«اشراق درخت گوجهسبز» و ارواح سرگردان بر فراز چهلسال تاریخ معاصر ایران
نگاهی به رمان "اشراق درخت گوجهسبز" نوشته شکوفه آذر، نویسنده ایرانی مقیم استرالیا
«اشراق درخت گوجهسبز» اثر شکوفه آذر، نخستین رمان فارسی نامزد جایزه بینالمللی بوکر است. مروری بر این رمان به قلم شهزاده سمرقندی.
رمان «اشراق درخت گوجهسبز» نوشته شکوفه آذر، نویسنده ایرانی مقیم استرالیا ست که ترجمه انگلیسی این کتاب با قلم آدرین کاییک، مترجم استرالیایی، قبلا چند جایزه ادبی استرالیا را به دست آورده بود. حالا این رمان در لیست بلند نامزدهای جایزه ادبی «من بوکر بینالملل» سال ۲۰۲۰ قرار دارد. این جایزه سالانه به رمانهای غیر انگلیسی اعطا میشود که در بریتانیا به چاپ رسیده اند. این اولین بار است که نویسندهای فارسیزبان برای به دست آوردن این جایزه معتبر ادبی رقابت میکند.
بهار سیزده ساله بود که در آتشسوزی کتابخانه قدیمی و غنی هزاران ساله خانوادهشان همراه با کتابهایی که گنج معنوی هزار ساله ایران بودند به کام آتش میرود و روح او از آتش بیرون میآید تا سرگذشت چهل ساله اعضای خانوادهاش را برای ما قصه کند.
قصه کند که چه طور سهراب برادرش در سلول انفرادی به کارهای غیرانسانی مجبور میشود، مادرش حافظهاش را از دست میدهد و سر از جنگلهای ترکیه در میآورد و پدر و خواهرش بیمار روانی میشوند و حتی به ما قصه کند که چه طور ارواح افراد اعدامشده در جریان انقلاب اسلامی به سراغ خمینی میروند و او را مجبور به ساختن قصر آینه در دل کوه میکنند تا در آن تصویر دهساله خود را بیند و در برابر سوالهای معصومانه او بیجواب و مبهوت جان بدهد و در آخرین لحظات عمر خود به ما بگوید که نفهمید که این همه کشته و قتل و اعدام برای چه بود؟
بهار، روح سیزده ساله که در درخت گوجهسبز، نماد درخت زندگی، برای خود خانه ساخته است و آنجا دور از چشم انسانها کتاب میخواند. بهار مثل همه اعضای خانوادهاش جنون کتابخوانی دارد. این خانواده پنجنفره که از جد خود "زکریا رازی" کتاب و کتابخوانی به میراث بردهاند، در همه مرحلههای زندگی خود چه در حیات و چه بعد از حیات انسانی خود کتاب میخوانند.
پدر بهار که از تهران و از جوش و کوشهای انقلاب و انقلابیان به ده دوردستی به نام "رازان" به همراه خانوادهاش فرار کرده تا در آنجا به آرامش برسند، خود و خانواده به مردم بی سواد آن خواندن و نوشتن میآموزند، با افسانهها و روایتهای مردم محلی از جن و دیو و مخلوقهای دیگر آشنا میشوند که در روزگار روزمره مردم آمیخته اند و جزئی از ده شده اند.
قصه بهار با مرگ زمینی پدر و مادرش پس از چهل سال زجر و اندوه تمام میشود و به این که چه طور زن و شوهر نمیتوانند به آرامشی که در تخت خواب دراز کشیده اند و پیر و فرسوده منتظرند بمیرند و به آن سوی هستی، به مرز ارواح فرزندان خود راه یابند. آخر سر همه اعضای خانواده موفق میشوند دنبال مادر از درخت زندگی بالا بروند و به کره زمین بنگرند و در بدنه درخت محو بشوند.
این رمان که در سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است سرشار از عشق و زندگی و اندوه و قتل و کشتار دوران انقلاب و جنگ ایران و عراق و دستگیریهای دوران پس از انقلاب است. با این که رمان عمیقاً سیاسی و تیره و غمناک است، لحظههای عشقبازی بیتا خواهر بزرگتر بهار و نیز داستان عشق مادرش به کتاب نور و روشنی وارد میکند. تجربههای کشف بدن بیتا با این که میداند خواهر همهجا حاضرش بهار شاهد همه لحظههای خلوت و خصوصی اوست به گیرایی داستان افزوده و لایههای عمیقتری فراهم کرده که خواننده به فکر فرو برود که زندگانی در حضور این همه ارواح چه گونه است.
حضور ارواح زردشتیان باستان و کمک آنها برای گذراندن زمستان سیاه یکی از جالب ترین قصههای بهار است که مجبور میشود به اعضای خانوادهاش کمک کند تا گنج پنهان زردشتیان قدیم را کشف کنند و باغ و منزل خرابه خود را در ده دوردست آباد کنند.
این خانواده که در تهران منزل ۱۸ اتاقه ای با هشتیهای زیبای دویست ساله دارند، همراه با ارواح حاضر پدربزرگ و پدر پدربزرگ نگران اصرارهای شهردار هستند که میخواهد به هر قیمتی این خانه را که از آثار ملی ست تخریب کند. و تخریب هم میکند و بر سر پدربزرگ و پدر او که تا آخرین لحظه از این منزل آبایی خود دفاع میکردند، آوار میشود.
شکوفه آذر موفق شده که احساس عمیق انسانی و فراانسانی یک خانواده اشرافی ایرانی را به تصویر بکشد و به خواننده اجازه بدهد که یک بار دیگر به تاریخ چهل سال گذشته ایران نگاهی بیندازد و بخش های کمتربیانشده این تاریخ را که آسیبهای عمیق اعدامها و قتلهای زنجیرهای سیاسی به روان و هویت افرادزده برجسته کند.
رمان «اشراق درخت گوجهسبز» حال در لیست نامزدهای بخش بینالملل جایزه معتبر «من بوکر» قرار دارد و این اولین بار است که رمانی با قلم نویسنده ایرانی به مرحله اولیه نامزدهای این جایزه رسیده است. با این که ۱۳ کتابی که در بخش بینالمللی جایزه بوکر در کنار رمان شکوفه آذر قرار دارند از کارهای قوی نویسندگان غیرانگلیسینویس اند، اما همچنان امید دارم که این کتاب تا مرحله جایزه نهایی برسد و فرصتی برای خوانندگان انگلیسی زبان ایجاد کند که صدای روح جامعه ایران را بشنوند که در این چهلسال گذشته چه بلاهایی بر سر آنها آمده و چه مصیبتها را پشت سر گذاشته اند تا دست بر دامان زندگی باشند؛ و با این که در مرز حقیقت و تخیل در رفتوآمد اند، مثل همه مردم عالم در آرزوی زندگانی در لحظه و بدون بار سنگین گذشته بر دوشهایشان و همراه با ارواح عزیزانشان به امید روزی به سر میبرند که عدالت برقرار بشود و مجرمان بدبختیهایشان و تخریبگران شادمانیهایشان مجازات شوند.
پارهای از رمان*:
"ارواح پنج هزار زندانی سیاسی و مذهبی از بیابانهای شهرها و اطراف تهران و خاوران، از جایشان بلند شدند و به تکههای پراکنده بدنهای بوگرفته و کرم گذاشته خودشان نگاه کردند که در دهان کلاغها و سگها، به این سو و آن سو برده میشدند. با حس نفرتی مشترک راه افتادند. میخواستند از نزدیک صورت قاتلانشان را ببینند. میتوانستند در کسری از ثانیه در خانه و اتاق خواب خمینی، کسی که دستور این اعدامها را امضا کرده بود، باشند اما بی هیچ کلامی همهشان تصمیم گرفتند به یاد روزهای نهچندان دور زندگی، راه بروند. این بود که دسته دسته ارواح ناراضی و مغموم از بیابانهای جنوب و غرب و شرق تهران راه افتادند و همدیگر را در چهارراه ولی عصر دیدند. پنج هزار روح غمگین در حالی که دستهایشان توی جیبهایشان بود و چند نفری هم سیگاری از عابران کش رفتند و در حین راه، کشیدند، به سمت میدان ولی عصر، ونک، تجریش و خیابان جماران راه افتادند... هنوز چقدر درختهای چنار خیابان ولی عصر باشکوه بودند. هنوز تهران چقدر گربه و کلاغ داشت. این قدر پرستهگردی کردند و هوای زندگی را به ریههای نداشتهشان، فرودادند که هوا تاریک شد و کمکم از صرافت دیدن چهره قاتلانشان، افتادند. فهمیدند غمگینتر از آن هستند که کشتن قاتلشان، حال آنها را بهتر کند. در مسیر پیادهروی و نگاهکردن به صورت آدمهای هنوز زنده، زندگی و مرگ شکل دیگری برایشان پیدا کرد، دلتنگی و یاس، فصل مشترک دلهایشان شد..."
نظرها
نظری وجود ندارد.