دولت غارتگر و توسعه اقتصادی
ده وبینار با سخنرانی مهرداد وهابی، استاد اقتصاد در دانشگاه سوربن شمالی
- اقتصاد سیاسی چیست؟
- درباره دولت چه دیدگاههایی در اقتصاد سیاسی رایج است؟
- غارتگری از منظر اقتصاد سیاسی به چه معناست؟
- دولت غارتگر چه مشخصاتی دارد؟
- آیا چپاولگری تنها خصیصه دولتهایی چون دولت ایران است که مبتنی بر تبعیض و رانتخواری است؟
- چپاولگری در ایران چگونه عمل میکند؟
- تأثیر آن بر روی تولید و انباشت چیست؟
- چه تأثیری بر روی طبقات مختلف دارد؟
- به طور مشخص در ایران چپاولگری چه تأثیری بر روی فرودستان و همچنین طبقه متوسط به جا میگذارد؟
دکتر مهرداد وهابی، استاد اقتصاد در دانشگاه سوربن شمالی (پاریس) در ۱۰ جلسه آنلاین به این پرسشها و موضوعهای مرتبط به آنها میپردازد.
مهرداد وهابی:
در این گفتار ابتدا مفهوم اقتصاد سیاسی بطور کلی تشریح میشود، سپس در معنای اقتصاد سیاسی دولت از دو منظر درنگ خواهم کرد. دریچه اول نگاه رایج به دولت به مثابه مکمل بازار و تامین کننده کالاها و خدمات عمومی یا عرصه سازش نهادینه شده فیمابین طبقات متخاصم است. منظر دوم، دولت را وسیلهای برای تصاحب خصوصی منابع توسط عوامل شاکله دولت و یا گروهها و طبقات اجتماعی حاکم در نظر میگیرد که این منافع خاص را به عنوان منافع عمومی جامعه معرفی میکند. علل و نتایج متضاد این دو دیدگاه از حیث «تامین امنیت» ، و همچنین از جهت «غارت» یا اخذ رانت مطالعه میشود.
منابع برای مطالعه:
(«دولت غارتگر، تصاحب و انواع دارايیها» (سه جدول) − در گفتار هفتم و هشتم به این سه جدول استناد میشود. لطفا از اینجا دانلود کنید.)
مهرداد وهابی در گفتگو با آرمین امید (سایت آسو): منطق نهادهای اقتصادی فرادولتی در ایران مبتنی بر غارت است
مهرداد وهابی: «درآمدی بر سمپوزیوم دولت غارتگر»، ترجمه سحر باقری، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، شماره ۳۱۲–۳۱۳، زمستان-بهار ۱۳۹۹، صص ۳۸–۵۳ (دریافت به صورت فایل PDF)
VAHABI Mehrdad, 2016a, The Political Economy of Predation: Manhunting and the Economics of Escape, New York, Cambridge University Press.
VAHABI M., 2016b, « A Positive theory of the predatory state », Public Choice, Vol. 168, Issue 3-4, Sept, pp. 153-175.
VAHABI M., 2020a, “A theory of predatory welfare state and citizen welfare: the French case”, Public Choice, (avec Batifoulier Ph., et Da Silva N), vol. 182, issue 3-4, pp. 243-271.
VAHABI M. 2020b. “Introduction: a symposium on the predatory state”, Public Choice, vol. 182, issue 3-4, pp. 233-242.
جلسه نخست: طرح بحث
مقدمه: دو نگرش درباره اقتصاد سیاسی
نگرش اول: اقتصاد سیاسی بمثابه حوزه تولید ثروت
- اقتصاد کلاسیک: آدام اسمیت (۱۷۷۶) ، ژان باتیست سه (۱۸۰۴)
- اقتصاد نئوکلاسیک : لئون والراس (۱۸۷۴)
- کارل مارکس (۱۸۵۷ ، ۱۸۶۷) و نقد اقتصاد سیاسی
- پرسشها در مورد اقتصاد سیاسی غارت
◄ ویدئوی وبینار: https://bit.ly/webinar1zamaneh
جلسه دوم: اقتصاد سیاسی و موضوع غارت
موضوعها
نقد نگرش اول و اقتصاد سیاسی غارت
- مختصات چهارگانه اقتصاد سیاسی بمثابه حوزه تولید و تخریب ثروت
- اقتصاد سیاسی غارت: سرمایهداری سیاسی پیش و پس از سرمایهداری صنعتی
◄ ویدئوی وبینار: https://bit.ly/webinar2zamaneh
اقتصاد بمثابه روش مطالعه رفتار عقلائی آدمیان
- امپریالیسم اقتصادی در حوزه علوم اجتماعی، تعمیم دو فرضیه اقتصاد به دیگر علوم
- تعمیم منطق بازار بر سایر شیوههای روابط اجتماعی
- پرسشها در مورد اقتصاد غارت
نتیجهگیری
جلسه چهارم: اشکال غارت در ایران
◄ لینک وبینار: https://bit.ly/webinar4zamaneh
برای مطالعه:
Vahabi, Mehrdad, 2012. “A Note on Backhouse and Medema: On Walras’ Contribution to the Definition of Economics,” MPRA Paper 42673, University Library of Munich, Germany. https://ideas.repec.org/p/pra/mprapa/42673.html
جلسه پنجم: دو نگرش درباره دولت
برای مطالعه:
مقاله در مورد دولتهای غارتگر: «انضباط بودجهای شل و دولتهای غارتگر»
VAHABI M., 2012, « Soft budget constraints and predatory states », Review of Radical Political Economy, vol. 44, n° 4, pp. 468-483.
مقاله در نقد «نفرین منابع طبیعی»: «یک بررسی انتقادی پیرامون نفرین منابع طبیعی از دریچه تصاحبپذیری»
VAHABI M., 2018, “The resource curse literature as seen through the appropriability lens: a critical survey,” Public Choice, Vol. 175, Issue 3-4, pp. 393-428
مقالههای من درنقد نئو نهادگرایان: «یک بررسی انتقادی پیرامون تصاحب، اعمال قهرآمیز مقررات، و هزینههای تراکنشی»
و نیز: «یک بررسی انتقادی درباره کتاب نورث، والیس، و وینگاست،خشونت و نظامهای اجتاعی، ۲۰۱۰ »
VAHABI M., 2011, « Appropriation, Violent Enforcement and Transaction Costs: A Critical Survey », Public Choice, vol. 147, n° 1, pp. 227-253
VAHABI M., 2011, « Une recension critique de Douglass C. North, John Joseph Wallis et Barry R. Weingast, Violence et ordres sociaux, Paris, Gallimard, 2010, 459p », Revue de la Régulation, No. 9.
◄ لینک وبینار: https://bit.ly/webinar5zamaneh
جلسه ششم: رابطه غارت و محفاظت در دو بینش درباره دولت و موضوع تصاحب
◄ لینک وبینار: https://bit.ly/webinar6zamaneh
اصلاح و پوزش: در بخش پرسش و پاسخ (گفتار ششم) از کسری بودجه فدرال ایالات متحده آمریکا به میزان ۱۱۰۰۰ تریلیون دلار یاد کردهام که صحیح آن ۱۱۰۰۰ میلیارد دلار و یا ۱۱ تریلیون دلار است که با افزودن کسری بودجه بین دولتی این رقم بالغ بر ۲۲ تریلیون دلار میگردد. هر آئینه مبلغ ۲٫۵ تریلیون بودجه دولت برای ویروس کرونا و حدود ۵ تریلیون وام به شرکتها را بر آن بیفزائیم، این کسری میتواند بهراحتی به مبلغی بالغ بر ۳۰ تا ۲۲ میلیارد دلار بیانجامد. تخمین زده میشود که نرخ بدهیهای ایالات متحده به تولید ناخالص آن کشور تا پایان سال ۲۰۲۰ به ۴۰۰ درصد برسد. مهرداد وهابی
جلسه هفتم: عوامل تصاحبپذیری و تئوری دوگانه ارزش
منابع برای مطالعه:
«دولت غارتگر، تصاحب و انواع دارايی ها» (سه جدول) − لطفا از اینجا دانلود کنید.
VAHABI Mehrdad, 2018, “The resource curse literature as seen through the appropriability lens: a critical survey,” Public Choice, Vol. 175, Issue 3-4, pp. 393-428.
VAHABI Mehrdad, 2016, « A Positive theory of the predatory state », Public Choice, Vol. 168, Issue 3-4, Sept, pp. 153-175.
جلسه هشتم: عوامل تحرک، طبقهبندی دارائیها و دو نوع دولت غارتگر
منابع برای مطالعه:
«دولت غارتگر، تصاحب و انواع دارايیها» (سه جدول) − لطفا از اینجا دانلود کنید.
جلسه نهم: غارت، انباشت سرمایه و اقتصاد سیاسی فرار: دو نمونه
◄ لینک وبینار: https://bit.ly/webinar9zamaneh
منابع برای مطالعه:
VAHABI M., 2018, Coercive State, Resisting Society, Political and Economic Development in Contemporary Iran, Dr Sadighi lecture series, International Institute of Social History and Leiden University, March, https://socialhistory.org/en/events/lecture-political-and-economic-development-contemporary-iran
VAHABI M., 2016, « A Positive theory of the predatory state », Public Choice, Vol. 168, Issue 3-4, Sept, pp. 153-175.
جلسه دهم: دولت رفاه غارتگر و کلام پایانی
◄ لینک وبینار: https://bit.ly/webinar10zamaneh
منابع این گفتار:
Vahabi Mehrdad, Batifoulier Philippe, and Da Silva, Nicolas, 2020a, “A theory of predatory welfare state and citizen welfare: the French case”, Public Choice, (avec N), vol. 182, issue 3-4, pp. 243-271.
Batifoulier Philippe, Da Silva, Nicolas, et Vahabi Mehrdad, 2020b, « La Sociale contre l’Etat providence. Prédation et protection sociale », Document de travail N° 2020-01, Centre d’économie de l’Université Paris Nord (CEPN), CNRS UMR n° 7234, janvier.
نظرها
وبینار
با سلام سخن گوتاه من یک فارسی زبان هستم و از کلمه وبینار چیزی نفهمیدم . آیا این لغت فارسی جدید است . در ضمن نوشته شده که لینک شرکت در وبینار : لطفا آن شرکت را هم یک کلمه خارجی بگذارید تا جمله کاملا تکمیل شود. ----------- ویراستار: وبینار واژه ای است که چند سال اخیر رواج یافته و وارد همه زبانها شده. ترکیبی است از "وب+(سمی)نار"، سمینار روی "وب" / از طریق اینترنت. میشد سمینار اینترنتی گفت، اما باز مجبور بودیم از دو لغت غیر فارسی استفاده کنیم.
نزهت سراج
دوستان گرامی زمانه، پرسش زیر را در زمان تنفس سخنرانی آقای وهابی روی پلاتفرم نوشتم . متأسفانه تا آخر وقت منتقل نشد. جالب اینکه پرسش بعدی پیش از اینکه تا آخر نوشته شود، ارسال شد. پرسش اصلی را در پایین مینویسم: آقای وهابی گرامی، پس از کودتای پینوشه در شیلی و پس از آن سقوط سیستم سوسیالیستی در بلوک شرق و آلمان دموکراتیک، شاهد غارت بیسابقه سرمایههای دولتی ، توسط بخش خصوصی کشورهای سوسیالیستی سابق بودیم که با پشتیبانی تئوریک پسران شیکاگو/ میلتون فریدمن هدایت میشد. غارتی که در برخی از این کشورها به ورشکستگی جبران ناپذیر اقتصاد آنها منجر شد و در برخی شیلی، روسیه و چین، شکلگیری الیگارشی های خطرناکی را به دنبال داشت. این غارت مدرن که زیر لوای مبارزه برای دموکراسی در این کشورها انجام گرفت، در چارچوب اقتصاد سیاسی غارت چگونه تعریف میشود؟ با سپاس از شما ------------------ در پاسخ به پرسش خانم نزهت سراج باید بگویم که برای مطالعه اقتصاد سیاسی غارت در نظامهای انتقالی پس از فروپا شی نظام نوع شوروی رجوع کنید به مقاله زیر که چهارچوب مفهومی مرا در فهم این موضوع به کار گرفته است. Bálint Madlovics & Bálint Magyar (2020), “Post-communist predation: modeling reiderstvo practices in contemporary predatory states”, Public Choice, https://doi.org/10.1007/s11127-019-00772-7 با تشکر از توجه تان به گفتارهای من و به امید ادامه گفتگو در نشستهای آتی، مهرداد وهابی
Reza
با سلام. با توجه به تشابهات بسیار نظریه دکتر وهابی با نظریه دولتهای نفتی به نطر میرسد ارای ایشان صرفا محصول ترکیب این نظریات با مجموعه ای از مفاهیم مارکسیستی است.ممنون خواهم شد در خصوص انچه نطریات ایشان را عمق و محتوایی بیش از نظریه دولتهای نفتی میبخشد توضیح دهید.با احترام --------------- با تشکر از آقا «رضا» بخاطر پیگیری مباحث من، و در پاسخ به پرسش ایشان در مورد تمایز دیدگاه من پیرامون «اقتصاد سیاسی غارت» با نظریه دولتهای نفتی، می توانید به مقاله من در این خصوص در سال ۲۰۱۸ در نشریه پابلیک چویس رجوع بفرمایید. VAHABI M., 2018, “The resource curse literature as seen through the appropriability lens: a critical survey,” Public Choice, Vol. 175, Issue 3-4, pp. 393-428. https://doi.org/10.1007/s11127-018-0533-5 تندرست و شادکام باشید، به امید ادامه گفتگو در نشست آتی جمعه ۲۴ آوریل ۲۰۲۰ ، مهرداد وهابی
حسرت
نظر شما در مورد ارا و افکار سرمایه داری اقای جمشید اسدی چیست؟ −−−−−−−−− مهرداد وهابی: در پاسخ به پرسش خانم یا آقای «حسرت» باید بگویم که من متخصص آرا و افکار آقای جمشید اسدی نیستم. مضافا این که پرسش ایشان بسیار کلی ست و مشخص نیست کدام اندیشه آقای اسدی مورد توجه پرسشگر است. برعهده ایشان است که مقدمتا آن جوانبی از آرای آقای اسدی را مشخص کنند که خواهان تمرکز گفتگوبر سرآنند تا سپس جویای نظر سایرین از جمله من برآیند. با پوزش از آن که نمی توانم بیش از این یاری برسانم.
عابد توانچه
با درود؛ یک سوال از منتقدان نظریه آقای وهابی و یک سوال از خود آقای مهرداد وهابی دارد. غذرخواهی پیشاپیش به دلیل طولانی بودن متن این دو سوال. فرهاد احتشامزاده، رئیس هیاتمدیره فدراسیون واردات ایران رقم خروج سرمایه از ایران ظرف ۴۰ سال گذشته را بالغ بر ۸۰۰ میلیارد دلار اعلام کرده است. این خبر در سایتهای داخلی و اصولگرا هم منتشر شده است. خروج ارز از کشور برای واردات کالاهای غیرضرورها در شش ماهه پر التهاب ارزی سال 1397مبلغ ۱۵ میلیارد دلار اعلام شده است. فقط در سال 1396 در مجموع 39 میلیارد و ۲۰۰ میلیون دلار «سرمایه» از ایران خارج شده که برابر با ۸۳ درصد درآمد ایران از محل صادرات غیر نفتی در این سال بوده است. مرکز پژوهشهای مجلس در خرداد 1397 اعلام کرده که در دوسال گذشته، بیش از ۵۹ میلیارد دلار «سرمایه» از ایران خارج شده است. خبرگزاریهای دولتی و نیمه دولتی رسماً اعلام کردهاند در دو سال پایانی دولت احمدینژاد 22 میلیارد دلار ارز از ایران خارج شده و به بهانه تلاش برای کنترل قیمت ارز در بازارهای امارات و عراق، یک رانت عظیم برای چند صرافی وابسته به دولت فراهم شده است. سعید لیلاز که از تیم مشاوران اقتصادی دولت است و به همراه عباس عبدی عضو اتاق فکر بنزین بوده، میگوید: «سالانه 10 تا 20 میلیارد دلار ثروت از ایران خارج میشود». دوستان و رفقایی که معتقد هستند نظریه دولت غارتگر آقای مهرداد وهابی با نظریه انباشت و مسائل انباشت سرمایه مغایرت دارد اگر ممکن است توضیح بدهند که این انباشتی که از آن صحبت میکنند در کجا انجام شده است؟ چطور وقتی با خروج قانونی، غیر قانونی و شبهه قانونی این حجم عظیم از ذخایر ارزی روبهرو هستیم میشود آنرا به سرمایهگذاری خارجی یا فرار سرمایه نسبت داد؟ خروج این حجم عظیم آیا چیزی جز خروج ثروت ناشی از غارت توسط سهامداران این غارت بوده است؟ سوال مشخص من از آقای مهرداد وهابی این است که با توجه به تحصیلات و تخصصی که در این زمینه دارند پیشنهاد میکنند با چه روشی روی روند خروجِ ثروتِ ناشی از غارت، کار کنیم تا ابهامات ناشی از آنرا در ذهن پیگیران و علاقهمندان اقتصادی سیاسی در ایران بر طرف کنیم؟ چطور باید بین GDP یا PPP با ثروت خارج شده از ایران نسبت برقرار کرد تا بتوان نشان داد چه حجمی از این ثروت برای حفظ و بازتولید سرمایههای موجود در ایران(مثلاً نسبت به سال 1357 یا سال پایانی جنگ) لازم بوده است؟ از چه طریقی میتوان یک نرخ رشد مناسب و معقول را در نظر گرفت که روند سرمایهگذاری مجدد روی سرمایههای موجود در سال 1357 یا سال پایانی جنگ، تعیین و مشخص شود. آیا همان نرخ رشد یک تا یک و نیم درصدی در سال ( طی یک تا دو قرن) که آقای توماس پیکتی به عنوان نرخ رشد متوسط برای توسعه یک کشور در نظر میگیرد معقول و منطقی است یا در مورد کشور در حال توسعهای مانند ایران عقل و منطق تاریخیِ اقتصاد سیاسی حکم میکند باید نرخ رشد بالاتری فرض گرفته شود؟ ----------------- مهرداد وهابی: آقای عابد توانچه، بگذارید قبل از پاسخگوئی به پرسشتان، از شما بخاطر ملاحظه بسیار با ارزشتان درباره «اقتصاد فرار» که جزء لایتجزای اقتصاد سیاسی غارت است تشکر کنم. ارقامی که به نقل از مسئولین نظام ارائه داده اید، تخمین اولیه ای از ابعاد غیرقابل انکاراین شکل از غارت بدست می دهد. میانگین بیست میلیارد دلار سالیانه طی چهل سال ولایت فقیه می تواند به عنوان حداقلی در محاسبات در نظر گرفته شود. قابل ذکرست که این فرار سرمایه در ایران از نوع رایج «فرار مالیاتی» در نظامهای سرمایه داری نیست. در یک دولت رانتیر نفتی که در آن نهادهای فرادولتی نه تنها مالیات نمی پردازند، بلکه از انواع یارانهها، اعتبارات ارزی با نرخ دولتی و تسهیلات رایگان و دستیابی به زمین به ثمن بخس برخوردارند، فرار مالیاتی فاقد موضوعیت است. فرار سرمایه در ایران بخشا خروج سرمایه از جانب آقازادهها، مقامات و عوامل وابسته به آنان است، و آن را باید بخشی از ارز نفتی قلمداد کرد که به مثابه «ثروت شخصی» جمع آوری شده و برای برخورداری از نرخ بهره مطمئن و امنیت سرمایه از ایران خارج میشود و صرف «انباشتِ سرمایه» در ایران نمیگردد. آن را در اقتصاد، «عامل غارت» (Voracity effect) میخوانند. در این مورد می توانید به این مقالهی من رجوع کنید: Vahabi M., 2009, “A Critical Review of Strategic Conflict Theory and Socio-political Instability Models”, Revue d’Economie Politique, vol. 119, n° 6, pp. 817-858. فرار سرمایه البته صرفا به درآمدهای نفتی محدود نمیشود. قاچاق کالاهای سنتی و کشاورزی نظیر فرش، پسته، زیره، زعفران و خاویار به منظور تامین ارز، خروج زیرخاکیها یا انواع عتیقه، تابلوهای نفیس و نیز فرار مغزها از اشکال دیگر فرار سرمایه میباشند. در نظریهی من پیرامون تفکیک دو نوع دولت غارتگر، فراگیر(Inclusive Predatory State) و انحصارطلب(Exclusive Predatory State)، نوع دوم با تفوق عامل «فرار سرمایه» در قیاس با «انباشت سرمایه» متمایز می گردد. در بارهی محاسبهی ابعاد فرار سرمایه، هنوز روش واحد و پذیرفته شده ای در میان اقتصاددانان وجود ندارد. یکی از فرمولها یا دقیقتر بگویم معادلههایی که بیشتر مورد استفاده بوده است، ملهم از سندی منتشره از جانبِ بانک جهانی در سال ۱۹۸۵ بوده است. آن معادله از این قرار است: فرار سرمایه = تراز حساب جاری + سرمایه گذاری مستقیم خارجی+ بدهی های خارجی+ تغییرات در ذخایر خارجی در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که محاسبهی نرخ رشد سرمایه گذاری لازم برای دستیابی به نرخ رشد مطلوب تولید ناخالص ملی( GDP)، نخست باید الگوی تئوریک پایه را روشن کرد. اگر الگوی مرجع، رشد برون گرا (Exogenous Growth) و نه درون گرا( Endogenous Growth) باشد، از الگوی رابرت سولو Robert Solow استفاده میشود. این الگو جانشینی کامل عوامل تولید ( کار و سرمایه) را مفروض میدارد و از تابع کاب – داگلاس Cobb – Douglas استفاده میکند. با استناد به الگوی رابرت سولو، محاسباتِ اقتصادی نشان میدهد که برای دستیابی به رشد مطلوب اقتصادی باید نرخ سرمایه گذاری ( به اصطلاح «انباشت سرمایه») حداقل چهل درصد تولید ناخالص ملی باشد. این رقم حتی بدون احتساب میزان «فرار سرمایه»، هرگز در اقتصاد سیاسی جمهرری اسلامی ایران جائی نداشته است. دست آخر دربارهی رجوع شما به توماس پیکتی در زمینهی نرخ رشد یک تا یک و نیم درصدی، باید بگویم که علیرغم جمعآوری ارقام و محاسبات با ارزش ایشان در خصوص نابرابری درآمد و بالاخص دارائی ها، دو نکته را باید طرح کنم. ایشان در مطالعات خود « غارت دولتی» را در بررسی نابرابریهای اقتصادی کاملا از نظر دور میدارند. پرسش این است که علاوه بر «سرمایه» نقش «دولت» در ایجاد و تشدید نابرابریهای اقتصادی چه بوده است؟ پیکتی البته از زمره «سوسیالیستهای» متمایل به بین الملل سوسیالیت است و «اخذ مالیات و افزایش مالیات بر ارث» را از ابزارهای اصلی دستیابی به برابری اقتصادی قلمداد میکند. جالب این که به دلیل نقش فائقه «دولت گرائی» چه در طیف چپ و چه در طیف راست احزاب در فرانسه، اندیشهی پیکتی به ندرت از زاویه غارت دولتی مورد نقد بوده است. باید اضافه کنم که در دورهی اخیر با اعتلای «سرمایه داری سیاسی» در سطح جهانی، اهمیت «غارت دولتی» دو چندان میشود. دوم آن که نه تنها مفهوم سرمایه، بلکه الگوی تئوریک پیکتی برای انجام محاسبات، مبتنی بر اقتصاد نئوکلاسیک، بالاخص رابرت سولو و ادموند فلپس Edmund Phelps است. به واقع، عدد یک یا یک و نیم درصد رشد اقتصادی ملهم از «قاعدهی طلائی فلپس»( Phelps Golden Rule) است که به موجب آن هنگامی که نرخ بهره ( یا همان نرخ سود سرمایه در مفهوم نئوکلاسیک آن) با نرخ رشد تعادلی جمعیت برابر باشد، نرخ رشد مطلوب اقتصادی حاصل می گردد که قادر است میزان مصرف مصرف کنندگان را به حداکثر برساند. از آنجا که نرخ رشد جمعیت در کشورهای پیشرفته پس از جنگ دوم جهانی حدود یک یا یک و نیم درصد بوده ست، و نرخ بهره درهمان حدود نوسان داشته است، این نرخ بدون احتسابِ ضریبِ پیشرفت تکنولوژیک، نرخ توسعهی تعادل ثابت ( Stationary Equilibrium of Growth Rate) محسوب میشود، هنگامی که «باقیمانده سولو» ( Solow Residual ) صفر فرض شود. اما اگر عوامل درون گرا رشد ملحوظ شود، «باقیمانده سولو» مثبت بوده و با افزودن نرخ پیشرفت تکنولوژیک در حدود ۴ درصد، این رقم برای کشورهای پیشرفته ۵ درصد است. این میزان رشد برای کشورهای در حال توسعه ویا نوظهور، به دلیل بازارهای در حال پیدایش، نرخ رشد حداقل محسوب می شود. به این اعتبار رشد اقتصادی حداقل در کشورهای در حال توسعه ۵ درصد است. در ایران تضمین این نرخ، همواره متکی به رشد درآمدهای نفتی بوده است. با احترام و بهترین آرزوها، مهرداد وهابی
آوتیس
با درود بر تمامی دوستان گرامی, خصوصا رفقای رادیو زمانه و استاد وهابی برای ایجاد چنین فضا و فرصتی برای گفت و گو, و تبادل نظر. بدون مقدمه با اجازهء دوستان چند نکته را در میان میگذارم. یک) در مورد پرسشوارهء انباشت سرمایه در ج.ا., الگوی مورد نظر شاید بیش از هر چیز فرایندی باشد که پرویز صداقت تحت عنوان "بحران انباشت و انباشت بحران ها" بدان اشاره دارد. یعنی اینکه در ج.ا. نه تنها "انباشت اولیه" به شکلهای متعارف و رایجی که در دیگر جوامع سرمایه داری پیرامونی در جریان نیست, بلکه تمامی "فرایند" فقط به تعویق انداختن بحران است (به قول خود مقامات ج.ا. "برنامه روزی") و انتقال بحران از یک حیطه به حیطه های مختلف دیگر. استاد صداقت مبحث "انباشت بحران ها"را در۶ بخش چنین تقسیم کرده است: ۱) بحران مالی و مالیگرایی اقتصاد ایران ۲) بحران نظام بانکی ۳) بحران فقر و شکاف طبقاتی ۴) بحران زیستمحیطی ۵) بحران تحقق ۶) بحران بازتولید گسترده ۷) انباشت به مدد سلب مالکیت دو) روشها و ابزارهای سنجیدن, تشخیص و اندازه گیری تولید ناخالص داخلی GDP خود موضوع بحث می باشند. برای مثال اقتصاد دان مارکسیستی مانند انور شیخ در کتاب "سنجش ثروت کشورها" (Measuring the Wealth of Nations: The Political Economy of National Accounts) از هنجارها و معیار های استفاده می کند, که در اقتصاد رسمی جایی ندارد, و به نتایج متفاوتی می رسد. سه) و از همه اینها مهمتر بحران عظیم خود شیوهء تولید سرمایه داری است, که هر نوع رشد و ترقی را دچار بحرانی مرگبار کرده است. به قول مایک دیویس (در یکی از مصاحبه هایش که در اینجا نیز چاپ شده بود) "اصل توضیحدهنده بحران تمدنی زمانه ما چیزی نیست مگر ناتوانی سرمایهداری در ایجاد درآمد کافی برای اکثریت انسانها، عرضه مشاغل و نقشهای اجتماعی معنادار، پایان بخشیدن به انتشار آلودگی ناشی از سوختهای فسیلی و انتقال پیشرفتهای انقلابی علم زیستشناسی به عرصه بهداشت عمومی. اینها جملگی بحرانهایی همگرایند که نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا ساخت و از این رو باید آنها را در پیچیدگی و تداخلشان بررسی کرد نه به عنوان مشکلاتی جدا از هم. اما اگر بخواهم این نکته را به زبانی کلاسیکتر بیان کنم، باید بگویم ابرسرمایه داری امروزی خود به مانعی مطلق بر سر راه رشد نیروهای مولدی بدل شده که وجودشان برای بقای نوع ما ضروری است." که البته چنین استنتاج و نتیجه گیری فقط مختص مارکسیست ها نیست. حتی برخی از اساتید لیبرال نیز به این نتیجه گیری رسیده اند که نظام سرمایه داری آینده ای برای بشریت ندارد. کتاب "مرگهای ناشی از ناامیدی و آیندهء سرمایه داری" (Deaths of Despair and the Future of Capitalism) نوشتهء دو پروفسور لیبرال آمریکایی است, که پیشبینی می کنند نظام سرمایه داری آینده ای جز مرگ و میر برای بشریت ندارد. و اکنون با این بحران کرونا, انواع و اقسام مشکلات و بحرانهای دیگر هستند که برجسته و بار دیگری نمایان می شوند. تو گویی انباشت بحران ها فقط مختص نظامهای سرمایه داری پیرامونی نیست و در قلب و مرکزهای سرمایه داری نیز انباشتی از بحران ها زندگی را برای مردم تبدیل به جهنم کرده است.
مهرداد وهابی
اصلاح و پوزش: در بخش پرسش و پاسخ (گفتار ششم) از کسری بودجه فدرال ایالات متحده آمریکا به میزان ۱۱۰۰۰ تریلیون دلار یاد کرده ام که صحیح آن ۱۱۰۰۰ میایارد دلار و یا ۱۱ تریلیون دلار است که با افزودن کسری بودجه بین دولتی این رقم بالغ بر ۲۲ تریلیون دلار می گردد. هر آئینه مبلغ ۲٫۵ تریلیون بودجه دولت برای ویروس کرونا و حدود ۵ تریلیون وام به شرکتها رابر آن بیفزائیم، این کسری می تواند براحتی به مبلغی بالغ بر ۳۰تا۲۲ میلیارد دلار بیانجامد. تخمین زده می شود که نرخ بدهیهای ایالات متحده به تواید ناخالص آن کشور تا پایان سال ۲۰۲۰ به ۴۰۰ درصد برسد. مهرداد وهابی
علی یوسفی
با درود به استاد ارجمند حناب وهابی و تشکر از سایت رادیو زمانه از سایت محترم زمانه تقاضا می کنم در صورت امکان فایل صوتی این سلسله بحث ها رو در کانال تلگرام زمانه بگذارد تا امکان استفاده عمومی تر و سهل تری برای همگان ایجاد شود... در مورد اختلاف نظر دو متفکر عزیز حناب وهابی و صداقت/ امیدوارم به دور از سکتاریسم و فرقه گرایی و در محیطی دوستانه و جدی به لحاظ نظری شاهد گفتگویی راهگشا از دو متفکر چپ رهایی بخش باشیم... یک پرسش از جناب وهابی بزرگوار دارم در خصوص تمایز انقیاد صوری و انقیاد واقعی در اندیشه مارکس و تفکر مارکسی. البته منظور تمایز ساده و تکنیکی اقتصادی در خصوص دو شکل استخراج ارزش اضافی نیست بلکه تمایز دو دوره تاریخی در نظام سرمایه داری است که شامل مجموعه مناسبات اجتماعی/مجموعه تضاد کار و سرمایه/کل مفهوم طبقات و مبارزه طبقاتی در این دو دوره است.زیرا برخی بر اساس این تمایز امروزه هر نوع برنامه گرایی/ سازماندهی از هر نوع و انقلاب را بلا موضوع می دانند... --------- آقای علی یوسفی، ضمن تشکر از ابرازعلاقه تان به گفتارهای من، در پاسخ به پرسش شما پیرامون انقلاب مقدمتا باید عرض کنم که ضمن آن که تمایز مارکس بین انقیاد صوری و واقعی کار از سرمایه از حیث نحوه استخراج ارزش اضافی برایم روشن است، موضوع تعمیم این تفکیک به دو دوره تاریخی در نظام سرمایه داری نوعی تفسیر و تعبیر دلبخواهانه ست که آن را در مارکس نمیتوا ن یافت. اما تا آنجا که به موضوع انقلاب مربوط میشود آن را باید یکی از محصولات دوران تجدد قلمداد کرد که در تداوم حق شهروندان دربرابر استبداد مطرح گردید . از اینرو هم "بیانیه استقلال ایالات متحده آمریکا"ا) ۱۷۷۶) و هم "اعلامیه جهانی حقوق بشر" به سال ۱۷۹۲ از حق مردم برای انقلاب علیه استبداد سخن می گویند. حق انقلاب جزء لایتجزای انسان صاحب حق ومتناظر با آن حق حاکمیت مردم است. اتقلاب مشروطیت که عصر انسان صاحب حق را در ایران گشود همین منطق را دنبال کرد. بدینسان حق انقلاب مدتها پیش از مارکس و کاپیتال او، با انقلابات انگلستان، ایالات متحده آمریکا و فرانسه مطرح شد. مارکس صرفا از تدوام این حق برای پرولتاریا در دوران سرمایه داری یاد کرد. مهرداد وهابی
علی یوسفی
با سپاس از استاد ارجمند جناب وهابی جهت پاسخگویی به پرسش اینجانب و کسب اجازه برای تدقیق بیشترپرسش هایم مجددا مطالبی را به امید پاسخ ایشان طرح می کنم.... پرسش اصلی من در خصوص تمایز دو دوره تاریخی در رشد سرمایه داری بود که شما آن را تفسیری بدون سابقه نظری و دلبخواهانه دانسته بودید،البته بدون توجه به تلاش حماسی مارکس به عنوان یک فرد و آفرینش انبوهی گنجینه نظری توسط او،همگان واقفند که وی دارای محدودیت های انسانی و تاریخی خود بوده و تلاش و کوشش های نظری پس از او برای بسط و تفسیر و بازخوانی اندیشه هایش هرگز به پایان نرسیده و شاید با بسط مفهوم دلبخواهانه جنابعالی همه این تلاش ها نوعی بازخوانی و تفسیر دلبخواهانه(خوانش فردی بر مبنای نظریات مارکسی) توسط افراد بسیار متعدد باشد،موضوع سنجش عیار این بازخوانی ها و درجه پاسخگویی آنها به پروبلماتیک های معاصر است... در این جامن با نقل قولی نسبتا طولانی سابقه ی نظری این ایده(تمایز دو دوره انقیاد)و نتایج حاصل از آن را از قول یکی از مدعیان نقل کرده و با توجه به صلاحیت و توانایی شما درانتظار پاسخ تان می مانم... سابقه تاریخی این ایده در جریانی است که در اروپا به آن رانقد چپ رادیکال می نامند و با افرادی چون پانکوک،گورتر،بوردیگا و ماکات مشخص می شود.در بررسی جامعه سرمایه داری به لحاظ تاریخی مارکس در گروندریسه و کاپیتال و به خصوص در اثری که به (فصل ششم چاپ نشده)مشهوراست،اشاره وار از دو دوره اصلی در سرمایه داری صحبت می کند،البته باید توجه داشت که مرحله بندی پیشنهادی جنبه کاملا شماتیک،سنتتیک و توضیحی دارد و در جریان تاریخ واقعی این امر رفته رفته و همراه با افت وخیز بسیار رخ داده است.این برداشت در جنبش نقد چپ رادیکال رایج گشته و بیشتر وامدار ژاک کامات بوردوگیست سال های 60 است که در بررسی بحران سالهای 50 و60 در فرانسه و ایتالیابه بازخوانی کاپیتال و به تحلیلی مبتنی بر بخصوص فصل ششم چاپ نشده دست زد.او با مطالعه این فصل نشان می دهد که منظور مارکس از انقیاد واقعی چه نوع جامعه ای بوده است،جامعه ای که سرمایه به قامت خویش ساخته است.در انقیاد صوری که به لحاظ تاریخی اولویت دارد سرمایه بر روندی از کار تکیه می کند که قبل از او وجود داشته، او تلاش می کند حوزه تولیدی را به عهده گرفته و مورد بهره کشی قرار دهد،سرمایه رفته رفته بارآوری کار را افزایش می دهد و با بکارگیری وسیع نیروهای اجتماعی تولید و ادغام بازتولید نیروی کار در سیکل خود وارد دورانی می شود که به آن انقیاد واقعی می گویند.بدین ترتیب روند کار برای دوره ای در تطابق کامل با سرمایه و سودآوری قرار گرفت،جذب کارزنده توسط کار مرده دیگر از خود پروسه تولید ناشی می شود،یعنی از نیروی اجتماعی کار،تعاون،تقسیم کار،علوم و .....که در سرمایه ثابت منتقل می شود،این روند تا پایان جنگ حهانی دوم کامل می شود.در این دوره نیروی کارزنده با وجودی که کماکان تنها منشا ارزش اضافی است عمده بودن خود را در فرایند ارزش یابی از دست می دهد و به مهره ای در کلیت فرایند تولید تبدیل می کردد،این پروسه غیرعمده شدن کار زنده است.با انقیاد واقعی کار زیر سرمایه است که مفهوم کارگرجمعی مطرح می شود و مفهوم کارمولد و کارغیرمولد تغییر می کند.در مرحله انقیاد صوری کارگر ازنوعی استقلال و اتونومی برخوردار است و سسرمایه را نیرویی بیرونی تلقی می کند،در این مرحله پرولتاریا خود را قادر می داند سرمایه انگلی را نابود ساخته و قدرت سیاسی را به چنگ آورد و دیکتاتوری پرولتاریا را بنیان نهد و با با اجرای برنامه حداقل خود به ایجاد ساختمان سوسیالیسم و سپس کمونیسم بپردازد/////// در این ایده این تمایز تاریخی باعث دگرگونی عمیق مفاهیم طبقه کارگر و کل طبقات و نحوه سازماندهی و مفهوم انقلاب می شود،در دوره انقیاد صوری که تا انقلاب اکتبرادامه دارد این موضوعات شکلی دارد و پس از اکتبر شکلی دیگر ...از انقلاب اکتبر مفهوم انقلاب به سبک انترناسیونال بپایان می رسد(در نوشته قبلی هم منظور این تلقی از انقلاب منظور نظرم بود و نه حقاتیت یا عدم حقاتیت انقلاب)، رفته رفته تغییرات ساخناری سرمایه (ادغام بازتولید نیروی کاردرسرمایه،مهارت زدایی از کارگران،ادغام نیروی های اجتماعی کار و سرمایه ..)مفهوم انقلاب مستل پرولتاریا و دیکتاتوری پرولتاریا را ناممکن کرده و نهایتا به سرمایه داری دولتی بدل شده ..در این ایده تمام سازمان های واسط سازماندهی طبقه کارگر(سندیکا،اتحادیه و حزب) اکنون معنای خود را از دست داده است....تمامی این شرح طولانی تنها ارایه تمایز دو دوره تاریخی بود و اثرات آن بر کل حیات اجتماعی و سرمایه داری ...بدلیل تالی های بسیار اثرگذار این ایده از استاد وهابی تقاضا می کنم با سعه صدر و عمق نظری و اشرافی که در ایشان سراغ داریم به موضوع بپردازد ..پیشاپیش از شما سپاسگذارم ------------ پاسخ: آقای علی یوسفی، ضمن تشکر از توضیحات شما باید بگویم منظور من از «تفسیر دلبخواهانه » عبارت بود از انتساب یک مفهوم نظری به یک روند تاریخی. مطابق چنین روشی، تاریخ بیشترنقش دانشی حاشیه ی درقبال تئوری ایفا می کند وصرفا به انبانی ازفاکتها برای رد ویا تائید تئوری مبدل می شود. روش تاریخی ایجاب می کند که دوره بندیهای تاریخی از شواهد تجربی استنتاج شود؛ در غیر این صورت تاریخ چیزی جز تفسیرهای دلبخواهانه نخواهد بود. من البته با چنین تفاسیری مخالف نیستم، اما آنها را تاریخ تصورات و پندارهای ما از تاریخ می دانم و نه تاریخ رویدادها در زمان تاریخی. فی المثل دوره پس از جنگ دوم جهانی دوره فرعی شدن نقش کار زنده نیست. در آمریکا، فوردیسم بر بارآوری فزاینده کار مبتنی بود و در تشکیل قیمتها دستمزد نقش محوری را ایفا می کرد. دوره بندی تئوریک پیشنهادی درباره عصر انقیاد واقعی کار از سرمایه به معنائی که شما مستفاد می کنید (یعنی فرعی شدن نقش کار زنده) با سه دهه رونق پس از جنگ دوم خوانائی ندارد. اما این بمعنای آن نیست که این «تفسیر دلبخواهانه» از تاریخ نتواند بر یک دوره ی تاریخی دیگر انطباق یابد. امیدوارم مقصود خود را روشن کرده باشم. با تشکر از شما برای ارائه استنادهای تان. مهرداد وهابی
بی پروا از تهران
این جمله را درست کنید. به طول مشخص در ایران چپاولگری چه تأثیری بر روی فرودستان و همچنین طبقه متوسط به جا میگذارد؟ به «طور مشخص» باید باشد. و اما دلگیرم و بسیار دلخون. چرا که سرتاسر تهران را هر روز با صبوری و خشم و بدون عصبانیت می نوردم و دهها و گاهی صد نفر را در تاکسی غیر مجازم سوار و پیاده می کنم. گاهی هم نظری می نویسم که منتشر نمی شود گاهی اینجا و گاهی جای دیگر. و اما همه ناراضی بودند بعد مخالف شدند و حالا همه ضد شده اند، ضد این نظام ضد این اسلام ضد این شیعه بازی ضد امام حسین ضد علی ضد قرآن ضد محمد ...ضد! همه ی چیزهائی که روزی مورد تقدس بودند محرم بودند حالا مورد تنفرند و نامحرم. اما دلخون از اینکه این مردم تا این حد دروغگو و حقه باز شده اند. تا این اندازه ریاکار شده اند. اصلا قابل تصور نیست ...و چگونه میشود هیولائی را به این اهریمنی تحمل کرد. چطور ممکن است که بیشتر از نود درصد مردمی ضد این حکومت سرتاپا وحشت، سرتاپا ضدیت با بشر، با ایران، با انسان و انسانیت ، غارتگر، تخریبگر، سارق، بی اخلاق، تبهکار ، مسلمان شیعه متجاوز به عنف، لواطکار باشند اما یک اقدام همگانی نکنند یک اپوزیسیون سازنده و منسجم و جنم دار نتوانند تشکیل دهند. چند روز پیش دیدم ۱۷۰ نفر اعلامیه داده اند گفتم عجب!... شاید ده درصد مردم ایران در خارجه هستند همشان هم اگر مزدور این رژیم نیستند مخالفند و ضد هستند اما این اعلامیه که تیترش این است :« هم آوا، همبستگی ملی برای دمکراسی در ایران، با امضای بیش از ۱۷۰ نفر از کنشگران سیاسی، مدنی و هنری + فیلم » را فقط ۱۸۵ نفر دیده اند! ببینبد که اگر خود اینها و خانواده هاشان هم این بیانیه را دیده بودند حالا بایستی سر از هزار می زد. برای همین از این مردم بیزارم از خارج نشینان بیدرد بیزارم. این بیزاری را با یکی از مسافرانم در میان گذاشتم ۸۵ سالش بود و مربوط به درست دوهفته پیش است. او گفت:« پسرم اسلام مردم ایران را روشنفکرش را چپش را راستش را لیبرالش را رادیکالش را اخته کرده است. ایران را اشغال کرده اند... شکست فادسیه فقط یک شکست نظامی نبود فقط یک شکست اقتصادی نبود یک شکست شرافتی یک شکست روحی یک شکست فرهنگی یک شکست تاریخی یک شکست تمدنی بود یک تخریب هستی شناسی تاریخی تمدنی و فرهنگی و روحی بود... آقا یک عده وحشی و گرسنه به ایران حمله کردند مردان را گردن زدند به زنان و دختران تجاوز کردند اینهمه سید و امامزاده پس انداختند، از کشته ها پشته ساختند این جندی شاپور چند دستور زرتشتی داشت آنها را زندانی کردند بعد از سه روز سرداران مسلمان عرب آنها را از خانه ای که زندانی بودند بیرون آوردند و در کوچه ها گردانیدنشان انها را دهشت و وهم برشان داشته بود چرا که در شهر تمامی کوچه پر بود از بدنهای بیسر و سرهای بی بدن. پسرم برو تاریخ بخوان، اگر چه تاریخ را فاتحان عرب نوشته اند و یا دیکته کرده اند. حالا این مردم حتا اگر اینها را ندانند هم ارثیه روحیه ای و روانی اینان است مثل این ویروس و هزار و چهارصد سال بدتر از این ویروس در خونشان و در روحشان است... اگر چنین نباشد شما از خودت بپرس که این اسلام و این تشیع و این روحانیون و آن خمینی و این خامنه ای و این قرآن این امام حسین بازی این عزاداریهای سالانه محرم و صفر و رمضان و سال به دوازده ماه چه کیفیتی دارند که این مردم همچنان به اینها و آنها جسبیده اند... و اما پسرم بهت بگم که این صبر ایوبی ترکیدنی مخوف هم دارد. گوش بخوابان در راه است! مردم هم از خودشان و هم از بسیاری پوست خواهند کند.» سخنان این مرد فرزانه که خودش را معلم تاریخ معرفی کرد را روی گوش تلفنم دارم درست ۱۷ دقیقه است و من فقط گفتنی هایش و نوشتنی هایش را آوردم. سالها پیش که درست ۲۳ سالم بود با یک نام دیگر استعاری «حرفهای مردم » را در پارکها در اتوبوس پدرم و هر کجا ضبط می کردم و برای همین زمانه می فرستادم که منتشر میشد شماره اش را یادم نیست اما شاید بیشتر از ده شماره بود. و بسیار هم طرفدار داشت نمی دانم آیاآن حرفها را در جائي دارد یا پاک کرده. آن زمان کسان دیگری مسئول زمانه بودند. اما امیدوارم دوباره چنین کاری بکنم. در هر حال باور کنید که امروز درد مردم اقتصاد و آزادی همزمان است اما بدبختانه رهبر ندارند. همه ی رهبران اپوزیسیون بی جنم و سست عنصرند. معلوم نیست این نسل زنده گان را چه رسیده که اینقدر ناکاردان است. نه دهخدائی نه کسروی ای نه مصدقی نه رضا شاهی نه دولتمردی نه فیلسوفی همه کوتوله همه مدعی همه رهبر همه متفکران بیفکر همه متوسط اما ادعاگر، همه خسته و فرسوده...همه... امیدوارم به کسی بی احترامی نشود اما واقعیت است. اگر چنین نیست پس مرا به آنجا راه بنمائید تا شاد و سرشار شوم. روزتان خوش
علی یوسفی
با درود به دکتر وهابی گرامی ضمن ابراز مسرت از پاسخ های موجز و صمیمانه شما ،متاسفانه هنوزبر این باورم که پاسخ ها ناکافی است ،البته اذعان دارم که بدلیل مشغله جنابعالی و شاید عدم ارتباط با موضوعات وبینارانتظاری بیش از این جایز نباشد..فقط مطلب کوتاهی را در رابطه با این پاسخ می گویم و می گذرم،شما تاکیدنموده اید بر اهمیت شواهد تاریخی و رویدادها در زمان تاریخی نه استفاده دلبخواهانه ار تصورات و پندارها، من در پرسش قبلی خود از جنابعالی پیشینه نظری این به گفته شما پندارها و جریان منتسب و منابع آن را ذکر کردم (بخصوص اثر مشهوری تحت عنوان فصل ششم چاپ نشده مارکس)ولی شما درپاسخ تان به آن هیچ عنایتی نکرده اید و هینطور سیر تطور عملی این ایده و تاثیرات آن که آنهم مسکوت مانده،تنها اشاره شما به موضوع رژیم انباشت فوردیسم(با عاریت از نوشته های خودتان) و قدرت گیری کارزنده است ،که در حقیقت با بررسی عمیقتر این مثال موید نظریات مطرح شده بنده است،بله در ظاهر در دوران دولت های رفاه کارگران به دستاوردهایی مادی بزرگی می رسند اما نباید از این موضوع غلفت کرد که در این دوران به دلیل انقیاد واقعی و رایطه ایجابی کارگران با سرمایه داری، دیگر خبری از رسالت های واژگونی سرمایه داری و انقلاب پرولتری و ایجاد ساختمان سوسیالیسم و برپایی کمونیسم، خبری از مانیفست،نقدبرنامه گوتا و انقلاب اکتبر نیست و همه چیز خبر از رام شدن و سازش تاریخی کار و سرمایه است.گذر سرمایه از انقیاد صوری به واقعی یک تغییر صوری یا صرفاً اقتصادی نیست؛ با دستاندازی سرمایه بر شیوههای تولید کهن و رفته رفته خاصاً سرمایهداری شدن تولید، زندگی پرولتاریا عمیقاً دستخوش تغییر میشود. او که تا قبل از آن امکان بازتولید خود را در مناسباتی خارج از مناسبات سرمایهدارانه داشت، بعد از مدتی میبیند که به صورت تمام و کمال به سرمایه وابسته شده یا بهتر بگوییم زیر قید سرمایه درآمده است. در پایان با پوزش از جنابعالی قصد یک یا آوری دارم،از اولین جلسه برگزاری این سلسه بحث های به غایت ارزنده، انتظار داشتم در شروع بحث ها یادی از اقتصادان شجاع و چپ در گذشته رفیق فریبرز رییس دانا بشود اما این انتظار تاکنون محقق نشده،به اعتقاد بنده شخصیت هایی همچون فریبرز رییس دانا،مهرداد وهابی،کمال خسروی،پرویز صداقت،محمد رضا نیکفر، مراد فرهاد پور،محمدمالجو،یاشار دارالشفا و بسیاران دیگر علیرغم وابستگی به سنت های نظری متفاوت ، همگی با مساحمت سرمایه های انسانی تفکر چپ در ایران هستند که همواره درخور و شایسته ارج و احترام می باشند بخصوص زنده یاد فریبرز رییس دانا.....باقی بقایتان −−−−−−−−−−−−−−− پاسخ به یادداشت مورخ ۱۲ مه ۲۰۲۰آقای علی یوسفی آقای علی یوسفی، ضمن عرض سلام لازم میدانم در پاسخ به ملاحظاتتان دو نکته را تصریح کنم. نخست آن که من با علاقه کامل در بحث و گفتگو با شما شرکت کرده و می کنم. اگر کوتاه سخن می گویم از ضیق وقت یا سرسری برخورد کردن نیست. تلاشم این است که روی گره اصلی بحث متمرکز شوم و از حاشیه روی اجتناب کنم. دوم آن که بر این باور نیستم که پاسخم لزوما جامع و مقبول است. همین قدر که بتوانم دریچهی دیگری برای دیدن یک مسئله بگشایم کفایت میکند تا پرسشی دوباره و به نحو دیگری مطرح شود، چه بسا بدین سان راه برای رهیابی به پاسخی فراهم آید که پیشتر ممکن نبود. نحوه طرح یک پرسش گاه کمتر از پاسخ بدان حائز اهمیت نیست. من در پاسخ پیشینم درباره «فصل ششم منتشر نشده» کاپیتال چیزی نگفتم و این به معنای نادیده گرفتن مباحثات بعدی حول این فصل نیستم. من نتایجی را که از آن فصل بعضا گرفته میشود و مورد اشاره شما نیز بوده است نادرست میدانم. به طور مشخص آیا پس از جنگ جهانی دوم ۱) کار زنده در روند تولید حاشیه ای شد؟ ۲) آیا ایده سازمانهای واسط سازماندهی طبقه کارگر نظیر سندیکا، اتحادیه و حزب معنای خود را از دست داده است؟ به گمان من پاسخ به هر دو پرسش منفی است. برای ادعای خود به نحوه انباشت فوردیسم در ایالات متحده و تاریخ مبارزات کارگری در سه چهار ده پس از جنگ دوم نظر دارم. شما چه ادله ای برای تایید فرضیه مزبور ورد شواهدی که به آنها استناد کرده ام دارید؟ در حاشیه باید بیفزایم که من واضع اصطلاح «فوردیسم» نیستم. آنتونیو گرامشی آن را ابداع کرد در مطلبی تحت عنوان «آمریکائی گرائی و فوردیسم» در یادداشتهای زندان. مکتب فرا نسوی «رگُلاسیونیسم» (Ecole de Régulation) با الهام از گرامشی از همین اصطلاح برای خصلتبندی «رژیم انباشت سرمایه» در سه دهه پس از جنگ جهانی دوم استفاده کرد، هر چند که تفسیر این مکتب از فوردیسم با اندیشه گرامشی تفاوتهای جدی دارد. اما آیا آن چه درباره تاریخ تحول مشخص سرمایه داری پس از جنگ گفتم به معنای نادیده گرفتن نکات تئوریک مطروحه در «فصل ششم منتشر نشده» کاپیتال است؟ نه، بهیچوجه. نخست یادآور شوم که فصل مزبور بنا به تشخیص شخص مارکس از جلد اول کنار نهاده شد. بررسی این فصل تنها از حیث ادراک «شیوه تحقیق» مارکس حائز است، ورنه از حیث «شیوه ارايه» مارکس آن را باید همان طور دید که مولفش گزید مگر آن که به خواهیم مارکس را بازسازی کنیم و مدعی شویم که انتخاب مارکس در«شیوه ارايه» از انسجام مفهومی او فروکاست. من بر این باور نیستم. چرا؟ برای پاسخ به این پرسش، به هسته اصلی «فصل ششم منتشر نشده» کاپیتال بر میگردم. در آنجا مارکس از «کالا» به مثابه سرمایه در تمایز از «کالا» به مثابه عنصر اولیه سرمایه سخن میگوید. در فصل اول یا مقدماتی انتشار یافته کا پیتال «کالا» هنوز سرمایه نیست، و در چهارچوب «تولید ساده کالائی» میگنجد، حال آن که در «فصل ششم منتشر نشده» کاپیتال، «کالا» سرمایه است و در محدوده تولید سرمایه داری قرار میگیرد. این تفاوت را می توان تفاوت «تولید ساده کالائی» و «تولید تعمیم یافته کالائی» یا تولید سرمایه داری پنداشت. آیا بلحاظ تاریخی می توان از تقدم اولی بر دومی سخن گفت؟ به گمان من آری؛ اما از آن نمی توان تفکیک انقیاد صوری از انقیاد واقعی کار از سرمایه را استنتاج کرد. اما آیا تفکیک انقیاد صوری از انقیاد واقعی کار از سرمایه دارای مابازای تاریخی است؟ برخی از مفسرین مارکس بر این باورند که انقیاد «صوری کار از سرمایه» متناظر دورانی است که تولید سرمایه داری خصلتی انقلابی داشته و حال آن که در دوره «انقیاد واقعی کار از سرمایه»، سرمایه داری به عنوان مناسبات اجتماعی به سد راه تکامل نیروهای مولده تبدیل شده، و خصلت ارتجاعی یافته است. آیا این تقسیم بندی را میتوان بلحاظ تاریخی در توضیح شکست انقلاب روسیه و تاییدیه ی بر تز بوردیگا درباره غلبه «سرمایه داری دولتی» در روسیه پنداشت؟ به گمان من، نه؛ زیرا این بدین معناست که پیدایش سرمایه داری «انحصاری و مالی» از دیدگاه هیلفردینگ یا «امپریالیسم»از دیدگاه لنین هنوز دوره انقلابی سرمایه داری بوده است. به گمان من بوردیگا شخصا چنین ارزیابی از سرمایه داری انحصاری نداشت. بنابراین هنوز بر من روشن نیست که تمایز انقیاد صوری از واقعی چه مابازائی در بررسی تحول مشخص سرمایه داری دارد و بطور اولی نتایج آن برای «استراتژی انقلابی» که مدنظر شماست کدام است. در خاتمه در قرائت جلد نخست سرمایه بر پایه نوشته های منتشر نشده، مقدمه مارسل وان در لیدن (Marcel van der Linden ) و ژرالد هوبمان(Gerald Hubmann) و نیز نوشته های زیر را توصیه میکنم. Etudes de marxologie (special issues of the Cahiers de l’Institut de Science Economique Appliquée). See “Bibliographie marxologique: théorie économique”, Cahiers de l’Institut de Science Economique Appliquée, Part 1 (1883-1914) in No. 76 (January 1959), unpaginated; Part II (1915-29) in No. 91 (October 1959), pp. 119-122; Part 3 (1929-45) in No. 102 (June 1960), pp. 153-156; Part 4 (1945-60) in No. 109 (January 1961), pp. 159-164. مهرداد وهابی
خورشیدی از جنوب شهر تهران
بنده اقتصاددان نیستم اما اقتصاد هم خوانده ام. فکر می کنم که آنچه را آقای وهابی بیان داشته درس دادن است. درسی که مثلا بایستی در یک امفی تاتر یا کلاس درس داده شود و نه در یک بر نامه اینترنتی. جامعه ایران جامعه ای ست در اضطرار، در موقعیتی اورژانسی. جامعه ای ست در حال انفجار، درست مثل این است که مثلا یک زلزله ای شده و یا زلزله ای دارد می شود و شما بیائید مثلا در مورد بیماری دیابت یا فشار خون و عوامل آن و چگونگی پیدایشش و چگونگی جلوگیری از سرچشمه اش بحث و جدل کنید. جالب است که درسی اینچنینی همچون درس آقای وهابی که مستندهم هست، دانشجویی دارد به سماجت آقای علی یونسی! که شاید نام مستعاری ست بر ای اعاده بزرگذاشت به جوانی که در زندان اسلام ناب حتما دست کم زیر شکجه روحی ست و قرار است خواهرش را ذوب شدگان در ولایت امیر مومنان برای تنبیه مورد تجاوز قرار دهند تا به قول آیت الله هاشمی رفسنجانی رویش کم شود! رو کم کنی از اصطلاحات ایشون بود و عزت الله صحابی به ما گفت که آقای رفسنجانی گفته ما را ببرند رومان را کم کنند!... بخشی از این نطر را برای حفظ خودم حذف کردم! آری به نظر من در این سایت باید برنامه هایی باشد در حد و اندازه اضطراری که گفتم. یعنی چه باید کرد! یعنی عامیانه کردن و ساده کردن دانش پیچیده برای گذر از این پیچ خطرناک. در این میان باید اذعان کرد که شاید موجزترین و واردترین نظر در این مورد و هم صادقانه ترین، نظر پروا باشد. چرا که آن اضطراری را که اشاره کردم در بر دارد. اینکه آقای وهابی تاریخ و فلسفه اقتصاد را از دهها سال و شاید از دو سده پیش تا کنون دوره می کند و درس میدهد کار بسیار خوبی ست. اما پرسش این است که آیا هر کار خوبی در همه زمانها و مکانها کار خوبی ست یا نه. شاید برای این کار و کاریکاتوری کردن بحثم ( کاریکاتوری کردن یعنی بزرگ کردن بخشی از ماجرا تا جائی که حتا حسنی تبدیل به عیب شود اما برای برآوردن حاجتی معقول و مشروع) بگویم که مثلا فکر کنیم که در میدان جنگ هستیم و حالا همین آقای وهابی کسانی را دور خودش جمع کرده و دارد براشان همینها را می گوید. برای همین کار خوب در همه جا خوب نیست، در همه موقعیت ها خوب نیست.بنده در تهران زندگی میکنم و اتفاقا با آدمهای فرهیخته ای که در اروپا و آمریکا درس خوانده اند با خبرنگاران خانه نشین با استادهای رانده شده با سیاستمداران خانه نشین و ساندویچ فروش و دستفروش در تماس هستم. اتفاقا همه این آدمها نه، ولی اغلبشان را در این مورد کنجکاوی کردم. نتیجه این است که این بحث بسیار تکنیکی چه دردی از ایران ما دوا خواهد کرد. ایرانی که در اثر اشتباهات مکرر و بی وقفه چپ این چنین از چپ گریزان است. چپی که قادر نیست موقعیتها را بسنجد و اتفاقا همین سخنرانی و پرسش و پاسخ نمونه از این وقت نشناسی ست. چپی که بدبختانه هنوز هم در اسلام و در این حکومت جنبه های ضد امپریالیستی را جستجو می کند پیدا می کند و بر آن پای میفشارد. حکومتی که امروز در ایران با زور سرنیزه تجاوز قتل و کشتار، حمامهای خون سر کار است روزی نیست که تجاوز جنسی نشود در زندانها تجاوزات جنسی ازاله بکارت شکنجه قتل از ۴۱ سال پیش تا به امروز روزمره شده، فاصله طبقاتی خارج از تصورات است در ایران بیداد میکند، ایرانی در اروپا و آمریکا بیداد میکند دونفر که از لندن آمده بودند و توسط دوستشان به چندین مهمانی رفته بودند می گفتند که آقا ها و فرزندان آقاها، آقا زاده ها هر کدامشان در یک روز به اندازه ی یک سال حقوق یک کارگر خرج می کند، حتا ماشین ضد گلوله دارند، شوفر دارند مستقلات دارند، زندگی مخفی دارند، از ایرانیان باشرف که با رژيإم همکاری ندارند گریزانند. ولی چرا چپ ایران در چنین زمینه ی مصاعدی برای رشد هیچ هیچ هیچ رشدی ندارد، هیچکاره است!؟! شاید همین مقاله و مقوله ی صوتی پاسخ چرای من باشد. چپ ایران زمان شناس و جامعه شناس جامعه ی ایران نیست. این خانم یا آقای پروا بسیار درست نوشته. جامعه ایران در حال انفجار است. انفجار! شما تصور کنید که در یک اتومبیل نشسته اید و اتوبوسی مملو از مواد منفجره جلو شماست و گروهی دارند درش ظلم میکنند میکشند تجاوز می کنند دعوا می کنند و هر لحظه ممکن است این اتوبوس منفجر شود. در این اتومبیبل که پنج نفر هم سرنشین دارد بحث شما باید چه باشد. می گویم در اتومبیلی نشسته اید چون در خارج هستید در لندن و پاریس و اروپا و آمریکا... برای من که البته در اتوبوس هستم. دوستان باور کنید این اتوبوس بزودی منفجر می شود و بسیاری لت و پار می شوند پس مرد میدان شوید و کاری بکنید. تئوریها برای پراتیک هستند. امروز روز پراتیک است. بفرمائید راه باز است و جاده دراز اما پر خطر
ناظری
خطاب به "خورشیدی..." و "بی پروا..." (پالیزی) بر خلاف گفتمان صد در صد غلط و اشتباه شما, گرایشات, نیروها, سازمانها و احزاب چپ در ایران از موقیعت سنج ترین و بهترین سازماندهان در کشور میباشند. به شکرانهء ذکاوت, هوشیاری, تشکیلات مخفی و تجارب طولانی گرایشات چپ در ایران ما شاهد سازماندهی چهار اعتصاب عمومی منطقه ای بوده ایم. که هر کدام از این اعتصاب های عمومی محلی تمرینی است برای اعتصاب عمومی نهایی کشوری و سراسری, اعتصاب عمومی که رژیم را سرنگون خواهد کرد . چپ اصیل و راستین ایران هیچگاه در مورد ماهیت ارتجاعی رژیم توهمی نداشته است و از جنبش انقلابی کردستان, سازمان پیکار, چریکهای فدایی (اقلیت),...همواره در صفوف مبارزان مسلح بر علیه رژیم جنگیده اند. کسانی که در مورد رژیم توهم دارند "پسر" شصت و چند سالهء "عاری از مهر" است که هنوز پس از چهار دهه, در هر فرصتی بدنبال جستجوی عناصر "میهن دوست" در سپاه پاسداران و به دنبال برقرار کردن ارتباطات با عناصر فاشیستی بسیج است. دقیقترین تحلیل های جامعه شناختی, اقتصاد-سیاسی, انسان شناسی,...در مورد ایران را جنبش چپ ایران دارد. در مقابل زرادخانهء عظیم نظری, تئوریک, تحلیلی چپ در ایران (برای مثال شما را رجوع میدهم به مجموعه و گسترهء سایتهای تحلیلی چپ های مستقل در ایران, سایتهای گروه ها, سازمانها و احزاب چپ در ایران, و کانالهای چندین هزار نفرهء چپ در تلگرام) نه تنها هیچ گرایش و جریان دیگر قابل مقایسه نیستند, بلکه در سطح جهانی نیز چپ ایران در ساحت تحلیلی, تئوریک جایگاه ویژه و برجسته ای دارد. ذهنیت به غایت ارتجاعی و عقب ماندهء, ماقبل- سرمایه داریِ "مرد میدان" سنتی محافظه کار, متحجر و متعلق به شاه و شیخ است. زن هراسی سلطنت باختگان وطن فروش و پسر عموهای حزب اللهی آنان یکی از بسیار نقاط مشترک مابین ظل اللهیون و حزب الهیون است. شوربختانه جامعه ای ایران چهل سال است که درگیر انفجارهای مختلف و متفاوت میباشد. شایان تذکر است که خاستگاه انفجار ۱۳۵۵-۱۳۵۷, کودتای ننگین ۲۸ مرداد علیه دولت قانونی مصدق بود, و با همکاری شاه و شیخ انجام گرفت. سلطنت باختگان وطن فروش به جای تذکر به دیگران باید در فکر این باشند که جرم جنایت علیه بشریت مشمول هیچ محدودیت قانونی (Statute of Limitation) نیست, و پس از سرنگونی ج.ا. سلطنت باختگان وطن فروش به دلیل جنایتهای بیشمار خود در دوران ستم شاهی, کماکان واجد شرایط برای حضور در دادگاه های علنی و شفاف عدالت مردمی (با برخورداری کامل از حق وکیل انتخابی خود و دفاع از خود) می باشند. همانگونه که دوران فرهنگ به غایت ارتجاعی مرد سالاری در ایران به سر رسیده است, شارموته بازی های "اپوزوسیون" سازی سلطنت باختگان وطن فروش نیز دیگر نخ نما شده و هیچ بردی ندارد. نشان به آنکه در طی دو سال گذشته بیش از پنج تا شش گروهک های مجازی و قلابی سلطنت باختگان به وجود آمدند, اما تمامی آنها حتی عرضه و توان سازماندهی ده نفر در داخل ایران را نیز نداشته و ندارند. فقط توانایی خالی بازی در استودیو های "من و تو" و خالی بندی هایی نظیر آن. خیزش های اصیل مردمی در دیماه ۹۶, آبانمها ۹۸, و دیماه ۹۸, که در کوتاه ترین مدتی به چهار گوشهء کشور سرایت کردند و بیش از صد شهر و منطقه در کشور را در بر گرفتند, راه آیندهء سرنگونی رژیم را ترسیم و نمایان کردند. نه مسخره بازی های "اپوزوسیون" قلابی و مجازی. برای حسن ختام مروری داشته باشیم بر برخی شعارهای خیزش های اخیر در ایران: ▫️نه شاه میخوایم نه پاسدار ، مرگ بر این دو کفتار! ▫️مرگ بر ستمگر ، چه شاه باشه چه رهبر ! ▪️نه رفراندوم! نه اصلاح ! اعتصاب، #انقلاب! ▪️اصلاحات، رفراندم = رمز فریب مردم! ▪️چه دی باشه چه آبان پیکار #کف_خیابان! از تهران تا بغداد شعار ما #انقلاب! از ایران تا بغداد، فقر، ستم، استبداد! بلوچستان تو آبه، رژیم دستش چماقه! برادر سیلزده، حمایتت میکنیم! از اهواز تا تهران ، سرکوب زحمتکشان! ▫️نه شاه میخوایم نه پاسدار ، مرگ بر این دو کفتار! ▫️مرگ بر ستمگر ، چه شاه باشه چه رهبر ! ▪️دانشجو کارگر ، ایستاده ایم در سنگر! ▪️اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا! ▪️۱۵۰۰ نفر کشته آبان ماست! ▪️دیکتاتورسپاهی ، داعش ما شمایی! ▪️آخوند سرمایهدار ، پول ما رو پس بیار!
خبرنگار خانه نشین به ناظری
با درود به همه ی نویسندگان و آقای وهابی و هم سایت زمانه. شاید همان روز نخست من سخنان آقای وهابی را گوش کردم و حالا آمدم ببینم نظرات چیست. همه ی نظرات را خواندم اما ترجیحا به نوشته خانم و یا آقای ناظری فقط اشاره ای کوتاه می کنم و می روم و آن اینکه اصلا معلوم نیست شما در کجای نوشته ی “خورشیدی…” و “بی پروا…سلطنت طلبی را دیده اید! و اما دیگر اینکه بنده نه ساکن اروپا هستم و نه باشنده ی آمریکا و مزدور امپریالیستها اما اکثر نویسندگان نظرات ساکن در همان کشورهائی هستند که مدعی دشمنی با سیستم آنان هستند. و چه بزرگوارند این کشورها. و البته بقیه ی ماجرائی که ماندن آنها را ضمانت می کند حتا با آگاهی به این دشمنی. چرا که سرتاسر اروپا و آمریکا که شماها ساکنانش هستید از قدیم و حتا حالا هم امپریالیست و سرمایه دار بوده و هستند اما چالشهای چپ و راست را تحمل و مدیریت می کنند... اما لیستی از شعارها داده اید که البته بعضی هاشان درست هستند و برخی بسیار نادر و برخی واقعی نیستند. اما بنده به عنوان یک سوسیالیست و صددرصد جمهوریخواه شعارهای بسیار کوبنده ای را در تبریز در اصفهان و در تهران به نفع خاندان پهلوی دیدم و شنیدم! خودم با این گوشهایم شنیدم.شما چرا به شعار گسترده ی:« ما انقلاب کردیم، ما اشتباه کردیم» اشاره ای نکردید! شما چرا به شعار گسترده ی :« کشور که شاه نداره حساب کتاب نداره» اشاره نکردید؟ شما چرا به شعار تمامی شهرها با فریاد : « رضا شاه روحت شاد» اشاره نفرمودید. اینها اصلا به تلویزون آبکی «من و تو» چه ربطی دارد!؟ هممیهن گرامی قدری از گذشته درس بگیریم. من شخصا امیدوارم یک جمهوری ایرانی تشکیل شود با انقلاب یا رفراندوم. اما چه با رفراندوم بدون انقللاب، چه با رفراندوم پس از انقلاب سیستم پادشاهی که پادشاهش سمبولیک باشد هم برای حفظ تمامیت ارضی و مرزی ایران من نیز بدان گردن خواهم نهاد، اگر چه تمامی هم و غمم را برای جمهوریت ایرانی به خرج خواهم داد. چرا که آنچه دوستان شما که در لسیستان نام آورده اید همچون کومله و... حتا یک کشور نمونه برای امیدواری مردم ایران ندارند تا به همان شعار دهنده گانی را که من نام بردم و شما اصلا نمی توانید آنها را رد کنید که همچون روز در برابرتان روشن هستند و حتا شعاردهنده گانی که خود سرکار به آنها اشاره کرده اید را دلخوش کند. بر عکس کشورهای متمدن با سیستمهای دموکراتیک که سرمایه داری معقول دارند که حتا شما را شاید، و دوستانتان را حتما می پذیرند و بهتان اجازه می دهند که حتا بروید در خیابانهاشان و فریاد مرگ بر آنها هم سر دهید، یا بعد از چندی هم بروید رای بدهید و چپ افراصی یا چپی معتدل و...هم باشید. ناظری بدانید که این حکومتی که اکثریت مردم ایران آنرا داعشیعه اش می نامند روی تمامی روسیاهان تاریخ را سفید کرده. خونخواری و خونآشامی این حکومت دست کمی از نازیها نه تنها ندار بلکه دژخیمتر هم هست تنها تفاوتش نجابت و صبوری مردم است نسیت به مردمان عهد نازهای و فاشیستها. درود بر همه. من دپر این مورد در حال نوشتن کتابی هستم که بزودی برای دوستی که ساکن اروپاست خواهم فرستاد تا با نام مستعار انتشار اینترنتی دهد. برای این کار به شهرها اصفهان و تبریز و رشت و کرمان و یزد و رفسنجان و زاهدان و زابل و چند ده رفته ام. جناب ناظری ما در میان نسبتها زندگی می کنیم. نسبتها و نسبیت ها ما را طبیعتا به مقایسه دو حکومت اسلام و پهلوی، کفر و دین راه می برند. امروز مردم ایران اولین مشکلشان مشکل با این دین است. یادتان باشد اگر انقلابی بشود این انقلاب بیش از همه و پیش از همه انقلابی ضد دینی خواهد بود. ببخشید چند بار فکر کردم مطلبم تمام شده اما چیزهائی به نظرم رسید و آوردم و صادقانه نوشتم. این دلهره ی ما ساکنان زیر سایه نحس و نکبت این حکومت است که باعث می شود. سالم باشید
افشین
ناطری جان مادرت دست بردار! اگر درست یادم باشد باید ماجرا از این قرار باشد: يا رب سبب مرگ سگ سلطان چيست برچيدن پينه دوز را دكان چيست انبان كه به سگ خورد و سگ افتاد و بمرد سگ داند و پينه دوز در انبان چيست شماها با اسلامیون هم چپ را و هم پادشاهان را و هم اسلام ایرانی شده را با هم از بین بردید. و هم شما و همن ما میدانیم که در انبان چه بود و چه شد.
ناظری
خطاب به "خبرنگار....", "افشین" (پالیزی) شما حتی اگر با صد هزار نام مختلف دیگر نیز "مطلب" بنویسید, اثر انگشت سلطنت باختگان *** در تمامی ترشحات شما معلوم است و فریاد می زنند. برای مثال در این آخرین کامنت با جدیدترین نام مستعار, اولِ کار خود را فلان و بیسار معرفی می کنید, اما تنها نکاتی را که به خاطر می آورید در تایید نظام سلطنتی و "گردن گذاری به سیستم پادشاهی " است. سه خصیصهء اساسی در تمامی "مطالب" شما مشهود است: ۱) مخالفت *** با چپ, که از میراث های تلقینات و تبلیغات دوران ساواک است. ۲) نژادپرستی *** ضد عرب. ۳) کاسهء داغتر از آش شدن برای منافع انگلیس و آمریکا و ....و تبلیغ و توجیه همیشگی و بدون انقطاع سیستم ستم شاهی. در مورد شعارهای خیزش های دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸ و دیماه ۹۸: لیست شعارها نیز کاملا و صد در صد درست و صحیح است, تنها کسانی که در صحت ۱۰۰% آنان تردید دارند سلطنت باختگان ***ساکن لندن می باشند. بیش از صد سال پیش نیما یوشیجِ کبیر فرمود: "دنیا خانهء من است." که این بیانی است از جهان وطنی و جهان شمولی طبقهء کارگر و زحمتکشان در ایران و تمامی دیگر جوامع بشری. خواهران و برادران عرب ما در عراق که اکنون بر علیه دولت دست نشاندهء عراق می رزمند, متحدین طبیعی ما می باشند و بسیار به مردم ایران نزدیکتر هستند تا سلطنت باختگان وطن فروش ساکن لندن. خواهران و برادران عرب ما در لبنان که علیه حزب الله به خیابانها آمده و مقر حزب الله را به آتش میکشند, متحد طبیعی ما و بسیار نزدیکتر تا سلطنت باختگان *** ساکن لندن. خواهران و برادران عرب ساکن "درعا" در جنوب دمشق که دیشب علیه مداخلات ج.ا. تظاهرات بر پا کرده بودند, بسیار خدماتشان به ما بیشتر است تا مشتی سلطنت باختهء *** خارج کشور نشین. زمانی که در اینجا رضا شهابی در زندان بود و کارگران آگاه و متشکل در اتحادیه های کارگری از اروپا و استرالیا و آمریکای شمالی و آسیا و ...پیام های همبستگی میفرستادند و ج.ا. را برای آزادی شهابی تحت فشار قرار می دادند, سلطنت باختگان ***چه غلطی می کردند؟ اکنون که اسماعیل عبدی دوباره در زندان است, آیا همبستگی و تلاش برای آزادی وی از سوی اتحادیه های کارگری و آموزگاران انجام میگیرد, یا از سوی سلطنت باختگان ***؟ ناسیونالیزم مستهجن شما, مانند شوونیزم مرد-سالارانهء شما به آشغالدانی تاریخ ریخته شده است. اما خودتان خبر ندارید. امیدواری ما از "یک کشور" در جهان نیست. امید و عمل ما, سنت و حال و آیندهء ما بر اساسی همبستگی بین المللی طبقهء کارگر و زحمتکشان است: چه در منطقهء خاور میانه و چه در جهان. خلقهای ایران, عراق, لبنان و سوریه در همبستگی مبارزتیمان برای کسب آزادی و عدالت چنان درسی به ج.ا. خواهیم داد که در تاریخ جهان بی سابقه خواهد بود. پر واضح است که نژاد پرستی * ضد عرب سلطنت باختگان آنها را در کجا قرار میدهد: زباله دان تاریخ. این از امید و عمل ما. امید شما به کجا است؟ به نظام سرمایه داری "معقول" متاخر جهانی؟ که یک ویروس ناقابل چنان به بالا و پایینش گند زد, که در عرض کمتر از سه ماه تمامی عظمت جهان گشایانهء نئو لیبرالی اش را فلج کرد. نظامی که به قول عوام, به گوز بند و به چس پیوند بود, و هست. نظامی که در تمامی کشورهای "پیشرفته" سرمایه داری, در تمامی حیطه های اجتماعی: بهداشت عمومی, مسکن, تغذیه, آموزش و پرورش, محیط زیست,.... با بحرانهایی یکی از دیگری عظیم تر روبرو است و فقط یک ویروس لازم بود تا ماهیت واقعیِ پوشالی و دروغین آنرا برملا کند. نظامی که برای ده تا پانزده سال دیگر در گیر شدیدترین اغتشاشات و بحرانهای اقتصادی, اجتماعی, سیاسی,...خواهد بود و نهایتا با یک جنگ جهانی دیگر تعیین تکلیف خواهد کرد. باید به سلطنت باختگان *** هر روز یاد آوری شود که در "انبان" چه بود. رئوس کلی انبان از این قرار است: - توطئه و توافق دربار شاه و فدائیان اسلام برای ترور رزم آرا - توطئه و توافق دربار شاه و فدائیان اسلام برای ترور احمد کسروی (که نطفهء جمهوی اسلامی در حقیقت با این ترور شکل گرفت). - توطئه و توافق دربار شاه و کاشانی در کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق, و روبوسی شاه با کاشانی پس از کودتا. - انهدام حظیرةالقدس، ساختمان مرکز اداری بهائیان در تهران, به دست سرلشکر باتمانقلیچ, دوشادوش آخوند فلسفی, با لبهای خندان (غافل از اینکه کلنگی که به آن ساختمان می زد, در حقیقت کلنگ گورکنی خود نظام ستم شاهی بود). -تاسیس "انجمن حجتیه" توسط ساواک. - ترویج و آزاد گذاشتن "حسنیهء ارشاد" و دیگر مراکز و موسسات و نویسندگان مذهبی در ترویج و تبلیغات ارتجاعی دینی. - استخدام آیت الله بهشتی و باهنر در آ.پ. و ده ها و صد ها و هزاران خوش خدمتی دیگر و مار در آستین پروراندن توسط خود شاه. پس می بینیم که این خود سلطنت باختگان وطن فروش پست فطرت بی همه چیز هستند که باعث و بانی ج.ا می باشند. اما طبق معمول حافظهء تاریخی شان مقداری نم کشیده است. به هر صورت نکته ای اساسی که سلطنت باختگان نباید فراموش کنند, این است که پرونده های نقص حقوق بشر در دوران پهلوی هنوز موجود است, قربانیان شکجنه های ساواک هنوز زنده هستند, جنایت علیه بشریت شامل مرور زمان (Statute of Limitations) نیست, پس از سرنگونی ج.ا. و محاکمهء سران ج.ا. (که الویت دارد) نوبت محاکمهء سلطنت باختگان فراری میرسد. بنابرین آگاه و مطمئن باشیدکه حتی اگر در دوران پس از ج.ا. نیز به اینجا برگردید, پرونده های تبهکاری ها و جنایات شما دوباره فعال شده و واجد شرایط برای حضور در دادگاه های علنی و شفاف عدالت مردمی (با حق کامل دفاع از خود) خواهید بود. پس بهتر است که بقیهء سلطنت باختگان ***, مانند آن رئیس سابق ساواک, پرویز ثابتی (که شکر خورد و غلط کرد و آمد در تلویزیون و زر زر زیادی, اما تمامی قربانیان ساواک علیه اش امضا جمع کردند) از ملا عام گم و گور شوید, مانند موش در سوراخ های خود قایم شده و *** محض بگیرید. موفق باشید. با احترام.
علی یوسفی
«…همیشه خوابها از ارتفاعِ سادهلوحیِ خود پرت میشوند و میمیرند من شبدر چهار پری را میبویم که بر گور مفاهیم کهنه روییده است» (فروغ فرخزاد از شعر پنجره) با درود بیکران بر استاد وهابی عزیز برای من مایه مباهات است که از طریق این مدیوم امکان گفتگو با جنابعالی برایم فراهم شد، و جدا از بحث و اختلافات نظری،از شیوه برخورد مسئولانه،دموکراتیک و انسانی شما بسیار آموختم،گرچه برخلاف نوشته آن دوست که به طنز مرا شاگرد شما دانسته بود،شوربختانه در دنیای واقعی هرگز از این موهبت برخوردار نشدم... استاد ،در آخرین پاسخ تان صورتبندی دقیقی از پرسش ها و دغدغه های من مطرح نموده اید و پاسخ های بسیار روشنگری ارائه داده اید ،ضمن ارجگذاری به این کوشش و توجه جنابعالی، با توجه به اهمیت بسیار تعیین کننده "استراتژی انقلابی" و تاثیرگذاری این مباحث تئوریک بر روی مقوله هایی چون حزب،تشکیلات،طبقه،آگاهی و وظایف ما و....و با عنایت به حوزه تخصصی و دقت علمی و آشنایی عمیق شما با اینگونه گفتارهای نظری جنبش چپ ،امیدوارم در آینده با فراغت و بصورت مشروح و در قالب یک مقاله بلند یا رساله به آن بپردازید.من در مقام پاسخ به پرسش های شما و توضیحاتی که در پاسخ تان وجود داشت ،ملاحظات بسیاری دارم، اما بدلیل محدویت این مدیوم و نظر برخی دوستان که این مباحث رو نالازم ؟و نابهنگام ؟می دانند از بیان آن صرف نظر می کنم،تا فرصتی و زمانی دیگر..... در سال 1902 لنین رساله ای نوشت به نام "چه باید کرد" برای پاسخگویی به مشکلات نظری و عملی جنبش در زمانه خودش،بر این باورم که تمام کوشش ها ،دغدغه ها و چستجوهای همه ما هنوز ناشی و برای پاسخگویی به این پرسش جانسوز است ویا به گفته رفیق ی شاید انحلال این پرسش ؟ "صد و اندی سال از انتشار جزوۀ «چه باید کرد؟» لنین میگذرد، و صد سال از عملی کردن پاسخ بولشویکی به این پرسش. با این حال اغراق نیست که بگوییم که این پرسش تا همین امروز نیز لحظهای دست از سر جنبش کمونیستی برنداشته است. گرچه پیروزی و شکست توأمان انقلاب اکتبر محدودیتها و نابسندگیهای پاسخ لنینیستی را عیان کرد، اما برای احزاب کمونیستی و سوسیالیستی این پاسخْ آیهایست ازلی و تردید در درستیِ آن مستوجب حکم ارتداد. با این حال، تنها بخش کوچکی از جنبش کمونیستی است که چندی است خود را با هر جانکندنی از تار پاسخهای حاضر و آمادۀ احزاب کمونیستی رهانیده و شجاعانه بار این حقیقت را به دوش میکشد: نه! پاسخ بولشویکی راه حل نیست! این «چپ غیرحزبی»، ناتوان اما از یافتن جوابی درخور، همچون سرگشتهای است از آنجا رانده و از اینجا مانده. درمانده از درد بیپاسخی به خود میپیچد، چه باید کردش دیگر نه پرسشی است متفکرانه بلکه ضجهای است از سر استیصال. یافتن پاسخ این پرسش به نظر نه دیگر راه نجات تودهها، که گویا تنها امکان “بودن” خود اوست. او اکنون همچون پیر فرتوتی است که آخرین رمقهایش را نیز صرف یافتن اکسیر جوانی میکند. آری! یافتن پاسخ «چه باید کرد؟» همان اکسیری است که از نو طراوتی تازه به جسم و جان جنبش کمونیستی خواهد داد. آیا راه نجاتی وجود دارد؟ این چه رازی است که هر بار که مصممتر پاسخهای بولشویکی به دور افکنده میشود، این پرسش مصرانهتر پیش پای این «مای بیچاره» سبز شده و از هر طرف راه بر او میبندد؟ اما… شاید به جای یافتن پاسخ، باید به یافتن دلیل خود پرسش پرداخت. یعنی باید از خودِ این پرسش پرسید و از خوددرمورد طرح این پرسش. شاید رازآلودگی در خود پرسش باشد!"1 صدسال پرسش از"چه باید کرد؟" دیروز، تا "چه نباید کرد" امروز...آساره آسا
ب کیان
گفتگوی وهابی با یونسی بسیار جالب است. درست مثل بچه درس خونهات یا عامیانه تر بگیم مثل بچه * خونها که بیشتر از دانسته ها یا دست کم حاضرجوابی های استاد پیله می کردند و استاد را تا مرز دانسته ایشان پیش می بردند. البته این کار خوبی است اما ماجرای گیر افتادن آن جوانک بود و در دست آن قٌول که سرانجام جوانک گفت ما تا همینجا هستیم و بیش از اینجا هم تو مرا و هم من ترا از دست خواهیم داد. و اما حتما این دانشجو و یا جوان تازه وهابی را گیر آورده و باید منتهای استفاده مشروع را از او بکند. و اما خوشبختانه فقط علی یونسی و با این نام پر مسما نیست که حائز اهمیت است. گفتگوی جمشیدی یا خورشیدی و بی پروا و ناظری و روزنامه چی خانه دار بسیار مهم هستند. سخنان این ناظری درست مثل سخنان حزب الهی ها ست پیش از سوار قدرت شدن. پر مدعا، عصبی و بیمحتوا! جناب ناطری مرقوم فرموده اند که شعار مردم یکیش این بوده+ ٰمرگ بر ستمگر ، چه شاه باشه چه رهبر ! عجبا اگر این شعار بوده باشد که معنیش این است که ما بین شاه و رهبر باید یکی را انتخاب کنیم. معنی دیگرش این است که این رضا پهلوی آنقدر جایگاه در میان مردم دارد که مثلا کومله ایهای و مجاهدین و چریکهای ترسیده اند و شعارشان شده +مرگ بر ستمگر ، چه شاه باشه چه رهبر !! در جای دیگر شعار کوبنده : +▫️نه شاه میخوایم نه پاسدار ، مرگ بر این دو کفتار!آورده اید! عجبا آقای ناظری (چون نمی شود ایشون خانم باشد چون جرآتش بسیار است). این شعار من در اوردی شما یا شعار پیشنهادی شما نشان میدهد که پاسداران فقط یک هماورد دارند و آنهم رضا پهلوی ست! حتا اگر پاسداران هزاران هستند و رضا پهلوی یکی! سردار ناظری در شعار دیگری قلم را سر کرده اید و مرقوم و مقدوم داشته اید که شعار این بوده: +نه شاه میخوایم نه پاسدار ، مرگ بر این دو کفتار!. باز هم این معنیش این است که ما در برابر پاسداران و فقط شاه را داریم و الخ...نقض غرض خود فرموده اید آقای ناظری! آهسته بر انید و آبروی خودتان هیچ آبروی ما چپی ها را نبرید!جان من قدری اندیشه کن الکی نویسنده نشو! و من بی آنکه شاه الهی باشم دوست دارم زندگی این رضا پهلوی را با فرزندان حاج آقا ها و آقا ها و آقا زاده ها نه تنها در ایران مه در تمنامی کشورهای خارجی و جزایر امن پولشوئي مقایسه کنند. چند روز پیش یورو نیوزرضا پهلوی را نشان میداد و من از بی الایشی این مرد تعجب کردم. حکومت اسلامی و دوستان چپی از او یک آدم نادسترس ترسیم کرده بودند. شرافتا و بدون حب و بغض پسر دايیهای من و دختر دائی من فرزندان یک بساز بفروش و از پدرشان که دائی من باشد از چپی های سابق است از این رضا پهلوی هزار بار زندگی شیک تر و لاکچری تری هم در لندن و هم در استامبول و هم جدیدا در آمریکا و البته در تهران دارند. قصر فرمانیه حاج رسول دانیالزاده که از دوستان دائي من است صد برابر قصر شاه است. من وقتی رضا پهلوی را با دندانها کج و ماوج دیدم واقعا احساس عجیبی نسبت به او پیدا کردم. دیدم ای داد و بیداد این رضا پهلوی تا چه اندازه راستگوتر از مجتبی خامنه ای و فرزندان روحانی رییس تدارکچی و فرزندان خاتمی و همه بچه پولدارها و ساشا سبحانی و حتل چپی ها ادعاگر است. البته که مقایسه ی احمقانه ایست اما واقعا آنهائی که خانواده پهلوی را با هزار ضدزینت و فریب می آرايند باید فقط برای حفظ منافع شخصی باشد و نه حیثی دیگر. در اینجا باید گوشزد کنم که این سخن من اصلا مبنائی سطلنت طلب ندار و من مخالف سلطنت هستم اما با شعار های حتا نابخردانه آقای ناظری هم مخالفم. فقط یک شعار نقل قولی او مستند است و آن + اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا+ ست. بقیه دروغ نیست و شاید کسی مثلا در جائی گفته و یا پیشنهاد آقای ناظری ست و نه بیشتر. و اما من معتقدم که گفتار آقای وهابی خوب است ولی نه برای یک سایت سیاسی همچون زمانه. سخنان آقای وهابی بسیار تاریخی ست و نمی تواند با جامعه ارتباط برقرار کند. گاهی انسان احساس می کند که ایشون دارد در کلاس درس و جلو دانشجویاش درس میدهد. در صورتی که همه اندیشمندان نخبه وقتی برای رادیو و تلوزیون سخنرانی می کنند و کنفرانس میدهند همه هنرشان در دسترس قرار داد ن نادسترسهاست! در صورتی که در سخنان وهابی چنین هنری دیده نمی شود. امیدوارم به حساب قدرناشناسی گذاشته نشود اما من مطئنم که این سخنان برای اکثریت قاطع خسته کننده و ملال آور است. همین سخنان را می توان فشرده تر و بسیار ساده تر بیان کرد. این چند نفری هم که آمده اند و نظر داده اند شاید همه به خاطر اشاره ی استادیست که در جمع دانشجویان در ....به سحنان وهابی در رادیو زمانه اشاره کرد. او گفت که مستندانی در سخنان او هست که بر ای ما می تواند خوب باشد. و البته کسی که دیده بود و گوش کرده بود خبر از مخالفت خودش آورده بود و آن استاد گفت که + من فقط جنبه مستندات او را مراد کرده بودم و نه بیش تر!!! در هر حال من به رادیو زمانه پیشنهاد می کنم تا در این راه با تاکید مقداری آسان گیری و آسان گويي بر مدعوینش ادامه دهد. این نظرات پارادگسال همیشه وجود خواهد داشت و باعث گشایش می شود . ساعت دو و پنجاه دقیقه روز یکشنبه. تهران
لوتار گالو برگمن
مبارزهی طبقاتی کافی نیست نوشتهی: لوتار گالو برگمن ترجمهی: میلا مسافر بسیاری از چپها که چندین دهه است سرگرم پرداختن به سیاست هویتی خویشاند و معضلات اجتماعی را فراموش کردهاند، بهحق مشغول انتقاد از خویشاند، اما از اینطریق، تفسیرکشاکشهای اجتماعی را به لیبرالها، محافظهکاران و فاشیستها سپردهاند. اگرچه برخی طبقه کارگر را فراموش کردهاند، ولی این طبقه وجود دارد و مبارزات طبقاتی ضروریاند. اما مبارزه طبقاتی امروزه در بهترین شرایط فقط میتواند موفقیتهای عاجل و ناپایدار برای گروههای منفرد طبقه کارگر بهبار بیاورد و دیگر نمیتواند پاسخهایی پایدار بهمعضلات اجتماعی ارائه دهد. از آنجاکه ناگزیریهای ارزشافزایی سرمایه، مانع حل هرگونه مسائل تعیینکنندهی آیندهاند، مبارزات اجتماعی امروز باید بلاواسطه ــ نظراً و عملاً ــ مسئله اصل نظام [سرمایهداری] را مطرح سازند. و دقیقاً در اینجاست که مشکلات مبارزه طبقاتی آغاز میشوند. منافع طبقاتی طبقه کارگر دیرزمانی است که خود را بهعنوان منافعی درونماندگار و ذاتیِ نظام برملا کردهاند، منافع کسانیکه ناگزیر بهفروش نیروی کار خویشند. توان بالقوهی درهمشکنندهی نظام، غایب است. مبارزهی طبقاتی توان لازم برای درگیریهای ضروری اجتماعی را ندارد. فقط مبارزاتی که بندهای تئوریک و عملی «منافع طبقه کارگر» را بگسلند، میتوانند سرشت ضدِسرمایهداری بهخود بگیرند. برای مثال مسئله زمان کار را درنظر بگیریم. موج فزایندهی دیجیتالیزهشدن، تمامی رهآوردهای تاکنونی سرمایهداری برای افزایش بارآوری وصرفهجویی در نیروی کار انسانی را بهمحاق بردهاست. در منطق ارزشافزایی سرمایه هنوز تعداد بیشتری از انسانها «زائد» خواهند شد. کسیکه کارمزدی را بهعنوان شالودهی طبیعی زندگی میپذیرد و مسئله منافع کارگران مزدی را در مرکز توجه قرار میدهد، تنها دلمشغول یک پرسش است: چگونه میتوان با اینوجود سطح اشتغال را حفظ کرد؟ برعکس کسیکه تفاوت اساسی بین ثروت مجرد و مادی را درنظر میگیرد، جهان برای او میتواند کاملاً بهگونهای دیگر سامان پذیرد. ثروت مادی (موادغذایی، لباس، تکنیک، علم، فرهنگ) را ما برای زندگی لازم داریم، ثروت مجرد (ارزش، پول، سرمایه) صرفاً نیاز ارزشافزاییِ سرمایه است. از آنجاییکه امکانات افزایش ثروت مادی بهطور فوقالعاده رشد کردهاند و همچنان درحال رشد اند، انسانها میبایست امروز بهطور محسوسی کمتر کار میکردند و میتوانستند بهمراتب از زندگی بهتری برخوردار باشند ـ چنانچه جامعه ورای ثروت مجرد «منطق سودوزیان سرمایهدارانه»، سرانجام واقعاً عاقلانه بهعمل اقتصادی میپرداخت و تولید و تقسیم ثروت مادی را در مرکز توجه قرار میداد، در اینصورت نه به۳۰ ساعت کار هفتگی، بلکه چیزی بهمراتب کمتر، یعنی ٥ ساعت کار نیاز میبود، چیزیکه دیگر نباید اتوپیا باشد. اینجا دیگر منافع فروشندگان نیروی کار کمکی نمیکند. حتی مبارزترین کارگران و «انقلابیترین» اتحادیهها تا زمانیکه عاقلانه عمل میکنند، شرکتهای «خودشان» را با اعتصاب نابود نخواهند ساخت. زیرا بالاخره آنها تا زمانی میتوانند نیروی کار خویش را بفروشند که این بنگاههای اقتصادی در بازار باقی بمانند. هرچقدر پیششرطهای ارزشافزایی سرمایه نامساعدتر باشد، همانقدر عرصه مبارزه طبقاتی تنگتر خواهد شد. مبارزه برای کاهش ساعات کار با «حقوق کامل و تعداد کافی کارکنان» شاید در کشور ثروتمندی مانند آلمان هنوز برای برخی، با نگاه به ۳۰ ساعت کار در هفته، ــ البته در توازن قوایی بسیار مساعد و بیشتر غیرمحتمل ــ قابلِ پیشبردن باشد. حتی اینهم فرسنگها با چرخش لازم [و اتخاذ رویکردی نوین] فاصله دارد. دقیقاً بههمینگونه، مبارزه برای بیمهی سالمندی نیز، چنانچه از دیدگاه کار بهپیش بردهشود، چشماندازی نخواهد داشت. این مسئله که کسیکه امروز زیر سی سال است دیگر در سن ۸۰ سالگی از بیمه بازنشستگیای که زندگیاش را تأمین نماید برخوردار نخواهد شد، دیگر یک راز آشکار است. کاهش رادیکال ساعات کار هفتگی و کاهش زمان زندگیِ کاری که امروزه لازم و ممکن است، نه میتواند با «حقوق کامل و تعداد کافی پرسنل» و نه براساس بیمه بازنشستگی عملکرد داشته باشد. کسیکه به این مسئله باور دارد، به این توهم دامن میزند که میتوان سیستم مزدی را برای توده مردم، تحت شرایط رشد انفجاریِ بارآوریِ کار همچنان حفظ نمود. اینجا سیاست طبقاتی به آخر خط می رسد. موضعی واقعاً ضدِ سرمایهداری با دیدگاه منافع طبقاتی وداع میکند و میگوید: چه خوب که دیگر کاری برای انجامدادن باقی نمانده است. اگر پتانسیل عظیم زمانِ در دسترس [یا زمان تحت اختیار disposable time] (کارل مارکس) که تکامل نیروی بارآور به ارمغان میآورد، مورد استفاده قرارگیرد، سرانجام تودههای مردم میتوانند کاری انجام دهند که تاکنون فقط تعداد اندکی بخت و مجال انجامش را داشتند: نه اینکه تمام زندگی را با زحمت و کار سپری کنند، بلکه آن را وقف همه چیزهای زیبایی کنند که زندگی به آنان هدیه داده است. لعنت به این کارگربودن و «هویت طبقاتی»؛ بایستی سرانجام از شر آنها خلاص شد. مدل «تأمین معاش از طریق اشتغال به کار» در اقصی نقاط جهان عملاً هیچگاه درواقعیت وجود نداشت. امروز این مدل حتی در مورد تعداد اندکی از مراکز سرمایهداری صدق میکند. این مدل و همراه با آن، طرح «حفظ همه کارکنان و پرداخت دستمزد کامل» دیگر چشماندازی ندارد. درعوض بایستی کاهش رادیکال ساعات کار برای خروج از سیستم مزدی و تولید ثروت مجرد و ورود به مالکیت اجتماعی بر ثروت مادی در دستور کار قرار گیرد. این مسئله از جنبه حفظ محیط زیست هم اجتنابناپذیر است. تولید برای زبالهدانی بهیکی از ستونهای اصلی سرمایهداری تبدیل شدهاست. همه میدانند که مثلاً تعداد اتومبیلها بسیار زیاد است. اما اینکه معیشت چه کسانی بهفروش هرچه بیشتر فولکس واگن و یا بنز و شرکا وابسته است، تلهای [سیاسی و نظری] است. اینکه «روزی سر کلیت این صنعت بهسنگ خواهد خورد» دیگر بر کسی پوشیده نیست. پاسخ ذاتیِ نظام چنین است: ما باید بهسرعت هرچه بیشتر بهسمت دیوار و سنگ بتازیم، زیرا زندگی ما به آن وابسته است. نابودی کره زمین در این نظام نهادینه شده است. دیدگاه منافع فروشندگان نیروی کار ذرهای با این منطق فاصله ندارد. بدین جهت است که جنبش «جمعهها برای آینده» بهمحض روبرویی با مسئلهی [سرنوشت] شغلها مرتب ضعفش آشکارمی شود؛ جان کلام این است: «احتمالا حق با شماست و من با شما هم عقیدهام؛ اما بالاخره بهمن بگویید که من و خانوادهام در آینده از چه طریقی بایستی امرار معاش کنیم؟» بنابراین مبارزه علیه تغییرات اقلیمی بایستی با مبارزه برای کاهش رادیکال ساعات کار پیوند بخورد. این مبارزات میتوانند یکدیگر را تقویت کرده و قدرت انفجاری عظیمی ایجاد کنند. هنوز هم معدود فعالینی از این امر آگاه هستند. بههمین دلیل است که اتحادیهها و نهادهای دفاع از محیط زیست علیرغم تلاشهای محتاطانه برای نزدیکشدن بهیکدیگر، همچنان دچار این توهمند که گویی محیط زیست و «اشتغال کامل» با هم امکانپذیرند. بهمسئله کاهش ساعات کار متأسفانه توجه نمیشود، چه رسد بهکاهش رادیکال ساعات کار که میتواند امکانپذیر باشد. اما همچنین مبارزات فمینیستی برای توزیع عادلانه فعالیتهای بازتولیدی، برای همبستگی با پناهجویان، برای تغییر واقعی زندگی معلولین، مسکنِ شایستهی انسان برای همه و بسیاری از مبارزات دیگر میتوانستند با مبارزه برای کاهش رادیکال ساعات کار پیوند بخورند و از درون آن میتوانست یک جنبش تحولگرای ضدِ سرمایهداری رشد کند که بهطور فزایندهای از عرصههای بیشتری از زندگی – از کالاهای مصرفی، مسکن، بهداشت، آموزش، علم، تا فرهنگ – را از سیطرهی منطق بازار بیرون آورد و [آنها را] کاملاً براساس معیارهای عقلانیت مادی سامان دهد. این میتوانست – نظراً و عملاً ـ همواره مسئله مالکیت و قدرت را مطرح سازد. اما پاسخ، انتقال مالکیت و قدرت به فروشندگانِ کالای نیروی کار نیست که بهطور فزایندهای چشمانداز خود را از دست میدهند، بلکه [انتقال آن] بهساختارها و َاشکال سازمانیابی اجتماعی ـ نه دولتی ـ است که باید تولید ثروت مجرد ارزشافزاییِ سرمایه را پشت سر نهند و مثلاً در بحث پیرامون کمون (اشتراک محصولات) و سایر اَشکال اقتصاد همبسته درنظرگرفته شوند. منبع: نشریه بحران (کریسیس). انتشار نخست در روزنامه جانگل ورلد در تاریخ ۲۳ ژانویه ۲۰۲۰. ***
ناظری
جناب "افشین" (پالیزی) اندر باب "انبان" باید به شما (برای صد هزارمین بار) متذکر شد که چگونه انبوه و انباشت خیانتهای سلطنتی بود که منجر به ایجاد زمینه برای ظهور و نهایتا استقرار ج.ا. شد. رئوس و خطوط کلی انبان خیانتهای سلطنتی را میتوان اینگونه خلاصه کرد: - توطئه و همکاری دربار و فدائیان اسلام در ترور رزم آرا - توطئه و همکاری دربار و فدائیان اسلام برای ترور احمد کسروی (که نطفهء ج.ا در حقیقت امر با این ترور به وجود آمد) - توطئه و همکاری شاه و آیت الله کاشانی در کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق, روبوسی شاه و کاشانی پس از کودتا و پیام تبریک خمینی به مناسبت پیروزی کودتا و اظهار اینکه کودتا سیلی اسلام بود بر گونهء مصدق. - کلنگی کردن, تخریب و نابودی مرکز ملی بهائیان (حظیرةالقدس) در تهران به دست ارتشبد باتمانقلیچ, دوشادوش آخوند فلسفی, با رویی خوش و خندان (غافل از اینکه این کلنگ زدن به حظیرةالقدس, در حقیقت امر گور کنی خود نظام شاهنشاهی بود و بس, آنگونه که دیدیم). -تاسیس "انجمن حجتیه" به دست ساواک - آزاد گذاشتن "حسنیهء ارشاد" و دیگر موسسات و مراکز فکری ارتجاعی ترین لایه های روحانیت شیعه در ترویج و تبلیغ عقاید متحجر مذهبی شیعه - استخدام آیت الله بهشتی و باهنر در وزارت آموزش و پرورش و ده ها و صد ها و هزاران نمونهء دیگر از پرورش و توان دادن به آخوندها در ایران به بهانهء ضدیت با نیروهای چپ و ملی. پس میبینیم که این انبان خود شاه, و آستین خود شاه بود که مار می پروراند, و عاقبت ش را هم دید. که البته همانگونه که ذکر شد تا به حال بیش از صد هزار بار این حقایق تاریخی برای سلطنت باختگان وطن فروش یاد آوری شده است. اما از آنجایی که حافظهء تاریخی آنها نم کشیده است, باید صد هزار بار دیگر نیز تکرار شود (که تکرار خواهد شد), تا به یاد بیاورید قضیه "انبان" در حقیقت امر چگونه بود. با احترام
علی یوسفی
با سلام شخصی با نام کیان یادداشتی سراپا مغشوش نوشته و به گفته مارکس در مقام یک عقل کل( cuistre) به شدت از خودراضی شروع به نصیحت و عیب یابی از همه کرده و با لحنی بی ادبانه شروع به تمسخر گفتگوی من با دکتر وهابی کرده است، از اشکلات منطقی و اغلاط املایی(حتی نام من را هم به اشتباه نوشته) ایشان می گذرم ، چون به اعتقاد پرداختن به آن من اتلاف وقت خودم و دیگران است، اما ایشان با فیگور بی طرفی به دفاع تمام قد از سلطنت و بخصوص رضا شاه سوم می پردازد و از مظلومیت و صداقت و بی ادعایی خاندان پهلوی افسانه بافی می کند، چون در یادداشت های قبلی دیگران هم اشاره ای به موضوع سلطنت به عنوان یک آلترناتیو جایگزین و یا حداقل یک نوستالژی شیرین و از دست رفته می شودو متاسفانه اخیرا به همت دستگاه های مهندسی افکار و همراهی ذهنیت اسطوره پرداز ایرانی شاهد انتشار مطالبی از نوع یاداشت فوق هستیم، لذا کوشش می کنم در این یاداشت و در ۳ پرده کمی موضوع را دقیقتر مشاهده کنیم... قوت حافظه گر راست نباید در فکر عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود ؟ سعدی احمد کسروی در مقدمه کتاب "تاریخ مشروطه ایران" می نویسد : یکی از گرفتاری های ایرانیان است که پیش آمدها را زود فراموش می کند و ما می بینیم دسته های انبوهی آن زمان های تیره را از یاد برده اند .... زنده یاد احمد شاملو در سخنرانی در باره حافظه تاریخی ما ایرانیان گفت :《این توده حافظه تاریخی ندارد، حافظه دست جمعی ندارد، هیچ گاه از تجربیات عینی اجتماعی اش چیزی نیاموخته و هیچ گاه از آن بهره ای نگرفته است و در نتیجه هر جا کارد به استخوانش رسیده، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر...》 پرده اول : کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتایی نظامی بود که توسط رضا خان و همدستی سیدضیا طباطبایی و با برنامه ریزی افسر انگلیسی آیرونساید اجرا شد.در روز سوم اسفند قوای قزاق وارد تهران شد و ادرات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند و نزدیک به صد تن از فعالان سیاسی و رجال آزادیخواه بازداشت و زندانی شدند... پرده دوم: کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کودتایی است که با طرح و حمایت مالی و اجرایی سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (اس آی اس) و سازمان اطلاعات مرکزی امریکا(سیا) و با همراهی ارتش شاهنشاهی ایران و کمک طرفداران محمدرضا پهلوی( سران ارتش، لومپن ها و فواحش) و مخالفان مصدق(آیت ا..کاشانی) با هدف سرنگونی دولت قانونی مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد.... و اما پبش از بیان پرده سوم ذکر نقل قولی از " کارل مارکس" خالی از فایده نیست و نوری تازه بر موضوع می اندازد، مارکس می نویسد: تاریخ دوبار تکرار می شود، بار اول به صورت تراژدی، و بار دوم به صورت کمدی، قهرمانان این تاریخ دو بار زاییده می شوند، یک بار درقامت اسطوره و بار دوم به شکل دلقک ... با استناد به این نقل قول بالطبع رضا خان و محمدرضا پسرش قهرمانان تراژیک درام تاریخی ایران هستند و "دلقک-قهرمان" کمدی ما کسی نیست جز "اعلیحضرت رضا شاه سوم" ، کسی که به یمن ثروت مردم ایران و با نظارت شدید "ملکه مادر" فرح پهلوی و در دامان کشور امریکا چهل سال است پرورده و بالیده شده برای "نجات ایران" ؟؟!! او در این چهل سال بدون اینکه خود و خانواده اش یک روز کار کرده باشد و درآمدی داشته باشد در ناز و نعمت به زندگی شاهانه مشغول است و تنها شغلش "مبارزه و نجات ایران " است، او که بدون وجود ملکه مادر توانایی اداره خانواده خود را هم ندارد، تنها و تنها بدلیل داشتن "ژن خوب" ( با ادبیات امروزی) و "فره ایزدی"( با ادبیات فردوسی و سلطنتی) خود را واجد فرمانروایی بر ایران می داند... این اسطوره پردازان سعی می کننداز محمدرضا پهلوی چهره ای خیالی بسازند که مخالف غرب و منافع غربی ها بوده و به این دلیل توسط آنها سرنگون شده، که در دو پرده اول صحت این مدعا روشن می شود، و حال جای پرسش است که پس چرا اعلیحضرت رضا شاه سوم چهل است سعی می کند توسط همان دشمنان پدر بزرگ و پدرش (دول غربی و در راس آنها امریکا) دوباره به قدرت برگردد.... در جایی خواندم " ملتی که کتاب نمی خواند، باید تمام تاریخ را تجربه کند..." دوستان در تاریخ این سرزمین نمایندگان نهادهای "دین " " دولت" و یا "روحانیت" و " سلطنت" در طول تاریخ گذشته و اکنون آزمایش خود را پس داده اند و هر دو این نهاد ها جزو مردودان و مطرودان این تاریخ هستند، آزموده را آزمودن خطاست، سعی کنیم بقول شاملو از ترس یک ابتذال به ابتذالی دیگر در نغلتیم ...
رفته گرزاده از جنوب تهران
می گویند که پارانویا و توهم زدگی از شاخصه های برق گرفتگی درونی ست. یعنی بر باد دادن تمامی هوش ذکاوت است توسط همان هوش و ذکاوت. معنی دیگرش این است که مثلا بنزین و الکل و حتا اتم هر کدام به صورت مایعی و موجی رادیوئی قدرتی خارق العاده دارند. ولی همین قدرت اگر کانالیزه نشده باشد هم خودش را نابود می کند و هم آنچه او را در بر گرفته یعنی فضای اشغال شده اش و تا دور دستها را ! حالا حکایت این آقای ناظری ست. ایشون بدجوی متوهم است. یعنی آلو گرفته و شعله ور است. برای همین شعارهای من در آوردی و توهمات و زجرواژه های شصت ـ هفتاد سال پیش را همچنان می نویسد و تکرار می کند. بدش نمی آید بگوید : مرگ بر شاه! بی آنکه به یاد بیاورد که شاه مرده است! و حالا اگر کسانی شاه را دوباره زنده می کنند و روحش را شاد می کنند آنهم نه این شازده را و نه حتا پدرش را بلکه پدر بزرگش را تقصیر همشر من نیست! چرا که مثلا ایشون نام مستعار همسر مرا آورده و گفته که او با دو یا سه نفر دیگر همگی یک نفر هستند! جناب حاج اسدالله جعفری در مورد آیت الله مطهری « معلم شهید» و روز زورکی معلمش و آیت الله منتظری نوشته اند که این دو نفر هر دو یک کس بوده اند و یک روح در دو بدن. آما این آقای ناظری با نظارت کامله و حتا با شامه قوی اما متوهم سه چهار نفر را در یک کس دیده از جمله همسر من. برای همین همه ی نظرات را برای همسرم خواندم. چرا که درست در خیابان... موقع ماسک زدن عینکش افتاده و رفته زیر ماشین و نمی تواند بخواند! او از خنده گریان شده بود. ما خانواده همگی چپی هستیم و جمهوریخواه اما این حضرت ناظری همسر مکرال و پس خانواده اش را طلینت طلب دیده! بله ما چپی هستیم ولی چپی پنهانی نه فقط از ترس حکومت بلکه از ترس کسانیکه سنگشان را به سینه می زنیم هم. چرا که ناظریها و کومله ای و حتا دوستان چریکی که دوستان خودشان را لو دادند از جمله پسر عموی مادرم را آبروی چپ را برده اند. باور کنید این جناب آقای دکتر ناظری اگر بیاید مثلا در خیابان مولوی و یا میدان شوش و با همین ادبیات برای مردم صحبت کند آن قدر تنها خواهد بود که حکومت ملایان آدمخوار هم با او کاری نخواهد داشت. اینرا البته بسیار دوستان من به آقای ناظری پیشنهاد تا در همان محل اقامش اندکی یوگا کار کنند و در نوشتن به خود اینهمه فشار وارد نکنند و خودشان را عصبانیت زدائی کنند. من فکر میکنم که دست کم ما که واقعا در جنوب تهران هستیم که میشود گفت همه فقیر فقیر داریم و هم فقیر و هم طبقه نیمه متوسط و متوسط و گاهی هم سرمایه دارهای سنتی و هم آذری و لر و بلوچ و افعانی و عرب ... ـ پس شاید بشود گفت ما اشانتیونی هستیم از کل ایران این حکومت را هم سرنگون خواهیم کرد و با بر قراری حکومتی دموکراتیک جمهوری یا پادشاهی برای آقای ناظری و امثال ایشون هم فرش سرخ خواهیم انداخت تا ایشون از اروپا و یا آمریکا تشریف بیاورند و قدمشان را گرامی میداریم. من خودم که در تاتر شهر و یا پارک افسریه جایگاهی دارم برای ایشون تریبون مخصوص درست خواهم کرد تا بروند آنجا و برای درختان و یا صندلی های خالی شعار پراکنی و سخن رانی بذل و بخشش کنند. همچنانکه اوژن یونسکو هم یک پیس تآتر دارد به نام صندلی! و اما سحنان جناب وهابی بسیار استادانه بود و شاید بیشتر از هر کسی برای علی یوسفی و دانشجویان حقوق سیاسی و جامعه شناسی کارکرد داشت. من فکر می کنم که خوب بود بخش نخست سخنان ایشان فهرستوار گفته میشد و بعد وارد بطن و متن. در هر حال برای من هم بسیار جالب بود و لی همچون یک مقاله علمی که باید دو یا چند بار خواند دوباره آنرا گوش خواهم داد.درود بر همه و با احترام حتا به آقای ناظری
ناظری
خطاب به "رفته گر..." (پالیزی) همانگونه که قبلا نیز ذکر شد , چند مشخصه در بر گیرنده تمامی کامنتهای شما و هزار و یک نام مختلفی است که برای ترویج سلطنت باختگان * در اینجا استفاده می کنید: - ضدیت با چپ - نژاد پرستی ضد عرب - تبلیغ علنی و بیشرمانهء انقیاد ملی و نوکری برای انگلیس, آمریکا,... - تظاهر به ساکن ایران بودن, با ذکر محل در عنوان نام (جالب است که غیر از شما از ده ها و صد ها کاربر دیگر که واقعا ساکن ایران هستند, هیچکدام, هیچگاه اشاره به مکان ندارند, چون بخوبی عواقبش را می دانند). اما تمامی این شگردها چنان تکراری, سخره و عیان شده است, که حتی خوانندگانی که نیز برای اولین بار خزعبلات سلطنت باختگان * را میخوانند, بلافاصله درمی یابند که کل کامنت جعلی, تقلبی و تلاشی وقیح و ناشیانه برای ترویج نظام ستم شاهی است. این آخرین کامنت نیز از این قاعده مستثنی نیست. تنها کسی که در اینجا "آتش گرفته و شعله ور است" سلطنت باختگان * هستند که هنوز هم نمی توانند بفهمند و باور کنند که چگونه ملت ایران پس ازاین همه سال هنوز که هنوز موضعی سازش ناپذیر علیه نظام ستم شاهی دارد و هیچگاه و تحت هیچ عنوانی, هیچ توهمی در مورد سلطنت باختگان وطن فروش نخواهد داشت. برای مثال, بدین دلیل است که هر سال در بزرگداشت "روز معلم" آموزگاران ایرانی بر مزار ابولحسن خانعلی حاضر می شوند, و مودبانه یک فقره بیلاخ سیاسی عظیم را, محترمانه, نثار سلطنت باختگان می نمایند. آتش گرفتگی و شعله ور شدن سلطنت باختگان از این روست که می بینند, مردم در هر فرصتی که به دست می دهد, هیچ تفاوتی بین ظل الله و روح الله قایل نیستند و از هر دو متنفر و بیزاراند, و از این روست که میگویند: "مرگ بر ستمگر, چه شاه باشه, چه رهبر", یا "نه شاه میخوایم نه پاسدار ، مرگ بر این دو کفتار!" به هر رو, تنها چیزی که سلطنت باختگان باید خود را برای آن آماده کنند, حضور به عنوان متهم ردیف یک در دادگاه عدالت مردم ایران به جرم جنایت علیه بشریت است. جنایت علیه بشریت شامل مرور زمان( ) نمی شود و پس از دادگاهی کردن سران ج.ا. مسلما نوبت سلطنت باختگان * است که جوابگوی جنایات و تبهکاریهای خود باشند. حالا تا دوست دارید به هزار و یک نام دیگر مالیخولیای ستم شاهی* را ترویج کنید, اما همگان می دانند, منبع تمامی این* از لندن است.
عابد توانچه
آقای وهابی و علاقهمندان به مباحث اقتصاد سیاسی حتماً مطلع و آگاهتر از من هستند که مرحلهای از تلاش برای شناخت، درک و تحلیل پدیدهها و مفاهیم این است که از انتزاع استفاده کنیم. الگوهای سادهای بسازیم و مفاهیم مجردی در نظر بگیریم تا طرح اولیهای در ذهن ایجاد شود «یا» طرح اولیهای برای شروع بحث ارائه شود؛ سپس عوامل مختلف یک به یک به این طرح، الگو یا دستگاه ساده اضافه میشوند تا به واقعیت نزدیکتر شوند. ارائه این سوالات ساده شده از این جهت است و امیدوارم برداشت به سادهسازی و سادهانگاری نشود. این سوالات، تلاشی برای فهم بهتر نظریات آقای مهرداد وهابی است. سوال اول: آیا مناسبات اجتماعی و سیاسی، و روابط میان کار و سرمایه در یک کارخانه کنسرو سازی یا تامین قطعات خودرو با شرکتهایی نظیر اوبر و اسنپ تفاوت دارد؟ این تفاوت فقط از منظر حقوقی و اخلاقی است یا پای تفاوتهای دیگری نیز در میان است؟ آیا اختلاف فقط در نرخ استثمار است؟ آیا تفاوت فقط در کمتر بودن هزینهها برای سرمایهداری و افزایش آن چیزی است که آنها به آن سود میگویند؟ سوال دوم: یک سرمایهدار با تهیه سرمایه ثابت و سرمایه متغیر اقدام به تولید یک کالا میکند. در پایان یک دورهی تولید، مخارج مربوط به استهلاک ماشین آلات و بنا، جایگزینی مواد خام، جایگزینی ابزار یا کنار گذاشتن هزینه استهلاک آنها، تحقیق و توسعه، بیمه، انبارداری، حسابرسی و غیره و غیره را پرداخت میکند. در پایان هرآنچه باقی میماند را بین نیروی کار تقسیم میکند و فقط یک دلار را برای خودش بر میدارد. آیا این یک دلار، ارزش اضافی است؟ آیا برداشتن این یک دلار، مصداق استخراج ارزش اضافی از نیروی کار است؟ سوال سوم: الف: یک سرمایهدار که صاحب شرکت تولید کنسرو یا قطعات خودرو است از زاویه دید خودش میگوید که من زمین خریدم، بنا ایجاد کردم، ماشین آلات خریدم، مواد خام خریدم، مجوز گرفتم، تکنولوژی آوردم، نیروی متخصص استخدام کردم و ... و ... و...، در آخر نیروی کار استخدام کردم و حقوق آنها را دادم و بعد از کسر همه هزینههای X دلار برایم باقی ماند. ب: صاحبان شرکت اوبر یا اسنپ از دیدگاه خودشان میگویند ما یک نرمافزار برای ایجاد بستر آنلاین خرید و فروش خدمات مربوط به حمل و نقل را ایجاد کردهایم، هزینه سرور، تعمیر و نگهداری، پیشتیبانی دائمی، رسیدگی به شکایات، مخارج برق و اینترنت و فلان و بهمان را پرداخت کردهایم و داریم «مثلاً» 40درصد پولی که مشتری میپردازد را به عنوان هزینهها و سود خودمان بر میداریم. این 40 درصد برداشت از پرداختی مشتری، در مقابل آن یک دلاری که یک کارخانهدار بر میدارد، چه تفاوت بین این دو تجارت را ایجاد کرده است؟ مسئله فقط بر سر کمیّت آن است؟ یک نرمافزار که برای فروش تولید شده است، کالا هست یا نیست؟ یک شبکه که برای فروش ایجاد شده است، کالا هست یا نیست؟ هزینهی تولید و نگهداری یک نرمافزار و یک شبکه، با هزینه ایجاد و نگهداری خط تولید کنسرو یا خط تولید قطعات خودرو چه تفاوتی دارد؟ بله! یک نرمافزار، یکبار تولید میشود و مثلاً ممکن است به هزار هتل(خدمات آنلاین) یا دویست کارخانه(کنترل تولید) یا صد هزار شرکت فروخته شود(نرمافزار حسابداری) فروخته شود اما یک دستگاه سی.ان.سی را نمیتوان همزمان به دویست کارگاه فروخت. آیا این تفاوتی در مناسبات کار و سرمایه ایجاد کرده است؟ آیا ترکیب شدن تجارت در حوزه حمل و نقل با «اقتصاد اطلاعات» سبب شده است که ماهیت روابط میان کار و سرمایه در شرکتهایی مثل اوبر با کارخانه کنسرو سازی یا تولید قطعات خودرو تفاوت پیدا کند؟ استاد مهرداد وهابی در جلسه هفتم از درسهای خود به خوبی اشاره کردند که در مورد «اطلاعات»، تملک آن به صورت خصوصی دشوار و تملک آن به صورت وسیع و عمومی ساده«تر» است(نه اینکه ساده است). وضعیت در مورد شرکتهایی مثل فیسبوک و گوگل و هر شرکتی در زمینه اقتصاد اطلاعات، جمعآوری دیتا، جمع آوری مِتا دیتا و دیتا ماینینگ فعالیت میکنند تا حدی روشن است. وضعیت شرکتهای تولیدی و حتی خدماتی هم روشن است. ظاهراً تفاوت و چالش در مورد وضعیتی است که شرکتهایی روی بستر اینترنت، واسطه بنگاههای ارائه خدمات و مشتری میشوند. در این شرکتها که خودشان بیرون از مناسبات ارائه خدمات میایستند دقیقاً چه روابطی تغییر میکند و چه اتفاقاتی میافتد که باید مناسبات، روابط و ماهیت شرکتی مثل اوبر را با کارخانه کنسرو سازی متفاوت دانست؟ آیا مسئله فقط بر سر میزان سود شرکت است یا پای مسائل دیگری در میان است؟ این تغییرات را در بخشهای «اقتصادی»، حقوقی، سیاسی و اجتماعی چگونه باید شرح داد تا این تفاوت بین شرکتی مثل اوبر با کنسروسازی روشن شود؟ آیا فقط این تفاوت ناشی از این است که رانندگان در استخدام اسنپ نیستند، اسنپ مسئولیتی در برابر خسارت ماشین رانندگان ندارد، اسنپ مجبور به پرداخت هزینه مرخصی رانندگان نیست مثل فیلم جدید «کن لوچ» با عنوان «ببخشید که شما را از دست دادیم»، سرمایهداران در شیوه جدید استثمار خود از هر نیروی کاری یک پیمانکار یک نفره ساختهاند تا هیچ مسئولیت مالی و قضایی و حقوقی در برابر آن نیروی کار نداشته باشند؟ به طور مثال شرکتی به جای استخدام صد نفر راننده، با صد راننده به عنوان صد پیمانکار مستقل قرارداد بسته است که کار را برایش انجام دهند. دولتی به جای استخدام ده هزار سرباز با شرکت بلکواتر قرارداد میبندد که به جایش بجنگد. اگر یک راننده اسنپ تصادف کرد به خودش مربوط است، اگر یک سرباز کشته شد به خودش مربوط است، اگر مزدوران بلکواتر یک روستا را قتلعام کردند به شرکت مربوط است و دولت استخدام کننده آن شرکت مسئول جنایت جنگی نیست، اگر مامور سد معبر شهرداری یک دستفروش یا زباله جمعکن یا یکی نفر مثل علی چراغی را با پنجه بوکس به قتل برساند مسئولیت آن به عهده شهرداری نیست چون این مامور سد معبر در استخدام یک شرکت پیمانکاری یا تامین نیروی انسانی است که شهرداری کار خود را به آن سپرده است. حالا سوالات اصلی این است: 1: اینجا فقط پای تفاوتهای اخلاقی «و» حقوقی مطرح است؟ 2: آیا این شرکتها در حال کسب سود از طریق جمعآوری هزینههای تراکنشی هستند؟(«مثلاً» اسنپ میگوید هویت راننده و مسافر را ثبت میکنم تا هزینه سنجس و نگرانی اینکه راننده یا مسافر دزد نباشد که نشود هویت او را برای شکایت مشخص کرد، از بین برود.) تفاوت اقتصادی در مسئله بسیار مهم است. شرح تفاوتهای اقتصادی مسئله سبب میشود تا در ذهن مخاطب کمسواد و تازهکاری مثل من از فهم مسئله به عنوان یک تفاوت و تمایز اخلاقی با حقوقی فاصله گرفته و بتواند آنرا به عنوان یک مسئله اقتصادی و سیاسی درک و فهم کند. 3: آیا کاری که اسنپ و اوبر میکنند «استثمار» است یا «غارت» یا ترکیب «استثمار+ غارت»؟ آیا غارت و اقتصاد سیاسی غارت را فقط در مورد دولتها میتوان مطرح کرد یا در مورد شرکتهای خصوصی هم آنرا مطرح کرد؟(دقت کنید در مورد شرکتهای نیمه دولتی، شبهه دولتی یا فرا دولتی صحبت نکردم: در مورد شرکتهای خصوصی هم میتوان دربارهی ترکیب «غارت+ استثمار» صحبت کرد؟) 4: چه شرکتهای خصوصی را بتوان دخیل در غارت دانست و چه غارت را مشخصهای و مکانیسمی برای دولتها در نظر گرفت، قابل پیشبینی است که اقتصاد خدمات با سرعت به سمت ترکیب با اقتصاد اطلاعات پیشخواهد رفت. آیا اقتصاد مربوط به بخش تولید نیز با همین سرعت به سمت ترکیب با اقتصاد اطلاعات پیش خواهد رفت؟ (پاسخ خودم به شخصه منفی است. حباب 1998 تا 2001 در بخش آی.تی نشان داد اطلاعات و تکنولوژی قادر به انجام آن معجزهای که در بخش تولید بود در بخش خدمات نیست. منظورم این نیست که تغییرات ایجاد شده در بخش خدمات کوچک و کم اهمیت است. فقط میگویم تاثیر آن به اندازه تغییرات ایجاد شده در بخش تولید نیست. شما ببینید تکنولوژی با صنعت کشاورزی چه کرد. با مجموع 11درصد از نیروی کار و سرمایه غذای هشت میلیارد نفر در جهان تامین میشود. بخش کشاورزی در دوره فئودالیسم، نود درصد نیروی کار و سرمایه را به خودش اختصاص داده بود. منبع این آمار کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم آقای توماس پیکتی است که حالا سر عدد آن بخثی نیست. گیریم پنجاه درصد. منظور این است که تکنولوژی باعث شد تولید در بخش کشاورزی زیر و رو شود. در زمینه تولید هم همینطور. آیا این تغییرات در بخش خدمات هم میتواند تکرار شود؟ خدمات یک آرایشگر یا نظافتچی را با تکنولوژی میتوان سریعتر کرد اما حد و کرانی دارد. تا آن زمان که این کار به رباتها سپرده شود هم خیلی فاصله داریم. پس بعید است معجره تکنولوژی و اطلاعات در بخش تولید فعلاً در بخش خدمات با همان ابعاد و وسعت و ژرفا تکرار شود. از طرف دیگر آیا میتوان توقع جهش بزرگ یا تغییر شگرف دیگری در بخش تولید داشت؟ پاسخ من به این سوال هم منفی است.) 5: برگردیم به «نقد اقتصاد سیاسی». «طبقه» چه میشود؟ آیا این مفهوم تغییر میکند یا منقضی میشود؟ تئوری دولت غارتگر آقای مهرداد وهابی در مورد طبقه و مبارزه طبقاتی چه میگوید؟ آیا مثل بخشی از مارکسیست هیومنیستها باید مفهوم طبقه و مبارزه طبقاتی را کنار گذاشت و به سراغ مبارزه مدنی رفت؟ در چند سال اخیر رشد تکنولوژی و تولید، و فربه شدن بخش خدمات در اقتصاد جهانی سبب شد که انواع و اقسام نظریات و «کالاهای ترجمهای» وارد فضای سیاسی ایران شود. از مارکی دوساد تا نگری؛ چنگ زدن به همه چیز برای نجات از سرگیجه. تلاش برای ارائه تئوری جدید در رابطه با دولت و دست گذاشتن روی این وضعیت جدید به عنوان فصلِ جدا کننده حال از گذشته، انکار سوژگی طبقه کارگر، پیش کشیدن بحث انقلاب مرحلهای یا چند مرحلهای، جایگزین کردن مفهوم امپراتوری به جای امپریالیسم، ظهور چپ محور مقاومتی، برجسته شدن دوگانهی جعلی محورمقاومتی-برانداز و غیره. (ترجمه کردن کار بسیار ارزشمندی است و در دسترس بودن همه نظریات هم بسیار مفید و لازم است. مشکل من تعیین نشدن مختصات اندیشه است، پرتاب کردن یک نظریه یا یک نفر نویسنده وسط فضای فکری و سیاسی، بدون بیان ضرورت یا مناسبت آن و ارتباطش با وضعیت. ) از تئوری جدید آقای مهرداد وهابی چه مابهازای سیاسی و اجتماعی ایجاد میشود؟ مبارزه طبقاتی چه تغییراتی پیدا خواهد کرد و نیاز به چه بروزرسانیهایی خواهد داشت؟ آیا «طبقهی کارگر+ طبقهمتوسط» نتیجهی منطقی «استثمار+ غارت» در نظریه دولت غارتگر و «اقتصاد سیاسی دولت غارتگر» آقای مهرداد وهابی است؟ بخش پایانی: متاسفانه در فضای فکری و فرهنگی ایران که خود من هم جزء آن هستم مدام باید بدهیات را تکرار کرد تا جلوی «کلاغ نشان دادن» عدهای را گرفت. در زمان اعتصاب دوم سندیکای شرکت واحد و بازداشت موقت چهارده نفر از فعالان دانشجویی مارکسیست و چپ، نشریهای در حمایت از اعتراضات کارگران منتشر و در دانشگاهها توزیع شد. دانشجویان طرفدار دستگاه جلو میآمدند و سوال اول و آخرشان این بود که به ولایت فقیه اعتقاد دارید یا خیر؟ چیز دیگری برایشان مهم نبود. خیلی سریع میخواستند ببینند نتیجه نهایی مورد تایید آنها هست و با اصول ایمانی آنها همخوانی دارد یا نه؛ اگر نداشت که از همان اول ردیه نویسی میکردند. فردای آن هم در ستون اخبار ویژه کیهان مینوشتند که «کمونیستهای آمریکای همجنسگرا و عامل موساد» در حالا «انحراف» هستند و غیره. عدهای در حالی که هنوز نصف تعداد جلسات طی نشده و این نظریه به صورت کامل شرح داده نشده است اقدام به رد آن کردهاند. حکم نیز پیشاپیش صادر شده است که نئولیبرالی است یا سرمایهدارانه است یا غیره! برای عدهای مسئله این است که «فهم مرا از از نظریات فلان اندیشمند قبول داری یا خیر؟ اگر مثل من نمیاندیشی یا برداشتهای مرا از فلان اندیشمند نداری پس حتماً خائن یا مشکوک هستی!» هدف از طرح سوالات بالا در مقام مواخذه نیست؛ تلاش برای فهمیدن و بهتر فهمیدن است. درست است که نظریه بسیار قابل اعتنا و مهم آقای مهرداد وهابی نتیجههای سالها تلاش و عمر ایشان است و این از تسلط حیرتانگیز ایشان روی بحثهایی که ارائه میکنند آشکار است. با این حال این یک نظریه جدید است و وظیفه درک، هضم، نقد و گسترش یا محدود کردن آن، و به طور کلی، غنا بخشیدن به آن وظیفهی همگی ماست. این سوالات در راستای فهم مسئله طرح شدهاند. شاید چند نفر دیگر نیز از طریق پاسخها به این سوالات ساده و مقدماتی منِ کمسواد بتوانند بهتر مسئله را ببینند، بهتر بیاندیشند و بهتر قضاوت کنند. امید که مفید باشد و اینچنین شود.
مهرداد وهابی
پاسخ به سه پرسش نخست آقای عابد توانچه ۲۵/۵/۲۰۲۰ آقای عابد توانچه، از شما سپاسگزارم به خاطر پیگیری مباحثات با این درجه از علاقه و جدیت. پرسشهای شما جملگی مهمند وپاسخ به آنها بهیچوجه ساده نیست. مضافا این که پاسخ بدانها مستلزم تهیه رسالات و کتب است. من اصلا مدعی نیستم که قادر خواهم بود چیزی بیشتر از یک مقدمه کوتاه برای هریک (و نه لزوما همه) ارائه دهم. سهم نظریه من تنها با پاسخهای جدیدش به پرسشهای کهن روشن نمی شود، بلکه همچنین با توانائیش در طرح پرسشهای جدیدست که پاسخهای کهن را منسوخ می کند. بگذارید از سه خوان نخست یا مرحله پاسخ به «سوالات» غیر اصلیتان آغاز کنم. در پاسخ به سوال نخستین باید بگویم فرق این دو در این است که رابطه پیمانکاران مستقل با شرکت مادر با رابطه کار و سرمایه می تواند متفاوت باشد. پبمانکار مستقل صاحب وسیله کار خود یا آرتیزان محسوب می شود و نه مزدبگیر. نه از بیمه های اجتماعی، نه سنوات کاری، نه پوشش حوادث کار برخوردار است و نه تابع مقررات و قوانین کار از حیث حداکثر ساعات کار هفتگی، مرخصی سالیانه، بارداری و غیره. شرایط کار او عموما از کارگر یک شرکت تاکسیرانی دشوارتر است. برای حفظ موقعیتش باید ساعات طولانی کار کند، اگر تصادف کند از حمایت سوانح کاری برخوردار نمی شود و چه بسا با توجه به شکنندگی موقعیتش و برای حفظ سرمایه اش مقروض و مقروضتر شود، با افزایش ساعات کار زودتر فرسوده شود، و به درمان و داروی بیشتری نیازمند گردد. می تواند با فرسودگی وسیله کارش یا برخی اوقات یک تصادف موقعیت خود را به عنوان پیمانکار مستقل از دست بدهد و بیکار گردد و تبدیل به کارگر مزدبگیر شود. بواقع با گذشت زمان و رقابت با دیگر شرکتهای تاکسیرانی، پیمانکاران مستقل تاب «مقررات بازاری» را نیاورده خواهان برسمیت شناخته شدن موقعیتشان بعنوان کارکر مزدبگیر اوبر می شوند. این تفاوت هم اقتصادی و هم حقوقی است. کارگر اوبر با محروم بودن از «بخش مزد جمعی» یا همان حقوق بیمه و تامینات اجتماعی صرفا استثمار نمی شود، غارت هم می شود، و در صورت از دست دادن وسیله کارش باز هم غارت می شود. نرخ استثمار را براحتی نمی توان اندازه گرفت و حکم قطعی پیشاپیش صادر کرد. اما عموما این نرخ کمتر از کارگر مزدور نیست. در پاسخ به پرسش دوم لازم می دانم تفاوت «سرمایه دار منفرد» را با «طبقه سرمایه دار» یادآور شوم. یک کارخانه دار می تواند علیرغم همه هزینه ها نه تنها یک دلار سود نبرد بلکه میلیونها دلار ضرر کند و مجبور به تعطیل کارخانه شود. مسئله سود و زیان، و یا تفاوت نرخ سود بین یک شرکت با شرکت دیگر و یا یک شاخه فعالیت صنعتی با یک بخش تجاری و مالی بدین معناست که ارزش اضافی تولید شده در یک کارخانه و یا یکرشته می تواند به چنگ کارخانه داران دیگری بیفتد. تنها با فرض تشکیل نرخ «سود میانکین» تحت شرایط رقابتی برای همه رشته ها می توان نرخ سود یا ارزش اضافی را در محل تولید اندازه گیری کرد. به عبارت دیگر یک دلاری که از آن یاد می کنید توضیحگر مقدار ارزش اضافی حاصل شده در آن کارخانه نیست، چرا که آن ارزش اضافه می تواند بدلیل نابرابری نرخ سود سهم کارخانه دیگری شده باشد، مثلا از طریق خرید داده ها و وسایل تولید در بخشهای دیگری از اقتصاد که از نرخ سود بالاتری برخوردارند. در پاسخ به سوال سوم باید بگویم که تفاوت اصلی عباراست ازتمایز بین سهم «کار زنده» نسبت به «کار مرده» در تولید ارزش. یک نرم افزار نظیر نیروی کار کالاست، تنها تفاوتشان در این است که اولی تجسد کار مرده است و باز تاب قوای کارجمعی است و حال آن که دومی مبین کار زنده کارگران است. امروز تقریبا در همه کشورهای پیشرفته سرمایه داری بخش خدمات، بالاخص خدمات جدید، از جمله نرم افزارها و سخت افزارها بر فعالیت صنعتی می چربد و این موضوع از تفوق «کار مرده» بر «کار زنده» در تولید ارزش حکایت دارد. جالبتر این خواهد بود که کار یک ربات کارگر (بجای نرم افزار) را با یک کارگرانسان مقایسه کنید. در اینجا تفاوت «کار مرده» و «کار زنده» با وضوح بیشتری آشکار می شود. جالب این که دومی مالیات می پردازد واولی نه. آیا با جایگزینی هرچه بیشتر رباتها، نباید مالیات بر در آمد کارگر هرچه نازلتر شود؟ پنج «سوال اصلی» بماند برای فرصتی دیگر. جمع سوالات هشت تا می شود و امیدوارم (من باب شوخی میگویم) بر خلاف شعر اخوان در «خان هشتم» زخم تیر شقاد بر جانم ننشیند. با تشکر از شما دوست خوب و مشتاقم بخاطر طرح این همه پرسش خوب و با ارزش. مهرداد وهابی
مهرداد وهابی
۲۶/۵/۲۰۲۰ در پاسخ به سوالات اصلی یکم، دوم، و سوم با سلام مجدد آقای توانچه، در ادامه پاسخ به پرسشها به سراغ «سوالات اصلی» می روم. جواب «سوال اصلی اول» در پاسخم به سوال اول آمده است. همانطوری که در آنجا اشاره کردم تفاوت این دو صرفا اخلاقی و حقوقی نیست بلکه اقتصادی نیز می با شد. در پاسخ به «سوال اصلی دوم» باید بگویم که انقلاب تکنولوژیک در حوزه اطلا عاتی و ارتباطی امکان تجزیه روند تولیدی ادغام شده به صورت عمودی (Vertically integrated production process) را که یکی از مولفه های رژیم انباشت فوردیسم را بوجود آورده است. بجای آن تولید به قسمتهای گوناگون تجزیه شده، و تولید هربخش به یک شرکت جداگانه در کشوری به پیمانکاری واگذار شده است و تنها مونتاژ نهلئی محصول و یا طراحی نخستین محصول در شرکت فروشنده محصول نهائی تمرکز یافته است. نمونه های بارز آن عروسک باربی و نایکی است. بجز طراحی، موتتاژ نهائی و بلزاریابی که در آمریکا انجام می شود در باقی موارد یعنی موی سر، لباس، پلاستیک مورد استفاده سنگاپور، مالزی، و چین عهده دار تهیه بخشی از پروسه تولید قطعه قطعه شده هستند. در اینجا چند گونه صرفه جوئی صورت می گیرد. نخست صرفه جوئي ازحیث «اقتصاد مقیاس» (Economies of Scale) است، چرا که شرکت که لباسهای عروسک باربی را درست میکند، سفارشات دیگری رانیز دریافت می کند که بدان امکان تولید در مقیاس انبوه را می دهد که سبب کاهش هزینه سرانه تولید می شود. دوم این که قطعه قطعه شدن تولید امکان می دهد قطعات در نقاطی جستجو شود که هزینه نیروی کار و یا سرمایه نازلتر باشد. به سخن دیگر کاهش فاحش هزینه تولید میسرمی گردد. اینها هردو کاهش هزینه تولید است، اما پیمانکاری (sub-contracting) سبب افزایش هزینه های تراکنشی از جمله هزینه حمل و نقل میشود. بلحاظ اقتصادی پرسش این است که بین صرفه جوئی در هزینه تولید (Production Costs) از یکسوی، و ازدیاد هزینه های تراکنشی از سوی دیگر (Transaction Costs) کدام یک مقرون به صرفه است. در مورد عروسک باربی و مشابهات آن از ابتدای دهه هشتاد میلادی تا کنون صرفه جوئی در هزینه تولید در قیاس با ازدیاد هزینه های تراکنشی باصرفه تر بوده است. بدین معنی استثمار نیروی کار ارزان چینی به ضرر استخدام کار کارگر آمریکائی بوده است. و با سختتر شدن شرایط رقابت کارگران پیمانی و موقت در آمریکا به غارت آنان نیز انجامیده است. پوپولیسم راست و شعار بوش مبنی بر «آمریکا اول» و حمایت از جانب بخشی از کارگران دیترویت و میشگان را برپایه همین غارت توضیح داد. در پاسخ به «سوال اصلی سوم» باید بگویم که ترکیبی از استثمار و غارت است. و صد البته شرکتهای خصوصی نیز چنین می کنند و خاص دولتها نیست. دو سوال پایانی بماند برای فرصتی دیگر. مهرداد وهابی
مهرداد وهابی
پاسخ به سوالهای اصلی چهارم و پنجم آقای عابد توانچه ۲۰۲۰/۵/۲۸ آقای عابد توانچه، در پاسخ به سوال چهارم باید بگویم که انقلاب اطلاعاتی و ارتباطات در حوزه خدمات جدید موسوم به فایر (Finance, Insurance, Real Estate) یعنی مالی، بیمه، و مستغلات بکاربسته شده و سبب صرفه جوئی مهمی در امر کاربست سرمایه داشته است که در اقتصاد مرسوم از آن با عنوان «افزایش بارآوری سرمایه» (Increase in Capital Productivity) نیزیاد میشود. مارتین نیل بیلی در سال ۲۰۰۲ در مقاله مهمی منتشره در نشریه مهم اقتصادی (Journal of Economic Perspectives) آمارمربوط به این امر را در مورد اقتصاد آمریکا ارائه داد. در جداول اول، دوم، و سوم مقاله مزبور، میزان بارآوری کاردردو دوره یعنی دوره ۱۹۸۹–۱۹۹۵ از یکسوی، و دوره ۱۹۹۵–۲۰۰۰ از سوی دیگر، مقایسه میشود تا تاثیر این صرفه جوئی در رشد میزان بارآوری کار سنجیده شود. جالب است بدانید که بیشترین بارآوری به دو حوزه تعلق دارد: ا) خدمات جدید، ۲) مراکز بزرگ توزیع نظیر فروشگاه های زنجیره ای توزیع همچون وال مارت. میزان بارآوری «خدمات جدید» از متوسط سالیانه ای با درصد تغییراتی معادل۱٫۷۰ برای دوره۱۹۸۹–۱۹۹۵ به ۳٫۵۱ در دوره ۱۹۹۵–۲۰۰۰ افزایش یافته است که مابه التفاوت مثبتی معادل ۱٫۸۱ است. این رقم برای تجارت عمده فروشی ۳٫۰۶ و برای خرده فروشی ۴٫۰۵ بوده است. همانطوری که ملاحظه می کنید کاربست تکنولوژی جدید موجد بارآوری فزاینده ای در عرصه های توزیع و خدمات جدید بوده است. برای کسب اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: Martin Neil Baily, 2002, “The New Economy: Post Mortem or Second Wind?”, Journal of Economic Perspectives, Vol. 16, No. 2, Spring, pp. 3-22. در پاسخ به سوال اصلی آخرتان یا خان هشتم باید بگویم که نگرش دولت غارتگر، ما را رهنمون می شود به یک دیدگاه مبتنی بر ستیز منافع گروه های اجتماعی و نه آشتی آنها در فهم سیاست. این که آیا این گروه ها باید صرفا بر پایه طبقات فهمیده میشوند یا گروه های حرفه ای و اجتماعی، و یا طبقات در معنای سیاسی-قضائی، ویا رسته ای و کاست (Caste) موضوعی ست که در مورد آن تفاوت نظر وجود دارد. باورمن این است از همه این مقوله های جامعه شناسی میتوان و باید استفاده کرد. من شخصا در فهم روحانیت حاکم و سپاهیان از اصطلاح کاست روحانی، کاست روحانیت حاکم، کاست نظامی، و کاست حکومتی استفاده کرده ام. از طبقه کارگر، طبقه سرمایه دارو طبقه زمیندار باید سخن گوئیم، بی آن که از گروه ها، اصناف، ویا رسته های اجتماعی معین نظیر «مداحان» که محصول ویژه نظام جمهوری اسلامی است غافل شویم. متاسفانه تعریف همه گروه های اجتماعی بر مبنای شیوه تولید و طبقات بسیار تقلیل گرایانه است و اجازه نمی دهد گروهبندیهائی را که در ارتباط با دولت، شیوه های ادغام اجتماعی و یا تراکنشی پدید می آیند و از منافع مشترکی برخوردارند، که حتی بعضا به آن منافع واقفند، و توانائی اقدام جمعی دارند دریابیم. دست آخر در همین سوال پرسیده اید که آیا مبارزه طبقاتی را باید کنار گذاشت؟ دیدگاه دولت غارتگر پاردایمی را تعریف میکند که در آن نقش محوری به سیاست به مثابه عرصه ستیز منافع گروه های اجتماعی بطور کلی ومبارزه طبقاتی بطور اخص داده میشود. مدافعین نگرش دولت به مثابه فراهم کننده کالاها و خدمات عمومی بالاخص دولت رفاه سیاست را عرصه آشتی نهادینه شده مبارزه طبقاتی، مصالحه و تفاهم طبقاتی می دانند. به امید این که پاسخهایم توانسته باشد بر جوانبی از پرسشهایتان پرتوی افکنده باشد. مهرداد وهابی
اشکان محمودی
با تشکر از استاد وهابی بابت گفتارهای بسیار ارزشمند شما در ۱۰ جلسه. بر طبق نظرات شما بخش رفاهی و بیمه های بیکاری و بازنشستگی و حتی مالیات بر حقوق باید در دست سندیکاهای کارگری مثل فرانسه در اوایل قرن پیشین باشد و نقش دولت نه در این مورد بلکه در بهداشت عمومی، آموزش و پرورش و الخ کمرنگ تر و کلا نابود شود. سوال من درباره پیاده کردن این ایده ها حتی در سطح جامعه سرمایه داری است که شما در اواخر بخش دهم به آن اشاره کردید. اگر کارگران و کارمندان از این مزایا برخوردار شوند، تکلیف بیکاران چیست؟ پیمانکارانی که حقوق بگیر نیستند و عضویت در سندیکایی را هم ندارند چگونه از این مزایا برخوردار خواهند شد؟ همینطور آنهایی که مشکلات جسمی یا عقلانی دارند و اصلا قادر به کار نیستند. آیا این افراد تحت پوشش دولتهای محلی قرار میگیرند؟
مهرداد وهابی
آقای اشکان محمودی، ضمن عرض سلام و تشکر از پیگیری گفتارهایم، در پاسخ به پرسشتان باید مقدمتا بگویم که نظام تامین اجتماعی مبتنی بر خود مدیریتی در فرانسه به اوایل قرن پیشین متعلق نیست. اگر چه کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ مبشر چنین نظامی بود که واژه la Sociale را به فرهنگ حقوق شهروندی افزود، ولی تاسیس این نظام به فردای جنگ جهانی دوم یعنی ۱۹۴۵ باز می گردد. از آن تاریخ تا سال ۱۹۹۶ یعنی دوره ریاست جمهوری ژان ژاک شیراک و نخست وزیری الن ژوپه تلاش بعمل آمد تا اداره این نظام از دست کارگران ربوده شده، دولتی گردد. این امر طی سه موج اصلاحات در سالهای ۱۹۴۶، ۱۹۶۷، و سرانجام ۱۹۹۶ به فرجام رسید. پرسیده اید چنین نظامی با بیکاران و آنان که دارای مشکلات جسمی یا عقلانی هستند چه خواهد کرد؟ در پاسخ باید بگویم نظام تامینات اجتماعی که توسط کارگران اداره شود در هر دو مورد با مسئولیت و حساسیت بیشتری عمل خواهد کرد چرا که بیکاری دغدغه هر کارگر شاغلی نیز می باشد و از کار افتادگی نیز به همین منوال. مضافا این که در صورت افزایش اختیارات نهادهای مدنی، علاقه کارگران و نیز بیکاران برای عضویت در سندیکاها افزایش خواهد یافت. اداره یک نظام رفاهی توسط کارگران و شهروندان به معنای دمکراتیزه شدن و فراگیرشدن آن است، نه تحدید حقوق اجتماعی به گروه یا گروه های خاص. امیدوارم این توضیحات مفید فایده افتد. مهرداد وهابی