ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ملی شدن صنعت نفت؛ آیا رزم‌آرا می‌توانست سرنوشت دیگری برای «نفت» رقم بزند؟

حمیدرضا یوسفی: پس از رد قرارداد الحاقی گس–گلشائیان از سوی کمیسیون نفت، سپهبد حاجی‌علی رزم‌آرا توانست موافقت انگلیس را در موضوع اصل تقسیم سود براساس ۵۰-۵۰ کسب کند، ولی هیچ‌گاه به شکل علنی درباره این توافق صحبت نکرد. اگر رزم‌آرا این موضوع را پنهان نمی‌کرد، شاید نه فقط ترور نمی‌شد، بلکه ملی شدن نفت نیز به شکل دیگری تحقق پیدا می‌کرد.

پس از رد قرارداد الحاقی گس–گلشائیان از سوی کمیسیون نفت، سپهبد حاجی‌علی رزم‌آرا توانست موافقت انگلیس را در موضوع اصل تقسیم سود براساس ۵۰-۵۰ کسب کند، ولی هیچ‌گاه به شکل علنی درباره این توافق صحبت نکرد. اگر رزم‌آرا این موضوع را پنهان نمی‌کرد، شاید نه فقط به دست خلیل طهماسبی که ادعا می‌کرد «رزم‌آرا خائن به منافع ملی و اسلام است» ترور نمی‌شد، بلکه طرح ملی شدن نفت نیز به شکل دیگری تحقق پیدا می‌کرد و ممکن بود به کودتای ۳۲ ختم نشود.

سپهبد حاجی‌علی رزم‌آرا

در روز ۴ آذر ۱۳۲۹ کمیسیون نفت به ریاست محمد مصدق، هنگامی که رزم‌آرا نتوانست از قرارداد الحاقی آن‌طور که کمیسیون می‌خواهد دفاع کند، این قرارداد به اتفاق آرا رد شد و خواست ملی شدن صنعت نفت بیش از پیش در جامعه مطرح و عمومیت یافت.

قرارداد گس–گلشائیان به عنوان قرارداد الحاقی در ۲۶ تیر ۱۳۲۸ از سوی دولت ایران به نخست‌وزیری محمد ساعد با شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان ضمیمه تکمیلی قرارداد ۱۹۳۳ (۱۳۱۲ش) امضا شد، براساس این قرارداد سهم ایران از ۱۶ درصد به ۲۰ درصد افزایش پیدا می‌کرد. زمینه ایجاد این قرارداد به مجادلات سیاسی پس از سقوط دولت قوام در موضوع نفت باز می‌گشت. پس از آنکه قوام توانست بحران آذربایجان را به نفع دولت ایران حل و فصل کند، دیگر حضور مقتدارانه و پر غرور او در سیاست ایران مورد پسند نیروهای داخلی به ویژه در درون مجلس و دربار و هم‌چنین شوروی که در موضوع موافقت‌نامه نفت شمال، اعتماد خود را به قوام از دست داده بود، نبود. در نهایت نیز دولت قوام با مخالفت‌ها و کارشکنی‌های بسیار در روز ۱۹ آذر ۱۳۲۶ سقوط کرد و ابراهیم حکیمی با موافقت مجلس زمام امور دولت را در دست گرفت.

احمد قوام در قرارداد قوام-سادچیکف (سفیر وقت شوروی در ایران) که ۱۵ فروردین ۱۳۲۵ بین دولت ایران و شوروی در موضوع خروج ارتش اتحاد شوروی از ایران منعقد شده بود، قول واگذاری سهام نفت شمال را به شوروی با موافقت مجلس شورای ملی داده بود، که در نهایت مجلس آن را نپذیرفت:

نظر به اینکه آقای نخست‌وزیر با حسن نیت و در نتیجه استنباط از مفاد ماده دو قانون ۱۱ آذرماه ۱۳۲۳ اقدام به مذاکره و تنظیم موافقت نامه مورخ ۱۵ فروردین ماه ۱۳۲۵ در باب ایجاد شرکت مختلط نفت ایران و شوروی نموده‌اند و نظر به اینکه مجلس شورای ملی ایران استنباط مزبور را منطبق با مدلول و مفهوم واقعی قانون سابق‌الذکر تشخیص نمی‌دهد مذاکرات و موافقت نامه فوق را بلا اثر و کان لم‌یکن می‌داند.[1]

پس از قوام، با توجه به شدت مجادلات مربوط به مسئله نفت در سیاست روز ایران، حکیمی باب گفت‌وگو با آنتونی ایدن وزیر امور خارجه انگلیس را درباره مسئله نفت باز کرد. این گفت‌وگوها زمینه حضور «سِر نویل گَس» کارشناس امور نفتی را در تهران فراهم کرد. با این حال گفت‌وگوهای گس با حکیمی و ابوالقاسم نجم وزیر دارایی وقت در موضوع تجدیدنظر در قرارداد ۱۹۳۳ و کسب سهم بیشتر برای ایران راه به جایی نبرد و گس تهران را به مقصد لندن ترک کرد.

قرارداد ۱۹۳۳( 1933 Agreement) در سال ۱۳۱۲ پس از نارضایتی دولت ایران از امتیازنامه دارسی -سال ۱۲۸۰ش بین دولت ایران و ویلیام ناکس دارسی تنظیم شد- که براساس آن امتیاز استخراج و بهره‌برداری از نفت در سراسر ایران به استثنای ایالات شمالی -گیلان، مازندران، گرگان، خراسان و آذربایجان- برای مدت ۶۰ سال به شرکت نفت دارسی واگذار گردید، منعقد شد. دارسی متعهد شده بود که سالیانه مبلغ ۲۰ هزار لیره وجه نقد و معادل همین مبلغ از سهام شرکت و نیز ۱۶ درصد از منافع خالص خود را به دولت ایران بپردازد، اما تماماْ پایبند به تعهد خود نبود و این امر موجب نارضایتی رضاشاه شد و برهمین اساس او خواستار الغای امتیازنامه دارسی شد. گفت‌وگوی دولت پهلوی با «سر جان کدمن»، رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس نهایتاْ به انعقاد قرارداد ۱۹۳۳ انجامید که براساس آن شرکت نفت ایران و انگلیس هم‌چنان به اکتشاف و استخراج و فروش نفت، در برابر پرداخت ۲۰ درصد از سهام کل شرکت نفت ایران و انگلیس به ایران متعهد شد.[2] به گفته تقی‌زاده، رضاشاه تمایل به تن دادن به این قرارداد را در سر نداشت ولی ناچاراْ در برابر خواست دولت انگلیس تسلیم شد و آن را پذیرفت، چراکه نه توانایی ایستادگی کامل در برابر انگلیس و شرکت نفت را داشت و نه می‌توانست برنامه دولت را در جهت توسعه اقتصادی و عمرانی ایران بدون درآمد حاصل از فروش نفت پیش ببرد.[3]

دولت حکیمی در ۱۸ خرداد ۱۳۲۷ سقوط کرد و اینبار عبدالحسین هژیر مامور تشکیل دولت شد. خبر نخست‌وزیری هژیر با مخالفت نیروهای مذهبی به سرکردگی آیت‌الله کاشانی و نواب صفوی رهبر فداییان اسلام همراه شد، این مخالفت‌ها به کشمکش‌ها و درگیری‌های خیابانی کشیده شد اما در نهایت نتوانست مانع رای اعتماد مجلس به دولت هژیر شود. هژیر از همان آغاز موضوع نفت را در دستور کار دولت خود قرار داد و اداره نفت وزارت دارایی را مامور بررسی پرونده نفت و تهیه گزارش از اختلافات و تخلفات شرکت نفت ایران و انگلیس کرد. بررسی کارشناسان امور نفتی وزارت دارایی با همراهی نظام‌الدین امامی و حسین پیرنیا به تهیه یک طرح ۲۵ ماده‌ای از اختلافات و تخلفات شرکت نفت ایران و انگلیس انجامید و هژیر از شرکت نفت ایران و انگلیس خواست تا نمایندگان خود را برای گفت‌و‌گو درباره طرح ۲۵ ماده‌ای ایران به وزارت دارایی معرفی کند. هژیر هم‌چنین از مجلس خواست تا با حضور برخی کارشناسان و متخصصین خارجی در زمینه نفت و مسائل حقوقی مرتبط با آن از جمله کارشناس فرانسوی «پروفسور ژیدل» موافقت کند تا ایران بتواند برای احقاق حقوق خود قوی‌تر ظاهر شود.[4]

رزم‌آرا و محمدرضا پهلوی

عمر دولت هژیر آنچنان بلند نبود که بتواند گام‌های دیگری در جهت تلاش برای بازنگری قرارداد ۱۹۳۳ بردارد، ۱۸ آبان ۱۳۲۷ مجلس شورای ملی به نخست‌وزیری محمد ساعد رای مثبت داد و ساعد مسئول تشکیل دولت شد. او در ادامه مسیر هژیر، طرح ۲۵ ماده‌ای ایران را که قرار بود شرکت نفت ایران و انگلیس نسبت به موارد مطرح شده در آن پاسخگو باشد، پیگیری کرد. ساعد برای این منظور شورایی را زیر نظر عباسقلی گلشائیان وزیر دارایی وقت با حضور نظام‌الدین امامی، نصرالله جهانگیر و حسین پیرنیا و دو کارشناس فرانسوی «پروفسو ژیدل» و «ژان روسو» در وزات دارایی تشکیل داد. مذاکرات مربوط به طرح ۲۵ ماده‌ای ایران میان این شورا به نمایندگی گلشائیان با کارشناسان شرکت نفت ایران و انگلیس با حضور «سِر نویل گَس» انجام شد، نهایتاْ در ۲۶ تیر ۱۳۲۸ موافقت‌نامه‌ای میان گلشائیان و گس با عنوان قرارداد الحاقی (قرارداد گس-گلشائیان) به امضا دو طرف رسید و براساس آن حق سهم و درآمد ایران افزایش پیدا کرد. قرارداد الحاقی همراه با گزارش توضیحی محمد ساعد از روند مذاکرات برای تصویب به مجلس فرستاده شد، اما از عمر مجلس پانزدهم ده روز بیشتر باقی نمانده بود، با این حال ساعد و گلشائیان توافق‌نامه را به مجلس ارسال کردند تا طرف انگلیسی را از خواست دولت ایران برای تحقق این توافق‌نامه مطمئن سازند. حسین مکی یکی از نمایندگانی بود که طی سخنانی به انتقاد از قرارداد گس–گلشائیان پرداخت اما با این حال سخنان مکی نیز بیشتر در انتقاد از نادیده گرفتن برخی جنبه‌های فنی در قرارداد بود نه مستقیماْ درباره رد قرارداد یا موضوع «ملی شدن صنعت نفت»، حتی در نامه مصدق نیز که توسط مکی در صحن علنی مجلس قرائت شد، صحبتی از رد قرارداد الحاقی به میان نیامده بود.[5]

مجلس شانزدهم در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۲۸ پس از تقریباْ ۶ ماه پس از پایان یافتن پانزدهمین دوره مجلس شورای ملی، شروع به کار کرد و پرونده قرارداد الحاقی با درخواست ساعد مجدداْ در مسیر بررسی قرار گرفت، اما در همان آغاز کار با انتقادهای تند و تیز از سوی نمایندگان جبهه ملی قرار گرفت، نه فقط قرارداد الحاقی بلکه اینبار شخص ساعد و دولت او نیز به دلیل «بی‌توجهی به منافع ملی» مورد سرزنش قرار گرفت. مخالفت نمایندگان مجلس به ویژه اعضای جبهه ملی با مشی ساعد در دولت، او را به سمت استعفا سوق داد و در نهایت نیز ساعد ۲۷ اسفند ۱۳۲۸ از نخست‌وزیری استعفا داد و علی منصور با نظر مثبت دربار، به مقام نخست‌وزیری رسید. منصور خواستار بررسی لایحه قرارداد الحاقی در مجلس با این فرض که تعهدی در مورد آن برای دولت ایجاد نمی‌شود، شد و در پاسخ به مصدق که از او پرسید «آیا شما موافق این قرارداد هستید یا نه؟» گفت: دولت قبلی لایحه‌ای به مجلس داده و اینک مجلس باید درباره آن تصمیم بگیرد. دولت مجری مصوبات مجلس است. آقایان نمایندگان مطالعه کنند، اگر به مصلحت کشور است، تصویب کنند و اگر نیست رد کنند و در هر حال مجلس باید تکلیف لایحه را تعیین نماید و شرکت نفت تا تعیین تکلیف لایحه، دیناری نمی‌دهد.[6]

به پیشنهاد علی منصور، کمیسیونی برای بررسی قرارداد الحاقی در مجلس ۱۶ ایجاد شد. در این کمیسیون اعضای جبهه ملی –محمد مصدق، حسین مکی، علی شایگان، الهیار صالح- حضور داشتند که متفق‌القول مخالف تصویب قرارداد الحاقی در مجلس بودند. مصدق به عنوان رئیس کمیسیون، مخالف اصلی و سرسخت این قرارداد بود. منصور به دنبال حل بحران اقتصادی موجود در کشور بود، اما عملاْ در یافتن راه‌حل برای نیل به این منظور ناتوان بود، چراکه شرکت نفت دادن هرگونه مبلغی به ایران را موکول به مشخص شدن وضعیت قرارداد الحاقی کرد و از سوی دیگر آمریکا هم اعلام کرد که نمی‌تواند برای حل بحران اقتصادی فعلی ایران، کمکی به دولت کند. منصور که می‌دانست قرارداد الحاقی با توجه به مخالفت مصدق، در مجلس تصویب نخواهد شد و در نتیجه دولت از حل بحران اقتصادی در کشور ناتوان است، در روز ۴ تیر ۱۳۲۹ از سمت خود استعفا کرد.[7]

با استعفای علی منصور، سپهبد حاجعلی رزم‌آرا که چندی بود شایعه نخست‌وزیری او در کشور مطرح شده بود، با خواست دربار به عنوان ۵۸‌مین نخست‌وزیر ایران انتخاب شد.[8] اگرچه رزم‌آرا در دوره نخست‌وزیری قوام در حفظ ارتش و نزدیک‌کردن آن به دربار و هم‌چنین گرفتن تجهیزات مدرن نظامی از آمریکا به شاه کمک کرده بود، اما شاه هم‌چنان میانه خوبی با رزم‌آرا نداشت، با این حال به دلیل بالا گرفتن مسئله نفت در کشور، شاه به نخست‌وزیری رزم‌آرا تن داد، چراکه با شخصیتی که از او سراغ داشت می‌اندیشید رزم‌آرا فردی به‌شدت عمل‌گرا است و به احتمال زیاد می‌تواند قرارداد الحاقی را در مجلس به تصویب برساند و مانع از تبدیل شدن مسئله نفت به یک بحران سیاسی در کشور شود.[9] از سوی دیگر آمریکا نیز که همواره بیم حضور پررنگ شوروی در ایران را داشت، انتخاب رزم‌آرا را در آن مقطع گامی مهم در ثبات ایران می‌دانست، چراکه از پس از سقوط دولت قوام در آذر ۱۳۲۶، هیچ کابینه‌ای به شکل موثر نتوانسته بود در به سامان‌کردن اوضاع اقتصادی و سیاسی ایران دست به عمل بزند. انگلیس نیز اگرچه می‌ترسید که ممکن است رزم‌آرا تمایل به ایجاد یک رژیم نظامی داشته باشد، که این امر به زیر پا گذاشتن قانون اساسی خواهد انجامید، اما همزمان امیدوار بود با روی کار آمدن رزم‌آرا چشم‌انداز بهتری برای حل مسئله نفت پدیدار شود.[10]

رزم‌آرا روز ۶ تیر ۱۳۲۹ در میان تظاهرات اعضای جبهه ملی و گروه‌های مذهبی نزدیک به آیت‌الله کاشانی از جمله جریان فداییان اسلام برای گرفتن رای اعتماد به مجلس رفت. نمایندگان جبهه ملی در مجلس رزم‌آرا را متهم کردند که نخست‌وزیری را تنها با پشتیبانی انگلیس و آمریکا به‌دست آورده و قصد استقرار حکومت دیکتاتوری را در کشور دارد.[11] مصدق در مجلس دولت رزم‌آرا را دولتی وابسته به اجنبی نامید و گفت: مطامع بیگانگان برای پایمال کردن حقوق سیاسی و محو قانون اساسی از آستین عوامل خدمت‌گذار و صدیق خود بیرون آمده است و جبهه ملی به هیچ وجه زیر بار تحمل حکومتی که با تشبت به اجانب روی کار آمده است، نخواهد رفت.[12] مظفر بقایی نیز در نطق خود ادعا کرد از دو سال پیش انگلیسی‌ها در صدد بوده‌اند تا یک حکومت قوی نزدیک به خود روی کار آورند تا مسئله نفت را آن‌طور که می‌خواهند حل کنند و بنابراین رزم‌آرا را به شاه تحمیل کرده‌اند.[13] رزم‌آرا نه فقط در مجلس شورای ملی، در مجلس سنا نیز با مخالفت روبه رو شد. احمد متین دفتری بر نیات دیکتاتوری رزم‌آرا تاکید کرد و مدعی شد که او «فرمان انحلال مجلسین را در جیب دارد.»[14]

اگرچه بسیاری از سناتورها و نمایندگان مجلس نسبت به رزم‌آرا بدبین بودند -هم نسبت به نوع انتخاب او و هم نسبت به خوی نظامی او که ممکن بود تن به اجرای قانون ندهد- اما به دلیل پشتیبانی دربار به ناچار با رزم‌آرا همسو شدند. روز ۱۳ تیر ۱۳۲۹ در جلسه رای اعتماد به نخست‌وزیری رزم‌آرا در مجلس شورای ملی، مصدق بار دیگر پیش از انجام رای‌گیری در نظق خود گفت:

 ... همه مملکت خراب است همه این مملکت ناراضی هستند همه مملکت بدبخت هستند، خب این بدبختی از کی بوده؟ از همین اشخاصی بوده که سرکار بوده‌اند شما حالا می‌خواهید که این اشخاص اصلاح بکنند؟ آقا والله بخدا قسم ایراد به شما وارد است شما اشخاصی را که موجب بدبختی بوده‌اند از سر کار بردارید، بدبختی رفع می‌شود. می‌گویند معالجه در طب به رفع سبب است، تا سبب را برندارند تا علت را برندارند معلول برداشته نمی‌شود. شما می‌خواهید همین سبب همین علت که اسباب خرابی این مملکت شده است، بازمی‌آیید اینها را بر سر کار می‌آورید و مملکت را از اینهم خراب‌تر می‌کنید. بدانید که اعقاب ما و اخلاف ما به ما و به اجداد ما، این مردم لعنت کنند. حالا هر کار می‌خواهید بکنید من این عرایض را کردم، شما هر کاری که می‌خواهید بکنید. شما هم آقایان وزراء، اینقدر عجله نکنید. والا شما اگر نام نیک داشته باشید در این دولت نمی‌توانید نام خودتان را حفظ کنید، مقصود این است که در میکده کسی وارد نشود اگر یک کسی در میکده وارد شد، دیگر نمی‌تواند خودش را حفظ کند.[15]

با این حال علی‌رغم مخالفت شدید مصدق و اعضای جبهه ملی به ویژه مظفر بقایی و حسین مکی، رزم‌آرا با کسب ۹۵ رای موافق از ۱۰۶ رای، توانست موافقت مجلس را به دست آورد، در سنا نیز با کسب ۳۵ رای موافق و تنها ۴ رای مخالف، توانست با موفقیت بیرون بیاید.

مهم‌ترین مسئله‌ای که رزم‌آرا در دولت خود با آن مواجه بود، بی‌شک مسئله نفت بود. پشتیبانی دربار و دولت‌های خارجی به ویژه انگلیس از رزم‌آرا، بیشتر به این دلیل بود که رزم‌آرا بتواند مسئله نفت را هرچه زودتر حل کند. در موضوع قرارداد الحاقی شاه معتقد بود اگر انگلیس می‌خواهد این قرارداد تصویب شود باید در برخی از موارد آن از جمله؛ تعدیل روش محاسبه حق‌السهم ایران، ایرانی‌کردن سریع پرسنل شرکت نفت و واگذاری حق حسابرسی به دولت ایران تجدیدنظر کند.[16] اما انگلیس اصرار داشت که ایران باید نسبت به امضای خود متعهد باشد و درخواست‌های اضافی بیرون از چهارچوب قرارداد مطرح نکند. در جبهه اپوزیسیون، ملیون اعتقاد داشتند رزم‌آرا بنا دارد از طریق برقراری نوعی دیکتاتوری نظامی، مسئله نفت را بدون توجه به خواست نیروهای اجتماعی و منافع عموم مردم ایران، تنها با در نظر گرفتن خواست دربار و دولت انگلیس حل و فصل کند و از این طریق عملاْ موضوع ملی شدن نفت را مسکوت بگذارد.

محمد مصدق

کمیسیون نفت به ریاست مصدق که در دوره علی منصور ایجاد شده بود و وظیفه آن بررسی قرارداد الحاقی (گس–گلشائیان) بود، به رزم‌آرا ۱۰ روز فرصت داد تا نظر خود را درباره این قرارداد به کمیسیون تحویل دهد. تاخیر در ارائه اظهارنظر رسمی از سوی دولت، زمینه استیضاح رزم‌آرا را فراهم کرد، اما این استیضاح در نهایت منجر به سقوط دولت نشد و رزم‌آرا در مقام خود ابقا شد. در جلسه ۱۳ آبان ۱۳۲۹ در کمیسیون نفت، که با حضور رزم‌آرا و وزیر دارایی وقت غلامحسین فروهر برگزار شد، رزم‌آرا از اعضای کمیسیون درخواست کرد تا با بررسی مواد قرارداد الحاقی، موارد ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻣﻨﺎﻓﻊ اﻳﺮان را ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﮔﺰارش دﻫﺪ ﺗﺎ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﺘﻮاﻧﺪ درﺑـﺎره آﻧﭽﻪ دوﻟﺖ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎم دﻫﺪ، تصمیمی کامل بگیرد. به گفته رزم‌آرا «آقایان باید قرارداد الحاقی را بررسی کنند، آن مواردی را که می‌گویند استیفای حق نشده، نشان دهند. وقتی گزارش آقایان به مجلس آمد، مجلس تکلیفی برای دولت تعیین می‌کند و آن روز، کار ما آسان‌تر خواهد شد و دولت می‌تواند با جدیت بیشتر برای اصلاح قرارداد یا تنظیم قرارداد جدید با کمپانی وارد گفت‌وگو شود.» در مقابل مصدق نه فقط قرارداد الحاقی بلکه کل قرارداد ۱۹۳۳ را بی‌اعتبار دانست و در ادامه نیز مکی بر اهمیت «ملی شدن نفت» پافشاری کرد. شاید این نخستین باری بود که سران جبهه ملی رسماْ بر اصطلاح «ملی شدن نفت» اشاره کردند و از آن پس ملی شدن نفت به مشی اصلی جبهه ملی تبدیل شد.[17]

ناتوانی دولت رزم‌آرا در دفاع از قرارداد الحاقی منجر شد روز ۴ آذر ۱۳۲۹ کمیسیون نفت در نهایت به اتفاق آرا، قرارداد الحاقی را رد کند و جبهه ملی بر ضرورت ملی شدن نفت تاکید کرد. بر همین اساس با تاکید مصدق همراه با گزارش رد قرارداد الحاقی، طرح ملی شدن نفت نیز ضمیمه گزارش، تقدیم به مجلس شد. «به نام سعادت ملت ایران و به منظور کمک به تامین صلح جهانی، امضاءکنندگان ذیل پیشنهاد می‌نماییم که صنعت نفت در تمام مناطق کشور بدون استثناء ملی اعلام شود، یعنی عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت قرار گیرد. دکتر مصدق، حائری‌زاده، الهیار صالح، دکتر شایگان و حسین مکی.»[18]

با ارائه گزارش به مجلس و مطرح شدن طرح ملی شدن نفت، بحث و گفت‌وگو درباره آن میان نمایندگان مجلس آغاز شد. در جلسه ۲۶ آذر، حسین مکی خطابه دکتر مصدق را که خود به دلیل کسالت در مجلس حاضر نبود برای نمایندگان خواند. مصدق در خطابه خود از تاریخ انقلاب مشروطه صحبت کرد و سپس به حضور نیروهای خارجی و تاثیرگذاری آنها در مناسبات سیاسی در جهت تامین منافع خود اشاره کرد و به دخالت‌های شرکت نفت در امور داخلی ایران پرداخت و در پایان خطابه خود، ملی شدن نفت را راه‌حل تمام مشکلات کشور دانست و تاکید کرد که در ملی کردن نفت ایران دچار هیچ‌گونه زیان اقتصادی و ارزی نخواهیم شد. به گفته مصدق اگر فرضاْ نتوانیم به اندازه کافی نفت استخراج کنیم و به جای سی میلیون تن استخراجی شرکت در ۱۹۵۰ فقط ده میلیون تن استخراج کنیم و برای استخراج هر تن که شرکت یک لیره خرج می‌کند، ما دو لیره خرج کنیم، براساس فروش هر تن پنج لیره (قیمت خلیج فارس) دولت ایران سالی سی میلیون لیره درآمد خواهد داشت و از اعمال نفوذهای شرکت نفت و دولت انگلیس هم مصون خواهد ماند و دولت انگلیس هیچ کاری نمی‌تواند بکند و جای هیچ‌گونه نگرانی حتی برای ضعیف‌ترین مردم هم باقی نمی‌ماند.[19] علاوه بر مصدق، علی شایگان، محمود نریمان و مظفر بقایی نیز در این جلسه در موضوع اهمیت ملی شدن نفت سخنرانی کردند.

دولت علی‌رغم مخالفت‌های بسیار، هم‌چنان به دفاع از قرارداد الحاقی پرداخت. غلامحسین فروهر وزیر دارایی دولت رزم‌آرا روز ۵ دی ۱۳۲۹ با حضور در مجلس به اظهارات نمایندگان جبهه ملی پاسخ داد. فروهر با انتقاد از شیوه عمل کمیسیون نفت اظهار داشت که اعضای این کمیسیون به جای بررسی قرارداد الحاقی، به تدوین طرح ملی شدن نفت پرداختند، در حالی که ایران از لحاظ قوانین بین‌المللی باید نسبت به تعهدات خود پایبند باشد و نمی‌تواند بدون در نظر گرفتن رضایت طرف مقابل، یک قرارداد –قرارداد ۱۹۳۳- را ابطال کند. او با تشریح مفاد قرارداد الحاقی، این قرارداد را برای ایران –در مقایسه با قرارداد ۱۹۳۳- مثبت دانست و اعضای کمیسیون نفت را مورد انتقاد قرار داد که این موضوع را مورد بررسی قرار نداده‌اند. به گفته فروهر طرح ملی شدن نفت، طرحی ناروشن و بدون تامل دقیق با توجه به شرایط امروز ایران است. فروهر با مطرح کردن مثال مکزیک، توضیح داد که این کشور پس از ملی شدن نفت با چه مشکلات عظیم داخلی و بین‌المللی مواجه شد و محصول نفت مکزیک که در سال ۱۹۲۱ یعنی پیش از ملی شدن نفت حدود ۲۸ میلیون تن بود، در سال ۱۹۴۹ پس از ملی شدن به حدود ۸ میلیون تن کاهش پیدا کرد یعنی کاهش ۷۰ درصدی. فروهر در پایان صحبت‌های خود گفت:

نکته بسیار مهم و حساس آن است که نمی‌توان بدون فکر و تعمق تصمیمی اتخاذ نمود و سکنه کشور را دچار بدبختی و سرمایه و هستی ملتی را گرفتار ورشکستگی نمود. جای تردید نیست که با وضع کنونی جهانی، ملی کردن صنعت نفت در ایران جز ایجاد بدبختی و بیکار نمودن جمعی مردم مستمند و فقر و فاقه خانواده و کسان آنها نتیجه دیگری نخواهد داشت. چنین مسئولیتی را دولت نمی‌تواند عهده بگیرد و فقط آن را از نظر تظاهر خودنمائی تلقی نماید، بلکه بایستی صریحاً در پیشگاه نمایندگان محترم به عرض برساند چنین عملی برخلاف مصالح مملکت بوده و هرکس چنین پیشنهادی می‌نماید، مسئولیت بسیار بزرگ و شدیدی را در پیشگاه تاریخ کشور کهن سال ایران عهده‌دار خواهد بود.[20]

با اینکه فروهر توانست لایحه قرارداد الحاقی را از مجلس پس بگیرید، اما نطق او به افزایش تنش میان مجلس و دولت دامن زد؛ به‌طوری که یا دولت باید استعفا دهد و یا مجلس منحل شود و یا در نهایت دولت لایحه قرارداد الحاقی را از دستور کار خود خارج سازد. در این میان اعلامیه آیت‌الله کاشانی نیز در حمایت از ملی شدن نفت منتشر شد و تظاهراتی از سوی طرفداران کاشانی و گروهی از بازاریان در مخالفت با سخنان فروهر برگزار شد. اگرچه تمایل رزم‌آرا و حتی دولت انگلیس به انحلال مجلس از سوی شاه بود، اما شاه عمیقاْ با این موضوع مخالف بود، چراکه با انحلال مجلس موقعیت رزم‌آرا بیش از پیش تحکیم می‌شد، و در مقابل شاه در موقعیت آسیب‌پذیرتری در نسبت با موقعیت رزم‌آرا قرار می‌گرفت، هم‌چنین انحلال مجلس صرفاْ با هدف حل مسئله نفت و تائید قرارداد الحاقی بدون حمایت مجلس، می‌توانست به مشروعیت شاه در افکار عمومی لطمه وارد سازد.

در همین میان خبر مذاکرات بین شرکت آرامکو و دولت عربستان سعودی که به انعقاد قرارداد تقسیم سود براساس ۵۰-۵۰ در تاریخ ۳۰ دسامبر ۱۹۵۰ (۹ دی ۱۳۲۹) انجامیده بود، به گوش دولت ایران رسید، و همین امر موقعیت شرکت نفت ایران و انگلیس را در برابر دولت ایران ضعیف‌تر کرد. در عین حال رزم‌آرا که می‌کوشید کمیسیون نفت را از طرح ملی شدن نفت منصرف سازد، در «خفا» با شرکت نفت ایران و انگلیس درباره توافقی براساس اصل ۵۰-۵۰ شروع به گفت‌وگو کرد و هم‌چنین برای گرفتن امتیازات بیشتر از جمله اینکه ایران به عنوان یک سهام‌دار در تمام حقوق، وابسته به سهام و عملیات شرکت نفت دخالت داشته باشد و نیز تولید نفت به میزان چشم‌گیری افزایش یابد و پالایشگاه‌های متعددی برای تصفیه در داخل ایران ساخته شود، تلاش کرد.[21]

پس از چندین نوبت مذاکره میان دولت ایران با نمایندگان شرکت نفت ایران و انگلیس و «فرانسیس شپرد» سفیر وقت انگلیس در ایران،  شپرد روز ۴ اسفند ۱۳۲۹ در نامه‌ای به رزم‌آرا عنوان کرد که شرکت نفت حاضر است به دلیل مشکلاتی که دولت ایران در نتیجه تصویب نشدن قرارداد الحاقی با آنها روبه رو شده است، بیست‌وهشت میلیون و نیم لیره طی سال ۱۹۵۱ (۱۳۳۰ش) به دولت ایران بپردازد و ده میلیون لیره نیز به عنوان سپرده در اختیار بانک ملی برای کمک به رفع مشکلات اقتصادی دولت و افزایش حجم اسکناس در گردش بگذارد و نیز رضایت و آمادگی شرکت را برای تنظیم قرارداد بر پایه تنصیف درآمد (مانند قرارداد شرکت آرامکو با دولت عربستان سعودی) اعلام کرد.[22] از سوی دیگر به دلیل فعالیت جبهه ملی و محبوبیتی که شعار ملی شدن نفت در جامعه پیدا کرده بود، رزم‌آرا در گفت‌وگو مجدد با شپرد اظهار داشت که بهتر است در انعقاد قرارداد لفظ ملی شدن نفت نیز به زبان‌آورده شود (رزم‌آرا این ایده را با اعضای غیر جبهه ملی کمیسیون نفت مطرح کرده بود) که در واقع امر همان توافق ۵۰-۵۰ است. با این حال شپرد رزم‌آرا را از دنبال‌کردن این موضوع منصرف کرد و اعتقاد داشت نفت ایران و صنعت انگلستان در واقع شریک یکدیگر هستند و ترتیب ۵۰-۵۰ کاملاْ عاقلانه است.[23]

مخالفت انگلیس با رزم‌آرا باعث نشد که او از انتقاد نسبت به طرح ملی شدن نفت دست بردارد. رزم‌آرا با پوشیده نگاه داشتن موافقت‌نامه ۵۰-۵۰، (چراکه می‌دانست به دلیل پافشاری جبهه ملی در موضوع ملی شدن نفت، اکنون شرایط مساعد برای اشاره به موافقت‌نامه ۵۰-۵۰ نیست)، در روز ۱۲ اسفند ۱۳۲۹ در کمیسیون نفت حاضر شد و به مشکلات فنی، اقتصادی و سازمانی ملی شدن نفت و هم‌چنین مشکل نداشتن متخصص و امکانات لازم به ویژه در زمینه حمل و نقل (کشتی نفتکش) و بازار فروش اشاره کرد.[24] در مقابل مصدق طرح ملی شدن نفت را صددرصد انجام شدنی و آن را از نظر اقتصادی و سیاسی کاملاْ به صلاح ایران می‌دانست و تقریباْ هیچ مشکلی را برای آن متصور نبود، چراکه مقامات آمریکایی اعلام کرده بودند که در صورت ملی شدن نفت، شرکت‌های نفتی آمریکا به یاری ایران خواهند آمد و ایران در فروش نفت با هیچ مشکلی روبه ‌رو نخواهد شد.[25]

رزم‌آرا از شرکت نفت خواسته بود گزارشی درباره پیامدهای ملی شدن نفت تهیه کند. نتیجه این گزارش این بود که چون بازار بین‌المللی نفت در کنترل کارتلی قدرتمند و متحد بود، در صورت ملی شدن نفت، فروش نفت پالایش شده و خام برای ایران دشوار می‌شد. تولید نفت در ایران به احتمال زیاد محدود به نیازهای داخلی مصرف می‌شد و در نتیجه درآمدهای ایران به شدت کاهش می‌یافت. این گزارش به کمیسیون نفت ارسال و بنا شد تنظیم‌کنندگان آن (فتح‌الله نفیسی و باقر مستوفی) در جلسه روز ۱۶ اسفند کمیسیون حاضر شوند. رزم‌آرا در جلسه کمیسیون نفت در روز ۱۶ اسفند بار دیگر با انتقاد از طرح ملی شدن نفت و صحبت‌های مصدق گفت:

اﮔـﺮ میﺧﻮاﻫﻴﻢ ﻓﻘﻂ درﺑﺎره ﻣﻠﻲ ﻛﺮدن ﻧﻔﺖ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﻴﻢ، اﻳﻦ ﻛﺎر ﭘـﻴﺶ از اﻳـﻦ اﻧﺠـﺎم ﺷﺪه اﺳﺖ. اﻳﺮان ﺑﺎ ﻣﻜﺰﻳک ﻓﺮق دارد. در اﻳـﺮان، ﻃﺒـﻖ ﻗـﺎﻧﻮن ﺗﻤـﺎم ﻣﻌـﺎدن از آن دولت است و طبق مقررات کاملاْ ملی است. ﺷﺎﻳﺪ ﻣﻨﻈﻮر اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛـﻪ ﻧﻔـﺖ ﺑـﻪ دﺳﺖ ﺧﻮد ﻣﺎ اﺳﺘﺨﺮاج ﺷﻮد و ﺑﻪ ﻓﺮوش ﺑﺮﺳﺪ. در ﻣﻜﺰﻳک، ﻣﻨﺎﺑﻊ زﻳﺮزﻣﻴﻨـﻲ ﺑـﻪ ﺑﺨﺶ ﺧﺼﻮﺻﻲ ﺗﻌﻠﻖ دارﻧـﺪ. وﻟـﻲ ﺷـﺎﻳﺪ اﻓـﺮادی ﻛـﻪ ﭼﻨـﻴﻦ ﺗﻘﺎﺿـﺎﻫﺎﻳﻲ دارﻧـﺪ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻔﺖمان را استخراج کنیم و به فروش برسانیم. ﭼﻮن اﻳـﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺧﻄﻴﺮی در ﭘﻴﺸﮕﺎه ﺗﺎرﻳﺦ و در ﺑﺮاﺑﺮ ﻣﻠﺖ اﻳﺮان اﺳﺖ، در اﻳﻨﺠـﺎ باید صریحاْ اﻋﻼم ﻛﻨﻢ ﻛﻪ در وﺿﻌﻴﺖ ﻛﻨﻮﻧﻲ اﻳﺮان دارای ﻗﺪرت ﺻﻨﻌﺘﻲ اﺳﺘﺨﺮاج نفت و ﻓﺮوش آن ﺑﻪ ﺑﺎزارﻫﺎی ﺟﻬﺎﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ. آﻗﺎﻳﺎن، ﺷﻤﺎ ﻫﻨﻮز ﻧﻤـﻲﺗﻮاﻧﻴـﺪ ﻳـک ﻛﺎرﺧﺎنه ﺳﻴﻤﺎن را ﺑﺎ ﭘﺮﺳﻨﻞ ﺧﻮد اداره کنید، ﻣﻦ اﻳﻦ ﻧﻜﺘـﻪ را ﺑـﻪ ﺻـﺮاﺣﺖ ﺗﻤـﺎم ﺑﻴﺎن ﻣﻲﻛﻨﻢ: به ﺧﻄﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻦ ﺳﺮﻣﺎیه ﻣﻠﻲ و ﻣﻨﺎﺑﻊ زﻳﺮزﻣﻴﻨﻲ ﻛﺸﻮرﻣﺎن ﺑﺰرگﺗﺮﻳﻦ خیانت است.[26]

مصدق نیز در جواب اظهارات رزم‌آرا گفت:

ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻲ از جبهه ﻣﻠﻲ و ﺑﺎ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﭘـﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻲ ﻣﻠـﺖ اﻳـﺮان اﻋـﻼم می‌دارم ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن اﻇﻬﺎرات ﻧﺨﺴﺖوزﻳـﺮ ﻧﻔـﺮت‌آور اﺳـﺖ و دوﻟﺘـﻲ ﻛـﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ اﻳﻦ ﺧﻔﺖ ﺑﺮده‌وار ﺷﻮد، از ﻧﻈﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻓﺎﻗﺪ ﻣﺸﺮوﻋﻴﺖ اﺳـﺖ. راه دﻳﮕـﺮی ﺟﺰ ﻣﻠﻲ ﻛﺮدن ﻧﻔﺖ وﺟﻮد ﻧﺪارد.[27]

عصر همان روز (۱۶ اسفند ۱۳۲۹) رزم‌آرا در مجلس ختم آیت‌الله فیض در مسجد شاه توسط خلیل طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام ترور شد و جان خود را از دست داد.

تشییع‌جنازه رزم‌آرا

یک روز پس از ترور رزم‌آرا، کمیسیون نفت به اصرار مصدق برگزار شد و طرح ملی شدن نفت به اتفاق آرا تصویب و به مجلس تقدیم شد. در همان روز آﻳﺖاﷲ ﻛﺎﺷـﺎﻧﻲ ﺗـﺮور رزم‌آرا را اﻗـﺪاﻣﻲ از ﻧﻈﺮ دﻳﻨﻲ ﻻزم اﻋﻼم ﻛﺮد و ﻗﺎﺗﻞ را ﻧﺎﺟﻲ ﻣﻠﺖ اﻳﺮان ﻧﺎﻣﻴﺪ.[28] در ﺗﻈـﺎﻫﺮاﺗﻲ ﮔـﺴﺘﺮده در برابر مجلس، ﻣﻈﻔـﺮ ﺑﻘـﺎﻳﻲ و حسین مکی، از اﻋـﻀﺎی ﺟﺒﻬـﺔ ﻣﻠـﻲ، ترور رزم‌آرا را ﺑﻪ ﻣﻠﺖ اﻳﺮان ﺗﺒﺮیک گفتند. یک هفته پس از ترور رزم‌آرا،  در روز ۲۴ اسفند، مجلس لایحه ملی شدن نفت را بدون هیچ مخالفتی تصویب کرد و کمیسیون نفت را مامور تعیین چگونگی اجرای آن کرد. روز ۲۹ اسفند نیز طرح ملی شدن نفت در سنا تصویب شد و شاه در ﻫﻤﺎن روز آن را ﺗﻮﺷﻴﺢ و ﺑﻪ آن ﺣﺎﻟﺖ ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ بخشید.

یادداشت‌ها:

[1]  نگاه کنید به عبدالرضا هوشنگ مهدوی در سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی ۱۳۵۷-۱۳۰۰

[2]  نگاه کنید به محمدعلی کاتوزیان در اقتصاد سیاسی ایران؛ از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی.

[3]  نگاه کنید به غلامرضا افخمی در زندگی و زمانه شاه.

[4]  نگاه کنید به ابراهیم صفایی در اشتباه بزرگ.

[5] نگاه کنید به حسین مکی در نفت و نطق مکی.

[6] نگاه کنید به رحیم زهتاب‌فر در افسانه مصدق.

[7] نگاه کنید به باری رویین در جنگ قدرت‌ها در ایران.

[8] محمد مصدق روز ۲۳ خرداد ۱۳۲۹ در نطق خود در مجلس شورای ملی گفت: سپهبد رزم‌آرا وسایلی فراهم می‌کند که نخست‌وزیر شود... من با صدای بلند به گوش ملت ایران و به سمع تمام جهانیان می‌رسانم که ما نمایندگان جبهه ملی تا روح در بدن داریم، با تکیل چنین دولتی مخالفت می‌کنیم و به هیچ وجه دولتی را که ایشان در راس آن باشد، قبول نمی‌کنیم.

[9]  نگاه کنید به یرواند آبراهامیان در ایران بین دو انقلاب.

[10]  نگاه کنید به فخرالدین عظیمی در بحران دموکراسی در ایران ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲.

[11]  باختر امروز، ۶ تیر ۱۳۲۹.

[12]  نطق مصدق در مجلس، مذاکرات مجلس، ۶ تیر ۱۳۲۹.

[13]  نطق بقایی در مجلس، مذاکرات مجلس، ۶ تیر ۱۳۲۹.

[14]  باختر امروز، ۱۷ تیر ۱۳۲۹.

[15]  نطق مصدق در مجلس، مذاکرات مجلس، ۱۳ تیر ۱۳۲۹.

[16]  نگاه کنید به فخرالدین عظیمی در بحران دموکراسی در ایران ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲.

[17]  نگاه کنید به غلامرضا افخمی در زندگی و زمانه شاه.

[18]  نگاه کنید به غلامرضا نجاتی در جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران.

[19]  صورت‌جلسه مذاکرات مجلس شورای ملی، ۲۶ آذر ۱۳۲۹.

[20]  صورت‌جلسه مذاکرات مجلس شورای ملی، ۵ دی ۱۳۲۹.

[21]  نگاه کنید به ابراهیم صفایی در اشتباه بزرگ.

[22]  نگاه کنید به مصطفی فاتح در پنجاه سال نفت ایران.

[23]  نگاه کنید به فخرالدین عظیمی در بحران دموکراسی در ایران ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲.

[24]  صورت‌جلسه کمیسیون نفت، ۱۲ اسفند ۱۳۲۹.

[25]  نگاه کنید به مصطفی فاتح در پنجاه سال نفت ایران و باری رویین در جنگ قدرت‌ها در ایران.

[26]  نگاه کنید به رحیم زهتاب‌فر در افسانه مصدق.

[27]  نگاه کنید به غلامرضا افخمی در زندگی و زمانه شاه.

[28]  نگاه کنید به ابراهیم صفایی در اشتباه بزرگ.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ایراندوست

    در میان ارتش ایران هم مانند همه اقشار درون یک کشور، افراد ملی‌ و وطن دوست پیدا میشود ! رده‌های بالا در ارتش بخاطر داشتن تماس‌های نزدیک با حاکمین سیاسی و دسترسی‌ به اخبار و اطلاعات‌های بدون فیلتر و سانسور از جامعه و آگاهی‌ داشتن از عوامل بازدارنده در پیشرفت و تحول کشور، پس از مدتی روحیه جاه طلبی یا عرق ملی‌ آنها هم بجوش میاید و خواهان تغییراتی در حاکمیت سیاسی میشوند. رضا خان میرپنج جمهوری خواه به رضا شاه تبدیل میشود، تیمور بختیار اولین رئیس سازمان اطلاعات ایران به یک شورشی نظامی مبدل میشود، رزم آرا مدبر، پراگماتیست حقیقت‌گو در یک عملیات تروریستی، قربانی اتحاد مخفی‌ شاه و شیخ میشود، قره نی منتقد دولت هویدا و یکه تازی پهلوی دوم ترور میشود، دریادار مدنی به مهاجرت مجبور میشود و... نتیجه آنکه هیچ آرتشی در جهان اینقدر خاک توی سر و مفلوک برای کشورش ,نقشی نداشته است! در جنگ با عراق به شکست تاسف باری کشیده شدند و در جنگ قدرت و استحاله با سپاه پاسداران به شکل شرم آلودی به ملت ایران پشت کردند و قبا کش ولی فقیه شدند !

  • محمد قائد

    تیمسار ِ ضدبوق کسی که یحتمل می‌توانست مذاکرات نفت را به سرانجامی کم‌وبیش معقول برساند علی رزم‌آرا بود. اما در زمانهٔ کارهای قهرمانانه و قرارداد پاره‌کردن و ترور مخالفان،‌ کمتر کسی به پنجاه‌ــ‌پنجاه یا هر نوع قرارداد دیگری علاقه داشت. کاشانی و فدائیان اسلام دشمن خونی او بودند. شاه از جاذبه و نفوذش سخت می‌هراسید و گمان می‌رود با ترورش همراهی کرد. مصدق از پشت تریبون مجلس خطاب به او فریاد کشید ”اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم. می‌کشم، همین جا شما را می‌کشم.“ رزم‌آرا: ”من از آقای مصدق تعجب می‌کنم. مجلس جای استدلال و بحث است نه جای منازعه و مشاجره و فحش. اگر جای فحش بود چند نفر چاله‌میدانی می‌آمدند اینجا.“ چند دانشجوی انگلیسی که برای تحقیق دربارهٔ ماهیان قنات به کرمان رفته بودند اسفند 29 در راه بازگشت به وطن خویش از کنسرت شادمانهٔ بوقها در خیابانهای تهران خبر می‌دهند زیرا نخست‌وزیر تازه‌‌مقتول دستور داده بود زدن بوق نالازم پنجاه ریال جریمه دارد. مخالفت بخشی از افکار عمومی با رزم‌آرا فقط نتیجهٔ بوق‌ستیزی‌اش نبود. پیشاپیش در ردّ فکر مصادرهٔ اموال شرکت نفت ایران‌وانگلیس و پالایشگاه آبادان بدون پرداخت غرامتی که در توان دولت ایران نبود، در مجلس گفت ما که قادر به ساختن لولهنگ نیستیم چگونه می‌توانیم صنعت نفت اداره کنیم. آن واژهٔ عامیانه زمانی برای آفتابهٔ حلبی (نه مسی) به کار می‌رفت و رزم‌آرا با تحقیر وسیله‌ای که در آداب دینی جایگاهی والا دارد مرگ خویش را جلو انداخت ـــــ گرچه تعبیرش را جماعتی پسندیدند و همچنان در جامعه شنیده می‌شود. پس از شصت سال، لولهنگ به تاریخ پیوسته و فناوری شستشو به گونه‌ای دیگر است. اما برخی انواع اتومبیل که از کارخانه‌های ایران بیرون می‌آید در حد لولهنگ آن روزگار است و از نظر کیفیت نازل در جهان همانند ندارد. سبب را باید در روحیهٔ آماتوری و فقدان مربـّی، یا مربـّی‌ناپذیری، ملتی دید که دوست دارد فکر کند به برکت نبوغ ذاتی‌اش هر چیزی با پهن‌کردنْ بیل خواهد شد و با درازکردنْ میل می‌شود. تعجبی ندارد کار صنعت نفت ایران از رکود گذشته و به سکون کامل کشیده است.

  • ahmad

    سپهپد رزم ارا اگر زنده میماند برنامه کودتا علیه نظام محمد رضا پهلوی(حیف از اسم شاه) را داشت و بازگرداندن بحرین و یک جمهوری در ایران برپا میکرد که احتمالا ایرانیان دیگر به سرنوشت شوم زندگی زیر حکومت ملایان محکوم نمیشدند رزم ارا توسط عوامل شاه ترور شد خود کاشانی هم اعلام کرد که طهماسبی برای شهرت قتل رزم ارا را به ریش گرفت خوشبختانه نظام پادشاهی به سطل زباله تاریخ رفت و ملاهای شاه پرورده هم به دنبال ان خواهند شتافت

  • سخنان منوچهر رزم آرا، برادر سپهبد حاجعلی رزم آرا

    سپهبد رزم آرا به دستور محمدرضا شاه، با برنامه ریزی اسدالله علم و به دست ستوان یکم شهربانی، مجتبی میرعلی اکبری، کشته شد. سخنان منوچهر رزم آرا، برادر سپهبد حاجعلی رزم آرا، نخست وزیر پیشین ایران که در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در مسجد شاه تهران کشته شد و حکومت وقت «خلیل تهماسبی» ــ از اعضای گروه سیاسی و مذهبی قشری «فدائیان اسلام»ــ را عامل قتل وی اعلام کرد. منوچهر رزم آرا آشکار می سازد که در این ترور سیاسی، از «خلیل تهماسبی» به عنوان یک ابزار برای به گردن گرفتن این جنایت و پوشاندن نقش دربار در آن، استفاده شد.

  • اشکان

    نظر شخصی من درباره "ملی کردن صنایع" یک کلمه است: دزدی هدف, ملی کردن نفت نبود (چون از قبل ملی بود). ملی کردن "صنعت" نفت بود.صنعت نفت که مال ملت ایران نبود که ملی شود. مصدق اموال ملت بریتانیا را دزدید و به ملت ایران داد. غافل از این که هیچ ملتی با دزدی رشد نمی کند. علم میخواهی؟ خودت کشف کن! تکنولوژی می خواهی؟ خودت زحمت بکش اختراع و تولید کن. در موضوع نفت همیشه این ایران بود که دبه درآورد و قراردادها را یکجانبه فسخ کرد و هیچ توجهی به منافع طرف مقابل نکرد. قرارداد مورد قبول جبهه ملی احتمالا این بود: ایران و انگلیس با هم همکاری کنند به این شرط که یک شمش طلا مال ایران, یک خروس قندی مال انگلیس! شاید بهترین جمله ای که اساس سیاست خارجی در اندیشه ملی را نشان بدهد همان است که آیت الله جوادی آملی گفت: « کسی که بیگانه را راه می دهد, دیوث است ». ممکن است بگوییم یک آیت الله که نمی تواند ملی باشد. ولی به نظر من کاملا ممکن است. موضوع اصلا پیچیده نیست؛ در معامله ,کشور بیگانه باید زیان کند( چون بیگانه است) و ما باید سود کنیم! من خودم در کار قطعه سازی هستم. شاهد بوده ام که شرکای خارجی هیچ انگیزه ای برای سرمایه گذاری بلند مدت در ایران ندارند. چون ایرانی جماعت را افرادی غیر قابل اعتماد و بد-معامله می دانند که فقط به فکر دزدی تکنولوژیک و مفت خوری هستند. اکنون هم ما همچنان قربانی جنون ملی خودمان هستیم. که شریک خارجی را یک دشمن می دانیم که باید سرش کلاه بگذاریم و اموالش را بالا بکشیم و تکنولوژی اش را سرقت و کپی کنیم چون "بیگانه" است. خودی نیست. حالا اگر بگویی کشور خارجی هم باید از معامله با ما سود کند, متهم می شوی که غیرت ملی نداری و نوکر بیگانه و " دیوث سیاسی" هستی. با این طرز نگاه به خارج؛ با نشاندن دزدان و غارتگرانی چون مصدق در جایگاه قهرمان ملی, حتم بدانید هیچ شریک خارجی مغز خر نخورده که در ایران سرمایه کذاری کند تا فردا که شراکت با او به سوددهی رسید, باز یک قهرمان ملی علم کنیم و خارجی را بیرون و امولش را تصاحب کنیم.

  • فاطمی

    آقای "اشکان" شرکت نفت ایران و انگلیس یک شرکت خصوصی بود و نه دولتی. مردم انگلستان نیز صاحب این شرکت نبودند و "مال مردم" انگلیس نبود. در ایران سنتا ما سه نوع وطن فروش پست فطرت داشته ایم: ۱) حزب توده ای های وطن فروش به شوروی ۲) آخوندهای عرب زادهء وطن فروش ۳)سلطنت باختگان وطن فروش به انگلیس و آمریکا

  • اشکان

    (1) خوب ظاهرا از کامنت قبلی من برای آقای/خانم فاطمی به قول آخوندها شبه ایجاد شد! لازم است توضیح مفصل تر بدهم. شرکت متعلق به هر دو ملت بود. نفت آن, مال مردم ایران, تکنولوژی استخراج هم از آن مردم بریتانیا. وقتی ایران نفت خود را از مردم بریتانیا دریغ کرد بریتانیا هم حق داشت ( و باید) تکنولوژی خود را از مردم ایران دریغ می کرد. اگر تکنولوژی استخراج نفت مال مردم بریتانیا نبود و مال شرکت خصوصی بود به شکل مشابه می توان استدلال کرد نفت هم نه مال مردم ایران بلکه مال کره زمین بود! ضمن اینکه دولت بریتانیا 51% سهام این شرکت را از 1914 خریداری کرده بود و شرکت تماما خصوصی نبود. اگر مصدق می خواست صنعت نفت را ملی کند باید تکنولوژی ساخت بریتانیا را پس می داد و تکنولوژی ساخت کشور خودش را استفاده می کرد. اصلا اگر قرار بود سود حاصل از نفت فقط به جیب مردم ایران برود, بریتانیا از همان اول, چرا باید در ایران سرمایه گذاری می کرد؟

  • اشکان

    (2) درباره بریتانیا: این بریتانیا بوده که جهان مدرن را ساخته. انقلاب صنعتی را آغاز کرد. دانشمندانش افزون از 130 جایزه نوبل برده اند (و دانشمندان ما چند تا؟!). ملتی درستکار و علم دوست و کوشنده و تمدن آفرین که 400 سال امپراتوری شکوهمندش ایجاد کننده تقریبا هرچیز نیکی بود که بشریت به خود دید ( بر خلاف ملت ایران که جز چند دروغ تاریخی خود-ساخته کار مفیدی برای بشریت انجام نداده). هند و آفریقای جنوبی هرچه امروز دارند از لطف استعمار بریتانیا دارند و خودشان هم غالبا این را قبول دارند. استعمار( که در لغت یعنی " آباد کردن") و استثمار(که یعنی "به ثمر رساندن") امپراتوری بریتانیا اگر نبود مردمان این کشورها که امروز برنامه فضایی دارند, هنوز روی درختان می زیستند. آن صنعت استخراج نفت هم محصول سالها تولید علم بود؛ پس نباید سودی از زحمت قرنها تلاش فکری نصیب این ملت بشود؟

  • اشکان

    (3) درباره وطن فروشی: وطن فروش بودن تحقیر نیست, افتخار است. وطن را باید فروخت؛ به شکل درست و با حفظ منافع مردم. وطن تنها با فروخته شدنش رشد می کند. مثال: شکل رایج قراردادهای نفتی امروزه برپایه وطن فروشی تنظیم میشوند ( قراردادهای مشارکت در تولید). اینگونه که سرمایه گذار, مالک سهمی از میدان نفتی (خاک وطن) کشوری که در آن کار میکند می شود. ایران این نوع قراردادها را نمی پذیرد پس شرکتی حاضر به سرمایه گذاری بلندمدت در آن نیست. ژاپنی ها قبل از اینکه پتروشیمی و LNG ایران شامل تحریمهای جدید آمریکا شود کار در ایران را متوقف کرده بودند چون ایران خاک وطنش را به آنان نمی فروخت و سود بلند مدت به ژاپن نمی رساند. ژاپن در آمریکا و استرالیا که خاک وطنشان را در قالب "مشارکت در تولید" به ژاپن فروختند سرمایه گذاری کرد. و ایران با نفت و گازی که زیر زمین دارد بدون سرمایه گذار باقی ماند! می خواهی وطن را نفروشی؟ بسیار خوب ولی توقع سرمایه گذاری خارجی نداشته باش. داخل کشور خودت تولید کن, داخل کشور خودت هم مصرف کن, رشد کن و پیشرفت کن. ببینم عرضه اش را داری یا نه! از قدیم به ما گفتند: "چراغی که به خانه رواست..." ولی نگفتند اگر چنین کردی, دیگران هم چراغ خود را از تو دریغ خواهند کرد و آن را تنها به خانه خودشان ( یا کسانی که چون تو رفتار نمیکنند) روا خواهند دانست.

  • اشکان

    (4) درباره محتوای مقاله: نویسنده گرامی اطلاعات ارزشمندی دادند. اکثرشان را من قبلا نخوانده بودم. از جمله نامه شپرد به رزم آرا که بهترین دلیل و نشان دهنده حسن نیت ذاتی بریتانیایی ها در قبال ملل دیگر است: همه خواست ایران یعنی تقسیم مساوی نفت را پذیرفت, 28 میلیون لیره کمک مالی و 10 میلیون ودیعه در حساب بانک ملی هم پیشنهاد کرد. نمیدانم یک کشور خارجی چه لطف بیشتری در حق ملتی دیگر می تواند بکند؟! خلاصه از نویسنده گرامی سپاسگذارم. اما پیشنها می کنم به آنچه من عرض کردم ( اگر ایشان کامنت من را ملاحضه کردند) هم توجه داشته باشند. بیان تاریخ به شکل خام فایده ای برای خواننده ندارد. لازم است متن کمک کند خواننده, یک دستگاه مفهومی درست در ذهنش شکل بگیرد. این مقاله احتمالا یکی دو روزی دیگر به بایگانی سایت خواهد رفت. من هم که دوباره آمدم مقاله را نگاه کردم, چون چند روزی است در قرنطینه خانگی بیکارم و کف کرده ام و حوصله ام سر رفته. لکن اگر کسی دیگر هم مثل من از سر علافی این نوشته مرا می خواند بداند که از تحریف تاریخ هیچ ملتی سود نکرده که ما دومی باشیم. در روابط ایران-بریتانیا و کلا ایران-غرب , تاریخنگاران ایرانی تقریبا بلا استثنا تاریخ را به نفع ایران تحریف کرده اند. که ما نقش کوزت را داشته ایم و غرب که خانم تناردیه بوده به ما ستم کرده! ولی آخر کدام ستم؟ نه واقعا! کدام ستم؟؟؟؟

  • فاطمی

    سالها پیش زیدی در فضای مجازی به نام "Anglophile" در بارهء فوائد خود فروشی به انگلستان قلم فرسایی می کرد, که به نظر می رسد روحش همچنان زنده است (پالیزی, در لندن: به احتمال قوی). یادش به خیر که چگونه آن "رفقای" استالینیست حزب توده نیز همیشه ادعایشان این بود که چون در شوروی همه چیز در اختیار دولت است, پس این یعنی همه چیز دست مردم است و ...حزب توده خواهان سپردن نفت شمال به شوروی بود و... همفکران "انگلوفایل" هنوز مدافع خود فروشی به انگلیس. این همان "منطقی" بود که شاه بحرین را به انگلستان سپرد و پول زیر میزی اش را دریافت کرد (محمد قائد). برای این جماعت سلطنت باخته وطن فروشی "با شیر اندرون شد و با جان به در شود." هیچ کس از انگلستان تقاضای سرمایه گذاری در ایران به عمل نیاورده بود. این استعمار بود که منابع کشور را به انحصار خویش در آورد. اما پیشبردن گفتمان ضد-استعماری با "انگلو فایل" ها مانند نصیحت کردن فاحشه ها در مورد امراض مقاربتی است! وطن تنها با فروخته شدنش رشد پیدا نمی کند. این سلطنت باختگان وطن فروش هستند که جز این نسخهء منسوخ حرف دیگری برای گفتن ندارند. ایالات متحدهء امریکا با "خرید لوئیزیانا"(Louisiana Purchase) از فرانسه, ۱۸۰۳, رشد کرد. شصت سال پس از آن هم با خرید آلاسکا از روسیه بیشتر رشد کرد. در دوران خود ما در به اصطلاح "جمهوری خلق چین" دولت هیچگاه بیشتر از ۴۹% از سهام سرمایه گذاری های خارجی را به شرکت های غیر چینی نمیدهد. که اکثر اوقات چیزی بیشتر از یک سوم نصیب شرکتهای غیر چینی نمی شود. در دوران تسلط شرکتهای چند-ملیتی بر اقتصاد جهانی کل این مقولهء "خاک وطن" دگرگون شده و باید از نو بررسی و تحلیل شود. از آن مهمتر بحران سرمایه داری متاخر, بحران جهانی نئو لیبرالیزم, و نهایتا بحران کنونی ویروس کرونا که ورشکستگی مدل و منطق نئو لیبرالیسم را برجسته تر می سازد, تمامی مدل های سرمایه گذاری خارجی و بازارهای داخلی را به زیر سوال کشیده است. منطق بازار و سود آوری کوتاه مدت, به هر قیمت. فلج شده است. مانند نظام بهداشتی در کل جهان سرمایه داری.

  • فاطمی

    آقای اشکان (پالیزی, انگلوفایل) خواهش می شود حالا که شما انقدر در مورد "حسن نیت ذاتی بریتانیایی ها در قبال ملل دیگر" مطلع هستید, مقداری نیز برای ما از این "حسن نیت" انگلستان در مورد ایرلندی ها خصوصا در ۱۸۴۷ بنویسید.

  • اشکان

    (1) از بانمکیهای فضای مجازی آن است که آدم از چیزهایی در مورد خودش خبردار می شود که پیشتر نمی دانست. از جمله نام واقعی و محل زندگی خودش! پس من ساکن لندن هستم! کاش بودم! و نیز کاش حداقل در این کشور ایران کمی امنیت بود تا من بدون ترس از اتهام ارتباط گرفتن با "رسانه معاند نظام", نام و فامیل و آدرس و زار و زندگی خودم را فاش میکردم تا ابهامی باقی نماند. و یا حداقل به خدا باور داشتم تا برای کسی که هویت واقعی مرا حدس می زند از خدا طلب شفای عاجل کنم. ولی چون این موضوعات پشیزی اهمیت برایم ندارد, تخیل درباره اسم و هویتم باشد به عهده مخاطب. بپردازم به موضوعی که گفته شد: سرمایه گذاری بریتانیا در ایران در آغاز از سوی "دارسی" انجام شد. ایران در آن هنگام حکومت و دولت مستقل و ایرانی داشت. مظفرالدین شاه (پادشاه قانونی کشور) پس از رایزنی و مذاکره بر سر متن قرارداد با آن موافقت و قرارداد را رسما امضا کرد. این اساس هر معامله بین المللی بوده و هست. نه زوری در کار بود نه فشار نه اشغال نظامی. اینکه مفاد قرارداد, منافع ملی را به خوبی تامین می کرد یا نه, تصمیمش به عهده آن دولت بوده که قرارداد را امضا کرده نه طرف خارجی. انحصار در اکتشاف و برداشت هم چیزی بود که دارسی برای بازگشت سرمایه و جبران ریسک سرمایه گذاری, با توجه به نبود سیستم های اولتراسونیک و روشهای ژئوفیزیک و ژئوشیمی در امر اکتشاف در آن زمان و قدرت پایین دستگاه های حفاری 120 سال پیش, لازم داشت. فرق نداشت طرف انگلیسی باشد یا فرانسوی یا چه .در گذشته کار اکتشاف, بیشتر حالت آزمون و خطا داشت. دارسی و شرکتش در ایران تا آستانه ورشکستگی کامل پیش رفتند و میدان نفتی در آخر کار تقریبا شانسی پیدا شد.

  • اشکان

    (2) به هر حال حکومت وقت ایران مختار بود پیشنهاد را در همان آغاز رد کند و با دارسی قرارداد امضا نکند و سرمایه گذاری در نفت خود را نپذیرد. ولی در اقتصاد, اساس هر خرید و فروشی رسیدن طرفین از مطلوبیت کمتر به مطلوبیت بیشتر است. در این مثال, ایران لابد دریافت سهم خود از پول فروش نفت را به واگذار نکردن آن به خارج ترجیح داد. دارسی هم پرداخت ما به ازای نقدی آن را ( که معادل کالا و خدمات تولیدی در بریتانیا و بقیه دنیا بود) را در عوض استخراج و دریافت سهم خود از نفت ایران ترجیح داد و معامله سر گرفت. با اتمام سلطنت قاجار حکومت بعدی طبق "اصل جانشینی دولتها " وارث تعهداتی که حکومت پیشین داده بود و پولش را دریافت کرده بود می شد. حال اگر دولت بعدی از قرارداد رضایت ندارد باید خسارت طرف خارجی را بدهد و بعد او را مرخص کند یا حداقل تجهیزات و تکنولوژی او را پس بدهد. و پس از آن چنانچه خواست, می تواند بچسبد به همان پارانویای ضد خارجی و بیگانه هراسی خودش و مثلا دیگر هیچ سرمایه گذاری خارجی را قبول نکند. بحث کاپیتالیسم و نئولیبرالیسم که البته نقد های درستی به آن وارد است ( خود من مقاله ای در نقد "نظریه عمومی تعادل" را ترجمه و در تریبون زمانه منتشر کرده ام) و آلترناتیوهایی هم برایش ارائه شده؛ خارج از موضوعی است که من نوشتم. البته جبهه ملی هیچ گاه یک ایدئولوژی منسجم اقتصادی مطرح نکرده که بشود درباره اش قضاوت کرد که کاپیتالیسم را قبول داشت یا سوسیالیسم را. اینکه اساس و مبنای تولید و توزیع کالا و خدمات چگونه باشد؛ سوالات کلیدی اقتصاد که: چه چیزی تولید شود, چه مقدار, با چه روشی, با چه قیمتی... تولید شود و با چه الگویی توزیع شود؛ و اینکه چه شکلی از سرمایه گذاری خارجی یا داخلی درست است, اینها در اندیشه ملی گرای مصدق مطلقا نامعلوم است. آنچه آرمان مصدق بود که فقط دزدی بود و بالا کشیدن اموال خارجی ها به نام ملی کردن. به این نمی گویند تئوری اقتصادی. این نه کاپیتالیسم است نه سوسیالیسم نه سوسیال دموکراسی.

  • اشکان

    (3) در مورد اینکه کشورهای دیگر مثلا چین, با طرف خارجی چطور قرارداد می بندند باید گفت هر طوری قرارداد بسته اند حتما به گونه ای بوده که برای طرف خارجی یک مطلوبیتی ایجاد کرده است. حتی در اندیشه های سوسیالیستی هم برای این مسائل راه حل های اخلاقی و خردپذیر و مطابق با عرف بین الملل دارند ( مارکس در اواخر عمر قصد داشت رساله ای درباب تجارت خارجی در چارچوب سوسیالیسم بنویسد که متاسفانه عمرش سر آمد. سوسیالیستها برای جبران این کاستی در بحث تجارت خارجی معمولا به اندیشه های ریکاردو رجوع می کردند. ولی امروزه پل کاکشات, دیوید هاروی و دیگران اندیشه های تازه ای در این باره مطرح کرده اند). مصدق اما اصلا درگیر این چنین مسائلی نبود. بلکه فکر و ذکرش فقط غارت اموال خارجی ها بود. او در نکوهش قرارداد 1933 در جایی چنین گفت: « ... و شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند». عنایت دارید که مشکلش فقط این است که چرا بیگانه از این معامله سود کرد. چرا همه سود فقط مال ما نیست. حتم بدانید چینی ها هرگز چنین اندیشه حریصانه ای نداشتند و گرنه چنانچه این طور بود که هر دولت تازه ای که در چین بر قدرت می نشست سرمایه گذاری های خارجی قبل از خود را بالا می کشید و مصادره می کرد این حجم تریلیون دلاری سرمایه هرگز به آنجا نمی رفت. ببخشید طولانی شد

  • امیرمختار کریم‌پور شیرازی

    تنها کسانی که چنین مغرضانه و کودکانه هنوز به این حد کینه ای عظیمی از دکتر مصدق در دل دارند فقط پیروان شاه و شیخ اند. دکتر مصدق نه فرشته بود و نه پیغمبر, اشتباه و محدودیتهای متفاوت نیز کم نداشت. اما یک مو از آن سر کچلش می ارزید, می ارزد, و ارزش خواهد داشت به هزاران هزار شاه اللهی و حزب اللهی.

  • فاطمی

    جناب اشکان شما ۱۲ پارگراف طولانی مطلب نوشتید, اما هنوز یک کلام هم در مورد "حسن نیت ذاتی بریتانیایی ها در قبال ملل دیگر" برای ما ننوشته اید! برای تجدید خاطرکردن, درخواست مشخص از شما در مورد "“حسن نیت ذاتی بریتانیایی ها در قبال" ملت ایرلند در سال ۱۸۴۷ بود ( "قحطی کبیر") . این “حسن نیت ذاتی بریتانیایی ها" منجر به مرگ بیش از یک میلیون و نیم ایرلندی شد. که البته “حسن نیت ذاتی بریتانیایی ها" را ما در آسیا, آفریقا و آمریکای لاتین نیز مشاهده کرده ایم. که همگی به سیاستهای استعماری روباه پیر بازمی گردد. اما به قول شما اصلا و ابدا "استعماری" در کار نیست و هر چه هاست فقط آبادی و آبادانی است و “حسن نیت ذاتی!" تنها "مدرک" شما در این مورد نیز یک تعریف قدیمی و از کار افتاده از لغت نامه دهخدا است که واژگان استعمار را چنین تعریف می کند: "استعمار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استعمار کسی در مکان ؛ باشنده ٔ آن جای کردن او را: استعمره المکان ؛ باشنده ٔ آن جای گردانید او را. (منتهی الارب ). || آبادان کردن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). آبادانی کردن خواستن . معمور کردن . تعمیر." اما اگر منظور شما واقعا روشنگری در این مورد بود ( نه تبلیغ به غایت وقیحانه و گستاخانه وطن فروشی) و حداقل زحمتی به خود می دادید, مشاهده میکردید که در فرهنگ معین تعریف از استعمار بدین گونه است: "(اِ تِ) [ ع . ] 1 -- (اِمص .) آباد کردن کشور به ظاهر و غارت و چپاول آن در نهان." و یا این تعریف در ویکی پدیا: "کاربرد سیاسی اصطلاح استعمار به‌طور خاص متوجه شیوه‌های رفتار کشورهای از نظر سیاسی توانمند نظیر کشورهای اروپایی با سرزمین‌های مستعمراتی است. استعمارگری بیشتر کار کشورهایی است که امپراتوری دریایی و ناپیوستگی خاک آن‌ها مانع تشکیل یک واحد سیاسی یکپارچه (مانند امپراتوری‌های زمینی) می‌شود. مفهوم استعمار امروزه با مفهوم امپریالیسم پیوستگی کامل یافته و استعمار اساساً عمل قدرت‌های امپریالیستی شناخته می‌شود، یعنی قدرتی که می‌خواهد از مرزهای ملی و قومی خود تجاوز کند و سرزمین‌ها و ملت‌ها و اقوام دیگر را زیر تسلط خود درآورد. گرچه استعمار پیشینهٔ کهن دارد، اما تاریخ مفهوم جدید آن از قرن‌های شانزدهم و هفدهم آغاز می‌شود. تاریخ استعمار را از دورهٔ باستان تاکنون می‌توان به چهار دوره بخش کرد. سه دوره اول، مجموعاً تحت عنوان استعمار کهن قرار می‌گیرند. استعمار دوره اول: عصر باستان استعمار دوره دوم: دوران جهانی استعمار دوره سوم: استعمارگری قرن‌های نوزدهم و بیستم استعمار نو" البته در قرن بیست و یکم هر کودک هفت, هشت ساله نیز می داند که معنا و مفهوم استعمار چیست. اما سلطنت باختگان وطن فروش, که ادعای نوشتن نقد “نظریه عمومی تعادل” را هم یدک می کشند, هنوز از فهم واژهء سادهء Colonialism درمانده اند!!! در این راستا هر کودک هفت, هشت ساله نیز می تواند با کپی, پیست کردن ویکی پدیا جزئیات قرداد دارسی را در اینجا به اشتراک بگذارد, اما نکتهء مهم درک و فهم متن تاریخی, چهارچوب اجتماعی و به قول فرنگی ها کُنتکست (context) بین المللی روابط بین یک ابر قدرت جهانی آن دوران (که خورشید هیچگاه در امپراتوریش غروب نمیکرد) و یک جامعهء زوار در رفتهء نیمه-مستعمره, نیمه-فئودالی است. در این ساحت نیز وطن فروشی سلطنت باختگان, آنان را در یک نفهمی و نادانی مضاعف و ابدی قرار میدهد. و اما اندر باب "جبههء ملی ایران": جبههء ملی تا به حال چندین و چند دورهء تاریخی را پشت سر گذارده است, که جدیدترین نسل آن خود را با عنوان "سامانهء ششم جبههء ملی" معرفی می کند. متاسفانه ما هنوز برای جبهه ملی نیز یک نقد تاریخی درست نداریم (که این حقیقتی است که در مورد تمامی دیگر سازمانهای سیاسی ایران نیز صادق است) و جای یک تحلیل جامع و گسترده از دوران مختلفش, چندین و چند هزار اعضا و فعالین متفاوتی که در آن حضور داشته اند (از بقائی, تا خلیل ملکی, تا فریبرز رئیس دانا, تا ....) و بسیار جزئیات دیگری که در یک تاریخ نگاری علمی و حرفه ای باید در نظر گرفته شود, هنوز خالی است. فقر تاریخ نگاری علمی و حرفه ای در ایران, باز میگردد به فقر علوم اجتماعی در کشور و شاید فقط در این دو دههء اخیر (و آنهم بیشتر به برکت جهانسازی) است که اندک پیشرفت هایی صورت گرفته است. به هر صورت "جبهه ملی ایران" نیز پدیده ای پیچیده, متناقص و بغرنج است, که با شعار دادن و کینه پراکنی های کودکانه نمیتوان شناختی از آن بدست آورد. کینه پردازی شما به جبهه ملی به طور اعم و دکتر محمد مصدق به طور اخص, همانگونه که یکی دیگر از کاربران در اینجا نیز مشاهده نموده است, یکی از خصوصیات آخوندها و درباریون می باشد و بس. قاطبهء مردم ایران, با وجود تمامی کمی و کاستی های دکتر مصدق هنوز هم که هنوز مهر او را به دل دارند. خصوصا به این دلیل که می بینند که چگونه هم در دوران سلطنت و هم در دوران ج.ا. به او ظلم شد, و میراث تاریخی مصدق همواره سرکوب شده است. این سرکوب بی پایان وی نیز بی گمان یکی از دلایل "مقدس" شمردن اوست. به امید آنکه در جامعه و کشوری آزاد و مبرا از هر گونه تبعیض, ما نیز نهایتا بتوانیم دست بیابیم به سنجشی عینی و علمی, و نقدی درونمایه و اساسی از میراث مصدق و نقش و عملکردهای جبههء ملی ایران. با تمامی این تفاصیل در اینجا دو اثر معتبر و جالب را در نقد مصدق میتوان به خوانندگان گرامی معرفی کرد: ۱) "ملی گرایان و افسانه ای دموکراسی" نبشتهء رفیق زنده یاد بهزاد کاظمی (۱۹۹۹) , نشر نظم کارگر ۲) مقالهء "شالاپ بزرگ" نبشته محمد قائد در مورد مارکس, اگر کوچکترین آشنایی با نبشتارهای مارکس در مورد استعمار داشتید, می دانستید که برای او نیز استعمار هیچ “حسن نیت ذاتی" در بر نداشته و تاریخ و میراث استعماری بسیار پست و پلشت تر از این واژه پردازی های احمقانهء "حسن نیتی" است. اشتباه دیگر شما این می باشد که, در حیطهء تجارت بین المللی و همچنین در مورد سیاست های مالی جایگزین نظریات مارکسی, نبشته ها و کتب کینز است. که در "مدرسه اقتصادی لندن" London School of Economics یا "مدرسه جدید برای تحقیقات اجتماعی" New School for Social Research در نیویورک, تدریس می شود. آثار دیوید هاروی (که شدیدا تحت تاثیر افکار هنری لفور می باشد) تمرکز بر شهر نشینی, تولید فضا و "حق شهرنشینی" دارد و هیچ ربطی به تجارت خارجی ندارد. در مورد تاریخ افکار اقتصادی و تاثیرات ریکاردو و اسمیت بر مارکس, بهترین کتاب کماکان نبشتهء اسحاق ایلیچ روبین Isaac Ilyich Rubin با عنوان "تاریخ اندیشه اقتصادی" History of Economic Thought میباشد, که در دانشگاه های ماقبل استالین در شوروی از کتب درسی بود.

  • اشکان

    الف ) گویا نکاتی که پیشتر گفتم مورد قبول آقای/خانم فاطمی قرار نگرفته اند. پیش از پرداختن به موضوع, لازم می دانم در این آخرین نوشتارم ابتدا چند نکته کوتاه عرض کنم. 1- از ویراستار گرامی زمانه پوزش میخواهم که ناچار به خواندن این مباحثه طولانی و شاید سترون شد. چند روزی است کرونا گرفته ام و در قرنطینه خانگی روزگار به بطالت می گذرانم. این طولانی نویسی از اثرات در اتاق ماندن و کف کردن است! ولی به هرحال رادیوزمانه همیشه محل تضارب آرا بوده و وجه مشخصه اش همین حوصله و باز گذاشتن محیط نقد و نظر است. من هم شاید حاصل این نوشتار را بعدا یک مقاله کردم! سپاس از شما. 2- منظور من از استعمار و استثمار, اتفاقا همان معنی لغوی و تحت اللفظی آن بود نه معنی واقعی و آکادمیک آن. چون باورم بر این است و دلایل بسیار برایش دارم که استعمار بریتانیا ( و تا حدودی ژاپن) بر خلاف دروغ نویسی های تاریخدانان پسااستعماری, با بقیه استعمارها فرق داشته اند. آنها مستعمرات خود را تقریبا همپای خودشان توسعه دادند. جنایاتی هم مرتکب شده اند که در قیاس با جنایاتی که حاکمان خود همان مستعمرات پیشتر در حق آن مردمان می کردند؛ چون قطره ای مقابل دریاست. 3- نام "دیوید هاروی" را اشتباه نوشتم. احتمالا اثر سردرد ناشی از کرونا بود. اصلاح کنم منظورم "انور شیخ" بود. 4- من کی گفتم مقاله در نقد اقتصاد نوکلاسیک نوشتم؟! عرض کردم مقاله " ترجمه" کردم. قبل از نقد کردن, درست بخوانیم! مترجم هم نیستم. ترجمه ام هم خوب از آب درنیامد. شد اولین و آخرین ترجمه. حرفم این بود که من قبول دارم که نقدهای جدی به اقتصاد لیبرال وارد است. اگر خواستید در تریبون زمانه اسم مقاله را سرچ کنید: « نه حتی نادرست». البته خواندن ترجمه من اتلاف وقت است. اصلش را بخوانید. همانجا لینک دارد. 5- بله, من در مورد برکات استعمار بریتانیا, بیشتر توضیح ندادم. چون عنوان و موضوع مقاله, ملی شدن صنعت نفت است و به باور من کامنت متفرقه و بیربط به موضوع مقاله گذاشتن, نوعی توهین به نویسنده مقاله است. این کار یعنی که اصلا توجهی به موضوع نوشته نداشتم و آمدم اینجا هرچه دل تنگم می خواهد بنویسم!

  • اشکان

    ب) تجربه زیسته من اگر از ملی شدن صنعت نفت انتقاد کردم به خاطر شناخت عملی بود که از آن دارم. پیشتر نوشتم که در کار قطعه سازی هستم. من مهندس مکانیک هستم. من در پالایشگاه آبادان کار عملی کرده ام, زیرساخت بی نظیری که مهندسان درستکار و باوجدان انگلیسی در آنجا درست کرده اند را دیده ام. و گندکاری ایرانی ها را (چه مال قبل از انقلاب چه بعد از آن)! مهندس پشت میزنشین نبودم. آچار به دست بودم. در واحد تقطیر در خط لوله و مخازن تحت فشار... در آبادان, عسلویه و تهران و بندرعباس پروژه اجرا کرده ام. هم طراحی می کنم هم اجرا. یک چیزهایی را در کتابهای تاریخ نمی نویسند باید با چشم ببینی. باید با کارگر و مهندس آنجا صحبت کنی. بعد از آن هنگامی که تاریخ را خواندی می توانی بفهمی که قراردادهای نفتی بریتانیا با ایران نسبت به کاری که کرده اند و زحمتی که برای ما کشیده اند, کاملا منصفانه بود. بی شک آبادان با وجود سوء مدیریتها و صدمات جنگ هنوز بهترین پالایشگاه ماست. مقایسه اش کنید با ستاره خلیج فارس که سپاه پاسداران آمد و شرکتهای "تهران جنوب" و "بینا" را از پروژه کنار گذاشت که چرا شریک ایتالیایی آورده اید. متهمشان کرد که دست استعمار ایتالیا را به ایران گشوده اند و "ملی گرایی" را فراموش کرده اند. سپس خودش پروژه را گرفت و کاری کرد که پالایشگاه از همین الان به خرج افتاده.

  • اشکان

    ج) شاکی یا متهم؟ « چنین گفت رستم به اسفندیار / که کردار ماند ز ما یادگار» مهم کردار است. حرفهای خاله زنکی که فلان روز مصدق چه گفت و کاشانی چه گفت و غیره, جای کردار را نمی گیرند. نزیک 70 سال است که نفت ملی شده است. قبلش هم 40 سال همکاری با بریتانیا را داشتیم. طرفداران ملی شدن باید توضیح دهند که با ملی شدن صنعت نفت چه برکاتی به کشور رسید. اما اینان خود را به ناحق در مقام منتقد و سوال کننده قرار می دهند؛ خیر نباید سوال کنند. باید جواب پس بدهند. طرحی ملی داشتند, انجامش دادند. برای کشور آثاری داشت. جبهه ملی و ملی گرایان, باید رسما و با مدارک قابل رد و اثبات , گزارش عملکرد این پروژه سیاسی-اقتصادی خود را طی 70 سال گذشته ارائه بدهند که در مقایسه با حالتی که فرضا نفت ملی نمی شد اکنون چه بدست آورده ایم و چه از دست داده ایم. نه اینکه مزورانه توپ را به زمین دیگران بیاندازند. والبته این بهانه هم قبول نیست که در طی 70 سال گذشته حکومت دموکراتیک در کشور نبود. چون در آن 40 ساله قبل از ملی شدن هم دموکراسی نداشتیم و ازاین حیث مساوی است. نیز این 70 سال را مقایسه کنند با همین بازه زمانی در صنعت نفت مثلا عربستان. کشوری که جامعه اش به قدری عقب مانده است که با وجود نرخ بالای بیکاری که دارد, در مشاغل ساده ای چون بنایی و گچ کاری هم مجبور است از نیروی کار خارجی استفاده کند! اما در صنعت نفت؛ تکنسین ساده اش [حرف الکی نیست, دیده و شنیده ام که می گویم], از حیث علم و سواد, استادان دانشگاه ما را قورت میدهد. چون ملک عبدالعزیر با خردمندی و فرزانگی اش با آمریکایی ها دوستی کرد و توانست به توافق برسد که آمریکایی ها کودکان صحرانشینان را آموزش دهند. همان کودکان بعدتر بورسیه گرفتند و مهندس شدند, بعد مدیر شدند و الان از بهترینها در جهانند و نه تنها صنعت نفت خود را که بسیاری از دیگر کشورها را مدیریت فنی می کنند. عجبا که آن شاه شترسوار بی سواد چه سرنوشتی برای ملتش رقم زد و این نخست وزیر دانش آموخته فرانسه و سوئیس چه گندی زد برای ما!

  • اشکان

    د) مثالی از استعمار بریتانیا: از فجیع ترین جنایات این کشور در هند, کشتار جیلانوالا است که نزدیک 1000 کشته داشت و همیشه به عنوان بزرگترین کشتار استعمار در هند نکوهش شده. این را مقایسه کنید با فقط یک قلم از خدمات بریتانیا به هند که بر انداختن رسم " ساتی" بود به زور سرنیزه. سالانه بیش از 6000 زن بیوه, زنده سوزانده می شدند. کاردار نظامی بریتانیا "چالز نیپیر" در پاسخ به بزرگان هند که ساتی را رسم دیرینه خود می دانستند گفت: ما به رسوم شما احترام میگذاریم که باید بیوه ها را همراه جسد شوهر به آتش بیاندازید. ولی ما هم رسومی داریم. رسوم ما این است: کسی که زن بیوه را آتش بزند, دار می زنیم. ساتی به سرعت از میان رفت. اگر بریتانیا نبود, رسم ساتی هنوز هم از بیوه زنان هندی همانند قتلهای ناموسی در ایران, قربانی می گرفت. غرض اینکه: برای قضاوت درباره استعمار بریتانیا باید کل عملکرد آن را دید نه فقط آن قسمت که خود می پسندیم. و چون این کل بسیار گسترده است و در حافظه هیچ کس نمی گنجد و به آسانی قابل جمع بندی نیست چاره ای نیست جز آنکه یک نوعی استقرای ناقص بزنیم. به جای کلی گویی, از رخدادهای مشخص شروع کنیم و تمام زوایای آن رخداد را ببینیم. برای این کار نمی توانیم در بحث خرد, مسائل کلان را بی در و پیکر وارد کنیم. وقتی سخن درباره عملکرد بریتانیا در صنعت نفت ایران و ملی شدن صنعت نفت در ایران است, گفتن از نئولیبرالیسم و ایرلند و آمریکا و یمین و یسار یعنی انحراف بحث. برای منحرف نشدن باید بر یک موضوع تمرکز کنیم نه اینکه هرچه در دل داریم بگوییم.

  • اشکان

    ه) نقش بریتانیا بریتانیا با موافقت مظفرالدین شاه, صنعت نفت ایران را پایه گذاشت. مظفرالدین شاه مردی علیل بود ولی سفیه نبود و بر خلاف تبلیغات دروغین پهلوی ها, از خردمندترین شاهان ایران بود. قرارداد نفتی که امضا کرد از بهترین قراردادهای نفتی تاریخ ایران بوده (این را حتی مصدق هم قبول داشت). رضاشاه سبکسرانه آن را فسخ کرد و خودش قراردادی بسیار بدتر نوشت و بعد هم که در دوره پهلوی دوم نفت ملی شد. همان طور که ملی شدن صنعت نفت به خواست دولت وقت ایران بود, شروع کار بریتانیا هم به خواست و تایید دولتهای وقت بود. قراردادی بلندمت نوشته بودند که ایران آن را فسخ کرد. اکنون باید خسارت بریتانیا را پرداخت می کرد. در تحریم نفتی ایران, بریتانیا گفت که رای دادگاه بین الملل به نفع ایران را می پذیرد ولی پالایشگاه آبادان, جزء قرارداد نبود و سرمایه گذاری جداگانه بریتانیا بود. و چیزی که تحریم کرد, محصولات نفتی آن پالایشگاه بود. گفت ایران یا پولش را بدهد یا از اموال کشور من استفاده نکند. مصدق کافی بود پول ساخت پالایشگاه را بدهد تا مال ایران شود و قضیه تمام شود. این, اصلی عقلی و اخلاقی است. شما از مغازه جنس می خری پولش را نمیدهی؟! طبق اسناد دولت آمریکا که محمدعلی موحد در کتابش آورده, مصدق مدام از پرداخت غرامت شانه خالی کرد و از امروز به فردا انداخت. از تکنولوژی بریتانیا استفاده می کرد ولی پولش را نمیداد.

  • اشکان

    و) ختم کلام اساس نقد من به دو چیز بود: 1- اندیشه ملی شدن صنعت نفت. 2- اندیشه ملی گرایی به طور عام. و چون اطاله سخن نشود و بتوان به نتیجه رسید محدودش کردم به اولی. مصدق ادعا کرد, ایران می تواند پول به خارجی ندهد و صنعت نفت را خودش اداره کند. بهترین محک ادعا, تجربه است. مدافعان ملی شدن صنعت نفت به جای فرافکنی و برچسب زنی به دیگران, گزارش عملکرد بدهند و نتایج عملی ملی شدن صنعت نفت را به شکل جامع و ابطال پذیر ارائه و اثبات کنند.

  • اشکان

    ز ) آقای/خانم فاطمی به عنوان یکی از حامیان ملی شدن صنعت نفت, این گزارش عملکرد را در قالب مقاله یا کتابی مستقل به مردم ایران ارائه کنند.

  • فاطمی

    جناب "اشکان" (پالیزی, انگلوفیل, گونگادین) شوربختانه فرافکنی در اینجا فقط از سوی شماست. این حقیر مصدق را نه پیامبر و امام ذکر کردم, و نه جبهه ملی را فارغ از اشتباهات. تاکید من بر پرهیز از شعار دادن و خودداری از کینه پراکنی و تکرار نکردن فحاشی های مقامات انگلیسی علیه مصدق و ایرانیان بوده و می باشد. بیان به غایت وقیحانه و گستاخانه ای که شما علیه مردم ایران و دکتر مصدق استفاده می کنید دقیقا تکرار همان واژگان های پروپاگاندای انگلستان علیه مصدق است. که به این می شود و باید به درستی لقب "گونگادین ایرانی" داد. دو نبشتاری نیز که در نقد مصدق و فرایند ملی شدن صنعت نفت در کامنت شماره ۱۸ معرفی شد, در این راستا هستند: ۱) “ملی گرایان و افسانه ای دموکراسی” نبشتهء رفیق زنده یاد بهزاد کاظمی (۱۹۹۹) , نشر نظم کارگر. ۲) مقالهء “شالاپ بزرگ” نبشته محمد قائد. در ادبیات سیاسی ایرانی هیچ نبشتارهایی معتبر تر و نقادانه تر از این دو مقال نیز در نقد مصدق و جنبش "ملی کردن صنعت نفت" پیدا نخواهید کرد. جنایات استعمارگران انگلیسی در ایرلند, در تاریخ جهان بی سابقه است. تا قبل از "قحطی کبیر" در ایرلند, که کاملا و دقیقا به خاطر پیشبرد منافع استعمار گرایانهء هیت حاکمه انگلستان مهندسی شد و به پیش رفت, بیش از یک میلیون و نیم انسان بیگناه جان باختند. چنین جنایتی که تا آن زمان, و به نوعی حتی تا به حال نیز در تاریخ جهان بی سابقه است. اما داستان انگلستان و ایرلند فقط به تراژدی "قحطی کبیر" ختم نمی شود. رگه های قوی نژاد پرستی انگلیسی علیه مردم ایرلندی در تار و پود فرهنگ انگلیسی نهفته است. همانگونه که ورود سگ به درون پاب ها و بار های انگلیسی ممنوع بود, ورود ایرلندیها به پاب, بارهای انگلیسی نیز ممنوع و برخورد انگلیسی ها با ایرلندی ها همانند برخوردی بود که با سگ داشتند. تابلوهای بیرون بارها و پاب های در شهر های انگلستان بدین قرار بود که: "ورود سیاهان, سگها و ایرلندی ها ممنوع"! از فرهنگ عامهء انگلیسی (مانند کمدی های "بنی هیل شو") تا فرهنگ عالی (و نمایشنامه های شکسپیر "مکبت") ما شاهد یک رگهء قوی نژاد پرستی علیه ایرلندی ها می باشیم. که البته چنین گرایشات نژاد پرستانهء متحجری در فرهنگ غالب انگلیسی فقط مختص به ضدیت با همسایگان ایرلندی خود نیست و در مورد تمامی مردم "جهان سوم" و دیگران نیز از سوی گرایشات استعمار گرایانه در فرهنگ انگلستان با طبق سیاست "فرصت برابر" اعمال می شود. اینکه از یک سو از نظریات کسانی مانند انور شیخ (یک نظریه پرداز ضد-سرمایهء تمام عیار) نام آوردن و از سوی دیگر با "منطقی" گونگادین وار از میراث استعماری انگلیس در هندوستان دفاع کردن, یا عوام فریبی محض است, یا یک شیزوفرنی عمیق, و یا ترکیبی از هر دو. میراث استعمارگران در جهان هارترین, وحشی ترین و سرمایه دارانه ترین صفحات تاریخ جهانی است. دفاع از چنین میراث ننگینی تحت عنوان "منظور من از استعمار و استثمار, اتفاقا همان معنی لغوی و تحت اللفظی آن بود نه معنی واقعی و آکادمیک آن" فقط و فقط ترشحات یک گونگادین "وطنی" می تواند باشد. نقد و سنجش در قرن بیست و یکم بر اساس جدیدترین اصول علمی و پیشرفته ترین روش های آکادمیک می باشد, و نه "معنی های" بی معنی قدیمی و بدرد نخور لغوی و تحت اللفظی.

  • اشکان

    (1) نمی خواستم موضوع را کش بدهم ولی چون این آنگلوفوب نه چندان محترم فقط بر روی وجه تاریک تاریخ بریتانیا تمرکز میکنند؛ اجازه دهید من هم روی تاریخ خودمان یک بررسی مشابه بکنم. نتیجه گیری با خودتان باشد ولی در ضمن متن , "2 سوال مهم" هم خواهم پرسید که جوابش, به نتیجه گیری که مخاطب می کند بستگی دارد. مقایسه تاریخی بریتانیا و ایران: همه دنیا می دانند ایرانیان کاری جز مفت خوری و جنایت در حق بشریت نکرده اند. هند با ذخایر عظیم و مردم بی آزارش تقریبا تنها منبع درآمد این ملت بی هنر در طول تاریخ بوده. اینها فقط مشتی از خروار است:

  • اشکان

    (2) 1- حمله سلطان محمود غزنوی به هند: در سال 392 ه‍.ق به‌عنوان جهاد به هندوستان حمله برد و تا سال 416 ه‍.ق در ظرف 24 سال چندین جنگ کرد. پرستشگاه سومَنات بزرگترین بتخانه هندوستان بود. از آنجا که می‌دانست بتخانه سومنات گنجینهٔ زر و سیم و جواهرات است پس از سه روز نبرد، بتخانه را گشود و خود با گرزی که در دست داشت بت اعظم را که از سنگ بود و در حدود 5 متر طول داشت درهم شکست. و برای اعلام این پیروزی به همگان پاره‌هایی از آن را به غزنه، بغداد و مکه فرستاد. قیمت این اشیا را که بدست محمود غزنوی غنیمت گرفته شد در آن روزگار 20 میلیون دینار نوشته‌اند. فقط در همان جنگ 90 هزار از مردمان بی دفاع که برای محافظت از پرستشگاهشان آمده بودند قتل عام شدند. محمود پس از آن فرمان به غارت زنان و کودکانشان داد. درجایی گفته شده ( منبعش خاطرم نیست) در هر شهر هند را که گشود 10000 جفت چشم در می آورد. امروزه 200 میلیون جمعیت مسلمان در هند, 200 میلیون جمعیت پاکستان و 150 میلیون در بنگلادش جملگی نوادگان کسانی اند که در زمان محمود به ضرب شمشیر ایرانیان مسلمان شده اند. گویند طوری هندی می کشت که انگشتانش از فرط خونهای ماسیده هندی ها, در قبضه شمشیر می چسبید. آب گرم می ریختند تا بگشایند! نقل است که همواره می گفت: « من که "آدم" نمی کشم. من "هندی" می کشم!»

  • اشکان

    (3) 2- جنایات نادر شاه افشار در هند: لشکرکشی ها و از کله مناره درست کردن های او تنها به مردم ایران محدود نماند. به بهانه فرار شورشیان به هند, به این کشور حمله کرد ولی تاریخدانان متفق اند که این بهانه بود و او نقشه حمله را از مدتها قبل کشیده بود. قتل عام دهلی چنان بود که شاعر در وصفش چنین گفت: « دگر نمانده كسی تابه تيغ ناز كشی / مگر كه زنده كنی مرده را و باز كشی ». در تاریخ جهانگشای نادری و دیگر کتب بنگرید: «سپاهيان ايران از بازار صرافان تا عيدگاه قديم شروع به كشتار نمودند و سلحشوران ايرانی به خانه ها و دكانها حمله بردند وساكنين آنها را از دم تيغ گذرانيدند و آنچه قيمتی بود تاراج نمودند و بازار صرافان و جواهريان و دكاكين تجار و ارباب ثروت را چپاول كردند و ساختمانهای بيشماری را يا منهدم و يا طعمه حريق ساختند ». غارت دهلی چند روز طول کشید. تنها از مردم دهلی 20 میلیون روپیه (برابر با تقریباً نیم میلیارد دلار آمریکا در سال 2019) خراج گرفته شد. ثروتی که نادرشاه با خود از هند به ایران آورد به اندازه‌ای بود که برای سه سال مردم مفت خور ایران را از پرداخت مالیات معاف کرد. مجموع این ثروت, 750 میلیون تومان بود. بماند از پسرانی که خواجه کرد و دخترانی که همه را به اسارت به ایران آورد. وی پیش از حمله, علت حمله به هند را در نامه به پادشاه هند چنین گفت: به علی مرتضی قسم كه به غير از دوستی و درد مذهب هيچ مقصودی نداشته وندارم.

  • اشکان

    (4) 3- نژادپرستی ایرانیان علیه هندی ها امروزه نیز در فرهنگ ایرانی مشهود است. در دین ایرانیان, هندوها کافر هستند و جزء نجاسات محسوب می شوند. 4- ایرانیان زبان خود را هم به مانند دین خود به مردم هند تحمیل کردند. گلستان سعدی سالها کتاب درسی مکاتب هند بود. ابن بطوطه در سفرش به چین گزارش کرده که قایقرانان هندی بر روی رود زرد هنگام پارو زدن این شعر را می خواندند: « تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام / چون در نماز استاده‌ام گویی به محراب اندری». در این هنگام تنها 30 سال از مرگ سعدی می گذشت! و شاعر بزرگ دیگر ایرانیان حافظ, 3 قرن پس از حمله محمود, وقیحانه می گوید: « شکرشکن شوند همه طوطیان هند / زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود». قند که نه ولی مرگ را ایرانیان وحشی بر قبضه شمشیرشان به هند برده بودند. 5- امروز هم غالب مردم ایران, نادرشاه را قهرمان ملی خود می دانند و به جنگاوری و حمله هایش به هند افتخار می کنند. آثار این افتخار کردن ها را در فضای مجازی می توانید به آسانی رصد کنید.

  • اشکان

    (5) سوال اول : اصولا ملت پلیدی چون ایرانیان, صلاحیت اخلاقی این را دارند که از تاریخ دیگر ملل انتقاد کنند؟!

  • اشکان

    (6) و اما استعمار بریتانیا برخلاف دیگر استعمارها, برای آزاد کردن ملتها آغاز شد. سربازان بریتانیا با شعار آزادی به دیگر سرزمینها می رفتند. نه فقط سربازان که حتی جهانگردانش از "استمفورد رافلز" تا "لورنس عربستان" در راه آزادی ملتهای میزبان تلاش کردند. شعار آزادی را استعمارگران دیگر هم می دادند ولی بریتانیا تنها نیروی استعماری بود که واقعا به این شعار متعهد بود. بریتانیا ملت سازی جعلی نکرد. پس از آنکه بریتانیا مستعمراتش را ترک کرد, هندی ها هندی ماندند. اعراب, عرب ماندند. زولو ها, زولو ماندند. در عین حال بریتانیا, ملتها را کمک میکرد تا رشد کنند, علم و اخلاق بیاموزند و پس از رفتن آنان؛ یک جامعه متمدن برای خود بسازند. این را شما می توانید در وضع کنونی هند و آفریقای جنوبی در مقایسه با همسایگان خود ببینید. این جمله گاندی معروف است که: " من خود میدانم این امپراتوری بریتانیا بود که به ما آزادی داد و کمترین کنترل ممکن را بر ما اعمال می کرد".

  • اشکان

    (7) خزانه سلطنتی بریتانیا هرساله پولی را برای خرید و آزادسازی بردگان در جهان اختصاص میداد. تا 1817 بریتانیا 115000 برده را در کوبا از صاحبان اسپانیایی خود خریده و آزاد کرده بود. سیاهان کوبا, برده نبودنشان را مدیون امپراتوری آزادیبخش بریتانیا هستند. ارتش پرافتخار این کشور جنگ با دزدان دریایی, جایزه بگیرها و تاجران برده را با جدیت پیگیری کرد. عامل اصلی برچیده شدن برده داری در قاره آمریکا نه لوترکینگ بود نه هیچ سیاهپوست دیگری؛ بلکه نیروی دریایی بریتانیا بود که با جرم انگاری برده داری و حمله مستمر به کشتی های قاچاق برده, این تجارت را از رونق انداخت. نخستین کشوری که جلوی آلمان نازی ایستاد و با کمک شوروی, خطر نازیسم را از بین برد بریتانیا بود. که اگر نبود, هیتلر جهان را از نژادهای غیر اروپایی ( از جمله ایرانیان) پاکسازی کرده بود. این فهرست خدمات به بشریت شاید چندین جلد کتاب شود.

  • اشکان

    (8) سوال دوم: این بخش کوچکی از خدمات بریتانیا به جهان. حال بفرمایید ایرانیان*** بی هنر, با آن تاریخ ننگینشان دقیقا چه غلطی در طول تاریخ کرده اند و چه دستاوردی برای بشریت داشته اند که از دیگران طلبکارند؟

  • فاطمی

    خدمت جناب "اشکان" (پالیزی, انگلوفایل, گونگادین) و با سپاس بسیار از صریحا آشکار نمودن احساسات, گرایشات و عرق گونگادینی خود. طنز تاریک در اینجاست که *** ملت ایران را به "مفتخوری" متهم می کنند. اما مفتخوران اصلی آن شاهان و عوامل مستعمراتی (و*** لندن نشین) هستند که از قبل زحمات مردم به زندگی انگلی وار خویش (انگلو وار خویش) ادامه میداده اند و میدهند. اینجانب هیچگاه انگلوفوب نبوده و در کامنت شماره ۲۵ نیز ذکر شد که: "...گرایشات نژاد پرستانهء متحجری در فرهنگ غالب انگلیسی فقط مختص به ضدیت با همسایگان ایرلندی خود نیست و در مورد تمامی مردم “جهان سوم” و دیگران نیز از سوی گرایشات استعمار گرایانه در فرهنگ انگلستان..." اگر معنای این خط را فهمیده بودید درک می کردید که در انگلستان نیز یک فرهنگ غالب جریان اصلی (Dominant Mainstream Culture) موجود است و بسیاری خرده فرهنگ های ضد هژمونیک دیگر. اما فهم و درک مطلب چندان با یک ذهنیت گونگادینی مطابقت ندارد. اتفاقا خرده فرهنگهای ضد هژمونیک در انگلستان از برتر ترین نمونه های فرهنگ مترقی در جهان است. نشریات , Radical Philosophy, New Left Review , Historical Materialism و ده ها و صد ها و هزاران نشریه, روزنامه و وب سایت های مترقی انگلیسی همگی در لندن تولید میشوند. ذهنیت ارباب پرست گونگادینی قادر به تفکیک میان فرهنگ غالب و خرده فرهنگهای معترض نیست, تنها چیزی که ذهنیت نوکر صفت گونگادینی میداند, ستایش اربابان انگلیسی خود و توهین های بیشرمانه, وقیح و گستاخانه به تاریخ, فرهنگ و مردم خویش است. در ایران نیز ما با یک فرهنگ غالب ارتجاعی و متحجر روبرو بوده ایم, اما در آن واحد شاهد حضور, حیات و فعال بودن بسیاری خرده فرهنگ های مترقی و هومانیستی در تاریخ و فرهنگ ایرانی می باشیم. در مورد آخرین پرسش شما فقط عرض شود که: - تنها عنصر واقعا ننگین در اینجا نه تاریخ کشور ما ایران, بلکه گونگادین های بی شرف, مفت خور و *** است که در ایران به دنیا آمده اند. - در مورد دست آوردهای تمدن ایرانی نیز شما از دانشگاه پزشکی "گندی شاپور" در ۲۰۰۰ سال پیش شروع کنید (که در بیست قرن پیش دانشجویان پزشکی از همه نقاط جهان را به خود می کشید), تا ابن سینا, خوارزمی, خیام,...تا همین دوران خودمان با نابغه های مانند خانم مریم میرزاخانی که اولین و تنها زن ریاضی دان در جهان بود که عظیم ترین جایزهء ریاضیات در جهان "مدل فیلدز" را از آن خود کرد. ذکر و اشاره به افتخارات متعدد ما در ساحت ادبیات و فرهنگ نوین و مترقی ایرانی (شعر, سینما,..) برای "هموطنی" گونگادینی واقعا حکایت یاسین به گوش خر خواندن است.

  • ahmad

    رادیو زمانه احسنت و دستمریزاد اقای اشکان هرچی که نوشت بدون سانسور پخش کردید از ایرانیان وحشی تا تاریخ ننگینشان ولی اگر ما کلمه نوابیغ را به کار ببریم کل کامنت را سانسور میکنی که این کلمه چیز بدی هم نیست

  • ahmad

    جناب اشکان به 50 سال مفت خوری شما انگلیسی ها در تاراج نفت ایران با سهم 50 درصد اشاره نمیکنم از همان هند مینویسم ان هم سال 1943 یعنی 3 سال قبل از استقلال ان هم ازر منبع بی بی سی انگلیس از نسل کشی بوئر ها و سرخپوستان امریکا و بومیان استرالیا هیچی نمینویسم نقش چرچیل در قحطی بزرگ تاریخ هند سال ۱۹۴۳، در بحبوحه جنگ جهانی دوم؛ مکان، لندن. کابینه جنگ بریتانیا برای رسیدگی به وضعیت مستعمره اش، هند که با موج قحطی دست به گریبان است، تشکیل جلسه داده است. میلیون ها تن از اهالی، به خصوص در بنگال شرقی گرسنه هستند. لئوپولد امری، وزیر امور هندوستان، و فیلد مارشال سِر آرچیبالد واول، که کمی بعد به عنوان نایب الحکومه هند منصوب شد، درباره نحوه انتقال مواد غذایی بیشتر به این مستعمره مشورت می کنند. ولی وینستون چرچیل، نخست وزیر آتشین مزاج وقت، در مقابلشان قرار می گیرد. سِر واول در یادداشت هایش در مورد این جلسه می نویسد: "ظاهرا نجات یونانی ها و دیگر کشورهای آزادشده از نجات هندی ها مهمتر است". لحن آقای اَمِری صریح تر است. او می نویسد: "شاید وینستون درست بگوید که گرسنگی بنگالی ها – که به هر حال دچار سوء تغذیه هستند – کمتر از گرسنگی یونانی های خوش بنیه جدی است. ولی او به احساس مسوولیتی که در این کشور نسبت به کل امپراتوری وجود دارد توجه لازم را ندارد". حدود سه میلیون هندی در قحطی سال ۱۹۴۳ جان خود را از دست دادند. بیشتر تلفات در بنگال اتفاق افتاد. مادوسری موخرجی، که خبرنگار است، در کتاب تکان دهنده جدیدی بنام جنگ پنهان چرچیل، که به تازگی به چاپ رسیده، سیاست های چرچیل را مسبب اصلی این واقعه، که یکی از بزرگترین قحطی های تاریخ هند است، می داند. این کتاب تحقیقی مستند و جالب توجه در مورد واقعه ای است که باید به عنوان یکی از ننگین ترین صفحات تاریخ امپراتوری بریتانیا به حساب آید. به گفته موخرجی، علت کمبود مواد غذایی، صادرات وسیع آن از هند برای مصرف در میادین جنگ و نیز خود بریتانیا بود. بین ماه های ژانویه و ژوئیه سال ۱۹۴۳ و در حالی که قحطی در هند شروع شده بود، این کشور بیش از۰۰۰ ،۷۰ تن برنج صادر کرد.این مقدار برنج برای زنده نگاه داشتن۰۰۰ ،۴۰۰ نفر به مدت یک سال کافی بود. چرچیل به بهانه کمبود کشتی با تقاضاهای صدور مواد غذایی به هند مخالفت کرد، آن هم در حالی که کشتی هایی بودند که با عبور از هند از استرالیا به اروپا گندم می بردند تا برای مصرف آینده انبار شود. کاهش واردات قیمت ها بشدت افزایش یافت و محتکران دست به کار شدند. به علاوه، چرچیل در سواحل بنگال "سیاست زمین سوخته" را اِعمال کرد که به نام سیاست دانیل معروف شد. دلیل این امر این بود که او بیم داشت ژاپنی ها در این مناطق نیرو پیاده کنند. در نتیجه مقامات، قایق ها را که وسیله حیاتی ارتباطی منطقه بودند از آنجا منتقل کردند و پلیس ذخایر برنج را مصادره و یا نابود کرد. موخرجی در پی برخی از بازماندگان قحطی رفته است و تصویری هراس آور از اثرات گرسنگی و محرومیت ارائه می دهد. پدر و مادرها فرزندان گرسنه شان را در چاه ها و رودخانه ها می انداختند. بسیار ی با انداختن خود به زیر قطار جان خودکشی می کردند. مردمان گرسنه برای گرفتن آبی که در آن برنج پخته شده گدایی می کردند. کودکان برگ مو و دیگران درختان، ریشه سیب زمینی هندی و علف می خوردند. مردم حتی جان نداشتند جسد مردگان خود را بسوزانند. یک بازمانده به موخرجی می گوید: "هیچکس توان اجرای مراسم مخصوص مردگان را نداشت". در دهکده های بنگال سگ ها و شغاف ها روی تل های جنازه جشن می گرفتند. آنهایی که جان سالم به در بردند مردانی بودند که برای کار به کلکته رفتند و زنانی که با روی آوردن به روسپیگری توانستند برای خانواده شان غذا تهیه کنند. موخرجی می نویسد: "مادران به جنایتکار تبدیل شده بودند، و دختران زیباروی دهکده ها به روسپی و پدرها به قاچاقچیان دخترانشان!" قحطی بالاخره زمانی به پایان رسید که در آخر سال بازماندگان آن، محصول برنجشان را درو کردند. اولین محموله های جو و گندم تنها در ماه نوامبر به افراد نیازمند رسید، و تا آن موقع ده ها هزار نفر از آنان تلف شده بودند. در طول پائیز ۱۹۴۳ ذخایر غذایی و مواد خام بریتانیا برای جمعیت ۴۷ میلیونی آن – که ۱۴ میلیون کمتر از جمعیت بنگال بود – به ۵،۱۸ میلیون تن می رسید. موخرجی با صراحت خاصی می نویسد: "در آخر، مسأله چندان به نژادپرستی مربوط نمی شد، بلکه موضوع عدم توازن ذاتی قدرت موجود در هرم اجتماعی داروینی بود که بیان می کند چگونه بروز قحطی در هندوستان قابل تحمل است، اما جیره بندی نان در بریتانیای دوران جنگ، محرومیتی تحمل ناپذیر بحساب می آمد." برای آنهایی که از وقایع عصر استعمار متأسف هستند، خواندن این کتاب ضروریست. این کتاب شرح وحشتناکی است از اینکه قدرت استعماری تا چه حد استثمارگر است، و در این مورد به خصوص، این ویژگی به وسیله مردی که هیچ تردیدی در تحقیر هندوستان و مردمانش به خود راه نمی داد، تشدید هم شده است.

  • ahmad

    در کامنت قبلی من سهم 50 درصد به سهم 84 درصد اصلاح میشود

  • فاطمی

    جناب اشکان, آقای احمد مقداری تاریخ ننگین استعمار انگلیس در هندوستان را در اینجا شکافتند. که البته تاریخی کامل از عملکردهای انگلیس در هندوستان, عملکردهای استعماری انگلیس در جهان و کلیت تاریخ قدرت های جهانی استعمارگر, واقعا مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. امروز مقاله ای میخواندم از مایک دیویس در نشریه "جاکوبین" در مورد ویروس کرونا, که در گوشه ای از این مقاله نیز اتفاقا اشاره ای می شود به نقش مخرب و به غایت ضد انسانی و بربرانهء انگلستان در هندوستان و ایران در حین دوران جنگ جهانی اول. Mike Davis on Coronavirus: “In a Plague Year” Mike Davis https://jacobinmag.com/2020/03/mike-davis-coronavirus-outbreak-capitalism-left-international-solidarity در مورد انگ "انگلوفوب" بدن این حقیر مطمئن باشید که هیچ گونه "انگلیسی هراسی" از سوی من در کار نیست. سر و کار من با تاریخ, فرهنگ و جنبش های معاصر در انگلستان بسیار عمیقتر و اساسی تر از آن است که می تواند به ذهن شما برسد. در کامنت قبلی نبشته شد که: "...چنین گرایشات نژاد پرستانهء متحجری در فرهنگ غالب انگلیسی فقط مختص به ضدیت با همسایگان ایرلندی خود نیست و در مورد تمامی مردم “جهان سوم” و دیگران نیز از سوی گرایشات استعمار گرایانه در فرهنگ انگلستان با طبق سیاست “فرصت برابر” اعمال می شود." بدین معنا که در فرهنگ غالب و جریان اصلی انگلستان (Dominant Mainstream Culture) گرایشاتی نژاد پرستانه موجود است. اما این به هیچ وجه به معنای عدم وجود خرده فرهنگ های مترقی و ضد هژمونیک (Anti Hegemonic Sub-cultures) در تاریخ و جامعهء انگلستان نیست. بسیاری از معتبر ترین نشریات مترقی و رادیکالِ جهان, در لندن تاسیس گشته, ویراستاری, تولید و چاپ می شوند: New Left Review , Historical Materialism, Radical Philosophy, ...فقط چند نمونه از این مجموعهء درخشان است. و اما دست آوردهای ما ایرانیان در فرهنگ و تاریخ جهانی: شما می توانید از اولین مرکز آموزشی پزشکی در دنیا, دانشگاه "گندی شاپور", که بیست قرن پیش دانشجویان از تمامی جهان برای تحصیل بدانجا می رفتند, شروع کنید. سیستم ادارهء پست در ایالات متحدهء آمریکا, بر اساس مدل و روش پیام رسانان دولتی در دوران هخامنشی, "چاپار ها" (که باد و باران وطوفان هیچ خللی در کارشان ایجاد نمیکرد) سازماندهی شده است. از ابن سینا, خوارزمی, خیام,...تا همین دوران خودمان و خانم مریم میرزاخانی, که تنها زنی هست که بزرگترین جایزهء ریاضیات در جهان "مدل فیلدز" را از آن خود کرد, ایرانیان همیشه دست آوردهای بزرگی در علوم داشته اند. فقط نگاهی کنید به بخش ایرانیان-آمریکایی در ویکی و ببینید که چند صد دانشمند ایرانی در خارج از ایران وجود دارد. شاهکارهای ایرانی در حیطه های شعر نو, سینما و غیره که به جای خود. "دایره المعارف ایرانیکا" (Encyclopædia Iranica) تا حدود زیادی معرفی کنندهء عظمت و گستردگی, پیچیدگی و بغرنجی فرهنگ و تاریخ ایرانی است. پر واضح است که هیچکدام از مطالب بالا, دلیل و برهانی بر خود پسندی و رواج ناسیونالیزمی متحجر نیست. فرهنگِ غالبِ جریان اصلی در ایران نیز کماکان فرهنگی مردسالارانه, سنتی, محافظه کار, متحجر, عقب مانده و ارتجاعی است. اما ده ها و صد ها خرده فرهنگ های متعرض و مترقی موجود و فعال در ایران, آینده ساز ما هستند. در خاتمه فقط عرض شود که تمامی آن توهین ها و ناسزاهایی که نثار ما و تاریخمان کردید, بسیار سزاوار خود شما و استعمارگران می باشد.

  • اشکان

    سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی...! از اطلاعات تاریخی که "احمد" فرمودند سپاسگذارم. هرچند قبلا خوانده بودم. بله در قحطی بزرگ هند 2 تا 3 میلیون نفر کشته شدند. مقایسه کنید با 17 سال بعد و قحطی بزرگ چین 1959 که طبق تحقیق "یانگ ژیشنگ" در آن 36 میلیون کشته و 40 میلیون سقط جنین رخ داد و جامعه به آدم خواری روی آورد. آن هنگام چین دولت مستقل به رهبری مائو را داشت. بخشی از مشکل به اصلاحات اقتصادی مائو مربوط می شد ولی بخشی هم مربوط نمی شد. توضیح اینکه: پیش از "انقلاب سبز نورمن بورلاگ" مجموع غذای جهان کفاف مجموع جمعیت جهان را نمی داد و جلوگیری از قحطی اصلا به لحاظ عقلی غیر ممکن بود. تلاش دولتها هم ( چه استعمار خارجی بودند چه نبودند), رفع مشکل نبود. چون رفع مشکل قحطی, یک "محال عقلی" بود. بلکه تلاش میکردند قحطی در همان منطقه باقی بماند و مناطق دیگر را درگیر نکند.

  • اشکان

    در مورد نفت هم 50 سال تاراجی در کار نبوده. سهم 50 درصدی برای زمانی بود که طرف پیمانکار, بیشتر بازگشت سرمایه را انجام داده باشد. در مورد ایران اولا حکومت قاجار از همان آغاز که هنوز پروژه شروع نشده بود از دارسی طلب 20,000 لیره کرد. یعنی یک بار مالی بزرگی را همان اول روی دوش پیمانکار گذاشت که این بازگشت سرمایه را عقب انداخت. دوم: دارسی 9 سال حفاری کرد و نفت پیدا نشد. 500,000 لیره هزینه کرد بدون یک قطره نفت. این هم بازگشت سرمایه را باز به عقب انداخت. من در کامنت(13) کمی توضیح دادم. متاسفانه اغلب مردم, فرایند استخراج نفت از زمین را در ذهنشان چیزی مثل فروکردن نی داخل پاکت ساندیس تصور می کنند و به دشواریهای فنی آن توجه ندارند. تاریخنگاری ما هم به همین شکل غیر کارشناسی و آلوده به پیشفرض های ایدئولوژیک پسااستعماری بوده. ولی شما اصلا به حرف من کار نداشته باشید, خودتان به وبسایت شرکت BP مراجعه کنید. در سراسر جهان پروژه های بسیار بزرگ دارد. دولتهای طرف قرارداد, تمام رزومه کاری این شرکت را از تمام منابع اطلاعاتی, استعلام و ریز به ریز بررسی و حسابرسی و آنالیز کرده اند؛ از جمله تمام کارهایش در ایران را. اگر فقط یک نقطه نه حتی سیاه؛ که خاکستری در کارنامه حقوقی-مالی اش می بود, مطلقا به این شرکت اعتماد نمی کردند و در مناقصه ها راهش نمی دادند.

  • اشکان

    در باب مدعیات آقای/خانم فاطمی درباره دستاوردهای ایرانیان هم عرض می شود که اگر در دانشگاه جندی شاپور, علمی تولید شده بود ما الان از محتوای آن خبر داشتیم دستکم در حد نشانه هایی در کتب دیگر زبانها. این خالی بندی های ملی گرایانه همانند همان ادعای کذب است که: "کتاب پزشکی ابن سینا تا قرن 19 در دانشگاههای اروپا تدریس میشد!" . اگر طب ابن سینا که قلب را دارای 3 بطن و رگها را محل عبور هوا می دانست و درمانهایش از زالو و حجامت و تنقیه فراتر نمیرفت, پزشکی است؛ پس روازاده و تبریزیان را هم اضافه بفرمایید! حال قصد ندارم تمدن ها را مقایسه کنم که اگر چنین باشد, مقایسه خیام با نیوتون یا مقایسه مریم میرزاخانی با آلن تورینگ, همچون قیاس پشه با فیل است. تنها چیزی که می خواستم توجه تان را بدان جلب کنم, 2 نکته بود: اول: «یک سوزن به خودت بزن, بعد جوالدوز به دیگری». اگر از قدرت خارجی انتقاد می کنیم, باید ببینیم هنگامی که خودمان به لحاظ نظامی توانمند بودیم با کشورهای همسایه مانند هند چطور برخورد می کردیم. شما اگر هندی بودی رفتار چرچیل را ترجیح میدادی یا نادرشاه افشار را؟ دوم: «دستی که به تو نان داده گاز نگیر». اگر در دموکراسی زندگی می کنی. اگر امنیت داری. اگر رفاه داری. اگر پزشکی مدرن داری و برای درمان جزام و تراخمی, پشگل الاغ دود نمیکنی. همه را در درجه اول مدیون تمدن بریتانیا هستی: تغییر نگاه انسان به علم با فرانسیس بیکن؛ حساب دیفرانسیل و انتگرال نیوتونی که جهان فیزیکی را مدلسازی ریاضی کرد و کل تکنولوژی مدرن را به وجود آورد؛ فیزیک نیوتونی و انقلاب صنعتی.

  • استفان

    اقای اشکان یا بهتر بنویسم استفان از اینکه انگلیس لطف فرمودند تکنولوژی خودشان نفت ایران را غارت کردند ممنون اون 16 درصد هم زیاد بود کشور های دیگر غیر از انگلیس مثل امریکا هم تکنولوژی نداشتند فقط انگلیس داشت والا نفت ایران میماند همون زیر زمین کپک میزد و می گندید

  • حبیب

    از جنابان فاطمی و اشکان تقاضا میکنم لطفا بحث را ادامه دهند که به من یکی داره خیلی می چسبه. الان دو روز هست گاه و بیگاه میام اینجا ببینم طرفین جواب جدیدی به هم داده اند یا نه. سپاس از هر دو بزرگوار

  • فاطمی

    قبل از هر چیز باید مد نظر داشت, پدیده ای که ما در اینجا با آن روبرو هستیم: نفرت و کینه ای آسیب شناسانه از خود, زبان خود, فرهنگ خویش, تاریخ و مردم خود, به هیچ وجه پدیده ای منحصر بفرد نیست و بلکه عارضه, بیماری و آسیب شناسی ی می باشد, که در بسیاری از کشورهای "جهان سوم" مشاهده شده و وجود دارد. گونگادین فقط در هندوستان موجود نبود! دکتر محمود دلخواسته در مقالی با عنوان "روانشناسی زیر سلطه و وابستگی سیاسی" به جوانبی از این آسیب شناسی می پردازد. که با اجازهء دوستان, قسمتهایی از آنرا که با مجادلهء ما مربوط میشود آورده میشود: "فرانتس فانون، پزشک, کنشگر سیاسی, فیلسوف و روانشناس برجستهء سنت مارتینی, پس از جنگ جهانی دوم تحقیقات عمیقی درباره روانشناسی زیر حکومت و سلطه گران استعماری انجام داده است. در کتاب “پوست سیاه، ماسک سفید” (Black Skin, White Masks) در توضیح اینکه چرا غیر سفید پوستی که زمینش و منابعش تحت استعمار اروپایی ها در آمده است اما به جای مقاومت، با قدرت استعماری همراهی می کند، علت را در این می بیند که فرد “بومی” خود را در برابر سفید پوستان ناتوان می بیند و برای جبران این ناتوانی کوشش به تشبه جویی با غربی شدن می کند. وی توضیح می دهد که این احساس ناتوانی، به ظهور و عمل عقده حقارت منجر شده و در نتیجه درونی شدن این عقده، مردی که خود را با صفات مردانگی تعریف و فهم می کرد می بیند که این مردانگی از او سلب شده و به تعبیری اخته شده است. در نتیجه چنین فردی از فرهنگ خود، هویت خود، مردم خود، گاهی در ضمیر خود آگاه و گاهی بطور ناخود آگاه متنفر می شود و در هر حال، در مقایسه با غربی احساس کمبود و حقارت می کند. در نتیجه همه گونه کوششی می کند تا در هویت غربی ذوب شود. نمونه های ایرانی بسیاری را در این رابطه می توان سراغ گرفت که شاید بشود گفت که معروفترین آن تقی زاده و سخن معروف او که ” ایرانی باید ظاهرا، جسما و باطنا و روحا فرنگی مآب شود و بس” می باشد. البته نمونه های تقی زاده در همه کشورهایی که نخبگانش روانشناسی زیر سلطه دارند، وجود دارد. برای مثال، یکی از روشنفکران معروف ترکیه در زمان آتاتورک گفته بود که اگر قرار بر گرفتن بیماری سوزاک باشد باید آن را از غربی بگیریم. در اینجا می بینیم که سخن از تقلید است و سخن از اینکه ایرانی باید مانند آبی که از ظرف بیرون ریخته می شود خود را از هویت خود خالی کرده و از طریق تقلید از هویت غربی پر کند. باز در اینجا می بینیم که اندیشه راهنمای چنین متجددی با فرد سنتی هیچ فرقی نکرده است، چرا که تا دیروز از مرجع تقلید دینی خود تقلید می کرد و حال از غربی تقلید می کند. دیروز در اسطوره مرجع تقلید دینی خود ذوب شده بود و امروز در مرجع تقلید جدید خود ذوب شده است و در هر دو صورت تنها تقلید می کند و البته در چنین حالتی عنصری که وجود ندارد و عمل نمی کند، عقل نقاد است. البته چنین انسانی که از عقده حقارت رنج می برد و در نتیجه خود را از استقلال در عمل محروم کرده است بگونه ای اجتناب ناپذیر خود را انسان ناتوانی تصور می کند و با فرا افکنی، این ناتوانی را به مردم نشر می دهد و مردم را ناتوان می پندارد. به بیان دیگر، چنین انسانی از طریق ناتوانی خویش است که با قدرتی که آن را قدر قدرت تصور می کند رابطه بر قرار می کند. البته طرف غربی نیز که خود مبتلا به بیماری خود بزرگ بینی است از طریق شناسایی این نقاط ضعف است که با طرف دیگر رابطه را بر قرار و اینگونه عقده خود برتر بینی خود را باز تولید می کند. در واقع رابطه ای انداموار بین این دو عقده ایجاد می شود و یکدیگر را ایجاب کرده و از یکدیگر تغذیه می کنند." (روانشناسی زیر سلطه و وابستگی سیاسی - محمود دلخواسته)

  • فاطمی

    توجیه جنایات استعمار انگلیس, با آوردن مثالی از جنایات حضرت مائو هیچ تغییری در مسئله یا صورت مسئله نمی دهد. سرمایه داری دولتی به اصطلاح "حزب کمونیست چین" کشور چین را گسترش داد, اما در غیر دمکراتیک بودن و میلیون, میلیون کشتن مردم چین سابقه ای بس شرم آور دارد. مضاف بر اینکه طبق نظریات مارکسی سوسیالیزم و نظم سوسیالیستی بر اساس خود سازماندهی طبقهء کارگر, که رشد یافته در یک در جامعهء سرمایه داری است قرار است انجام بگیرد. اینکه حضرت مائو چگونه در جامعه ای "نیمه-مستعمره, نیمه-فئودالی" نظامی سوسیالسیتی برقرار کرد از عجایب جهان است. از همهء اینها جالبتر این بود که در سال ۱۹۴۹, درست پس از به قدرت گرفتن به اصطلاح "حزب کمونیست چین" اولین نهادی که در چین رسما منحل شد شورای مستقل گارگران شهر شانگهای بود. امروزه نیز در دههء دوم قرن بیست و یکم, و سالها پس از “انقلاب سبز نورمن بورلاگ” روزانه ۱۵,۰۰۰ کودک زیر پنج سال از سوء تغذیه و گرسنگی می میرند. سیاستها و الویتهای سرمایه داری جهانی ادامهء سیاستها و الویت های قدرتهای کهن استعماری است. گیر قضیه, و مشکل بشریت با انگلستان, هندوستان, چین, آمریکا یا ایران نیست. چالش بشریت تسلط سرمایه به تمامی جوانب زندگی ما و نهادینه کردن الویت های خود در جهان است. به گونه ای که در طی سه دههء اخیر چنان دماری از سیستم های بهداشت و سلامت عمومی (در تمامی جهان) در آورده اند, که امروز در تمامی کشورهای جهان با کمبود تختخواب های بیمارستان, دستگاههای تنفس مصنوعی و حتی ابزار اولیهء محافظتی و پوششی مانند ماسک و غیره روبرو هستیم. "بلایای طبیعی" خیلی اوقات هیچ هم "طبیعی" نیستند و خاستگاه در نظامی دارند که الویتش کسب سود در کوتاه مدت است و بس: سرمایه داری.

  • فاطمی

    جالب اینجاست که حتی خود منابع علمی, تاریخی انگلستان به افتخارات تاریخی ما اذعان دارند, اما گونگادین نه چندان عزیز ما چنان از خود و فرهنگ و تاریخ خویش متنفر است که حتا مدارک و اسناد تاریخی اربابان خویش را رد می کند. این برخورد یادآور عذر خواهی دولت آمریکا از مردم ایران بابت کودتای ننگین ۲۸ مرداد بود؛ که کلینتون رئیس جمهور آن زمان آمریکا و آلبرایت وزیر امور خارجه اش هردو با زبانی دیپلماتیک گفتند که شکر خوردیم و غلط کردیم. اما سلطنت باختگان "وطنی" اعتراض داشتند که رئیس جمهور امریکا و وزیر امور خارجه اش کیه؟ آمریکا و مقامات رسمی اش حساب نیست, اصل کار زِر زِر زدنهای سلطنت باختگان وطن فروش است! تولیدات علمی دانشگاه گندی شاپور در اینجا توسط گونگادین نه چندان محترم زیر سوال رفته است. با اجازهء شما بخشی از "تاریخ ایران, منتشر دانشگاه کمبریج" را در اینجا میگذاریم, تا ببینیم خود تاریخ دانان انگلیسی در این مورد چه میگویند: According to The Cambridge History of Iran, it was the most important medical center of the ancient world (defined as Europe, the Mediterranean, and the Near East) during the 6th and 7th centuries. George Ghevarghese Joseph, in his Crest of the Peacock confirms that Gundishapur also had a pivotal role in the history of mathematics. Gundishapur hospital became the most important medical center during the 6th and 7th centuries and attracted many distinguished scientists from Greece, Egypt, India, and Rome. Khosrow Anushiravan, who ascended the throne in 531 CE, added an observatory and a school of sciences to the Gundishapur complex, where they taught medicine, anatomy, dentistry, astronomy, mathematics, philosophy, military commandership, architecture, craftsmanship, agriculture and irrigation, and geometry. Scholars and graduates were later appointed to important governmental positions, and physicians needed a license to practice medicine. The Sassanid king also set up some organizations to administrate the affairs of physicians, test them and grant them their academic degrees. Historical sources indicate that newly graduated doctors would take special exams in order to obtain the right to practice. Anushiravan organized the world's first medical symposium in Ctesiphon in 550 CE, in which hundreds of physicians and religious figures from different countries participated. Some five thousand students were studying at Gundishapur during the reign of Anushiravan, with five hundred scholars teaching in different scientific fields. Students were initially taught in Greek or Syriac but later, during the sixth century CE, the Pahlavi language was also added to the curriculum. The king was able to mix eastern and western sciences of the time by inviting numerous Greek and Roman physicians to teach and conduct research at Gundishapur. Anushiravan welcomed the Nestorian physicians and Greek philosophers of the famous School of Edessa after it was closed by the order of the Byzantine emperor. He also dispatched the famous Iranian physician Borzouyeh to India to learn the traditional healing techniques of the country and invite Indian scholars to Gundishapur. Borzouyeh is said to have returned with numerous medical and scientific books along with herbal plants, chess, and a number of Indian doctors. Anushiravan arranged panel discussion sessions among prominent physicians to create a better ground for the exchange of skills and experiences. At Gundishapur students were trained, the ill were cured, and medical books were gathered, translated and compiled, to be used as scientific references for a long time thereafter. In addition to systemizing medical treatment and knowledge, the scholars of the academy also transformed medical education; rather than apprenticing with just one physician, medical students were required to work in the hospital under the supervision of the whole medical faculty. There is even evidence that graduates had to pass exams in order to practice as accredited Gundishapur physicians (as recorded in an Arabic text, the Tarikhu l-Ħikama).

  • فاطمی

    ذیل خلاصه ای از فصلی از کتابی است, که چاپ "نشریات دانشگاه کمبریج" می باشد, در باره ابن سینا: (The History of Western Philosophy of ReligionAvicenna (Ibn Sina Summary bn Sina, the ‘Avicenna’ of the Latin West, is arguably one of the most significant thinkers and original system-builders in the history of western philosophy. Indeed, his renown in the Islamic world has brought him the title al-Shaykh al-Raʾīs (‘the leading eminent scholar’). We are fortunate that Avicenna, in an uncustomary fashion, wrote an autobiography detailing his early education. Additionally, one of his students, al-Juzjani, chronicled the later part of Avicenna's life. Thus we are on fairly sure ground concerning the details of much of his personal life. Abu ʿAli al-Husayn ibn ʿAbdallah ibn Sina was born in 980 in the small village of Afshana in what is now part of Uzbekistan and was then part of the Samanid dynasty. His father was the governor of Kharmaythan, an important village in northern Persia outside of Buhkara, the seat of Samanid rule. Avicenna by all accounts was a prodigy; he claimed that by the age of ten he had completed the study of the Qu'ran and a major part of his belles lettres and already had surpassed his teacher of logic, Abu ʿAbdallah al-Natiliʾ. He continued his own education thereafter, and claimed that by eighteen he had taught himself, and in fact mastered, all the sciences, including Islamic law, astronomy, medicine and, of course, philosophy. It was his knowledge of medicine that provided him an introduction to the Samanid Sultan, Nuh ibn Mansur, who was suffering from an ailment that baffled the court physicians.

  • فاطمی

    مقایسهء نابغه های بی همانندی مثل آلن تورینگ و مریم میرزاخانی, مانند مقایسهء پرتقال و سیب است. هر چند هر دوی این نابغه ها در جوانی فوت کردند و پایانی تراژیک داشتند, اما زندگی خصوصی آنها, دوران تاریخی آنها, و حیطه های مشخص ریاضی هر کدام بسیار متفاوت بود. خوشبختانه اکنون در مورد تورینگ کتابها, مقالات و فیلمهای متعددی ساخته اند که از میان آنها برای آشنایی با دستاوردهای تورینگ, شخصا کتاب "چشم انداز تورینگ تولد علوم کامپیوتر" چاپ انتشارات انستیتوی تکنولوژی ماساچوست را به دوستان معرفی میکنم. Turing's Vision- The Birth of Computer Science - MIT Press اما نبوغ خیره کننده زنده یاد مریم میرزاخانی غیر قابل انکار است. جوانی که اگر زنده میماند مسلما فتوحات علمی بسیار بیشتری را در پیش داشت. برای اطمینان خاطر گونگادین بداخلاق و نه چندان مودب "وطنی" در ذیل بخشهایی از "دانشنامه بریتانیکا" ذکر می شود: Mirzakhani’s work focused on the study of hyperbolic surfaces by means of their moduli spaces. In hyperbolic space, in contrast to normal Euclidean space, Euclid’s fifth postulate (that one and only one line parallel to a given line can pass through a fixed point) does not hold. In non-Euclidean hyperbolic space, an infinite number of parallel lines can pass through such a fixed point. The sum of the angles of a triangle in hyperbolic space is less than 180°. In such a curved space, the shortest path between two points is known as a geodesic. For example, on a sphere the geodesic is a great circle. Mirzakhani’s research involved calculating the number of a certain type of geodesic, called simple closed geodesics, on hyperbolic surfaces. Her technique involved considering the moduli spaces of the surfaces. In this case the modulus space is a collection of all Riemann spaces that have a certain characteristic. Mirzakhani found that a property of the modulus space corresponds to the number of simple closed geodesics of the hyperbolic surface.

  • فاطمی

    ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان پس زبان محرمی خود دیگرست همدلی از همزبانی بهترست همدلی نسل بشر در قرن بیست و یکم یعنی کنترل داشتن بر فرایندهای زندگانی روزمرهء خودمان, یعنی نهادینه کردن نیازهای انسان در جامعه, یعنی زدودن سود اندوزی و وانباشت سرمایه از بهداشت, مسکن, آموزش و پرورش و دیگر نیازهای حداقل. نویسندهء آمریکایی, مایک دیویس, در آخرین مقاله اش در باره ویروس کرونا, پیشنهاد این را دارد که در خواست و مطالبهء "خدمات پزشکی رایگان" برای همه باید تبدیل به یک خواست, مطالبه و جنبشی جهانی و بین المللی شود. ای.پی. تامپسون, تاریخ نگار انگلیسی و کنشگر برجسته ای ضد سلاحهای هسته ای, در آخرین فصل بررسی عظیمش, کتاب "چگونگی به وجود آمدن طبقهء کارگر انگلستان" The Making of the English Working Class https://uncomradelybehaviour.files.wordpress.com/2012/04/thompson-ep-the-making-of-the-english-working-class.pdf اشاره دارد به چگونگی فرایند آگاهی طبقاتی و حضور انترناسیونالیزم در اولین نسل طبقهء کارگر در انگلستان. فرایند و حضوری که اکنون در آنجا در اوج خود نیست, اما هنوز حضور دارد. همانگونه که گونگادین "عزیز" تا اینجای داستان شیپور را از سر گشادش نواخته است, اظهاراتش در مورد "مدیون" بودن تمدن بشری به "بریتانیا" نیز چیزی نیست جز بوق را از سر گشاد زدن. تمامی آزادی های فردی و اجتماعی در قرن بیست و یکم, تمامی حقوق های مدنی و سیاسی در جهان, همگی و همگی از فقط از قِبَل مبارزات و جانفشانی های طبقه های کارگر و زحمتکشان در جوامع مختلف و سازمانهای سیاسی آنان بدست آمده اند. از انگلستان و اروپا تا کانادا و آمریکا, آسیا و آفریقا و... پرسشواره و دغدغهء کنونی ما نیز نمی بایست اتحاد با یک طبقهء حاکمه علیه طبقهء حاکمهء دیگر یا افتخار و مباهات به فتوحات استعماری و ناسیونالیستی (توسط هر کشور و هر فرهنگی) باشد. غلبهء نسل بشر بر ویروس کرونا (که حداقل تا بهار سال دیگر ادامه خواهد یافت, و تاثیراتی مخرب اقتصادی بسیار ویرانگر از رکود ۱۹۲۸ به جای خواهد گذاشت), پیروزی ما بر بحران محیط زیست جهانی و تغییرات افراطی اقلیمی در دنیا (که خود ویروس کرونا فقط یکی از پیامدهای آن است, و بیشتر در راه), و دیگر مشکلاتی که هفت بیلیون انسان کره زمین با آن سر و کله می زنیم, فقط و فقط از راه هبستگی و همکاری جهانی و اولویت دادن به نیازهای انسانی (و نه سود بدست آوردن کوتاه مدت) است. والسلام.

  • اشکان

    (1) خوب ظاهرا کار از اختلاف نظر گذشت و به "مغالطه حمله شخصی" و پراکنده گویی های بی حاصل کشید که این دیگر در شأن من نیست که ادامه دهم. ضمن اینکه آنچه باید بیان می شد بیان شد. پس در این احتمالا آخرین قسمت نوشتارم می خواهم بار دیگر از صبر و حوصله رادیو زمانه تشکر کنم که واقعا در فراهم کردن امکانهای بحث و تضارب آرا همواره تلاش کرده است. همینطور از هموطن گرامی "حبیب" که محبت کردند. چون این سه چهار روز, دیگران فقط حرف درشت بارم کرده بودند. خوب شد بالاخره یک نفر هم بنده را تحویل گرفت! در پاسخ به هموطن گرامی با اسم مستعار (استفان) هم که پرسیدند: آیا تکنولوژی را فقط بریتانیا داشت و هیچ کشور دیگر نداشت؟ بله البته که کشورهای دیگری هم حتما داشتند. ولی "ویلیام دارسی" که انگشت مظفرالدین شاه یا رضاشاه را نگرفت به زور بزند پای برگه. اینها خودشان شراکت با طرف بریتانیایی را به دیگران ترجیح دادند. و اضافه کنم که همیشه قرارداد در سطح ملی را "دولت رسمی" کشور امضا می کند. حالا اینکه در آن کشور, فرضا یک اپوزیسیونی هست که آن قرارداد را به هر دلیل قبول ندارد؛ این دیگر مشکل پیمانکار خارجی نیست. او طبق قانون عمل کرده.

  • اشکان

    (2) باید دانست که روحیه جر زنی و تقلب در ایرانیان فقط محدود به مصدق نبود و نیست. کسانی که احیانا خارج زندگی می کنند شاید یادشان رفته باشد. ولی ما ایران هستیم مدام با این مسائل درگیریم. من یک بار یک شرکتی بودم( اسم نمی برم که بدگویی نباشد). یک شریک اتریشی آمده بود تکنولوژی روز دنیا را برای شرکت ایرانی آورد, نیروی ایرانی را آموزش داد, خودش نظارت کرد, تولید را یادشان داد, نمونه برداری کرد و برد در اتریش مشتری محصول را هم پیدا کرد (واقعا یک خارجی چه کند ما راضی باشیم؟!). خلاصه مدیران شرکت بعد از مدتی تقلب کردند و به جای تولید, محصول بنجل از چین آوردند قالب کردند به مشتری در اتریش! حالا با مدیران شرکت که صحبت می کنی مگر قبول می کنند عیب از خودشان بوده؟ مطلقا! تازه طلبکار هم هستند. ولی اینطور نمی شود. باید بیدار شویم. نفت ایران تحریم شده. دوره مفت خوری از پول نفت دیگر تمام شد. با این روحیه ای که داریم کسی در ایران سرمایه گذاری نخواهد کرد. هشدار! گرسنه خواهیم ماند. با تشکر از صبر و حوصله همگی

  • فاطمی

    گونگادین نه چندان محترم از یادش می رود که همین دیروز چگونه تک تک ادعا های دروغینش در رد تاریخ, فرهنگ و دانشمندان ایرانی از زبان خود تاریخ نویسان انگلیسی در اینجا افشا گردید و حقیقت امر اثبات گشت. شوربختانه در یک ذهنیت گونگادینیِ, برده وار هیچ پایانی بر عقدهء خود کوچک بینی و پرستش اربابان استعمارگر نیست. از همه مضحکتر و خنده دار تر, ادعای گستاخانه این است که انگار در تمامی دنیا فقط در ایران افرادی هستند که جر میزنند و تقلب می کنند. تقلب کردن و دروغ گویی, بیش از اینکه خصوصیتی ملی و کشوری باشد, خصیصه ای فردی و طبقاتی است. مانند دروغ گفتن ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا در مورد "واتر گیت" که منجر به عزلش شد. یا دروغ گویی های جورج بوش در مورد سلاح های کشتار دسته جمعی در عراق, که سالها بعد به دروغین بودن آنها اعتراف کرد. یا عادت همیشگی و خصلتی آخوندها و ملایان به دروغ گفتن. در مورد سنت انگلیسیِ جر زدن, دروغ گفتن و تقلب توجه خوانندگان گرامی را جلب میکنم به دو نمونه زیر؛ اولی مقاله ای است در مورد میزان بالای تقلب بین دانش آموزان و دانشجویان انگلیسی (که کمابیش در هر کشوری درجه ای از آن موجود است), نمونهء دوم که بسیار مخرب تر و عواقب و پی آمدهای جهانی برای تمامی اقتصاد دنیا دارد, در مورد افتضاح LIBOR است, و اینکه چگونه بانکهای لندن نرخ بهره را با تقلب تنظیم کرده بودند و تا زمانی که می توانستند غیر از دروغ در این مورد چیزی نگفتند و تا حد اکثر ممکن در این باره تقلب کردند. Attitude of Students Towards Cheating and Plagiarism: University Case Study During their studies, many students commit some form of academic dishonesty, such as cheating and plagiarism, often to obtain higher grades than they are capable of. The current widespread use of the Internet, mobile and wireless devices has made it easier for students to illegally access information and at the same time it has become difficult for academic institutions to control and discover such instances. Hence, it is essential that students become aware of the seriousness of these offences and be encouraged to avoid them. In this study, the attitude towards cheating and plagiarism among female students in the College of Computer and Information Sciences (CCIS ----------------------------------- The LIBOR Scandal (London InterBank Offered Rate (LIBOR ?What Is the LIBOR Scandal The LIBOR scandal, which came to light in 2012, involved a scheme by bankers at many major financial institutions to manipulate the London Interbank Offered Rate (LIBOR) for the purposes of profit. The LIBOR, which is calculated daily, is supposed to reflect the interest rate that banks pay to borrow money from each other. It is also the basis for determining the rates charged on many other kinds of loans. Evidence suggested that this collusion had been going on since at least 2005, possibly earlier than 2003. In the LIBOR scandal, bankers reported false interest rates to manipulate the markets and boost their own profits. The scandal, which went undetected for years, involved many major financial institutions.

  • حمیدی

    جناب اشکان اینجانب شما را نمیشناسم, اما بر اساس نوشته های شما در اینجا بعید نمیدانم که آن حضرت از خانواده ای مذهبی باشید و با تعلیمات مذهبی بزرگ شده باشید, چرا که بدینگونه که شما از خود در اینجا مظلوم نمایی میکنید, تخصصی است که در ایران آخوندها و ملایان سر رشته آنرا بدست دارند. شما قبل از اینکه از بقیه گله مند باشید که چرا "درشت بر شما بار کرده اند" (که البته برخوردی شایسته و درست نیست و در صورت ممکن باید اجتناب شود) نگاهی کنید به تمامی فحاشی های چاله میدانی و الفاظ دروازه غاری که در اینجا نثار ایرانی و ایران کرده اید. که در حقیقت امر چیزی نیست خیر فحاشی به خودتان و خانوادهء خودتان. دقت کردم که در کامنتهای خود در اینجا بیش از یک بار از خوانندگان خواسته بودید که یک سوزن به خود و یک جوالدوز به دیگران. وقتی به گله کردن از دیگران در مورد "درشت بار کردن" می رسد, شاید بد نباشد که خود شما نیز برای یک بار که هم شده, سوزنی به خود و ... محترمانه حمیدی