پایه، نمود و منش نئولیبرالیسم ایرانی
محمدرضا نیکفر - اگر نئولیبرالیسم را صرفا از منظر سیاست دولتی تعریف کنیم، از توضیح آن واماندهایم. نگاه دیگر این است که به محتوای مفهوم از زمینه مادی آن نزدیک شویم، و شکل مشخصی که اینک دارد: نبرد بر سر تصاحب.
گفتوگوی سایت اخبار روز با محمدرضا نیکفر
■ اخبار روز: طرح شعار عليه نئوليبراليسم در جريان ۱۶ آذر توسط بخشی از دانشجويان در ايران به جبههگيری سياسی پررنگی در داخل و خارج از کشور منجر شد. آيا خود شعار و تمرکز برخی رسانه ها روی آن بود که به چنين فضايی منجر شد يا اين که شعار بهانه بود و ما زير پوشش مخالفت با نئوليبرالی خواندن اقتصاد ايران با يک صف بندی سياسی – طبقاتی طرف هستيم؟
محمدرضا نیکفر: صفبندی اصلی معرفتی نیست. درست نیست که در درجه اول از اختلاف نظر حرف زنیم. وضع ما خرابتر از این حرفهاست. کاش این گونه بود که یکی حرفی در مورد مضمون اجتماعی و اقتصادی مشکلات میزد، و دیگری آن را رد میکرد و نظر دیگری را پیش میگذاشت. گرایش غالب این است: درباره محتوا حرف نزنید! موضوع، سیاسی محض است؛ موضوع بر سر یک گروه کوچک از افراد خبیث است که ملتی را به گروگان گرفتهاند. فریدون خاوند، اقتصاددانی که موضع نئولیبرال آشکاری دارد، میگوید: «اصولا یک نظام دین سالار متکی بر اقتصاد نفتی و دولتی، که برای صدور الگوی دینی و مکتبی خود به کشورهای همسایه حاضر به پذیرش هزینههای سنگین است، چه رابطهای با لیبرالیسم و نئولیبرالیسم دارد و چرا باید شکست تاریخی این نظام در عرصه اقتصادی را به این مفاهیم نسبت داد؟»
آشکارا تجربه دردناک "بحث بعد از مرگ شاه" دارد تکرار میشود و جالب اینجاست که خط کسانی در فرهنگ سیاسی چیره شده که به انقلاب میتازند و اساس آن را ناآگاهی و بیتوجهی مطلق به محتوا میدانند.
اما گریز از محتوا، خودش بیمحتوا نیست؛ بیمحتوایی هم به صورتی بامحتوا است. وقتی چیزی نشان داده میشود، باید بپرسیم چه چیزی نشان داده نمیشود. از اینجا به محتوای بیمحتوایی میرسیم. هرگاه سیاست به درگیری گروههای قدرت فروکاسته شود، جامعه کنار گذاشته میشود. دلسوزی محض درباره آن، و اکتفا به این وعده که با تغییر قدرت همه چیز درست خواهد شد، تکرار دردناک ماجرای انقلاب ۱۳۵۷ است. تغییر قدرت خوب است، خیلی هم خوب است، اما به تجربه انقلاب پشت کردهایم اگر در مورد مضمون تغییر نپرسیم. دیگر نگوییم "از این ستون به آن ستون فرج است". اجازه بدهند بپرسیم قرار است ما را به کدام ستون ببندند.
■ سؤال: بخشی از چالش جاری روی وجه اقتصادی موضوع متمرکز است و طرفين چالش هريک با توجه به روش، توان و نگاه خود با بهره گيری از واقعيت عناصر اقتصادی و رخدادهای قابل استناد پس از جنگ تا به حال می کوشد توضيح دهد که چرا پروژه اقتصادی جمهوری اسلامی را به اين و يا آن نام می خواند ولی به موازات اين چالش ما می بينم دانشجويان و چپ بودن آنان از دو زاويه متفاوت هدف تهاجم قرار گرفته اند، عده ای می گويند طرح شعار عليه نئوليبراليسم گمراه کننده و انحراف در مبارزه ی متحد عليه کل حکومت است و جمع معينی بر اين نظر هستند که تاکيد بر نئوليبراليسم الزاما به معنی چپ بودن و مبارزه با سرمايه داری نيست. نظر شما چيست؟
دعوا در اصل بحثی دانشجویانه بر سر نئولیبرالیسم نیست. همچنان که گفتم خودمان را خیلی جدی گرفتهایم اگر این گونه فکر کنیم. دعوا بر سر قایل شدن به یک محتوای اجتماعی برای کلیت سیاست جاری یا وجهی از آن است. پاسخ اول من به این که نئولیبرالیسم چیست اشاره به موضع کسانی است که برای سیاست جاری در کشور محتوای طبقاتی قایل نیستند. سخت مشکوک است به نئولیبرال بودن، هر آن کسی بگوید آخوند نمیتواند نئولیبرال باشد.
اگر حواسمان متوجه بحث چند نویسنده چپ باشد و تصور کنیم در اینجا یک چالش جدی جلوهگر است، از اصل مسئله غافل شدهایم که همانا غلبه گرایشی است که سیاست را از محتوای اجتماعی تهی میخواهد. وقتی سیاست اینگونه بیمایه شود، و در همان حال عرصه آن مدام داغتر و داغتر شود، در نبرد بر سر تصاحب فقط این انتخاب را داریم که به اردوی این یا آن ارباب یا خود-ارباب−پندار بپیوندیم.
و در مورد بحث: در دوره غلبه بیمایگی، "بحثْ میانِ" مهمتر از "بحثْ برسرِ" میشود. وقتی جذب این گرایش شدیم، خودمان هم بیمایه میشویم.
■ سؤال: اما بحث نئولیبرالیسم یک بحث محتوایی است.
بله، به شرط رجوع مستقیم به اصل مسئله: اینکه سیاست محتوای اجتماعی دارد یا ندارد. این مسئلهای است در مورد فهم سیاست در افق دولتی-"اپوزیسیونی" یا فهم در افق سیاست اجتماعی. چپ و راست حقیقی گرد این دو فهم بدیل تعریفشدنی هستند.
اگر نئولیبرالیسم را صرفا از منظر سیاست دولتی تعریف کنیم، از توضیح آن واماندهایم. تصور میکنیم نئولیبرالیسم تنها یک مکتب وارداتی است، انتخاب یک برنامه اقتصادی در هیئت وزیران دولت است. با نگاه دولتمحور ارزشگذاری در مورد آن را بر اساس دوگانهٴ الاهیاتی اهورایی-اهریمنی − که مبنای فرهنگ سیاسیمان است − انجام میدهیم و آن را یک برنامه شیطانی میخوانیم؛ یا حتا فراتر میرویم: از آن مفهومی فراتر از یک برنامه اقتصادی میسازیم و کوشش میکنیم کل سیستم را با آن توضیح دهیم. به این ترتیب نئولیبرالیسم تبدیل میشود به مفهومی یکپارچهساز و عمومی. چنین مفهومهایی برنمینمایانند، میپوشانند؛ راهزن عقل میشوند؛ ما را فریفته یک رادیکالیسم ظاهری میکنند.
نگاه دیگر این است که به محتوای مفهوم از زمینه مادی آن نزدیک شویم، یعنی از مبارزه طبقاتی و شکل مشخصی که اینک دارد: نبرد بر سر تصاحب. نبرد بر سر تصاحب به یک سیاست نئولیبرالی راه میبرد، اما ممکن است به پوپولیسم هم راه ببرد، به پوپولیسمی که علیه سیاستهای نئولیبرالی هم شعار بدهد.
از زاویه بحث اقتصاد، اختلاف به نوع نگاه ما به جایگاه اقتصاد سیاسی هم برمیگردد. اقتصاد سیاسی عنوان عرصهٴ امر مدنی/سیاسی است از زاویه معیشت، تولید و توزیع ثروت. اقتصادشناسی سیاسی، علم این عرصه است. در برابر این دید، این تصور رایج قرار دارد که اقتصاد سیاسی حیطهٴ دولتی اقتصاد است، و اقتصادشناسی سیاسی مطالعهٴ سیاستهای اقتصادی دولت است. این دو دیسیپلین ( = رشته در تقسیمبندی پهنه معرفتها) برداشت یکسانی از نئولیبرالیسم ندارند. انکار نمیتوان کرد که دیسپلین دوم، یعنی دیسیپلین دولتگرا نکات درستی را میبیند. اما دیسیپلین معطوف به تقسیمبندی اجتماعی و مبارزه طبقاتی، آن نکات را هم میبیند، هم بهتر میتواند توضیح دهد.
■ سؤال: به آن دسته از تحليل گرانی که می گويند کل ماجرا سناريوی رودررويی اصول گرا و اصلاح طلب است. چه می گویيد: در سناريوی اين دسته از تحليل گران اصول گرايان نماد عدالتخواهی هستند و اصلاح طلبان مظهر ليبراليسم ايرانی. آيا چپ خارج از نزاع اين دو امکان برآمد مستقل با شعارهای خود را ندارد؟
باید به ریشه پرداخت. از زاویه نبرد بر سر تصاحب که جدا نیست از نبرد در روند انباشت و بر سر ساختارها و نهادهای پشتیبانی انباشت، اصولگرا و اصلاحطلب با استراتژیهایی در مورد تصاحب و انباشت مشخص میشوند که با هم تفاوتهایی دارند. یکی تمرکزگراتراست، یکی تمرکززداتر، یکی پشتیبانی از انباشت را در دخالتگری مستقیم میبیند، دیگری طرفدار دخالت کمتر است.
اربابهای مختلف حتما تفاوتهایی از نظر رفتار با رعیت دارند، اما اصل این است که همهشان ارباب هستند و ما نباید دچار حقارت ناگزیری انتخاب میان اربابهای مختلف شویم.
■ سؤال: شما در گفتوگوی اخيرتان در "زمانه" – نبرد سر تصاحب، نبرد علیه تصاحب − تاکيد کرده ايد مقرراتزدایی، ریختن بار مخارج پشتیبانی از نهادهای انباشت بر روی دوش مردم از جنس سیاست نئولیبرالی است، اما این سیاست توضیح سیستمی میخواهد، وگرنه “نئولیبرال” در حد دشنام سیاسی باقی میماند. توضيح می دهيد منظورتان از توضیح سیستمی چيست؟
تئوری سیستمیای که پایه توضیح من است، برداشتی انتقادی از تئوری اجتماعی نیکلاس لومن است. یک نکته اساسی در برداشت انتقادی مخالفت با این نظر لومن است که در جامعه مدرن با پیشرفتگی جدایش اجتماعی در آن، اقتصاد سیاسی جایگاه کلاسیکاش را از دست داده است و دیگر مبنا نیست. برداشت انتقادی میگوید، درست بر عکس، هیچگاه جامعه تا این حد اقتصادزده نبوده است. اقتصادزدگی همان درک کلاسیک از نقش زیربنا نیست، اما بسیاری از چیزها را در خودش دارد، از جمله آنچه آن درک در مورد رابطه اقتصاد و فرهنگ بیان میکرد.
شاید توضیح سیستمیِ انتقادی به شکلی ساده و مختصر میسر نباشد. اما تلاشم را میکنم.
از توصیف شروع کنیم. بنابر یک گزارش خبرگزاری "ایلنا" در همین چند روز گذشته در بخش خودروسازی و قطعهسازیهای وابسته به آن حدود ۹۰۰ هزار کارگر کار میکنند. قراردادهای آنان یک ماهه و سهماهه هستند. این یعنی اینکه از شمول قانون کار با همه نقصهایش خارجاند. از کارگاههای بزرگ بگیرید، تا متوسط و کوچک، در اکثر جاها وضع به همین قرار است.
من گزارشهای میدانی فراوانی خواندهام که آنها را برای شما خلاصه میکنم، در قالب گفتوگوی یک خبرنگار با مدیر یک کارخانه:
کارگران کارخانه شما چه نوع قراردادی دارند؟
− سفید (بدون قید تاریخ)، برخیها یک روزه یا یکماه.
چرا قرارداد نمیدهید؟
− نمیصرفد. خطرناک است.
چرا؟
− اگر بخواهیم اخراج کنیم، ادعاهایی دارند که نمیتوانیم برآورده کنیم.
چرا ممکن است اخراج کنید؟
− وضع خوب نیست. بحران اقتصادی، تحریم ...
منطق مدیر روشن است: نمیصرفد. میخواهد دستش باز باشد تا هرگاه خواست کارگری را اخراج کند. در ضمن نمیخواهد تعهدات معمول استخدامی را تقبل کند، چیزهایی مثل مرخصی، بیمه، افزایش حقوق. مدیر میخواهد "آزاد" باشد؛ در اینجا "لیبرال" است و چون به طور مشخص پای "آزادسازی" و "مقرراتزدایی" در محیط کار در میان است، او را میتوانیم "نئولیبرال" بخوانیم. کارگران هم به نوعی "آزاد" هستند؛ میتوانند تن بدهند به هر اجحافی، یا از گرسنگی بمیرند. این سرمایهداری ناب است، چیزی که اینک هسته کانونی سرمایهداری ایرانی در کل پهنه روابط صاحبِ بنگاه-کارگر را میسازد.
در نمونههایی با مدیرهایی مواجه میشویم که اتفاقا به شدت مخالفت حکومت اند؛ حتا میگویند طرفدار کارگر هستند و اگر وضع اقتصادی بد نبود، حتما به کارگران قرارداد میدادند. یکی از مدیرهای شاخص در گزارش میدانیای که خواندهام در جایی خود را به عنوان شهروند در حوزه سیاسی قرار میدهد و میگوید مخالف رژیم است، در جایی دیگر در حوزه کارش، برداشت اقتصادی از وضعیت سیاسی را، وارد منطق "صرفه" میکند و در آنجا متحد اجحاف قانونی، دستگاه قضایی و پلیس علیه کارگران میشود. گزارشگر با او که بحث میکند، آقای مدیر این همدستی را نمیپذیرد و آن را اتهامی میداند که متوجه شخص او میشود. اما اتهام متوجه جایگاه اوست. مقاومت میکند و میگوید: نه، جایگاه من همین جایی است که در برابر تو نشستهام و میگویم چقدر از رژیم متنفر هستم. پاسخ ما به عنوان ناظر انتقادی این است که: نه، این یک جایگاه دیگر است.
در جامعه مدرن ما در جایگاههای مختلفی قرار میگیریم. جامعه، با وجود به هم ریختگی ایرانیاش، سیستماتیک است و ما در زیرسیستمهای اجتماعی مختلفی ایفای نقش میکنیم و این همان چیزی نیست که دورویی و ریاکاری میخوانیمش. نقشها به ضرورت با هم سازگار نیستند. آقای مدیر مدعی است که در قبال کُد سیاسی پیروی−سرپیچی او به سمت سرپیچی گرایش دارد. اما او به عنوان مدیر در پهنه اقتصاد با کُد سود−زیان هم کار میکند و وقتی خود را در قطب سود قرار دهد، در حوزه سیاست به سمت کُد پیروی کشیده میشود.
البته موضوع نگرش سیستمی، فرد به عنوان سوژه روانی نیست. به این خاطر به مثال بالا به عنوان نردبانی مینگریم که حالا که از آن بالا رفتیم، باید بیندازیمش. بحث بر سر جدایش کارکردی و ساختاری در جامعه است که در مورد ایران هم به حدی پیش رفته که دیگر نه مدل دوران پیشاسرمایهداری به درد تبیین آن میخورد (مدلی که حضور خود را در دوگانه مطرح دولت-مردم به صورت نسخه جدید شده مدل سنتی سلطان-رعایا نشان میدهد)، نه مدل تصور از جامعه طبقاتی به صورت جعبههایی که روی هم چیده شده. وقتی نئولیبرالیسم را بخواهیم در مدل سلطانی، جعبهای یا معمولا مخلوطی از این دو تبیین کنیم، از آن در نهایت یک دشنام میسازیم. چرا؟ چون آن را در حد نقشه یک کانون خبیث برای تشدید بهرهکشی تلقی میکنیم. چنین برداشتی با فرهنگ سیاسی ما سازگار است که در آن تئوری توطئه و دوگانه بینی مانیوار رواج دارد.
نگاه سیستمی به اقتصاد مبتنی بر این فرض است که این زیرسیستم چنان خودپویی دارد که چفتبندی آن با زیرسیستم سیاست لزوما به این معنا نیست که کُدبندی سیستمی آن از کُدبندی سیاست پیروی میکند. خود زیرسیستم اقتصادی آنچنان وزنی دارد که منطق آن در منطق سیاسی بازنویسی میشود و برنامهریزی دولتی را متعین میکند. طبقه سرمایهدار به صورت یک جعبه وجود ندارد. وجود آن در درون سیستم است. این نحوهٴ بودنی است ناشی از تقدم بوروژوایی بر بورژوا، سرمایهداری بر سرمایهدار. به همین سان ابتدا کار، به عنوان امر کارگری وجود دارد، پس از آن کارگر. این تقدمها معنای سیستمی دارند، نه زمانی.
فرض مبنایی، تصور از زیرسیستم اقتصادی به عنوان یک زیرسیستم درشت و پرنیرو است.
پیش از دهه ۱۳۴۰ هم این زیرسیستم وجود داشت، اما تکهپاره بود و ما فقط با نظر به تکه بزرگ در مرکز میتوانستیم از زیرسیستم اقتصادی در شکل جدیدش حرف بزنیم. تکهپارگی به تدریج برطرف شد و با پویش اجتماعی پس از انقلاب در نواحی روستایی و تکمیل شدن روند "تشکیل بازار ملی" (عنوان دیگر فراگیر شدن سرمایهداری) زیرسیستم اقتصادی در ایران مرحله نهایی شکلگیری خود را طی کرد.
اقتصاد به لحاظ سیستمی خودپوست، در عین چفتبندی ساختاری آن با زیرسیستم سیاست. بنابر درک دولتمحور، زیرسیستم اقتصادی در رابطه با قدرت سیاسی مرکزی اساساً حرفشنو و منفعل است. فرض مقابل − که من از آن دفاع میکنم − این است که زیرسیستم اقتصادی حرفزن و فعال است و اشاره به جایگاه والای دولت − هم به عنوان تاجدار یا عمامهدار، هم به عنوان تفنگدار و نیز صندوقدار و توزیعکننده دلارهای نفتی − چیزی از اهمیت آن نمیکاهد.
یک راه برای نشان دادن وزن زیرسیستم اقتصادی این است که به آمار متوسل شویم. از این راه حتماً میتوانیم جنبههایی از موضوع را روشن کنیم. به نظر من رقم مبنایی در آمار این است: ما ۸۳ میلیون نفریم. در برخی تحلیلها، این حس به آدم دست میدهد که گویا صحبت بر سر یک شهرک است. ۸۳ میلیون خودبخود به معنای ساختار پیچیده است، به معنای سنگینوزن بودن و حَسَب دستور نبودن زیرسیستم اقتصادی است. به گمان من یکی از قاطعترین گزارهها در رد بسیاری از گمانهای سیاسی این است: ایران ۸۳ میلیون نفر جمعیت دارد، ۸۳ میلیون!
در مورد آمار موجود و نحوه تفسیر دادههای آن، مشکل فراوان است. مثلا درباره سهم بخش خصوصی در اقتصاد ایران اختلاف نظر وجود دارد. گاهی میگویند ارزش افزوده این بخش نسبت به کل ارزش افزوده نزدیک به ۵۰ درصد است، گاهی میگویند ۳۰ درصد است. دادههای کمی مهم هستند اما برای تحلیل سیستمی تبیین کیفی واقعیت مهم است. دادههای کمی نه پایه بلکه پشتیبان ارزیابیهای کیفیاند. دلیل اصلی این است که در نگاه سیستمی هر زیرسیستم با نوعی رسانشِ (Communication) ویژهٴ پهنهٴ آن مشخص میشود. به زبان ساده، اقتصاد را به عنوان یک منطق یا گفتمان در نظر میگیریم. شیوه و عمق نفوذ این گفتمان، موضوع علم اقتصاد در مفهوم به نسبت فنی آن نیست. اما موضوع تحلیل اجتماعی است، مثلا در بررسی منطقی که ولی فقیه به کار میبرد، آنجایی که از اقتصاد و تولید حرف میزند. دگرگونی گفتار "آب و برق را مجانی میکنیم" و "اقتصاد مال خر است" امام خمینی تا برسد به حکم "جهاد اقتصادی" مقام معظم بعدی، اهمیت ویژهای دارد که میتواند نکتهای اساسی را نشان دهد: نه صرفاً تغییر دید حاکمان، بلکه پرزورتر شدن زیرسیستم اقتصادی. وقتی به این نکته توجه کنیم راه برای یک تفسیر بدیل از حکمی چون حکم "جهاد اقتصادی" خامنهای باز میشود: حاکم اصلی در بیان این حکم اوست یا زیرسیستم اقتصاد؟ بر پایه پرسشی از این دست گشودن زمینه برای هرمنوتیکی بدیل، جز شیوه تفسیر دولتمحورانه احکام دولتی، موجه میشود.
خلاصه اینکه گفتمان اقتصادی نیرومند و فراگیر شده است. درست نیست که بگوییم فقط هدایت میشود؛ جنبه دیگر حقیقت آن این است که به نوبه خود هدایتگر است؛ رهبر را هم رهبری میکند.
اقتصاد یک زیرسیستم اجتماعی است. کنش اقتصادی کنش اجتماعی است، حتا در جایی که کنشگر دولت است. در مدلی که لومن عرضه کرده، اقتصاد به عنوان زیرسیستم اجتماعی، همچون دیگر زیرسیستمهای جامعه مدرن، به لحاظ رسانشی، یعنی همرسانش با محیط خودش، باز و به لحاظ عملیاتی بسته است. یک انتقاد اساسی به این نگرش در چارچوب ایران میتواند این باشد که زیرسیستم اقتصاد به لحاظ عملیاتی بسته نیست، چون از منطق خودش پیروی نمیکند و عامل اصلی در آن سیاست دولتی است. به این انتقاد میتوان این پاسخ را داد: عاملیت دولت بیواسطه نیست. کارکرد از راه چفتبندی میان اقتصاد و سیاست است که در آن تنها این اقتصاد نیست که منطق سیاست دولتی را میپذیرد، دولت هم تابع یک عقل اقتصادی میشود. اما عقل اقتصادی در چفتبندی سیاست و اقتصاد هیچگاه به صورت ناب نئولیبرال نیست یا بدانگونه که در کله یک بورژوای نمونه، حساب-کتاب میکند. حتا اگر در توضیح دولت مبنا را بر قادر متعال بودن بگذاریم، وقتی قدرت مرکزی در غار حرا میخواهد سیاست خود را بر اقتصاد دیکته کند و دستور میدهد "بخوان"، در همانجا دارد به زبان موجودِ نشسته در آن غار سخن میگوید. تاریخ جمهوری اسلامی، تاریخ این نزول است. کسانی که وجه استثنائی نظام ولایی را برجسته میکنند و چفتبندی آن با اقتصاد را به صورت عاملیت مطلق دولت میبیینند، در ذهن خود سوءمدیریتها و خودمانیسازیها و تصمیمات اقتصادی مخرب رژیم را بسیار برجسته میکنند. اما همه آن سوءمدیریتها و خودمانیسازیها و خرابکاریها و بیمنطقیها هم از یک منطق سود و زیان پیروی کردهاند و در چفتبندی سیاست و اقتصاد به صورت کُد اقتصادی میصرفد-نمیصرفد درآمدهاند.
سرمایهداری ناب و به تبع آن نئولیبرالیسم ناب وجود ندارد. اما ما یک وجه پدیداری نئؤلیبرالیسم ایرانی را در سرمایهداری ناب دیدیم، در موقعیتی استثماری بدون پیرایههایی چون قرارداد کار و امکانهای تأمینی برای کارگران. جلوه وسیعتر آن را در حضور همهجایی منطق سرمایهداری در زیستجهان ایرانی میبینیم، در بیرحمی منطق میصرفد-نمیصرفد به عنوان حجت آخر. هیچگاه این کُد با این شدت و صلابت رفتار ما را تعیین نمیکرده است. تمام فرهنگ طبقات دارا زیر تأثیر قاطع این کُد است؛ و سیستم، در برابرِ ندارها، وقتی کار کردن و تن به استثمار دادن چاره بقا نباشد، به صورت آشکار و وسوسهکنندهای یک راه را میگشاید: بیرحم باشید!
سرمایهداری لخت را همه جا دیدهایم. سرمایهداری در آغاز کمابیش لخت است یا لباس صورتبندی کهنه را دربر دارد، بعد لباسهای عصر خودش را میپوشد. شکلهای مختلف را میتوانیم دستهبندی کنیم و بر هر یک برچسبی بزنیم. ممکن است در اطلاق "نئولیبرال" بر دستهای خاص یا نمونهای خاص توافق حاصل نشود. مهم نیست. مهم این است که بدانیم آنچه در مورد نامش بحث میکنیم، چه خصلتی دارد. من از زاویه مقرراتزدایی و گرایش به لُختی شباهتی خانوادگی (به قول ویتگنشتاین) میبینم میان آنچه در سرمایهداری کنونی ایرانی میگذرد با نمونههای دیگری که توافق نسبی در مورد نئولیبرال خواندن آنها وجود دارد. (ABC)1 همسانِ (ABC)2 است، اما میان ABC، BCD و CDE شباهت خانوادگی برقرار است.
پرسیدنی است که چه سازوکاری نئولیبرالیسم وطنی را تقویت کرده است. به جای "تقویت کرده" نمیگوییم "پدید آورده" چون ژن سرمایهداری ناب همه جا وجود دارد و باید شرایطی فراهم باشد تا غلبه کند. عدهای کاربست صفت "نئولیبرال" را نادرست میدانند و به خصلت حکومت و وضعیتی که ما در آن قرار داریم، اشاره میکنند. اما اتفاقاً درست همین حکومت "استثنائی" و همین وضعیت غیرعادی به نئولیبرالیسم وطنی راه برده است. داستانش طولانی است. خطوطی از آن را از زاویهای توصیف کنیم که به موضوع اخلاق نئولیبرال برسد:
با انقلاب جامعه ایران جنب و جوش پیدا کرد. پویش سرمایهداری وجود داشت اما ایدون به مدار بالاتری جهید. بههمریختگی زایایی ایجاد شد. شهرها روستایی و روستاها شهری شدند و دور دیگری از نبرد راندن به حاشیه و کشاندن خود به مرکز و حفظ خود در مرکز آغاز شد. در طبقات دارا تلاش برای بازتولید خود شدت گرفت. آنچه در گذشته به راحتی پیش میرفت، اکنون نیاز به تلاش داشت. ندارها هم به تلاش افتادند. تلاش با کمبود همراه شد، کمبودی که به دو چیز برمیگشت: بحران اقتصادیای که بخشی از آن به تنشهای شدید بیرونی برمیگشت، جنگ با عراق و درگیری حکومت با غرب، بخشی دیگر به تبعیض میان خودی و غیرخودی که کار بر غیرخودیها را هم سخت میکرد. البته خودی داریم تا خودی، از جمله از این نظر که با ضرب و رواج حجم عظیمی از سکه دین، سرمایهٴ سمبلیک دینی دچار تورم شد و رقابت در میان دارندگان این سرمایه هم شدت گرفت. ترکیب پویش با کمبود و رقابت سخت، نوع تازهای از "اخلاق سرمایهداری" (ماکس وبر) پدید آورد. در گذشته نکته قابل ذکر در مورد "اخلاق سرمایهداری" در ایران آن چیزی بود که در میان طبقه متوسط متجدد رواج داشت: "سعی کن در درس تا چیزی شوی!" این در مقایسه با "اخلاق سرمایهداری" پروتستانی – تلاش بورز، موفق باش، سرمایه بیندوز، اما مصرف نکن، بلکه سرمایهگذاری کن – هنجار تُنُکمایهای بود. هنجار "سعی کن در درس" در دوره رونق و امکان پشتمیزنشینی در دستگاه بوروکراسی دولت ثروتمند نفتی بود که میتوانست از آدم چیزی بسازد. "اخلاق سرمایهداری" در دوره ولایی را میتوانیم با حرص و آز و خودخواهی معرفی کنیم − اینها در ترکیب با زرنگبازی ایرانی. کمبود در میان تنگدستان باعث گرایش قوی به صرفهجویی شده است. در میان دارایان میل به مصرف شدید است. همه حسرتهایشان را میخواهند با مصرف بیشتر جبران کنند.
نئولیبرالیسم ایران بدون توجه به این "اخلاق سرمایهداری" در فصل ولاییاش فهمپذیر نیست. نقد آن بدون نقد جامعه و فرهنگ ناقص است.
انطباقی میبینیم میان اخلاق نئولیبرال وطنی با روح زمان. جمهوری اسلامی و همه آن نیروهای به اصطلاح بدیل و همه قدرتهایی که آن بدیلها برای "رژیمچنج" به آنها امید دارند، همخو هستند. خوی اربابی در همه جا کمابیش یکسان است.
■ سؤال: اگر دانشجويان از نئوليبرالسم فقر، رياضت، تبعيض، بيکاری، بی قانونی، بی ثباتی را بفهمند و با همين شعار روی پلاکارد، همبستگی خود را با خواست های کارگران، معلمان، بازنشستگان و... در يک بعد کلی تر با مبارزات مردم ديگر کشورها نشان دهند، مجازيم آن را تا حد "دشنام سياسی" تقليل بدهيم؟
نه. اما "دشنام سیاسی" هم اشکال ندارد. فقط مهم است بدانیم برای چه دشنام میدهیم. "پدرسوخته" چیزی در مورد پدر طرف به ما نمیگوید. در مورد "نئولیبرال" خیلی چیزهای درست را میتوانیم تصور کنیم. انتقاد کسانی که فکر میکنند با گفتن نئولیبرال به دولت، حرف نامربوطی میزنیم، شاید − دست کم در مورد بخشی از منتقدان – مبتنی بر این پیشداوری باشد که نئولیبرال چیزی شیک و غربی است و به آخوند نمیچسبد؛ هم "نئو" است، هم "لیبرال" – نچسبِ مضاعف!
به صحبت اول برگردم: دیدن محتوای اجتماعی سیاستها و تبیین مایه طبقاتی آنها. عدهای فقط با مبارزه با "رژیم دجال" و "فرقه تبهکار" حرف میزنند، در مقابل عدهای نمیخواهند در حد این حرفها باقی بمانند و از پایه اجتماعی و مایه طبقاتی "دجالیت" و "تبهکاری" میپرسند و این آگاهی تاریخی را دارند که همان مضمون ممکن است فردا به شکلی دیگر ظاهر شود، چنانکه گویند: الجِنُ یَتشَکَّلُ بِاشکَالِ مُختَلِفَه حَتَّى الکَلبِ وَ الخِنزیر! (جن به صورتهای مختلفی درمیآید حتا سگ و خوک!)
اما میان قائلان به مضمون اجتماعی و طبقاتی ممکن است اختلاف بروز کند که آیا وارد کردن مفهوم "نئؤلیبرال" در بررسی و نقد وضعیت روشنیبخش است و درک مسئله را راحتتر میکند، یا به خلط بحث راه میبرد. این اختلاف نظر خوب است و باعث میشود مفهومها شفاف و برّا باشند.
ممکن است همنظری حاصل نشود، از جمله به این دلیل که دیسیپلینها (رشتههای دانشی) یکسان نیستند. مثلا آنچه من در مورد زیرسیستم اقتصاد گفتم و رویکردی که به مفهوم نئولیبرالیسم داشتم، شاید برای کسی که از زاویه دیسیپلین آکادمیک اقتصاد داوری میکند، پذیرفتنی نباشد. دیسیپلین بحثی که عرضه شد، تئوری اجتماعی است. در نهایت موضوع باید میانرشتهای بررسی شود.
■ سؤال: اگر اقتصاد، اقتصاد جنگی شود و کلا همه چیز زیر تأثیر تحریم، فشار حداکثری و احیانا درگیری نظامی گیرد، آیا باز بحث نئولیبرالیسم موضوعیت دارد؟
اقتصاد جنگی هم اقتصاد است. در چفتبندی سیاست و اقتصاد، کُدی که دولت پیش میگذارد این است که چه چیزی برای بقا سودمند است، چه چیزی نیست. این کد به زبان اقتصاد ترجمه میشود و طبعاً بر روندهای اقتصادی تأثیر میگذارد. اما جالب است مقایسه کنیم اقتصاد جنگی دوره جنگ با عراق با اقتصاد دوره اخیر را که شاخص آن فشار تحریمی آمریکاست و رهبر نظام هم آن را یک دوره جنگی و جهادی توصیف میکند. در دوره نخست، سیاست اقتصادی هر چه بود نمیتوانست نئولیبرال خوانده شود. اما خط عمومی اقتصاد جنگی کنونی نئولیبرال است. در همین رابطه نیکوست برداشت دوره نخست از واژه "مستضعف" را با برداشت کنونی مقایسه کنیم. قبلا چنین مینمود که گویا منظورشان کوخنشینان است، اما به تعبیر اخیر رهبر مستضعف کسی است که بر مسند رهبری نشسته یا میتواند بنشیند.
جنگ بیرونی جنگ درونی بر سر مالکیت را تشدید کرده است. تحریمها کمبود را تشدید کردهاند، کمبودها به رقابت و نبرد درونی شدت بخشیدهاند، و ترجمان اقتصادی منطق بقا برای رژیم پیش گرفتن رویهای است به صورت آشکار علیه مردم محروم.
■ سؤال: حرف پایانی؟
به عنوان سخن آخر بد نیست اشاره به اینکه مسئله اصلی چیست، آن هم طبعاّ از زاویه بحثی که شد.
نبرد سختی بر سر تصاحب جریان دارد: از تصاحب کل کشور به صورت تصاحب قدرت مرکزی گرفته تا کشمکشهای دردناکی که حتا در درون خانوادهها محسوس هستند و همبودها را گسستهاند. کُدِ میصرفد-نمیصرفد هر یگانهای را دوگانه میکند. ذهنها هم به دو نیمه تقسیم میشوند. من خطر اصلی را در نمود آن در این یا برنامه دولتی، بلکه در نفس سرمایهداری ایرانی در موقعیت کنونی آن میبینم، در آن چیزی که به قول یورگن هابرماس چیرگی سیستم بر زیستجهان است، در نئولیبرالیسمی که باید وارسی کنم چقدر ذهن خود مرا هم تسخیر کرده.
در حالی که نبرد سختی بر سر تصاحب جریان دارد، فکر و منش و توان واقعی نبرد علیه تصاحب ضعیف است. مسئله این است.
لینک منبع اصلی: اخبار روز
نظرها
سرباز ایرانی
یکی از هزاران خیانت جبران ناپذیر مارکسیست-کمونیستها در ایران انحراف جریانات و تفکرات روشنفکری جامعه ایران بود. جریانات روشنفکری در اروپا و آمریکا باعث اصلاح امور جامعه و مبارزه با سنتهای غلط و خرافه و اصلاح امور دینی شد؛ اما در ایران تبدیل شد به ژست احمقانه مارکسیستی و حمایت از تفکرات کمونیستی برای مبارزه خشونت بار با شاه؛ در حالی که شاه یک فرد مترقی بود و از هرگونه رویکرد روشنفکرانه برای اصلاح فرهنگ عقب مانده ایران استقبال میکرد. همان عقب ماندگی عمیق فرهنگی که چهل سال خاک را توی سر ما ملت ناآگاه ریخت و هنوز نیز پایانی برای آن قابل تصور نیست. پس لطفا با ارائه مطالب نامتعارف و سفسطه های مارکسیست-کمونیست از یک مشت فسیل خرده پا آنهم در قالب تفسیرهای روشنفکرانه مردم و جوانان را به بیراهه نبرید.
هوشیار سروش
با سلام. من نثر آقای نیکفر را بسیار غامض وپیچیده می بینم. من بسیاری از صحبت های ایشان را بخصوص در بی بی سی شنیده ام. و بنظرم نسبتا قابل فهم و شنیدنی است. اما نثر ایشان که معجونی از نثر حقوقی - اقتصادی توامان با اصطلاحات غامض و نا مونوس فارسی - عربی است، برای منی که حقوق خوانده ام و با مسایل سیاسی و اقتصادی مثل یک روشنفکر ایرانی فرنگ دیده آشنایی دارم، بسیار پیچیده، ثقیل و دیرهزم است متاسفانه. و وای بحال مردم عادی کوچه و بازار و حتی روشنفکران و جوانان ایرانی که در ایران این مساثل را دنبال می کنند. از سووال آخر مصاحبه کننده هم چنین فحوایی مستفاد میشود /اجازه می خوام من هم کمی لغاط حقوقی - عربی استفاده کنم /که بلاخره خوب نفهمیده است که منظور اقای نیکفر از تصاحب و علیه تصاحب چیست و بالخره اقتصاد ایران نثو لیبرالیسم است یا نیست و یا چند درصد است. بخصوص که حجت بستن بگفته رهبردر باره اقتصاد مذکور با اشاره به مفهوم مستضعت قبل از جنگ و در حال حاضر ظاهرا قراراست که مفهوم نثو لیبرالیسم در اقتصاد امروز ایران توضیح داده شود. مرسی
فرا
به آقای هوشیار سروش، مبالغه میکنید شمایی که این همه چیز خوانده اید به عنوان یک فوق لیسانس زبان که دستی بر آتش فکرکردن دارد چیز غامض و غیر قابل فهمی در این متن نمیبینم.
آرمان
من هر چند تا حدودی با نثر نیکفر اشنا هستم ولی بعضی وقتها فکر میکنم که بهتر است مخاطب خود را شناسا ئی کند تا زبان مناسب را برای مخاطب برگزیند. همین مساله در مقاله قبلی نیز وجود داشت (تصاحب و نبرد علیه تصاحب). اگر مخاطب مقاله و مصاحبه دانشجویان فلسفه باشند انتخاب این زبان قابل درک است ولی اگر مخاطب خوانندگان زمانه هستند که باید گفت این زبان پیچیده است.
مسعود
جهان امروز جهان پیچیدگی است, دنیایی که امور آن روز به روز غامض تر گشته (و نه ساده تر), و برای درک و فهم آن باید بیشتر و بیشتر ساده اندیشی را کنار گذاشت و عادت کرد به اندیشه, تفکر و تحلیل های چندین ساحتی و چندین بُعدی و در نظر گرفتن پیچیده گی و بغرنجی دوران معاصر. بنابر این, حداقل در یک سطح مکانیکی و ساده, می توان به جنابان "آرمان" و "سروش" تذکر داد که این متن انعکاسی است از پیچیده گی و غامض بودن سوژه. اما چنانکه که ذکر شد چنین استدلالی شاید بیش از حد لازم مکانیکی باشد. همانگونه که جناب "فرا" نیز اشاره کرده است, برای من خواننده نیز این مصاحبه آنچنان دور از فهم و ناواضح نمی باشد. اما "مشکل" اساسی در اینجا به نظر من, نه متن, بلکه خود نویسنده است. و "مشکل" از این قرار است که تا متنی یا تویتری از ایشان منتشر می شود, سیلی از حملات رکیک, یا "مودبانه", و در دفاع از شاه و نظام سلطنتی روان می شود؛ که وقیحانه ترین نمونهء آن امسال در سالگرد ۲۸ مرداد بود. اما به طور کلی, و به نوعی بدون استثناء, به ازای انتشار هر مقاله از این نویسنده, اولین کامنت یک فحاشی گستاخانهء دهن دریده علیه چپ و در دفاع از شاه است, و دومین کامنت گله و شکایت از "پیچیده گی" و غامض" بودن نوشته است. البته تکرار بدون وقفهء چنین الگوی مسخره, قابل پیشبینی (و دیگر نخ نما شده) می تواند امری کاملا اتفاقی و تصادفی باشد. و یا می تواند عقده گشایی های یک دایناسور ساواکی باشد, که با ده ها و صد ها نام مختلف, بارها و بارها چنین سناریوی نخ نمایی را تکرار می کند. اما گوهر و اساس قضیه کماکان مقداری پیچیده تر (و تاسف بارتر) از هر دوی این احتمالات است و باز می گردد به فرهنگ غالب در سرزمین گل و بلبلی ما, یا به قول استاد محمد قائد "نیرنگستان آریایی-اسلامی" ایران, که در این مصاحبه نیز به آن تحت عنوان "تئوری توطئه و دوگانه بینی مانیوار" اشاره می شود. به درستی و به جرات میتوان گفت که وجه غالب در فرهنگ سیاسی ما [پس از این همه سال, بعد از بیش از صد و خرده ای سال تجربهء مدرنیته در ایران (انقلاب مشروطیت), پس از ۴۰ سال تجربهء تلخ و خونین ج.ا.] کماکان حول نظریهء توطئه, و دوگانه بینی, و دوتایی Binary شمردن (به غایت کودکانه) در امور جهان می گردد. از این منظر دایناسورهای ساواکی تنها یک بخش (یک خرده فرهنگ) از خانوادهء گستردهء دایناسورهای تا به حال چیره و پیروز در "نیرنگستان آریایی-اسلامی" کشور عزیز گل و بلبل ما هستند.
مژگان
خدمت دوست عزیز, جناب آقای آرمان واقعا امیدوارم که که این گفته من حمل بر گستاخی نشود, اما شما بسیار بیجا و اشتباه خود را سخنگوی "خوانندگان زمانه" فرض کرده اید. شما اگر کوچکترین آشنایی با آمار و ارقام این سایت داشتید می دانستید که بطور میانگین روزانه بالغ بر ۲۰۰,۰۰۰ کاربر در اینجا رفت و آمد دارد. که علاوه بر آن باید کاربرهای صفحهء "فیسبوک زمانه" را نیز در نظر داشت و همچنین شنوندگان رادیو که گروهی مجزا هستند. با یک حساب سرانگشتی میبینیم که با تعدادی چند صد هزار نفره روبرو هستیم. حال پرسشی که پیش می آید این است که آیا شما تحقیقی میدانی انجام داده و با این چند صد هزار نفر ارتباط دارید و از آنها در این مورد خاص نظر سنجی کرده اید, یا اینکه مانند سنت نه چندان شایستهء اقتدارگرایان وطنی (و غیر-وطنی) خود را راسا به عنوان "سخنگوی" چند صد هزار نفر مخاطب و کاربر "زمانه" انتخاب کرده اید. علاوه بر جنبهء کمی جریان, جنبهء مهمتر و کیفی قضیه نیز مطرح است و آن اینکه"رادیو زمانه" به درستی و به صحت به فضایی با سطح بالای فرهنگی. فلسفی معروف شده است. مطالبی که از نویسندگان و فیلسوفان ایرانی و غیر ایرانی در اینجا مندرج می شوند, بهترین نشاندهندهء چنین سطح والا و منحصر بفردی می باشند. باری دیگر امیدوارم که حمل بر جسارت نشود, اما شاید این "رادیو زمانه" نیست که باید خود را به سطح شما تقلیل دهد, بلکه این شما هستید که باید خود را به سطح "رادیو زمانه" ارتقا داده (و هیچگونه توهمی در مورد "سخنگوی چند صد هزار کاربر و شنونده در اینجا نداشته باشید). در خاتمه برای من خواننده این پرسش پیش می آید که آیا شما اصلا این مصاحبه را بدقت قرائت کرده اید, یا نه؟ در بخشی از مصاحبه اظهار می شود که: "...ما ۸۳ میلیون نفریم. در برخی تحلیلها، این حس به آدم دست میدهد که گویا صحبت بر سر یک شهرک است. ۸۳ میلیون خودبخود به معنای ساختار پیچیده است، به معنای سنگینوزن بودن و حَسَب دستور نبودن زیرسیستم اقتصادی است. به گمان من یکی از قاطعترین گزارهها در رد بسیاری از گمانهای سیاسی این است: ایران ۸۳ میلیون نفر جمعیت دارد، ۸۳ میلیون!" به نظر این حقیر, شما اگر کوچکترین دقتی در فهمیدن این چند خط بالا داشتید, قطعا به خود اجازه نمی دادید که تک نفره از قول تمامی ما کاربران و شنوندگان "زمانه" اظهار نظر کنید. اما متاسفانه کوچکترین دقتی در این مورد به خرج نداده اید, و این حداقل برای من نشانه ای از سهل انگاری و تنبلی ذهنی شما دوست محترم و عزیز است, و نه نشانه ای از سختی و دشواری نثر نویسنده. با احترام
بهمن
آقای مثلا "سرباز ایرانی" که همیشه بیش از هر چیز دغدغهء سلامتی و حفظ هواپیماهای آمریکایی برای بمباران مردم ایران را دارید تا هر چیز دیگر, هیچوقت از یاد نبرید که اساسی ترین خیانت جبران ناپذیر آن "عاری از مهرِ" جنایتکارِ, فاحشه بازِ پلشت, این بود که در حقیقت امر خودش و نظامش جمهوری جهنمی اسلامی را پرورش دادند. از کودتای آخوندها و دربار علیه دولت قانونی دکتر مصدق (همراه با روبوسی کاشانی و شاه) تا ماموریت ارتشبد باتمانقلیچ در انهدام معبد بهائیان با کلنگ (به خاطر به دست آوردن رضایت آخوندها) دوشادوش آخوند فلسفی تا اقدام ساواک در تاسیس “انجمن حجتیه” تا خوشخدمتی به کسانی مانند شریعتی و جریاناتی مانند “حسنیه ارشاد” و پرو بال نامحدود دادن به آنان تا استخدام آیت الله بهشتی و باهنر را در آموزش و پرورش به دستور خود شاه و در آخر کار مانند موشی در رفتن و کشور را دو دستی سپردن به آخوندها. سلطنت باختگان وطن فروش بزرگترین و اصلی ترین دلیلی بودند که آخوندها در ایران به قدرت رسیدند. به عبارتی دیگر به قدرت رسیدن ملاها در ایران بدون حمایت دربار از ارتجاعی ترین و قشری ترین جناح های آخوندهای شیعه غیر ممکن بود. اما شاه خائن این ناممکن را ممکن کرد. به امید اینکه او نیز مانند "آدولف رضا خان تریاکی" پدر دزد جنایتکارش, گور به گور شده و بدین ترتیب درس عبرتی باشد برای دیکتاتورها.
آرمان
دوستان گرامی اقای سعید و سرکار خانم مژگان با پوزش از اینکه در بیان نظرم به اندازه کافی واضح وروشن سخن نگفتم. من شخصا هیچ مشکلی نه با خواندن این مقاله و نه به طورکلی با نوشته های اقای نیکفر ندارم و همیشه از خواندن تحلیل های عمیق و زیبای ایشان لذت میبرم. من مقاله های ایشان را برای دوستانم در ایران نیز میفرستم که با تحلیلهای او اشنا شوند و دوستان من در ایران کسانی هستند که سیاست را دنبال میکنند و عادت به خواندن مقالات تحلیلی دارند. چندین بار به من گفته اند که زبان مقالات نیکفر برای آنها دشوار است. نمیدانم شما معلم بوده اید یا نه و یا هیچ وقت سعی کرده اید درس بدهید یا نه ولی من این کار را کرده ام. برای شاگرد کلاس اول همان روشی به کار گرفته نمیشود که برای شاگرد کلاس پنجم. به همین دلیل با خودم فکر کردم که اگر نیکفر برای گروه بزرگتری از مخاطبین بنویسد در آن صورت باید زبان دیگری را انتخاب کند. پوزش مرا از اینکه سبب شدم شما عصبانی شوید بپذیرید.
موسوی
به نظرم بحثهایی که در این مصاحبه مطرح شده ذهن خواننده را به تأمل و مکث وا میدارد. «نبرد سختی بر سر تصاحب جریان دارد: از تصاحب کل کشور به صورت تصاحب قدرت مرکزی گرفته تا کشمکشهای دردناکی که حتا در درون خانوادهها محسوس است و همبودها را گسسته. کُدِ «میصرفد-نمیصرفد» هر یگانهای را دوگانه میکند. ذهنها هم به دو نیمه تقسیم میشوند. من خطر اصلی را در نمود این یا آن برنامه دولتی، بلکه در نفس سرمایهداری ایرانی در موقعیت کنونیاش میبینم، در آن چیزی که به قول یورگن هابرماس چیرگی سیستم بر زیستجهان است، در نئولیبرالیسمی که باید وارسی کنم چقدر ذهن خود مرا هم تسخیر کرده. در حالی که نبرد سختی بر سر تصاحب جریان دارد، فکر و منش و توان واقعی نبرد علیه تصاحب، ضعیف است. مسئله این است.» از نکات قابل تأمل در این مصاحبه، و مصاحبهی پیشین «نبرد بر سر تصاحب/ نبرد علیه تصاحب» نقد منصفانه و پیوستهای است که مصاحبهشونده نسبت به نگاه «دولتمحور» بیان میکند. حداقل برای آنانی که در داخل کشور زندگی میکنند این نقد تئوریک، خیلی مهم و راهگشاست چراکه ضرورت تغییر نگرش سنتی (نگاه دولتمحوری) را با پوست و استخوان در شرایط کنونی جامعه، حس میکنند: «... مهم رویکرد به واقعیت است و واقعیت اساسا یعنی جامعه. نکته مهم به رسمیت شناسی جامعه است. نگاه چیره در فرهنگ سیاسی ما دولتمحور است. ...ما معمولاً با نظر به آشفتگی دستگاه دولت، درگیریهای جناحی آن و بیتدبیری آن از بحران سخن میگوییم. این هم طبیعی است، چون شیوه مرسومِ رصد وضعیت در فرهنگ سیاسی ایران بطلمیوسی است: مرکز جهان ما دولت است؛ همه چیز دور دولت میچرخد و دولت نیز بر همین گمان است. در فکر سیاسی باید یک چرخش کوپرنیکی صورت گیرد، چرخشی همچون آگاهی به گردش زمین به دور خورشید بر خلاف تصور بطلمیوسی گردش خورشید به دور زمین، تا جامعه را اساس جهانمان بدانیم....» در عین حال مایلم در اینجا از مصاحبهکنندهها و عزیزانی که با شوق و تعهد این گفتگوها را آماده میسازند و منتشر میکنند به سهم خودم قدردانی و تشکر کنم. زیرا با طرح پرسشهای بهموقع و روزآمد، و نشر آنها، به انکشاف و گسترش چنین نقدها و نظرهایی، یاری میرسانند.
مژگان
جناب آقای آرمان تنها کسانی که اینجا شما را مورد خطاب قرار دادند, جناب فرا و من بودیم. که در نوشتار هیچکداممان هم اصلا اثری از عصبانیت نیست. اصولا تند خویی و عصبانیت جایی در تدریس و درس آموزی ندارد, و اگر کسی انسان با حوصله و خونسردی نیست اساسا نباید قدم به چنین حرفه ای نهد, که مستلزم صبر و حوصلهء بسیار می باشد. پس از خواندن کامنت دوم شما حدس من قریب به یقین شده است که, مشکل کار شما مقدار زیادی کلی گویی و سرسری خواندن متن است. هر معلم خوبی می داند که در هر کلاس درسی از دبستان و دبیرستان تا دانشگاه و سمینارهای مافوق دکترا, شما همواره با شاگردان و دانشجویانی روبرو هستید که نه تنها از پیش زمینه های مختف می آیند, بلکه در سطوح متفاوت فکری, علمی و یادگیری هستند. برخی بسیار سریع مطلب را هضم می کنند و برخی دیگر به کندی. شما اگر معلم با تجربه ای باشید می دانید (یا در عرض چند سال دریافت خواهید کرد که) حتی در یک کلاس واحد نیز باید با هر محصل و دانشجو مطابق با سطح وی رفتار کنید, و در یک کلاس واحد بودن لزوما به معنای یک هم سطحیِ مطلق عمومی و کلی نیست, بلکه همواره نسبی و مشخص است . پس برای درس امروز ما, مشق امشب شما این می شود که برای ما در اینجا بگویید (بنویسید) که دقیقا کدام پرسش یا پاسخ برای شما نا واضح و غیر قابل فهم بوده است. آنگاه بعد از مشخص شدن مشکل, میتوان به بررسی مشخص آن پرداخت و مطلب را تفهیم کرد. در ضمن در نظر داشته باشید که کاربران و نویسندگانی که در این سایت آثارشان را قرائت می نماید, بدون اغراق, در سطح بالاتری از گفتمان عمومی و رایج هستند. پس دقت و حضور ذهن امری واجب و حیاتی در فهم تمامی مطالب مندرجه در این سایت است. و از همه اینها مهمتر پرهیز از هر گونه کلی گویی, یا خود را سخنگوی دیگران فرض نمودن, و بیان دقیق و مشخص آن قسمتهایی که برایتان درک و فهم آن مشکل و دشوار است. منتظر پاسخهای, مشخص و دقیق, شما. با احترام
آرمان
سر کار خانم مژگان با سپاس فراوان از پاسخ شما یک نکته را تصحیح کنم و آن اینکه اقای افرا مرا خطاب قرار ندادند شما و اقای مسعود به نوشته من واکنش نشان دادید که من نیز از صمیم قلب از هر دوی شما پوزش خواستم که منظورم را واضح توضیح نداده بودم. امیدوار بودم پوزش مرا بپذیرید. من خیلی خوشحال شدم که شما و اقای مسعود نکاتی را یاد آور شدید که من متوجه آنها نبودم و در اینده از پند شما استفاده میکنم و سعی میکنم واضح تر منظورم رابیان کنم. من هیچ مشکل شخصی با جناب عالی ندارم و قیم و سخن گوی هیچ کس نیز نیستم. من هیچ گونه ادعای برتری نسبت به دیگران نیز ندارم و اگر یادداشتهای من به اندازه کافی گویا نیست در کمال شرمندگی باید عرض کنم که بیشتر از این در چنته ندارم. من دوباره یادداشتهایم را خواندم و در هیچ یک از آنها نگفته ام که مطلبی را نفهمیدم. شاید بهتر باشد دوباره آنها را بخوانید. روز و روزگار بر شما خوش باد. من همینجا به اطلاع میرسانم که دیگر علاقه ای به ادامه این تبادل یادداشت ندارم.
فرزاد
بنظر می رسد آقای نیکفر مانند هر اینتلیجنسیا و نخبگان ایرانی-شیعه، شاید بصورت ناخودآگاه ، گرفتار Obscurantism و Guru Effect شده اند. این دومفهوم اشاره به این دارند که اعضای این طبقه اجتماعی همواره در تلاش هستند تا مسائل ساده اما در عین حال فلاکت بار یک جامعه قبیله ایی وعقب افتاده را با استفاده از مفاهیم آکادمیک تمدن غرب در هاله ایی از ابهام قرار دهند وبا نوشتارها و سخنان غامض وپیچیده وبعضا بی محتوا برای خود از این بازار مکاره وبرهوت معرفتی خلیفه گری ایران متاعی کسب نمایند. عجیب است که ایشان در تببین اقتصاد خلافت شیعه بجای استناد به اقتصاد صدر اسلام، اقتصاد شعب ابی طالب، راهزنی مسلمانان،غنیمت،خمس و زکات و برده داری وغیره، از مفاهیم غربی استفاده می کنند. لابد پیامبر اسلام وخلفای راشدین و دیگر خلفا و سلاطین اسلامی نیز نئولیبرالیست بوده اند؟ معلوم نیست چرا باید فرهنگ وتاریخ وجغرافیای اسلام با فرهنگ و تاریخ و جغرافیای تمدن غرب شبیه سازی گردد؟!!!! کامنت گزاران محترم قبل از فحش و ناسزا لطفا کمی تامل نمایند.