سپهر فکری فریدریش هولدرلین
احد پیراحمدیان - این نوشته چکیدهی است از یک پژوهش طولانی دربارهی فریدریش هولدرلین که در اینجا به مناسبت دویست و پنجاهمین سالگرد تولد او در بیستم ماه مارس ارائه میشود.
این نوشته چکیدهی است از یک پژوهش طولانی دربارهی فریدریش هولدرلین که در اینجا به مناسبت دویست و پنجاهمین سالگرد تولد او در بیستم ماه مارس ارائه میشود.
شاعر فیلسوفان
هولدرلین را شاعر فیلسوفان نام نهادهاند. نیچه در نوجوانی شیفته کتابهای او بود و در دوران پختگی در «مشاهدات نابهنگام» از هولدرلین به نیکی یاد میکند. «گئورگ لوکاچ» در مقالهای (۱۹۳۴) بر علیه تحریف و غصب آثار او توسط رایش سوم از شاعری طرفدار انقلاب کبیر فرانسه سخن میگوید و «والتر بنیامین» در «اشراقها» دو شعر هولدرلین را موضوع تحقیق خود قرار میدهد.
علت توجه نیچه، بنیامین، ارنست کاسیرر، کارل یاسپرس، تئودور و. آدورنو، و ژاک دریدا به اندیشههای او در چیست؟ چرا نوشتن درباره هولدرلین در زبان آلمانی همواره علامت فرهیختگی بوده است؟ آیا شان و مرتبت هولدرلین از آنروست که این متفکرین او را بزرگ خوانده اند؟ و یا به این خاطر است که یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان قرن بیستم، مارتین هایدگر، در احیای نام او تاثیر بسزای داشته است؟ چرا هایدگر تنها هولدرلین را «شاعر شاعران» مینامد؟
آنچه هولدرلین را چه در عرصه ادبیات آلمانی و چه در میان شاعران صاحب بوطیقا غریب و یکتا میکند نه نگاه فلسفی او به جهان است و نه زبان موجز و فاخری که بعد از گذشت دویست سال فهم آثار او را برای امروزیان دشوار میسازد. بی شک در زیبایی بی بدیل برخی از اشعار او هم نیست. در ادبیات آلمان به راحتی میتوان کسانی را یافت که هر کدام از این خصوصیات را تا اندازهای داشته باشند. نزدیکترین نمونهها شیلر و گوته. پس چه چیزی او را بی همتا میکند؟
راز جاودانگی هولدرلین را باید در مسیر راهگشا و پر باری جستجو کرد که نویسندگان مقتدری چون راینر ماریا ریلکه، اشتفان گئورگه، برتولت برشت، پاول سلان و ساموئل بکت پی گرفتهاند. در عرصه هنر ما گاهی با قلههایی روبرو هستیم که به تنهای میدرخشند. از این گونهاند کسانی همچون گوته و توماس مان. اما گاهی این قلهها منشا اثر میشوند و جریانهای پس از خود را نیز شکل میدهند. آرتور رمبو، شاعر فرانسوی، پاول سزان، نقاش فرانسوی و هولدرلین از این دستهاند.
تولد، شطحیات و ظلمت دوران شوریدگی
یوهان کریستیان فریدریش هولدرلین (Johann Christian Friedrich Hölderlin) در ۲۰ ماه مارس ۱۷۷۰ در شهرستان «لاوفن» همجوار رودخانه «نِکار» چشم به جهان گشود. کودکی او متاثر از فقدان زود هنگام پدر بود. نوجوانیاش را با تحصیل الهیات و فلسفه کلاسیک و یادگیری زبانهای لاتین و یونان قدیم گذراند. آشنایی او با فلسفه ایمانوئل کانت و یوهان گوتلیب فیخته و فریدریش هاینریش یاکوبی و همنشینی با فریدریش ویلهلم یوزف فون شلینگ و هگل تاثیر بسزایی بر شکلگیری افکار او داشته است.[2] پس از اتمام تحصیل مقدماتی الهیات او نیز همچون دو یار دوران نوجوانیاش شلینگ و هگل، راه معمول آن زمان یعنی راه تعلیم و تربیت را پیش میگیرد. به عنوان معلم خصوصی در خانوادههای اشراف مشغول به کار میشود. اما در این راه چندان موفق نمیشود و چند بار کار خود را نیمه کاره رها میکند. از مهمترین رویدادهای این دوره رابطه او با خانواده بانکدار بزرگ فرانکفورت بخصوص با همسر این بانکدار سوزِت گُنتارد است، رابطهای که به عشقی نافرجام بدل میشود. از سوی دیگر سعی هولدرلین در به راه اندازی یک نشریه ادبی فلسفی به نام «ایدونا» شکست میخورد. سرانجام او در کشمکشهای مادی و زندگی روزمره و در تلاطم روابط انسانی دچار بیماری و به کلینیک روانی منتقل میشود. کلینیک «آوتن ریت» در گزارشی به تاریخ سوم ماه مه ۱۸۰۷ او را به عنوان بیمار روانی غیر قابل درمان تشخیص میدهد. بدین ترتیب ذهن جستوجوگر او پس از تقلاهای بسیار در سن سی و هفت سالگی به تاریکی فرو میرود. پس از آن تا هفتم ژوئن ۱۸۴۳ تاریخ وفاتش در اتاقی در برجی در شهر توبینگن که امروز موزهای به نام اوست نزد نجار خیرخواهی زندگی میکند. نوشتههای دوران جنون هولدرلین علیرغم نشانههای نبوغ و سطور درخشان برای اذهان سازمان یافته بازماندگان غیر قابل درک است.
آنچه از او باقی مانده است رمان هیپریون و درام «مرگ امپدوکلس»[3] در سه روایت مختلف و ترجمهی چند اثر از جمله نمایشنامههای «آنتیگونه» و «ادیپوس شهریار» از سوفوکل و تعداد زیادی شعر و نسخههای متفاوت و کثیری از برخی از اشعار خود اوست.
سپهر فکری هولدرلین
اما در همین آثار او تا سی و هفت سالگی، انبوهی از اندیشه نهفته است چنان که به قول اغلب محققان و به گفته هایدگر شاید تأملات او تنها در آیندههای دور فهمیده شوند. ارتباط با بخش کوچکی از آثار هولدرلین کار چندان سختی نیست. به منظور رمزگشایی و چیرگی بر دشواری نوشتهها و اندیشههای تئوریک او اما راههای مختلفی در پیش گرفته شده است. از این جملهاند: قرینه سازی و مقایسه شباهتهای کلامی با اندیشههای همدوران او مثلا در آثار شلینگ و هگل و یا غور در فلسفه فیخته و مباحث زیبا شناسی یوهان گوتفرید هِردِر.
اگرچه در نوشتههای تئوریک او که اغلب ناتمام مانده اند، به مفاهیم و ساختارهای مشابهی چون نوشتههای همدورانهایش بر میخوریم، اما این تشابه نباید ما را بر آن دارد که ساده انگارانه بپنداریم همان مفاهیم همتایانش نعل به نعل به زبانی دیگر بیان شدهاند. بررسی نوشتههای متاخر هولدرلین نشان میدهد که او مجهز به زبانِ شعر راهی فراختر در مفاهیم یافته است.
سختی و جذابیت نوشتههای متاخر هولدرلین سختی اندیشه و بیان کسی است که در مرزهای زبان حرکت میکند و درخشانترین نمونههای این تلاش را نشان میدهد. زبان و اندیشهی او، فرم و محتوا و ترکیب نامتعارف این دو، تاثیر بیمانندی بر خواننده صبور میگذارد. غنای فکری هولدرلین نه تنها کمتر از هگل و شلینگ نیست بلکه به بیانی فراتر از نظام فلسفی این دو میرود تا آنجا که شارحان معروف فلسفه ایده آلیسم آلمان[4] آثار او را فراسوی ایدهآلیسم نام نهادهاند.
این غنای فکری، ارکان مستحکم تصور کلاسیک از یونان به زعم یوهان یواخیم وینکلمن[5] را به تزلزل در میآورد. بر این مبنا یونان باستان دیگر ذخیره فرهنگیِ بیمانندی نیست که عوامل فرهنگ به دلخواه بتوانند از آن بهره برند، بلکه طرف گفتوگویی ست که انسان اروپایی در رزمی برابر باید آن را از آن خود کند. اهمیت این مسئله نه تنها در درک دیالکتیکی از تاریخ بلکه باز بودن امکان شکل گیری گفتوگو است. اهمیت یونان باستان برای هولدرلین نه از آنروست که یونان آغاز تمدن غرب است بلکه بیشتر از آنروست که همواره به مثابه مخاطب، تفکر اروپا را به چالش میکشد. از این منظر این تمدن به پایان نرسیده است بلکه در فرهنگ اروپا همواره احیا و تجدید میشود. این موضوع یکی از مهمترین نکاتی است که تفکر هولدرلین را با تفکرات هایدگر پیوند میزند.
آنچه آثار هولدرلین را از آثار هم عصرانش مجزا میکند؛ از طرفی فهم و بیان او از فلسفه و از طرف دیگر رویکردش به شعر به مثابه تبلور فرهنگ بود. در این ترکیب در هم تنیده است که باید برجستگی آثار او را جست. در اینجا شعر بیان تغزلی احساسات و دریافتهای حسی رقیق فردی نیست. شعر برای هولدرلین شامل همه وجوه زبان میشود. تفاوت او با دیگران در تلاش شاعری است که بنیانگذاریِ «آنچه باقی میماند» را در زبان شعر و امکان نهفتهی آن میجست. او هم آورد متفکرین زمان خود بخصوص در چالش با فلسفه کانت و فیخته ابتدا در پی تبیین مفهوم «طبیعت» به مثابه یگانه عنصری که توانایی وحدت بخشیدن به دوگانگی سوبژه و ابژه را دارد بود و در مرحله بعد به دنبال فرم ارائه این وحدت در کلام. حل این مسئله اما با تفاوت در صورت بندی، موضوعی است که سه یار دوران زندگی مشترک در مدرسه علمیه توبینگن را به خود مشغول کرده بود. هر کدام از این سه نفر، هگل، شلینگ و هولدرلین، به نحوی به دنبال راه حلی برای آن امری بودند که در «قدیمیترین برنامه سیستم استعلایی ایدهآلیسم آلمانی» به عنوان احیای اسطوره از آن یاد میشود. دغدغه فکری هولدرلین تا چیرگی جنون بر او طرح «بوطیقای» بود که بتواند امر تاریخی را هم در ارتباط و هم در انشقاق نشان دهد.
هولدرلین نیز همچون هگل در ابتدا «هستی و زندگی» را به عنوان بالاترین اصل متافیزیکی و به مثابهی وحدتی آغازین و فراتر از آگاهی فردی تصور میکرد. «هستی و زندگی» به عنوان یک امر یگانه، بنیان و اساس فهم این دو از خدا در مذاهب بود. امری که به نظر هولدرلین و همچنین با تفاوتهای ظریفی نزد هگل در یک سهش فکری آغازین (intellektuelle Anschauung) حضور دارد. اما این اصل درونماندگار در جهان، که روابط مردم با یکدیگر و رابطه فرد را با خود در احساس عشق شکل میدهد، همانطور که بعدها هگل تصریح میکند تنها از طریق نگرورزی قابل تبیین است.
در نوشتههای منسوب به دوران فرانکفورت هگل (۱۷۹۷ تا ۱۸۰۰) به طور فزایندهی بر هگل آشکار میشود که «هستی و زندگی» به مثابهی امرِ نامتناهی ایجابی، امر متناهی را نه خارج از خود که بعداً خود به عنوان یک متناهی در مقابل او قرار گیرد، بلکه در درون خود دارد. امر نامتناهی که گوناگونی ها، آری تقابلهای متناهی را نخست در فرایندی از درون خود بوجود آورده و سپس به نامتناهی خودِ زندگی باز میگرداند. برای هگل این دیدگاه به نقطه عزیمتی تبدیل میشود جهت نخستین نقد مشترک او و هولدرلین از تئوریِ منِ متناهی فیخته و آن مقولات پایانپذیری که بر آن بنیان گرفتهاند.
بر اساس قرائن و شواهد میتوان ادعا کرد که سعی هولدرلین تا استحاله در شیدایی همواره تحقق بخشیدن به همین برنامهی بود که در بالا به عنوان احیای اسطوره از آن یاد شد. مسئله اصلی بوطیقای هولدرلین در همهی آثارش، چه در قالب شعر، نثر، درام و چه در متون تئوریک او، بیان این دو دریافت بود: نخست: طبیعت به مثابه عامل وحدت بخش نزاع میان سوبژه و ابژه. دوم: دستیابی به امکان بیان امر تاریخی از طریق بنیان گذاری آنچه در زبان شعر وجود دارد. تبلور این بوطیقا را مفسران هولدرلین در این جمله معروف او یافتهاند: «آنچه میماند شاعران بنیان میگذارند.» از دیدگاه هولدرلین طبیعت به معنای گسترده شامل تاریخ بشر نیز میشود که عصارهی آن را در پدیدهی زبان میبینیم.
«آدمی خدایی ست به وقت رویا، گدایی به وقت تأمل»
خروج از گردونه عقلانیت
پس وجه دیگر ممیزهء هلدرلین در این است که او بر خلاف همتایانش تصمیمی سوای احداث نظام فلسفی اتخاذ کرد، چیزی که نیچه پس از تلاشهای فلسفیاش در اواخر عمر به آن رسیده بود و اینگونه بیان میکند: «تو میتوانستی خنیاگر باشی، روح من! در آن زمان میتوانستی.»[6] دوری از یک نظام فلسفی این امکان را برای هولدرلین میسر میکند که بتواند آن بخش از امور را که نمیتوان بیان کرد در مفهوم «Zäsur» ناگفته بگذارد.
برای هولدرلین شعر نه فقط جولانگاه آگاهی و عقل که در ضمن قلمرو ناگفتهها و امر قدسی نیز بود. اما چگونه میتوان این مفاهیم ناگفتنی را بازگو کرد؟ پاسخ هولدرلین به این پرسش در اینجاست: امکان نهفته در لایههای تو در توی زبان شعر بر خلاف زبان فلسفه که همواره رو به شفافیت دارد این فرصت را به شاعر میدهد که بتواند ژرفترین سوائق جان را نشان دهد. فهم و دانش این موهبت نادر هایدگر را بر آن داشت که هولدرلین را شاعر «برگزیده» بنامد.
هولدرلین زمانی گام به عرصه شعر آلمان نهاد که شاعران و اندیشمندان سر آمدی همچون گوته، شیلر، هردر، شلایرماخر همهی قلمروهای تفکر و فرهنگ را فتح کرده بودند. در چنین کارزاری وجه تمایز او در برخورداری از مشخصه وحدت فلسفه با فضیلت شاعرانه بود. قوه تدبیر، راهکار چاره اندیش عقلانی، نظم فکری شگفت انگیز، تمرکز و تراکم تفکر عجین شده با خلاقیت فراپندار و زبانی حساس و هوشمند، حذف هر نوع آرایش زبانی و رعایت جای خالی، اهمیت فاصله در شعر، شعر او را تاریک و همزمان رفیع و پر جذبه میکند.
کاربست دقیق زبان، ترکیب منطق و خیال، عرفان و عقلانیت، الهام و تحلیل، اسطوره و فلسفه، همنشینی همه این فرایندها، این نیروهای درونی و خفته در جان آدمی، جهان فکری هولدرلین را ژرف و دست نیافتنی میکند. بدعت و نوآوری او را باید در این تلفیق جستجو کرد. تاثیر هولدرلین بر متفکرین و شاعران بعد از او به تبع سرشت آرام هولدرلین تاثیری بی سروصدا بوده است. هولدرلین در سال ۱۸۰۳ به ناشر خود «فریدریش ویلمنز» که ترجمه درامهای سوفوکل او را در میآورد مینویسد: «باعث خوشحالی ست خود را فدای خواننده کنیم و همراه او خود را به محدوده تنگ هنوز در طفولیت فرهنگ بسپاریم.» − طفولیت فرهنگ بدین مضمون که هنوز «سرودهای برای خواندن فراسوی جهان وجود دارد» (پاول سلان).
هلدرلین علیرغم تصور غالب از او که او را به عنوان شاعری زیباروی و عاشقی دلخسته طرح میزند بر این امر واقف بود که نوشتن اشعار تغزلی به پروازی کسل کننده اما شدنی میماند. در همان نامه به ناشر خود «ویلمنز» در مقابل اشعار تغزلی ملال آور از آوازهای سرزمین پدری سخن میگوید که به گفتهی مفسران پر آوازهای چون هایدگر و والتر بنیامین و فریدریش نوربرت فون هلینگراد منبع اصلی جهان بینی هولدرلیناند.[7]
خدایان و اسطورههای هولدرلین
اگر چه بی شک هگل سرآمد متفکران ایده آلیسم آلمان است، اما آنچه پشت این کاخ عظیم تفکر زمان زیادی پنهان ماند، گستره رفیع اندیشهای ست که نه تنها در شکل گیری نظام فکری هگل نقش به سزای داشت بلکه نبوغ توام با غریضهی هنریاش، او را به کشف عرصههای رساند که فلسفه هگل با همه شکوه و جلالش بدان دست نیافت. در متن کوتاهی که در سال ۱۹۱۷ توسط فیلسوف یهودی، فرانس روزنسوایگ، یکی از شاگردان هگل کشف شد و همانطور که در بالا آمد از آن به اسم «قدیمیترین برنامه سیستم استعلایی ایدهآلیسم آلمانی» یاد میشود میخوانیم: «از این طریق شعر شان والاتری خواهد یافت، و در آخر آن خواهد شد که در ابتدا بود - معلمه [خط زده شده: تاریخ] انسانیت؛ چرا که فلسفه، و تاریخ نیز نخواهد بود، و تنها هنر شعر از تمامی باقیمانده علوم و هنرها زنده خواهد ماند. [...] آنچه ما لازم داریم این است: یگانگیِ خدایی خرد و قلبها، چند خدایی قوه تصور و هنر! »[8]
آنچه به عنوان «اسطوره خرد» در این متن به مثابه تکلیف فلسفه آینده خوانده شده، به گفته برخی از محققین معروف ایدهآلیسم آلمان همچون دیتر هنریش، ثمره تفکر سه فیلسوف جوان هگل و شلینگ و هولدرلین است. اینکه چرا هر کدام از این سه نفر راه مختلفی را جهت رسیدن به این هدف در پیش گرفتند، بحثی جداگانه است. اما آنچه بر اساس قرائن (از جمله از چامههای متاخر هولدرلین همچون «جشن صلح» و «پاتموس») بر میآید نشان میدهد از میان این سه یار دوران حوزه توبینگن تنها هولدرلین به بازسازی این اسطوره پرداخته است. برخی از محققین معتقدند که نوشتههای واپسین شلینگ درباره فلسفه اسطوره و نوشتههای هگل در باره مذهب نیز پرداختِ همین موضوع است. اما تفاوت این سه نفر در آنجاست که بر خلاف تئوریهای نظری شلینگ و هگل، هولدرلین در آثار خود به شکل بدیعی به اسطوره پرداخته است. اندیشهی تازهی هولدرلین در یگانگی شعر و مذهب است. در اینجا مذهب نه به معنای متداول آن و هرگز به معنای مذاهب ابراهیمی بکار گرفته نشده است بلکه به معنای آنچه در مقابل خرد تمام خواه بکار میرود. ایده خدای موعود و خدایان اسطورهای یونان باستان پس از سالهای ایمان مذهبی هولدرلین جوان همواره بخشی از تاملات بوطیقایی و تفکر او باقی میماند. رد این تاملات را میتوان در آوازهای عالی و پاکی جست که او در حوالی سالهای ۱۸۰۰ سروده است. این سالها، سالهای پر ثمر و در عین حال پر مخاطرهترین سالهای زندگی هولدرلین بودهاند.
جنون، شیدایی و سرنوشت
جملاتی که در صدر این نوشته از داستان بلند «لنتس» اثر گئورگ بوشنر، یکی از نوابغ ادبیات آلمانی، نقل شد، به گفتهی بسیاری از محققین ادبیات آلمانی قصهی جانهای ناآرامی همچون هولدرلین یا یاکوب میشائل راینهولد لنتس است که نه استعداد سازش با زندگی عادی را دارند و نه همچون گوته قادرند این فلاکت را به یکی از شخصیتهای داستانی خود انتقال داده، از شر آن خلاص شوند. گوته در «ورتر جوان» ورتر عاشق پیشه را به جای خود قربانی میکند. یکی از راهای غلبه تحمل بار هستی از دیر باز غلت دادن مصائب نویسنده به حیطهی سرنوشت شخصیتهای داستانی است. فرناندو پسوا، نویسنده پرتقالی با خلق بیش از هفتاد شخصیت شبیه به خود این بار جان فرسا را بر دوش این شخصیتها تقسیم میکند.
هولدرلین همانطور که در یکی از سرودهای متاخرش با اشاره به گفتهای از افلاطون میگوید (اصابت آذرخشی از آپولو)، دستاورد شاعر باید این باشد که این آذرخش را در شعر مهار کند تا از ضربهی کشندهی آن در امان بماند. اما او به تعبیر یکی از تاریخنگاران سوئیسی ادبیات آلمانی، والتر موشگ، نه توان مقاومت داشت و نه توانست شخصیتی ادبی بسازد تا این بار را تحمل کند. آنچه او کرد کنارهگیری از جهانی بود که زیستن در آن مهیا نبود.
هگل در «پدیدهشناسی» از هولدرلین، دوست نوجوانی خود با اشاره به «جانهای زیبای» که قصد یکی شدن با جهان را دارند اما دنیای سخت آنها را تا مرحله جنون پس میراند یاد میکند.[9]
هولدرلین در نامهای به برادرش به تاریخ دسامبر ۱۷۹۸ از رسیدن جنون و از ترس اینکه نتواند نا آرامیهای روح خود را به آثارش انتقال دهد خبر میدهد. ویلهلم وایبلینگر، یکی از کسانی که معروفترین و پرخوانندهترین زندگینامههای هولدرلین را نوشته است درباره راه علاجی برای هولدرلین مینویسد: او باید به دنبال شغل کارآمدی میبود و به جای نطقهای دربارهی اخلاق و«طفره رفتنهای کرخ کننده» به عشقی مناسب و دست یافتنی و یا لااقل نه چنین هیجانانگیز روی میآورد.
اینکه تا چه حد مدارا و سازگاری با محیط درمان مناسبی برای دردهای کسی از نوع هولدرلین است، بحثی ست که هر بار از منظری دیگر از سر گرفته میشود.
پانویسها
[1] »Müdigkeit spürte er keine, nur war es ihm manchmal unangenehm, dass er nicht auf dem Kopf gehen konnte.« (Georg Büchner, Lenz)
[2] Immanuel Kant (1724-1804), Johann Gottlieb Fichte (1762-1814), Friedrich Heinrich Jacobi (1743–1819), Friedrich Wilhelm Joseph Schelling (1775-1854), Georg Wilhelm Friedrich Hegel (1770-1831)
«یوهان گوتلیب فیخته» در کنار «فریدریش ویلهلم یوزف شلینگ» و «گئورگ ویلهلم فریدریش هگل» از مهمترین نمایندگان ایدهالیسم آلمانی است. تحقیق درباره تاثیر فیخته بر اندیشههای هولدرلین روزنهی خوبی است برای ورود به اندیشه های نسبتا تاریک و پیچیده هولدرلین.
[3] Der Tod des Empedokles (1797-1800)
Hyperion oder der Eremit in Griechenland (1797-1799)
Hyperion را محمود حدادی با عنوان « گوشه نشینِ یونان (هیپریون)» در سال ۱۳۹۱ در انتشاراتی نیلوفر به زبان فارسی برگردانده است.
[4] بنگرید به کتاب:
و تحقیقات مفصل دیتر هنریش با این مشخصات:
[5] یوهان یواخیم وینکلمن (Johann Joachim Winckelmann 1717-1768)، یکی از نویسندگان و باستانشناسان هنر عهد عتیق بود که تاثیر زیادی بر جریانهای فکری زمان حیات خود گذاشت. از او در آلمان به عنوان پایه گذار تاریخ علمی هنر و باستانشناسی و کلاسیسیسم یاد می کنند.
[6] »Sie hätte singen sollen, diese »neue Seele« – und nicht reden! Wie schade, dass ich, was ich damals zu sagen hatte, es nicht als Dichter sagen wagte: ich hätte es vielleicht gekonnt!« (KSA 1, S. 15)
[7] »Übrigens sind Liebeslieder immer müder Flug, denn so weit sind wir noch immer, trotz der Verschiedenheit der Stoffe; ein anders ist das hohe und reine Frohlocken vaterländischer Gesänge.« (StA 6.1., 436)
فریدریش نوربرت فون هلینگراد (۱۸۸۸ تا ۱۹۱۶)،( Friedrich Norbert Theodor von Hellingrath)، زبانشناس آلمانی و ویراستار اولین مجموعه آثار هولدرلین بود.
[8] »Die Poesie bekommt dadurch e[ine] höhere Würde, sie wird am Ende wieder, was sie am Anfang war – Lehrerin der [gestrichen: Geschichte] Menschheit; denn es gibt keine Philosophie, keine Geschichte mehr, die Dichtkunst allein wird alle übrigen Wissenschaften u. Künste überleben. [...] Monotheismus der Ver.[nunft] u. des Herzens, Polytheismus der Einbildungskraft u. der Kunst, die ist's, was wir bedürfen!« (FHA 14, 14-17) Das älteste Systemprogramm des deutschen Idealismus (1796- 1797)
[9] Georg Wilhelm Friedrich Hegel: Phänomenologie des Geistes (VI/C/c)
از همین نویسنده
نظرها
نظری وجود ندارد.