتی ممکن است برعکس به سود جنبش دموکراسی خواهی هم نباشد. من طرفدار مبارزه منفی پیوسته با هر نوع استبداد و استعمار هستم. حتی به کار بردن واژه استمرار طلب به جای اصلاح طلبان حکومتی بهترین شیوه دموکراتیک مبارزه با عوام فریبی و استبداد هست. بایکوت انتخابات ، مشروعیت ی که استبداد مدعی آن است را از او می گیرد یا دست کم کمرنگ می کند و آسیب پذیری آن را افزایش خواهد داد. در طول تاریخ بایکوت موثر بوده است، اما متاسفانه کنش گران سیاسی ناراضی و معترضان اهمیت بایکوت را به اندازه کافی درک نکرده اند.
دخو
در مورد بلشوویکها و تروتسکی شما دوباره کاملا اشتباه کردید و ندانسته یکسری تحریفات را کنار هم گذاشتید. ۱۲ سال قبل از انقلاب اکتبر تروتسکی از رهبران شورای پتروگراد بود. تروتسکی موسس ارتش سرخ و اولین وزیر امور خارجه شوروی بود. کتاب سه جلدی "تاریخ انقلاب روسیه" به قلم او هنوز از اساسی ترین منابع تاریخی در جهان است. استالین از آغاز کارش چیزی نبود جز یک بوروکرات شبه-مذهبی (رجوع شود به جزوه اش در باره آنارشیسم) و تا آخر عمر هم یک بوروکرات شبه-مذهبی باقی ماند, به همراه انبوهی آدمکشی و خنجر از پشت زدن به یارانش. *! پیر بوردیو در مقالهء "نمایندگی و فتیشیزم سیاسی" نقل قول جالبی از زینوویو در مورد استالین (در رابطه با خصایص بوروکراسی و بوروکراتها) می آورد : "اصل موفقیت استالین در این نهفته است که وی شخصی فوق العاده میان مایه و پیش پا افتاده است."
دخو
بنابر گزارش داخلی وزارت کشور در انتخابات مجلس امسال بیشتر از ۱۳% مردم در نمایش "انتخاباتی" شرکت نکرده بودند. که میتوان مطمئن بود که درصد واقعی شرکت مردم حتی کمتر از این نیز می باشد و به احتمال قوی چیزی زیر ده درصد. . نتیجه اخلاقی: اتفاقا هم کنشگران اهمیت تحریم را درک کرده اند و هم مردم عادی بسیار خوب آنرا به اجرا در میاورند. اما چون قرار است که شما مرکز کائنات باشید و همه چیز باید به دور "یادداشت های" شما بچرخد, ۸۰ میلیون ایرانی باید بیان و از شما یاد بگیرند که تحریم یعنی چه! سلطنت باختگان نگون بخت بدترین نمونه ای استمرار طلبی هستند, رجوع شود به نکات مهرنوش موسوی در کامنت ۱۲۳.
جوادی
باز هم می گویم اکثر مطالب شما ارزش پاسخ دادن ندارند. شنا حتی در فهم نظرات دیگزان نیز مشکل دارید. آیا من در یادداشت ها از استالین دفاع کرده یا از تروتسکی انتقاد کرده ام. هیچ پیوستگی در نظرات و پاسخهای شما وحود ندارد و تقریبا همه شان بی ربط است. من کتاب کارنامه کمونیزم جهانی اثر دکتر حیدرقلی عمرانی را بیست سال پیش خوندم و هنوز چیزهایی یادم هست و فکر می کنم متبع خوبی درباره کارنامه برتی از مردان اتقلاب اکتبر یا به زعم عده ای کودتای بلشویکی، است. جنابعالی در یادداشتی گفته بودید، استالین یه انقلابی نبوده است، من در پاسخ جایگاه استالین در حزب و ایرادی که او به تروتسکی می گرفت را بیان کردم. در واقع نن نظر استالین راجع به تروتسکی را گفتم نه نظر خودم راجع به هر دو را . من خیلی روشن می گویم با هر نوع رادیکالسم و افراطی گری اعم از چپ یا راست مخالفم. اما من به شما به عنوان یه چپ گرای افراطی نگاه نمی کنم، بلکه شما را طرفدار ج.ا و یه چپ نما می دانم. مثالی می زنم تا روشن شوید، من می توانم کتابهای یه اصول گرای اسلامی مثلا آثار سید قطب رو بخونم، اما خوندن آثار امثال سروش برایم سخت است زیرا گرچه با افکار سید قطب مخالفم، اما برای خلوص اش ارزش قائلم، اما در امثال افراد عوام فریبی چون سروش و استمرار طلبان خلوصی وجود ندارد.
جوادی
خیلی دوست داشتید من یه دفاعی از پهلوی و پیمان نوین بکنم اما من در این تله ها نمی افتم. سلاح امثال شما مغالطه است، اما سلاح اصلی من منطق است و در صورت لزوم از مغاطله نیز علیه افرادی مثل شما استفاده می کنم. بنابراین برای اینکه به سطح بالایی در جدل برسی باید سالها منطق و فلسفه بخونی دوست من. هنوز آماتور هستید.*؟
جوادی
من از اهمیت مبارزه منفی پیوسته حرف زدم، ِآیا جنبشی بر اساس آن شکل گرفته است؟ در اردوی مخالفان استبداد هنوز واژه اصلاح طلبی به کار می رود، این به چه معنی است؟ امثال شما رضا پهلوی را با الفاظ توهین آمیزی چون نیم پهلوی و خنگ و ..خطاب می کنید اما به کار بردن واژه استمرار طلب به جای اصلاح طلب برای شما و خیلی از به اصطلاح جمهوریخواهان سخت است ، چرا؟ البته یادم می آید قبل تر به جای نیم پهلوی، ربع پهلوی می گفتنن، خوبه یه درجه از شدت توهین و عصبانیت کاسته شد ، اگر این روند ادامه پیدا کند، نیم بهلوی به سه چهارم پهلوی و سرانجام به حقیقت تمام پهلوی می رسند،البته این پیشرفت زمان زیادی می برد.
جوادی
ترامپ درپاسخ به بایدن که به نحوه مبارزه تیم ترامپ در برخورد با کرونا و مرگ دویست هزار نفر در امریکا ایراد گرفته بود، جواب جالبی داد. ترامپ گفت اگر شما جای من بودید دومیلیون کشته می دادیم. کسانی که به شاه ایراد می گرفتند که شاه مستبد بوده و مخالفان خود راشکنجه و زندانی می کرد، خودشان اگر در راس قدرت بودند چیکار می کردند؟ یادم هست که اکبر هاشمی رفسنجانی در مصاحبه ای با احتمالا کریستین امانپور سرکوب مخالفان را اینطور توجیه کرد که مگه دولت امریکا مخالفان خود را سرکوب نمی کند، مگر دولت امریکا کمونیست ها را سرکوب نکرد. خوب اگر مصاحبه کننده خیلی تیزبین و نکته سنج بود، می توانست بپرسد پس شاه هم در سرکوب مخالفان حق داشت. گویا تمام حکومت ها حق دارند مخالفان را سرکوب کنند و یا ساواک یا جندین سازمان امنیتی داشته باشند و فقط پهلوی ها حق نداشتند. سازمان مجاهدین خلق دگر اندیشی را در درون سازمان خود تحمل نمی کند و در دهه پنجاه نزاع خونین درون این سازمان را دیدیم، با این اوصاف این سازمان دم از دموکراسی و آزادی می زند. جبهه ملی که همه شان به کیش شخصیت مصدق گرفتاربودند و هستند، با دکتر بختیار در یه بزنگاه تاریخی چه برخوردی کردند. با تئوکرات ها ائتلاف کردند اما یه سوسیال دموکرات فرهیخته یعنی دکتر بختیار را بایکوت و طرد کردند. من معتقد نیستم اگر به جای نیروهای مذهبی، چپ ها قدرت را در ایران بعد از انقلاب دوبنی یا سه بنی ۵۷ در دست می گرفتند، ما الان دموکراسی داشتیم، بلکه استبدادی چپ گرایانه داشتیم. آیا استبداد نمی تواند علیه استبداد انقلاب کند؟ انقلاب ۵۷ انقلاب ائتلافی از نیروهای اکثرا تمامیت خواه چپ و راست علیه سلطنت پهلوی و مشروطیت بود. میشه به درستی این انقلاب را انقلاب سرخ و سیاه نامید که اشاره ای است به دو نیروی عمده شرکت کننده در انقلاب ۵۷ که هر دو نیرو تمامیت خواه بوده اند.
جوادی
چرا با جمهوریخواهان ایرانی مخالفم؟ از همان ابتدا بگویم که جمهوری شکلی از حکومت است که برخلاف سلطنت که بر سنت تکیه دارد، این قابلیت را دارد که تقریبا هر محتوایی را بپذیرد. بنابراین در قالب جمهوری هم حکومت های راست گرای افراطی و تمامیت خواه امکان پذیر است و هم حکومت های چپ گرای افراطی. در قرن بیستم چنین جمهوری هایی تاسیس شده اند که برخی از آنها هنوز پابرجا هستند. همچنین ما جمهوری کرامول را در تاریخ بریتانیا داریم که مثالی معروف از یک جمهوری خودکامه فردی است. متاسفانه جمهوریخواهان ایران این داده های روشن تاریخی را نادیده می گیرند. مثلا آقای شریعت مداری در برنامه کوچ ایرانیان در مصاحبه با آقای لیموناردی جمهوری اسلامی را سلطنت فقهی تعبیر کرده اند. متاسفانه ما ایرانیان در ابداع این نوع واژه ها بی مانندیم. مثلا واژگان دموکراسی دینی، مشروطه مشروعه ، مارکسیست اسلامی،ملی مذهبی، روشنفکر دینی و ... فرض کنیم جمهوری اسلامی سلطنت فقهی باشد ، تکلیف نظام های دیگری در جهان که عنوان جمهوری دارند چه می شود. مثلا حکومت کره شمالی را چه باید نامید؟ نظام سکولار سوریه را چه باید نامید؟ جمهوری خلق چین را چه باید نامید؟ یعنی پذیرفتن این حقیقت که استبداد در قالب جمهوری امکان پذیر است، تا این اندازه برای جمهوریخواهان ایرانی دشوار هست؟ همین برداشت نادرست از اصطلاح جمهوری و رهایی بخشی ذاتی انقلاب و اغراق در معایب نظام پادشاهی ، انقلاب سرخ و سیاه ۵۷ را رقم زد. چرا این خطای مهم و فاجعه بار هنوزم تصحیح نشده است؟ آیا هر گروه جمهوریخواه لزوما دموکرات هست؟ آیا اگر بنا به فرض مجاهدین قدرت را در دست بگیرند و نظام جمهوری تاسیس کنند، این جمهوری یک نظام دموکراتیک خواهد بود؟ معلوم است که جمهوریخواهان ایرانی به اندازه کافی از تاریخ و از علوم سیاسی آگاهی ندارند و نیز از تجربه جمهوری اسلامی نیز درس نگرفته اند. جمهوریخواهی اکثر نخبگان ایرانی ناشی از درگیری و مبارزه با سلطنت و به تبع نفرت اونها از سلطنت بوده و از تحقیق و مطالعه درباره دموکراسی و استبداد حاصل نشده است. اکثر این جمهوریخواهان مصدقی یا چپ گرا یا ملی مذهبی اند. اینها هنوز نمی دانند که مساله استبداد مساله ای مربوط به شکل حکومت نیست و مشکل استبداد با روی کار اومدن یه نظام جمهوری حل نخواهد شد، همانطور که در ۵۷ حل نشد. بیش از چهل سال از عمر جمهوری اسلامی می گذرد و هنوز ما حتی سر مساله رفتن زنان به ورزشگاا درجا زده ایم، اگر سلطنت ادامه پیدا می کرد ما الان کجا بودیم. هر انسانی که ذره ای وجدان و انصاف داشته باشد به این پرسش جواب معقولی خواهد داد.
جوادی
آیا ایده جمهوری مشروطه می تواند بین طرفداران دموکراسی اعم از جمهوریخواه و مشروطه خواه وحدت ایجاد کند؟ اگر قرار است رئیس حکومت یا رئس کشور یه مقام تشریفاتی باشد، چه فرقی دارد عنوانش شاه باشد یا رئیس جمهور یا هرچیز دیگر مشروطیت یعنی پارلمانتاریسم و این در هردو قالب چمهوری و پادشاهی امکان پذیر است. این حرف خردمندانه را کسانی که دموکرات به معنی واقعی کلمه هستند و دلبسته شکل یا قالب حکومت نیستند، درک کرده و باور دارند. کی ما می خواهیم از شیفتگی نسبت به شکل حکومت رها شویم؟ جمهوری مشروطه می تواند راه حلی برای نزدیکی پارلمانتاریست ها اعم از جمهوریخواه و هواداران مشروطه پادشاهی باشد. جمهوری مشروطه در عین حال می تواند ادامه راه مشروطه در ایران باشد. حالا که عده ای از لفظ شاه به هر دلیلی نفرت دارند، جمهوری مشروطه می تواند برای اونها اگر واقعا دموکرات اند، گزینه معقولی باشد. مگر در تاریخ نیامده است که رضا شاه در آغاز متمایل به تاسیس جمهوری بود، پس طرفداران شاهان پهلوی نباید نسبت به جمهوری حساسیت داشته باشند. مهم محتوی دموکراتیک حکومت است که اهمیت حیاتی دارد و نه شکل حکومت. متاسفانه ما هنوز سر شکل حکومت در حال نزاع و تفرقه هستیم و این به نفع استبداد و استعمار و به ضرر مردم ایران است.
دخو
اگر واقعا ارزش پاسخگویی ندارد, پس چرا از روی استیصال دوباره و سه باره و مرتب برمی گردید که به خیال خود "جواب" دهید؛ که در حقیقت فقط افشاگری بیشتر از نظریات ورشکسته, تکراری و نخ نمای خودتان, به دست خودتان است و بس. شما "فکر" می کنید که در تله دفاع از رضا پهلوی نیفتاده ید, اما در تله و زندانی به مراتب بزرگتر و مهیب تر (زندگی کردن در دوران پهلوی) محبوس هستید, و چنان بدان عادت و خوی کرده ید که برای شما ذاتی ثانویه شده است. فکر و ذکر شما هیچ چیز نیست جز "زندگی" در زندان تاریخ سقوط سلطنت. اما برای مردمانی که در قرن بیست و یکم زندگی می کنند, این نظام جهانی سرمایه, شیوهء تولید سرمایه داری و بنیاد گرایی بازار است که نابود کننده ترین تمامیت خواهی را بر تمدن بشری تحمیل کرده است. تمامیت خواهی بازار سرمایه داری با کالایی کردن تدریجی تمامی جوانب و سپهرهای زندگی فردی و اجتماعی, با کالایی کردن روابط انسانی و کالایی کردن احتیاجات اولیهء انسانی (از اب آشامیدنی, تا خدمات اولیهء انسانی,....) نه تنها فتشیزم کالایی بازار را بر جوامع انسانی تحمیل می کند, بلکه اکنون در نابودی محیط زیست در سطحی کلان و جهانی نیز مسئولیت و نقشی عمده بر دوش دارد. این تمامیت خواهی بنیاد گرایانه ای بازار بود که چنان خدمات اجتماعی اولیه, و بهداشت عمومی در جهان را طی دو, سه دههء اخیر (بنا بر منطق "بازار آزاد") از بین برده بود که هیچ کشوری در جهان آمادگی مقابله با یک ویروس ناقابل میکروسکوپی را نداشت, و هنوز نیز ندارد. تا به حال بیش از یک میلیون کشته در جهان داده است و حداقل یکی دو میلیون کشتهء دیگر تا قبل از مهار کردن ویروس خواهد داشت. این تمامیت خواهی بنیاد گرایانه ای بازار است که اکنون در غرب آمریکا برای یک ماه مداوم زمین و زمان را به آتش کشیده است (و هنوز ادامه دارد), در قطب شمال و جنوبگان قطعه هایی از یخ به وسعت و حجم یک کشور را مذاب می کند و در سرار جهان تغییرات افراطی اقلیمی را دامن زده است. این تمامیت خواهی بنیاد گرایانه ای بازار است که در کمتر از ۱۲ سال پس از "رکود اقتصادی ۲۰۰۸" باری دیگر اقتصاد جهانی را دچار بحرانی عظیمتر کرده, سقوطی که منجر به "رکود عظیمتر ۲۰۲۰" شده است. میلیونها میلیون بیکار در جهان بدون هیچ چشم انداز بهبود. اما با چشم انداز قحطی و بی غذایی کلان در سطوح میلیونی. البته تمامی چنین واقعیات زندگانی روزمره در جهان معاصر و کنونی برای شما هیچ مطرح نیست, چون برای شما جهان و تاریخ در ۴۰ سال پیش و سرنگونی سلطنت در ایران متوقف شده است. پس هیچ حرفی (جز تکرار چند صد باره ی آنان) و توجیه اشتباهات و جنایات نظام ستمشاهی, برای گفتن ندارید. ترامپ در مناظره با بایدن (باری دیگر) نشان داد که چیزی نیست جز شخصی لومپن, دروغگو و بی شخصیت (مانند تمامی طرفدارانش). بنابر گزارش روزنامه واشنگتن پست, از زمان ورود ترامپ به کاخ سفید تا کنون, (کمتر از چهار سال) وی بیش از ۲۰,۰۰۰ بار دروغ گفته است. با میانگینی معادل بر ۲۳ دروغ در روز. باب ودوارد در جدیدترین کتابش نشان میدهدکه چگونه ترامپ از آغاز امسال از بروز ویروس خبر داشت, اما به دروغ به مردم آمریکا دائما تکرار میکرد که چنین ویروسی وجود ندارد. برخی گزارشها نشان میدهند که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا (با رد گیری مراودات بین مقامات امنیتی چین) از نوامبر پارسال به وجود ویروس پی برده بودند و آنرا به ترامپ گزارش کرده بودند. آخرین دروغ عظیم ترامپ در مورد ابتلای خودش به ویروس است؛ که امروز در به اصطلاح "مصاحبه مطبوعاتی" در کاخ سفید, از دهان یکی از دکترها پرید و ذکر شد که ۷۲ ساعت از مبتلا شدن ترامپ به ویروس گذشته است. اما کاخ سفید تازه دیروز اعلام کردند که وی مبتلا شده است. تازه آنهم پس از اینکه "خبرگزاری بلومبرگ" خبر را اعلام کرده بود و پنهان کردن آن غیر ممکن بود. این به ما نشان میدهد که از چهارشنبه ای گذشته تا جمعه, تمامی کسانی که با ترامپ در نزدیک تماس بوده اند, همگی امکان بسیار بالای مبتلا شدن به ویروس دارند, که این شامل چند صد نفر مقامات ارشد دولتی و چند صد خبرنگار و کارمندان کاخ سفید میشود. فقط دقت کنید که امروز و طی چند روز آینده, چند صد نفر دیگر به خاطر دروغ های ترامپ, به ویروس کرونا مبتلا شوند. ترامپ مسئولیتی مستقیم و جنایتکارانه در جانباختن ۲۰۵,۰۰۰ آمریکایی از ویروس کرونا, انهدام زیست محیطی در آمریکا, و نابودی اقتصاد آمریکا دارد. تنها کسانی که چنین مسئولیت مستقیم و جنایتکارانه را انکار می کنند, هواداران نژاد پرست و شبه فاشیست ترامپ هستند و بس.
دخو
بر خلاف تحریف سلطنت باختگان نگون بخت, جمهوری نیز از تاریخی چندین هزار ساله برخوردار است, و سنتی ثبت شده و نهادینه در فرهنگ جهانی می باشد. سلطنت در ایران تاریخا برابر بوده است با استبداد فردی, وابستگی کشور به نیروهای استعماری و سرکوب آزادی های اجتماعی و فردی در کشور. "انقلاب سرخ و سیاه" استفاده از واژگان های تبلیغاتی ساواک در توصیف بحران سالهای ۱۳۵۵-۱۳۵۷ در ایران می باشد. و هیچ توجه ای ندارد به اینکه چگونه خود رژیم سلطنتی بزرگترین حامی و پرورش دهندهء ارتجاعی ترین اقشار روحانیت شیعه در کشور بودند, از توافق دربار و فدائیان اسلام در ترور احمد کسروی, تا اتحاد روحانیون و شاه در کودتا علیه مصدق, تا انهدام معبد بهائیان توسط ژنرال های شاه در همکاری با آخوند فلسفی, تا تاسیس "انجمن حجتیه" توسط ساواک و انداختن آن به جان مردم ایران, تا پر و بال دادن به امثال "حسنیه ارشاد", "مکتب اسلام",... تا استخدم آیت الله بهشتی و باهنر توسط آ.پ. شاه و ده ها و صد ها و هزاران نمونهء دیگر. پس, بنابر چنین شواهد انکار ناپذیر تاریخی نتیجه می گیریم تنها کسانی که به اندازه کافی از تاریخ و از علوم سیاسی آگاهی ندارند و نیز از تجربه جمهوری اسلامی نیز درس نگرفته اند, سلطنت باختگان نگون بخت می باشند, که کماکان پس از ۴۱ سال در زندان تاریخی سقوط نظام ستمشاهی مبحوس می باشند. اگر سیستم تک حزبی رستاخیز که با استفاده از ساواک کشور را تبدیل به پادگانی نظامی کرده بود ادامه داشت, اکنون نیز ایران یک سیستم دیگر فاشیستی منتها با رنگ و لعابی سلطنتی بود. اما انسانهایی که ذره ای وجدان و انصاف داشته باشند به جای پرداختن به پرسش هایی مانند "اگر عمهء من سبیل داشت عموی من می شد!" به زندگی روزمره و مبارزات جاری در جهان و ایران می پردازند. جنبش های اجتماعی معاصر در ایران همانگونه که رژیم شاه را سرنگون کردند, با جمع بندی از تجربیات مبارزاتی خویش رژیم جمهوری اسلامی را به کنار رژیم شاه خواهند فرستاد. نکتهء مشترک مابین آخوندها و سلطنت باختگان نگون بخت تنفر و وحشتی است که هر دوی آنان از مردم ایران و مبارزاتشان دارند. که البته این احساسی کاملا متقابل می باشد. "مرگ بر ستمگر: چه شاه باشه, چه رهبر!"
جوادی
فرض کنیم یه ائتلافی تاکتیکی شبیه اونچه در آستانه انقلاب بهمن علیه حکومت شاه شکل گرفت، در حال حاضر نیز علیه ج.ا شکل بگیرد و باز فرض می کنیم این ائتلاف بتواند از سد جمهوری اسلامی عبور کند و به پیروزی برسد، آیا سر مساله مهم تقسبم قدرت کشمکش و خشونت رخ نخواهد داد؟ چه تضمینی وجود دارد که همان جنگ قدرتی که بعد از انقلاب ۵۷ رخ داد ، باز هم تکرار نشود؟ وقتی در تاریخ پسر و پدر برای قدرت نزاع کرده اند، آیا از انقلابیون انتظار می رود که قدرت را منصفانه و به دور از خشونت تقسیم کنند؟ در پیش از انقلاب اختلافات اساسی بین گروههای مخالف شاه موقتا و از لحاظ تاکتیکی در حاشیه قرار گرفت و به زودی این اختلافات مثل آتش زیر خاکستر شعله ور شد. بنابراین همین ترس معقول است که مانع تشکیل یه ائتلاف فراگید شبیه ائتلاف فراگیر در انقلاب ۵۷، می شود. پس چاره چیست؟ این فعلا یه مساله باز است.
دخو
(۱) اولین گام در چاره یابی, خروج از زندان تاریخی ۴۰ سال گذشته و عبور از بغض و عقده ی سرنگونی رژیم شاه است. اما بسیاری از سلطنت باختگان نگون بخت به نظر میرسد که به زیستن مادام العمر در زندان تاریخی سقوط شاه, و بغض و عقده ی سرنگونی سلطنت محکوم می باشند, که این محکومیت و عارضه ی است کاملا ساخته و پرداخته ی ذهنیتِ دمانسِ خود آنان. از دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸ و دیماه ۹۸ تغییر محسوسی در مبارزات جاری در ایران روی گرفته است, و مردم شورشی و عاصی در ایران بدون هیچ اتلاف وقتی هر گاه کوچکترین فرصت , دست آویز یا بهانه ای به دستشان برسد مخالفت علنی خود با رژیم و اراده و عزم خود در سرنگونی کلیت رژیم را نشان میدهند. "اصلاح طلب, اصول گرا؛ دیگه تمومه ماجرا" بیان فشرده و مختصر چنین واقعیت و تغییر و تحولی است که در توازن قوا بین دو اردوگاه مردم و دولت رخ داده است. تنها دلیلی که در سال جاری مبارزات مردمی به اندازه سالهای پیش حرکتی نداشتند بروز ویروس کرونا می باشد. اما دوران پسا کرونایی نیز در راه است, و حتی در این دوران مرگبار کرونا و با تمامی محدودیت های طبی , بهداشتی, اقتصادی که فاجعه ای کرونا به همراه داشته است, ما کماکان شاهد اعتراضات و اعتصاب های روزمره (با حفظ فاصله ها) در سراسر کشور می باشیم. جنبش های اجتماعی معاصر در ایران (جنبش های زنان, جنبش های کارگری, جنبش های جوانان؛ دانش آموزان, دانشجویان, جنبش های حفظ محیط زیست, جنبش های دگرباشان, جنبش های اقلیت های ملی و مذهبی, و از همه اینها مهمتر جنبش های حاشیه نشینان شهری در چهار گوشهء ایران) آن نیروی مادی هستند که حکومت اسلامی را به چالش طلبیده و با وجود خونین ترین سرکوبها همواره قوی تر از گذشته به چالشگری خویش ادامه داده اند. فرایند تغییر توازن قوا در جامعهء ایران, و در مسیر و سمت و سوی تغییر آن به سود اردوگاه مردم و به ضرر ج.ا. بطور روزمره در جریان است . نهادینه کردن خواست ها و مطالبات سیاسی, اقتصادی روزمرهء مردم اولین گام در برقراری یک نظام مردمسالار در ایران میباشد. تحقق و اجرای خواست ها و مطالباتی مانند "انتخابات آزاد", برقراری و قانونی کردن "آزادی های بدون قید و شرط سیاسی, اجتماعی, مدنی,..." تاسیس سازمانها و تشکل های مستقل کارگری, زنان, جوانان,, از گامهای اولیه در این راه می باشند. ائتلاف فراگیر ۵۷, در اساس خود اتحادی کاذب, پوپولیستی و پر از توهم, ناروشنی و ابهام بود, که فقط آخوندها از آن بیشترین استفاده را بردند. طی بحران ۱۳۵۵-۱۳۵۷ در ایران, در حقیقت امر ما شاهد شکل گیری دو اردوگاه و دو انقلاب علیه سلطنت بودیم. که خصلتِ غالبِ پوپولیستی جنبش ضد سلطنتی, و تاکید نادرست بر "وحدت کلمه" بزرگترین کمک در عدم شفافیت مابین اختلافات این دو اردوگاه بود. دوران پوپولیزم سیاسی و جنبش های کاذب "فراگیر" در ایران خیلی وقت است که به سر رسیده است. جنبش های اجتماعی معاصر ایران بر اساس یک میثاقِ اجتماعیِ اومانیستیِ ضد سرمایه داری و در همبستگی با دیگر جنبش های ضد سرمایه داری در جهان, ج.ا. را سرنگون خواهند کرد. ادامه در ۲
دخو
(۲) اگر بیماری کرونا و درگیر شدن آحاد این جامعه با این اپیدمی، تداوم اعتراضات در سطح آنچه که در آبانماه رویداد را با وقفه ایی تا حدودی اجتناب ناپذیر روبرو ساخت، اما تمامی آن شرایطی که موجب خیزش همزمان مردم در 150 شهر ایران شد نه تنها به قوت خود باقی است، بلکه زمینه های عینی آن تشدید نیز شده اند. از اینرو شکی نیست که اعتراضات، اعتصابها و خیزشهای انقلابی آتی در فواصل کمتری ادامه خواهند یافت. در این جریان هر دو جبهه انقلاب و ضد انقلاب به جمع بندی تجارب خود خواهند پرداخت و خود را برای رویاروئی های آتی آماده می سازند. راجع به آنچه که دشمن در تدارک آن است، در فرصت دیگری می توان سخن گفت. اما واقعیت این است که جبهه انقلاب هنوز نتوانسته است، این تجارب را جمع بندی کند و به درک و فرهنگ عمومی تبدیل کند. و به تبع آن، نیرو و توان بالقوه خود این جبهه به فعل در نیامده است. به فعل در آوردن این نیرو به اهداف روشن، استراتژی واقع بینانه، تاکتیک درست، کار آگاهانه و درس آموزی از تجارب گذشته نیاز دارد. زمان و مکان برپائی خیزشها و قیام های مردمی معمولا قابل پیش بینی نیستند و خیزشهای مردمی منتظر آمادگی حزب یا نیروی پیشرو هم نخواهند بود. اما نیروئی که در خود توان تاثیر گذاری بر روند رویدادها در چنین مقاطعی را بوجود آورده باشد، قادر خواهد بود که بر سرنوشت آن تاثیر بگذارد. در این رابطه می توان نکاتی را از تجارب خیزشهای دیماه 96 و آبان 98 یادآوری کرد. اول: سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی حاصل یک نبرد نیست، بلکه از یک پیروزی به سوی پیروزی دیگر حرکت کردن، تحکیم دست آوردهای هر نبرد و سرانجام برای کسب پیروزی نهائی خیز برداشتن است. جمهوری اسلامی را باید در صحنه های مختلف مقاومت و مبارزه، به عقب نشینی واداشت، با نبردهای پی در پی در جبهه های مختلف، با تاکتیک های متنوع، نیروهایش را خسته و فرسوده کرد و سرانجام کل رژیم را به زانو در آورد. از اینرو نباید توده هایی را که خشمی قابل درک از این رژیم در وجودشان انباشته شده است به سوی رویاروئی های زودرسی که هنوز به اندازه کافی برای آن آماده نشده اند، سوق داد. دوم: پیروزی واقعی نمی تواند حاصل چیزی جز ترکیب سه عنصر آگاهی و تشکل و رهبری باشد. از اینرو سیاست و تاکتیکی کارساز است که امکان شکل گیری این عناصر را در متن مبارزه ای که جریان دارد، فراهم سازد و این ممکن نخواهد بود جز با تداوم و ادامه کاری خیزشها، اعتصابها و اعتراضات جاری. تداوم این مبارزات به نیروهای پیشرو جامعه امکان خواهد داد که تا نبردکنان بر ضعفهای درونی جنبش فائق شوند. اگر ما همواره بر ضرورت تامین مطالبات روزمره کارگران و مردم زحمتکش و محروم این جامعه تاکید می کنیم، دقیقا به این خاطر است که در عین اینکه مردم در این پروسه به پیروزی های در دسترسی، دست خواهند یافت و بهبودی نسبی در شرایط زندگی آنها حاصل می شود، در همان حال خود را برای رویاروئی های بعدی نیز آماده خواهند ساخت. پیگیری خواسته های کارگران در صحنه هائی چون نبرد کارگران هفت تپه، کارگران راه آهن، کامیونداران و رانندگان کامیون، معلمان،پرستاران،مال باختگان، بازنشستگان و اخیرا تلاش برای لعو احکام اعدام زندانیان سیاسی و غیره در این رابطه معنی پیدا می کند. سوم: تا آنجا که به خیزشهای توده ای و سراسری نظیر آنچه که در آبان 98 شاهد بودیم و صحنه هائی از آن در روزهای اخیر تکرار شدند، مربوط می شود، انتخاب شعارهای بموقع که خواسته های واقعی مردم قیام کننده را نمایندگی کنند، بسیار حیاتی است. گاهی در نتیجه خلائی که از این لحاظ بوجود می آید، شعارهائی سرداده می شوند، که تناسبی با آنچه که مردم برای آن به خیابان آمده اند، ندارند. اگر چه روشن است که اپوزسیون بورژوائی جمهوری اسلامی، با امکانات رسانه ای وسیعی که در اختیار دارد، تلاش می کند تا این خلاء را پر کند و شعارهای مورد نظر خود را بر سر زبانها بیاندازد و به جنبش توده ای سمت و سو بدهد، اما در کنار آن عناصر، خود رژیم نیز در این زمینه بیکار ننشسته اند. آنها نیز خود را در صف مردم معترض جا می زنند و می کوشند با طرح شعارهای نامربوط، از شکل گیری شعارهائی که بازتاب اهداف واقعی مردم قیام کننده باشد، جلوگیری کنند. چهارم: خیزشهای مردمی که در سالهای اخیر شاهد آن بوده ایم، دست آوردهای بزرگی در زمینه تغییر توازن قوا به نفع جبهه انقلاب برای سرنگونی جمهوری اسلامی بوجود آورده اند. این خیزشها فضای جامعه را سیاسی تر کرده اند، حاکمیت رژیم اسلامی را زیر سئوال برده اند. اما نباید فراموش کرد نیروئی که در این خیزشها به میدان آمده است، هنوز بخش کوچکی از ظرفیت عظیمی است که در این جامعه نهفته است. از اینرو باید تاکتیکهائی را در پیش گرفت که در توده عظیم ناراضی اما خاموش، جسارت به میدان آمدن را بوجود بیاورد، نه اینکه آنها را محتاط و محافظه کار کند. این مبارزات باید با روشهائی دنبال شوند که برای اکثریت مردم محروم این جامعه امکان پذیر و در دسترس باشند. تنها با این ترتیب است که میتوان برای نبرد نهائی آماده شد. باید این حقیقت را دریافت که بعضی زیاده رویهای قابل درک ناشی از خشم انباشته شده، راه را برای توطئه گریهای دشمن هموار می سازد. ادامه در ۳
دخو
(۳) جمهوری اسلامی مانند هر رژیم دیکتاتوری بورژوائی دیگری از سایه خود نیز می ترسد. از این رو هرگونه اعتراض مدنی و صنفی را خطری برای موجودیت خود تلقی میکند. چه بسا اعتصابات کارگری، اعتراضات زنان، طرفداران محیط زیست، طی سالهای حاکمیت این رژیم، با خشونت سرکوب شده و به خون کشیده شدند. سران این رژیم همیشه بر این باور بوده اندکه نشان دادن هر گونه نرمش احتمالی در برابر خواسته های معترضین، توقعات را مدام بالاتر می برد و چنین روندی سرانجام به زوال قدرت آنها منجر می شود. این رژیم که نه میخواهد و نه میتواند، فضای باز سیاسی را در ایران تحمل کند و یا منشاء بهبودی در شرایط زندگی و معیشت کارگران و مردم محروم باشد، از اینرو به چیزی جز توطئه های جدید و تکامل روشهای سرکوب نمی اندیشد. در سوی دیگر مردم نیز دریافته اند که کوچکترین بهبودی در شرایط زندگی مصیبت باری که این رژیم بر آنها تحمیل کرده است، جز به نیروی اعتراض و مبارزه خود آنها حاصل نخواهد شد. از اینرو خیزش های مردمی در کنار اعتصابها و اعتراضهای جاری، بر علیه وضع موجود امروز دیگر به صورت امری روتین در جامعه ایران درآمده اند. در واقع جبهه نبردی به پهنای همه ایران بین جمهوری اسلامی و اکثریت مردم استثمار شده و محروم ایران گشوده شده است. اگر در یک سوی این جبهه جمهوری اسلامی مدام در کار تقویت ابزارهای سرکوب است و هر روز توطئه جدیدی برای خاموش ساختن صدای مردم معترض در آستین دارد، جبهه مقابل نیز به تکامل تاکتیک ها، به ساختن ابزارهای سازمانی جدید، به درس گیری از اشتباهات، به رفع کمبودها نیاز حیاتی دارد. درسها و دستآوردهای خیزشهای توده ای سالهای اخیر که به بهای فداکاریها و جانفشانیهای فراوان به دست آمده اند، باید به دستمایه پیروزی در مدت زمان کوتاه تر و با خسارتهای کمتر، تبدیل شوند. در بخش قبل بر ضرورت ادامه کاری و تداوم حرکتهای اعتراضی تاکید شد تا در متن آن، این جنبش ابزارهای تشکیلاتی خود را بسازد، تا جای پای ستاد رهبری کننده را در درون جامعه محکم کند. از تنوع در تاکتیکهائی که اتخاذ آنها برای اکثریت مردم معترض در دسترس تر باشد و در عین حال دشمن را در صحنه های مختلف خسته و زمین گیر کند، از توده ای تر شدن اعتراضات و اجتناب از وارد شدن در رویاروئی های زودرس، از اهمیت طرح شعارهائی که به فرصت طلبان و به دشمنان مردم امکان ندهد، جنبش توده ای را به سمت و سوی مطلوب خود هدایت کنند، سخن گفته شد. در ادامه به یاد آوری چند تجربه دیگر در همین راستا می پردازیم. اعتصاب سیاسی عمومی: در حالیکه جمهوری اسلامی دارای نیروی سازمان یافته تا دندان مسلحی است که در کشتار مردم تردیدی به خود راه نمی دهد، اعتراضات و خیزشهای پی در پی شهری، جنگ و گریزهای خیابانی با همه اهمیتی که در مقاطع معینی دارند، اما به تنهائی قادر نیستند، این رژیم را به زانو درآورند. تجربه انقلاب 1357 ایران نشان داد، آنچه که کمر رژیم شاه را شکست، اعتصابات عمومی و پی در پی سیاسی و سرتاسری بود. اما اعتصاب شکل مشخص و جاافتاده و سنتی جنبش کارگری است. کارگران پیشرو می توانند این شکل طبیعی ابراز وجود مبارزاتی خود را به دیگر بخشهای جامعه تسری دهند. عمق نارضایتی اقتصادی اکثریت مردم این جامعه شرایطی را بوجود آورده است که زحمتکشان و تهیدستان، معلمان، پرستاران ،دانشجویان دانشگاهها، هنرمندان و روشنفکران، به سهولت به این اعتصابها خواهند پیوست. در عین حال در مقابله با چنین اعتصابی قدرت مانور رژیم برای سرکوب و شکست آن بسیار محدود است. به این ترتیب یک نیروی دهها میلیونی فعال می شوند و از حرکت جمعی و هماهنگ خود جرات و امید می گیرند. سرنگونی جمهوری اسلامی بدون بسیج حداکثر مردم معترض این جامعه بر علیه وضع موجود ممکن نیست و اعتصاب عمومی که بطور طبیعی سیاسی خواهد بود، امکان این بسیج عمومی را فراهم می سازد. بعلاوه خواست این اعتصاب عمومی هر چه باشد، به طور طبیعی حق طلبانه است ، اما اهمیت آن در این است که به سرعت توازن قوا را به نفع جبهه مردم عوض خواهد کرد. از درون اعتصاب عمومی کمیته های اعتصاب زاده می شوند، که اشکال اولیه سازماندهی کارگری هستند. از درون اعتصاب عمومی کمیته های محلات و اشکال دیگر سازماندهی توده ای شکل می گیرند. حفظ روحیه مردم: حفظ وحدت نیروهائی که به میدان این مبارزه قدم نهاده اند، تا پایان هر نبرد، یک امر حیاتی است. در این راستا همانگونه که در میدان یک جنگ کلاسیک، سه تاکتیک: تعرض به موقع برای پیشروی، دفاع به موقع برای تحکیم موقعیت کسب شده، عقب نشینی به موقع به منظور آماده سازی برای خیز بزرگتر، هر سه در ارتباط با هم می توانند، امر پیروزی را بر دشمن ممکن کنند، در نبرد سیاسی و اجتماعی مورد بحث ما با جمهوری اسلامی نیز همین سه عنصر را میتوان خلاقانه برای حفظ روحیه، حفظ وحدت مردم مبارز، تا پایان هر نبرد، در هر دوره ای بکار گرفت. به جرات می توان گفت غفلت از همین تجربه اولیه موجب ناکامی های بسیار در جنبش کارگری و جنبشهای پیشرو اجتماعی دیگر در دوره 40 ساله حاکمیت رژیم اسلامی بوده است. توجه به رهبری افقی و شبکه ای مبارزات جاری: اگر چه خیزشهای انقلابی اخیر، از هدایت و رهبری واحدی برخوردار نبوده اند، اما بدون شک مانند هر حرکت اجتماعی دیگری رهبران و سازمان دهندگان محلی خود را دارد. اینکه این رهبران محلی، پیوند تشکیلاتی با احزاب اپوزسیون ندارند، ذره ای از این واقعیت کم نمی کند، که این جامعه متحول در دل مبارزات جاری،چنین پیشروان ارگانیکی را بوجود آورده است. شبکه محافل این پیشروان، در چنین دوره ای باید در ارتباط با هم قرار بگیرند. کنشگران رادیکال و دمکرات, آنهائی که نه منزوی از جامعه، بلکه بخش جدائی ناپذیری از آن هستند، یا می خواهند بخش جدائی ناپذیری از آن باشند، باید با این رهبران انداموار جنبش کارگری و توده ای پیوند بخورند و این ممکن نخواهد بود مگر اینکه خود نیز در صفوف مقدم این مبارزه حضور فعال داشته باشند.
جوادی
اگر در خانه کس است، یه حرف بس است سلطنت باخته را با انقلاب باخته ها و جاده صاف کن ها مقایسه کنید. اگر می فرمایید که روحانیون در حکومت شاه همه کاره بوده و دست بالا را داشتند، پس چرا انقلاب با شکوه علیه روحانیت و سلطنت با هم نبود؟ چرا رهبر انقلاب با شکوه شما یه آیت الله بود؟ در ضمن مماشات شاه با شما چپ ها ، توسط روحانیون تکرار نشد و اونها حق الزحمه شما در به ثمر رساندن انقلاب را تمام و کمال پرداخت کرده اند. حالا کمی به عمیق تر به اوضاع بازنده های انقلاب ۵۷ نگاه کن، خواهی دید که انقلاب باخته ها نگون بخت اند یا به قول حضرتعالی سلطنت باخته ها. سیر تنه زد...
جوادی
توده ای ها خشت اول را کج نهاده بودند به این معنی که از آغاز نقاب برچهره زده و حتی در مورد نام در خور حزب شان با مردم صادق باشند. مارکس فکر می کنم در بیانیه کمونیست( مانیفست کمونیست) تاکید کرده بود که برای کمونیست ها عار نیست که اعلام کنند کمونیست اند. دوست گل و بلبل من، شما ابتدا مرام و ایدئولوژی خود را مشخص کنید ،بعد به دیگران حمله و توهین کنید. مثل کمونیست های توده ای نباش که به اصطلاح تاکتیکی و برای اینکه بیشتر طرفدار جذب کنند، کمونیست بودن خودشان را مخفی می کردند. بنده طرفدار راست میانه و نظام پارلمانی هستم. برای من شکل حکومت مهم نیست و این را بارها تاکید کردم و برای یه پارلمانتاریست واقعی نباید هم شکل حکومت مهم باشد معتقد به همکاری راست و چپ میانه هستم و سعی نمی کنم کورکورانه به چپ میانه یا سوسیال دموکراسی حمله کنم. دوست دارم بفهمم که پروژه ترکیب لیبرالیزم و سوسیالیزم که از زمان برتراند راسل و شاید قبل تر مطرح بوده آیا عقیم بوده یا پیشرفتی داشته است. اگر توده ای نباشی و چپ نما هم نباشی، فکر نکنم مانعی وجود داشته باشد که ایدئولوژی و نوع نظامی را که برای ایران می پسندید ، برای ما روشن کنید. عدم شفافیت بس است دیگه. امیدوارم این بار هم طفره نروید، گرچه چون برای اصالت ارزش قائل نیستید، پیش بینی من طفره رفتن شماست. خیلی روشن بفرمایید که چه نوع جمهوری را برای ایران مناسب می دانید. در ضمن من مردم را هم در ایجاد و هم در تداوم استبداد مقصر می دانم. بخشی از همین مردم تصویر آقای خمینی را در کره ماه رویت کردند. جمله تکراری صحیح است، صحیح است را همین مردم به کار می بردند. دیو چو بیرون رود ، فرشته درآید را همین مردم و نخبگان چپ و راست به کار می بردند.
جوادی
از دو حالت خارج نیست یا جپ واقعی هستید یا چپ نما و ماموریت تون حمله به مخالفان ج.ا در پوشش چپ گرا است. اما چون ذره ای برای آزادی بیان برای همگان ارزش قایل نیستید، سوسبال دموکرات نیستید. بارها مشروطه خواهان را سلطنت باخته نامیدید، همون ادبیات طرفداران جمهوری اسلامی. اگر انقلاب باخته بودید، احتمالا به سلطنت باخته طعنه نمی زدید. پس نتیجه میشه گرفت که نفس ات از جای گرم در میاد.
جوادی
در یادداشت شماره ۱۳۶ از دلبستگی به شکل حکومت انتقاد کردم و تاکید کردم که برای یه پارلمانتاریست واقعی جمهوری یا سلطنت فرع قضیه است و مهم محتوی دموکراتیک حکومت است. جهت یادآوری به کسانی که هنوز نمی توانند و یا نمی خواهند این نظرات خردمندانه را ببینند.
جوادی
دوست عزیز ،آقایا ن قطب زاده ، بازرگان ، احسان طبری ، کیانوری و فهرست بالا بلندی از نخبگان انقلاب ۵۷ آیا بازنده نبودند؟ شاید از دید شما این آقایان هم سلطنت باخته اند؟ همانطور که در واکنش به واژه غربزدگی* و شرق زدگی را میشه مطرح کرد، به همان نحو میشه در برابر واژه سلطنت باخته نگون بخت، واژه جاده صاف کن انقلاب باخته را به کار برد. مقابله مثل در این موارد برای تنبیه کسانی که از این نوع ادبیات استفاده می کنند، معقول است.
دخو
خردمندی ربطی به عقده گشایی با استفاده از "ادبیات" مستهجن و سخیف ساواک ندارد. کسی قافیه را باخته است که چیزی در چنته ندارد, مردم ایران حتی قبل از تاسیس ج.ا. با آخوندها و ملایان شروع به نبرد کرده بودند. فرایند انقلابی برای مردم ایران هیچگاه متوقف نشد, و هر بار پس از هر سرکوب خونین مردم ایران قویتر, شورشی تر و عاصی تر به میدان نبرد و پیکار بازگشته اند. اما این سلطنت باختگان نگون بخت هستند که جز پول گرفتن از عربستان سعودی و نخ دادن به سپاه و بسیج چیز دیگری در چنته ندارند. به همین دلیل است که چهل سال می شود که در عقده ی سرنگونی شاه زندانی و اسیرند. قرن بیست و یکم, دوره ای مبارزات ضد سرمایه داری و همبستگی جهانی ضد سرمایه داری است. جنبش های معاصر اجتماعی در ایران پیشرو و پیشگام این مبارزات ضد سرمایه داری در جامعه ایران, در همبستگی با دیگر جنبشهای ضد سرمایه داری در منطقه (لبنان, عراق, سوریه, روژوا,..) و جهان هستند. اما ذهنیت دمانس و دفُرمه ی سلطنت باختگان (زندانی و اسیر در تعلیمات ساواکی دوران شاه) مانند یک صفحه خط خوردهء گرامافون جز تکرار "توده ای ها" حرف دیگری برای گفتن ندارد و درگیر عقده گشایی های نیم قرن پیش است. مبارزات مردم ایران برای آزادی و عدالت هیچ ربطی به سلطنت باختگان نگون بخت نداشته, ندارد و نخواهد داشت. سلطنت باختگان دمانسِ, دفُرمه همواره نوکر و بردهء نیروهای خرجی در ایران بوده اند. در دوران سلطنت ارباب آنان آمریکا بود, و اکنون ارباب و رئیس آنان عربستان سعودی.
جوادی
ماموریت امثال شما به انحراف کشاندن مبارزات مردم ایران با سیاست استعماری تفرقه بیانداز و حکومت کن است. امثال شما در پوشش چپ گرا وارد بحث می شوید و با دو تا دشنام به جمهوری اسلامی، خودتان را در صف مخالف جا می زنید و سپس از موضع ظاهرا مخالف به تخریب مخالفان استبداد مستقر روی می آورید. مهمترین مدرک من طفره رفتن شما از دهها پرسش ساده است. در چند یادداشت قبلی طفره رفتن شما را پیش بینی کرده بودم و الان این پیش بینی من درست از آب در آمد
دخو
سلطنت باختگان نگون بختی که پس از ۴۰ سال هنوز چیزی جز "ادبیات" ساواک برای بیان ندارند مستهجن ترین مستبدین می باشند. سلطنت باختگان نگون بخت که در پوشش "پیمان نوین" در پی نخ دادن و همکاری با سپاه و بسیج هستند در پی به بیراه کشیدن مبارزات مردم ایران هستند. سلطنت باختگانِ دمانسِ, دفُرمه فاقد هر گونه قابلیت و لیاقت از اظهار نظر در مورد مردم ایران و مبارزات ما می باشند. تنها کاری که از دست سلطنت باختگانِ "نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم" برمی آید نوکری و بردگی برای اجنبی و تبلیغ انقیاد ملی است. سابق بر این ارباب سابق سلطنت باختگان آمریکا بود , که اکنون عوض شده است به عربستان. دستور کار ما با ج.ا. بسیار بیش از "دو تا دشنام" ناقابل است. جنبش های اجتماعی معاصر در ایران, همانگونه که رژیم شاه را سرنگون کردند و به زباله دان تاریخ فرستادند, حکومت آخوندی را به سرنوشتی مشابه دچار خواهند کرد. (رجوع شود به کامنت های ۱۴۰, ۱۴۱, ۱۴۲). خصلت مشترک سلطنت طلبان نگون بخت و آخوندهای مرتجع, وحشت و نفرتی است که هر دوی آنان از مردم ایران و مبارزات مردمی در ایران دارند . "مرگ بر ستمگر: چه شاه باشه, چه رهبر!"
جوادی
مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر، شعار جالبی است. بعد از چهل سال از کفن کردن شاه، عده ای ناچار شده اند دوباره مرگ بر شاه را علم گنند،چرا؟ مگه شاه نمرده است؟ مگر ادعا نمی کنید مردم در جهت دیگری پیش می روند. اگر مشروطه خواهان عددی نیستند، پس چه دلیلی دارد دوباره اسم شاه به میان آورده شود؟ مگه معقول است شلیک کردن به جسد مرده ؟ این شعار را استمرارطلبان و اتاق فکر اونها ساخته است برای تحت تاثیر قراردادن افکار عمومی. چپ نمای نگون بخت، دلت را به این شعارها خوش نکن. خودت هم میدونید این شعارها ره به جایی نمی برند.
جوادی
شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر نیازمند واکاوی است. باز هم تاکید می کنم کسی به جسد مرده شلیک نمی کند، پس خود طرح همین شعار نشانگر این است که ایده شاه و ایده مشروطه زنده بوده و دست کم به اندازه ایده رهبر و ایده جمهوری اسلامی طرفدار دارد، وگرنه طرح این شعار چه ضرورتی داشت؟ شما که ماشاء الله ادعای باهوشی و دانایی و فیلسوف بودن می کنید، چطور به این نکات توجه نفرمودید.
جوادی
ادبیات ما مستهجن است، اما ادبیات شما شاهکار است و نامزد شایسته جایزه های ادبی است. امیدوارم به کلمه شاهکار حساسیت نداشته باشید .ادبیات ما ساواکی است، اما ادبیات شما خیلی پیشرفته است و رنگ ولعاب مارکسی و اگه ناراحت نشوید میشه گفت کمی رنگ و لعاب توده ای دارد. شما می خواهید مانند انقلاب ۵۷ فلک را سقف بشکافید و طرحی نو در اندازید، نه فقط در ایران، بلکه در کل جهان و به ویژه در امریکا. شما هم مانند برادران اسلامی خیلی هوس کاشتن پرچم داس و چکش را بر سقف کاخ سفید دارید. خدا پشت و پناه شما مبارزان خستگی ناپذیر . امیدوارم به زودی دوشادوش برادران اسلام گرا پوزه امپریالیسم و سرمایه داری را به خاک سیاه بمالید. خدا قوت .
جوادی
ما برای عبور از استبداد به یه جنبش دایمی بایکوت و نظریه پردازانی در این زمینه نیاز داریم که به مردم نظریه و تاریخچه بایکوت و اهمیت آن را آموزش دلرند. روی کلمه دایمی تاکید می کنم زیرا بایکوت های موقت و موردی دارای نتایج موقت و محدود هستند. مردم درمانده و تا حدی متفعل همیشه می توانند دست به مبارزه منفی بزنند مثلا تحریم ورزشگاهها برای گرفتن حق زنان یک مبارزه ساده و بدون کنش و بدون هزینه است. اینکه می گویم مردم در ایجاد و تداوم استبداد مقصرند به خاطر این است که مردم مسولیت و توانایی خود را برای تعیین سرنوشت سیاسب خود را انکار می کنند. مظلوم به اندازه ظالم در تداوم ظلم نقَش دارد. کسی ما را نجات نخواهد داد، ما باید خودمان ،خودمان را نجات دهیم. به کار بردن واژه استمرار طلب یه نوع مبارزه موثر و بدون هزینه با عوام فریبی است. دوگانه اصول گرا_ اصلاح طلب با به کار بردن واژه استمرار طلب بی اعتبار خواهد شد و دیگر نخواهند توانست بازی دوجناحی یا همان مردم سالاری دینی را ادامه دهند. اگر بازی دوجناحی کامل بی اعتبار شود، دیگر چیزی از مردم سالاری دینی باقی نخواهد ماند. همیشه بخشی از حکومت تبلیغ کرده که اگر در صحنه انتخابات حضور کمرنگ داشته باشید، اصول گرایان قدرت را کامل قبضه خواهند کرد. کسی نیست بپرسد که چه فرق اساسی بین اصول گرا و استمرارطلب وجود دارد. آیا کسانی که مدعی گفتمان تقلبی اصلاح طلبی بودند، از اصول گرایان بدتر نیستند؟ اصول گرایی با همه ایراد هایش حداقل دارای گفتمان است، گرچه گفتمان ارتجاعی،اما همین گفتمان از یه گفتمان متناقض و عوام فریب اصلاح طلبی بهتر است. البته اصول گرای ایرانی نیز مدتهاست که اعتبارش را از دست داده و به عوام فریبی روی آورده و بازی دوجناحی را پیش برده است. بحران مشروعیت حاصل از ناکارامدی را نمی توان با تبلیغ مردم سالاری دینی یا همان بازی دوجناحی رفع نمود. دیر یازود مردم متوجه ناسالم بودن بازی خواهند شد. دیگر تا کی می خواهید برای سرپا نگه داشتن اسلام سیاسی از اعتبار اسلام عبادی خرج کنید؟ آیا فکر نمی کنید این اعتبار نامحدود نیست؟ اقبال لاهوری می گفت قدرت افرنگ از علم و فن است، از همین شعله جراغش روشن است. می توان گفت قدرت اسلام سیاسی از اسلام عبادی و فرهنگ اسلامی است و از همین شعله چراغش روشن است. اسلام سیاسی از همان آغاز متوقف بر فرهنگ اسلامی بوده است. اینکه بارها تاکید کرده ام استبداد در وهله اول یک مساله فرهنگی است، از همین ملاحظات ناشی شده است.
جوادی
آیا تا به حال کسی این چنین از شعار برساخته شده جدید مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر تحلیل کرده است؟ این شعار ظاهرا از سوی نیروی سوم سر داده شده است. نیروی سومی که البته هویت اش نامعلوم است. ما چندین نیروی سوم داریم. آیا این شعار از سوی طرفداران مجاهدین سر داده شده، یا از سوی کمونیست ها یا سایر جمهوریخواهان یا از سوی استمرار طلبان؟ البته برساختن این شعار توسط استمرار طلبان شاید خود زنی به حساب بیاید، اما گاهی خود زنی همراه با زدن یکی دیگر تاکتیک خوبی است. آنچه از این شعار استنباط می شود این است که پادشاهی خواهی به خیال و آرزوی بعضی ها به زباله دان تاریخ انداخته نشده و همچنان جنبش زنده و نیرومندی است زیرا کسی به جسد مرده شلیک تمی کند. برای اولین بار چنین تحلیلی را از این شعار در اینجا ملاحظه می کنید و محرک این تحلیل دوست عزیز آقای دخو نام بوده اند که زیاد روی این شعار مانور میدادند. در حالیکه اگر این شعار درست کاویده شود، نشانه قوی بودن جنبش مشروطه خواهی است.
جوادی
جمهوری پارلمانی با پادشاهی مشروطه تفاوت ماهیتی( تفاوت ماهوی ) ندارد و فقط از لحاظ شکلی و سیر تحول تاریخی فرق دارند. هردو نظام پارلمانی به شمار می آیند و این ویژگی می تواند زمینه همکاری یا اتحاد بین طرفداران نظام پارلمانی را فراهم آورد. ازدید عقلانی مرزبندی بین طرفداران جمهوری پارلمانی و پادشاهی مشروطه یه مرزبندی صوری است و کسانی به این مرزبندی اهمیت می دهند که هنوز نمی دانند و یا به هر دلیلی نمی خواهند بپذیرند که استبداد ربطی به شکل حکومت ندارد و در هر دو قالب جمهوری و پادشاهی بارها در تاریخ رخ داده است. عقب ماندگی ما فقط تکنیکی نیست، ما در زمینه فلسفه و علوم انسانی خیلی عقب تریم و حتی بدتر از آن دچار کج فهمی هستیم. ما مساله استبداد در ایران را معمولا یک مساله سیاسی تعریف نموده و در گام اشتباه بعدی آن را به شکل حکومت گره زدیم، به جای اونکه به محتوی حکومت بیاندیشیم. حزب مشروطه ایران به نظرم باید همان اندازه که مدافع پادشاهی مشروطه است، مدافع جمهوری پارلمانی نیز باشد و در از بین بردن مرزبندی صوری بین طرفداران نظام پارلمانی پیش قدم شود. این ابتکار می تواند اونهایی را که به هر دلیل از پادشاهی خوششان نمیاد ولی جمهوری پارلمانی را قبول دارند، زیر یک چتر گرد آورد . مثلا چپ ها معمولا جمهوریخواه اند و پادشاهی حتی پادشاهی مشروطه را یه نهاد تاریخی راست گرا می دانند و نسبت به به آن خوشبین نیستند، اما جمهوری پارلمانی برای چپ های غیر افراطی جاذبه داشته و دافعه ای هم ندارد. همینطور ملی گرایان طرفدار دکتر مصدق نیز در همین شرایط هستند.
جوادی
اونهایی که فکر می کنند در یک جمهوری احتمال ظهور یک دیکتاتور وجود ندارد، لطف کنند کمی از نظریه پردازی بیرون اومده و به کشور همسایه و مسلمان ترکیه نگاه کنند. آقای اردوغان نماینده پارلمان بود، حالا قبلش که بود را کار ندارم، از نمایندگی پارلمان به نخست وزیری رسید و سپس با یه همه پرسی نظام پارلمانی را به نظام ریاستی تغییر داد تا همچنان به حکومت فردی خود ادامه دهد. بنابراین از دل یه فرآیند دموکراتیکی که ریشه محکمی در فرهنگ سیاسی و فرهنگ عمومی ندارد، می تواند یه خودکامه به قدرت برسد و دموکراسی نیم بند را هم با تهدید روبرو کند. پس رسیدن به آزادی و دموکراسی هرگز ادامه آن را تضمین نمی کند و باید برای پاسداری از دموکراسی و آزادی نیز همشه آمادگی داشت. اگر دموکراسی و سکولاریزم در ترکیه شکست بخورد، می تواند تاییدی بر نظریه امتناع دموکراسی در فرهنگ اسلامی باشد.
دخو
مشکل اصلی هر گونه نظام پادشاهی در ایران این است که طرفدارنش مقداری اجنبی پرست انقیاد طلب اند, که تا دیروز از آمریکا پول میگرفتند و امروز از عربستان سعودی. البته سلطنت باختگان نگون بخت ۴۱ سال در انتظار بازگشت (توسط حمله نظامی آمریکا) مشغول سماق مکیدن هستند, ۴۱ سال دیگر هم صبر کند و ببینند به چه نتیجه ات خواهند رسید.
جوادی
داستان پدربزرگ ، نوه و الاغ را خیلی ها به یا د دارند. پدربزرگ و نوه هر تصمیمی درباره سوار شدن بر الاغ بگیرند، همچنان با انتقاد و تمسخر فضولان و بی خردان روبرو می شوند. محمد رضاه شاه بعد از رویداد ۲۸ مرداد به دیکتاتوری روی آورد، اما دیکتاتوری نیز گرچه فی تفسه ایراد دارد، ولی می توانددر راه ترقی و اصلاحات از بالا نیز به کار رود. چپ های ایران هرگز جرات و صداقت نداشته اند بگویند کی و چگونه فئودالیسم در ایران نابود و جامعه طبق نظر خود چپ ها وارد سرمایه داری شد. در ضمن ما نمی توانیم از لیبرال دموکراسی به عنوان دموکراسی طبقاتی یا بورژوایی انتقاد کنیم و از دیکتاتوری پرولتاریا دفاع کنیم. البته انقلاب کمونیستی طبق تجربه های مکرر حتی به دیکتاتوری پرولتاریا هم نمی رسد و در دیکتاتوری حزبی ، دفتر سیاسی( پولیت برو) یا دبیر کل متوقف می شود. علت اصلی مخالفت روحانیون و ارتجاع با شاه ، سیاست های سکولار شاه بوده نه استبداد شاه. مگر در پیش از مشروطه استبداد وجود نداشت، پس چرا روحانیت در کنار استبداد بود. چپ افراطی به لحاظ ایدئولوژیک با سلطنت اعم از مشروطه و مطلقه مخالف بوده و هستند. پس حتی اگر شاه لیبرال دموکرات یا حتی سوسیال دموکرات هم بود، باز چپ افراطی و راست مذهبی با او به دلایل متفاوت دشمنی می کردند. مگر در لیبرال دموکراسی امریکا در دوره جنگ سرد، حزب کمونیست تاسیس نشد و با سرمایه داری مخالفت نمی کرد و خیلی هم مورد علاقه رفیق خروشچف بوده است.
جوادی
انقلابیون با کلمه اگر وقتی خودشان به کار می برند، اشکالی ندارد، اما اگر ما به کارببریم نادرست است. مهمترین موردی که کلمه اگر را درباره شاه به کار می برند این است که اگر شاه به جای حکومت ،سلطنت می کرد و اگر قانون اساسی مشروطه را رعایت می کرد ،انقلاب ۵۷ رخ نمی داد و اگر ساواک سخت گیری نمی کرد فلان میشد بهمان می شد. خوب همه این ایراد ها را شاه داشت، ایراد دکتر بختیار چه بود؟ چرا کسی از دکتر بختیار حمایت نکرد؟ چرا چپ ها حاضر شدند با تئوکرات ها همکاری کنند ولی به نخست وزیر سوسیال دموکرات نه بگند؟ پس معلوم است که انقلابیون نه دنبال سوسیال دموکراسی بودند و نه دنبال دموکراسی. اگر اکثر انقلابیون سوسیال دموکرات یا لیبرال دموکرات بودند، الان ما به جای تئوکراسی، دموکراسی می داشتیم. نتیجه انقلاب دوبنی سرخ و سیاه هرگز نمی توانسته دموکراسی و آزادی باشد. ا ز انقلاب افراطیون چپ و راست فقط اختناق و تمامیت خواهی می تواند بدست آید و بس و در عمل نیز دیدیم که همینطور بوده است. رادیکالیسم چپ و راست در تمام جهان با مشروطیت و دموکراسی مخالف بوده و همیشه نیز مخالف خواهند بود و ما طرفداران راست میانه به همراه طرفداران چپ میانه چاره ای جز مقابله با بنیادگرایی چپ و راست نداریم. واژه انقلاب سرخ و سیاه ۵۷ را به این خاطر به کار می برم که تاکید کنم این انقلاب توسط دونیروی عمده بنیادگرای چپ و راست شکل گرفته است.
جوادی
اگر حزب مشروطه ایران که خودش را لیبرال دموکرات می نامد دست از تاکید بر شکل حکومت بکشد و در عوض بر نظام پارلمانی تاکید کند، این ابتکار می تواند جمهوریخواهان را نیز ترغیب کند که از تاکید بر شکل حکومت آینده ایران دست بردارند و آن را یک مساله فرعی تلقی کنند. آخه اگر واقعا ما دنبال دموکراسی هستیم، چه فرقی دارد پادشاهی مشروطه باشد یا جمهوری پارلمانی، پادشاه تشریفاتی داشته باشیم یا رئیس جمهور تشریفاتی؟ آیا هنوز هم وقت آن نرسبده که بر شکاف بین جمهوریخواهان و مشروطه خواهان پلی زد؟ چه دلیلی وجود دارد که فقط نقش یه پادشاه تشریفاتی را بر شاهزاده رضا پهلوی تحمیل کنیم؟ او می تواند و حتی بهتر است که از این نقش تحمیلی بیرون بیاید. آیا معقول است که یه تاجر تمام سرمایه را یه جا سرمایه گذاری کند؟ شاهزاده رضا پهلوی چه خوشمان بیاید چه نیاید، بیش از هر شخصیت سیاسی دیگر طرفدار دارد و همین محبوبیت باعث شده در بین نخبگان مخالفان بیشتری داشته باشد. شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر خود بیانگر آن است که ایده شاه هنوز طرفداران زیادی دارد و پادشاهی به عنوان مهمترین نیروی اپوزسیون مطرح است وگرنه دلیلی نداشت، لفظ شاه را در کنار رهبر قرار داد و هر دو را نشانه گرفت. غیر از نقش پادشاهی تشریفاتی که نقش موروثی برای شاهزاده است، برای او بازی کردن در دونقش دیگر هم امکان پذیر است. او می تواند نقش یه رئیس جمهور تشریفاتی را در یه جمهوری پارلمانی احتمالی نیز بازی کند و مهمتر اینکه چه لزومی دارد او حتما یک مقام تشریفاتی داشته باشد، او مانند هر شهروند ایرانی باید این حق را داشته باشد که به پست نخست وزیری برسد. حزب مشروطه ایران باید به جای تاکید بر شکل حکومت بر مشروطیت یعنی بر پارلمانتاریسم تاکید کند و غیر از نقش موروثی برای شاهزاده رضا پهلوی، دو نقش محتمل دیگر را نیز در نظر بگیرد.
جوادی
اهمیت جرج واشنگتن در تاریخ ایالات متحده بر کسی پوشیده نیست. بعد از پیروزی در جنگ استقلال به او پیشنهاد تاسیس نظام پادشاهی در ایالات متحده را دادند، اما او وسوسه نشد و با دور اندیشی جمهوری را بر ای امریکا مناسب تر تشخیص داد ، در حالیکه به روشنی در کنار محبوبیت گسترده این فرصت را داشت که به عنوان پادشاه یا رئیس جمهور مادام العمر حکومت کند. رضا شاه گرچه خدمات زیادی در جهت مدرن شدن و پیشرفت ایران کرد ولی مانند جرج واشنگتن یا دست کم مانند آتا تورک عمل نکرد. گرچه جمهوریخواهی در دوره او مخالفان سرسختی داشت ولی او می توانست راه را برای جمهوری هموار کند. جمهوری سکولار بر خلاف سلطنت سکولار به حمایت دایمی روحانیون نیاز نداشت و از قید برخی سنتهای دست و پا گیر آزاد بود. تاسیس جمهوری پارلمانی افتخار کمتری از احیای سلطنت مشروطه ندارد و حتی به نظر من اهمیت بیشتری دارد. جمهوری پارلمانی در مقایسه با سلطنت مشروطه مخالفان کمتری در بین نخبگان باید داشته باشد. در ضمن در جمهوری پارلمانی مقام تشریفاتی مادام العمر نخواهد بود و به یه شخصیت کاریزما هم نیازی ندارد. در پایان این یادداشت می خواهم تاکید کنم که هر نوع تاکید بر شکل حکومت و دعوا بر سر آن نشانه نابالغی و حتی غیر دموکرات بودن منش اونهاست.
جوادی
چند سال از سقوط تزاریسم در روسیه می گذرد و آیا جمهوری خواهی چپ گرا روسیه را به دموکراسی رساند؟ آیا حتی جمهوری خواهی راست گرا بعد از فروپاشی شوروی نیز روسیه را به دموکراسی رساند؟ خوب حالا نگاهی به همسایه های دیگر خود بیاندازیم. چند سال از سقوط سلطنت در عراق می گذرد ؟ آیا نظام جمهوری توانست مشکلات عراق را حل کند یا علاوه بر ناتوانی در حل مشکلات قبلی، مشکلات بیشتری را به وجود آورده است؟ سقوط سلطنت در افغانستان و جمهوری خواهی در آن کشور جز ویرانی و خونریزی چه دستاوردی برای افغانها داشته است؟ چند مثال دیگر بزنم تا جمهوریخواهان ایران به این حقیقت برسند که استبداد در سلطنت خلاصه نمی شود و در قالب جمهوری استبدادی به مراتب خشن تر می تواند قدرت را در دست گیرد. تا وقتی که جمهوریخواهان ایران به این حقیقت روشن نرسند یا تاکتیکی بخواهند آن را نادیده بگیرند، زمینه همکاری بین نیروهای جمهوریخواه و مشروطه خواه ایجاد نخواهد شد. هر دو باید بپذیرند که مساله استبداد را نمی توان به به شکل حکومت گره زد و همین باور مشترک می تواند خشت اول برای ائتلاف یا همکاری باشد. چقدر رنج می کشم از این نابالغی که هنوز بعد از یه قرن از انقلاب مشروطه، عده ای درنیافته اند که استبداد مساله ای سیاسی و اونهم مربوط به شکل حکومت نیست، بلکه ریشه در فرهنگ و الهیات رایج دارد.
جوادی
من شاید نخستین لیبرال دموکرات ایرانی باشم که شکل حکومت را مساله ای فرعی قلمداد کرده و گرفتار حب و بغض نسبت به جمهوری یا سلطنت نیست. من طرفدار نظام پارلمانی هستم که می تواند هم در قالب پادشاهی و هم در قالب جمهوری تحقق یابد. قبل از اینکه به این نتیجه گیری برسم بنا به اصل محافظه کارانه تداوم تاریخی و نیز اعتقاد به دموکراسی، طرفدار پادشاهی مشروطه بودم و گرچه به تحقق دموکراسی در قالب جمهوری نیز معتقد بودم، اما دلیلی برای برتری دموکراسی در قالب جمهوری نیافتم . انقلاب ۵۷ و استبداد مستقر ناشی از برداشت های نادرست درباره مفاهیم جمهوری و انقلاب و نیز اشتباهات شاه بوده است. نه جمهوری لزوما محتوی دموکراتیک دارد و نه انقلاب لزوما تکاملی و در جهت پیشرفت است. استبداد تمامیت خواه در قالب جمهوری پدیده وحشتناک قرن بیستم بوده است که هنوز هم ادامه دارد. مارکس از انقلاب راست گرایانه بورژوا _ دموکراتیک حرف زده است اما من جایی ندیدم از انقلاب ارتجاعی حرفی زده باشد. روشن است که به ذهن چپ های ایران نیز که برداشت مارکسی از مفهوم انقلاب داشته اند، هرگز ایده انقلاب ارتحاعی خطور نکرده است و هنوز نیز چپ های ایران به خاطر جزم اندیشی مارکسیستی انقلاب ۵۷ را انقلابی خلقی دانسته که توسط نیروهای مذهبی دزدیده شده است و اعتقادی به ایده انقلاب ارتحاعی ندارند، شاید یک دلیل اش این باشد که قبول این ایده به معنی تایید حرفهای شاه درباره ارتجاع سرخ و سیاه است. من با جمهوریخواهی ناشی از بغض و نفرت مخالفم و روشن است که از نفرت و کینه چیز خوبی بیرون نخواهد آمد. همین نظر را درباره کسانی که به پادشاهی تعصب دارند، صادق می دانم. ایده نظام پارلمانی می تواند بین طرفداران جمهوری پارلمانی و مشروطه زمینه همکاری و حتی ائتلاف را فراهم آورد. نظرم این است که هر کسی که بر اساس حب و بغض با مساله شکل حکومت برخورد می کند و انتقادات نامعقولی را بر شکل حکومت وارد می کند، نمی تواند دموکرات به معنی واقعی کلمه باشد. اگر چپ ها برای جمهوریت معنای محتوایی قائل نمی بودند هرگز طرفداران جمهوری اسلامی نمی توانستند همزمان دم از جمهوریت و اسلامیت بزنند و بر اساس آن مردم سالاری دینی را مطرح کنند. کاش چپ ها جمهوری افلاطون را می خوندند و انوقت می فهمیدند که جمهوری به لحاظ نظری و تاریخی مترادف دموکراسی نبوده است. البته حتی افلاطون برداشتی صوری از مفهوم جمهوری نداشته باشد و برعکس تعبیر محتوایی برای مفهوم جمهوری قائل باشد، روشن است که این تعبیر محتوایی به هیچ وجه تعبیر دموکراتیک نبوده است و افلاطون خود طرفدار حکومت نخبگان بوده و سخت با دموکراسی مخالف بوده است. افلاطون در رساله جمهوری تصویری از حکومت خودکامه فیلسوف _ شاه بدست می دهد نه حکومت دموکراتیک ، بنابراین جمهوری حداقل در نظر افلاطون معادل دموکراسی نبوده است. اینکه جپ ها شیفته جمهوری اند، دلیل اساسی اش این است که سلطنت اعم از مشروطه یا مطلقه یه نهاد سنتی و راستگرا است که چپ های افراطی امکان فعالیت سیاسی در آن را ندارند.
دخو
"ا* توهم این *مردان بر این است که خودشان را "اپوزوسیون" می دانند. اما نه اکنون, و نه حتی ۴۰ سال گذشته, به هیچ وجه به معنای درست و دقیق مفهوم و واژه هیچکدام از خصوصیات یک نیروی اپوزوسیون متعارف را نداشته اند. (رجوع شود به مباحث سردبیر این سایت در مورد مفاهیم "پوزوسیون" و "اپوزوسیون"). آیندهء جامعه ای ایران به دست جنبش های اجتماعی معاصر در ایران (جنبش های زنان, جنبش های کارگری, جنبش های جوانان؛ دانش آموزان, دانشجویان, جنبش های حفظ محیط زیست, جنبش های دگرباشان, جنبش های اقلیت های ملی و مذهبی, و از همه اینها مهمتر جنبش های حاشیه نشینان شهری در چهار گوشهء ایران), بر مبنای یک میثاق اجتماعی اومانیستی ضد سرمایه داری و از طریق سازماندهی یک اعتصاب عمومی سراسری و کشوری تعیین خواهد شد. تا کور شود هر آن که ناتوان دید! پ.ن. *مرد شصت ساله ای که هنوز خود را با عنوان "شاهزاده" معرفی می کند (معروف به "شازده هر چی مامان جونم بگه"), و تا به حال در عمرش یک روز هم کار نکرده است, و اساسا شغلی نداشته است (جز سماق مکیدن) که کاری بکند, بخشی از این جماعت *مردان متوهم است.
جوادی
چند ماه مونده به انتخابات نمایشی ریاست جمهوری، زمزمه نامزد شدن زنان شنیده می شود. زنان که حق رفتن به ورزشگاهها را ندارند، حالا حق نامزد شدن در انتخابات ریاست جمهوری را پیدا کردند. آیا مشکلات ساختاری ایران ربطی به اینکه رئیس جمهور یا تدارکات چی چه کسی باشد دارد؟ چرا از الان جنبش بایکوت خودش را ساماندهی نمی کند و بر اهمیت بایکوت و وارد نشدن به بحث فریبنده انتخابات نمایشی نمی کند؟ انتخابات در جمهوری اسلامی همواره یه بازی عوامفریبانه برای کسب مشروعیت بوده است. متاسفانه چهل سال این بازی دوجناحی ادامه یافته است واین به ضرر جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران بوده است. در شطرنج حرکت های آرام گاهی از هر حرکت تهاجمی مفید ترند وحتی مات کننده اند. من مبارزه مثبت اعم از فردی یا تظاهرات را نفی نمی کنم، اما برای مبارزه بدون کنش و به ویژه بایکوت اهمیت فراوانی قائل هستم. تحریم تا الان بیشتر خود جوش بوده ولی بهتر است سازمان یافته شود و نه فقط انتخابات بلکه موارد دیگری را نیز شامل شود. ما در تاریخ معاصر تجربه مهم و پیروزمندانه تحریم تنباکو را داشتیم. در هند مهاتما گاندی رهبر مقاومت منفی بوده که استعمار پیر را به زانو درآورد،چرا ما نتوانیم از تحریم گسترده برای عبور از استبداد استفاده کنیم. مردم ما به آموزش نافرمانی مدنی و مبارزه بی کنش نیاز دارند. چه اشکالی دارد این همه برنامه ها در رسانه ها ساخته می شود، برنامه هایی در زمینه آموزش بایکوت و مبارزه منفی ساخته شود.
جوادی
شعار مورد علاقه استمرار طلبها و نیروی سوم یعنی شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر را دوباره مورد تحلیل قرار می دهم. شعاری که فقط در یه تظاهرات شنیده شد. آیا در روسیه تظاهراتی علیه پوتین بشه ، شعاری نظیر شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر محتمل است؟ آیا اونجا شعار مرگ بر تزار مطرح می شود؟ یه بخش شعار مرگ بر ستمگر جه شاه باشه چه رهبر به روشنی شعار علیه پوزسیون است، خوب بخش دیگر اش اگر علیه اپوزسیون خاصی نیست، پس چه معنایی دارد؟ اگر ایده شاه به مثابه یه جسد مرده است، پس چرا بهش شلیک می شود؟ اگر شاهزاده رضا پهلوی عددی نیست پس چرا این همه بهش توهین و حمله می شود؟ در یه برنامه ای آقای دکتر درویش پور که جامعه شناس هم هست، به پیمان نوین ایراد می گیرد که حرفی از حقوق بشر در آن نیست. خوب حالا فرض کنید که در پیام دیگری شاهزاده رضا پهلوی بر حقوق بشر تاکید کند، باز عده ای مثل آقای درویش پور که مشکلشان چیز دیگر است، اینبار می گویند چه ضرورتی داشت این همه بر حقوق بشردر یه پیام سیاسی تاکید بشه و این کار فعالان حقوق بشر است نه یه .شخصیت سیاسی.باز داستان در اینجا همان داستان پدربزرگ، نوه و الاغ است. اگر شاهزاده منفعل باشد می گویند چرا منفعل است، اگر فعالیت کند باز عده ای می گویند چرا مطابق میل ما فعالیت نمی کند. دوستان شما به عنوان اپوزسیون چیکار کردید؟ مگر شاهزاده جلوی فعالیت شما را در این چهل سال گرفته؟ شما جز انتقاد کردن از همدیگر و سنگ اندازی چیکار کردید؟ آیا انتقاد و حمله به یکدیگر اسمش مبارزه با استبداد است؟ مثالی ادبی می زنم تا موضوع روشن تر شود. حجم آثاری که درباره صادق هدایت وآثارش نوشته شده چند برابر حجم آثارش هست، آیا این آثار بخشی از ادبیات اند؟ آیا این آثار انتقادی می توانند همپای اثری چون بوف کور یا حتی آثار کمتر مطرح هدایت باشند؟ این آثار ادبیات یا دست کم ادبیات ارزشمندی به شمار نمی آیند. حمله و انتقاد به شاهزاده مبارزه با استبداد مستقر نیست، بلکه به نفع استبداد مستقر است.اگر اوضاع ما بعد از انقلاب ۵۷ بهتر از گذشته میشد، کمتر کسی پیدا میشد که دچار نوستالوژی بشه و خواهان احیای مشروطه شود. چرا این حقیقت تلخ تاریخی را که ما بعد از انقلاب ۵۷ اوضاع مان هر روز بدتر شده را نادیده می گیریم و همچنان سهم و مسولیت خود را در ایجاد و تداوم استبداد دینی منکر می شویم. انقلاب سرخ و سیاه ۵۷ دنبال تمامیت خواهی بوده نه دموکراسی. اکثر انقلابیون با نهاد سلطنت چه مشروطه چه مطلقه مخالف بودند، اونها دچار توهم آرمانشهرگرایی بوده اند.
جوادی
مخالفان پادشاهی مشروطه به جای حمله و توهین به پهلوی ها لطف کنند از خود بپرسند در این چهل سال چی بر مردم گذشته و چه بلایی سر اونها اومده که اکثریت شان خواهان بازگشت نظام پیشین هستند. تاکی نخبگان جمهوریخواه ما می خواهند از پاسخ به این پرسش ها طفره بروند؟ محمد رضاه شاه فکر کنم در آخرین مصاحبه با خبرنگار معروف در خارج از کشور ، با اونکه تازه انقلاب شده بود، گفت آیا الان ما به دموکراسی و حقوق بشر رسیده ایم. اون زنده نموند تا سیاه روزی های بیشتر مردم ایران را ببیند. این پرسش از همان فردای انقلاب تا الان مطرح است و انقلابیون از پاسخ دادن به آن معمولا طفره رفته اند. چپ ها و سایر مخالفان شاه هیچ گاه از خود نپرسبده اند که امثال آقای خمینی و به طور کلی مذهبیون به چه دلیلی با شاه مخالفت و دشمنی می کنند. ما می پذیریم شاه مستبد بوده است ولی آیا مخالفان شاه همه دموکرات بوده اند؟ در ضمن چه نوع دموکراتی؟ آیا چپ های افراطی و بنیاد گرایان مذهبی دموکرات بوده اند؟ آیا ملی _ مذهبی ها دموکرات بوده اند یا حتب الان هم معنی درست دموکراسی را درک می کنند؟
جوادی
سه تله در راه جنبش مردم سالاری ایرانیان نخستین تله مساله دردناک ۲۸ مرداد است که شکافی عمیق را در بین ملی گرایان طرفدار مصدق و ملی گرایان طرفدار شاه ایجاد کرد که در نهایت به انتقام جویی مصدقی ها در سال ۵۷ به شکل ائتلاف با روحانیون و انقلابیون علیه حکومت مشروطه دکتر بختیار و سقوط آن انجامید. چرا از مساله ۲۸ مرداد به عنوان تله یاد می کنم؟ چون هنوز بعد از شصت و اندی ما سر این مساله که رویداد ۲۸ مرداد قیام بوده یا کودتا نزاع می کنیم. نزاع بر سر این مساله از فقدان یه دیدگاه سیستمی ناشی می شود. در نبود دیدگاه سیستمی به رویدادها و شخصیت ها اهمیت زیادی داده می شود که در واقع فاقد چنین اهمیت و نقشی در تحولات تاریخی و مسایل اجتماعی اند.طرفداران متعصب دکتر مصدق می گویند اگر دربار در ۲۸ مرداد با دخالت خارجی علیه نخست وزیر کودتا نمی کرد، انقلاب ۵۷ رخ نمی داد و الان ما دموکراسی داشتیم. اما نمی گویند اگر دکتر مصدق علیه پارلمان در قالب یه همه پرسی شتابزده و ظاهرا قانونی اقدام نمی کرد، رویداد های ۲۵ و ۲۸ مرداد نیز متعاقب آن رخ نمی دادند. در دیدگاه سیستمی پشت هر رویداد مهم، یه روند متشکل از زنجیره ای از رویدادها وجود دارد که در نهایت به رویداد خاص انجامیده است. متاسفانه ما این روند را چون بر خلاف عقاید جزمی ماست، نمی بینیم یا اهمیت لازم برای آن قائل نمی شویم. کارل پوپر حکومتی را دموکراسی می داند که با روش غیر خشونت آمیز بتوان آن را برکنار کرد. من از طرفداران متعصب دکتر مصدق می پرسم وقتی نخست وزیر پارلمان را منحل می کند، از چه راهی میشد این حکومت را برکنار کرد؟ وقتی نخست وزیر به خود جرات میدهد که رکن اصلی مشروطه یعنی پارلمان را منحل کند ، دیگر از احترام به دموکراسی نمیشه دم زد. در یادداشت های بعدی دو تله دیگر را معرفی خواهم کرد
جوادی
من طرفدار نظام پارلمانی هستم و آن را رکن اصلی دموکراسی می دانم، همه پرسی نیز به لحاظ نظری یک روش دموکراتیک است ،اما این بدان مفهوم نیست که هر همه پرسی که در عالم واقع رخ داده لزوما به شکل قانونی و دموکراتیک و به نفع مردم بوده است. این یه حقیقت شناخته شده در دنیای سیاست است که معمولا دیکتاتورها برای مشروعیت بخشیدن به سیاسیت های خود یا در جهت تثبیت قدرت یا حفظ قدرت دست به همه پرسی می زنند. همه پرسی تاسیس جمهوری اسلامی را در نظر بگیرید. موضوع آن یه پرسش ساده بوده که زیرکانه طرح شده بود، یعنی پرسش جمهوری اسلامی آری یا نه. آیا مردم و حتی نخبگان می دانستند جمهوری اسلامی چیست. آیا گزینه های دبگری وجود نداشت که در پرسش همه پرسی مطرح شوند. آیا منصفانه نبود که پرسش دست کم به صورت سلطنت یا جمهوری برگزاز شود اونهم پبش از انقلاب و با نظارت سازمان ملل و سازمان های حقوق بشری. دیکتاتورها همه پرسی انحلال حکومت شان را هیچ گاه برگزار نمی کنند، اما همه پرسی برای حذف مخالفان و تثبیت قدرت خود بارها رخ داده است. در حقوق نظریه سوء استفاده از حق وجود دارد،آیا در سیاست امکان سوء استفاده از قدرت و همه پرسی و انتخابات وجود ندارد؟ یه زمانی با یه مجاهد درباره ازدواج مسعود رجوی با مریم رجوی بحث می کردم، او در دفاع از این ازدواج می گفت شما چرا با کار خیر مخالفت می کنید، پاسخ دادم که خطا برای این افراد چطور تعریف می شود. هر کاری بکنند ،پیروان شان آن را توجیه می کنند زیرا از دید پیروان متعصب شان اونها عاری از خطا هستند، در حالیکه همون کار اگر از یه نفر دیگر سر بزند ، گناه نابخشودنی تلقی می شود. همه پرسی انقلاب سفید شاه از دید مخالفانش غیر قانونی بود اما همه پرسی انحلال مجلس شورای ملی توسط دکتر مصدق توجیه می شود. من مساله ۲۸ مرداد را نه کودتا می نامم و نه قیام ، گرچه حق تحلیل را برای خودم محفوظ می دارم و معتقدم که بحث بر سر کودتا بودن یا قیام ملی بودن رویداد ۲۸ مرداد یه تله انگلیسی است که به نفع استبداد و استعمار است و اتفاقا هردو می خواهند که این زخم همچنان تازه بماند و هر سال مدارکی جعلی را دستگاههای اطلاعاتی شون به خورد مصدقی ها می دهند تا اونها همچنان در این تله تاریخی گرفتار بمانند.
جوادی
دیکتاتوری شاه بعد از رویداد ۲۸ مرداد ، دموکرات بودن و برحق بودن دکتر مصدق را اثبات نخواهد کرد. همانطور که دموکرات بودن انقلابیون ۵۷ را اثبات نمی کند و این دومی به روشنی در تاریخ چهل ساله خود را نشان داده است. تله دیگر مساله اهمیت دادن به شکل حکومت و جدایی بر اساس آن، با بیان دیگر مساله سلطنت یا جمهوری. این مساله نیز تا به امروز باعث شکاف بین نیروهای دموکراسی خواه شده، در حالیکه مساله اصلی محتوی حکومت است نه شکل حکومت. در این باره در یادداشت های قبلی بارهد حرف زده ام نیازی به تکرار نیست. تله سوم مساله جعلی ملتهای ایران است که بی تردید ساخته استبداد و استعمار و تجزیه طلبان است. مهمترین دلیل من، به کار بردن واژه ملت به جای قوم است. اگر مساله ای در این جا وجود دارد چرا به صورت مساله اقوام مطرح نمی شود؟ کاربرد واژه ملتها به جای اقوام چه ضرورتی و چه کارکردی دارد؟
جوادی
اونهایی که تمایل دارند واژه ملتهای ایران را به کار ببرند انگیزه سیاسی پشت این قضیه را انکار کرده و انگیزه حقوق بشری را علم می کنند. این دسته از ستم ملی حرف می زنند، پرسش من این است که آیا در طول تاریخ ستم یه قبیله یا تجاوز یه قبیلهبه قبیله دیگر وجود داشته یانه؟ آیا یه قوم به قوم دیگر تعدی و ستم روا داشته یا نه؟ چطور ستم یک ملت بر ملتهای دیگر وجود دارد ولی ستم یه قوم بر اقوام دیگر وجود ندارد. اصولا از لحاظ جامعه شناسی فرق قوم و ملت چیست؟ آیا در ایران اقوام وجود خارجی ندارند و اگر دارند کجا هستند؟ اگر مساله ستم بخشی از مردم ایران علیه بخش یا بخشهای دیگر مردم ایران واقعیت داشته باشد و باز فرض کنیم، انگیزه پرداختن به آن انگیزه حقوق بشری باشد، چه اصراری برای طرح این مساله تحت عنوان مساله ملتهای ایران وجود دارد؟ آیا همین مساله را نمی توان به شکل مساله اقوام بیان کرد؟ چرا این اصرار و سماجت وجود دارد که اقوام در ایران وجود ندارند و ملتها در ایران وجود دارند؟ ما ساده لوح نیستم، مساله ملتهای ایران یه مساله برساخته استعمار و دشمنان یک پارچگی ایران زمین است با هدف تجزیه ایران که در قالب مساله عوام فریبانه حقوق بشری طرح می شود. چپ های افراطی که می دانند در آینده ایران و در نزد اکثریت اعتباری ندارند این مساله جعلی را برجسته می کنند و از حق تعیین سرنوشت ملتها دم می زنند. من نمی دانم اینها خود را انترناسیونالیست یا جهان وطن می دانند و به مفهوم ملت اعتقاد ندارند، بر چه اساسی از حق تعیین سرنوشت ملت ها دم می زنند و از ناسبونالیزم قومی به بهانه دفاع از حقوق بشر دفاع می کنند، آیا این تناقض نیست؟
جوادی
تعصب به سلطنت یا جمهوری نشانه چیست؟ قصد دارم درباره این مساله عمیق بیاندیشم و حاصل آن را در فرصت مناسب بیان کنم. می خواهم با تعصب نسبت به شکل حکومت در مبارزه برای دموکراسی مقابله کنم و نامعقول بودن و زیان بخشی آن را نشان دهم.
دخو
تعصب به سلطنت یعنی هنوز پس از ۴۱ سال عقده ای سرنگونی شاه را نگه داشتن و تنفر از مردم ایران بدین دلیل. تعصب به سلطنت یعنی, یک دلقک ۶۰ ساله ای بیکار و بیعار که هنوز خود را با عنوان "شاهزاده" معرفی میکند (ملقب به "شازده هر چی مامان جونم بگه) و در تمامی عمر شغل و حرفه ای جز سماق مکیدن بلد نبوده و نداشته است, را به عنوان تنها رهبر مردم معرفی کردن. تعصب به سلطنت داشتن یعنی فراموش کردن تمامی خریت ها و اشتباهات فاحش و به غایت احمقانه ای شاه در برخورد با بحران ۱۳۵۵-۱۳۵۷. تعصب به سلطنت داشتن یعنی سانسور کردن تاریخ ننگین و سیاه نظام سلطنتی در ایران و فراموش کردن اینکه چگونه خود "عاری از مهر" پست فطرت, اساسی ترین, و مرکزی ترین جریان تقویت ارتجاعی ترین اقشار روحانیت در ایران بود. تعصب به سلطنت یعنی چنان از مردم ایران متنفر بودن و از مبارزات آنان وحشت داشتن که پانصد بار تفاله های پسماندهء پروپاگاندای ساواک را تکرار کردن, اما یکبار هم از دیماه ۹۶, آبانمها ۹۸, دیماه ۹۸ و مبارزات مردم در ایران نامی به میان نیاوردن.
دخو
تقلیل مناسبات سیاسی, اجتماعی در جامعه به یک دموکراسی صوری و "شکل" حکومت, نگرشی ژورنالیستی, سطحی و بی محتوا است. در یک تحلیل درونمایه و اساسی, اصل مهم مضمون و محتوای مناسبات سیاسی, اجتماعی و معنی و مفهوم مردمسالاری (در برگیری عدالت, آزادی, حق تعیین سرنوشت,...) و اینکه شکل و فُرم چگونه به اجرای این گوهر و مضمون کمک خواهد کرد, می باشد. مردم سالاری پدیده ای است که اولین بار در یونان باستان حدود دو هزار سال پیش آغاز گشت. در طی این دو هزار سال, تمدن بشری شاهد ظهور انواع و اقسام مردمسالاری ها بوده است. در تدقیق مردمسالاری در قرن بیست و یکم باید بطور مشخص روشن کرد که فرق این مردمسالاری مورد نظر ما با مفاهیم سابق مردم سالاری چیست. و از تمامی اینها مهمتر اینکه, مردمسالاری مورد نظر ما چگونه و توسط چه ابزار هایی با بحران جهانی سرمایه داری مبارزه می کند و برای این بحران جهانی که اکنون کلیت کرهء زمین را در خطر انقراض قرار داده است بدیلی ممکن, ملموس, پایدار و امکان پذیر ایجاد می نماید.
دخو
یکی از تاکتیکهای همیشگی و ابلهانه ای سلطنت باختگان نگون بخت, فرار به جلو و سانسور حقایق است. برای مثال سلطنت باختگان نگون بخت همیشه خود را مبلغ "ناسیونالیزم آریایی و اصیل ایرانی" معرفی می کنند, اما در آن واحد تمامی کمکهای مالی خود را از عربستان سعودی و دیگر شیخ نشین های مرتجع عرب می گیرند.
دخو
بزرگترین مدرک استمرار طلبی سلطنت باختگان نگون بخت به اصطلاح "پیمان نوین" است, که در حقیقت امر نه چندان نوین میباشد و نه نشانی از پیمان دارد. سر تا ته قضیه نخ دادن (که بیشتر سیم بوکسواد است) به بدنهء سپاه و بسیج و امید بستن به یک کودتای درونی برای "تغییر" رژیم است . " مرگ بر ستمگر: چه شاه باشه, چه رهبر" پیامی بود که از دیماه ۹۶ آغاز گشت, در آبانماه ۹۸ تکرار شد و در دیماه ۹۸ نیز از یاد نرفت. اما سلطنت بختگان نگون بخت چنان از مبارزات روز مرهء مردم ایران وحشت دارند, که حتی جرات یک بار اشاره به این وقایع را هم ندارند. مروری داشته باشیم به برخی از شعارهای مردمی در دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸ و دیماه ۹۸: نه رفراندوم! نه اصلاح! اعتصاب، #انقلاب! اصلاحات، رفراندم = رمز فریب مردم! چه دی باشه چه آبان پیکار #کف_خیابان! از تهران تا بغداد شعار ما #انقلاب! از ایران تا بغداد، فقر، ستم، استبداد! بلوچستان تو آبه، رژیم دستش چماقه! برادر سیلزده، حمایتت میکنیم! از اهواز تا تهران ، سرکوب زحمتکشان! نه شاه میخوایم نه پاسدار ، مرگ بر این دو کفتار! مرگ بر ستمگر ، چه شاه باشه چه رهبر ! دانشجو کارگر ، ایستاده ایم در سنگر! اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا! ▪️۱۵۰۰ نفر کشته آبان ماست! ▪️دیکتاتورسپاهی ، داعش ما شمایی! ▪️آخوند سرمایهدار ، پول ما رو پس بیار!
جوادی
توده ای ها ی استالینیست و استمرار طلبان هیچ گاه رضا شاه نمی گویند، بلکه رضاخان میر پنج می گویند، حتی میر پنچ را معنی نمی کنند. ساواک را معنی نمی کنند. به ادبیات اونها نگاه کنید. *. می گویند دربار با فداییان اسلام راجع به ترور کسروی توافق کرده بود. بله لابد راجع به ترور نخست وزیران هم توافق کرده بوده اند. بله در نهایت دربار با فداییان اسلام راجع به اعدام نواب صفوی هم توافق کرده بودند. بله با آیت الله ها راجع به انقلاب سفید هم توافق کرده بودند. با فئودالها هم توافق کردند که به فئودالیسم پایان بخشند. اونهایی که دم از مردم می زنند، در جاهایی از واژه استعماری ملتهای ایران استفاده کرده و بر تکثر ملتها تاکید می کنند، حالا که نوبت به گرایش های سیاسی شده، مردم واحد شده و همه استمرار طلب یا توده ای شده اند. آینده نشان خواهد داد که مردم خواهان چی هستند. نیازی به تحریف خواست های مردم نیست. مردم روسیه در تظاهرات مرگ بر تزار نمی گویند اما عده ای ناچار می شوند دوباره مرگ بر شاه بگویند، جرا؟ مثل سابق طفره رفتن استمرار طلبانه و توده ای.
جوادی
دوست استمرار طلب کسی به سگ مرده لگد نمی زند، اگر یقین دارید که مشروطه خواهی در بین مردم طرفدار ندارد یا طرفدارانش به قول شما مقداری اجنبی پرست اند که از لحاظ دستوری نیز نادرسته، پس دردت چیه؟ این همه جر و بحث و فحاشی به خاطر چیه؟ به جای عبارت مقداری اجنبی پرست باید گفته شود تعدادی اجنبی پرست. مقدار را در مورد کمیت های پیوسته به کار می برند، نه کمیت های گسسته یا شمارشی.
جوادی
آرزوی من اتحاد لیبرال دموکراتها و سوسیال دموکرات های ایران و همچنین اتحاد طرفداران نظام پارلمانی اعم از مشروطه خواه و طرفداران جمهوری پارلمانی است. آینده ایران را لیبرال دموکراتها و سوسبال دموکراتها خواهند ساخت.
جوادی
رویارویی حاکمان با پارلمان در تاریخ معاصر ایران حاکمان خودکامه قدرت مستقل پارلمان که در واقع نماینده قدرت و اراده مردم است را بر نمی تابند. نخستین رویارویی با مجلس در تاریخ معاصر بوسیله محمد علی شاه صورت گرفت که از بنیاد با مشروطیت مخالف بود. به توپ بستن ساختمان مجلس و اعدام مشروطه خوهان به نام او ثبت شده است. بعدها رویارویی با پارلمان نمی توانست چنان خشن و عریان صورت گیرد. بنابراین تلاش شد تا مجلس را به مجلس دست نشانده و مطیع تبدیل کنند. این اتهام فقط به شاهان پهلوی وارد نیست، بلکه دکتر مصدق نیز مجلس مستقل و قدرتمند را تحمل نکرد و برای فرار از استیضاح مجلس، با توسل به حربه همه پرسی مجلس را منحل کرد و فرمول تازه ای را در رویارویی با قدرت پارلمان به نام خود ثبت کرد. خواست ایشان نیز یه مجلس مطیع بوده است. این سیاست بعد از سقوط دکتر مصدق توسط شاه ادامه یافت و در جمهوری اسلامی به اوج خود رسید. نظارت استصوابی برای اجرای همین سیاست طراحی شده است. در جمهوری اسلامی فرض بر این است که مردم نمی توانند صلاحیت نامزدها را تشخیص دهند و این کار را باید توسط نهادهای تخصصی انجام شود، یکی نیست بگوید دوستان وقتی مردم توانایی تشخیص صلاحیت نمایندگان را ندارند، چطور می توانند از بین صالحان عبور کرده از صافی شورای نگهبان، اصلح یا صالح تر را انتخاب کنند و اصولا چرا زحمت همین کار را خود شورای نگهبان نمی کشد ؟
جوادی
دوست عزیز ما در یادداشت ۱۷۶ عبارت شیخ نشین های مرتجع را به کار می برد، همین عبارت بارها توسط مقامات جمهوری اسلامی و به ویژه استمرار طلبان بیان شده است. آیا این امر تصادفی است؟ عقل نمی پذیرد که تصادفی باشد. این مهمترین مدرک است برای اثبات استمرار طلب بودن دوست چپ نمای ما که هدفشان درگیری و نزاع بیهوده بین چپ ها و لیبرالها است. این هم تله چهارمی است که آزادیخوهان باید مواظب باشند در آن تله گرفتار نشوند.
جوادی
انتخابات در جمهوری اسلامی یعنی مردم صغیر بیایند از بین فهرستی از اسامی نامزدهایی که به بهانه تعیین صلاحیت از صافی شورای نگهبان عبور کرده اند، عده ای را انتخاب کنند. در این سازو کار فرض شده است مردم به خاطر صغارت یا همان نابالغی توانایی تشخیص صالح از ناصالح را ندارند، اما توانایی تشخیص اصلح را دارند!! اینجا یه ابتکاری را در تاریخ سیاسی ایران و جهان شاهدیم که یه نهاد حکومتی میاد از بین نامزدها صالحان را به زعم خود انتخاب می کند و در مرحله بعدی مردم صغیر برای بازار گرمی وارد صحنه می شوند و از بین صالحان شایسته تر ها را انتخاب می کنند. مردم صغیری که نمی توانند صالح را از ناصالح تشخیص دهند، چطور می توانند شایسته تر ها را تشخیص دهند و اصولا چه اهمیتی دارد از بین صالحان چه کسانی راهی مجلس شوند. هرکه وارد شد باید مطیع صاحبان اصلی قدرت باشد . او دیگر نماینده مردم نیست، بلکه نماینده هیات حاکمه است که تظاهر می کند نماینده مردم است.
جوادی
جهان اجتماعی یا نظام اجتماعی سه لایه دارد: لایه ی سطحی که لایه نمادها خوانده می شود، لایه میانی که لایه هنجارها نامیده می شود و لایه زیرین که لایه ارزشها و اعتقادات است. انقلاب ۵۷ یه انقلاب سیاسی بود که به سرعت هیات حاکمه جدید تلاش کرد لایه های اول و دوم را دگرگون کند. مثلا پرچم و سرود ملی را تغییر داد، اینها تغییراتی در لایه اول بودند. تغییر شتابزده قوانین تحمیل تغییرات به لایه دوم بوده است. اما حاکمان جدید می دونستند که تحمیل این تغییرات در لایه های سطحی و میانی بدون دستکاری لایه سوم از استحکام برخوردار نخواهد بود. این کار مثل چاپ اسکناس بدون پشتوانه است. به همین خاطر تقریبا از همان آغاز روی کار آمدن ، شورای انقلاب فرهنگی را تاسیس کردند که ماموریت اش مهندسی فرهنگی و تحمیل تغییرات به لایه زیرین نظام اجتماعی بود. تعطیلی دانشگاهها و تاسیس سازمان سمت در راستای همین اهداف انقلاب فرهنگی صورت گرفت. آنچه ماهیت یه نظام اجتماعی را می سازد همین لایه ارزشها و عقاید است. روشن است که پیروزی یه انقلاب سیاسی به مراتب ساده تر از به ثمر نشستن برنامه انقلاب فرهنگی است. حکومت مذهبی سخت تلاش کرد که مردم را مذهبی تر کرده و از مدرنیته دور کند، اما طبق اصل لوشاتلیه واکنشی در جهت معکوس را موجب شد و به جای تقویت ارزشهای مورد نظر خود، استحاله تدریجی و آرام اونها را سبب شد که به خاطر ناکارامدی ساختاری و وخامت اوضاع اقتصادی در چند سال اخیر این استحاله سرعت بیشتری نیز گرفت.
جوادی
خطاب به هنرمندان وابسته و اهل مماشات بزرگی یه هنرمند اصیل و مردمی را ببینید و عبرت بگیرید. هنرمندی که در کنار مردم و در برابر ستم و خفقان ایستاد و سکوت نکرد.
جوادی
در ادامه یادداشت ۱۸۴ پرسش مهمی درباره جهان اجتماعی یا نظام اجتماعی یه جامعه وجود دارد و آن عبارت است از اینکه چه موقع می توانیم از تغییر ماهیت یه نظام اجتماعی حرف بزنیم. در دوره پهلوی ما در لایه های اول و دوم نظام اجتماعی دچار تغییرات زیادی شدیم و چون این تغییرات معمولا از بالا تحمیل می شد، در لایه سوم نظام اجتماعی یعنی در جهان بینی و ارزشهای اکثریت مردم اثر ضعیفی داشت. حکومت بیشتر متمایل به مدرنیته بود و جامعه برعکس آن به سمت سنت متمایل بود و این گرایش به سنت شاید تا حدی واکنشی به نو سازی آمرانه حکومت پهلوی بود. درست عکس این سیاست را در ج.ا می بینیم. حکومت سخت تلاش کردجامعه را به سمت سنت سوق دهد، درحالیکه جامعه به طورطبیعی مذهبی بود و گویا حکومت مذهبی به غلط فکرمی کرد ، مردم به اندازه کافی مذهبی نیستند و باید بیشتر مذهبی شوند. در دوران پهلوی با همه تغییراتی که در ظواهر اجتماعی و حتی در قوانین رخ داد، ماهیت مذهبی جامعه ایران همچنان حفظ شد و جامعه غربی یا شبه غربی نشد. اما الان اوضاع به کلی فرق کرده است، بسته شدن چهل ساله فضای سیاسی و فرهنگی به اضافه مشکلات عمیق اقتصادی،چنان فشاری را بر اکثریت وارد کرد که ارزشها و عقاید اونها در اثر این فشارهای طاقت فرسا دچار استحاله شده و جامعه را در وضعیت آنومیک قرار داده است که یکی از نشانه های آن رشد جرم و جنایت و آسیب های اجتماعی مثل خودکشی و طلاق است. امیدوارم در این شرایط بحرانی جامعه شناسان فیلسوفان به یاری مردم بشتابند و درتاسیس و تثبیت یه نظام ارزشی و هنجاری جدید به مردم کمک کنند.
دخو
جالب است که چگونه در اینجا سلطنت باختگان نگون بخت از اربابانِ جدید عرب خود (شیوخ بیلیونر به غایت ارتجاعی) دفاع می کنند. بنا بر پروپاگاندای سلطنت باختگان نگون بخت, آنها خود را "آریایی اصیل" و طرفدار ناسیونالیزم آتشین دو خشخاشی ایرانی معرفی میکنند. و هر گاه اشاره ای به مردم عادی عرب دارند و یا یادی از خواهران و برادران زحمتکش و کارگر عرب ما می کنند , به اهانت هایی کمتر از "سوسمار خور" و غیره بس ندارند. اما همینکه پای شیخ های بیلیونر مرتجعی که میلیون, میلیون برای پروژهایی مانند شبکهء تلویزیونی "ایران اینترناشنال" پول خرج کرده اند به میان می آید, ناگهان قضیه ناموسی میشود و "آریائیان اصیل" مدافع متحجرترین و ارتجاعی ترین نحله های ناسیونالیسم عرب می شوند. نوکری برای بیگانگان, اجنبی پرستی و تبلیغ انقیاد ملی خصوصیاتی است که برای سلطنت باختگان نگون بخت عمیقا درونی و ذاتی شده است و به قول معروف: "با شیر اندرون شد و با جان به در شود!"
دخو
حطاب به سلطنت باختگان نگون بختِ وابسته به شیوخ مرتجع عرب قبل از سخنرانی برای مردم ایران, اول جرات و شهامت این را داشته باشید که از مبارزات مردم ایران در دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, دیماه ۹۸ و اعتراضات و تظاهرات روزمره ای که در کشور به صورت بدون انقطاع ادامه دارد حداقل یک بار هم که شده صحبتی به میان بیاورید. آیا عجیب نیست که بیش از پانصد بار پروپاگاندا های سلطنتی را (با زبان و واژگان عاریه گرفته از "ادبیات" ساواک) تکرار می کنید, اما یک بار هم جرات حتی یک اشاره به دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, دیماه ۹۸ و غیره را ندارید؟! دوما, شما قبل از درس عبرت دادن به مردم, برای ما روشن کنید زمانی که ستم و خفقان حزب رستاخیز و ساواک کشور را به پادگانی نظامی تبدیل کرده بود, هواداران سلطنت چه غلطی می کردند؟
دخو
نام حقیقی و اصلی آن دزد تریاکی که استعمار انگلیس در ایران بر سر کار آورد, رضا سواد کوهی بود. که نام خانوادگی پهلوی را از یک فامیل دیگر ایرانی دزدید (مانند تمامی دیگر مال و املاکی که دزدیده بود). اما بهترین لقب برای این دزد, جنایتکار تریاکی "آدولف رضا خان" است, که چنین لقب شایسته ای را زنده یاد احمد شاملو در شعر بی نظیر "قصيده براي انسان ماه بهمن" به این فاشیست گور به گور شده بخشیده است. در باره ای جزئیات گور به گور شدگی "آدولف رضا خان" رجوع شود به کامنت شماره ۱۱ در همین بلاگ. در باره ای "آدولف رضا خان" رجوع شود به احمد شاملو: "تو نمي داني غريو يك عظمت وقتي كه در شكنجة يك شكست نمي نالد چه كوهي ست! تو نمي داني نگاه بي مژة محكوم يك اطمينان وقتي كه در چشم حاكم يك هراس خيره مي شود چه دريائي ست! تو نمي داني مردن وقتي كه انسان مرگ را شكست داده است چه زندگي ست! تو نمي داني زندگي چيست، فتح چيست تو نمي داني اراني كيست . . . و به مانند سيلابه كه از سد، سرريز مي كند در مصراع عظيم تاريخش از ديوار هزاران قافيه: قافية دزدانه قافية در ظلمت قافية پنهاني قافية جنايت قافية زندان در برابر انسان و قافية ئي كه گذاشت آدولف رضاخان به دنبال هر مصرع كه پايان گرفت به «نون»: قافية لزج قافية خون! . . . و معبر هر گلوله بر هر گوشت دهان سگي ست كه عاج گرانبهاي پادشاهي را در انواليدي مي جود. و لقمة دهان جنازة هر بي چيز پادشاه رضاخان! شرف يك پادشاه بي همه چيز است. و آن كس كه براي يك قبا بر تن و سه قبا در صندوق و آن كس كه براي يك لقمه در دهان و سه نان در كف و آن كس كه براي يك خانه در شهر و سه خانه در ده با قبا و نان و خانة يك تاريخ چنان كند كه تو كردي، رضا خان نامش نيست انسان نه، نامش انسان نيست، انسان نيست من نمي دانم چيست به جز يك سلطان! . . . و دور از كاروان بي انتهاي اين همه لفظ، اين همه زيست، سگ انواليد تو مي ميرد با استخوان ننگ تو در دهانش ـ استخوان ننگ استخوان حرص استخوان يك قبا بر تن سه قبا در مجري استخوان يك لقمه در دهان سه لقمه در بغل استخوان يك خانه در شهر سه خانه در جهنم استخوان بي تاريخي.
جوادی
یه زمانی مارکسیت بودم، هرچند کوتاه ونفرت از سرمایه داری و امپریالیسم داشتم. یکی از رویاهای من این بود که اولین مقصد سفر خارج از کشورم، یه کشور کمونیستی مثلا کره شمالی باشد. اینجا شما یه هماهنگی بین عواطف و عقاید سیاسی و ایدئولوژیک می بینید. اما حالا نگاهی به بسیاری از کمونیست های دو آتشه و ریاکار ایران نگاه کنید. هنوز نتونسته اند به این پرسش قدیمی و ساده پاسخ دهند که اگر به واقع سرمایه داری را قبول ندارتد، چرا زندگی در جوامع لیبرال دموکرات را بر جاهای دیگر ترجیح می دهند. همین مساله را ما در مورد اسلام گرایان ریاکار و استمرار طلب می بینیم. اینها نیز مرتب از فساد غرب و سرمایه داری می گویند ولی ترجیح دادند خانواده شان مخفی و نیمه مخفی در جوامع غربی زندگی و عیش و نوش کنند. اینجا ما یه ناهماهنگی و دوگانگی بین گفتار و کردار می بینیم که به معنی دورویی است. یادم هست یکی دوسال پیش ارتش اسراییل تهدید کرد که در مورد زندگی آقا زاده ها در غرب افشاگری می کند ولی انجام نشد، معلومه که پشت پرده با هم کنار اومدند. اینجا شباهتی بین استمرارطلبان و بسیاری از توده ای ها و کمونیست ها ی ایرانی می بینید. یادم هست وقتی آقای شاهرودی برای درمان بی سر وصدا به آلمان رفته بودند و وقتی رسانه ها متوجه این رویداد شدند، یکی از نشریات ایتالیا یه کاریکاتور جالبی کشید. در این کاریکاتور مردم عادی بیمار را می بینید که برای درمان در امامزاده دخیل بسته اند و در کنار آن رهبران دینی اونها برای درمان از امکانات پیشرفته غرب بهره می برند.
جوادی
آیا سلطنت پهلوی با سلطنت مشروطه مساوی است؟ پرسش مشابه در مورد جمهوری اسلانی مطرح است. آیا جمهوری اسلامی با جمهوری پارلمانی یکسان است؟ ما حتی فرض می کنیم تمام انتقادات بنیادگرایان چپ و راست درباره حکومت پهلوی درست باشد، خوب آیا شعار دیو چو بیرون رود فرشته در آید که شعار انقلابیون ۵۷ بود، به حقیقت پیوست و آیا اصولا تحقق پذیر بوده است. دوست عزیز من برای پاسخ دادن به این پرسشها نیاز به یک روز تجربه جمهوری اسلامی هم نبود، بلکه با دقت منطقی به محتوی همان شعارها می توان توهمی بودن اونها را دریافت. انقلاب به مثابه یه جراحی است، جراح مسئول عمل خودش هست و نمی تواند بی مبالاتی خودش را متوجه بیمار بکند و بگوید اگر تو قبلا بی مبالاتی نمی کردی و بیمار نمیشدی، جراحی هم لازم نمیشد. قبل از ۵۷ هرچه بگید ، فرض می کنیم حق با شماست ولی الان چهل سال از جراحی ۵۷ گذشته، آیا ما حق نداریم بپرسیم آیا این جراحی مشکلات جامعه بیمار ایران را حل کرده یا اوضاع را بدتر کرده است؟ مگر انقلابیون حلقوم شان را پاره نمی کردند و نمی گفتند تا شاه کفن نشود، وطن وطن نشود. خوب شاه چهل سال کفن شده، آیا وطن وطن شد یا نه؟ حالا دیگه برای اوضاع بعد از جراحی شما دیگه حق ندارید هی برگردید به قبل از آن و حوادث بعد از جراحی را به حوادث قبل از جراحی گره بزنید. این یعنی مسولیت گریزی انقلابیون متوهم.
جوادی
هر حکومت دارای فلسفه سیاسی یا نظریه مشروعیت بخشی است، این سخن را هر انسان عاقلی قبول دارد مگر اونکه ریاکاری و خدمت به شر را در زندگی برگزیده باشد که می تواند این سخن را در ظاهر رد کند. پرسش ساده من این است که فلسفه سیاسی نظام سلطنت به طور عام و نظام پهلوی به طور خاص چه بوده است؟ جواب ساده و روشن است: نظریه حقوق الهی پادشاه یا حکمران دوست عزیز چپ نمای من دست از چپ نمایی بردار و خودت را تسلیم حق و حقیقت کن. یادت باشه که منطق بر مغالطه غلبه می کند. در انقلاب ۵۷ چه چیزی تغییر کرد؟ آیا فقط شکل و شدت استبداد تغییر کرد یا فلسفه سیاسی مستقر نیز تغییر کرد؟ آیا نظریه حقوق الهی حکمران به زیر کشیده شد یا برعکس ابقاء وتقویت شد؟ استبداد نیمه سکولار مبتنی بر نظریه حقوق الهی سرنگون شد و استبداد تمامیت خواه مبتنی بر همان نظریه حقوق الهی جایگزین آن شد. این است ثمره انقلاب سرخ و سیاه ۵۷ شماکه سالها توده ای ها و بسیاری دیگر از درک ماهیت آن ناتوان بوده و هنوز نیز عده ای در این مورد ناتوان اند. از طرفی آخرین نخست وزیر شاه یه شخص دموکراتی بوده و حکومت چند روزه اش آزادترین حکومت در تاریخ ایران بوده است، شاه مستبد گرچه دیرهنگام به او فرصت نجات ایران را داد اما افراطیون چپ و راست و مصدقی های کینه توز و انتقام جو که فرق تئوکراسی و دموکراسی را هم درک نمی کردتد، انقلاب را تا سرنگونی حکومت مشروطه دکتر بختیار ادامه دادند و برای همیشه درتاریخ ایران ودر خاطره نسلهای آینده منفور و مطرود شده اند.
جوادی
اندیشه های اساسی در کتاب جاودان تاملاتی درباب انقلاب فرانسه اثر ادموند برکه درباره تمام انقلابها از جمله انقلاب ۵۷ صدق می کند. چند تا انقلاب دیگر باید در جهان رخ دهند تا ما بفهمیم که در یه گام انقلابی نمی توان مشکلات جامعه را حل کرد و نه تنها نمی توان اوضاع را بهبود بخشید، بلکه به احتمال زیاد به وخامت اوضاع خواهد انجامید. انقلاب ۵۷ نه تنها استبداد را ریشه کن نکرد، استبدادی تمامیت خواه را جایگزین استبداد پیشین نمود و آزادی سیاسی را که نوید می داد، حاصل نشد هیچ، آزاد ی های فردی پیشین را نیز از دست دادیم. در حکومت پهلوی آیا کسی را سنگسار کرده اند؟ آیا سیاست یا روسری یا توسری مطرح بود؟ آیا زنان حق رفتن به ورزشگاهها را نداشتند؟ آیا زنان حق قضاوت نداشتند و... اکثر انقلابیون ۵۷ انحصارطلبان و تمامیت خواهانی بودند که حتی معنی جمهوری اسلامی را هم نمی دانستند.در تمام انقلاب ها بخش وسیعی از مردم شرکت می کنند، اما این به مفهوم این نیست که هر انقلابی برای دستیابی به آزادی و دموکراسی است. اریک فروم معتقد است انگیزه گریز از آزادی نیز انگیزه نیرومندی در طبیعت انسانها و به ویژه در انسانهای نابالغی است که سخت متمایل هستند زمام امور خود را دست یه رهبر یا پیشوا بسپارند. انقلاب ۵۷ چیکار کرد؟ استبداد توتالیتر را جایگزین حکومت دموکراتیک دکتر بختیار کرد. اگر این انقلاب برای رسیدن و آزادی بود، چرا وقتی به همه اینها در حکومت زنده یاد دکتر بختیار رسید، متوقف نشد؟ چرا از مشروطیت عبور کرد؟ روشن است که افراطیون چپ و راست قادر نبودند از عینک ایدئولوژی بسته خود خیلی از واقعیت ها را ببینند و بلایی سر ایران آوردند که معلوم نیست علاوه بر این همه هزینه چقدر دیگه باید هزینه بدهد تا در مسیر عادی قرار گیرد. شاه مخالفان خود را ارتجاع سرخ و سیاه می نامید. خوب فرض کنیم برچسب ارتجاع سرخ در مورد چپ ها مناسب نبوده باشد ولی در مورد ارتجاع سیاه چی؟ هنوز هم اونچه که می گویم به ذهن هیچ چپ گرای اون دوره خطور هم نکرده است. شما چپ گرایان که می گویید شاه بی سواد بود، یه بی سواد توانست ارتجاع سیاه را تشخیص دهد و هشدار دهد، اما متاسفانه خیلی از چپ ها هنوز هم معنی ارتجاع و انقلاب ارتجاعی را درک نکرده اند. مفهوم انقلاب دوبنی ، چپ ها را تبرئه نمی کند زیرا اولا خیلی از انقلابها و شاید همه آنها دوبنی یا چند بنی بوده اند.از طرف دیگر مگر یه نیروی عمده در انقلاب ۵۷ نیروی مذهبی نبوده است، آیا وزن این نیرو سنگین تر بوده است یا نه؟ اکثریت مردم جامعه مذهبی بوده اند یا چپ گرا؟ خوب نتیجه یه انقلاب دوبنی که نیروی مذهبی در آن وزن و حمایت بیشتری دارد، چه می شود؟ حساب دو دوتا چهار تاست. اما گویا چپ های ایران قادر به پیش بینی این امر ساده هم نبوده اند.
جوادی
چپ های افراطی در کشورهای سرمایه داری نشسته و دم از مبارزه با سرمایه داری زده و مبارزات دموکراتیک مردم ایران را رنگ و لعاب ضد سرمایه داری می دهند. می خواهم از یکی از اینها نام ببرم، آقای دکتر علی جوادی . آقای دکتر جوادی ما فرض می کنیم شما به واقع یه جهان وطن هستید، شما در کانون سرمایه داری دنیا نشسته اید، مگر امثال شما مدعی انقلاب جهانی کارگری نیستید، خوب لطف کنید همونجایی که هستید را اول از یوغ سرمایه داری آزاد کنید. برای شما جهان وطن ها خاک امریکا و ایران نباید فرق داشته باشد، پس لطف کنید نسخه های تجویزی خود را در همان امریکا آزمایش کنید و ما ایرانیان نیازی به نسخه های شما نداریم. سعی کنید همونجا به نفع حقوق ملتها ی امریکا مبارزه کنید.
جوادی
آیا کمونیست ها با نظام سلطنت اعم از مشروطه و مطلقه مخالف هستند یا نه؟ آیا روحانیون و تئوکرات ها با نظام مشروطه و سکولاریزم مخالف هستند یا نه؟ خوب اگر پاسخ هردو پرسش مثبت است که به واقع نیز همین است، پس کمونیست ها و تئوکرات ها هر دو با دلایل خاص خودشان با نظام مشروطه مخالف اند زیرا هر دو گروه به رادیکالیسم اعتقاد دارند در حالیکه نظام مشروطه یه نظام راست گرای میانه است. این مسایل تا روشن نشود باز احتمال خطای تاریخی ایرانیان وجود دارد. رادیکالیسم اعتقادی به دموکراسی ندارد و اگر دم از مبارزه برای دموکراسی بزند یه تاکتیک عوام فریبانه بیش نیست. فرض کنیم شاه یه انتخابات آزاد برگزار می کرد و همه گروههای مخالف چه اونهایی که حتی اقبالی در بدست آوردن آراء هم نداشتند در آن شرکت می کردند، آیا ما به دموکراسی می رسیدیم. این بازی ها را د ر عراق و لبنان و افغانستان بارها دیدیم، به دموکراسی رسیده اند؟ گروههایی که سایه هم رو الان با تیر می زنند و نمی توانند حتی دور میز برای مذاکره بنشینند، چطور می توانستند در یه پارلمان کنار هم بنشینند. کاش شاه چنین انتخاباتی برگزار می کرد و ما خاصیت این معجون را می دیدیم.
جوادی
هیچ حکومتی حق ندارد مشکلات ساختاری خودش را به دشمن خارجی یا به حکومت پیشین فرافکنی کند. انقلابیون هم حق ندارند بی حاصلی یا ویرانگری انقلاب ی که در آن شرکت کرده اند را به نظامی که بر علیه آن انقلاب کرده اند فرافکنی کنند و اگر اینکار را بکنند، در واقع از یه مکانیزم دفاعی استفاده کرده اند که معمولا کسانی که دچار اختلالات روانی اند از آن استفاده می کنند. اینکه انقلاب فرزندان خود را ضمن جنگ قدرت بین انقلابیون می بلعد چه ربطی به نظام ی دارد که بر علیه آن انقلاب شده است. نگاه دوقطبی انقلابیون که به نحو کاریکاتوری در شعار دیو چو بیرون رود،فرشته در آید چه ربطی به نظام پیشین دارد؟ تصویر یکی را در ماه دیدن که دستگاه استعماری و بازوی خبر پراکنی اش احتمال زیاد مبتکر آن بود چه ربطی به نظام پهلوی دارد؟ اینکه اگر اسلام یا مارکسیسم حاکم شوند تمام مشکلات را حل می نمایند و بهشت زمینی ایجاد می کنند و البته یکی اش مدعی آبادی آخرت نیز هست، این چه ربطی به سلطنت دارد؟
جوادی
الان اگر کسی از مخالفان برانداز جمهوری اسلامی بپرسد که مشکل جمهوری اسلامی چیست، چه جوابی بیشتر محتمل است؟ محتمل ترین جواب این است که نظام جمهوری اسلامی استبدادی است. خوب اگر در ادامه پرسیده شود این استبداد نهادینه در قانون اساسی است یا به خاطر عدم رعایت قانون اساسی است. مخالف جمهوری اسلامی که برانداز هم فرض شده، به طور قطع پاسخ خواهد داد که این استبداد ناشی از قانون اساسی است و بنابراین باز به طور قطع براندازی شامل حال قانون اساسی نیز می شود. حال همین پرسشها را درباره سلطنت پهلوی میشه طرح کرد. آیا استبداد شاه ناشی از قانون اساسی مشروطه بود یا ناشی از اراده شخصی شاه؟ به بیان ساده آیا قانون اساسی مشروطه مانند قانون اساسی ج.ا یه قانون غیر دموکراتیک بوده است؟ شاید من اولین آزادیخواهی باشم که این پرسشهای عمیق را مطرح می کند. ریاکاری انقلابیون ۵۷ و یا فهم نادرست اونها از همین پرسشها اثبات می شود. اکثر این انقلابیون شاه را متهم می کردند که قانون اساسی مشروطه را رعایت نمی کند، خوب اگر شاه از این قانون عدول کرد ،شما که سنگ این قانون را بر سینه می زدید ، چرا اون را ساقط کردید؟
جوادی
جامعه ما در پیش از انقلاب از کمبود لیبرال ها و در عوض از فراونی بنیادگراهای چپ و راست رنج می برده است. چپ های ما خیلی برای انقلاب مارکسیستس عجله داشتد و می خواستند یه جامعه ای که تازه نظام فئودالی اونهم با فشار از بالا فروریخته و هنوز در ابتدای سرمایه داری است را وارد مرحله سوسیالیستی کنند. اگر قلم من روزی توانا شود، رادیکالیسم را رسوا خواهد کرد.
دخو
بحران ۱۳۵۵-۱۳۵۷ در ایران تماما و کاملا محصول و نتیجهء انحصار طلبی قدرت در دست دولت شاه و تمامیت خواهی نظام تک حزبی رستاخیزبود. نظام تک حزبی رستاخیز با حکم اجباری عضویت در حزب برای تمامی شهروندان ایرانی حتی از فاشیستها نیز گوی سبقت را ربوده بود, و تمامی شهروندان ایرانی را مجبور به عضویت در حزب رستاخیز کرده بود. اما در تاکتیک فرار به جلوی سلطنت باختگان نگون بخت هیچگاه اشاره ای به حزب رستاخیز نیست. افراطی گری خود شاه مسبب اصلی تمامی بحران ها و مشکلات در ایران بود, اما در روایتی که هنوز با کمک واژگان و "ادبیات" ساواک مذبوحانه سعی در تحریف تاریخ ایران دارد, افراطی گری های شاه نیز هیچگاه بدان اشاره ای نمیشود. سیاه ترین و تاریک ترین نوع ارتجاع در ایران از سوی دربار, نظام سلطنتی و شخص شاه اعمال می شد. از توافق دربار و فدائیان اسلام در ترور احمد کسروی. تا همکاری تا اتحاد روحانیون و شاه در کودتا علیه مصدق, تا انهدام معبد بهائیان توسط ژنرال های شاه در همکاری با آخوند فلسفی, تا تاسیس “انجمن حجتیه” توسط ساواک و انداختن آن به جان مردم ایران, تا پر و بال دادن به امثال “حسنیه ارشاد”, “مکتب اسلام”,… تا استخدم آیت الله بهشتی و باهنر توسط آ.پ. شاه و ده ها و صد ها و هزاران نمونهء دیگر. سلطنت باختگان نگون بخت ۴۱ سال است که در عقدهء سرنگونی رژیم شاه در گیرند. در یک توصیف عینی, علمی و کلینیکی از این طیف میتوان آنان را (به درستی) سلطنت باختگان نگون بخت عقده ای نامید. نظر شما چیست؟
دخو
این "افراطی گری" چپها نیست که ۴ میلیون هکتار زمین در کالیفرنیا را به آتش کشیده است. این افراطی گری بنیاد طلبی سرمایه داری تمامی خواه است که همه چیز در جهان را (منجمله طبیعت را) نخست تبدیل به کالا نموده و سپس آنرا نبود می کند. بر مبنای افراطی گری بنیاد طلبانهء "بازار آزاد" است که اکنون ۱۵۰ میلیون نفر در جهان در معرض زندگی در فقر مطلق قرار گرفته اند. The pandemic could push 150 million more people worldwide into 'extreme poverty' An additional 88 to 115 million people could be pushed into extreme poverty, defined as living on less than $1.90 a day, in 2020 because of the pandemic and resulting economic recession, according to a report from the World Bank released Wednesday. بر اساس این تمامیت خواهی بنیاد طلبانهء بازار است که اکنون ثروت بیلیونرها به ۱۰ تریلیون $10 Trillion ۱۰ ۱۰$ $ میرسد, و یک درصدی ها ثروتی برابر با ثروت ۹۹% دیگر ساکنین کره زمین دارند. Billionaire Wealth Hits $10 Trillion For First Time Ever Thanks To Government Stimulus: UBS Over half of the stocks and shares owned by American households are held by the richest 1% according to research by Goldman Sachs GS -0.2%in February. As markets rise, as they have done since March, the wealthiest therefore see the biggest gains.
جوادی
متاسفانه دوزاری خیلی ها هنوز بعد از چهل سال جا نیافتاده. اگر دوست داری مثل دو تا فحش و توهین نثار سلطنت پهلوی کنم، من اینکار را نسبت به مخالفان خود نه اخلاقی می دانم ونه مفید. جنابعالی می گویید دربار و فداییان اسلام یر قضیه ترور زنده یاد کسروی تبانی کردند، من کاسه داغ تر از شما میشم و ادعا می کنم ، دربار سر قضیه ترور هژیر و رزم آرا و حتی سوء قصد به شاه نیز با مخالفان خودش تبانی می کرد. یه فرضیه دیگر را در راستای فرمایشات شما برای اولین بار طرح می کنم و آن این است که در ادامه توافقات دربار و فداییان اسلام، به توافق مهم اونها سر قضیه اعدام نواب صفوی می رسیم که فداییان اسلام نیز موافقت خودش را به دربار اعلام کرد و دربار با خیال راحت ، نواب صفوی را اعدام کرد.
جوادی
من بحران سرمایه داری را رد نمی کنم و هیچ لیبرالی رد نمی کند. اما راه حلش کمونیسم و رادیکالیسم نیست. رادیکالیسم چپ بارها آزموده شده و نتیجه اش تمامیت خواهی استالین، استبداد خمرهای سرخ و دژستان کره شمالی خواهد بود. چشم باز با کمی انصاف می تواند دریابد که استبداد پهلوی ربطی به ایده مشروطه خواهی ندارد. یعنی اندیشه ای تا این حد واضح توسط استمرار طلبان قابل درک نیست. محمد علیشاه پادشاه نظام مشروطه بود ولی با آن مخالفت کرد و مشروطه خواهان او را خلع کردند، همین کار را با محمد رضا شاه نیز می توانستند بکنند. ساقط کردن پهلوی یه چیزه ،ساقط کردن قانون اساسی مشروطه چیز دیگر. در ضمن مگر تمامیت خواهی در یه نظام دموکراتیک مگر محتمل نیست؟ هیتلر از راه انتخابات نظام تمامیت خواه خودش را مستقر کرد. محمد رضا شاه دیکتاتور بود، در این تردیدی نیست و بارها این را خاطر نشان کردم، بحث سر مستبد بودن یا دموکرات بودن مخالفان اوست. الان جمهوری اسلامی استبدادی است، آیا این بدان معنی است که تمام مخالفانش لزوما دموکرات هستند؟
دخو
سلطنت باختگانِ نگون بختِ عقده ای, در اجرای تاکتیک فرار به جلو, تاریخ ننگین همکاری دربار و فدائیان اسلام در ترور احمد کسروی را رد و انکار می کنند, اما چنین تحریف های کودکانه ای تغییری در اصل قضیه و حقیقت تاریخی همکاری های دراز مدت دربار و شاه با روحانیون شیعه ندارد. برای اطلاع خوانندگان محترم, باری دیگر مروری داشته باشیم بر این تاریخ ننگین همکاری های نظام سلطنتی و روحانیون ارتجاعی شیعه در ترور احمد کسروی, به نقل از مقالهء "فدائیان اسلام و خشونت در جامعه", نبشتهء: بهزاد کشاورزی, مندرج در سایت "ایران امروز" - - - - - - - - در اوایل سالهای پرآشوب دهۀ ۱۳۲۰، که در کلیۀ ارگانهای مملکتی آشفتگی و درهم ریختگی برقرار بود، مسئولین مملکت (به جای آنکه این گروه را به عنوان قاتلین یکی از فرهیختهترین و دانشمندترین شخصیتهای مملکتی (کسروی) به پای میز محاکمه کشانیده و به سزای اعمالشان برسانند)، چنین گناه بزرگی را نا دیده گرفته و آنان را با عزّت و حرمت و سلام و صلواة از زندان آزاد کردند. دولت وقت به ریاست قوام السلطنه (۳بهمن ۱۳۲۴- ۵ دی ۱۳۲۶) قرار داشت که هیچگونه اقدامی در این باب (جهت گرفتاری و محاکمۀ آنان) به عمل نیاورد و تنها کاری که کرد: "به تعجیل تلگرافی رمز به همۀ سفارت خانهها فرستاد که بگوئید قتل کار دولت نیست." یکی دیگر از این گونه رجال، وزیر همین دولت، به نام عبدالحسین هژیر بود که به امید جلب توجه روحانیت، از آزادی قاتلین کسروی دفاع نیز کرد. داستان بدین ترتیب است که در یکی از نشستهای کابینۀ قوام، هژیر - وزیر دارائی - به مهدورالدم بودن کسروی رأی داد و آزادی قاتلین وی را تأیید و تأکید کرد. هر چند که این مطلب بارها و بارها بوسیلۀ پژوهشگران بیان گردیده است، لیکن بخاطر ثبت هرچه عمیقتر در حافظۀ تاریخ، تکرار آن خالی از فایده نیست تا خواننده بداند که چه کسانی در کشور ما بر مسند قدرت و حکومت نشسته و سرنوشت جمعیت جامعۀ ما را ورق میزدند. ایرج اسکندری، وزیر پیشه و بازرگانی کابینۀ قوام، گفتگوئی را که در یکی از جلسات هیئت دولت با هژیر در مورد قتل کسروی داشته است، چنین بیان میکند: "... امامی [یکی از قاتلین کسروی] توقیف بود و شبی در جلسۀ هیئت وزیران، قوام السلطنه به عادت مألوف کاغذی در آورد و نشان داد که آقایان علما نوشته و حاکی از آن بود که تقاضا کردهاند امامی را که در توقیف میباشد مرخص نمایند. لذا عقیدۀ آقایان وزرا را میپرسد. هژیر بلافاصله گفت به عقیدۀ من صحیح است و باید موافقت نمود که این فرد از زندان آزاد شود. من اجازۀ صحبت خواستم و گفتم در روز روشن و در دادگاه با حضور قاضی و دیگران یک آدمی را زده و با کارد شکمش را پاره کرده و کشتهاند. حالا حکم توقیف این فرد را دادستان و قاضی دادهاند و من نمیفهمم ما در هیئت وزیران چگونه میتوانیم در این مسئله دخالت کنیم. وقتی کسی یک همچو جرمی را مرتکب میشود که یا قرار منع تعقیب صادر میشود و یا اینکه تبرئه میگردد و بکلّ از زندان آزاد میگردد. بعد هم صالح وزیر دادگستری را مخاطب قرار داده پرسیدم: «مگرشما حق دارید قرار مستنطق و یا تصمیم قاضی را که حکم توقیف کسی را صادر کرده است لغو نمائید و رأسآ اجازه بدهید که او را از زندان مرخص کنند؟» وزیردادگستری جواب داد «نه خیر من همچو حقی را ندارم." گفتم: "بنا براین معلوم نیست چرا یک چنین مطلبی در هیئت وزیران باید مطرح بشود؟" هژیر اظهار داشت که «نه خیر آقا بنده عقیده دارم که این آدم مهدورالدم بوده و اگر هم او را کشتهاند کار صحیحی بوده» [یک همچوعبارتی]. من اوقاتم تلخ شد. گفتم «یعنی چه آقا؟ مهدورالدم یعنی چه؟ و تازه تشخیص آن با چه کسی است؟» هژیر جواب داد «با خود شخص!» گفتم: «اگر اینجوره بنده هم تشخیص میدهم که شما مهدورالدم هستید و همین الان اگر اجازه بدهید شکم شما را سفره بکنم چون به قول شما تشخیص آن با خود من است». قوام السلطنه محکم زد زیر خنده. گفتم: «اینکه قانون نشد، مذهب نشد، شما یک فرد تحصیل کردهای هستید و از شما بعید است که در قرن بیستم یک همچو حرفهائی میزنید، مهدورالدم یعنی چه؟ ما قانون جزا، قانون مجازات داریم و تمام اصول محاکمات را معین کردهاند برای آنکه ما دیگر از این حرفها نزنیم ..." به دنبال کودتای ۲۸مرداد، نواب صفوی جانب کودتاچیان را گرفت و برعلیه مصدق اعلامیه داد و به بدترین وجهی او را مورد حمله و توهین قرار داد و نوشت: "بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمّال شوروی در ایران بود ... به خدای محمد قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی مانده و رجّالهبازیهای بیگانهپرستان ادامه پیدا میکرد عقدههای درونی مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدیدتر از آن طور که شد منفجر گردیده و رگهای بدن فرد فرد عمال بزرگ و کوچک شوروی رذل را بدست و دندان خشمناکشان بیرون کشیده، بنیاد هستی یک یک آنها را بدون استثنا در شعلههای سوزان آتش غیرت خویش میسوزاندند." حکومت اسلامیِ خمینی در کشورِ ما، زمانی پایهریزی شد که خون ناحق کسروی موجب انعقاد نطفۀ فدائیان اسلام گردید. و خون کسروی بهای معاملۀ حکومتگران و ملایان شد. زیرا زمامداران کشور نه تنها شهامت رویاروئی با فدائیان اسلام و حامیانشان (روحانیان مداخلهگر) را نداشتنند، بلکه بهخاطر یارگیری در مقابل رقبای سیاسیشان، قدوم این طلایهداران جهل و نادانی را مبارک شمردند و گرد زیرپای آنان راهمچون توتیای سعادت، سرمۀ دیدگانشان کردند.
جوادی
فداییان اسلام در چه سالی و با چه هدفی تاسیس شد و کسروی در چه .سالی به قتل رسید. اینکه حکومت در مجازات قاتلان کسروی تحت فشار روحانیون کاری نکرده ، حق با شماست، گرچه شما به عمد نقش روحانیون را نادیده می گیرید. اینکه فرضا یکی از اعضای کابینه قتل کسروی را واجب می دونسته دال بر مشارکت در قتل نیست. بروید بی زحمت کمی حقوق مطالعه کنید تا مفهوم مشارکت و نیز معاونت در جرم را دریابید. خود کسروی در کتابهایش بارها از تهدید مذهبیون تندرو حرف می زند نه از تهدید دربار. چه کسانی فتوای قتل کسروی را صادر کردند؟ اندیشه مهدور الدم بودن ابداع امثال هژیر نبوده است، این حکم جای دیگری ساخته و پرداخته شده است. هژیر را چه کسی ترور کرد؟ رزم آرا را چه گروهی ترور کرد؟ به چه علت نواب صفوی بدترین فحشها را نثار آیت الله بروجردی می کرد؟ کسروی در شیعه گری از سلطنت می نالد یا از جهالت مردم؟ اونجایی که روسها و مزدوران داخلی مشروطه خواهان را به دار می آویختند، مردم مشغول چه کاری بودند؟ دکتر مصدق و بقیه نخبگان جامعه چه واکنشی در برابر قتل کسروی از خود نشان دادند؟
جوادی
دوست عزیز استمرار طلب من، از بس که توهین و فحاشی کردی خسته نشدی؟ دنبال چی هستی؟ مثلا فکر کردید که من گرفتار شخصیت پرستی ام و دو تا فحش به الف و ب دادید من زانوی غم بغل می گیرم. دوست توده ای من بس کن این حرفها رو و تسلیم منطق شو. برای من فحشها و توهین هات عادی شده است و انتظار غیر این را ندارم. حریف قابلی نیستی، از شبه جدل با شما حال نمی کنم. من شیفته منطق بوده و هستم و یکی از رویا های من تحصیل در دوره دکتری منطق بوده است.
دخو
"سلطنت باختگانِ نگون بختِ *", علمی ترین, عینی ترین و کلینیکی ترین عبارت در توصیف گرایشات مونارشیست در ایران است. استمرار طلبی سلطنت باختگان در اهداف آنان برای جلب بدنه ای سپاه و بسیج, و امید واهی آنان به یک کودتای درون رژیم متجلی می شود. شایان توجه است که سپهبد فردوست (دوست قدیمی شاه) یک تنه تمام سازمان اطلاعات ج.ا. را سازماندهی کرد. بر این مبنا سلطنت باختگانِ نگون بختِ* نه تنها در ایجاد و راه انداختن ج.ا. مسئولیتی اساسی داردند, بلکه در ادامهء استمرار طلبی اشان امیدوارند که از طریق یک کودتا ساختار های اساسی دولت و ماشین های سرکوبش دست نخورده از انقلاب مردم جان سالم بدر ببرد. اساسا جریاناتی استمرار طالب هستند که مخالفتی هیستریک با انقلاب داشته (مانند سلطنت باختگانِ نگون بختِ*) و تظاهر به اصلاحات و رفرم نمایند (دوباره مانند سلطنت باختگانِ نگون بختِ *). *رویاهای سلطنت باختگان چیزی از این حقیقت کم نمیکند که ۴۱ سال اخیر برای آنها چیزی نبوده است جز چهار دهه انباشت * سرنگونی, همراه با مقدار متنابهی .
دخو
اذعان به وجود بحران سرمایه داری به خودی خود هیچ مشکلی را حل نمی کند. سوای اینکه فرد باید واقعا شخصی کور, کر* باشد که چنین بحران عظیم جهانی را ندیده و منکر وجود آن شود. اما در همین دوران ما نیز بسیاری از لیبرال ها ("آزادیخواه" Libertarians) منکر بحران هستند و با اعتقاد به بنیاد گرایی "بازار آزاد" راه حل همه چیز را در مکانیزم رقابت و "بازار آزاد" جستجو می کنند. گام اول در حل و رفع بحران نظام سرمایه داری شناسایی و تعیین کردن ماهیت بحران زای این شیوهء تولید است. بدین معنا که اگر شیوهء تولید سرمایه داری در مقایسه با تمامی دیگر شیوه های تولید ماقبل سرمایه داری (که صرفا شامل تعریف ساده انگارانه ای استالینی و تقلیل به برده داری و فئودالیزم نیست, و در بر گیرنده ای شیوهء تولید خراجی tributary mode of production, شیوهء تولید آسیایی, شیوهء تولید کمون های روستایی,...) از برتری خاصی برخوردار بود, اینک در قرن بیست و یکم به انتهای پویایی اش رسیده است, و سوای اینکه در رشد و گسترش تولید ناتوان و بحران زا می باشد, بلکه شیوه ای تولید سرمایه داری همچنین منجر به وقوع یک بحران عظیم محیط زیست جهانی و از بین رفتن سریع (و به قول برخی بازگشت ناپذیر) زیست محیطی در جهان گشته است. تنها بدیل پایدار و امکان پذیر در مقابل چنین شیوهء تولیدی بحران زا (که بر اساس اصل سود آوری کوتاه مدت به هر قیمت می باشد) هنجار و ارزش های جامعه گرا (سوسیالیست) و تاکید بر همکاری, کمک متقابل, همبستگی جهانی و زندگی در توازن و هم آهنگی با طبیعت, و نقد و طرد نمودن برخورد ابزارگرایانه به انسانها, دیگر جانداران, طبیعت و به طور کلی جهان است. جامعه گرائی دموکراتیک, سوسیالیزم دموکراتیک, با حرکت از پایین به بالا و تاکید بر خود سازماندهی و خود رهبری مردم, نهادینه کردن سازماندهی افقی جامعه و حکومت شورایی تنها بدیل قابل دوام و امکانپذیر در مقابل جبر و استبداد "بازار آزاد" و بنیاد گرایی تمامیت خواه سرمایه داری است.
دخو
پس از خیزشهای انقلابی مردم در دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸, دیماه ۹۸ و با گسترش اعتصاب ها و اعتراضات روزمره در چهار گوشهء کشور (دورانی که مردم از کوچکترین بهانه برای مقابله با رژیم استفاده می کنند و شعار "مرگ بر دیکتاتور" سر میدهند: از پیروزی تیم پرسپولیس در بازی فوتبال, تا فوت استاد شجریان, تا ...) و در این راستا نزدیک تر شدن هر چه بیشتر جامعه ای ایران به یک دورهء انقلابی, اپوزیسیون بورژوایی نیز که در ضدیت با انقلاب، بر گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی پافشاری می کنند، فعالیت های خود را تشدید کرده اند. آنها می دانند وقوع موقعیت انقلابی برای طبقه کارگر نیز امکان و فرصت خیز برداشتن به سوی تسخیر قدرت سیاسی را فراهم می آورد، از اینرو به منظور دست به دست شدن قدرت از بالا تخطئه انقلاب را وظیفه تعطیل ناپذیر خود می دانند. نیروهای رنگارنگ اپوزیسیون بورژوازی ایران نیز از زاویه حفظ قدرت و منافع سرمایه داری ایران دست اندرکار آلترناتیو سازی هستند و در راستای شکل دادن به آلترناتیو مورد نظر خودشان تلاش می کنند فضای سیاسی و فکری جامعه را به اشغال خود در آورند. در این میان سلطنت باختگان نگون بخت عقده ای و مجاهدین خلق حاشیه ای تر و عقب مانده تر از آن هستند که شانسی برای تبدیل شدن به آلترناتیو حکومتی داشته باشند. اما آن بخش از اپوزیسیون بورژوائی طرفدار غرب مانند طیف جمهوری خواهان، سازمانهای جبهه ملی، بخشی از ملی مذهبی ها و نیروی های متشکل در شورای مدیریت گذار که از امکانات رسانه ای شبکه تلویزیونی ۲۴ ساعته "ایران اینترناشنال" و دیگر رسانه های وابسته به آن وسیعا بهره می برند همچنان برای انسجام سیاسی و سازمان بخشیدن به صفوف خود و مطرح کردن خود به عنوان آلترناتیو حکومتی تلاش می کنند. اما پاشنه آشیل اپوزیسیون بورژوایی بدیل اقتصادی آنان (مدل نئو لیبرالیزم) و استمرار طلبی و پیوستگی مشترک آنان با ج.ا. در تبلیغ برای سیستمی مبتنی بر مدل نئو لیبرالیزم می باشد.
جوادی
پیش بینی این است که در چند دهه آینده با پیشرفت پیوسته و چشمگیر تکنولوژی ربات ها تقریبا جای کارگران را بگیرند . همانطور که در گذشته رشد ماشینیسم توانست عده زیادی از کارگران را بیکار کند. وقتی ارتش رباتیک محتمل است ، ربات کارگر نیز محتمل است. در آن دوران کار معنایی بیش از پیش اهمیت پیدا خواهد کرد و کارگر دستی یعنی کارگری که با بازوان خود کار می کرد، اهمیتش را از دست خواهد داد. آیا ظهور ربات_ کارگر چالشی برای مارکسیسم خواهد بود؟
جوادی
من نظرات خود را گاهی با خونسردی ناب و گاهی با کمی عصبانیت بیان کردم. سعی من این بود که سادگی و وضوح را رعایت کرده و از لفاظی پرهیز کنم. امیدوارم نظراتم در راه جنبش آزادیخواهی مردم ایران اثر گذار باشد. دیگر ضرورتی برای ادامه نوشتن در این بخش وجود ندارد. با سپاس فراوان از کارکنان این سایت که چنین فرصتی را برای ما فراهم آورده اند و نیز سپاس به خاطر شکیبایی شان.
دخو
کمونیسم لوکس کاملاً خودکار یک مانیفیست کتابی از: آرون باستانی نوع متفاوتی از سیاست برای نوع جدیدی از جامعه - فراتر از کار ، کمبود و سرمایه داری Fully Automated Luxury Communism A Manifesto by Aaron Bastani Verso Books A different kind of politics for a new kind of society—beyond work, scarcity and capitalism In the twenty-first century, new technologies should liberate us from work. Automation, rather than undermining an economy built on full employment, is instead the path to a world of liberty, luxury and happiness—for everyone. Technological advance will reduce the value of commodities—food, healthcare and housing—towards zero. Improvements in renewable energies will make fossil fuels a thing of the past. Asteroids will be mined for essential minerals. Genetic editing and synthetic biology will prolong life, virtually eliminate disease and provide meat without animals. New horizons beckon. In Fully Automated Luxury Communism, Aaron Bastani conjures a vision of extraordinary hope, showing how we move to energy abundance, feed a world of 9 billion, overcome work, transcend the limits of biology, and establish meaningful freedom for everyone. Rather than a final destination, such a society merely heralds the real beginning of history. - - - - - - - - - - - THE AGE OF AI Give Us Fully Automated Luxury Communism A new book proposes we let robots do all the work. JUNE 20, 2019 Annie Lowrey Staff writer at The Atlantic Imagine a life in which all your basic needs were met, the bottom of Maslow’s hierarchy of needs forever lopped off. No concerns about college debt ruining your ability to buy a home. No worries about where meals would come from, or whether you would have enough cash to keep gas in the car. No problems paying medical bills. Then, imagine a life in which virtually all of your needs were met. In this world, society would guarantee its members not just middle-income status, but the prospect of travel, the option of a fulfilling but nonremunerative career, time with family and friends, time spent with cats and gardens and on volunteering and road trips. Imagine that all your peers exercised regularly and watched as much Peak Television as they wanted. Imagine never retiring, because there would be no need to retire. And imagine this happening on a far greener planet.