رزمگاهی از هر زمان گشودهتر
دریا فردوسیان ــ این تعارضات واقعی زندگی مردم است که زمینههای اعتراض و اتحادی درونزا را فراهم میکند. اتحادی که بسترش نه تهدید و ترس در برابر دشمن، بلکه آسیبدیدگیهای مشترک و احساس نیاز به همبستگی در برابر ستم، تبعیض و خشونت دولت است.
این متن از زمان ترور قاسم سلیمانی تا به امروز بارها آغاز شده، اما گردباد حوادث تازه چنان تند بوده و آنقدر فاکتورهای جدید وارد صحنه کرده که چندباره به حال خود رها شده. دور تند حوادث البته از اعتراضات آبانماه شروع شده بود. از روزهایی که نظام اسلامی ایران، که وجودش مانند هر نظامی بنا به تعریف برای حفظ جان و مال مردم بوده، چند صد و به روایتی هزار و پانصد نفر از مردم تحت حکمرانی خود را در سراسر مملکت کشت و در ادامه اول تلاش کرد کشتهها را به «دشمن» منتسب کند و سپس با غربالی تازه برخی را «شهید» بخواند تا خودش را به مردمی که کشته داده بودند، نزدیک کند. تا امروز که بیش از دو هفته از کشتهشدنِ سلیمانی میگذرد اما، سیب معلق در هوا چندین بار چرخ خورد و آخرین بار در هیات موشکهایی که شهروندان کنونی و پیشین ایران ـ و نه هیچ «دشمن» برونمرزی را ـ نشانه گرفتند، به ما مردم بازگشت و جان ۱۷۶ تن سرنشین و خدمهی پرواز هواپیمای اوکراینی را گرفت.
آبان خونین را تازه پشت سر گذاشته بودیم که خودروی حامل قاسم سلیمانی را موشکهای آمریکا در عراق هدف گرفتند و او را کشتند. در چشمبههمزدنی جامعهای که پس از کشتار عظیم آبانماه چنان ازهمگسیخته مینمود که بههمچسباندن دوباره و بازسازی اتحاد دولتـملتاش در آستانهی انتخابات برای نظام اگر نگوییم ناممکن دستکم صعب به نظر میرسید، با ذکر «شهید دور از وطن» و آژیرهای هشدار وقوعِ جنگ احتمالی چنان از نو متحد و یکصدا شد که گویی «دشمن» مالوف بزرگترین خدمت را به نظام کرده باشد. مصیبت برای نظام بهسرعت به هیاتِ نعمت درآمد.
همهنگام در حالی که در فضای رسانههای اجتماعی، بسیاری بر طبل شادانه میکوفتند و شیرینی و شام وعده میدادند، خبر میرسید که سطح شهرها از بنر سلیمانی و تنوعی از پوسترها لبریز شده و خیابان و بلوار بود که نامِ سردار شهید رابه خود میگرفت. از اینستاگرامنشینان و دوستان ساکن ایران نیز خبر میرسید که دور و برشان عدهی کثیری، حتا آنها که افتراق روشنی با ایدئولوژی حکومتی داشتهاند، سوگوار «سردار» اند. در ایران پیکر سلیمانی در شهرهای اهواز، مشهد، تهران و قم تشییع شد و پس از جانسپردن ۵۶ نفر زیر دستوپای تشییعکنندگان، در گلزار کرمان به خاک سپرده شد. این در حالی بود که حتا در اهواز، شهری که عرصهی تنشها و اعتراضات بسیاری در ماههای گذشته بود، جمعیت عظیمی در تشییع پیکر سلیمانی به خیابانها آمده بودند. پدیدهای که بسیاری از آنها که مرگ سلیمانی شادشان کرده بود، در کمتعداد جلوهدادناش و فراتر از آن در تخطئهی مردم سوگوار و متهم کردن ایشان به حماقت و صفات مشابه کوشیدند.
ورای این داوری که دوگانههای «شادی و سوگ» و «عشق و نفرتِ» معطوف به نفسِ کشتهشدن سلیمانی، و نه با نیمنگاهی به عواقب سیاسی آن، کاذب، کلیگو و یکدستسازند[i]، لازم است بهتر درک کنیم که چرا و چطور شکاف میان دولت و ملت که پس از کشتار آبانماه ژرفتر از همیشه به نظر میرسید، به یکباره حول رخداد ترور قاسم سلیمانی محو شد. این روزها که از پسِ رسوایی سرنگونی هواپیمای مسافربری با موشکهای سپاه، خیابانهای اصفهان، شیراز، سنندج، بابل، مشهد، تهران، زنجان، تبریز، اهواز و بسیاری شهرهای دیگر صحنهی اعتراض به نظام بوده[ii] و ورق دوباره برگشته است، این پرسش کماکان مهم مینماید که قتل سلیمانی چه چیز را نشانه رفت که توانست جمعیت عظیمی را به خیابان بکشاند؟ آیا جمعیتی که به خیابانها آمدند جز جمعیتی بودند که در اعتراضهای خیابانی روزهای پساموشک شرکت داشتند؟ نسبت این دو جمعیت با معترضان و کشتهشدگان در اعتراضات آبان چه بود؟ آیا با چند مردم طرفیم و آیا اینها با هم مفاصل مشترکی دارند؟
سوگواری در مرگ سلیمانی
نظام همواره در تمام راهپیماییهای مورد تاییدش جمعیت عظیمی را به خیابانها آورده است. اما آنچه فوج جمعیت تشییعکنندی سلیمانی را غریب جلوه میداد، بیش از همه شاید مشاهدهی این امر بود که پس از سرکوب سنگین اعتراضات آبانماه که به نظر میرسید ضربهای کاری به وجاهت همهی نیروهای موجود در صحن سیاست رسمی وارد کرده، بسیاری از طرفداران پیشین را ریزانده و امیدواران را از اصلاح پاک ناامید کرده، ترور سلیمانی قادر به اتحادآفرینی دوباره شده. اما آیا صرف آمدن جمعیت به خیابان را میشد به اتحاد تعبیر کرد؟
حضور مردم در خیابانها به نظر نمیرسید که تنها به کسانی که شعارهایی مانند «فدایی رهبریم، انتقام انتقام» و مشابه آنها را با ترجیعبند «انتقام» تکرار میکردند، خلاصه شود. ترور سلیمانی نه بهسادگی مرگ یکی از اعضای این رژیم که مرگ کسی بود که جولانگاه اصلیاش صحن سیاست خارجی نظام در منطقه بود. همان سیاستی که برای شکوهمند و موجه جلوهدادناش در این سالها تبلیغات زیادی شده بود، همان سیاستی که «وطن» را از «سوریهای شدن» حفظ کرده بود. آنچه از سلیمانی در این سالها به گوش میرسید، بیش از همه نبردهای برونمرزیاش با داعش و نقل توانمندیاش در نگهداشتن دشمن در بیرون مرزها و تبدیل وطن به «جزیرهی ثبات» در میانه خاورمیانهی ناامن بود. در پروردن نماد «سلیمانی» بهمثابهی «مرد قدرتمند خاورمیانه» و «نفر دوم مملکت» علاوه بر پروپاگاندای خود نظام، پروپاگاندای بینالمللی نیز نقش ایفا کرده بود. در واقع ترور ژنرال سپاهی بهدست آمریکا، آن هم بیخ گوش ما در کشور همسایه، فراتر از هرچیز بوی تحریک، قدرتنمایی و تهدید به جنگ میداد. قتل سلیمانی گویی توانسته بود مفهوم «وطن» را به ارتعاش درآورد.
مفهوم «وطن» دلالتهای وسیعی دارد. میتواند در پیوند با هویت شیعیـآریایی مستعد اثرپذیری از پروپاگاندای دولتی باشد، میتواند تمام اجزا و اقلیتهای جداافتاده را در برابر دشمن بیرونی به هم بچسباند و همزمان قادر است در معصومانهترین شکلاش به «خانه» دلالت کند. اما حتا همین مفهوم «خانه» نیز در پیوندی که با «حریم» و «امنیت» دارد، جز در نسبت با دیگریِ غریبه و دیگریِ دشمن معنا نمیگیرد. در بستر نگاهی تاریخی نیز «وطن» میتواند خاطرهی تجاوز دشمن و جنگ هشتساله را زنده کند. از این منظر چنین مینماید که قتل سلیمانی بهدست دیگریِ «دشمن»، مفاهیم خانه، امنیت، دفاع، ترس و بسیاری مفهوم محافظهکارانهی دیگر را که در نسبت با اشکال مختلفی از هویتطلبی هستند، احضار کرد. مفاهیمی که بستر رویش خوبی در زمانهی تهدید و جنگ هستند.
ترور سلیمانی در نزدیکی مرزهای «خانه» و تعبیرش به شیپور جنگ، باعث رزونانس بسیاری از این مفاهیم شد. حس به وطن ـ چنانکه ساموئل زالتسبورن، استاد علوم اجتماعی در دانشگاه گوتینگن، میگوید ـ نه در پیوند با برهمکنشهای واقعی و توسعهی فردی، که صرفاً بر پایهی تمایزی است که به نظر میرسد میان امر همسان و ناهمسان وجود دارد.[iii] در حالی که زندگی با تجربیات و وقایع تازه نو به نو میشود، وطن با هویتسازی در پیوند است؛ مرزهای خود را رو به درون و از این طریق همچنین رو به بیرون تعریف میکند: این که چهکسانی «درون» مرزهای یک هویت جا میگیرند، خود را در نسبت با آنها که «بیرون» میمانند تعریف میکند.
سیاست هویت و مفهوم «وطن»
در گفتوگویی که در شمارهی آخر نشریهی «آزادی اندیشه» منتشر شده، علیرضا منافزاده با ارجاع به پل ریکور از ازلینبودن هویتها میگوید، از این که هویتها «در یک پروسه یا فرایند شکل میگیرند».او توضیح میدهد که ایرانیان در تاریخ پس از اسلام سه بار دست به ساختِ هویت جمعی خود زدهاند: اول، جنبش شعوبیه علیه برتریجویی اعراب که از بطن آن شاهنامه درآمد و شکلی هویت قومی ایرانی را برساخت. دوم، جنبش آذر کیوانیه که زرتشتیان مهاجر به هند در دوران صفویان در هند به راه انداختند و قسمی هویت دینیـقومی از دلش شکل گرفت و سوم، هویتسازی روشنفکران ایرانی در قرن گذشته که هویت جمعی کنونی ما ایرانیان را برمیسازد.[iv]
محمدرضا نیکفر نیز در گفتوگویی دیگر در همین نشریه از دور جدید هویتسازی پس از انقلاب سخن میگوید، از هویتی که ماهیت اسلامی داشت. غلبهی هویتمحوری اسلامی که پس از انقلاب مبنای همهچیز قرار گرفت، به تعبیر نیکفر، آرمانهای آزادی و عدالت را بر باد داد. تاکید بر «بازگشت به خویشتن» که در سالهای نزدیک به انقلاب پررنگ شده بود، سرانجام بدینجا انجامید که هویت اسلامی از زیر سایهی هویت آریایی بیرون آمده، شکلی افراطی به خود بگیرد؛ بشود گفتمانی که خمینی در آن همهچیز را از اسلام میدید. نیکفر همچنین از «جنون هویت» و سرایتپذیری آن میگوید. از این که هر قسم هویتطلبی افراطی اشکال دیگر هویتطلبی را به دامان خود میپرورد. شیعیگری افراطی هویتطلبی سنی را برمیانگیزد، در فضای اسلامیگری نیز ـ چنان که در این سالها شاهد بودهایم ـ از نو هویت آریایی سر بلند میکند. سیاست هویت، سیاست همسانسازی و همزمان جداسازی است. از سویی اختلافهای درونگروهی را میپوشاند، از سوی دیگر به ستیز با دیگران دامن میزند. نیکفر همچنین بر «مغلطهی بزرگ سیاست هویت» تاکید میکند که به هویت «باری ذاتی» میدهد. اما این شکل ذاتی و در ظاهر اثباتی، جز بر نفی استوار نیست. نکتهی دیگری که این گفتوگو بر آن تاکید میکند، راستگرا بودن سیاست هویت است که در قسمی دولتگرایی به جامعه پشت میکند.[v]
نینا مونِکه در نشریهی آنلاین انتشارات تسایت که جوانان را مخاطب میگیرد، از «نجاتناپذیری مفهوم وطن» مینویسد، مفهومی که این سالها با رتوریک حزب راستگرای افراطی «آلترناتیو برای آلمان» دوباره در فضا طنین افکنده، از زالتسبورن نقل میکند و مینویسد که وطن ساختاری خیالین است. بیش از آن که اکنونی درکشده باشد، خاطره، تخیل و جادو است و بیش از آن که «واقعیت تجربهشده و آیندهی پیشبینیپذیر» باشد، دلتنگی، امیدواری و اتوپیا است. در تقابل با آن، انگیزهی انسانهای دلتنگ و مشتاق به وطن «واقعی» قرار دارد: حس ازدستدادن کنترل در جهانی بهسرعت تحولیابنده، و گسل اجتماعی در جامعه. اما راهحل این مشکلات چنانکه مونِکه مینویسد، در وطن نیست. چرا که آنکه وطن را میخواهد، قصد تغییر ندارد. بلکه میخواهد با امر موجود سازش کند. منظرهای دلنواز از وطن ترسیم میکند که بهنظر فقط غریبهها ویراناش میکنند و مسوول مشکلات آن هستند.
مونِکه تلاش سیاستمداران سبز آلمان برای بازتعریف مفهوم «وطن» را به نقد میکشد و خواستار آن میشود که بهجای بازتعریف یک مفهوم راستگرا، از آن بهکل دست بکشیم: «چپ آنجاست که وطنی وجود ندارد. آنجا که انسان فراتر از واقعیات زندگی شخصی و تجربیاتاش همبسته با دیگران است ـ بیش از همه با آنها که در جامعهی ما تضعیف شده، به حاشیه رانده شده و مورد تبعیض قرار گرفتهاند.»
اتحادی درونزا
دغدغهی آلمانیها در تخطئهی مفهوم وطن بیش از همه شاید در بحث مهاجرستیزی و مسلمان/یهودیستیزی پررنگ شود. در تجربهی ایرانیها اما ـ چنان که در همین سوگواری اخیر شاهد بودیم ـ «وطن» اسم رمز اتحادآفرینی ناخجستهای بود که سیاست دولتی راستگرا درون مرزهای ما برانگیخت. دقیقتر آن که سیاستهایی چون تحریم و جنگآفرینی از جانب نیروهای راستگرا در قسمی همگرایی نامبارک با سردمداران دولت ایران قادرند پاسخهای راستگرایانهای هم در داخل برانگیزند. دوگانهی دشمنانهی «ما و دیگری» که این سیاستها به بطن خود میپرورند، سیاست هویتگرا و رتوریک دوگانهمحور غالب دولتمردان/ـزنانِ ایران را بهخوبی تشدید میکند.
گفتهی استاندار کرمانشاه وضعیت را به بهترین شکل به نمایش گذاشت که: «شهید سلیمانی بهمراتب قویتر از قاسم سلیمانی است».[vi] چنین میشود که شرایط، سازش با امر موجود بهواسطهی راندهشدن به درون «ما»ی متحد و قسمی همسانسازی را ممکن و دسترسپذیر میکند. بستر قهرمانپروری نیز که پیشاپیش فراهم بود: فضایی هموارهموجود و خوبپرورده که بهسادگی میتواند پر شود. در این معنا در کنار کسانی که با ایدئولوژی غالب نظام همراه بودند، نیروهای اجتماعی دیگر نیز بهواسطهی ادراک حس خطر و تهدید حریم خانگیشان ـ علیرغم ناامنی «خانه» ـ بسیج شدند. به بیانی، ما نه با مردم نادان و احمق مواجه بودیم و نه با حذف «گسل اجتماعی» گشودهای که واقعیت خود را در آبانماه به رخ کشید. با فراموشی زخمهای نظام بر پیکر جامعه در دو سال گذشته نیز مواجه نبودیم، چرا که زخمها همان «واقعیتهای موجود» هستند که دردشان چشمپوشی از آنها را ناممکن میکند. بیش از همه با شرایطی روبهرو بودیم که سیاست هویت غلبه یافت و «واقعیت تجربهشده» را به شکلی مقطعی به پسزمینه راند. ترور سلیمانی توانست رشتهای از مفاهیم ازپیشموجود مانند قهرمان ملی، شهید، دشمن، وطن، امنیت و … را از نو بارگذاری کند.
در واقع مردمی که ترور سلیمانی برایشان مساله میشود، میتوانند کماکان با آنها که در آبانماه کشته دادند یا از پس سرنگونی هواپیما به دست سپاه به خیابانها آمدند، اشتراک بزرگی داشته باشند. اما در دو مرحلهی پیشاـ و پساـترورـسلیمانی این تعارضات واقعی زندگی مردم است که زمینههای اعتراض و اتحادی درونزا را فراهم میکند. اتحادی که بسترش نه تهدید و ترس در برابر دشمن، بلکه آسیبدیدگیهای مشترک و احساس نیاز به همبستگی در برابر ستم، تبعیض و خشونت دولت است. اتحادی درونزا که با فاعلیت و کنشگری شجاعانه همراه است. در چنین اتحادی، «ما»ی متحد مردم ایران میتواند بسط یابد و مفاصلی مشترک با دیگرانی بیابد که اشکال مشابهی از ستم و خشونت دولتی را تجربه میکنند. این اتحاد میتواند مرزهای «وطن» معهود و هویتهای پیشینی آشنا را درنوردد و ما را با کشورهای هممنطقهمان مانند عراق و سوریه و با مردمان دیگری در نقاط دورتر جهان همبسته کند. این اتحاد همسانساز نیست، جداساز هم نیست. نظر به اتحادی از این دست، باید گفت که متعاقب سرنگونی هواپیما و بهواسطهی یکی از شگفتترین زخمهایی که نظام بر پیکر مردم ایران وارد کرد، عرصهی نبرد بیش از هر زمان گشوده مینماید. زخمهای مشترک بیمرهمتر و رنج تسکینناپذیرتر از همیشه رخ نموده. سوگواریِ درخور در واقع نه قسمی عزاداری منفعلانه که نبردی هرچه قویتر در رزمگاهی است که اتحاد دولتـملت در آن بس گسستهتر از روزهای پیش از سرنگونسازی هواپیما و چهرهی دولت از هر زمان مخدوشتر است.
یادداشتها:
[iv] علیرضا منافزاده. هویت: گوهری نامشهود یا تصویری خیالی. در: آزادی اندیشه. شمارهی ۸ (آذر ۹۸)، ص ۲۲. [https://azadiandisheh.com/magazine/2309].
[v] محمدرضا نیکفر. نقد سیاست هویت. در: آزادی اندیشه. شمارهی ۸ (آذر ۹۸)، ص ۴۷.
نظرها
نظری وجود ندارد.