«پایتخت ۶»، محصول «ستون پنجم فرهنگی دشمن»؟
رسانههای امنیتی از پایتخت ۶ خشمگیناند. داریوش رسولی با نقد و تحلیل این مجموعه تلویزیونی محبوب بعضی از دلایل این واکنشهای غیرمنطقی را مشخص میکند.
ششمین مجموعه از سریال «پایتخت» این بار با حاشیههای گوناگون و حتی عجیبی مواجه شده است. از مهناز افشار تا رئیس سازمان صدا و سیما به برخی از صحنهها و رویدادهای این سریال واکنش نشان دادهاند. مخاطبان نیز بعضی معترض به رفتار بیادبانهی بهروز و بهتاش بودهاند و بعضی دیگر متعجب از دیدهشدن تختخواب دونفره در اتاق نقی معمولی و همسرش. اما عجیبترین واکنش، مربوط به رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی است، او از معاون خود خواسته در مورد شباهتهای این سریال به برخی از آثار سینمایی پیش از انقلاب ۵۷ تحقیق کند تا روشن شود حاصل «اشتباه، بیتوجهی و وادادگی» است یا «نتیجهی عملیات مرموز و فتنهانگیز ستون پنجم فرهنگی دشمن».
اینکه جمهوری اسلامی حتی به آثار تولیدشده در تلویزیونی که ریاستش را رهبر تعیین میکند و هر برنامهای پیش از ساخت و پخش از دهها فیلتر نظارتی باید عبور کند نیز شک دارد، شگفتانگیز است. برای هر فرد آگاهی که میداند برای ساخت یک سریال، هنرمندان از چه موانع عجیب و نظارتی باید عبور کنند، بحث «نفوذ ستون پنجم فرهنگی دشمن» منتفی و حتی خندهدار است. پیداست رئیس سازمان صدا و سیما با بهانهجوییهایی عجیب در پی تنبیه و مواخده (و شاید ممنوعالکاری) بعضی از عوامل سریال «پایتخت» است. اما چه چیزی باعث چنین خشمی شده؟ شاید نقد و تحلیل «پایتخت ۶» بعضی از دلایل این واکنش خشن و غیرمنطقی را مشخص کند.
انتقاد از دولت و ریاکاری حکومت
قسمت اول «پایتخت ۶» با دستانداختن «حسن روحانی» آغاز میشود، با همان جملهی معروف: «من صبح جمعه فهمیدم بنزین گران شده است». نقی معمولی این را به مامور پمپبنزین میگوید، از طرفی نمایندهای که نقی رانندهی او شده، در خواب است، پلانی نمادین که از بیخیالی و بیتاثیری نمایندگان مجلس شورای اسلامی خبر میدهد.
در همان ابتدا سریال با تیغی برّان و به زبان طنز شروع به انتقادهای سیاسی از وضعیت کنونی حاکمان و مسئولان ایران میکند. نقی معمولی از حاج آقا مالکی، نمایندهی شهرشان، سوالات شرعی عجیبی در مورد احکام کشتن جانوران در مناسک حج میکند. این سوالات هرچند ظاهرا شوخی بهنظر میرسد اما بهنوعی انتقاد از احکام شرعی و فقهی روحانیون است. نقی مانند مراجع تقلید راجع به انواع احتمالات وضعیتی که ممکن است پیش آید میاندیشد و چارهی شرعیاش را میپرسد، این کار شبیه همان رفتاری است که روحانیون میکنند و گاهی منتج به صدور احکام خندهداری مثل: حکم نمازخواندن در قطب شمال و جنوب، کرهی ماه و باردارشدن عمه از برادرزاده هنگام زلزله و امثالهم شده است.
از مکالمات نقی با حاجی مالکی میتوان به ذهنیت مردم از حاکمیت پی برد: همراه داشتن چماق، اسپری فلفل، نانچیکو، پنجه بوکس و... هرچند سریال «پایتخت» به ما نشان میدهد که نمایندهی مجلس با این رفتارها و ابزارهای خشن مخالف است، اما در کُنه فکر و درک نقی معمولی، که به نوعی مردم معمولی جامعه را نمایندگی میکند، تصویری که از حکومت وجود دارد، نیروی خشنی است که بهجای گفتوگو از «ابزار سرکوب» استفاده میکند.
نقی که بسیار از شغل جدیدش هیجانزده است، از حاجی مالکی تقاضای اسحلهی کمری و نصب آژیر روی ماشین و... میکند. همان کاری که دیگر مقامات جمهوری اسلامی انجام میدهند. ماشینهاشان را به آژیر و چراغ گردان مجهز میکنند و با تفرعن از خط ویژهی اتوبوس و خیابانهای یکطرفه عبور میکنند. تیپ رفتاری و اشتیاق نقی به داشتن اسلحه و دیالوگهایی که به مالکی میگوید، نشان میدهد او میخواهد موفق و صاحب قدرت شود و برای رسیدن به این خواسته چارهای ندارد جز اینکه خود را شبیه افراد حکومتی کند. مشاهدات عینی و تجربهی شخصی نگارنده نشان میدهد اغلب جوانان و نوجوانانی که به عضویت بسیج و نیروهای سرکوبگر درمیآیند علاقهی وافری به اسلحه و دستبند و تجهیزات نظامی دارند و معمولا مهمترین و نخستین انگیزهشان برای عضویت در نیروهای سرکوبگر نیز همین موضوع است. این هیجان و رفتارهای ناشی از آن نیز در نقی معمولی دیده میشود. هرچند ممکن است نویسندهی سریال به این موضوع اصلا توجه نکرده باشد اما به هر علت چنین دیالوگها و سکانسهایی نگاشته شده باشد نشان از تاثیر رفتار خشن و نظامی حکومت بر ذهن و روان مردم دارد.
نقی معمولی «پایتخت ۶» نهتنها خشونت حکومتیها بلکه دیگر رفتار آنان را نیز تقلید میکند. او با سوزاندن پیشانیاش و ایجاد جای مُهر، کوشیده تا مانند دیگر نمایندگان و مسئولان جمهوری اسلامی فردی ظاهر الصلاح بهنظر برسد. رد پای ریاکاری حکومت به وضوح در رفتارهای او قابل مشاهده است.
در دیالوگهایی هم که بین رحمت و ارسطو رد و بدل میشود، بهنوعی رفتار سرداران سپاه مورد انتقاد قرار میگیرد. ارسطو با کنایه میگوید: «یکی از جنگ سوریه برمیگردد، میرود زندان، یکی دیگر برمیگردد، میرود مجلس». این همان اتفاقی است که برای اکثر رزمندههای جنگ هشت سالهی ایران و عراق افتاد. پس از جنگ عدهی کثیری از آنها (مانند ارسطو) به حاشیه رانده شدند و عدهی قلیلی (مانند نقی) که توانایی مذاکره و گفتوگو داشتند تبدیل به سرداران ثروتمندی شدند که اکنون بخش بزرگی از اقتصاد کشور را در اختیار دارند.
دست انداختن فقها و شوخی با خامنهای
از دیگر مواردی که «پایتخت» با آن شوخی کرده رفتار فقها و روحانیون است. به سکانس تمرین اعمال حج و آموزش روحانی کاروان به حاجیان نگاه کنید، به آن ماکت کعبه و طواف خندهدار مسافران حج توجه کنید. روحانی آداب سادهای را به مسافران مکه میآموزد که هر کسی میتواند بهراحتی با مطالعهی کتاب مناسک حج آنها را یاد بگیرد و انجام دهد. «پایتخت ۶» (خواسته یا ناخواسته) روحانیونی که با تخصصیکردن اعمال مذهبی مردم، آنان را وادر به تقلید و پرداخت خمس و وجوهات شرعی میکنند را هم با دید انتقادی نگاه کرده است.
چیزی که باعث میشود سریال «پایتخت» از دیگر آثار تلویزیون (مانند کارهای مهران مدیری) متمایز شود، همین بازتاب رفتار مردم عادی در مواجهشدن با موقعیتهاست. «پایتخت» نمیکوشد انتقاد کند یا سوپاپ اطمینان باشد، بلکه آنچه در جامعه و رفتارهای حکومت و تاثیرات آن بر مردم وجود دارد را بهصورتی صادقانه بازتاب میدهد. اینبار نیز «پایتخت ۶» بهشکلی هوشمندانه و در ظاهری طنزآمیز رفتار حاکمان جمهوری اسلامی را به تصویر کشیده و حتی مورد تمسخر قرار داده است.
اما یکی از مهمترین رویدادهایی که در آخرین «مجموعهی پایتخت» اتفاق افتاده و باید به آن توجه کرد، نامبردن از رهبر جمهوری اسلامی است. ارسطو که با استفاده از «عفو رهبری» آزاد شده، پس از بحث و جدل با نقی رو به او میگوید: «ببخشید که جناب رهبری با شما هماهنگ نکردند» این اولین باری است که در صدا و سیما با آقای خامنهای شوخی میشود. هرچند این شوخی بسیار نرم، خنثی و بدون هیچگونه توهین یا کنایهای است، اما میتوان این رویداد را در تاریخ چهل و یک سالهی تلویزیون جمهوری اسلامی نقطهی عطف مهمی تلقی کرد. پیش از این هرگز دیده نشده بود، نویسنده و کارگردانی جرأت کند تحت هیچ عنوان و موضوعی به حیطهی رهبری ورود کند.
«پایتخت» با همهچیز و همهکس شوخی میکند، با روحانی کاروان حج، نمایندگان مجلس، جناحهای سیاسی، رهبری و... اتفاق خاصی که بهنظر میرسد به قول معروف «از دست تلویزیون در رفته است» . میان هنرمندان این سریال افرادی مثل محسن تنابنده را میبینیم که نهتنها اثری که تولید کردهاند انتقادی است بلکه پس از سرنگونی هواپیمای اوکراینی توسط موشک سپاه، علنا میگوید پس از «پایتخت» دیگر با تلویزیون همکاری نخواهد کرد.
انتقاد از عقاید خرافی
«پایتخت ۶» بهصورت نرم و ملایمی عقاید خرافی مردم را هم نمایش میدهد و با آن مواجه میشود. مثلا در سکانسی که نقی از سفر حج برگشته، مدعی میشود پدرش (پنجعلی) را در جایجای کعبه دیده است و هرچند دیگران میدانند سخنان او واقعی نیست، اما بهظاهر باور و تایید میکنند. همینطور سکانس ریختن آب زمزم در دیگ غذا. سریال بدون هیچ اشارهی مستقیمی به ما میگوید: «دیدید فهیمه متوجه نشد این آب چشمهی زمزم است و هیچ تفاوتی میان طعم و شکل آن و دیگر گالنهای آب وجود نداشت؟ پس بیهوده هر چیزی را در هالهی قداست فرو نبریم». یورش مردم برای نوشیدن آب زمزم نیز صحنهی گرفتن نذورات در ایام محرم و... را یادآوری میکند. «پایتخت» بدون هیچ شعار و ادعایی از چنین رفتارهایی انتقاد میکند. آنچه بخش بزرگی از جامعه درگیر آن است را با زبانی شیرین به ایشان نشان میدهد. بیشک چنین رویکردی فرهنگساز خواهد بود و تودههای مردم را به فکر وامیدارد که اولا چرا در مسائل و اعتقادات دینی اغراق میکنیم و ثانیا چرا مقابل خرافهپرستی و سخنان خلاف واقع مقاومت نمیکنیم؟ اگر چنین روحیهای در جامعه بیدار شود، دیری نمیپاید که بازار مراجع تقلید و طلاب و حوزههای علمیه کساد خواهد شد، چیزی که حکومت از آن میترسد.
صمیمیت کاراکترها
در این سریال خبری از خانوادهی سنتی مورد تایید جمهوری اسلامی نیست. هرچند خانوادههای «پایتخت» همگی بر اساس سنتهای بومی - مذهبی خود زندگی میکنند اما رفتارشان با شیوهای که حاکمیت طی این چهار دهه تبلیغ کرده است، مغایرت دارد. کاراکترها با لحن صمیمانهای با یکدیگر صحبت میکنند. زنها و مردهای (نامحرم) فیلم بهراحتی یکدیگر را با نام کوچک خطاب میکنند. خبری از لحن تصنعی و رفتارهای باورناپذیر سریالهای دیگر نیست و شخصیتها بیخودی به هم «آقای فلانی» و «خانم بهمانی» نمیگویند. آدمها واقعیاند و بر اساس عقاید، فرهنگ و نسبت دوستی و خویشاوندیشان با هم حرف میزنند که یکی از قوتهای سریال است.
علاوه بر حاشیهها و جنجالهای خبری، «پایتخت ۶» اینبار با سانسورهای زیادی نیز مواجه شد تا آنجا که محسن تنابنده با لحنی معترض اعلام کرد این سریالی نبوده که آنها ساختهاند. هرچند تا نسخهی کامل و سانسورنشده را نبینیم نمیتوانیم راجع به موارد اصلاحشدهی آن نظر دهیم، اما از رویکردی که اینبار «پایتخت» داشته میتوان تا حدودی به علل سانسور آن پی برد. مطمئنا عوامل «پایتخت» کوشیدهاند طبق موازین و قوانین سازمان صدا و سیما سریالشان را تولید کنند اما حضور چشمهای تیزبین وزارت اطلاعات و نیروهای اطلاعات سپاه را نباید نادیده گرفت. ناظران نامریی و سختگیری که بالادست ناظران رسمی پخش تلویزیون میایستند و بر اساس «صلاح نظام»، «سلیقه»، «گرایشهای جناحی و سیاسی» و... برای جرح و تعدیل و سانسور آثار تولیدشده تصمیم میگیرند.
مشکلات فنی و ضعفها
هرچند «پایتخت ۶» تا حدودی هواداراناش را راضی نگه داشته، اما دچار مشکلات فنی و ضعفهایی هم هست که مهمتریناش متن آن است. فقدان نویسندهی درگذشتهی مجموعههای قبلی، یعنی خشایار الوند، کاملا محسوس است. مخاطب نمیداند خط اصلی داستان چیست و چه چیز را باید پیگیری کند. نویسنده (های) جدید موضوعهای بسیار خوبی را از دست داده و در واقع تلف کردهاند. شاید پرداختن به ماجرای سوءاستفاده از موقعیت کاری جدید نقی معمولی میتوانست داستانی جذاب ایجاد کند. بروز مشکلاتی برای ارسطو و سوءاستفادهی تبهکاران از اتوموبیل نمایندهی مجلس هم نتوانسته چارهای برای این معضل و مشکل اصلی سریال باشد. تماشاگر با خردهداستانهای مختلفی مواجه میشود که بیشتر شبیه به آیتمهای طنز است و بدون پشتوانهی محکم و منطقی صرفا برای خنداندن مخاطب ایجاده شده. کاراکترها به حال خود رها شدهاند و از پتانسیل آنها برای ایجاد و پیشبرد داستانی جذاب استفاده نشده است. آنها بدون اینکه درگیر موضوع و گرهی دراماتیک اصلی داستان بشوند، میآیند و میروند و مخاطب نمیداند چه چیزی را دنبال کرده و داستان به چه سرانجامی رسیده است.
بیادبیهای بهتاش و برادر کوچکش بهروز نیز قابل تأمل است. معلوم نیست چرا نویسنده شخصیت آنها را چنین هتاک و بیشرم دیده و نگاشته است. اگر بهروز تا این حد بیشرم نبود یا اگر بهتاش لاابالی و وقیح نبود چه میشد؟ در جواب اعتراضهایی که به این دو کاراکتر شده و گفتهاند برای کودکان بدآموزی دارد، سازندگان «پایتخت» ممکن است بگویند مخاطب این مجموعه بزرگسالان هستند، هرچند که توجیه قابل قبولی نخواهد بود. اما بهجز بیادبی، شخصیتهای بهروز و بهتاش مشکل بزرگتری دارند. در گفتوگوهای ارسطو و رحمت میبینیم که میگویند: «بچهای که پدر بالاسرش نباشد، همین میشود.» منظور نویسنده از خلق چنین کاراکترهای بیادبی چه بوده؟ آیا واقعا زنانی که به هر دلیلی همسر ندارند، نمیتوانند فرزندانشان را تربیت کنند؟ یا فرزندانی که پدر دارند ممکن نیست بیادب شوند؟ این یکی از اشکالات بزرگ متن «پایتخت ۶» است. نهتنها این دو کاراکتر بانمک نیستند و هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمیکنند بلکه علت بیشرمی و وقاحتشان نیز به نوعی زنستیزانه و نادرست است.
یکی دیگر از ضعفهای متن سریال، پرداختن سرسری و دمدستی به یکی از مهمترین مشکلات روز جهان، یعنی همهگیری بیماری کووید ۱۹، است. هرچند سازندگان «پایتخت ۶» به این مهم اشاره کرده اما در امر آموزش ناتوان بودهاند. به سکانسهای متعدد مهمانیهای شلوغی که با حضور افراد مختلف تشکیل میشود، نگاه کنید. گروههای پرجمعیتی که به بهانههای مختلف گرد هم میآیند و بدون رعایت فاصلهی ایمنی با یکدیگر معاشرت میکنند. این سکانسها نهتنها توصیههای ضمنی سریال (مانند ژل ضدعفونی زدن به دستها) برای جلوگیری از ابتلا به ویروس کرونای جدید را بیتاثیر میکند بلکه بهنوعی بدآموزی هم دارد. بهتر بود هنرمندان «پایتخت ۶» یا به این موضوع ورود نمیکردند یا در صورتی که میخواستند به آن بپردازند مردم و مخاطبان را به رعایت بهداشت فردی و جمعی توصیه میکردند. شاید سازندگان «پایتخت ۶» بگویند وقتی شروع به ساختن سریال کرده بودند، هنوز ویروس کرونای جدید در ایران شیوع پیدا نکرده بود، باشد قبول است، به همین علت نمیبایست چنین دمدستی و نادرست به آن میپرداختند، بهتر بود اصلا به این ماجرا ورود نمیکردند تا باعث آموزش غلط نشوند.
پرداختن به فرهنگ و زبانهای نواحی ایران یکی از مسایل (تقریبا) فراموششده در آثار هنری تصویری است که سریال «پایتخت» تا حدودی به آن پرداخته. نمایش زندگی افراد بومی مازندران همانگونه که هست نه آنطور که هنرمندان علاقه دارند نشان دهند، از نقاط قوت این سریال است. دیده شده کارگردانهای سینما و تلویزیون معمولا از لوکیشنهای شمال کشور فقط بهخاطر زیبایی و سرسبزیشان استفاده میکنند اما «پایتخت» کوشیده به زندگی واقعی افراد بومی مازندران ورود کند. انتخاب موسیقی محلی مازندران یکی از هوشمندانهترین انتخابهای کارگردان این سریال است، اما صدحیف که این اتفاق خوشایند گاهی دستخوش رفتارهای اشتباه میشود. مثلا حضور خوانندهی مشهور پاپ و... لطمهای است که به یکدستی موسیقی سریال زده است.ای کاش بهجای حضور بهنام بانی، هنرمندان محلی را در حال نواختن دوتار مازندران میدیدیم (هرچند نشاندادن ساز در تلویزیون ممنوع است اما تا حدودی میشد به آن پرداخت).
اما چیزی که بیش از همه در این سریال قابل توجه و تامل است، نقش تلویزیون در زندگی مردم است. هنرمندان ایران بر خلاف آنچه که گاهی در فضای مجازی و... گفته میشود اتفاقا باید به اهمیت این رسانه بیشتر توجه کنند. هرچند سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی، یکی از منابع دروغپراکنی و ترویج خشونت است، اما موفقیت سریال «پایتخت» در جذب مخاطب و همینطور بازگو کردن بعضی از معضلات و مشکلات ایران، نشاندهندهی این است که نباید چنین فرصتی را از دست داد. هنرمندانی که نیت روشنگری دارند تا آنجا که میتوانند باید از این فرصت استفاده کنند و علیرغم سانسورها و تمامی مشکلات در جهت روشنگری و آگاهی مردم، برنامه تولید کنند. به تصور نگارنده اگر تلویزیون کاملا در اختیار افراطیون قرار گیرد، کودکان و نوجوانانی که برنامههای آن را تماشا میکنند، و هیچ صدای متفاوتی از آن نشنوند، تدریجا به خشونت و افراطیگری مطابق میل حکومت سوق پیدا خواهند کرد.
فراموش نکنیم «پایتخت» روش خوبی را برای فرهنگسازی انتخاب کرده: «شوخی کردن». با همین روش میتوان تا حدودی از سد سانسور عبور کرد و حرفهای تازهای به مردم گفت. بیشک چنین رویکردی با خشونت و مخالفتهایی مواجه شده و میشود اما در بلندمدت نتیجهبخش خواهد بود.
از همین نویسنده:
نظرها
الهام
نقد جالبی بود. اما توجه به دو نکته ضروری است. ۱. رفتار بی ادبانه بهروز و بهتاش دقیقن نمایانگر رفتار امروزه بسیاری از کودکان، نوجوانان و جوانان جامعه ماست. البته در برخی موارد که بهتاش به تفکر سنتی خانواده اعتراض می کند را نمی توان بی ادبی او دانست مثل زمانی که صحبت از خانه مجردی می کند. ۲. نویسنده در جایی می نویسد: "نمایش زندگی افراد بومی مازندران همانگونه که هست نه آنطور که هنرمندان علاقه دارند نشان دهند" آیا این همه دروغ و دغل و مشکلات شخصیتی و رفتاری نقی و خانواده اش نیز نمایش افراد بومی مازندران است و باید به حساب مردم مازندران گذارد نه کل ایران؟ متاسفانه این جمله نویسنده و برخی دیالوگ های سریال القا کننده این موضوع و دید کوچک شمردن یک قوم در ایران است. جایی در قسمت ۱۵ سریال از هما سعادت به عنوان عقب کل فامیل نام برده می شود. کاراکتر هما سعادت تنها شخصی است که به لهجه مازندرانی صحبت نمی کند. علاوه بر ناهماهنگی ایجاد شده در این سریال به خاطر شیوه بیان این کاراکتر، این مساله القا کننده این تفکر است که هرکسی که دارای لهجه مازندرانی است دچار مشکلات رفتاری و شخصیتی بود هستند.
الهام
بنابراین این غیر مازندرانی ها (احتمالن مردم تهران، با توجه به لهجه هما سعادت) هستند که می توانند برای سایرین الگو باشند. شخصیت اصلح دیگر سریال نیز نماینده مجلس حاجی مالکی است که اتفاقن ایشان هم نه لهجه مازندرانی داشته نه نشانی از این فرهنگ مازندرانی را دارد و اتفاقن بسبار آدم درستی است در مقابل بقیه افراد مشکل دار که همگی مازندرانی هستند. عجیب اینکه این شخصیت نماینده مردم علی اباد در مجلس است. متاسفانه رد پای تبعیض قومیتی در این سریال بسیار پررنگ است. ای کاش کاراکتر هما سعادت و حاجی مالکی به کسانی سپرده می شد که اندکی توانایی در تقلید لهجه مازندرانی را داشتند تا از شبهه تبعیض قومیتی کم می شد. البته امیدوارم انتخاب این دو به عمد نبوده باشد.
الهام
عذر خواهی می کنم بابت غلط املایی: "عقل کل خانواده" مد نظرم بود نه "عقب کل"
جواد
اخیراً یکی از روزنامههای سپاه با پرخاش بی مورد با بی شرمی از مسئولین سریال پایتخت انتقاد کرده که: "مگر بعد از حوادث دیماه سال گذشته نبود که تنابنده در ژستی اپوزیسیون مانند اعلام کرد «پایتخت ۶» آخرین کارش با صداوسیما خواهد بود؟! آن زمان افکارعمومی این بازی را به سخره گرفت و اینکه تنابنده با دهان پر از لقمه صداوسیما صحبت از برخاستن از سر سفره رسانه ملی میکند را ادابازی دانست". روزنامه جوان با بیشرمی انتظار دارد که مردم و هنرمندان را با پول بخرد تا به کشور و مردم خود خیانت کنند. در پاسخ نویسنده این مقاله روزنامه جوان باید گفت که شمایید که نان به نرخ روز خور هستید و برای خرده نانی دست به هر خیانتی می زنید. از سوی دیگر، لقمه صدا و سیما که ارث پدر خامنه ای روسی نیست که منت آن را سر مردم ایران می گذارید . یک سریالی با تمام خوبیها و بدیهایش ساخته شده و با سانسور فراوان پخش شد. هزینه های آن از بودجه عمومی تهیه شده و مردم ایران هم از آن راضی هستند. و نوکران روس و انگلیس هم بهتر است خود را صاحب پول و بودجه کشور ایران ندانند.
سریالی از خوب، بد، زشت= ایرانیت پنداری
سریالی از خوب، بد، زشت= ایرانیت پنداری استان مازندران (منظورم قومیت یا ملیت مازندی نیست، من قومیت و یا ملیتشان احرتام میگذارم) عصاره و چکیده ایرانیت پنداری-از حاکمیتهای 2500 ساله تا کنون- است. بخش بزرگی از مردمان دیگر ایران به اختیار و ناچار بدانجا مهاجرت کرده اند مثل وضعیت شههرای بزرگ مرکزی و مشهد و قم و تهران و... در نتیجه برخورد هویتی و اجتماعی وفرهنگی و خلقیات فردیو... متفاوت بسیار بالا است. ایکاش این کامنتها پخش بشود، تا حرف متفاوت لااقل به چند نفر برسد که آنها مرجع مخاطبانی باشند، شاید ده سال دیگر فحوای این کامنتها بالاخره برسد با اکثریت آحاد مردم! تمام درد اجتماعی مردمان در بند اسارتکده ایران، ریشه در عقاید قدیمی است که از چه طریق ایدئولوژیهای حکومتی و چه مذهبی و سنتی به خورد تاریخی شان داده اند و آن یک چیز است: عدم تحمل و همزیستی با متفاوت بودن. تمسخر مردم، فرقی ندارد قد بلند یا قد کوتاه، سیاه یا سفیدذ، بالاخره مسخره درمیاورند، مردمانی که تاریخشان مملو شعر و ادبیا طنز و فکاهی و کلی نخبه دارند، در بدترین شکل ممکن، متفاوت بودن دیگر با تمسخر و تحقیر دستمایه سرگرمی و تفریح قرار میدهند! اما دیری نمیپاید تقریبا همه تمسخرکندگلن و تحقیرکنندگان خودشان قربانی یک عمل ضد اخلاقی دیگر میشوند، همان متجاوزان به حقوق انسانی و بدیهی انسانی، به ناگاه حریم خصوصی شان نقض میشود، دزد میزند به عواملشان، به قول خودشان نوامیشان . حیثیتشان به تاراج میرود! چرا؟ چون وقتی بی اخلاقی رایج میشود و هیچ خط قرمز شخصی افراد جامعه برای خود قائل نیستند و حداقلهای بدیهی مثل عفت کلام، حریم شخصی احترام نمیگذارند همین وضعیت حال میشود. بارها گفتم آخوندها بزرگرتین اشتباه تبلیغیشان این بوده که آخر سر حق الله در عمل بالاتر و مهمتر از حق الناس کردند! وقتی طرق نماز خوالندن و چادر بر حق الناس مهمی چون حریم خصوصی و عفت کلام ارجح میداند، فکر مکیند با نماز خواندن و چادر ایمان به خدا و در نتیجه اخلاق تقویت و ترویج میشود، دیگر امیدی به آینده اخلاقی مردمان آن کشور نباید داشت! وقتی حریم شخصی شکسته میشود و حکومتیها برای محکومیت مخالف سیاسی شان متوسل به پرونده سازی جنسیتی و انتشار فیلم زیرلحافتی میشوند، دیگر در آن کشور سنگ روی سنگ بند نخواهد آمد و اخلاق چنان ویران میشود تاقرنها اصلاح و ترمیم نخواهد شد. بعد شبانه روز از غرب و شرق بد میگیوید، اما عرضه نداشتند همان اندک اخلاقیات 40 سال پیش در این مردم حفظ کنند. امروزه عملا چیزی بنام اخلاق وجود خارجی ندارند و کوچکترین روابط انسانی و عاطفی به مویی بند است، رفاقت 30 ساله در عرض 30 ثانیه میتواند نابود شود!
کارو
صدا و سیا در برخورد با ملیت های ایرانی هرگز قصد معرفی و یا پرداختن به فرهنگ آنها را نداشته و ندارد. شش سال است که ملت ایران هر سال نوروز به فرهنگ و لهجه و زبان مازندرانی می خندند. اکنون هم قرار است برای سال دوم به زبان و لهجۀ کوردی کرمانشانی ها بخندند! یک تهرانی یا مرکزنشین این را درک نمیکند و شاید در بهترین حالت تصور کند که چنین تیپ هایی در همه جا وجود دارد و ...، اما سئله این نیست، مسئله این است که ساکنان شهرستان های غیرمرکزی به خوبی می دانند که به جز برنامۀ طنز (یا در واقع لودگی و تمسخر) هیچ برنامۀ دیگری در بارۀ هویت های غیرفارس ساخته نمی شود. هیچ سریال غیرطنزی وجود ندارد که به زندگی مردم کورد، تورک، بلوچ، عرب بپردازد. هرگاه به سراغ این فهرنگ ها می روند این مردم را در هاله ای از تمسخر و لودگی تصویر می کنند، افرادی نادان، کوته فکر، مسخره که همه چیز حتی زبان شان شایستۀ خندیدن است و حتی به آهنگ و تلفظ های آن هم باید خندید. در صدا و سیمای مناطق کوردنشین همیشه کورد را در منظره ای از شحرا و در ححال چرای گوسفندان تصویر می کنند یا کرماشانی ها را افرادی قلدر و جاهل مسلک نشان می دهند، سنندجی ها را افرادی شرور و اسلحه به دست، تورک ها را نادان و کندذهن و لورها را ساده و عامی و دهاتی و این در حالی است که عرب ها و بلوچ ها تقریباً می توان گفت که اصلا بازنمایی نمی شوند!! نویسنده در این سریال زشت توهین آمیز هر چیزی را که مصداق بازنمایی واقعی زندی مردم مازندران دانسته، تنها بر عدم شناخت ایشان از زندگی و واقعیات اجتماعی جامعۀ مازندران صحه می گذارد و نشان می دهد که او یا به کلی چیزی از آن دیار نمی داند و یا اینکه پی به عمق واقعیات زندگی مردم نبرده است.
هرندی از اصفهان
به عقیده من این سریال یکی از بدترین سریالهای چند ساله اخیر رسانه میلی ایران است . در هر قسمت از سریال به اشخاص و اقوام و فرهنگهای مختلف توهین میشود . بسیار بد آموزی دارد . از قدیم گفته اند یک فیلم خوب آن است که بتوانی در کنار خانواده ات آن را بدون دغدغه و هراسی تماشا کنی و در پایان نکته و یا نکات آموزنده ای به شما بیاموزد اما سوالی دارم و آن اینکه این سریال در پایان هر قسمت چه نکته آموزنده ای را به مخاطب خود القا کرد؟ البته امروزه مردم نسبت به تلویزیون ایران بی اعتماد شده اند و بیشتر شبکه های ماهواره ای و خارجی را تماشا میکنند اما عزیزانی که به ماهواره دسترسی ندارند چه گناهی کرده اند که باید بنشینند و به این اراجیف و این لودگی ها دل خوش کنند و اوقات شریف خودرا به بهای اندکی از دست بدهند . شنیده ها حاکی از این است که آقای تنابنده برای بازی در این سریال بیش از دو میلیار د تومان گرفته است و اگر این سریال به قسمت صدم هم برسد ایشان نمی تواند از خیر این پول باد آورده و از بیت المال ما بگذرد و قطعا در قسمت های بعدی هم بازی خواهد کرد. این آقای سیروس مقدم را آقای تقوایی عزیز و کاربلد حتی به عنوان دستیار طراح صحنه هم قبول نداشت ( نمونه اش سریال دایی جان ناپلئون)اما حالا به خاطر این که تهیه کننده این سریال (الهام غفوری ) کارمند حسابداری صدا و سیما است و هر چه بودجه و امکانات بخواهد در اختیارش می گذارد از فرصت سوئ استفاده کرده و این چنین سرمایه بیت المال را بر باد میدهد .متاسفم برای مردم عزیز ایران و کسانی که این سریال را دیده اند . من حتی یک دفیفه از این سریال را هم ندیدم و از این بابت بسیار خوشحالم .