اشتباه تصور «عادی»بودنِ جنگ در خاورمیانه
تاریخ واقعی خاورمیانه فرسنگها دور است از یک وضعیت «پیشفرض» جنگی و خونبار. درواقع، وضعیت پیشفرضْ یا دیفالت خاورمیانه همزیستیِ عملگرایانه بوده است.
تاریخ واقعی خاورمیانه فرسنگها دور است از یک وضعیت «پیشفرض» جنگی و خونبار. درواقع، وضعیت پیشفرضْ یا دیفالت خاورمیانه همزیستیِ عملگرایانه بوده است.
در روزهای پرتنشِ پس از حمله هوایی آمریکا و ترور قاسم سلیمانی، کلیشه قدیمیای در مورد خاورمیانه دوباره روی زشت خود را نشان داد. اوایل ژانویه [۸ ژانویه]، کی تی مکفارلند، قائممقام سابق مشاور امنیت ملی، در شبکه فاکس نیوز ظاهر شد و بار دیگر این کلیشه را تکرار کرد: «مردم خاورمیانه چهار هزار سال است که دارند با یکدیگر میجنگند. این نبردی قومی-فرقهای و یک سایکودراماست. آنها هزاران سال است که دارند یکدیگر را میکشند. شرایط عادی آنها شرایط جنگی است.»
این جمله کلیشهای بهکرات از سوی آنهایی مورداستفاده قرار گرفته که میخواهند به جهان بباورانند که جنگ بهنحوی در ذات خاورمیانه حک شده و برای آن اجتنابناپذیر است. اما نگاهی به تاریخ منطقه مشخص میکند که چنین چیزی بههیچوجه حقیقت ندارد. میزان کشتوکشتار و جنگ در بین مردم خاورمیانه بههیچ وجه بالاتر از میانگین جهانی آن نبوده است. درواقع، این منطقه که لقب «گهواره تمدن» را بردوش میکشد نظامهای بسیار متمدن و پیچیدهای از مدارا و همزیستی را شکل داده بود که به مردمان گوناگون و گروههای اعتقادی و قومی متکثرش اجازه میداد برای دورههای متمادی در کنار یکدیگر زندگی کنند.
درواقع، امپراتوریهایی که در بخش عمده تاریخ خاورمیانه بر آن حکمرانی کردهاند —و مناطق وسیعی از جهان را دربرمیگرفتند و بهلحاظ قومی، سنتهای اعتقادی و رسوم بسیار متکثر بودند— از روی یک ضرورت عملگرایانه مجبور بودند نظامهایی مبتنیبر سازش و مدارا و شیوههایی برای اجتناب از جنگ بیندیشند. همانطور که یک پژوهش جدید نشان داده است، چنین راهبردهایی مشخصه تمام نظامهای امپراتوری در تاریخ جهان بوده است. برای امپراتوریها، با آنکه تکثر مطمئناً میتوانست علت جنگ و منازعه باشد، اما در عین حال منبعی برای قدرت اقتصادی و سیاسی نیز بود. این به معنای طرح این ادعا نیست که این امپراتوریها دموکراسیهای مدرنی محسوب میشدند؛ امپراتوریهای پیشامدرن اغلب نظامهایی سرکوبگر بودند. اما بقا، طول عمر و توسعه نظامی آنها به ثبات داخلی وابسته بود.
از این رو، وقتی در اواسط قرن هفتم حاکمان مسلمان ناگهان خود را مسلط بر امپراتوریای یافتند که از اسپانیا تا مرزهای هند وسعت داشت و اکثریت جمعیت آن را مسیحیان تشکیل میدادند، آنها نیز چنین نظامی را طرحریزی کردند، نظامی که برگرفته از یکی از فرامین قرآنی است که بر اعطای جایگاهی ویژه و محفوظ به اهل کتاب —یهودیان، مسیحیان و پیروان سایر ادیانی که کتاب مقدسشان بهصورت وحی بر ایشان نازل شده— تأکید دارد. بعدها، حتی در طول دوران تنشهای فرقهای، خلفای شیعه فاطمی سنیها، مسیحیان و یهودیان را به سمت وزارت میگماردند. در حقیقت، یهودیان در جهان اسلام از امتیازات و آزادیای برخوردار بودند که در اروپای مسیحی برایشان قابلتصور نبود، چراکه در جهان مسیحیت قرنها مورد آزارواذیت قرار گرفته بودند.
رنسانس ایلخانیان
حتی مغولها، که به اعمال سبعانهشان هنگام فتح فتوحاتشان شهره هستند، متوجه ضرورت همزیستی شدند. آنها در قرن سیزدهم و پس از خلقِ بزرگترین امپراتوری بههمپیوستهای که جهان تا به حال به خود دیده است، «صلح مغولی» را وضع کردند که آزادی مذهب را برای تمام رعیتهای مغول تضمین میکرد. یکی از سلسلههای مغول بهنام ایلخانیان که بر ایران حکم راند، پس از گرویدن به اسلام، رنسانسی از هنر و فرهنگ را رقم زد که درست همتراز رنسانس معروفتر ایتالیاست. و درواقع، تا دوران عثمانی و پیدایش مدرنیته سیاسی، چنین نظامهایی کامیاب بودند. تاریخ واقعی خاورمیانه فرسنگها دور است از یک وضعیت «پیشفرض» جنگی. درواقع، وضعیت پیشفرضْ همزیستیِ عملگرایانه بوده است.
البته نمیخواهیم بگوییم که تاریخ خاورمیانه تهی از جنگ و نزاع بوده، بلکه حرفم این است که این تاریخ در درجه اول بهواسطه جنگ و نزاع تعریف نمیشود. مثلاً، در روزگار پیشامدرن، این منطقه مورد تاختتاز نیروهای گوناگون رقیب قرار گرفت، از قسطنطنیه باستان و فاتحان آشوری گرفته تا لشگر اسکندر کبیر، امپراتوری روم، و جنگجویان صلیبی. فرارسیدنِ مدرنیته سیاسی در قرن نوزدهم ایدههایی در مورد شهروندی برابر را معرفی کرد که نظامهای پیشین را که بهطور سنتی تنشها را تحتکنترل قرار میدادند دگرگون کرد. و همانطور که پیشتر نوشتهام، دستکم در حافظه اغلب مردمی که امروز زنده هستند، این استعمار مدرن توسط قدرتهای اروپایی و تضادهای پسااستعماری، همچون کودتای آمریکا و بریتانیا در ایران در سال ۱۹۵۳ و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳، بوده که منطقه را از خارج دستخوش مداخلات بیثباتکننده کرده است؛ این مداخلات اغلب چشماندازهای سیاسی پیشین را بیثبات کرده و درنتیجه به خشونتهای داخلی مداوم منجر شدهاند.
بهعلاوه، اگر این گذشته بهزعم برخی ناظران برای توجیه ادعای وجود وضعیت پیشینی و پیشفرض جنگی در خاورمیانه کافی باشد، با توجه به گذشته اروپا نیز میتوان چنین ادعایی را در رابطه با آن قاره مطرح کرد. همانطور که تاریخدان معروف، ماری بِرِد، میگوید، فتح منطقه فرانسه و آلمان مدرن توسط روم معادل یک نسلکشی بود. در سرتاسر اروپای قرون وسطی جنگهای بسیاری بین نجیبزادگان رقیب جریان داشت، جنگجویان صلیبی کارزارهای آزارواذیتِ خشونتباری را برضد یهودیان بهراه میانداختند، و جنگ سیساله در قرن هفدهم میلیونها تن را بهکشتن داد و جز قتلعام نامی بر آن نمیتوان نهاد. مدرنیته نیز صلح را با خود به همراه نیاورده است: در قرن بیستم، اروپا خاستگاه مرگبارترین جنگ در تاریخ جهان بود. با وجود این، انگشتشمار اند کسانی که تاریخ اروپا را دردرجه اول بهواسطه جنگ و نزاع تعریف کنند.
به شهادت زیارتگاهی بر تپهای مشرف به حلب
اکنون که ۹ سالی میشود که جنگ سوریه را به ویرانی کشانیده، تنش موجود بُعدی آشکارا فرقهای به خود گرفته است، و کم نیستند ناظرانی که اظهارات تقدیرگرایانهای نظیر گفتههای مکفارلند از خود صادر کنند. گفته میشود که نزاع فرقهای به ۱۵۰۰ سال پیش و زمان صدر اسلام بازمیگردد، و ما بهکرات میشنویم که مردم این منطقه بهنحوی غیرعقلانی، بهطور لجوجانهای گرفتارِ تنشها و تضادهای دیرینه اند و از پیوستن به جهان مدرن ناتوان اند. البته در قرون وسطی هویتهای فرقهای وجود داشتند و گاهی منجر به تنش و تعارض میشدند. اما شدت و عمق شکافهای فرقهای فعلی پدیدهای درکمالتعحب متأخر است که درواقع با ازراهرسیدنِ مدرنیته سیاسی اروپایی آغاز شد و فقط با ظهور دولتهای عربِ اقتدارگرا پس از جنگ جهانی دوم رو به وخامت گذاشت. بعدتر، تنشها با جنگ داخلی لبنان و اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ شدیدتر شد.
در سوریه قرون وسطی، اصل همزیستی عملگرایانه همچنان به قوت خود باقی بود و باعث میشد حاکمان قدرتمندِ سنی از زیارتگاههای مقدس رعیتهای شیعهشان حمایت کنند. حدود ۴۰ مورد از این زیارتگاهها امروز نیز هنوز پابرجا هستند و هم از سوی سنیها و هم از سوی شیعیان تقدیس میشوند. یکی از این مکانهای مقدس نزدیک به هزار سال است که در حلب و روی تپهای مشرف به شهر آرام گرفته است. این زیارتگاه متعلق به یک از نوادگان پیامبر اسلام، حسین، است، و در قرن سیزدهم حاکم سنی، الظاهر غازی، پسر صلاحالدین ایوبی، آن را به بزرگترین و باشکوهترین زیارتگاه در سرتاسر سوریه تبدیل کرد. بهدستور الظاهر غازی بر سردر باشکوه این مکان نام چهار خلیفه سنی و دوازده امام شیعیان حک شده و درپایان این حکم آمده است: «باشد که خداوند از همه همراهان پیامبرش راضی باشد» —بهعبارت دیگر، یعنی بهرغم تعلقات فرقهای آنها. الظاهر با این کار حسی را در سنگ سردر این مسجد حک کرده است که بهخوبی بازتابدهنده تاریخ فرقهای پیچیده و مبتنیبر مدارای امپراتوریهای سوریه و جاهای دیگر منطقه است.
اقدامات این حاکم قرون وسطایی تنها پنجرهای به واقعیتی بسیار گستردهتر است. گرچه مسلماً درگیریهایی نیز در خاورمیانه جریان داشته، اما حقیفت آن است که همزیستی همانقدر در خاورمیانه وضعیت پیشفرض بوده که در هرجای دیگری. نادیدهگرفتنِ این حقیقت و اعلام اینکه در خاورمیانه جنگ امری عادی است خسارتبار و آسیبزا بوده و از مردم منطقه انسانیتزدایی میکند. این تلقی مردم منطقه را غیرقابلدرک و فاقد حس همدلی جلوه داده و بنابراین، بهطرز کنایهآمیزی، احتمال وقوع درگیری را بالاتر میبرد.
منبع: تایم
نظرها
کارو
مشل اینجاست که هیچ حس تعلق مشترکی میان مردمان خاورمیانه باقی نمانده است. در گذشته قلمروهای گوناگون دینی این احساس تعلق را به صورت محدودتری (نه در سطح کل خاورمیانه) به وجود می آوردند. در دوران جدید نیز به جز پان اسلامیست ها که وحدت را با حفظ هویت مذهبی دنبال می کردند، هیچ اندیشۀ وحدتگرایی در سطح خاورمیانه به وجود نیامد. هرگز شاهد شکلگیری گرایش منطقه گرایی (regionalism) خاورمیانه ای یا ناسیونالیسم خاورمیانه ای (Pan Middle-Easternism) نبودیم. در حالی که زمینۀ فرهنگی، مذهبی و حتی زبانی آن وجود داشت. در دوران جدید تقریباً هیچ جریان سیاسی وجود ندارد که در سطح خاورمیانه به فعالیت بپردازد و اندیشۀ اتحاد خاورمیانه را بپروراند. البته از میان کردها و افغانستانی ها سازمان هایی بوده اند که چنین افکاری را مطرح کرده اند، اما متأسفانه در خاورمیانه تنها عرب ها، ترک ها و فارس ها «انسان» محسوب می شوند و حرف بقیه باد هواست! متأسفانه این سه ملت هم نمی خواهند با هم کنار بیایند و اتحادیه ای تشکیل بدهند. نیروهای چپ هم اگرچه در نقد ناسیونالیسم کوشا بوده و انواع روابط فرامرزی منطقه ای را شکل داده اند، اما متأسفانه هرگز در سطح خاورمیانه آنقدر موفق نبوده اند که بتوانند چنین منطقه گرایی را تأسیس کنند. ناسیونالیسم و دولت-ملت ها در قرن بیستم ضربۀ بزرگی به مسئلۀ وحدت خاورمیانه دادند و باعث به راه افتادن گفتار برتری جویانه و تفرقه افکنانه شدند، به ویژه اینکه با تضعیف اسلام زمینه های هماهنگی تاریخی نیز کمرنگ شد و به اصطلاح روشنفکران ناسیونالیست همچون گرسنگان به جان میراث تاریخی مشترک خاورمیانه افتادند تا با تبارسازی و قومیت تراشی برای مفاخر و بزرگان و میراث معنوی مشترک خاورمیانه، بادی به پرچم دولت-ملت خودشان بوزانند. اکنون در موقعیتی هستیم که هیچ راه دیگری وجود ندارد، باید با هم متحد شویم و این به جز با پذیرفتن دموکراسی و بازشناسی متقابل فرهنگ ها میسر نیست.
حقیقتگو
اگر سرگاوی را با سرانسانی عوض کنید آنچه ازگاو انتظارش را داشتید چه دوشیدن شیرش بوده و چه گوشت و چرم بوده را باید فراموش کنید ...زیرا که سرانسان بربدنه گاو نهاده شده واقف است که ارزش شیرش درمقابل دریافت علف و زندگی کردن درطویله های کثیف قابل تحمل نیست و نمی گذارد که مفت ومسلم شیرش را بدوشند...تمامی کشورهای منطقه خاورمیانه که درگیرجنگ های هدففمند وبرنامه ریزی شده اند درحقیقت حکم همان گاوهائی را دارند که پستان هایشان مملو ازنفت وگازو دیگرمنابع معدنی است وتنها دوشیدن این گاوها با سرهای انسان ها این کشورها غیرممکن است وتنها بریدن سرهای انسان ها و نهادان سرهای عبابردوشان و مذهبی یان برچنین گاوهائی امکان دوشیدن انها را توسط ابرقدرت ها وکشورهای پیشرفته وصعنتی دنیا را میدهد..درحقیقت محض جنگ های خاورمیانه وسیل روان شدن جنگ افزارها به این منطقه هم فقط برای بریدن سرهای انسان های آگاه است وشتشوی کامل افکارواعمال آنهاست...ثروت های هیولائی منابع کشورهای خاورمیانه باید به هرشکل وفرمی و آنهم بدون دخالت مردمان آگاه این کشورها نصیب کشورهای خارجی شود...