ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بازگشت فلسفه

م. مهاجر − وضعیت کرونایی پرسش‌های جدیدی را پیش پای تفکر فلسفی می‌گذارد. با تلاش برای یافتن پاسخ محتوای جدیدی برای مفاهیم خلق می‌شود.

هماره و در طول تاریخ فجایع و اتفاقات عظیم طبیعی و اجتماعی سوالات اساسی ذهن انسان را بار دیگر به نقطه‌ی اول رسانده است. از جنگ یونان و ایران تا زلزله‌ی لیسبون، از سقوط رم تا سقوط برلین، از مرگ اسکندر تا یازده سپتامبر، جوامع بشری را وادار کرده است که بر حیات خود نگاهی دقیق‌تر بیندازند و تمام تعاریفی که از انسان، زیست او و روابط اجتماعی که تا کنون بدان باور داشته است را مورد بازنگری قرار دهد. در لحظه‌ای درون یا پس از واقعه تمام باورها حتی برای لحظه‌ای به تعلیق درمی‌آیند و انسان زمین سفت خود برای تفکر را از دست می‌دهد و بنیاد عقایدش از دست می‌رود. در این لحظات که بسیاری از فیلسوفان بدان نام دوران آشوب (خائوس) یا موقعیت تشویش داده‌اند تمام باورهای پیشین وی رنگ می‌بازند و بار دیگر بشر درباره‌ی سرچشمه، ذات، ماهیت، وجود و نهایت خود به اندیشه می‌پردازد. در این راه بسیار تکراری و هر بار در لباسی نو، آدمی باید نگاهبانی از فرضیات را رها کند و چون زائری به سفر در باب مقولات بنیادین بپردازد.

کرونا فرمان ایست می‌دهد − توقت با تأمل؛ بایستیم و فکر کنیم. عکس از shutterstock
کرونا فرمان ایست می‌دهد − توقف با تأمل؛ بایستیم و فکر کنیم. عکس از shutterstock

با دوباره داغ شدن این دست سوالات، موقعیتی ویژه برای فلسفه پدید آمده است. شاید به زعم عده‌ای این حرف بی‌توجهی به بحران کنونی و در نتیجه سنگدلانه باشد. در حالی که انسان‌ها به نظاره‌ی مرگ نشسته‌اند یا در حال دست و پنجه نرم کردن با آن هستند، به جای همدردی و گفتن از رنج‌ها از نابسندگی مفاهیم و خلق مفاهیم نو سخن راند.

درست است که فیلسوف هم همچون انسان‌های دیگر از وقایع متأثر می‌شود اما این موضوع مستقیما در فلسفیدن او بازتاب نمی‌یابد. تأثر او به شکل تأثر از بحران و تاثیر آن بر رابطه‌ی نظری و عملی انسان با جهان پیرامون خود بازتاب می‌یابد. به بیان دیگر، یگانگی اتفاقاتی که در دوران کرونا در حال رخ دادن هستند (ممکن است این وقایع به طاعون شباهت داشته باشند که به اشکال گوناگون در تفکرات فیلسوفان و نویسندگان و نظریه‌پردازان بازتاب یافته اما چون اتفاقات کنونی در ساختار سیاسی و اجتماعی و علمی متفاوتی روی می‌دهند و خود کرونا هم ماهیتی متفاوت با طاعون دارد نمی‌توان از همسانی کرونا و طاعون سخن گفت) پرسش‌های جدیدی را پیش پای تفکر فلسفی می‌گذارد که با تلاش برای یافتن پاسخ آنها محتوای جدیدی برای مفاهیم خلق می‌شود. قرنطینه هم در این روند بی‌تاثیر نیست. با تعطیل شدن عموم اجتماعات و شکل گرفتن اجباری فضایی دور از دیگران، فیلسوفان دوباره به محل کار اصلی خود بازگردانده شدند. اما بیرون از این محل کار اوضاع به گونه‌ای است که کار بی‌وقفه را تحمیل می‌کند.

شکستن اسطوره پیشرفت

موقعیت انسان فعلی در حالی که بیست سال از قرن جدید گذشته و خود را غرق در فناوری می‌بیند بسیار بغرنج و استثنایی است. در نظر انسان امروزی، به خصوص انسان‌های ساکن کشورهای پیشرفته‌تر، ما به حد زیادی بر طبیعت تسلط یافته‌ایم و رازهای آن را کشف کرده‌ایم. مردم جهان حتی اگر این گزاره را در مورد خود صادق ندانند اما در مورد کشورهای غربی و پیشرفته اینگونه فکر می‌کنند. این تسلط تا به آنجا پیش رفته که عده‌ی دیگری از انسان‌ها به نمایندگی از طبیعت به بشریت خرده می‌گیرند که با این میزان بهره‌کشی از طبیعت تنها تا چند دهه‌ی دیگر لوازم زندگیمان فراهم است (هرچند اکنون با وجود تولید حجم عظیمی پلاستیک برای تولید دستکش و ماسک و روپوش‌های مخصوص برای نجات بشریت از کرونا دیگر کسی داد حمایت از طبیعت سر نمی‌دهد). با این میزان پیشرفت و رفاهی که برایمان به ارمغان آورده دیگر کسی فکرش را هم نمی‌کرد بحرانی به وجود بیاید که بشر از حل آن عاجز باشد یا به اولیه‌ترین روش‌های پزشکی رجوع کند. ما داشتیم به تدریج همه چیز را حل می‌کردیم و قدم به قدم پله‌های ترقی را طی می‌کردیم. کسی فکر نمی‌کرد در قرن بیست و یکم باز هم از قحطی بترسد یا در پیشرفته‌ترین اقتصادهای دنیا هم امنیت شغلی‌اش از میان برود. اما تمام مشکلاتی که فکر می‌کردیم حلشان کرده‌ایم دوباره بر سرمان هجوم آورده‌اند و اول از همه مفهوم پیشرفت و تصور انسان از جایگاه خود در طبیعت را مختل کرده‌اند. گویی فناوری هم آن حاشیه‌ی امن را برای انسان پدید نیاورده است. ما هنوز بسیار شکننده‌ایم.

بحران اقتدار دولت‌ها

ویروسی از خاور دور تمامی روابط صوری انسانی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. تمامی آن چه جوامع بشری به نام دولت، خانواده و فرد به عنوان سه گانه قدیم می‌شناخته‌اند تغییر کرده است. دولت‌ها یکی پس از دیگری در آشوب می‌غلتند و از جانب یکدیگر و از جانب ملت‌هایشان به انواع جرایم متهم می‌شوند. این موضوع در تمام جهان به یک شکل پدیدار نمی‌شود، بلکه رفتار مردم عموما نشان از چنین وضعیتی دارد.

در ایران دیگر دولت کارآیی خود را از دست داده است و احتمالا اگر دولتی هم در کار نبود سیر اتفاقات چندان تفاوت نمی‌کرد. کسانی که دستشان به دهانشان می‌رسد خود را قرنطینه می‌کنند تا از بلا دور بمانند و کسانی هم که سرمایه‌ای ندارند از قرنطینه بهره‌ای نخواهند داشت. دولت در تلاش نیست تا قرنطینه را به همگان عرضه کند و مقتدر نبودنش آشکارتر می‌شود. اما در کشوری مثل آلمان که این اقدامات هم انجام می‌شود باز تکاپوی مردم برای خرید و نایاب شدن کالاهایی مانند دستمال توالت و آرد نشان از بی‌اعتمادی مردم به دولت است. کسی نمی‌تواند اعتماد کند که قحطی در راه نخواهد بود و همه چیز به میزان کافی در دسترس است. در هر دو نمونه و حتی نمونه‌های دیگر (مثلا آتش زدن پرچم اتحادیه‌ی اروپا به دست مردم در ایتالیا) ساختارهای حاکم کارکرد حمایت‌گرانه خود را از دست داده‌اند و مردم فکر می‌کنند خودشان باید به فکر خودشان باشد.

علاوه بر این ساختارهای سیاسی که پیش از این متمایز بودند اکنون به هم ریخته‌اند. ممکن است دولتی نئولیبرال تصمیمی مبتنی بر ارزش‌های سوسیالیستی بگیرد. حکومتی توتالیتر در سرحدات دموکراسی گردش کند و جوامع لیبرال (به معنای سنتی آن) و دموکرات، سخت‌ترین تصمیم‌های خود را بر مبتنی بر محدود کردن آزادی‌های فردی بر اعضای یک جامعه اعمال کنند. مرزهای مفاهیم مختلف کمرنگ شده و مفاهیم به درون یکدیگر می‌لغزند. آشوب جهان پیرامون، مفاهیم را هم به لرزه درآورده است.

خانواده و فردیت

خانواده به معنای سنتی آن که تا پیش از این فرض می‌شد ارزش خود را از دست داده است نسبتی دوگانه با فرد پیدا می‌کند. در لحظات قرنطینه به طوعاً یا کرهاً، فرد با خانواده‌ی خود بیشترین تعامل و بده بستان را پیدا می‌کند. ترس ابتلای خانواده او را تحت فشار قرار می‌دهد و نگرانی در باب بیماری، منجر به آشوب در محفل‌های کوچک خانگی می‌شود.

از طرفی خانواده که از جانب بسیاری از جوامع به عنوان اولین نهاد اجتماعی به رسمیت شناخته میشد رسمیت خود را در حین ابتلای فرد از دست می‌دهد. خانواده از دیدن فرد درون بیمارستان منع می‌شود و در هنگام فوت فرد بیمار خانواده حتی نشانی از گور بیمار خود نخواهد داشت.

شاید مقایسه با وقایع آبان این آین آشفتگی را در ذهن خواننده روشن‌تر کند. هنگامی که دولت اجساد کشته‌شدگان را به خانواده‌ها تحویل نمی‌داد و خود او را به خاک می‌سپرد، کشمکش شدیدی میان خانواده و حکومت بر سر اجساد درمی‌گرفت چون خانواده خود را مالک جسد می‌دانست و حکومت حق مالکیت را از او سلب کرده بود. اما اکنون با اینکه باز هم عمده‌ی تقصیر را بر گردن حکومت می‌دانند، خانواده با طیب خاطر جسد خود را در اختیار حکومت می‌گذارد تا او را به خاک بسپارد و از خیر سوگواری هم می‌گذرند.

پس چه شد؟ بالاخره عضو خانواده در مالکیت خانواده است یا حکومت؟

در حوزه‌ی فردی شاید اوضاع بسیار پیچیده‌تر از این باشد. فرد که در نظام‌های پیشرفته‌ی اجتماعی خود را با حکومت، خانواده و حوزه‌ی اشتغال خود تعریف می‌کرد حال همه‌ی آنها را از دست رفته می‌بیند. حکومت برای او دغدغه‌ای ندارد و به زعم او کمترین اهمیتی برای وی قائل نیست. خانواده که پایگاه آرامش‌بخش او بوده است هم اکنون برای او مجموعه‌ای از دغدغه‌ها و نگرانی‌ها شده است. اشتغال تقریبا معنای خود را از دست داده و هر چه که به عنوان آینده به وی انگیزه می‌داد از دست رفته است. با اینکه آینده هیچ‌گاه قابل پیش بینی نبود اما این ویژگی در روزمرگی ما به فراموشی سپرده شده بود و اکنون پررنگ‌تر از همیشه به یاد آورده می‌شود. هیچ‌کس نمی‌تواند آینده را برای ما تامین کند. هیچ تضمینی برای روز بعدی وجود ندارد و آنهایی که به امید بازنشستگی روزگاران را گذرانده بودند هم اکنون در آسایشگاه‌ها رها می‌شوند و در بیمارستان‌ها از سطح اول اولویت خارج می‌شوند. تمام روابطی که وی را از فکر کردن به واقعیت و سوالات اساسی منع می‌کرد در این لحظه به حال تعلیق در آمده است. نه تنها چنان‌که گفتیم جایگاه فرد در جهان یا طبیعت دوباره مورد پرسش قرار گرفته بلکه جایگاه وی در جامعه هم دستخوش تغییر شده است. زمین زیر پای ما می‌لرزد.

پرسش‌ها

جمیع این جنبه‌های زندگی سوالاتی اساسی پیش روی فرد قرار داده است که برخی آن را شاید تنها به شکل اضطراب احساس می‌کنند و برخی هم آن را به بیان درآورده‌اند. این سوالات به علت موقعیت‌های عجیب روزمره از حوزه فلسفه اخلاق آغاز می‌شود و با جست و جوی بیشتر، در سوالاتی هستی‌شناسانه پهلو می‌گیرد. این که در موقعیتی که تنها یک دستگاه تنفس مصنوعی در بیمارستان وجود دارد باید آن را به کدام بیمار اختصاص داد؟ کسی که زودتر از دیگران در صف قرار گرفته است؟ کسی که به انسان‌های بیشتری می‌تواند خدمت کند؟ کسی که مسئولیت بیشتری دارد؟ کسی که آینده‌ی بهتری در انتظار اوست؟ آیا ما مجاز هستیم برای نجات نوع بشر، در ابتدا واکسن را روی عده‌ی معدودی آزمایش کنیم و حتی باعث مرگ آنها شویم؟ این‌ها همه سوالاتی است که به علت نزدیکی آن به تجربه‌ی زیسته‌ی امروزه‌ی فرد از حالت جدلی و کلامی قرون وسطایی خارج می‌شود و به دغدغه بدل می‌شود. آیا ما در پایان جهان قرار داریم؟ آیا انسان باید بادافره گناهان خود را در همین دوره‌ی اکنون بپردازد و زمین خود را از لوث وجود آدمی پاک کند تا به رویشی نو دست یابد؟ آیا زندگی و آینده‌ی بشر به همین سادگی تمام خواهد شد؟

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ستوده

    پرسش های مطرح شده در مقالۀ آقا یا خانم مهاجر بسیار عمیق و اساسی اند. و لی محدود ساختن آنها در حوزۀ فلسفۀ اخلاق نمی تواند ما را به ساحل امن برساند اما اگر کمی پیشتر می آمد یعنی همان جایی که که طرح پرسش در مقولۀ هستی شناسانه صورت می گیرد. اما مهمتر از همۀ این مقولات به نظرم در طرح پرسش باید به نیچه بازگردیم. به انگارۀ مهم نیچه یعنی نیست انگاری او. نیچه در پیشگفتار کتاب مهم خود یعنی دجال می گوید: نیست انگاری دو سده پایدار می ماند و سدۀ دوم هولناکتر از سدۀ نخستین است. ما اکنون در سدۀ دوم نیست انگاری هستیم و آنچه را که نیچه پیش بینی کرده بود بعینه شاهدیم. نکتۀ مهم دیگری که باید بدان توجه کرد مسئلۀ امر تکنولوژیک است ماهیت تفکر تکنولوزیک به قول هیدگر بر آدمی ناشناخته است. هولناک آن است که ما خیال می کنیم تکنولوزی امربر آدمی است . در حالی که تقدیر کنونی بشر در دستان امر تکنولوزیک و تفکر تکنولوزیک است. وضعمان هر روز مخاطره آمیزتر می شود . وانهادگی سرشت و سرنوشت بشر به تفکر تکنولوزیک هر روز شدیدتر و هولناکتر می شود. اگر فاوست روح خود را به شیطان فروخت بشر کنونی همۀ دارایی و بود و نبودش را به امر تکنیک وانهاده است.

  • بردیا

    »»» یکی از مسائل مهمی که در آیات کریمه قرآن مجید  و روایات ائمه‌اطهار  به آن بسیار پرداخته شده‌است مقوله «صبر» است و تقریبا در بیشتر کتب حدیثیِ‌ غیرفقهی ، چه در شیعه ، چه اهل‌سنت و حتی بابی به آن و موضوعات پیرامون آن اختصاص یافته است. یکی از احادیث مشهور در این موضوع حدیث مشهور «الصبر مفتاح الفرج» است. به باور من پاسخ به پرسشهای نویسنده محترم ، محتاج به صبر و استقامت دارد. به مدد الهی و بعد از این بلای خانمانسوز ، برای پاسخ داد ن به سوالات نویسنده محترم سخت خواهیم کوشید و به حوال قوهٔ الهی جواب‌های در خوری برای آنها خواهیم یافت . من الله توفیق

  • ستوده

    پرسش های مطرح شده در مقالۀ آقا یا خانم مهاجر بسیار عمیق و اساسی اند. و لی محدود ساختن آنها در حوزۀ فلسفۀ اخلاق نمی تواند ما را به ساحل امن برساند اما اگر کمی پیشتر می آمد یعنی همان جایی که طرح پرسش در مقولۀ هستی شناسانه صورت می گیرد شاید گشایش بهتری صورت می گرفت. اما مهمتر از همۀ این مقولات به نظرم در طرح پرسش باید به نیچه بازگردیم. به انگارۀ مهم نیچه یعنی نیست انگاری او. نیچه در پیشگفتار کتاب مهم خود یعنی دجال می گوید: نیست انگاری دو سده پایدار می ماند و سدۀ دوم هولناکتر از سدۀ نخستین است. ما اکنون در سدۀ دوم نیست انگاری هستیم و آنچه را که نیچه پیش بینی کرده بود بعینه شاهدیم. نکتۀ مهم دیگری که باید بدان توجه کرد مسئلۀ امر تکنولوژیک است ماهیت تفکر تکنولوزیک به قول هیدگر بر آدمی ناشناخته است. هولناک آن است که ما خیال می کنیم تکنولوزی امربر آدمی است . در حالی که تقدیر کنونی بشر در دستان امر تکنولوزیک و تفکر تکنولوزیک است. وضعمان هر روز مخاطره آمیزتر می شود . وانهادگی سرشت و سرنوشت بشر به تفکر تکنولوزیک هر روز شدیدتر و هولناکتر می شود. اگر فاوست روح خود را به شیطان فروخت بشر کنونی همۀ دارایی و بود و نبودش را به امر تکنیک وانهاده است.

  • داود بهرنگ

    با سلام م. مهاجر این جا در سر آغاز نوشته اش می نویسد «هماره و در طول تاریخ فجایع و اتفاقات عظیم طبیعی و اجتماعی سوالات اساسی ذهن انسان را بار دیگر به نقطه‌ی اول رسانده ... و جوامع بشری را وادار کرده که بر حیات خود نگاهی دقیق‌تر بیندازند و تمام تعاریفی که از انسان، زیست او و روابط اجتماعی که تا کنون بدان باور داشته است را مورد بازنگری قرار دهد.» من این جا نظرتان را به آنچه اسپینوزا در آغاز عصر روشنگری در میان نهاد جلب می کنم تا سهمگینی فراخوان او به یک چنین بازنگری را خاطر نشان کنم. او گفت؛ بیایید هشیوار باشیم که «مراد از آفرینش نه بشر، نه اعتنا به زندگی بشر و نه نفع بشر است. مفاهیمی چون خیر و شر و زشت و زیبا و گرم و سرد و نظم و بی نظمی همه اختراع ذهن ما آدمیان است و در جهان بیرون از ذهن ما آدمیان معنایی ندارند.» بیایید هشیوار باشیم که «عالم غایتمند نیست و سمت حرکتش به سوی هدف معینی نیست [و می شود که به هر سمت برود.] اسپینوزا کتاب «اتیک» خود را از برای گفتن این معانی نوشت. اسپینوزا در ضمیمۀ الحاقی خود به پایان بخش اول می نویسد: "همذات پنداری" و "این همان اندیشی" ما آدمیان اصلی ترین عامل بدفهمی ما است. ما از سویی بر این گمانیم که هر چیزی در عالم همچون خود ما دارای غایت است. همچنین بر این گمانیم که خدایی وجود دارد که هر چیزی را به سمت غایتی معین سوق می دهد.( ص 61) از سویی نیز بر این باوریم که خدا زمین و زمان و کائنات را از برای ما انسان ها آفریده و ما را نیز آفریده تا او را عبادت کنیم. (ص 62) ادامه در 2

  • داود بهرنگ

    (2) اسپینوزا در ادامه می نویسد: من این جا نخست به این معنا می پردازم که چرا و چگونه یک چنین باوری ایجاد شده و مقبولیت همگانی یافته است و چرا آدمیان چنین دچار سوء تفاهم اند؟ به این اما نمی پردازم که این همه چه ربطی به سرشت ساختمان [مغز یا] ذهن ما آدمیان دارد؟ I will show how it has given rise to prejudices about good and bad, right and wrong, praise and blame, order and confusion, beauty and ugliness, and the like. However, this is not the place to deduce these misconceptions from the nature of the human mind می نویسد: آدمی در رفتار خود غایت گراست و بنای رفتارش بر سودمندی اشیاء است. چنین می فهمد که چشم برای دیدن و دندان برای جویدن و گوشت حیوانات و سبزی گیاهان برای خوردن و خورشید برای آن است که نور و گرما دهد و دریا از برای آن است که در آن ماهی به عمل آید. پس نتیجه می گیرد که عالم پدید آمده تا بسان ابزار در خدمت آدمیان باشد. برخی بر این باورند که این عالم را کسی از برای خدمت به آدمیان خلق کرده است و خواسته که آدمیان او را بستایند و عبادت کنند. یک چنین درکی که آشکارا خرافی است در اذهان آدمیان رسوخ کرده و [در طی زمان] ریشه دوانده و منجر به این باور شده که خدا هیچ چیز را به عبث و بی خاصیت نیافریده است؛ بنابراین بایست هر چه بیشتر در پی کشف خواص سودمند اشیاء و عناصر باشیم. [من به گمانم] چنین عالمی با چنین انسانی و چنین طبیعتی و چنین خدایی همه یکجا دیوانه اند. اگر مراد از آفرینش نفع بشر باشد ـ که تجربه دلالت دارد که چنین نیست ـ پس طوفان و زلزله و انواع امراض برای چیست؟ (ص63) گفتن این که این ها نشان از خشم خدا دارد و به تلافی معصیت است درست نیست. این پدیده های ویرانگر ـ به هزاران دلیل ـ پارسا و گناهکار نمی شناسند. ( ص63) ادامه در 3

  • داود بهرنگ

    (3) اسپینوزا در ادامه می نویسد: [من در شگفتم که چرا] آدمی رخوت و راحت طلبی و زیستن با یک چنین نادانی مادرزادی را به فرو ریختن و دور ریختن این طرز تفکر و کل این دستگاه نظری ترجیح می دهد. این دستگاه را باید ریخت و به دور ریخت و از نو آغاز کرد. (ص64) “… to retain their actual and innate condition of ignorance, than to destroy the whole fabric of their reasoning and start afresh.” می نویسد: تلقی این معنا که اجزای عالم در خدمت انسان است سبب شده که آدمی هر آنچه را که برای او سودمند تر است مهم تر بداند. هم به این سبب جهان آدمی مبنی بر ذهنیتی چون خیر و شر و زشت و زیبا و گرم و سرد و نظم و بی نظمی تبیین شده است و نیز از این رو که آدمی خود را "آزاد" می انگارد مفاهیمی از قبیل ستایش و سرزنش، و گناه و ثواب دارای موضوعیت گردیده است. (ص66) آدمی مفاهیمی [چون خوب و بد و زشت و زیبا و گناه و ثواب و از این قبیل را] ساخته و بر این گمان است که این مفاهیم دارای وجود خارجی اند یا بر امری واقعی دلالت دارند؛ که چنین نیست. (ص 68) آنچه آدمی نظم در طبیعت می انگارد [در واقع] در طبیعت وجود ندارد. آنچه آدمی نظم می نامد [در واقع آن است که] به نظرش خوشایند تر است و ذهن او آن را به سادگی ثبت می کند و خیالش و به یاد آوردنش برای ذهن او دشوار نیست. این ماییم که چون فکر می کنیم عالم برای ما پدید آمده اجزای عالم را به نسبت اثری که بر ما دارند با عناوینی چون خیر و شر و فاسد و ناقص و غیره نشانه گذاری کرده ایم و می کنیم. ما برای مثال آنچه را که برای ما خوشایند است و اثر خوشی بر عصب های [حسی] ما دارد زیبا می نامیم. (ص67) For instance, if the motion which objects we see communicate to our nerves be conducive to health, the objects causing it are styled beautiful; if a contrary motion be excited, they are styled ugly. ادامه در 4

  • داود بهرنگ

    (4) اسپینوزا در ادامه می نویسد: خوشبو و خوشمزه و خوش نوا و زبر و نرم و سنگین و سبک را هم ما آدمیان به همین سیاق [اختراع و] نشانه گذاری کرده ایم. [یک چنین معنایی در طبیعت نیست؛ اگر چه که فیلسوفانی هم [به یاوه] گفته اند که خدا از نوای خوشی که ناشی از حرکت کرات آسمانی است خوشش می آید!] بر این اساس می توان گفت که روایت ما آدمیان از اجزای عالم به تناسب درک و دریافت مغز ما آدمیان است و به نظر من نه ناشی از درک درست علل اشیاء و بلکه ناشی از تصور [و یا خیالپردازی] ما آدمیان است: “Everyone judges of things according to the state of his brain, or rather mistakes for things the forms of his imagination.” اسپینوزا در قسمت پایانی ضمیمۀ بخش اول می نویسد: ما در دورۀ پرسش ها به سر می بریم. رو در روی کسانی قرار داریم که نادانند و اما به جای آن که بگویند نمی دانم می گویند "کار خداست." هر سنگی از هر بامی می افتد و به هر سری می خورد می گویند "کار خداست." آنچه من می دانم این است که "حیرت زائی" و ابهام انگیزی منبع درآمد اینان است. این جماعت چنین دریافته اند که اکنون عصر جهالت و گُنگی و گیجی و ابراز حیرت به سر آمده و عصر کار و سر در آوردن از علل رویدادهای "خارق العاده" و عصر حیرت زدائی است. [این است که نگران اند و اقدام به پرخاش می کنند و] من این جا داوری را در این باره به شما وامی نهم. Such persons know that, with the removal of ignorance, the wonder which forms their only available means for proving and preserving their authority would vanish also. با احترام داود بهرنگ منبع این نوشته فصل اول و بیشتر بخش ضمیمۀ بخش اول کتاب اتیک باروخ اسپینوزا است. این کتاب را محسن جهانگیری به فارسی ترجمه کرده است. [انتشارات دانشگاه] ارجاعات من به شمارۀ صفحه در این کتاب است.

  • بردیا

    هم اینک یک کاربر محترم ، سوالی کرده بود و من از این خواهش کردم ، کمی توضیح بدهد ، حالا ، کامنت ایشان و کامنت من حذف شده ، اینکه این کامنت هم حذف شود را نمیدانم ، اما خیلی علاقمند بودم که جواب “ آقا جواد “ چه میباشد. --- زمانه: سلام کاربر گرامی. نظر شما حذف نشده است. فقط گاهی کنترل همه نظرها زمان می‌برد. یکمی بعد که چک کنید اگر خلاف قوانین زمانه نباشد، منتشر می‌شود. با تشکر از شما.

  • بردیا

    تشکر فراوان از آقای بهرنگ ، مخصوصاً بخش ۴ بسیار روشنگر بود

  • بردیا

    حالا متوجه شدم که منظور آقا جواد چه بوده ، آقا جواد اگر مزاحمتی ایجاد شد ، عذر میخواهم من الله توفیق

  • بردیا

    زمانهٔ محترم ، به گمانم بازنگری به قوانین زمانه و بهینه کردن آنها شاید موجبات تسریع در کنترل ِ کامنت ها بشود ، چرا که بعضاً کامنت ها با اختلاف زمانی یک یا دو روز در صفحه ظاهر میشوند ، در عمل سرعت تبادل نظر ها کاسته میشود و در نهایت سررشته مکاتبات از دست می‌رود ، ضمناً حدود دو هفته پیش من یک کامنت به زبان دیگری پست کردم ، اما اثری از کامنت من ، در صفحه نبود .متن گذاشتن به زبان دیگر ممنوع است !؟ ---- زمانه: کاربر گرامی سپاس از نظر شما. گذاشتن کامنت به زبانی به غیر از فارسی - مادامی که ما در تیم مان کسی داشته باشیم که به آن زبان آشنایی برای کنترل محتوا داشته باشد - ایرادی ندارد. اما نظر نمی‌تواند خلاف قوانین زمانه باشد. باید مرتبط با محتوا باشد، به شخص یا گروهی توهین نکند، تهمت نزنن و تجاوز به حریم خصوصی فردی نکند، به آدرس‌های اینترنتی «لینک» ندهد (این بیشتر از هر چیزی برای حفظ امنیت کاربران در مقابل بدافزارها و ویروس‌هاست).

  • باربد

    البته حیطهء پرسش ها و بررسی ها فلسفی در دوران کرونا طبیعتا نباید فقط به حوزهء فلسفهء اخلاق محدود بماند, و بلکه در حیطهء هستی شناسی نیز بررسی شود, و همچنین ساحت های معرفت شناختی و زیبا شناختی, متاثر از تحولات ناشی از بروز و شیوع ویروس کرونا. پرسشی که باقی میماند شاید این باشد که چرا میان تمام پیامبران فقط جرجریس پیدا شده است؟ چرا به جای هستی شناسی نیچه, به سراغ هستی شناسی مارکس (دستنوشته های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴) و یا هستی شناسی انتقادی لوکاچ نرویم؟ هستی شناسی انتقادی لوکاچ و رئالیسم انتقادی شروین طاهری "...بنا به نظر لوکاچ عدم تجانس میان بازنمود و واقعیت اساسی ترین واقعیت هستی اجتماعی را تشکیل می دهد. این عدم تجانس اساسی است چرا که ادامه فعل و انفعال میان این دو دقیقه – هستی و بازنمودش – ضرورتا فاصله داشتن انسان از طبیعت که مخلوق بودن واقعیت انسانی را مفروض دارد بیان می کند. دوگانگی که توسط این عدم تجانس بازنمایی شد به وسیله رابطه پایدار هستی و بازنمود متوقف نمی شود. در اصل این دوگانگی حتی وقتی که این بازنمود تشخیص داده شده نیز از بین نمی رود؛ چراکه از یک طرف در کار از قبل به عنوان تاثیری ناشی از هستی وجود دارد و از طرف دیگر توسط ابژه اش تعیین شده است. در ادامه لوکاچ مسیری را شرح می دهد که در آن این دوگانگی به واسطه دو گرایش بازتولید می شود. اولا بازنمود واقعیت نظامی از میاجی هایی که بیشتر و بیشتر پیچیده می شوند ( مانند ریاضیات، منطق، هندسه و غیره) را به منظور بازتولید واقعیت ممکن اقتضا می کند که به همان اندازه مطابق امکان واقعیت است که عینیتی مستقل دارد. همانطور که در بالا اشاره شد این بازتولید عینیت یابی واقعیت در اندیشه را درست به مانند فاصله گرفتن متعاقبش نشان می دهد. در نتیجه حتی اگر این فرایند عمیق تر شدن بازنمایی را دربر بگیرد، فاصله اندازی اش تولید نسلی از ” کپی های شبه عکاسانه و مکانیکی از واقعیت را مانع می شود”. *** ماهیت تفکر تکنولوژیک قبل از هر کس بر خود هایدگر بیشتر از هر شخص دیگری ناشناخته بود, چرا که هایدگر در پایان داستانش لباس فاشیستهای هیتلری را به تن کرد و در خدمت نظامی در آمد که اتفاقا تکنولوژیک ترین, ابزارگرایانه ترین و متحجر ترین برخورد را به جهان داشت. که این نشانهء دورویی, تزویر و گیجی مطلق خود هایدگر, ملقب به "وحشت مقدس" (به نقل از هابرماس) است. برخورد شیزوفرنیک به علوم مدرن و تکنولوژی در اسلام به طور کلی و در جمهوری طاعونی اسلامی به طور خاص ادامه دارد. در جمهوری طاعونی اسلامی تکنولوژی و علوم مدرن "غربی" است, اما تا ولایت وقیح بیماری حادی میگیرد, اولین کارش پناه بردن به علوم مدرن و تکنولوژی غربی است. این "تفکر تکنولوژیک" نیست که روز به روز شدیدتر و هولناکتر میشود, این گندیگی تاریخی و ساختاری نظام استثمار گرانهء سرمایه داری است که هر روز بشریت را به پایان تمدن بشری (به هزار و یک طریق مختلف) نزدیکتر می کند. رجوع به پوچ گرایی نیچه و ضد مدرنیت بودن هایدگر در بطن و اساس خود چیزی نیست جز, دعوتی خجولانه به فاشیزم (که ترجمه اش برای ما در ایران میشود استمرار جمهوری طاعونی اسلامی). که در این راستا بد نیست از نظریات لوکاچ نیز بی خبر نمانیم: رابطۀ فاشیسم و عقل ستیزی، از نگاه لوکاچ ناصر اعتمادی کتاب "نابودی عقل" اثر گئورگ لوکاچ شصت سال پس از نخستین انتشارش همچنان از ساختاری مستحکم برخوردار است. فراتر حتا : در دورۀ حاضر که جهان با صورت های بی سابقه ای از توحش و عقل ستیزی به ویژه در قالب های مذهبی روبرو است، "نابودی عقل" همچنان اثری آموزنده برای نسل های امروز و آینده است. در "نابودی عقل" لوکاچ کنکاش نظری اش را بیشتر بر آرای شلینگ، شوپنهاور، کی یرکگارد و نیچه متمرکز کرده و دربارۀ روشنفکران مدافع "ناسیونال-سوسیالیسم" پیش و پس از روی کار آمدن هیتلر کمتر سخن گفته است. لوکاچ در پیشگفتاری که در سال ۱۹۶۶ بر آخرین چاپ نابودی عقل طی دورۀ حیات اش نوشت از خلال برخی اشارات تأئید می کرد که او از نقش روشنفکران راست آلمان (نظیر هایدگر، کارل اشمیت و دیگران) در همراهی با فاشیسم هیتلری هرگز بی اطلاع نبوده است. او در این پیشگفتار می نوشت : "هایدگر و کارل اشمیت – چنانکه بعداً خودشان اعتراف کردند – تنها در پوشش یک ناشناس کی یرکگاردی به همکاری با هیتلریسم روی آوردند. به این معنا که هایدگر از طریق تفسیر هولدرلین مخاطبان اش را به حمایت علنی از هیتلر فرامی خواند، در حالی که کارل اشمیت از خلال تفسیر فلسفۀ توماس هابس پایمال شدن حقوق اساسی را توسط هیتلر چه در داخل آلمان و چه در خارج از این کشور به نحوی باصطلاح قضایی و علمی توجیه می کرد." (نابودی عقل، جلد دوّم، ص. ۲۱۳). *** و با سپاس بیکران از روشنگری های فلسفی آقای بهرنگ که طبق معمول چراغ و فانوسی است در تاریکی های این دوران.

  • روزبه

    من نفهمیدم کامنت جناب بردیا طنز است؟ منظورم مدد الهی و غیره است.

  • جواد

    حتی در ریاضیات نمی توانیم همزمان به سازگاری و تمامیت برسیم.منظور از تمامیت یک دستگاه نظری- اثبات پذیری یا رد پذیری گزاره های ممکن در آن دستگاه است.همچنین ریاضیات تناقض پذیر هست. این بدان مفهوم است که سازگاری اصول قابل اثبات نیست. حال که وضعیت ریاضیات به عنوان نمونه کامل علم اینطوری است، وضعیت سایر علوم و فلسفه بهتر نمی تواند باشد‌ همواره مسایل جدید سر راه علم و فلسفه قد علم می کنند حتی اگر فرض شود مسایل قدیمی رو با موفقیت حل کرده باشند. ویتگنشتاین می گوید زندگی سراسر حل مساله هست. مومنان فکر میکنند تمام حقایق را در چنگ دارند به همین خاطر میل حقیقت جویی در اونها از بین رفته و تعصب و جزم اندیشی جای آن را گرفته است من اعتقاد ندارم فلان اندیشمندهر چه گفته راست است واندیشمند دیگر هر چه گفته نادرست بوده همه ما اسیر یک سری پیش فرضها هستیم،اما فقط عده کمی می توانند دریابند که ادرک ،شناخت و قضاوت تحت تاثیر پیش فرضها و به طور کلی نظریه بار هستند پس از روی تعصب یک متفکر را به مقام پیامبری نرسانیم و دیگری را نادان و کج اندیش معرفی نکنیم.از یاد نبریم که تاریخ رو فاتحان می نویسند، اگه هیتلر پیروز میشد امروز از چرچیل و استالین به عنوان جنایتکار جنگی نام می بردند زیرا این اندیشه رواج دارد که حق با فاتح است. مثلا اعراب مسلمان در تسخیر ایران و نابودی فرهنگش بر حق بودند چون پیروز شدند.اما من شک دارم که حق با فاتح باشد بیایید منصف باشیم.

  • بردیا

    برای روزبه ، جواب سوال شما را آقای بهرنگ به درستی و موثق و در چهار پست داده است . اما ممنونم از سوال شما، که کامنت من را خوانده اید و کنجکاو شده اید. من الله توفیق

  • بردیا

    با تشکر از زمانه ، که به پیشنهاد من جواب دادند ، زبان ِ نا آشنا ( انگلیسی و آلمانی بود ) به هر تقدیر ، ممنونم ، ولی درد آقا جواد را هم دریابید . با تشکر قبلی ، به قول شمس وقت شما و دیگر کارکنان ِ زمانه خوش.

  • ستوده

    با سلام و درود بر همۀ عزیزان! طرح نقد این حقیر در باب مقالۀ جناب مهاجر از سر توجه و دقت به مطالب ایشان بود و توجه دادن به دامنه های بیشتری از این موضوع در توجه به فلسفه و تفکر فلسفی است. توجه دادن به متفکران فلسفی و اندیشۀ آنان و گشودن روزنه های بیشتر به موضوع . کشاندن بحث به عقده گشایی های سیاسی و توهین و ناسزاهای نه چندان کارساز نه به کار تفکر می آید و نه دردی از بشر ایرانی را دوا می کند. دوست نادیده ام به جای ناسزا و حرفهای سخیف و خزعبلات تراویده از مشتی سیاسی کاران غربی و مزدبگیران و عمله های جریانات بی ذکر و فکر (چه در اروپا و چه در امریکا ) و نسبت دادن اندیشه های متفکر بزرگی چون هیدگر (که تاکنون حتی یک سطر در نوشته های او دربارۀ نسبت اندیشه اش با فاشیسم و نازیسم و هر ایسم دیگری پیدا نشده است) و جرجریس خواندن نیچه (که تمامی ساختار 2500 سالۀ متافیزیک غربی را درهم فرو ریخت چنان که پس از او هیچ فیلسوف متافیزیسنی ظهور نکرده است) نشان از هر چیزی می تواند باشد بجز تفکر و راه تفکر فلسفی. و تاسفبارتر از همۀ اینها نسبت دادن نیچه و هیدگر به جمهوری اسلامی از آن مغالطه های دوغ و دوشاب به هم است. نمی دانم این خوشباشی از کجا عارض قوم ما شده است که فکر می کنیم نفکر و فلسفه بازار مکاره ای است که ما زنبیل به دست بهترین را خریداری کنیم و به منزل ببریم. ما هنوز که هنوز است به افلاطون چنان نیازمندیم که به ارسطو و به کانت و به هگل و نیچه و هیدگر و..... و... فلسفۀ غرب آونگی است میان افلاطون و ارسطو. و حتی بیش از همه نیازمند متفکران پیش سقراطیان هستیم. در پایان در حیرتم از اصحاب رادیو زمانه که مدام علم حفظ حرمت افراد را به سینه می زنند . آیا رهبر یک کشور را ولایت وقیح خواندن توهین نیست؟ برای شمایان چه کسی توهین بردار نیست ؟ لطفا اسامیشان را اعلام بفرمایید. --------- زمانه - با تشکر از شما کاربر گرامی. در بخش نظرهای کاربران ناسزا گفتن به کسانی که چهره عمومی محسوب می‌شوند و در مقام قدرت هستند – به‌طور ویژه سیاست‌مداران – خلاف قوانین زمانه نیست. اما اینکه کاربران دقیقاً چه کلمه یا ناسزایی را انتخاب می‌کنند برای ما مهم است. می‌توانید در مورد قوانین نظر اینجا بیشتر بخوانید: https://www.radiozamaneh.com/255400

  • Ahmadreza

    سلام‌ متن چالشی بود،فلسفه غرب کارایی داره ولی چون مبتنی فقط بر عقل اثربخش نیست و منتج به بهره وری نمیشه،مرکب خوبی که مسیرش اشتباهه و خیلی جاها جواب نمیرسیم سه قرن با تمام توان فلسفه غرب در دوره جدید کار کرد و امانیسم و اصالت انسان تبلیغ کرد و همش از چگونگی زیستن گفت ،جنگ جهانی اول رقم خود و فلسفه غرب مبهوت شد ،فقط عقل با حوزه ادراکات کلی.....عهد جدید فلسفه غرب جمله حضرت عیسی علیه السلام رو نقد کرد،چه سودی می برد انسان اگر دنیا را ببرد و خود را ببیازد بله اسپینوزا مراد آفرینش نه بشر نه اعتنا به بشر نه نفع اون میدونه‌و خیر و شر و بدی و خوبی چون ذهنی رد کرده اما با خود قوانین فیزیک و تعریف قانون میشه نفی کرد نظراتی که غایت برای آفرینش وجود نداره رو خود هگل حرکت هدف دار معنی میکنه و جهت رسیدن به آگاهی مطلق در نهایت درباره خویشتن،باید خودمون بشناسیم اما ما هر چه از عقل بگیم و وحی و غیب و عرفان و عشق رد کنیم کاری که فلسفه غرب کرد و زندگی ما کاملا مبتنی بر فلسفه غربه،اقتصاد کاپیتالیسم که شد باید مطمئن بود همه جامعه و علوم غالب متاثر و تمایل به اون دارن ...بحث خلقت انسان و جهان و حکمت و همه اینها خلاء های فلسفه زیبا و شیرین غربه ارسطو اشرف علوم رو بی سودترین از لحاظ مادی بیانش کرد و میگفت خود علم باید شیرین باشه و دوست داشتنی و این مبنایی بود تا پایان قرون وسطی و بیکن بقدری صریح و حتی توهین آمیز در مورد این نظر در ارغنون نو مینویسه و علمی که قدرت نمیاره و طبیعت تسخیر نکنه علم نیست.....اینجا بیکن فقط میگه علم باید قدرت بیاره و مابقی باطل اما اسلام در مورد این گفته بیکن دقیقا تاییدش کرده العلم السلطان که پیامبر اکرم صلوات الله میفرمایند،اما اسلام این رو که مبتنی عقل جزئی بشره میگه باز فیلسوف ایرانی مسلمان امام محمد غزالی عقل چشم و شرع که غیب و وحی نور تفسیر میکنه،عقل در اسلام عقل قدسی اما در غرب عقل معاش،اومانیسم غرب غلط چون نفس فقط اماره میدونه اما نفس لوام و مطمئنه هم باید باشه چون هگل و داروین تاکید به تکامل به هر طریق دارن تکامل و رشد و متعای شدن همین مسیری که روح قبول کنیم به عنوان مخلوقی که اختیار رو خودش قالوبلی گفته ،نه منکر غیب و خدا شد ،البته در همین دهه های اخیر رویکرد در غرب تغییر کرده،مارکس و انگلس و نظریه شون عالیه اما در فلسفه اسلامی حوزه پرولتاریایی که مارکس میگه مظلومه و باید قیام کنه اسلام وجود شرکت های واسطه پیمانکار رو حرام میدونه اما کل کشور ما شرکت های واسطه پیمانکاری گرفته.....در آخر اسلام عدالت رو اول جامعه میگه و دین باید همه سیاست باشه ولاغیر چرا که لیبرالیسم دقیقا غیر این میگه و جای بحثش جداست و بقدری بدیهی که جای بحثش نیست و سقراط هم تعادل افراد رو مبتنی بر جامعه عدالت محور میدونه...نتیجه جای اسلام که بهترین مانیفست زندگی بشره خالیه و شاید در جاهایی که ادعای اسلام دارند خالی تر هم باشه اون اسلامی که من با دید عقلی و فلسفی و البته سواد محدود ندیدم اگرذباشه جواب همه سوالات رو میده ما در نهایت به اتوپیا یا مدینه فاضله خواهیم رسید و عدالت را باید ببینیم عقلا باید اتفاقش بیفته

  • Ahmadreza

    مطالب خیلی زیاده تو این مباحث و خیلی خوب نمیشه منظور کامل با دفاعیه هاش بیان کرد،من بیست سال پیش با پینک فلوید به اسلام رسیدم و حتی در سی و یک سالگی صرفا برای آگاهی از علم طلبه شدم ....پینک‌ فلوید همه متن شما رو داخلش داره و مدام سوالات فلسفی و حکایت اخلاق در لغزش آنی،در نیمه تاریک ماه ،آهنگ زمان و ارزش اون بیان میکنه،اندوه که چطور ازش جدا بشی ،تنهایی که در ناقوس جدایی و با بازگشت به زندگی میگه اینها همه ریشه در اندیشه و فلسفه سید برت،راجرزواتر،گیلمور و رایت و میسون داره .....پس فلسفه غرب ارزشمند و عظیمه که یک گروه موسیقی راک اینچنین میتونه تاثیر گذار باشه و فلسفه غرب صریح و چالشی و مطالب جالب و عجیبی داره فلسفه یه جایگاه ابراز وجود انسان مبتنی بر دغدغه است .

  • جواد

    عیب کسان منگر و احسان خویش دیده فرو بر به گریبان خویش دوست عزیز امام محمد غزالی در رد فلسفه کتاب می نویسد و خودش را نه تنها فیلسوف نمی داند ،بلکه دشمن فلسفه می داند، حالا من نمی دانم بر چه اساس از او به عنوان فیلسوف یاد میشه.راسل تلاش کرد ریاضیات را بر منطق استوار کند و دقیق تر اینکه به منطق تحویل کند ولی سر آخر دید مشکل همچنان باقی است و منطق محکم تر از ریاضیات نیست.حال بیاییم درباره معنی داری فلسفه دینی بیاندیشیم، آیا میشه فلسفه را بر مفروضات دینی استوار کرد و سپس به تعقل پرداخت؟آیا پیش فرضهای دین نباید مورد چون وچرا قرار بگیرند،آیا ابتدا نباید معقولیت دین و اعتبار دین روشن شود؟ پس همانطور که منطق از ریاضی محکم تر نیست، دین از خرد و و فلسفه محکم تر نیست، البته مومن به خاطر عادت به جزمیت نمی تواند اینطور بیاندیشد و این ژرف نگری را درک کند. هایدگر در مقاله ای زیر عنوان نیچه و اراده معطوف به قدرت می گوید: در مسیحیت هرگز جشن اندیشه وجود نداشته است. هیچ فلسفه واقعی وجود ندارد که توانسته باشد از طریق دیگری جز از طریق خود تعریف شده باشد. بعنی فلسفه مسیحی و به طور کلی فلسفه دینی امکان پذیر نیست.در پایان پیشنهادم به همه کسانی که آسانترین کار یعنی نقد دیگران را انجام می دهند، این است که می توانند هنر انتقاد از خود را بیاموزند . غرب با انتقاد از شرق به پیشرفت نرسید، بلکه با خود انتقادی به این مهم رسید. اما مسلمانان به غلط فکر می کنند با انتقاد از آن دیگری میشه به پیشرفت رسید و مشکلات خود را حل نمود.

  • بردیا

    زنده باد آقا جواد ، من هم به همین باور هستم ، البته در نقاطی جزیی توضیحات زیر ، شاید نظر شما را مستدل تر خواهد کرد: اگر ما بپذیریم که کارکرد فلسفه بنیاداً در پی جوابگویی به چرایی امور است و دین در پی نه به چرایی امور بلکه بدیهی تلقی کردن امور و کنترل و سازماندهی آنها میباشد و علوم تجربی بدنبال چگونگی امور میباشند ، تکلیفمان را با این سه معقوله روشن کرده ایم. به کلام دیگر سه خط موازی ، نه متقاطع و نه متضاد. فاعل شناسا اگر از قبل بداند بر روی کدام خط قدم برمیدارد ، تا حد زیادی مانع خواهد شد که به بیراهه کشیده شود. وقت شما خوش

  • روزبه

    مددِ الله به قدری سخاوتمند و بنده‌نوازانه بوده در این ۱۴۰۰ سال و خرده‌ای که واقعا همه رو شرمنده کرده. این همه مهر و بزرگ منشی و گذشت که در قرآن میبینیم، آدم رو از خود بی‌خود میکنه و نیازمند پرستش و سپاس الله میکنه. نیازمند. این همه دانش و خرد که از هر حرف در قرآن میریزه، آدم رو بی‌اندازه شگفت زده میکنه. نه اینکه این شگفتی منحصر به ما باشه، نه. اگر پس از ۱۰۰ یا ۱۰۰۰ یا ۱۰۰۰۰ سال هنوز آدمی باشه، آنها هم شگفت زده خواهند بود، چه بسا بیش از ما.

  • احمد

    هم از متن و هم از حاشیه اموختم ولذت بردم. از زمانه ونویسندگان تشکر میکنم

  • Yadi

    جناب احمدرضا اسلام دین دروغ گویی, تجاوزگری, دزدیدن, خونریزی و مرد سالاری است, شما چگونه اسلام و مارکسیزم را مقایسه میکنید؟! اسلام از روز اول توسط تجار ثروتمند مکه برای غارت و تجاوز دیگر ملل اختراع شد. این چه شباهتی به مارکسیزم دارد؟ این اظهار نظرهای آنچنانی هم که ما "نهایتا به فلان جا خواهیم رسید" و غیره چیزی نیست جز مقداری غایت گرایی منسوخ و بی اعتبار. رسیدن ما به هر هدفی از پیش تعیین شده و از پیش ضمانت شده نیست, این بستگی دارد به توازن قوای طبقاتی در جامعه و اهتراز از تفکرهای التقاطی و گیج و مشوش مانند یکی شمردن اسلام و مارکسیزم.

  • بردیا

    واقعاً اعجاب انگیزه ، من دیروز یک کامنت سه خطی برای آقا جواد نوشتم ، اما هنوز در صفحه گذاشته نشده ، فقط سه خط !!!! وجداًً اگر یک نفر در خصوص نظریات زمان ِ هایدیگر ۳۰۰ خط بنویسه( چون محتوای نوشته بطور نسبی پیچیده است ) ، بایستی هفته ها صبر کند تا کامنتش در صفحه گذاشته شود. من الله توفیق

  • بردیا

    من فکر میکنم ، (نه گمان )، روش بروز سازی صفحه طوری اشکال دارد ، من همین الان از نبودن کامنتم ، ابراز ناخوشایندی کردم ، به محض پست آن ، یک دفعه تمامی پست های قبلی که قبل از پست من بوده در صفحه ظاهر شد ، گویی اول آدم باید یک بار پست بگذارد تا سیستم خودش را به روز کند . من از همین ساعت و تاریخ و ساعت هر پستم خواهم گذاشت. به این امید که مسیر زمانی پستهایم را دنبال کنم ۱۳۹۹/۰۳/۰۷ ساعت ۱۷:۳۰

  • جواد ه

    از کسی که کتابخانه دارد وکتابهای زیادی می خواند نباید ترسید، از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می شمارد ولی هرگز آن را نخوانده است. از نیجه منظور از مقدس شمردن یعنی غیر قابل نقد و کامل دانستن.

  • بردیا

    عالی ، زنده باد آقا جواد ، تاریخ : ۱۳۹۹/۰۲/۰۸ ساعت ۲۰:۳۰