نیویورک و کرونا؛ وقتی ثروت سرمایهداری کافی نیست
روبرتو ساویانو: نیویورک شکستناپذیر که حس میکرد فاجعه ۱۱ سپتامبر را همچون خاطرهای دور پشت سر گذاشته، بار دیگر متوجه شکنندگی خود شده و محتاج همان کارگران سادهای است که بازار به مرز گرسنگی کشانده.
جمعه ۱۰ آوریل / ۲۲ فروردین: ویروس جدید کرونا با شیوع در ۲۱۰ کشور و قلمروی جهان بیش از یک میلیون و ۶۰۰ هزار تن را بیمار کرده، و افزون بر ۹۶ هزار تن را از پای درآورده است. مرکز جدید شیوع ایالات متحده با ۴۶۹ هزار مورد بیماری و بیش از ۱۶ هزار و ۶۰۰ مورد مرگ است. ایالت نیویورک به تنهایی تا ظهر یک روز قبل، ۱۵۱ هزار بیمار مبتلاء به کووید۱۹ داشت که از آن میان هفت هزار تن جانشان را از دست داده بودند.
روبرتو ساویانو[1]، روزنامهنگار ایتالیایی که پژوهشهایش در زمینه جرایم سازمانیافته به ویژه مافیای ایتالیا او را معروف کرد، در یادداشت زیر به مسأله شیوع کرونا در نیویورک میپردازد و استدلال میکند که چهطور قلب سرمایهداری در برابر کووید۱۹ چنین آسیبپذیر بود.
تمام ثروت انباشتهشده، جریان سیال بیوقفه سرمایهگذاریهای میلیاردی که حتی در اعماقِ شب در حال حرکت است؛ تمام محققانی که از اقصی نقاط دنیا به این کشور سرازیر شدهاند؛ تمام دانشش، قدرتش، آمارش، الگوریتمهایش؛ تمام حجم عظیم پولی که والاستریت هر سال به حرکت در میآورد: ۱,۳۰ تریلیون دلار؛ همه اینها نتوانستند نیویورک از پندمی نجات دهند.
زیرا پول و قدرت خرید و تصمیمگیری حاصل از آن، نه در دسترس همگان است، نه ابزاری در اختیار همه و در نتیجه در شرایطی که در آن هدف نجات فردی نیست، کارآیی ندارد و تبدیل به سلاحی بدون فشنگ میشود.
نیویورک نماد سرمایهداریِ معاصر است، در خلاقانهترین شکل جستوجوی بیامان ایدههای جدید، در استعداد و ارادهی مبتکرانهاش در استقبال از نوآوریها پیش از آنکه حتی شرایط تحققشان آماده باشد: بدون سرمایههای نیویورک، سیلیکونولی یک قدم هم پیش نمیرفت. اکسیژنی که به بزرگترین شرکتهای جهان امکان موجودیت داد، اینجاست.
هر جزئی از نیویورک بر سرمایهداری معاصر منطبق است، حتی وحشیانهترین چهره باجگیرانهاش، مانند قواعد مالیای که در آن تنها سوداگری و سبعیت ارزش محسوب میشود: پیروزی بهترین محصول و بدترین رفتار. نیویورک یعنی ترامپ، رئیس جمهوری که پدربزرگش فردریک (مرگ بر اثر آنفولانزای اسپانیایی در ۱۹۱۸) در عصر جویندگان طلا در کلوندایک[2] ثروت عظیمی به دست آورد، کسی که به معدنچیان خدماتی خارج از محدوده قانونی ارائه میداد و با همکاری اعضای مافیا، فعالیتهای غیرقانونی داشت؛ و رئیسجمهوری که شریک مالی پدرش فِرِد، شخصی به نام ویلیام توماسللو[3]، با خانواده گامبینو[4] و جنووِزه[5] رابطهی کاری داشت و برای مدیریت کارگاههای ساختمانی او، از جان کودی[6]، مافیاییِ سابقهدار استفاده میکرد.
در این ساعات، نیویورک شکستناپذیر که حس میکرد فاجعه ۱۱ سپتامبر را همچون خاطرهای دور پشت سر گذاشته است، بار دیگر متوجه شکنندگی خود میشود، و حس میکند که امروز محتاج همان کسانی است که بازار، طی روند کاهشی مداوم دستمزدشان، به مرز گرسنگی کشانده است: حاملین برانکارد، کارگران حملونقل، پرستاران، انباردارها، و کارگران شرکتهای خدمات نظافتی. اینچنین است که در کشوری که در زمینه تحقیقات و رشد علمی ۵۵۳ میلیارد دلار (آمار رسمی کاخ سفید) سرمایهگذاری میکند، شاهد این هستیم که ۷۵ درصد از دانش آموزان مدارس دولتیاش، در مرز یا زیر خط فقر قرار دارند و خیلی از آنها دارای محل سکونت ثابتی نیستند. بدون تعارف، دارم از کودکان و نوجوانانی حرف میزنم که اگر سلف مدرسه نباشد، به غذا دسترسی ندارند.
از اینکه ایالات متحده یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان و همزمان دارای بیشترین شکاف دستمزد بین مدیران و کارگران است، دیگر تعجب نمیکنیم. این خودِ نظام است که بیمار است: نظامی که اعتقاد دارد آموزش، فقط به معنی دستچین کردن بهترینها است، و آموزش همگانی به جای انتخاب بهترینها، به معنی تلف کردن منابع مالی است. اینکه نیمی از کارگران دنیا رؤیای رفتن به آمریکا را برای بقا در سر میپرورانند، به خودی خود به معنی ابراز رضایتشان نیست: صفهای طولانی مهاجران در مقابل سفارتهای آمریکا، به معنی تأیید دستیابی به رؤیای آمریکایی نیست؛ خیلی سادهتر به این معنی است که خرده نانی که را میتوان از بازماندههای سفره آمریکاییها جمع کرد، در مقایسه، امکان بقای بیشتری را نسبت به بقا در کولیاکان[7] یا بنینسیتی[8] یا رجو کالابریا[9] فراهم میکند.
اکنون نیویورک که همیشه به دارایی و قدرتش مغرور و به کسانی که از بیرون میآیند مشکوک بود، حس میکند که لحظه ترس فرارسیده است، هرچند هنوز کاملا به خطر آگاه نیست. این تعبیر اشتباه که اپیدمی فقط سالخوردگان را بیمار میکند و ایمان به اینکه در نهایت آمریکا جان سالم به در خواهد برد، باعث میشود که ترس روی سطح باقی بماند و حس درونی را درگیر نکند.
آمریکاییها از دست دادن آزادی تردد را خطری بزرگتر از خطر ابتلا به ویروس میدانند. همه اماکن بسته شدهاند و واگنهای مترو که هنوز به کار خود ادامه میدهند خیلی خلوتاند، ولی قُرق کامل واقعی هنوز به تمامی اجرایی نشده است: سگچرانها که در بعضی محلهها تعدادشان از پرستار بچه بیشتر است، از کار برکنار شدهاند تا صاحبان سگها به بهانه بیرون بردنشان، بتوانند گشتی بزنند.
در نیویورک، خشم نسبت به ترامپ که با وجود مشاهده قرنطینه ۶۰ میلیون نفری چین و اوضاع ویرانگر اروپا، شرایط اضطراری را انکار کرد، جایگزین ترس شده است. ترامپ با استفاده از تفاوت نظر بین متخصصین ــ که هر روز در رسانهها رژه میرفتند و یک روز کووید-۱۹ را به طاعون ریوی و روزی دیگر آن را به یک آنفلوانزای ساده تشبیه میکردند ــ با توییتهای احمقانهاش با خطر بسیار سطحی برخورد کرد ــ البته اگر آن توئیتها را نخواهیم جنایتکارانه بنامیم. او زمانی که دیگر اپیدمی انکارناپذیر شد، شرایط اضطراری اعلام کرد ــ البته بدون اشاره به تأخیر بزرگی که مقصر آن بود ــ اما باز هم از این فرصت برای بهره تبلیغاتی به نفع خود استفاده و اعلام کرد که او زودتر از همه شدت خطر و شرایط اضطراری را درک کرده است.
ماریو کومو[10] فرماندار نیویورک هم با تأخیر عمل کرد، ولی اعتماد بیشتری به خود جلب کرد، چون با رفتاری که انتظارش نمیرفت، از سلامت عمومی مردم حمایت کرد. میگویم غیر قابل انتظار، چون در ایالات متحده «حمایت» به معنی آزادی سودآوری و آزادی در خرید مایحتاج تفسیر میشود. ولی کومو گامی متفاوت برداشت و به حمایت کردن، بدون در نظر گرفتن سودآوری، اولویت داد.
قبر دستهجمعی قربانیان کرونا در نیویورک:
در توضیح این ویدئو که یک پهپاد فیلمبرداری کرده، آمده است: کارمندان بهداشتی شهر نیویورک جسدها را در یک قبر دستهجمعی در هارت آیلند، نزدیک ساحل برونکس، دفن میکنند. این محل برای بیش از یک قرن برای دفن کسانی استفاده شده که یا خانوادهای نداشته اند یا خانوادهشان قادر به پرداخت هزینه دفن نبوده اند.
مهاجرین
در اولین روزهای اضطرار کووید-۱۹ تصمیمگیریهای پیشگیرانه نیز رنگ سیاسی به خود گرفتند: کسانی که به فاصلهگذاری اجتماعی اهمیت میدهند دموکراتها هستند، که از طرف هواداران ترامپ مورد تمسخر قرار میگیرند و متهم به رفتار متعصبانه میشوند. این دست طرفداران ترامپ نه تنها فاصلههای ایمنی را رعایت نمیکنند، بلکه آن را استعارهای از «شیکپوشهای رادیکال»[11] میدانند، یعنی استعارهای از آنان که مدعی عدالتطلبیاند ولی پای عمل که میرسد فاصلهها را حفظ میکنند.
مهاجرین مکزیکی و پورتوریکویی خود را به عنوان نیروی کارِ جایگزین در انبارها و سوپرمارکتها عرضه میکنند. ترس از ویروس کرونا؟ ایسرائل، یک جوان مکزیکی که برای یک شرکت خدمات نظافتی کار میکند، میگوید: «من برات تعریف میکنم که بعد از دو روز راه رفتن تو بیابون، بدون حتی یک گالن آب، چه اتفاقی میافته. سه دفعه از بیابون عبور کردم: نفست بالا نمیاد، دهنت بنفش میشه و پوستت مثل پر جوجه مرغ زرد میشه. هر چی دیگران بیشتر از ویروس بترسن، من بیشتر کار میکنم. کسی که بیابون رو رد کرده، میتونه کووید-۱۹ رو هم رد کنه، اگه دو برابر پول بدن...».
چون ایسرائل به نداشتن امنیت و حقوق سندیکایی عادت کرده، اکنون حس قدرت دارد، با این توهم که بهرهوری حاصل از این دوره، بعد از پایان شرایط اضطراری هم باقی خواهد ماند. اما واقعیت این است که او نمیداند بعد از پایان کابوس پندمی، زمانی که آمریکا ارقام تأثیر دوران کرونا را در اقتصادش محاسبه خواهد کرد، آیا حتی شغلی خواهد داشت یا نه.
در نیویورک شاهد واژگونی آماری ابتلا هم هستیم: مبتلایان اکثراْ جوان هستند و سالمندان فقط ۹ درصد از مبتلایان را تشکیل میدهند. این هم با اوضاع شهری که انتظار دارد جوانان همیشه باید در حال هل دادن، ایجاد روابط، مصرف کردن و تولید سود باشند همخوانی دارد. شهری که مناسب سالمندان نیست و هر چه بیشتر این ترجیعبند را میشنوم، بیشتر به ذهنم میرسد «شهری که مناسب سالمندان نیست» به شکل سادهتر یعنی همان شهری که برای انسانها نیست. هنگامی که انتخاب با ردهبندی سنی شروع میشود، آمادگی هر نوع ردهبندی دیگری هم وجود دارد: ردهبندی مذهبی، ردهبندی جمعیتی، ردهبندی قومیتی. با وجود این، مشاهده سرعتی که با آن در شرایط اضطراری عمل میکنند، سرعتی که ورزشگاهها واستادیومها تبدیل به بیمارستانها میشوند و چابکی همکاری بین بخشهای بهداشتی و نظامی، باور نکردنی است.
فرانک اسنودن[12] مهمترین مورخ اپیدمی آمریکایی میگوید: «بیماریهای همهگیر پدیدههایی اتفاقی، دمدمیمزاج و بدون اخطار به جوامع انسانی نیستند، برعکس، هر جامعهای آسیبپذیری خاص خودش را تولید میکند. واکاوی این بیماریها به درک ساختار اجتماعی، استاندارد زندگی، و ترجیحات سیاسی یک جامعه منجر میشود. از این رو، بیماریهای همهگیر همیشه دالهایی بودهاند و چالش علم پزشکی و تاریخ، رمزگشایی از معناهایی است که در آنها گنجانده شدهاند».
در اپیدمیها میتوان رفتارهای معمول ملتها را هم مشاهده کرد. ویروس کرونا گرایشها، ویژگیها و نقطهضعفهای کشورها را به نمایش گذاشت: در چین شاهد سانسور و مدیریت استبدادی شرایط اضطرار بودیم و در کره جنوبی شاهد استفاده از تکنولوژیِ کنترل.
در ایتالیا، ویروس در مراحل اولیه، بینظمی معمول کشور و سپس جهش قهرمانانه، همدلی و سخاوت افراد را به نمایش گذاشت. در فرانسه میتوان به بیاعتمادی به اطلاعاتی که از خارج میآمدند، آستانه تحمل برای قبول هشدار و در نهایت عملیات مداخله دولتی توجه کرد؛ آلمان بار دیگر دقت و تأثیرگذاری سیستمی کاربردی، اقتصادی مستحکم، و تهدید محسوب کردن هر استراتژی مشترکی که از طرف خودش نظارت نشود را به نمایش گذاشت.
مسابقه تسلیحاتی که در آمریکا اتفاق افتاد، بازتابی از غریزه گاوچرانی آمریکاییها نیست، بلکه پوششی است بر چیزی پیچیدهتر و عمیقتر: کسی نجات مییابد که بتواند خود را نجات دهد؛ کسی که شایستگی نجات یافتن داشته باشد. در بسیاری از مناطق آمریکا مفهوم دولت به مثابه یک پیمان تلقی میشود، قراردادی با لویاتان: دولت به من ضمانتهای خاصی میدهد، و من در عوض، قبول میکنم محدودیتهایی را رعایت کنم و حق انحصاری استفاده از خشونت قانونی را به او واگذار میکنم. ولی اگر در شرایط بحران، لویاتان دیگر نتواند از من محافظت کند، آنگاه من باید وارد عمل بشوم، آماده برای دفاع و حمله، برای حفظ بقا.
خطر کووید-۱۹ برای سرمایهداری را میتوان با سقوط دیوار برلین برای کمونیسم مقایسه کرد: دورهای را که زندگی کردیم اینجا به اتمام میرسد، از اینجا به بعد چیز جدیدی شروع خواهد شد. قدرت یک زنجیر به اندازه توانایی ضعیفترین حلقهاش است؛ درک این واقعیت تا به حال اینهمه ملموس نبود: اگر ایسرائل، جوان مکزیکی، که از تشنگی و بیابان وحشت دارد بتواند شغل و امنیتی را که در دوران پندمی بدست آورده بود حفظ کند، اگر بقیه اروپا با پیروی از نمونه عملکرد پرتغال، شرایط مهاجرانی را که در انتظار اقامتاند قانونی کند تا قشرهای ضعیفتر هم بتوانند به رفاه اجتماعی دسترسی داشته باشند، آنگاه میتوان گفت که جامعه توانسته است از این فاجعه برای بهتر کردن خود استفاده کند؛ اما اگر این اتفاق نیفتد، درست هنگامیکه این داستان به نظرمان تمام شده میرسد، زنگ تفریح کوتاهی بیش نخواهیم داشت تا شروع فاجعه بعدی.
یادداشتها:
[1] Roberto Saviano زادهی ۲۲ سپتامبر ۱۹۷۹ در ناپل، روزنامهنگار و فیلمنامهنویس ایتالیایی است. مشهورترین اثر او کتاب «گوموررا» است که پس از انتشار آن از سوی باند کازالِسی کومورا در سال ۲۰۰۶ تهدید به قتل شد و از آن تاریخ تا کنون تحت حفاظت شدید پلیس قرار گرفت.
[2] Klondike: شهری در کانادا، نزدیک مرزهای شمالی آمریکا
[3] Willie Tomasello
[4] Gambino از خانوادگان مشهور مافیای سیسیلی آمریکا
[5] Genovese از خانوادگان مشهور مافیای سیسیلی آمریکا
[6] John Cody
[7] Culiacan شهری در شمالغربی مکزیک
[8] Benin City شهری در نیجریه جنوبی
[9] Reggio Calabria شهری در جنوب ایتالیا
[10] Mario Cuomo
[11] Radical chic به افرادی گفته میشود که شعارهای رادیکال چپگرا میدهند اما در عمل، سبک زندگیشان درست مانند طبقات فرادست جامعه است و عقاید ارتجاعی دارند.
[12] Frank Snowden
نظرها
اشکان
این دوران هم شیرینی خوران منتقدین نظام سرمایه داری است. کسانی که 150 سال است که عادتا از پس هر رخداد تازه ای, کلی گویی های تکراری و ملال آورشان را تکرار کرده و نابودی و شکست کاپیتالیسم را در افق می بینند. از جمله همین که همه آسیب پذیریهای ذاتی نوع بشر به عنوان یک ارگانیسم زنده را ربط میدهند به کاپیتالیسم. گویی اگر سرمایه داری نبود و چیز دیگری بود, کسی مریض نمی شد, کسی گرسنه یا معلول یا افسرده یا دیوانه یا ... نمی بود. بدبختی بزرگ جهان ما این است که همه سیاسی شده اند حتی دانشمندان و پزشکان و نهادهای مدنی. همه دنبال تبلیغ اندیشه و ایدئولوژی سیاسی خود و استفاده از هر فرصتی برای کوبیدن ایدئولوژی های رقیب هستند و هیچ کس به اصل مشکل اشاره نمی کند. مشکل اصلی همان است که 50 سال پیش Paul Ehrlich در کتابش "بمب جمعیت" نوشته بود و از بروز جنگ و قحطی و بیماری های همه گیر هشدار داده بود. مشکل overpopulation حل نشود؛ هر ایدئولوژی سیاسی که حاکم شود در اداره جامعه شکست خواهد خورد. اما جمله آخر مقاله کاملا درست بود:« زنگ تفریح کوتاهی بیش نخواهیم داشت تا شروع فاجعه بعدی». تا وقتی که هفت و نیم میلیارد جمعیت را درون سیاره ای که نهایت ظرفیت آن 40% این مقدار است قرار داده ایم و مدام هم به این تعداد اضافه می شود همه این مشکلات تداوم می یابند . هر بار شدیدتر و مخرب تر از قبل:« باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحرست». * و اما راه حل: با اجباری کردن قانون تک فرزندی در سطح جهان و قرار دادن مجازات اعدام برای هر کسی که بیش از یک بچه به دنیا بیاورد, می توان با منفی کردن رشد جمعیت( حدود 2%- ) ظرف 70 سال آینده جمعیت کره زمین را به مقدار درست و پایدار آن رساند.
بردیا
از متن شما من اینگونه استنباط میکنم( لااقل من چنین برداشت میکنم) کم کردن جمعیت از هفت میلیارد به ۶ میلیارد مشکل زیاده خواهی ، تجموع ثروت در دست عده کوچکی و رفاه در اختیار بخش کوچکی از جهان ، برداشته میشود و آدمی به سر عقل میاید که حرص و ولع دست یازی به سورس های زمینی را از سر بدر کند!؟و برابری و مساوت بر زمین مستولی میشود. چه ارتباط منطقی میان اندازه جمعیت روی زمین با بیماری واگیر دار دارد . بیماری آنفولانزای اسپانیایی در سال ۱۹۱۸ شروع شد ( دقیقاً ۱۰۲ سال پیش) و حدود چند ده میلیون آدم مردند ، آن زمان جمعیت روی زمین به مراتب کمتر از حالا بود ،منابع بیشتر و زیاده خواهی بیمار گونه بشر نسبت به زمان حاضر به شکل کاملاً آشکاری کمتر بود ، پس به باور من فاکتور ازدیاد جمعیت ، عنصر تعیین کننده اولیه نبوده. اضافه کنم ، من ضد امپریالیسم ( یا آن تلقی ِ که در در تفکر چپ ایرانی از امپریالیسم وجود دارد ) نیستم. تیتر مقاله “ ثروت کافی نیست “ با این پیش فرض شروع شده که انگار ثروت میبایستی اساساً مانع بروز بیماری یا هر مشکلی بشود. اما هیچ ثروتی و یا هیچ ثروتمندی مدعی قدرت مافوق بشری نیست و نبوده ، مگر اینکه نویسنده با این تصور ذهنی خود ساخته دست به نوشتن مقاله بالا بزند. واماندگی آمریکایی ها در مقابله با بیماری نشانه ضعف سرمایه داری نیست . این ضعف و درماندگی در کشور های فقیر شدت بیشتری دارد.
دخو
برای توجه اشکان و بردیا مقالهء زیر, چگونگی نقش و سهم سیستم جهانی سرمایه داری در بحران اخیر را مو به مو شکافته و مشخصا توضیح می دهد. "چگونه سرمایه داری "درست-سر-زمان" ویروس کوید-۱۹ را گسترش داد و پخش کرد. مسیرهای تجاری, انتقال و همبستگی بین المللی." How “Just-in-Time” Capitalism Spread COVID-19 TRADE ROUTES, TRANSMISSION, AND INTERNATIONAL SOLIDARITY KIM MOODY April 8, 2020 SPECTRE ***
اشکان
در خصوص ارتباط جمعیت با کاهش سطح بهداشت عمومی میان متخصصان اتفاق نظر وجود دارد. واضح است که مساحت کره زمین مقداری ثابت است. پس وقتی جمعیت اضافه شود, تراکم ( جمعیت تقسیم بر مساحت) هم بیشتر می شود. یعنی در هر کیلومتر مربع تعداد بیشتری زندگی می کنند. پس متوسط فاصله افراد از هم کمتر و متوسط احتمال انتقال بیماری درون جمعیت به لحاظ آماری بیشتر می شود. دفع پسماندهای شهری هم در مرحله آخر به مقدار زیادی زیست کره (Biosphere) نیاز دارد تا آلودگیهای میکروبی و ویروسی را تجزیه و پاکسازی کند و اگر جمعیت از حد بهینه بیشتر باشد نمی شود. دسترسی به آب سالم و کاهش سرانه دسترسی به آب هم از عواقب دیگر افزایش جمعیت است. اینکه مکانیزم عمل این پدیده ها چگونه است را من نمی دانم چون نیازمند داشتن تحصیلات و تخصص در زیست شناسی است. من صرفا بیانیه های رسمی سازمان بهداشت جهانی و استدلال دانشمندانی چون "پال ارلیک" را دلیل بر درستی این ارتباط می دانم. ارلیک همواره در اثبات نظراتش گفته است که تمام همکارانش در سراسر جهان ( زیست شناسان, ویروس شناسان, اپیدمیولوژیست ها...) نظرات او را تایید کرده و با او موافق هستند. به کتابهایش ارجاع می دهند و برترین جوایز علمی زیست شناسی را به او داده اند.
دکتر بهروز مرادی
ماسکها و فشنگها ماسک ها کم آمدهاند. در بریتانیای کبیر که سالیانی۵۳ کشور را تحت استعمار خود داشت، ماسکها کم آمدهاند. در فرانسه مهد دموکراسی، در آلمان مهد فلسفه، در ایتالیا مهد تمدن باستان و حتا در آمریکا این ابرقدرت نظامی و تکنولوژی و غول ابزارساز و ماشین تولید انبوه و دارندهی یک چهارم تولید کل جهان نیر ماسکها کم آمدهاند. کارزار ماسک ربایی اینک به جایی رسیده که ۲۰۰هزار ماسک خریداری شده ی آلمان سر از آمریکا در می آورند. آری ماسک ها همه جا در همهی کشورهای جهان کم آمدهاند، اما هرگز نگفتهاند و نشنیدهایم که بگویند در یک جنگ، فشنگ و بمب کم آمده باشد و این علامت "شکست پروژهی انسان در برپایی زندگی صلح آمیز" است. انسان آنچنان کارخانهی تولید تسلیحات در سراسر جهان ایجاد نموده و آنقدر بمب و گلوله در انبارهای زیر زمین و در دل کوهها انباشته کرده و ظرفیت تولید جنگ افزار کشندهی انسانها را آنچنان توسعه بخشیده که کشتن انسان هرگز با هیچ وقفهای مواجه نخواهد شد. تا کنون هیچ جنگی به خاطر کم آمدن فشنگ و بمب تعطیل و متوقف نشده است، چرا که انسان، ماهیت تولید را در خدمت ساخت جنگ افزار قرار داده و قدرت و شوکت خود را در تولید تسلیحات کارآمدتر تعریف میکند و از این پیشرفتها در امکان کشتار دیگر انسانها به خود مباهات میکند و فخر میفروشد و این درست همان فاجعه ای است که این موجود ناآگاهِ کژی کنندهی غفلتزده از طریقت گرامی داشت انسان مشغول ارتکاب آن است. انسانِ جنگ سالار از کشتن دهها میلیون نفر در دو جنگ جهانی درس نگرفت و کرهی زمین را به جای مکانی برای تجربهی نیکویی، به انبار مهمات مبدل ساخته و تسلیحات ذخیره کردهاش قادر است ۳ بار کرهی زمین را نابود سازد، با این همه ماسکها کم میآیند، زیرا انسان قدرتمند زندگی را در خدمت مرگ و کشتار همنوعان خویش قرار داده و بودجههای کلانی که باید صرف زندگی شرافتمندانه شوند را صرف جنگهای ویرانگر و کشتار بیپایان انسانهای دیگر میکند. انسان صاحب قدرت و ثروت، پروژهی زندگی را به خدمت جنگ و مرگ درآورده، درحالی که برنامهای برای محافظت از مردم و مراقبتهای درمانی و پیشگیری از و مقابلهی به هنگام با بیماریهای غافلگیر کننده و حوادث ناگوار ندارد. کرونا اکنون عکس این موجود خودشیفتهی دچار توهم قدرت و ثروت را در آینه به او نمایانده بدان امید که دست از سرکوب شرافت و آزادی و عدالت و مساوات اجتماعی بردارد و صلح را جایگزین جنگ و امنیت روانی را جایگزین تروریسم سازد و ظلم به طبیعت را متوقف نماید و آدم بشود، اما او آنچنان غرق در ویرانیِ وجودی است که استعداد فهم و درک منظور طبیعت را از دست داده است و به همین خاطر است که ماسک ها همچنان کم خواهد آمد و فشنگ ها و بمب ها هرگز. دکتر بهروز مرادی ۹۹/۱/۱۸ اتحاد بازنشستگان @etehad_bazn
بردیا
برای دخو ، من هم به این باور هستم ، که سرمایه داری مسبب مشکلات امروز است، اما من سرمایه داری را یک محصول از رفتار جانداری به اسم بشر میدانم، تمرکز روی یک محصول مشخص ( به اسم سرمایه داری ) و ندیدن عامل تولید این محصول ( بشر ) ، فاعل شناسا را به بیراهه میکشد. اینکه چگونه میتوان این بشر را به سر عقل آورد که به محیط زیستش لطمه نزند و جلوی زیاده خواهی اش را بگیرد، از دایره فهم من فراتر است . تنها تاسف برای آدم میماند.
دخو
جانداری به نام بشر چندین هزار سال پیش در جنگلها مانند حیوانات می زیست و تنها ابزارش سنگ های تیز و نیزه های چوبی بود. جانداری به نام بشر امروز به فضا میرود, از کهکشانهای چندین میلیون سال نوری دورتر از خود عکس میگیرد و با تکیه بر دانشش, آنها را تحلیل می کند. سرمایه داری بر نسل بشر تاثیر گذارده است و بر عکس. جهان ما همواره دنیای تاثیرات متقابل بوده است. من هم مانند شما و بسیاری دیگران چندان امیدی به "سر عقل آوردن" انسان قرن بیست و یکم ندارم. شاید کودکان و نوادگان ما درسی را که ما باید در حفاظت از محیط زیست جهانی یاد می گرفتیم بگیرند, شاید هم نه. این ویروس کرونا که حداقل یکی دو سال دیگر با ما خواهد بود. محیط زیست جهانی؛ هوا, آب, زمین,...آنقدر آلوده و مستعد به آفرینش و پرورش انواع و اقسام مرضها و ویروس هاست, که مصیبت های زیست محیطی بشریت حالا حالا ها ادامه خواهد یافت. این قصه سر دراز دارد.
دخو
برای اشکان در مورد کاهش سطح بهداشت عمومی توجه شما را جلب میکنم به مقاله زیر که با آمار و ارقام فراوان نشان میدهد که چگونه ما انسانها باسوء استفاده و اذیت و آزار کردن حیوانات, سبک تغذیهء غالب کنونی در جهان (گوشتخوری, مصرف لبنیات,...) و مسموم کردن طبیعت, بهداشت جهانی را به خطر انداخته و از بین برده ایم. "ارتباط بین سوء استفاده از حیوانات و بهداشت جهانی اکنون قطعا مشخص گشته است عدم توجه به رفاه دیگر مخلوقات غالباً دلیل مرکزی شیوع بیماری است. اما سیاستمداران جرات نمی کنند این ارتباط را برقرار کنند." Surely the link between abusing animals and the world's health is now clear A disregard for creature welfare is often central to disease. But politicians won’t dare make the connection Nick Cohen Guardian Sat April 11 2020 ***
بردیا
برای دخو ، من فکر میکنم رابطه منطقی بین دانش و کودک آن ( تکنولوژی ) با عاقل بودن و عقلانیت نیست. فوکو نظر جالبی در این زمینه دارد : در قرن ۱۷ ، ۱۸ ، ۱۹ دانشمندان همه بدون اینکه آیا کشف و اختراعات آنها پول ساز است یانه ، در پی شناخت طبیعت و ایجاد دانش بیشتر بودند ، فوکو به این باور است که از قرن ۲۰ به این سو دانش در اختیار تولید ثروت بیشتر قرار گرفته و در واقع دانش خودش را به ثروت فروخته ، بعنوان مثال ایلان ماسک صاحب کمپانی تسلا صد ها میلیون دلار سرمایه گذاری کرده تا سفر تفریحی به ماه را عملی کند. امثال او میتوانند پول شان را در زمینه جلوگیری بیماری های واگیر دار سرمایه گذاری کنند. کما اینکه متخصصین این امور از زمان شیوع ابولا ، سارس سالهاست که هوشدار داده بودند. به هر جهت آدمی فراموشکار و طماع است و این دو ویژگی ، در کنار عوامل دیگر چنین وضعیت اسفباری را برای تمام ملل بوجود آورده . با آرزوی تندرستی برای تمامی ابنای بشر و تا حدی به سر عقل آمدن این جاندار.
دخو
البته خود جناب میشل فوکو هم کم شکر نخورده است. مانند زمانی که در سال ۱۹۷۹ شاهد به قدرت رسیدن مذهبیون در ایران بود و گفت این اولین انقلاب "پست-مدرن" در جهان است؛ که در عمل چیزی نبود جز سلطهء فاشیزم مذهبی, و اکنون ما ۴۲ سال می شود که با ضد-انقلاب اسلامی و بازگشت به دوران قرون وسطی به سر می بریم. فوکو مشاهدات جالبی در مورد قدرت و زندان دارد, اما مطمئن نیستم که چه مقدار از این مشاهدات جهانشمول و یونیورسال باشند و چه مقدار مطابق تاریخ و فرهنگ جوامع اروپای غربی. تا به حال بررسی دقیقی در مورد غیر انتفاعی بودن علوم در قرون ۱۷, ۱۸ و ۱۹ نخوانده ام, اما با دیدن چنین بررسی که نتیجه ای کاملا مخالف و متفاوت با نظر فوکو داشته باشد نیز چندان هم متعجب و غافلگیر نخواهم شد. برای اروپایی ها "قرن هجدهم طولانی" (۱۶۸۵-۱۸۱۵) دوران "روشنایی" (Enlightenment/Erleuchtung) محسوب می گردد, اما در آن واحد این دورانی بود که شش میلیون برده از آفریقا به اروپا و آمریکا برده شده و حداقل دو برابر آن تعداد در بین راه کشته شدند و از بین رفتند. در روشنگری های هگل و کانت هیچ اشاره ای به تجارت برده نیست, و هر دو از "اروپا-محوری" شدیدی رنج می برند. در حیطهء علوم و فلسفهء علم توجه شما را جلب می کنم به آثار نویسندهء آلمانی "پال فی یرآبند", خصوصا کتاب "بر ضد روش" و نظریهء آنارشیستی وی برای فلسفهء علوم. ذات نظام سرمایه بر اساس بدست آوردن سود هر چه بیشتر, در کوتاه مدت, به هر قیمت است. یک ماه می شود که کل اقتصاد دنیا دارد از هم می پاشد, اما بازار بورس وال استریت کماکان "پیشرفت" دارد. یعنی اینکه بازار بورس هیچ ربطی به جهان واقعی ندارد, و حبابی است برای خود و درون خود. در هم پیچیدگی, ارتباطات و مخلط شدن علوم و مکانیزم های بازار و قدرت البته فقط مختص سرمایه داری نیست. در اتحاد جماهیر شوروی نیز, اگر چه خبری از بازار نبود, اما قدرت شدیدا متمرکز در دست یک حزب (که در حقیقت کمیته مرکزی آن حزب, و در حقیقت صدر حزب) قرار داشت. که در آنجا نیز شاهد افتضاح "لیسنکوئیسم" ۱۹۳۵ (Lysenkoism) بودیم. همهء این گفتمانها در مورد سوء استفاده های نابجا از علوم به جای خود, اما حیطه های علوم و فن آوری در ربع اول قرن بیست و یکم واقعا خیره کننده و بی نظیر است. آبونمان شدن نشریهء "بررسی فن آوری ام.آی. تی." به تمامی دوستان علاقمند توصیه می شود. MIT Technology Review ***
بردیا
این تلقی که هر متفکری میبایستی دیدگاه جهان شمولی داشته باشد ، بارو غلطی از طرف خوانده گان نظرات این متفکران در ابتدای قرن بیستم است ، امروزه مردم اروپا از هیچ متفکری انتظار جواب دادن به تمام سوالات هستی شناسانه ندارند. ضنماً متفکرران علم غیب ندارد ، شنونده باید عاقل باشد وگرنه ، حرّافی ها زیاد است ، گوش سپردن به این جماعت و گوسفند پیشه به دنبال جماعت ( روشنفکر ) بودن نتایج به شدت دردناک دارد( شما هم اشاره کردید) دوران روشنگری ابتدای آدم شدن بشر اروپایی بوده و اینکه برده داری را بعنوان یک نقطه ضعف در این دوران روشنگری میبینید ، کمی انتظار بیش از حد از بشر اروپایی دارید. در حال حاضر هم در کشور های اروپایی برده داری مدرن وجود دارد علیرغم اختلاف ۳۰۰ ساله با آن زمان ، بشر اروپایی خودش را مسیح بی گناه معرفی نمیکند و اگر فردی انتظار دارد که بشر دنیای مدرن میبایستی عاقلانه رفتار کند ( انتظار کودکانه ای است ) همین حماقت وحشتناک که هم اکنون گریبان تمام مردم کره زمین را گرفته بیانگر این است که صرف داشتن مدرن ترین تکنولوژی ها بشر را مصون از حماقتش نمیکند. من از فوکو یک نظریه آوردم ، اینکه راجب حماقت جماعت ایرانی چه نظری دارد ، امری است ثانویه ، من برنامه نویس هستم و با توجه به کارم از تولید کنندهایی از قبیل : Texas Instrument, NXP, Microchip, , SBC ، Analog Device هر روز نیوز لتر دریافت میکنم ، این ها را هم از جهت خواستایی ننوشتم ، بلکه همانطور که اشاره کردم ، دانش فنی جبراً بدنبال خود عقلانیت نمی آورد. البته دیدگاه شما که بدنبال دانش هستید ، جای تقدیر دارد.
دخو
به قول برشت "انسان, انسان است"؛ آسیایی, اروپایی, آمریکایی,...ندارد. مگر اینکه باورهای نژاد پرستانه به میان آید, که این خود ذلیل ترین و سخیف ترین تحریف انسان و انسانیت می باشد. رگه های قوی ی از نوعی کلی گویی تقلیل گرایانه, همراه با اروپا-محوریتی در خطوط شما به چشم می خورد. "مردم اروپا" صرفا و صرفا زادهء تخیل شماست. در تاریخ, انسان شناسی, سیاست و از همه مهمتر زندگی روزمره و حقیقت امر ما با "مردم های اروپایی" مواجه هستیم. اینکه چگونه شما ۷۴۱ میلیون اروپایی را به یک واحد و یک "واقعیت" متجانس و همگون (آنهم "واقعیتی" مبتنی بر پیشداوری های شخص خود) تقلیل می دهید, هیچ نیست جز یک شعبده بازی مضحک, که خود شما نیز از آن سر در نمی آورید. به این دلیل ساده و واضح که مجموعه ای نا متجانس, پیچیده و بغرنج از ۷۴۱ میلیون انسان قابل تقلیل نیست, مگر در پلمیکهای پَست, بی اساس و بی مقدار. در قارهء اروپا برده داری برای اولین بار در ۱۳۱۵ در فرانسه ملغی شد, اشاره به "روشنگری" ذکر محدودیتهای اساسی پروژهء روشنگری بود. بشریت و تمدن بشری در اروپا, دوره ها و مراحل مختلفی داشته است. ابتدای این مرحله در دوران کلاسیک تاریخ اروپا, حدود ۲۰۰۰ سال پیش به جامعه مردمسالاری در آتن باز می گردد . اما حتی در آن دوران نیز, خاستگاه و منبع تمدن و فرهنگ کلاسیک اروپایی از تمدنهای آفریقایی-آسیایی برخاسته بود. رجوع به ذیل: Black Athena: The Afroasiatic Roots of Classical Civilization Martin Bernal همانگونه که ما با "بشر اروپایی" روبرو نیستیم و ماجرا "بشرهای اروپایی" می باشد, "جماعت ایرانی" نیز چیزی نیست جز حاصل تخیل و تحریف شما. درس اول در هر کلاس مبتدی انسان شناسی-۱۰۱, این است که در هر جامعه و در هر دوران تاریخی, ما با مجموعه هایی از فرهنگ های متضاد و در حال نزاع روبرو هستیم؛ فرهنگ غالب هژمونیک, و خرده فرهنگ های معترض ضد-هژمونیک. خیلی از ایرانی ها بسیار دقیق تر و صحیح تر از میشل فوکو به ماهیت آخوندها پی برده بودند و از آن روز اول تا به حال, ۴۲ سال است که علیه آنان مبارزه می کنند. اما برای امثال شما چون "بشر اروپایی" نیستند و بخشی از "جماعت ایرانی" هستندم حتی قابل تامل نیز نمی باشند! ناگفته نماند که چنین تقلیل گراییِ نژاد پرستانه ای خود نازل ترین نوع حماقت است.
اشکان
اجازه می خواهم نکاتی در باب بحث جمعیت که پیشتر عنوان کردم اضافه کنم. به نظرم اهمیت موضوع را کامل توضیح ندادم. لازم است توضیحاتم را تکمیل کنم. مقاله نیک کوهن در گاردین را هم خواندم. مقاله با دیدی بسیار بسته نوشته شده بود و فقط ناظر به وضع کنونی و بحران کرونا بود. البته معلوم است که جامعه در حالت بحران دچار ترس خواهد شد. و نجات جان می شود مهم ترین موضوع. ولی به هر حال جامعه بشری در دراز مدت نیازهای دیگری هم دارد. از جمله اینکه رژیم غذایی دامی ریشه در تکامل مغز دارد. با کشف آتش در یک میلیون سال پیش رژیم غذایی از گیاهی به ترکیب گیاهی-دامی تغییر کرد و تکامل انسان هومو اراکتوس را از روند طبیعی فرگشت جدا کرد. مغز انسان از آن پس به طور مصنوعی بزرگ و پیچیده شد. طبق روند طبیعی فرگشت, مغز انسان چرا باید توانایی اندیشه در فلسفه و ریاضی و علوم را داشته باشد؟ برای بقا و بالارفتن از درخت که به چنین مغزی نیاز نبود. عموم پژوهشگران هم معتقدند خذف گوشت و لبنیات از رژیم غذایی کارایی مغز را کاهش می دهد و در دراز مدت هم ممکن است اثراتی روی ژنوم انسان داشته باشد و مغز انسان را به دوران گیاهخواری بازگرداند. می ماند بحث اخلاقی و زیست محیطی گوشتخواری که البته راههایی مانند Entomophagy و روشهای دیگری برای آن ملاحظات وجود دارد. و اما: جمعیت رشدی نمایی به شکل [ P = P0 . EXP( R.t) ] دارد که یک معادله دیفرانسیل ساده است و اصطلاحا رشد مالتوسین می گویند. در ریاضی, این رشد میتواند بی نهایت شود ولی در عالم واقعی فیزیکی باید جایی متوقف شود چه نظام سیاسی حاکم بر جامعه سرمایه داری باشد چه نباشد. چون ماده متناهی است و رشد نامتناهی در آن محال است. نه ظرفیت تولید زمینهای کشاورزی سیاره ما بی نهایت است نه ظرفیت زیست-کره برای تجزیه کردن فضولان انسانی. به قول "گرت هاردین" : Living Within Limits. اما اینکه کسی به دیدن این واقعیت علاقه ندارد, عنوان کتاب دیگر گرت هاردین است که آن را "عامل شترمرغ" نامیده (عکس روی جلد کتابش کاملا گویای مطلب است!). دو مشکل وجود دارد؛ اول مشکل ایدئولوژی است. نه اندیشه چپ نه راست علاقه ای به درک این حقیقت ندارند چون دیدن آن, دستگاه مفهومی این ایدئولوژی ها را به هم میریزد. چپ ها عادت کرده اند همه چیز را به سرمایه داری ربط بدهند و بگویند اگر سرمایه داری نبود هیچ مشکلی نبود و ما در آرمانشهر زندگی میکردیم. و به دیدن چیزی فرای جدالشان با نظام سرمایه داری علاقه ای ندارند. راست ها هم همه مشکلات را به دخالت نهاد دولت در زندگی بشر مربوط میکنند. از نظر آنان دولت "شر ناگزیر" است و باید مدام آن را کوچکتر کرد. و حال اینکه این شر ناگزیر بر جمعیت و تولید مثل افراد دخالت کند را نمی پذیرند. دوم مشکل سیاسی است. هم برای دیکتاتوریها هم برای دموکراسی ها. دیکتاتورها دغدغه امنیت و نظامی گری دارند و کاهش جمعیت را کاهش تعداد سرباز می بینند و به همین جهت توصیه به افزایش جمعیت می کنند. اردوغان زمانی گفته بود هر زن ترک موظف است دستکم 4 بچه به دنیا بیاورد. نیکلاس مادورو هم اخیرا سفارش 6 بچه را به زنان ونزوئلا داده است. توصیه های خامنه ای به افزایش جمعیت هم که همه شنیده اید. در دموکراسی ها هم اهل سیاست به افزایش جمعیت علاقه دارند. چون کاهش جمعیت برای مدتی باعث افزایش نسبت بازنشسته ها به نیروی کار می شود و رشد اقتصادی را کم میکند. مردم هم موقع رای دادن در نهایت تنها معیارشان اقتصاد است پس آن دولتها هم علاقه ای به دیدن مشکل اضافه جمعیت ندارند. مشکل اصلی در خصوص جمعیت, دید سیاسی و ایدئولوژیک و غیر علمی به آن است.
بردیا
برای دخو ، کجای نوشته من طرفداری از بشر اروپایی بوده ، من به وضوح نوشته ام که همینک در “ در اروپا برده داری مدرن “ وجود دارد. آن که از متفکران اروپایی رفرنس و جملات پرمحتوا ” از دید خودش “ در پستش گذاشته شمایید نه من ( از برشت ) ، جالب اینکه “ فوکو را شکر خور “ خطاب میکنید. من حتی نوشته ام که پیروی کورکورانه از این جماعت کار غلطیست. اینطور که پیداست شما دارای اطلاعات وسیعی در زمینه فلسفه و جامعه شناسی هستید( البته تمامی همین چیز هایی که در پستان گذاشته اید از متفکران اروپایی است که شما یکی از آنها را شکر خور میدانید ) ، لطفی کنید کتاب یا مقاله ای را که به زبان غیر فارسی نوشته اید مثلاً به انگلیسی و آن را به چاپ رساندهاید را پست کنید تا آن را با میل ‘مفرت’ بخوانم ( به شرط آنکه** لاطاعلات همین متفکرانی نباشد که شما از آنها رفرنس و یا از تاریخ آنها نوشته اید! ) . “ تنها تفاوتی که بین شما با آخوند است ، در این خلاصه میشود آخوند عمامه و عبا دارد و شما ندارید “ . ( شاید هم دارید ) و از هم صنف های خودتان دل پرُی دارید . حالا اگر جایی در وجود شما سوخت ، من از فردی که رفرنس MIT میدهد و از پیشرفت دانش و فن در قرن ۲۱ دم میزند، انتظاری کاملاً معقول و عادی دارم که در پست بعداش خودش را پاره نکند و بدنبال تحقیر کردن نباشد ( چنانچه شما در پست قبلی خود کردید ) ، اگر شما چنین کاری را بکنید پس سخن فوکوی شکرخور صحیح است که صرف داشتن دانش در علوم طبیعی ( با این پیش فرض که شما از دانش بهرهای برده اید ) لزوماً عقلانیت به همراه نمی آورد. و باز اگر چنین کردید ، مسجل میشود که حرف یک آدم شکرخور درست است و شما ، خود را بشکل بینوایانه ای به مضحکه خواهید انداخت. در این نوشته هیچ اشاره مستقیم یا غیر مستقیم به مردم ایران یا جمهوری اسلامی نبوده و نخواهد بود ، فرد مورد خطاب شخص دخو میباشد . حال اگر دخو پای مردم ایران و یا جمهوری اسلامی را به میان بکشد و باز در پی تحقیر متفکران اروپایی یا تاریخ اروپا باشد که من به هیچ روی در پی طرفداری از آنها نبوده ام . نشانهٔ بارز مورد ِ *** خواهد بود.
بردیا
با تشکر از اشکان ، جهت دادن اطلاعات ، من هم به همین باور هستم ، اما فراموش نکنید ، دنیا را تکنوکرات ها اداره نمیکنند.
دخو
برای پالیزی/ اشکان (*) شما هم به طریقی نژاد پرستانه, اروپا محوری هستید و هم در آن واحد از اروپا هیچ نمی دانید: جهل مرکب. در اینجا اگر شباهتی با آخوندها باشد, این شباهت های شما و آخوندها در تحریف ناشیانه و کودکانهء مخالفین, کینه و تنفر از مردم ایران و وحشت از خود سازماندهی آنان است. جهان معاصر همواه جهان تکنوکرات ها بوده است, از توسعهء بیسابقه پس از جنگ جهانی دوم, تا دوران کنونی نئو لیبرالیسم, هیچ یک از ارگانهای جهانی سرمایه داری یا نظامهای کشوری بدون لشکری از تکنوکرات ها توان پیشبرد هیچ کاری را نداشتند؛ این شد مورد دوم جهل مرکب. در مورد کنترل جمعیت, خود چین بهترین مثال است که کنترل دولتی جمعیت نتیجهء برعکس و معکوس داشته, و اکنون جامعه؛ چین با بحران سالخوردگی روبرو است (مانند سلطنت باختگان وطن فروش در لندن). جمعیت شناسی بیش از هر چیز مرتبط است با شیوه های تولید در هر دورهء تاریخی و نه معادلات انتزاعی و تجریدی که هیچ ربطی با واقعیت ندارد؛ که این شد جهل مرکب سوم. MARXISM AND DEMOGRAPHY WALLY SECCOMBE I/137 JAN/FEB 1983 New Left Review
بردیا
با عرض پوزش از ممیزی محترم ، اگر قصد سانسور ( نام زیر را دارید ) لطفاً نوشته را اصلاً در صفحه نگذارید. اما اگر محبتی میکنید و اجازه پست آن را میدهید ، بدون سانسور لطفاً، در نوشته زیر به هیچ فردی با نام معین، نه اشاره شده و نه توهین. سال ها قبل در صفحه گویا نیوز ، پایین اخبار یا مقاله ها ، مردم میتوانستند نظراتشان را در زیر مقاله یا خبر پست کنند. ( اینکه هنوز چنین امکانی هست نمیدانم ) .وقتی آدم بطور منظم نظر ها را میخواند، به مرور به کاراکتر و دیدگاه های آدم هایی که چیزی مینوشتند ، پی میبرد.یکی از این افراد که عکس پروفایل نگاتیو شده ، با عینک طبی بزرگ ، بینی بزرگ و با یک کلاه پشمی تا بناگوش پایین کشیده داشت ، اسمش ابول کُلفت بود. این ( کاربر ) زیر هر اظهار نظری یک نظر مخالف میگذاشت ( جالب آنکه به خود خبر یا مقاله اصلا توجهی نمیکرد !) ، هدفش کاربرانی بودند که چیزی نوشته بودند. هر اظهار نظری با هر نوع نگرش اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی ، فکری اصلاً مهم نبود ، کار این آدم مخالفت ورزی ِ بی دلیلی بود که رگه هایی از نارسیسم بالینی در آن مشهود بود. یک روز زیر یکی از پست هایش نوشتم : آقای ابول کلفت ، شما آدم بسیار خوبی هستی. حالا اگر با این نظر مخالفت کنی ، خوب بودن خودت را زیر سوال بردی و اگر مخالفت نکنی با طبیعت نارسیستیی خودت درگیر میشوی ، از این دو یکی را انتخاب کن. برای چندین هفته اثری از او نبود ، البته من هم بعد از آن دیگر سری به صفحه گویا نزدم. آدم هایی که با هر نظری سر مخالفت دارند در واقع ابول کُلفت هستند. امیدوارم ممیز محترم این نوشته را حمل بر توهین یا هر گونه فحّاشی نگیرد. از گذاشتن نام کاربر گویا عذر میخواهم اما او را میتوان سمبول افرادی دانست که جهت ترور شخصیت کاربرهای دیگر اسم روی آنها میگذارند.
بردیا
با تشکر از ممیز محترم.
ابولی
مث اینکه دیروز یا پریروز, دوست یکی از دوستان بهش گفته بود که انگاری نامی برده شده بوده از یکی از آواتارهای قدیمی من در یک سایت ایرانی در اروپا!!! دیروز هم این دوس ما "خبر" را به من رسوند. اولش فکر کردم حوصله اش سر رفته و از بس بیکار تو خونه نشسته, داره داسان درس میکنه که ما رو دس بندازه. اما اسم سایت و عنوان بلاگ را فرستاد و گفت نگاش کنم. ماهام اینجا تو شمال کالیفرنیا مث بقیه خونه نشین و بیکار, از بیحوصله گی و مقداری کنکجکاوی نگا کردم و دیدم که بدبخت راس میگه. بعدش موندم که چطوری این آواتار "ابولی خان" سر از اروپا در آورده؟! راسش نه هیچ علاقه ای به این بحثای اروپایی شما دارم و نه حوصلهء سر و کله رفتن با کسی, اما آن آقایی که به ما لقب نارسیس داده, نه فقط تمام قصه اش جعلی و ساختگیس, اصلا نفهمیده بود که حکمت "ابولی کلفت" چی بوده. ما اینجا از روی مزاح و شوخی اسمایی برای خودمون میزاشتیم که باهاشون حال کنیم و بخندیم. آواتار قبل از ابولی, لقبش "عباس مرتفع" بود, و آواتار قبل اون "ابی هایدگر", حالا اگه من اهل فلسفه ام ویا بلند قدم, کلفت ام هستم. چیزایی هم که در گویا نوشته میشد محض خنده و جوک و شوخی بود. شما اگه جنبهء شوخی ندارین و نمیگیرین این پای شماس, نه من نگاهی که من به این مطلب کردم, مث اینکه یکی میگه جمعیت باید کنترل بشه و اون یکی نمونه میاره از چین, که اونایی که کنترل کردن پشیمون هستن و حالا اگر حرفی برای گفتن دارین جواب همدیگه را بدین, انقدم داستان حسین کرد شبستری برا همدیگه نبافین, و دس از سر کچل آواتار قدیمی ما ور دارین خلاص