کشتار آبان ۹۸ نقطه بیبازگشتی را در کارنامه جمهوری اسلامی رقم زد
آرش جودکی − دیماه ۹۶ نشان داد که لایههای فرودستتر جامعه این پندار را که سهمی، هرچند سمبولیک، در نظام جمهوری اسلامی دارند، از دست دادهاند. در همین فاصله، بخشهایی از جامعه که پیشتر در هرم اجتماعی جایگاهی میانی داشتند، بیشتر و بیشتر به سوی لایههای پایینی رانده شدهاند. گستردگی و شدت خیزش آبان ماه ۹۸ نمود آشکار همین روند بود.
«غیرخودی در جمهوری اسلامی برای نامیدن کسی به کار میرود که از قدرت بهرهای به او نمیرسد و نباید هم که برسد. اما نام شهروندینِ بیبهرگان از قدرت، "مردم" است. و از آنجا که حکمرانی نوین بر این اصل بنیاد گرفته است که شهروندان خاستگاه قدرت هستند، بدون تظاهر به پایبندی به این اصل، الیگارشی حاکم نه میتوانست دستگاه دولتی را به چنگ بیاورد و نه میتواند همچنان خود را حکومت وابنمایاند. پس به نام همین اصل است که مردم بیبهرگیشان از قدرت را، همچون بیدادی که بر آنان میرود، بهانهای برای دادخواهی میسازند. و این دادخواهی چیزی نیست جز پیکار برای بررسی و استوارداشت حق شهروندیشان. چون بدون چنین حقی، فرمانبریشان بندگی است، اما بر پایه آن، فرمانبرداری یک روی سکهای است که روی دیگرش نشانگر فرماندهی آنان است.»
گفتوگو با آرش جودکی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه
از یک سو دستگاه عظیم دولتی را قانقاریای فساد و ناکارآمدی چنان فراگرفته است که به جای برآوردن رفاه و آسایش شهروندان و به کار گرفتن تواناییاش در پرستاری از سود همگانی، تبدیل شده است به ماشین خودپردازی که اولیگارشی دارندهی زور و زر، یعنی همتافتهی آخوندیـسپاهیـرانتخوار، با بازوهای مافیایی مَکندهاش، اختاپوسوار به گرد آن پیچیده است و به دلخواه و بیمحابا از آن برداشت میکند. آنچه این تاراجِ لگامگسیخته و در این ابعاد بیسابقه را نه تنها امکانپذیر میسازد بلکه به آن مشروعیت میبخشد این است که "نظام جمهوری اسلامی" چیزی جز همین همتافتهی برخوردار از سازوکارِ نیرومندِ دستگاه دولتی نوین نیست که بر پایه اصل پنجم قانون اساسی، حق حکمرانی را تا پیش از ظهور امام زمان، ازآن خود میداند.
و از سوی دیگر، ناچیز بودن حق هنبازی مردم در سیاستهای خرد و کلان که سرنوشتشان را رقم میزند، آنها را بازیچه خواستهای حکومت اسلامی ساخته است که به نام فراهم آوردن آمرزش آن جهانیشان، هر ستمی را در این جهان به آنان روا میدارد.
جمع شدن این دو عامل، زمینه را برای شتاب روزافزونِ خیزشهای فراگیر آماده ساخته است. به ویژه اینکه امید به بهبود کارها، با برگزیدن بد بر بدتر، که دستاویز اصلاحطلبان برای بسیج مردمان در کارزارهای انتخاباتی بود، کارآیی ایدئولوژیکاش را دیگر از دست داده است. ایدئولوژیک، چرا که دوگانهپردازی اصلاحطلب/اصولگرا، کارکرد خیالبازی را داشت که بر پردهی ایستای جمهوری اسلامی نقشهای فریبندهی جنبوجوش میانداخت تا بندگانش بپندارند "شهروند"اند و در زندگی شهروندی هنباز. با رنگ باختن این پندار، چهرهی جمهوری اسلامی را دیگر بزکی نمیپوشاند و آنچنان که بوده و هست خود را مینمایاند: فاشیسم شیعی. چرا که فاشیسم، سیستم سیاسی اقتدارگرایی است که به نام ایدهآلی، اینجا ظهور امام زمان، برای مردمان، اینجا امت اسلامی، با خودی و ناخودی کردن همان مردمان، دایره قدرت را محدود به خودیها میکند و با هرگونه دموکراسی و حکومت قانون سر ناسازگاری دارد.
تنها بر پایه فاصله زمانی اندک میان این دو خیزش نیست که میتوانیم آنها را به هم پیوسته بیانگاریم. دیماه ۹۶ نشان داد که لایههای فرودستتر جامعه این پندار را که سهمی، هرچند سمبولیک، در نظام جمهوری اسلامی دارند، از دست دادهاند. در همین فاصله، بخشهایی از جامعه که پیشتر در هرم اجتماعی جایگاهی میانی داشتند، بیشتر و بیشتر به سوی لایههای پایینی رانده شدهاند. گستردگی و شدت خیزش آبان ماه ۹۸ نمود آشکار همین روند بود.
گفتم که لایههای فرودست جامعه خود را به گونهای سمبولیک در قدرت هنباز میدانستند. احمدینژاد آخرین تیر ترکش جمهوری اسلامی برای زنده نگاه داشتن این حس و پندار در میان آنان بود. یعنی لایههایی که بر گرده و به نام آنها جمهوری اسلامی جنگ و حکومت کرده است. این خیال خام و احساس دروغینِ نمایندگی شدن را پولپرستی و نوکیسگی کسانی که خود را پشتیبان آنان جا میزدند، کم رنگ کرد. کشتار آبان ۹۸ نقطه بیبازگشتی را در کارنامه جمهوری اسلامی رقم زد. آنچنان که این احساس و پندار را که آخرین سنگر مشروعیت حکومت اسلامی بود، برای همیشه از بین برد.
به جای پرداختن به ترکیب اجتماعی این نیروها، به گمان من بهتر است از ترکیب سیاسی آنها سخن بگوییم. برای همین، همان صفت خودی و غیر خودی را که حکومت اسلامی با آن جامعه را به دو گروه جدا بخش میکند، به کار میگیرم. غیرخودی در جمهوری اسلامی برای نامیدن کسی به کار میرود که از قدرت بهرهای به او نمیرسد و نباید هم که برسد. اما نام شهروندینِ بیبهرگان از قدرت، "مردم" است. و از آنجا که حکمرانی نوین بر این اصل بنیاد گرفته است که شهروندان خاستگاه قدرت هستند، بدون تظاهر به پایبندی به این اصل، الیگارشی حاکم نه میتوانست دستگاه دولتی را به چنگ بیاورد و نه میتواند همچنان خود را حکومت وابنمایاند. پس به نام همین اصل است که مردم بیبهرگیشان از قدرت را، همچون بیدادی که بر آنان میرود، بهانهای برای دادخواهی میسازند. و این دادخواهی چیزی نیست جز پیکار برای بررسی و استوارداشت حق شهروندیشان. چون بدون چنین حقی، فرمانبریشان بندگی است، اما بر پایه آن، فرمانبرداری یک روی سکهای است که روی دیگرش نشانگر فرماندهی آنان است.
در فاجعه سقوط هواپیمای مسافربری اوکراینی با شلیک پدافند هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تنها به این دلیل که بیش از نیمی از قربانیان شهروند کشورهای دیگر بودند، جمهوری اسلامی در نهایت ناگزیر به پاسخگویی شد. اما برای کشتگان آبان ماه خود را به هیچکس پاسخگو نمیداند. چرا که کشتگان آن ماه، ایرانی بودند، و ایرانی در جمهوری اسلامی شهروند به شمار نمیآید.
فساد و ناکارآمدی جمهوری اسلامی چیزی نیست که بتوان آن را چاره کرد، چرا که تبدیل به طبیعت حکومت اسلامی شده است. به همین دلیل هم توانایی جلوگیری از پیدایش دوباره خیزشهای مردمی را ندارد. به گمان من آغازِ پایان جمهوری اسلامی فرارسیده است. اما برای سرنگونیِ یکرهه، سه داده باید همزمان گرد بیایند: خیزش همگانی، ناکارآمدی دستگاهِ سرکوب، خواست جهانی برای دگرگونی.
به آینده اما، همچنان که به گذشته، تنها میتوان از نگرگاه اکنون و از اینجا که هستیم چشم انداخت و دیدگاهی که بتواند اکنون و گذشته و آینده را یکجا از فرازگاه بنگرد، نیست. اما میتوانیم چگونگی و آرایش نیروهای درگیر را بنگریم و تواناییهایشان را ارزیابی کنیم.
خیزش همگانی در گرو همبستگی فراگیر است. مانع بزرگ بر سر راه همبستگی اما بیگانگی مردمان با همدیگر است که جمهوری اسلامی با پشتکاری چشمگیر، در این چهار دهه، پیدایش احساس آن را در هر کس با خودش و پراکنش آن را در میان لایههای اجتماعی با یکدیگر، دنبال کرده است. شگفتانگیز نیست، اما تاسفبرانگیز است که کشتار کسانی که با آگاهی از خطر به خیابانها آمده بوند، در میان بخشهایی از جامعه، که ابزار و توان نمایش غمگساری خود را دارند، موج همدردی کمتری برانگیخت تا کشته شدن مسافران هواپیمای اوکراینی. چشمگیری این همدردی بیگمان ریشه در احساس همسانی و همزادی بیشتر میان این اندوهگساران و آن قربانیان دارد. اما از میان آن همه جانپاشِ کشتار آبان ماه، کسی همچون پویا بختیاری و چه بسا بسیاری چون او که پسران کسانی بودند، همان اندازه میتوانست در میان قربانیان شلیک پدافند هوایی سپاه پاسداران باشد، که در میان خروشندگان سوگوار در برابر این فاجعه. پس نادرست خواهد بود اگر نتیجه بگیریم که شکافی پرناشدنی و گذرناکردنی سوگواران این گروه را از داغداران آن گروه سوا میکند. به ویژه آنکه خانوادههای کشتگان آبان هنوز در پی یافتن جسدهای کسان خود و خاکسپاری آنان اند، و خانوادههای بسیاری در پی آگاهی از سرنوشت خویشان در بندشان.
همهنگام با شکفتن جوانهی خیزشهای آینده، "نظام جمهوری اسلامی" هم دارد گام در دوگانه نهایی خود، که داو مرگ و زندگی اوست میگذارد: نظام (خامنهای و همدستان سپاهیاش)/ جمهوری اسلامی (پذیرای اصلاحطلبان). نظام همان بخشی است که چپاول و کشتار را چون در راه فراهمسازی ظهور امام زمان است روا میداند. خامنهای از پی ناکامی ماجراجوییهایش برای گسترش قلمرو شیعی، به ویژه پس از به رسوایی کشیده شدنِ سیرک کینخواهیِ وزیر شطرنجاش که پیش از آغاز کارزار، بینواتر از هر پیادهای، به تلنگری سرنگون گشت، دیگر کمتر و کمتر میتواند جایگاه پیشین خود را که از آن، همچون اپوزیسیون در برابر دولت رفتار میکرد، بازیابد. اما تا زمانی که هنگامهی رویارویی میان مردم و رژیم آنچنان بالا نگرفته است که قربانی کردن نظام برای نجات جمهوری اسلامی گزینهای ناگزیر گردد، به روال همیشگی خودش میکوشد زمان بخرد و شکیبایی پیشه کند. به این شکیب نیازمند است تا همدستان خود را هم در این میان بیازماید. چون هر روز بیشتر و بیشتر پای در راه همسانی با سرنوشت سلطانهای بسیاری در تاریخ ما میگذارد که بازیچه دست سردارانِ پیشتر غلام خود شده بودند.
کشته شدن سلیمانی تنها شاهمهره خامنهای را از دستش نربود. سپاهیان را هم بیسر کرد. چون به زور پروپاگاندا و سرمایهگذاریهای هنگفت، افسانهای از او ساخته بودند که ژست سردار سپهای نوحهخوان، پیش از نشستن بر تخت پادشاهی را تمرین میکرد و میتوانست در نبود خامنهای و در بزنگاه سرنوشتساز از وابستگی به آخوندها برهاندشان. سردرگمی سپاه را همچون هر کنش و سخنی که به ناکارآمدی دستگاه سرکوب بینجامد، باید نکو داشت. یکی از سویههای این ناکارآمدی، پیدایشِ دودلیِ در میان نیروهای سرکوبگر است. سرکوب خونین، آنچنان که در آبان ماه پیش آمد، تنها میتواند نقش آن "حجامت"ی را داشته باشد که یکی از دست اندرکاران حکومت با بیشرمی به کار برد، بیلان تندرستی خود را وارونه نمایاندن است. این میان موشکپرانی به هواپیمای مسافربری و هیاهوی دروغینی که به نام انتقام خون سلیمانی راه انداختند، بیگمان کسانی را که باید بازوی سرکوب حکومت باشند اندیشناک ساخته است که تا کجا میتوانند سرنوشت خودشان را به این حکومت گره بزنند.
در واکاویهای من نقطه کور، پرسشِ رهبری انقلاب است. بیشتر از همآوازیام با فرزانهای که انقلابها را همچون جنبش راست و همچون رژیم نادرست میخواند، میپندارم تجربه این چهار دهه ایرانیان را چنان پالوده است که رژیمی درخور خود برپا خواهند کرد. آن هم نه تنها در در برسنجش با ناراستی این چهار دهه. نوید به در شدن از کابوس حکومت اسلامی خیالی خام نیست. آزمایش هولناکی بود و هنوز هم به پایان نرسیده است. چون به روشنی نمیتوان گفت که آخوندها و سپاهیها تا چه اندازه، چشم به راه ظهور امام زمان، برای نگهداشت حکومت، خون خواهند ریخت. در زبانهای اروپایی "گذر از روبیکن" به معنی قاطعانه گام نهادن در راهی بازگشتناپذیر، اشاره به کار سزار دارد که برخلاف دستور سنا، با لژیونرهای جنگابزار به دستش از رود گذر کرد. اما سزار از روبیکن، چون سزار بود، گذر نکرد. هر آنکه از روبیکن گذر میکرد، سزار میشد. همه کسانی که آینده ایران و سرنوشت ایرانیان را ارجمندتر از آن میدانند که بجای پی گرفتن جنگهای پیشین که سرداران فاتح و مغلوبش به خاک پیوستهاند، آرزویی جز واژگونی جمهوری اسلامی و برپایی پیکره سیاسیای سکولار و ملیگرا و دموکرات از سوسیال تا لیبرال، در سر نمیپرورند، گذر از روبیکن را آغازیدهاند.
نظرها
Esmail abdollahzadeh
خامنه ای و مزدوران و نوکران و ارازل و اوباش جنایتکار او با کشتار و سرکوب و جنایت هویت واقعی خود را به نمایش میگذارند. کشتار و جنایت خامنه ای روزی او و مزدوران اصلاح طلب و اصولگرا را در خون کشته شدگان غرق خواهد کرد. حکومت هیچ دیکتاتور و جنایتکاری با کشتار و سرکوب تضمین نشده و نخواهد شد. تاریخ اینرا نشان داده و تاریخ تکرار خواهد شد.