شکوه زیستن بر لبه مرگ
در معرفی کتاب "این زندگی" نوشته مارتین هگلوند
محمدرفیع محمودیان - فیلسوف سوئدی، مارتین هگلوند کتابی نوشته است به نام" این زندگی: چرا میرایی ما را آزاد میسازد". کتاب در دفاع از سکولاریسم است. معرفی این کتاب.
فیلسوف سوئدی مارتین هِگلوند (Martin Hägglund) کتابی نوشته است به نام این زندگی: چرا میرایی ما را آزاد میسازد. کتاب که در دفاع از سکولاریسم نوشته شده غوغایی در جهان به راه انداخته است. بسیاری آنرا خواندهاند و تعداد نسبتا چشمگیری آن را در جهان آکادمیک و در حوزه عمومی نزدیک تر به ما، در روزنامهها و مجله ها، به بحث گذاشته شدهاند. اینکه هگلوند در نوشته خود از اندیشههای بسیاری از متفکرین اصلی مدرن از مارکس، هگل و کیرکگارد گرفته تا نویسنده نروژی کناوسگارد، پروست و مارتین لوتر کینگ بهره جسته است خود عاملی شده است برای توجه بیشتر به کتاب.
کتاب این زندگی
هگلوند بر آن است که ما زندگی روزمره را بر مبنای میرایی خود پیش میبریم. میدانیم که این لحظه، این لذت، این دلدادگی شکننده است و به پایان میرسد. میدانیم در گذر زمان و در نهایت مرگ همه چیز دچار فروپاشی میشود. زمان کوتاه است و موقعیتها گذرا و شکننده. از خود، روابطمان و لذتهایمان مراقبت میکنیم تا در حد ممکن برقرار و سرزنده بمانند. شکنندگی هم مراقبت را موضوعیت میبخشد، هم معنا. دوستی، عشق و لذت معنامند و مهم میشوند چونکه میدانیم فقط اکنون وجود دارند، گذرا هستند و در صورتی که از آنها مراقبت نکنیم هم اکنون نیز به فنا میروند.
به باور هگلوند درگیریهای روزمره ما استوار بر باور سکولار است، باور به این زندگی به سان تنها عرصۀ زیست، باور به اینکه منبع و مأخذ دردها و لذتها همین زندگی روزمره است و باید همه چیز در گسترۀ آن جدی گرفت. حتی مذهبیترین آدمها نیز بر این اساس زندگی میکنند. هر چند دین از آنها میخواهد که همه چیز را در پرتو سعادت و زندگی اخروی ببینند و تجربه کنند ولی باز آنها آکنده از دغدغههای این جهانی هستند. مسئولیتهای این جهانی را میپذیرند و با بروز کوچکترین نا ملایمتی برای دلداده یا اعضای خانواده شان غمگین شده و تلاش میکنند که رنجهای خود و دیگران را کاهش دهند. دین انگار در سپهری دیگر برای آنها دارای موضوعیت است.
میرایی ما را به اهمیت زمان و وقت در دست واقف میسازد. میدانیم که زمان معینی را برای انجام کارهایمان در دست داریم و باید پیش از سررسیدن فرجه کارهایمان را انجام دهیم. آزادی را همینجا به دست میآوریم. برای خود غایتهایی در نظر میگیریم و به دنبال آنها میرویم. تصمیم میگیریم که چون اینقدر وقت و آنقدر امکانات (که خود حاصل وقتی است که بر سر آن گذاشته ایم) داریم این کار یا آن کار را انجام دهیم. با نگاهی انتقادی به خود میگوییم که اگر این یا آن کار را انجام ندهیم فرصت را از دست میدهیم. خود را مجبور میکنیم جدی و قاطعانه به امور برخورد کنیم چون میپنداریم که این زمان و عمر است که میگذرد. فردا همیشه برایمان دیر است.
هگلوند با استفاده از نظریه مارکس درباره ارزش و ارزش اضافه توضیح میدهد که آزادی در گسترۀ آزادی اجتماعیِ رهایی از ضرورت اجتماعی به شکوفایی میرسد. ساعتهایی را ما باید به ضرورت کار کنیم، چه کار مزدی برای درآمد و چه کار خانه همچون نظافت و آشپزی. در بقیه اوقات که مشهور به وقت آزاد است خودمان تصمیم میگیریم چکار کنیم. در جامعه سرمایه داری، اصل وقت ما به کار و تولید ارزش اضافه اختصاص مییابد. در این جامعه، تنها مدت زمانی که به کار و تولید ارزش اضافه اختصاص مییابند وقت ارزشمند به شمار میآید. برای آن ساعتها انسان دستمزد دریافت میکند تا بتواند امور زندگیاش را بچرخاند و در بقیه ساعتهای روز انسان دستمزدش را خرج کالاهای مصرفی میکند تا با تجدید قوا دوباره سرکار برگردد. در اصل قرار است ما کار کنیم و ارزش تولید کنیم تا بهتر زندگی کنیم ولی در سرمایه داری ما "بهتر" زندگی و "تفریح" میکنیم تا مستمر تر و منظم تر کار کنیم و در آن فرایند ارزش اضافه تولید شود.
در دیدگاه هگلوند فقط با تحولی بنیادین در نظام ارزشگذاری میتوانیم به رهایی از سرمایه داری و آزادی دست یابیم. آنگاه که پذیرفتیم کار فقط باید برآورده ساختن نیازها و خواستهایمان انجام گیرد، نیازها و خواستهایی که البته خود به شیوهای دموکراتیک تعیین میکنیم، آنگاه میتوانیم سرمایه داری را پشت سر نهیم. منطق سرمایه داری چیز اختصاص کار و در آن راستا زندگی به تولید ارزش اضافه در خدمت گسترش تولید و گشایش بازارهای جدید نیست. تا زمانی که درک از کار و جایگاه آن در زندگی تغییر نکند سرمایه داری، حال هر گونه اصلاحاتی که در آن بوجود آوریم، بر جای باقی خواهد ماند.
من و کتاب این زندگی
کتاب هگلوند کتابی جذاب و خوش خوان است. هگلوند نظریه هایش را به زندگی شخصی خویش وصل میکند و نظریههای او نیز دارای چنان اهمیت و ساختاری هستند که بر روح و روان خوانند اثر نهند. آموزه یا تز اصلی کتاب وجود معنا و آزادی در قلمرو این زندگی است، همین گاه که این جمله را مینویسم یا این چای را مینوشم. و این چیزی است که ما روزانه با آن درگیر هستیم. هگلوند عملا میخواهد شکوه، شکوه آزادی و معنا را به زندگی ما برگرداند. شکوهی که در زندگی ما وجود دارد ولی دین و سرمایه داری آنرا از ما دریغ میکنند.
برای مفهوم تر شدن نظریههای هگلوند و برای تبدیل آنها به تجربه ای/کاری در قلمرو آزادی، من اینجا از تجرییات خود و مادرم مینویسم. زندگی او را با زندگی خود و انسانهای پیرامون خویش مقایسه میکنم تا به درکی دقیقتری از سکولاریسم و آزادی مد نظر او دست یابیم.
■ سکولاریسم: مادرم و زنان سوئدی
در دورانی که به مادرم زیاد نزدیک بودم، من دوازده ساله بودم و او حدودا چهل ساله بود. پنج فرزند داشت. بزرگترین فرزندش پسری بیست ساله بود و کوچکترین پسری هفت ساله. به شیوهای سنتی، فردی مذهبی بود. نمازهایش را روزانه و تا حد ممکن سروقت میخواند و ماه رمضان روزه میگرفت. زندگی او اما یکسره زندگیای سکولار بود. دغدغه اصلی او امور خانواده بود. رابطه خود با اعضای خانواده را نه برمبنای آموزهها و مراسم دینی که بر مبنای عواطف و مسئولیتهای عرفی تنظیم میکرد. دغدغۀ مراقبت از فرزندانش را داشت و حاضر بود سلامتی و سرزندگی خود را فدای آنها کند. عاشق شوهرش نبود ولی میکوشید در چارچوب ازدواج سنتی او را راضی نگه دارد. معنای زندگیش، شور زندگیش عشق اش به فرزندانش بود. به شکنندگی موقعیتها آگاه بود. شیفتۀ لحظههای خوشی بود که سر سفره یا به هنگام شوخی و بازی بچهها شکل میگرفتند. میرایی را دو سال بعد، سال پنجاه، به گونهای مستقیم تجربه کرد. پسر بزرگش در تندباد حوادث سیاسی کشته شد و برای مدتی تمامی زندگی برایش بی معنا شد. با مفهوم و انگاره سعادت اخروی آشنا بود. میدانست که بر اساس آموزههای دینیای که به آنها ایمان دارد زندگی ابدی آنجهانی بسیار مهمتر از زندگی موقتی این جهانی است. ولی زندگی خویش را بر آن اساس اداره نمیکرد. به گاه مرگ پسرش نیز آن باور به کمکش نیامد. میسوخت و میساخت. در نهایت بر اندوه خویش فائق آمد. نه برای آنکه دین از او خواسته بود یا فکر میکرد راهکاری برای تضمین سعادت اخروی است بلکه برای آن که کانون خانواده را زنده و گرم نگه دارد. دین چیزی به او عرضه نمیکرد جز تفسیری از زندگی که آنچه که او خود عزیز میپنداشت را خوار و حقیر بشمارد. شاید این عاملی بود که او مهرورزی و خوشی در کنار خانواده را بسان یک غایت، یک پروژه و یک ارزش شایسته ارجگذاری در حد یک امر ایمانی نبیند.
اکنون در سوئد جایی که زندگی میکنم تعداد نه چندان اندکی زن به صورت همسر، همکار، دوست و آشنا میشناسم. هیچکدام از آنها مذهبی نیستند. باورها و آئینهای دینی برای هیچکدام از آنها مهم نیستند. زندگی و دنیای آنها یکسره سکولار است. همه کار میکنند و دغدغههای زندگی شخصی و اجتماعی دارند. مسئله اصلی آنها در زندگی مراقبت از زیست و قوام شخصیتی خود و نزدیکانشان است. با اینهمه نمیشود گفت که آنها سکولارتر از مادر من در سن چهل سالگی، در سنی که من او را دقیقا میشناختم، هستند. دغدغههای مادر من همانقدر سکولار، عرفی و برخاسته از روابط اجتماعی بودند که دغدغههای این زنان. این زنان به خاطر شیوه زیست و وقت آزادی که دارند شاید بیشتر از مادر من به زندگی اخروی میاندیشند هر چند آموزههای دینی که برای مادر من به هر رو مهم بودند برای آنها اصلا مطرح نیست. در مجموع، هر دو، هم مادر من و هم زنان پیرامون من در سوئد، در چارچوب اعتقادی سکولار زندگی کرده و میکنند. برای هر دو زندگی در مسئولیتها، وظیفه ها، لذتها و درد و رنجهای برخاسته از زیست اجتماعی معنا پیدا کرده و میکند. ولی زنان پیرامون من در سوئد با شیفتگی و ایمانی به زندگی روزمره مینگرند که برای مادر من اصلا نمیتوانست مطرح باشد.
■ آزادی: مادرم و من
گسترۀ آزادی مادرم به شدت محدود بود. قلمرو ضرورت، به شکل کار ضروری، جایی برای آزادی او باقی نمیگذاشت. کار نمیکرد، ولی در سن چهل سالگی و به گاه حضور پنچ فرزند در خانه، وقت او کم و بیش به تمامی اختصاص به کارهای خانه داشت. او وقتی از آن خود نداشت. غذا را باید آماده میکرد، خرید غذا و دیگر نیازمندیهای روزمره را انجام میداد، لباسها را میشست و خانه را تمیز نگه میداشت. چون از سوادی در حد دو سه کلاس ابتدایی برخوردار بود و در دورهای که من از آن سخن میگویم پدرمان با ما نبود به درس و مشق دو بچه کوچکتر نیز سرکشی میکرد. مراقبت از مادربزرگ پیرمان که مدام بیمار میشد نیز به عهده او بود. اگر مهمانی از راه میرسید هم وظیفه خود میدانست که در اسرع وقت غذا و مکان استراحت او را آماده سازد. اینها را همه باید در شرایطی انجام میداد که بدن نحیفی داشت، گاه بیمار میشد و کمتر کسی ارجگذار زحمات او بود. تنها وقت آزاد او وقت استراحتی بود که عصر هنگام نصیب او میشد.
مادر من را اصلا نمیشد انسان آزادی بشمار آورد. او حتی دارای فردیت مختص به خود نبود تا بر بنیاد آن آزادی را جستجو کند. در مراقبت از فرزندان خویش، مهرورزی به آنها و مشارکت در شادی و اندوه آنها آزاد بود ولی این آزادی مدام سرکوب میشد. ضرورت انجام کارهای خانه او را تبدیل به دستگاهی مکانیکی کرده بود. گشودگی و فرصتی برای دخالت عواطف و بیان عواطف در زندگی او وجود نداشت. آزادی او بیشتر مادی بود تا آنچه که هگلوند آزادی معنوی میخواند. فقط همچون یک حیوان آزادی انتخاب شکل غذا خوردن، مدت زمان استراحت و چگونگی نوازش فرزندانش داشت. جدا از آن، در گسترۀ زندگی روزمره، علاقه و ذوقی نداشت. در تمامی طول زندگی و در دورههایی به شکل افراطی حتی آرایش سیما و سبک پوشش برایش بی معنا بودند.
در مقایسه با مادرم، وقت آزاد و آزادی من بیکران است. سه عامل فن آوری پیشرفته، سرمایه داری متأخر و دولت رفاه سوئد وقت آزاد زیادی را برای من تدارک دیدهاند. من در دانشگاه کار میکنم و دانشگاه جهان غرب را میتوان به گفته متفکر آمریکایی گالبریت مقر کمونیسم برشمرد. ساعت کاری من در یک هفته گاه بیشتر از هشت ساعت یعنی یک روز کاری یک کارگر سوئدی بیشتر نیست. چون جامعه شناسی درس میدهم سر کلاس درس گاه بیشتر قصه میگویم و هویت و تمایلات خویش را بیان میکنم تا آنکه کار واقعی (توأم با زحمت و رنج) انجام دهم. چون بسیاری اوقات خانه هستم، بخشی از کارهای خانه را انجام میدهم. ولی فن آوری مدرن به یاری من و همسرم آمده، کارهای خانه امروز وقت چندانی از ما نمیگیرد. شاید نظافت خانه با جارو برقی سخت تر از هر کار دیگری برای من باشد ولی شنیده ام و فکر کرده ام که با خرید یک جارو برقی رباتی آن کار را نیز میشود به فن آوری سپرد.
وقت آزاد، آزادی فرصتها را برای من بوجود آورده است. در وقت آزاد خود من میتوانم بنا به ذوق و میل شعر، رمان یا کتاب هگلوند بخوانم. میتوانستم نقاشی بکشم، به موسیقی گوش بدهم یا خود را درگیر پروژههای بزرگتر سیاسی و اجتماعی سازم. ولی چون به آنها علاقه ندارم به سراغشان نرفتهام. میزان دسترسی به امکانات حتما محدودیت میآفرینند. ولی در گسترۀ زندگی من، بیشتر سلیقه و توانمندیهای شخصی عوامل تأثیرگذار هستند. در دولت رفاه، حتی در همان حدی که اکنون وجود دارد، امکانات کم نیستند.
بدون تردید، زیست اجتماعی و میزان آزادی دیگران، آزادی مرا محدود میسازد. در جهانی که دیگران آزاد نیستند، آزادی من محدود میماند. در جامعۀ مصرفی، من نیز مانند دیگران بخش مهمی از وقت خود را به مصرف اختصاص میدهم و آزادی خود را فدای آن میسازم. حتی اگر خود نخواهم، دیگران مرا به آنسوی میکشانند. در این حال، برای مصاحبت در میانه روز و یا گاه حتی در آخر هفته همراهی ندارم. بسیاری از دوستانم وقت و فرصت واکنش به کارهای من و ارجگذاری آنها را ندارند. برخی نیز به درگیریهای روزانهام به سان دغدغههایی الکی و بورژوایی مینگرند و این بر شور من در پیشبرد کارهای ذوقیم اثر مینهد. با اینهمه میزان آزادی من کجا و میزان آزادی (نداشته) مادرم کجا. در این پسزمینه میتوان پی برد که با گذر از سرمایه داری، با تحقق آزادی برای همه و با تبدیل شدن کار برای همگان به ذوق و تفریح، به چه حد از آزادی میتوان دست یافت. در سوئد، در دانشگاه و به هنگام نوشتن چنین مطلبی، سوسیالیسم دموکراتیک مد نظر هگلوند چه ممکن و چه در دسترس جلوه میکند. میدانم این در حالی است که در بسیاری از مناطق جهان، انسانها در پی زندگی پر از سعادت اخروی آزادی خود و دیگران را نابود میسازند و سرمایه داری بیش از پیش غایت زندگی را به تولید ارزش اضافه فرو کاسته است.
نظرها
داود بهرنگ
(1) با سلام من می خواهم این را بگویم که هستۀ کانونی اندیشۀ مارتین تربیت سوئدی اوست. آنچه او در کتابش در میان نهاده تربیت و نوع زندگی روزمرّۀ مردمان در اروپای شمالی است. کلمه ای کم و بیش ندارد. مارتین که فردی سوئدی ـ امریکایی است شرح زندگی سوئدی خود را در کتابش تعمیم داده و آنگاه آن را مقابل دیدگان قشر کتاب خوان امریکایی گشوده و شگفتی آفریده است. این اعجاب را به همین شکل امریکاییانی که در اروپای شمالی زندگی می کنند هم ـ هیجان زده ـ از خود نشان می دهند. آنچه من می خواهم بگویم این است که ما در ایران دو شاعر عمیقاً مرگ آگاه داریم که یکی حکیم ابوالقاسم فردوسی و دیگری سهراب سپهری است. حکیم فردوسی می نویسد: «پسِ زندگی یاد کن روز مرگ ـ چنانیم با مرگ چون باد و برگ.» (خالقی ج 7 ص 89) می نویسد: نوشیروان در نامه خود نبشت «چه افسر نهی بر سرت بَر چه ترگ ـ برو بگذرد پرّ و پیکانِ مرگ.» (خالقی ج 7 ص 151) می نویسد: چون خبر درگذشت قیصر روم به کسری انوشیروان رسید «پر اندیشه شد جان کسری ز مرگ ـ شد آن لعل رخساره چون زرد برگ.» پس آنگاه از برای فرزند قیصر «یکی نامه بنبشت با سوگ و درد» و او را گفت: «نزاید جز از مرگ را جانور ـ سرای سپنج است و ما بر گذر ـ اگر تاج ساییم وُگر خُود و تَرگ ـ رهایی نیابیم از چنگ مرگ ـ چه قیصر چه خاقان چُن آمد زمان ـ به خاک اندر آید سرش بی گمان.» (خالقی ج 7 ص 428) ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) روند زندگی در اندیشۀ سپهری از نقطه ای که دو سویه است و بر روی یک دایره است آغاز می شود. سویه ای از این نقطه ناظر به زندگی و سویۀ دیگر آن ناظر به مرگ است. ما حرکت دایره وارمان را از سویۀ زندگی این نقطه آغاز می کنیم و در ادامه به ناگزیر به سویۀ مرگ این نقطه می رسیم. سپهری در این باره می گوید که [حتی] «ریه های لذت پُرِ اکسیژنِ مرگ است.» می خواهم بگویم که میان اندیشۀ مارتین و حکیم فردوسی همخوانی در مقدمه و استنتاج وجود دارد. در مورد سپهری اما به رغم همخوانی در مقدمه به دو نتیجه می رسیم. سپهری از «ریه های لذت پُرِ اکسیژن مرگ است» به زندگی در فضاهای ناشناخته ای می رسد که لزوماً سکولار نیست. [«سایبان آرامش ماییم! بر خود خیمه زنیم!»] من اما نقد مارتین از نظام موجود در جهان را که اروپای شمالی را نیز تحت سیطرۀ خود دارد به جان می خرم و امید می برم که چشمهامان هر چه بیشتر بر این فاجعۀ بشری واگشوده شود. با احترام داود بهرنگ
داود بهرنگ
شعر سپهری را چندان درست ننوشته ام. وی می گوید که: «بر خود خیمه زنیم! سایبان آرامش ما ماییم.» [این معکوس زندگی در اروپای شمالی است!] زندگی نزد سپهری در فضاهای ناشناخته و تماشایی می گذرد. داود بهرنگ
فريده جلايى فر
جناب محمو ديان هميشه نوشته هاى شما را مى خوانم و لذت مى برم ، پايدار باشيد
عبالکریم. اباد
درهمه ادیان تاکید شده(باکلمات ومضامین متفاوت) : گرسنه ای راسیرکردن ازهفتادسال عبادت بالاتر است متعجبم بزرگانی مانند دکتر محمودیان چراتلقی سکولار ازاین عبارات رانمی پذیرند!!! ازنظرمن این خالصترین وصادقانه ترین نوع سکولاریسم است اگراشتباه میکنم یکی مراروشن کند.متشکرم عبدالکریم . اباد
pop
اولین بار است که اسم یک فیلسوف سوئدی را میشنوم. فکر نمیکردم که اصلاً فلسفه در سوئد مهم باشد. در آلمان، فرانسه و انگلیس که فلاسفه مشهوری درگذشته و حال وجود داشته اند، ولی نه فلاسفه سوئدی و نه فلسفه در سوئد مطرح بوده. یک زمانی فیلسوف مشهور فرانسوی دکارت آمد سوئد که به ملکه سوئد درس بدهد که بر اثر سرما مریض شد و مرد. در اینجا هم اشاره شده که هگلوند از اندیشه متفکرین دیگر در کتابش استفاده کرده. چند هفته پیش یک شرکت هواپیمائی اسکاندیناوی یک آگهی تبلیغاتی برای جلب مشتری پخش کرد و در آن سوال میکرد که چه چیزی واقعاً اسکاندیناویائی است؟ و جوابش این بود که هیچ چیز و همه چیز اسکاندیناوی از جاهای مختلف دنیا کپی شده. این آگهی خیلی ها را در سوئد و اسکاندیناوی عصبانی کرد، طوری که دفتر شرکت تولید کننده آگهی تجاری تهدید به بمب گذاری شد. شاید اندیشه های هگلوند هم کپی از اندیشه های فیلسوفهای مختلفی از نقاط مختلف دنیا باشد.