لنین در آینه مجسمههایش
سرگذشت مجسمههای لنین پس از مرگ او
از مغولستان تا فنلاند، از لاسوگاس تا کلکته، از آدیس آبابا تا سانتیاگو، کمتر نقطهای روی زمین وجود دارد که خاطره قرن بیستم در آن خالی از نام، تصویر یا مجسمه لنین باشد؛ مجسمههای لنین در ابعاد و فرمهای گوناگون مادیترین تجسم رویایی هستند که در سال ۱۹۱۷ امپراطوری تزاری را در روسیه برانداخت: رویای امحای انقلابی سرمایهداری و ایجاد دنیایی عادلانه. سرنوشت مجسمههای لنین در یک قرن گذشه درباره این رویا به ما چه میگویند؟
لنین با چهرهای مصمم و ارادهای آهنین، لنین با سیمایی بشارتدهنده، لنین نشسته روی نیمکت پارک، لنین در حال پیادهروی، لنین با ماسک. لنین فولادی، لنین از جنس گرانیت و حتی پلاستیک. لنین در آغاز نمایش و لنین در زمانه موسوم به «پایان تاریخ»...
صد و پنجاه سال پس از تولدش، لنین همچنان چهرهای معاصر، الهامبخش و البته جنجالی است.
روایت فراز و فرودهای انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ از طریق مجسمههای لنین مأموریت چندان دشواری نیست. از آغاز تا انجام، از تسخیر کاخ زمستانی سن پترزبورگ تا فروریختن دیوار برلین، لنین چهره مرکزی انقلابی بود که سیمای جهان را برای همیشه تغییر داد؛ ارادهای که تاریخ سوسیالیسم به پیش و پس از او تقسیم میشود.
مجسمههای لنین، نمادها، نشانهها و شاهدان خاموش طلوع و افول انقلابی اند که لنین خود اصلیترین کارگردان و بازیگر آن بود. این داستان با مرگ لنین در ۱۹۲۴ به پایان نمیرسد؛ حتی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱ نیز نقطه پایان آن نیست. سرگذشت مجسمههای معمار انقلاب اکتبر داستانی است که هنوز به پایان نرسیده است.
این داستان از اینجا آغاز میشود:
پایین کشیدن مجسمه تزار الکساندر سوم، کنش نمادینی است که سرگئی آیزنشتاین در فیلم «اکتبر: ده روزی که دنیا را تکان داد» آن را برای به تصویر کشیدن فروپاشی نظم کهن در روسیه انتخاب میکند. آنچه در واقعیت اتفاق افتاد اما با آنچه آیزنشتاین در دهمین سالگرد انقلاب اکتبر در ۱۹۲۷ نمایش میدهد، دقیقاً یکی نیست. برخلاف نسخه آیزنشتاین از انقلاب، مجسمه تزار نه در مسکو بلکه در سن پترزبورگ قرار داشت، جایی که شورشهای فوریه رخ داد و مجسمه تا ۱۹۲۱ یعنی چهار سال پس از انقلاب پابرجا ماند.
مجسمهای پایین کشیده میشود و مجسمهای تازه بر پا میشود: این اما همه ماجرا نیست.
جهانی که انقلاب اکتبر وعده میدهد با دنیای تزار از بیخ و بن متفاوت است، و این را در شکل و ژست مجسمههای نوپای لنین نیز میتوان مشاهده کرد.
در طول دهه بیست میلادی، لنین در پوسترهای تبلیغاتی با دستی باز و کشیده به طرف آینده اشاره میکرد. لنین رهبر و راهنمای حرکت جامعه انقلابی به سمت آیندهای مدرن و صنعتی است. پیش به سوی کمونیسم؛ و کمونیسم که در آن تاریخ و جغرافیا، آنطور که خود لنین میگوید، یعنی برقرسانی به اضافه شوراها.
الگوی طراحی نخستین مجمسه لنین در آسیا همین است: مجسمهای برنزی بر پایهای با کاشیهایی ملهم از نقشهای فرشهای ترکمن که ساخت آن همزمان با دهمین سالگرد انقلاب اکتبر در عشقآباد به پایان میرسد: هدیهای از جانب کارگران و دهقانان ترکمنستان به انقلابی برای خلقهای مشرق زمین. بازوی کشیده لنین، نه فقط به سوی آینده، که همزمان به سمت شرق اشاره میکند.
مجسمه عشقآباد، تنها مجسمه لنین نیست که در دهه بیست پردهبرداری میشود.
۲۵۰۰ کیلومتر دورتر از مرکز ترکمنستان، دهها هزار نفر در میدان سرخ مسکو در صفهای طویل برای دیدن شبیهترین مجسمه لنین ایستادهاند: این مجسمه، بدن خود اوست که پس از مرگ مومیایی شده و به تماشا گذارده شده است. در طول شش هفته پس از گشایش مقبره لنین در اواخر ژانویه ۱۹۲۴، جمعیتی بیش از صدهزار نفر به دیدار او رفتند.
طرح ساخت باشکوهترین مجسمه لنین اما حدود یک دهه بعد از مرگ او ریخته شد.
۲۸ فوریه ۱۹۳۲، طرح نوکلاسیک بوریس یوفان، معمار شوروی، برنده کنکور طراحی ساختمانی ۴۱۵ متری شد که قرار بود بلندترین عمارت دنیا باشد. عمارتی بلندتر از ساختمان امپایر استیت که دو سال قبل از آن در نیویورک بنا شده بود: آسمانخراشی موسوم به کاخ شوراها که البته هیچگاه ساخته نشد.
بر پشت بام این ساختمان صدطبقهای، قرار بود مجسمه عظیم لنین برپا شود، مجمسمهای ۱۰۰ متری که برفراز ابرها و در میان هواپیماها تجسم «آیندهای باشکوه» باشد.
هیچ چیز بهتر از این مجسمه غول پیکر (که هرگز ساخته نشد) روح شوروی در آن دوران و میل آن به عظمت را بازنمایی نمیکند.
مجسمه لنین بر فراز کاخ شوراها به نسخهای سکولار از تصاویر آسمانی کتاب مقدس میماند، چیزی شبیه گراور گوستاو دوره از موسی در حال پایین آمدن از کوه سینا.
«آنگاه موسی برگشته، از كوه به زیر آمد، و دو لوح شهادت به دست وی بود، و لوحها به هر دو طرف نوشته بود، بدین طرف و بدان طرف مرقوم بود و لوحها صنعت خدا بود، و نوشته، نوشته خدا بود، منقوش بر لوحها» (سفر خروج ۳۲: ۱۵، ۱۶)
همچون موسی، انگشت اشاره مجسمه لنین بر فراز کاخ شوراها، آسمان را نشانه رفته است: ژست الاهیاتی رهبری ماتریالیست که در عین حال به طرزی پیشگویانه و به میدان رقابت اصلی میان اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، یعنی به آسمانها اشاره کرده است.
نه زمین (آنطور که کارل اشمیت میگفت) و نه دریا (آنطور که آلفرد ماهان بر آن بود)، بلکه آسمان:
هرکس آسمانها را کنترل میکند، حاکم و سرور جهان است. سالهای میان ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۳ دوران رقابت آمریکا و شوروی برای تسخیر فضاست.
«به نام لنین» عبارتی است که بر بخشی از پوسترهای تبلیغاتی اتحاد جماهیر شوروی در این دوران نقش بسته است:
به نام لنین، حرکت برای چرخاندن چرخ کارخانهها، ساخت موشک و تسخیر فضا.
پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، رفتهرفته یخهای ایمان و اراده در شوروی ذوب شد، اما تب ساخت مجسمههای لنین فروکش نکرد.
سمت راست تصویر مجمسه گرانیتی ۲۱ متری لنین ساخته نیکولای تومسکی است که والتر اولبریخت رهبر آلمان شرقی در ۱۹ آوریل ۱۹۷۰ از آن در برلین شرقی پردهبرداری کرد.
وقتی پس از فروپاشی دیوار برلین، مقامات آلمان متحد تصمیم به ویرانی آن گرفتند، جمعی از هواداران لنین با آوردن مجسمهای نمادین از بیسمارک، نخستین صدراعظم تاریخ آلمان، شعار دادند که به جای لنین این مجسمه بیسمارک است که باید ویران شود.
کنش نمادین و حماسی به زیرکشیدن مجسمه لنین، خیلی زود اما در برلین به اتفاقی کمیک بدل شد، چرا که شرکت ساختمانیای که قول داده بود در یک هفته این کار را انجام بدهد، از پس هسته سیمانی سخت مجسمه برنیامد و کنار کشید.
در نهایت، سه ماه و پانصد هزار مارک صرف شد تا این مجسمه بزرگ قطعهقطعه و در زیر خاک دفن شود.
۲۴ سال بعد، در سپتامبر ۲۰۱۵ اما سر این مجسمه در سواحل دریاچه موگل در جنوب شهر برلین از زیر خاک بیرون کشیده شد تا دوباره، این بار در موزهای در منطقه اشپانداو به نمایش درآید.
آنچه پس از فروپاشی بلوک شرق بر سر مجسمه لنین در برلین شرقی و البته بسیاری شهرهای دیگر در بلوک شرق آمد، به شکلی پیشگویانه، تقریباً یک دهه قبل در سال ۱۹۸۳ به دست الکساندر کوزولاپف در تابلوی «مانیفست» به تصویر کشیده شده بود.
سر لنین بر روی زمین در کنار پایه شکسته مجسمه در پسزمینه قرار دارد، در حالی که نسل تازهای از راه رسیده که به زحمت در حال خواندن و رمزگشایی از متنی است که قرار بود کارگران جهان را متحد کند: متن مانیفست کمونیست.
از آیندهای که انقلاب اکتبر وعده داده بود حالا برای این نسل نورسیده جز ویرانه و متنی دشوارفهم باقی نمانده است.
همچون مجسمهاش در برلین شرقی، لنین پایین کشیدهشده، اما سر آن سالم باقی مانده است، با نگاهی سرد و جدی که به قول انزو تراورسو، تاریخنگار ایتالیایی، مشخص نیست به سوی کسانی نشانه رفته که او را پایین کشیدهاند یا کسانی که او را ساختهاند و مجبور به ایفای نقشی کردهاند که نقش اولیه و اصلی او نبود.
کوزولاپف، نقاش تابلوی مانیفست، هنرمند تیپیک دوران پسااستالین است. دورانی که با گزارش محرمانه خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی آغاز میشود، و وجه مشخصه آن استالینزدایی، ذوب شدن هسته سخت سوسیالیسم روسی و نزدیکی بلوک شرق به جهان غرب است.
لنین-کوکا-کولا مشهورترین اثر کوزولاپف است.
«روسها بر ماه فرود آمدند و آن را با سرخ رنگآمیزی کردند. سپس آمریکاییها آمدند و از سرخ به عنوان پسزمینه لوگوی کوکاکولا استفاده کردند.»
این جک مشهور دستمایه خلق تابلوی لنین و کوکاکولای کوزولاپف در دهه هشتاد میلادی بوده است.
کوزولاپف میگوید: «میتوانید طرح را از راست نگاه کنید و لنین را همچون اسپانسر کوکاکولا ببینید، یا از چپ نگاه کنید و کوکاکولا را اسپانسر لنین ببینید.» دهه نود از راه رسیده. دورانی که چپها و راستها را دیگر از هم نمیتوان تشخیص داد.
لنین-کوکا-کولا معرف سیمای لنین در منطق فرهنگی پست مدرنیسم پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است. منطق غلبه پاپ-آرت و فرهنگ مصرف که هر نشانهای را، هرقدر رادیکال، میخواهد جذب و هضم کند.
حد اعلای این منطق فرهنگی را در مجسمه برنزی کوزولاپف از مسیح، لنین و میکی موس، تحت عنوان «قهرمان، رهبر، خدا» میتوان دید.
تثلیثی پست مدرن از سه قهرمان قرن بیستم که در مقام پدیدههای ساخته فرهنگ تودهای، تمایزهای خود را از دست داده و همچون خانواده خوشبخت دست به دست یکدیگر دادهاند.
برخلاف مجسمه کوزولاپف، آشتی هالیوود و مسیحیت و لنینیسم، اتفاقی نبود که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رخ داد. جنگ دوباره از سرگرفته شد، حتی بر سر سرنوشت مجسمههای باقیمانده از لنین.
تا همین امروز، مسئله حفظ یا تخریب مجسمههای لنین در بسیاری از شهرها و محلهها محل مناقشه و موضوع اختلاف نظر و کشمکشهای جدی است - نه فقط در کشورهای بلوک شرق سابق که در سرتاسر اروپا و حتی فرسنگها دورتر در آن سوی اقیانوس، و در قلب نظام سرمایهداری.
در اکراین، در جریان انقلاب نارنجی و همزمان با بالا گرفتن اعتراضات علیه رئیسجمهوری سابق آن ویکتور یانوکویچ از دسامبر ۲۰۱۳، جنبشی برای پایین کشیدن و تخریب مجسمههای لنین آغاز شد: جنبش Leninopad- Ленінопад یا سرنگونی لنین که در جریان آن مجسمههای لنین یکی پس از دیگری در اوکراین و در ادامه حتی در روسیه بر خاک افتادند.
برای ملیگرایان اوکراینی، آیندهای که لنین در آغاز قرن گذشته وعده داده بود، معنایی جز زدودن گذشته ملی و تخریب هویت و میراث ملی نداشت. آنها انتقام این گذشته ملی از کف رفته را از مجسمههای بیجان لنین گرفتند، تا جایی که در نهایت در اکراین قانونی برای شورویزدایی تصویب شد.
در سال ۱۹۹۱، دستکم ۵۵۰۰ مجسمه کوچک و بزرگ لنین در اکراین وجود داشت. نیل آکرمن عکاس سوئیسی و سباستین گوبرت سرنوشت و سرانجام این مجسمهها را دنبال و از آنها عکاسی کردهاند. عکسهای او را در سایتش میتوانید ببینید.
این مجسمه برنزی ۵ متری (درعکس بالا) پس از فروپاشی بلوک شرق، از کشور چکسلواکی سابق به آمریکا آورده شد و در سال ۱۹۹۵ برای فروش در فرمونت سیاتل به نمایش گذارده شده؛ حالا اما بخشی از هویت شهری این منطقه است.
در سال ۲۰۱۷، هواداران راست افراطی و جنبش آلت-رایت در شهر شارلوتزویل آمریکا در اعتراض به برداشته شدن مجسمه ژنرال رابرت ادوارد لی، مشعل در دست و با ادای سلام نازی تظاهرات کردند و شعارهایی با مضمون برتری نژاد سفید سر دادند. گروهی از آنها هم به کنار این مجمسه آمدند و فریاد زدند به جای برداشتن مجسمههای ژنرالهای جنگ داخلی آمریکا که طرفدار بردهداری بودند، این مجسمه لنین است که باید تخریب شود.
برای بسیاری از هواداران لنین، اما سرانجام قصه مجسمههای او، نه خشم، انتقام، تخریب و ویران، که بیشتر احساسی از جنس ماتم یا ملانکولی است.
این صحنه به یادماندنی از فیلم خداحافظ لنین محصول سال ۲۰۰۳ به کارگردانی ولفگانگ بکر را احتمالاً باید همچون خداحافظی نمادین سوسیالیسم با لنین تفسیر کرد. دستکم با لنین به روایت اتحاد جماهیر شوروی.
نیمتنه یک مجسمه غولپیکر لنین بر فراز برلین پدیدار میشود و قهرمان فیلم برای آخرین بار چهره در چهره برنزی او قرار میگیرد. پس از این خداحافظی نمادین، لنین به پرواز در میآید و با خروج از صحنه تاریخ در غروب آفتاب ناپدید میشود.
اما پس از آن چه؟
ادامه ماجرا را میتوان در فیلم نگاه خیره اولیس، ساخته تئو آنجلوپولوس، محصول سال ۱۹۹۵ دنبال کرد. فیلمی که درباره دنبال کردن ردهای گذشته و نجات و حفظ خاطرات از دست رفته است.
در یکی از صحنههای مشهور فیلم، در نمایی طولانی، مجسمه از جا کندهشده لنین را میبینیم که روی قایقی رودخانه دانوب را میپیماید. یک موسیقی حزنانگیز هم در پسزمینه این تصویر ماخولیایی شنیده میشود.
در حاشیه رودخانه، جمعیتی خاموش لنین قطعهقطعه شده را بدرقه میکنند. برخی زانو میزنند و گروهی در میان آنها صلیب میکشند.
مجسمه با چشمهایی خیره به آسمان، رودخانه دانوب را به سمت مقصدی نامعلوم طی میکند.
دانوب رود بلندی است که از جنگل سیاه در آلمان سرچشمه میگیرد و در رومانی به دریای سیاه میریزد. میتوان تخیل کرد مجسمه لنین با پیمودن دانوب و با عبور از دریای سیاه و مدیترانه به اقیانوس اطلس و آبهای آزاد برسد و از آنجا روزی دوباره در ساحلی نامعلوم دوباره در خشکی کناره بگیرد، در آفریقا، اروپا، آمریکا و حتی استرالیا. و چه بسا دوباره روی پا قرار گیرد و برپا شود.
در سال ۱۹۹۱، یک نیمتنه چوبی لنین در ساحل شهر «آکچاکوجا» ترکیه در حاشیه دریای سیاه به خشکی رسید؛ نیمتنهای که پس از فروپاشی اتحاد شوروی به دریا انداخته شده بود. شهردار این شهر کوچک در آن زمان میخواست این نیمتنه را به نمایش بگذارد، اما به دلیل مشکلات اداری و بوروکراتیک، مجسمه در انبار موزه قرار گرفت. طوفان تاشتان، کارگردان جوان ، بهتازگی بر مبنای این ماجرای واقعی، فیلمی ساخته است، با این تغییر نسبت به واقعیت که نیمتنه رهبر انقلاب اکتبر، پس از نشستن بر ساحل، در میدان مرکزی شهر برپا میشود. ماجرای فیلم تغییرات زندگی مردم این شهر پس از نصب مجسمه لنین در میدان شهر است.
نظرها
برتولت برشت
ﻗﺎﻟﯽ ﺑﺎﻓﺎﻥ ﮔﻭﻳﻭﻥ ﺑﻭﻻﻕ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺳﺗﺎﻳﺵ ﺷﺩﻩ ﺍﺳﺕ ﺭﻓﻳﻕ ﻟﻧﻳﻥ. ﻣﺟﺳﻣﻪ ﻫﺎی ﻧﻳﻡ ﺗﻧﻪ ﻭ ﺗﻣﺎﻡ ﻗﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺩ. ﻧﺎﻣﺵ ﺭﺍ ﺑﺭ ﺷﻬﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﻧﻬﻧﺩ، ﻭ ﺑﺭ ﮐﻭﺩﮐﺎﻥ ﻧﻳﺯ. ﺧﻁﺎﺑﻪ ﻫﺎﻳﯽ ﺑﻪ ﻫﻣﻪ ی ﺯﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻭﺍﻧﻧﺩ، ﺍﻧﺟﻣﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻳﺗﻳﻧﮓ ﻫﺎ بر پا می شود، ﺍﺯ ﺷﺎﻧﮕﻬﺎی ﺗﺎ ﺷﻳﮑﺎﮔﻭ، ﺑﺭﺍی ﺑﺯﺭﮔﺩﺍﺷﺕ ﻟﻧﻳﻥ. ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻧﭼﻧﻳﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺭﺝ ﺩﺍﺷﺗﻧﺩ، ﻗﺎﻟﯽ ﺑﺎﻓﺎﻥ ﮔﻭﻳﻭﻥ ﺑﻭﻻﻕ ﺩﻫﮑﺩﻩ ﻳﯽ ﮐﻭﭼﮏ ﺩﺭ ﺟﻧﻭﺏ ﺗﺭﮐﻣﻧﺳﺗﺎﻥ: ﺑﻳﺳﺕ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﺎﻑ، ﺷﺏ ﻫﻧﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﺁﻧﺟﺎ ﻫﺳﺗﻧﺩ، ﺍﺯ ﺗﺏ، ﻟﺭﺯﺍﻥ، ﻭ ﺍﺯ چرخ ریسندگی ﻣﺣﻘﺭﺷﺎﻥ ﺗﺏ ﺯﺑﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﺷﺩ. ﺍﻳﺳﺗﮕﺎﻩ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻥ ﺍﺯ ﺍﻧﺑﻭﻩ ﭘﺷﻪ ﭘﻭﺷﻳﺩﻩ ﺍﺳﺕ، ابری تیره که ﺍﺯ ﻣﺭﺩﺍﺏ ﺑﺭﻣﯽ ﺧﻳﺯﺩ، ﻣﺭﺩﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﭘﺷﺕ ﮔﻭﺭﺳﺗﺎﻥ ﻗﺩﻳﻣﯽ ﺩﻩ ﺍﺳﺕ. . ﺍﻣﺎ ﻗﻁﺎﺭی ﮐﻪ ﻫﺭ ﺩﻭ ﻫﻔﺗﻪ ﻳﮏ ﺑﺎﺭ، ﺁﺏ ﺁﺷﺎﻣﻳﺩﻧﯽ ﻭ ﺗﻭﺗﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺧﺑﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ: ﺭﻭﺯ ﺑﺯﺭﮔﺩﺍﺷﺕ ﺭﻓﻳﻕ ﻟﻧﻳﻥ ﻧﺯﺩﻳﮏ ﺍﺳﺕ. ﻭ ﻣﺭﺩﻡ ﮔﻭﻳﻭﻥ ﺑﻭﻻﻕ، ﻣﺭﺩﻡ ﻓﻘﻳﺭ، ﻗﺎﻟﯽ ﺑﺎﻓﺎﻥ، ﺗﺻﻣﻳﻡ ﻣﯽ ﮔﻳﺭﻧﺩ ﮐﻪ ﻣﺟﺳﻣﮥ ﻧﻳﻡ ﺗﻧﻪ ﻳﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﻳﻕ ﻟﻧﻳﻥ ﺩﺭ ﺩﻫﺷﺎﻥ ﺑﺭﭘﺎ ﺩﺍﺭﻧﺩ. ﺑﻪ ﻫﻧﮕﺎﻡ ﮔﺭﺩﺁﻭﺭی ﭘﻭﻝ ﺑﺭﺍی ﻣﺟﺳﻣﻪ، ﻣﺭﺩﻡ ﺩﻩ، ﻟﺭﺯﺍﻥ ﺍﺯ ﺗﺏ، ﻣﯽ ﺁﻳﻧﺩ. ﻭ ﭼﻧﺩ ﮐﻭﭘﮏ ﭘﻭﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺷﻭﺍﺭ، ﺑﻪ ﺩﺳﺕ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺩ ﺑﺎ ﺩﺳﺕ ﻫﺎی ﻟﺭﺯﺍﻥ، ﻣﯽ ﺩﻫﻧﺩ. و ﺍﺳﺗﭘﺎ ﮔﺎﻣﺎﻟﻑ سرباز تیزبین ﺍﺭﺗﺵ ﺳﺭﺥ، که ﭘﻭﻝ ﻫﺎ ﺭﺍ – ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺕ ﺍﻣﺎﻧﺕ – ﻣﯽ ﺷﻣﺭﺩ، می بیند ﻓﺩﺍﮐﺎﺭی ﺍﻳﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺭﺍی ﺑﺯﺭﮔﺩﺍﺷﺕ ﻟﻧﻳﻥ، ﻭ ﺩﻟﺷﺎﺩ ﻣﯽ ﺷﻭﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻭ، ﺩﺳﺕ ﻫﺎی ﻟﺭﺯﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻳﺯ ﻣﯽ ﺑﻳﻧﺩ. ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ، ﭘﻳﺷﻧﻬﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻧﺩ: ﺑﺎ ﭘﻭﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺭﺍی ﻣﺟﺳﻣﻪ ﮔﺭﺩ ﺁﻣﺩﻩ، ﻧﻔﺕ ﺑﺧﺭند ﻭ ﺭﻭی ﻣﺭﺩﺍﺏ ﭘﺷﺕ ﮔﻭﺭﺳﺗﺎﻥ ﺑﺭﻳﺯند، ﻣﺭﺩﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﺯﺍﺩﮔﺎﻩ ﭘﺷﻪ ﻫﺎﺳﺕ، ﭘﺷﻪ ﻫﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺗﺏ ﺁﻓﺭﻳﻧﻧﺩ. و ﺑﺩﻳﻥ ﺳﺎﻥ، ﺩﺭ ﮔﻭﻳﻭﻥ ﺑﻭﻻﻕ، با تب ﻣﺑﺎﺭﺯﻩ کنند، والبته در بزرگداشت آن ﺭﺍﺩﻣﺭﺩ، ﺭﻓﻳﻕ ﻟﻧﻳﻥ، ﮐﻪ ﻫﺭﮔﺯ ﻓﺭﺍﻣﻭﺵ ﻧﺧﻭﺍﻫﺩ ﺷﺩ. ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺭ ﺍﻳﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﺻﻣﻡ ﺷﺩﻧﺩ – ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﺯﺭﮔﺩﺍﺷﺕ. ﺳﻁﻝ ﻫﺎی ﮐﻬﻧﻪ، ﭘﺭﺷﺩﻩ ﺍﺯ ﻧﻔﺕ ﺳﻳﺎﻩ ﺭﺍ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺩﻳﮕﺭی ﺑﻪ ﻣﺭﺩﺍﺏ ﺑﺭﺩﻧﺩ ﻭ ﻣﺭﺩﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻔﺕ ﭘﻭﺷﺎﻧﺩﻧﺩ. ﺑﺩﻳﻥ ﮔﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﺧﺩﻣﺕ ﺧﻭﻳﺵ ﺑﻭﺩﻧﺩ، ﻫﻣﭼﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻟﻧﻳﻥ ﺭﺍ ﺍﺭﺝ ﻣﯽ ﻧﻬﺎﺩﻧﺩ. ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ارج نهادند ﻭ ﺑﻪ ﺧﻭﻳﺵ ﺳﻭﺩ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺩﻧﺩ. ﭘﺱ، ﺍﻳﺷﺎﻥ، او را ﻓﻬﻣﻳﺩﻩ ﺑﻭﺩﻧﺩ. ﺷﻧﻳﺩﻳﻡ ﮐﻪ ﭼﮕﻭﻧﻪ ﻣﺭﺩﻡ ﮔﻭﻳﻭﻥ ﺑﻭﻻﻕ ﻟﻧﻳﻥ ﺭﺍ ﺍﺭﺝ ﻧﻬﺎﺩﻧﺩ، ﻭ ﺁﻧﮕﺎﻩ، ﺑﻪ ﻫﻧﮕﺎﻡ ﺷﺏ، ﭘﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻧﻔﺕ ﺭﺍ ﺑﺭ ﻣﺭﺩﺍﺏ ﺭﻳﺧﺗﻧﺩ ﻣﺭﺩی ﺍﺯ ﺟﻣﻊ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺧﺎﺳﺕ ﻭ ﺧﻭﺍﺳﺕ ﮐﻪ ﺗﺎﺑﻠﻭﻳﯽ ﺩﺭ ﺍﻳﺳﺗﮕﺎﻩ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻥ ﻧﺻﺏ ﺷﻭﺩ، ﻭ ﺑﻳﺎﻥ ﮐﻧﺩ، ﺗﻣﺎﻣﯽ ﻣﺎﺟﺭﺍ ﺭﺍ ﺗﻐﻳﻳﺭ ﻧﻘﺷﻪ ﻭ ﺗﺑﺩﻳﻝ ﻧﻳﻡ ﺗﻧﻪ ی ﻟﻧﻳﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻳﺷﻪ ﮐﻧﯽ ﺗﺏ ﻭﺳﻳﻠﻪ ی ﭼﻧﺩ ﺗﻥ ﻧﻔﺕ ﻭ ﺍﻳﻥ ﻫﻣﻪ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﻗﺻﺩ ﺑﺯﺭﮔﺩﺍﺷﺕ ﻟﻧﻳﻥ. ﺍﻳﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻳﺯ ﮐﺭﺩﻧﺩ ﻭ ﺗﺎﺑﻠﻭ، ﺁﻭﻳﺧﺗﻪ ﺷﺩ.
در ستایش دیالکتیک
در ستایش دیالکتیک لشکر بیداد اکنون با صلابت پیش می راند ظالمان بَهر هزاران سال دیگر نقشه می ریزند زور، می گوید: آنچه هست این گونه خواهد ماند هر صدائی جز صدای حاکمان خاموش! بر سر بازارها می غرّد استثمار: تازه کردم صید خود آغاز لیک بسیاری به خیل بردگان، نومید، می گویند: آنچه می خواهیم ما هرگز نمی آید. هان و هان تا زندگی باقی است واژۀ هرگز نباید گفت آنچه محکم بود دیگر نیست آنچه هست اکنون، این چنین دیگر نخواهد ماند. حاکمان آنگه که حرف خویش بس کردند حرف محکومان شود آغاز. پس، که را یارای آن باشد که «هرگز» بر زبان آرد؟ دیرپائی ستمکاران، متکی بر کیست؟ بی گمان بر ما. محو استیلای جباران، متکی بر کیست؟ همچنان برما. ای فرو افتاده، برپا خیز! ای سپر انداخته، بستیز! کیست بتواند ببندد راه بر آن کس که از وضع خود آگاه است؟ پس، تودۀ مغلوب امروزین، فاتح فردا ست وان زمان، «هرگز»، بی گمان «امروز» خواهد شد. برتولت برشت
در ستایش دیالکتیک
در ستایش دیالکتیک لشکر بیداد اکنون با صلابت پیش می راند ظالمان بَهر هزاران سال دیگر نقشه می ریزند زور، می گوید: آنچه هست این گونه خواهد ماند هر صدائی جز صدای حاکمان خاموش! بر سر بازارها می غرّد استثمار: تازه کردم صید خود آغاز لیک بسیاری به خیل بردگان، نومید، می گویند: آنچه می خواهیم ما هرگز نمی آید. هان و هان تا زندگی باقی است واژۀ هرگز نباید گفت آنچه محکم بود دیگر نیست آنچه هست اکنون، این چنین دیگر نخواهد ماند. حاکمان آنگه که حرف خویش بس کردند حرف محکومان شود آغاز. پس، که را یارای آن باشد که «هرگز» بر زبان آرد؟ دیرپائی ستمکاران، متکی بر کیست؟ بی گمان بر ما. محو استیلای جباران، متکی بر کیست؟ همچنان برما. ای فرو افتاده، برپا خیز! ای سپر انداخته، بستیز! کیست بتواند ببندد راه بر آن کس که از وضع خود آگاه است؟ پس، تودۀ مغلوب امروزین، فاتح فردا ست وان زمان، «هرگز»، بی گمان «امروز» خواهد شد. برتولت برشت
در ستايش کمونيزم
در ستايش کمونيزم معقول است، فهميدنی و آسان تو که استثمارگر نيستی درکش توانی کرد. به صلاح توست جويای آن شو! ابلهان، ابلهانهاش مینامند، و پليدان، پليد! عليه پليدیها و بلاهتها ست. استثمارگران جنايتش مینامند اما، ما میدانيم که پايان جنايتها ست. نه حماقت، که پايان حماقتها ست. نه معما، که گشايش است و آسودگی آسودگیای که دشوار متحقق میشود. تو که استثمارگر نيستی درکش توانی کرد. برتولت برشت
به مناسبت صد و پنجاهمین سالروز تولد لنین
به مناسبت صد و پنجاهمین سالروز تولد لنین انیشتین باهوشترین انسان تاریخ و فیزیکدان سوسیالیست که علم فیزیک را به کلی متحول کرد، میگوید: «به لنین به عنوان انسانی که برای تحقق عدالت اجتماعی کل زندگیاش را فدا کرد و کل انرژیاش را به اجرای آن اختصاص داد افتخار میکنم، گرچه با برخی روشهای لنین مخالفم، اما تنها انسانی مثل لنین میتواند انسانیت را زنده کند، لنین نگهبان و بازگرداننده انسانیت است.» Einstein thought highly of Vladimir Lenin, saying: "I honor Lenin as a man who completely sacrificed himself and devoted all his energy to the realization of social justice. I do not consider his methods practical, but one thing is certain: men of his type are the guardians and restorers of the conscience of humanity."
موقعیت انقلابی
مجموعهی شرایط عینی مشخصی را که لنین، برای وقوع انقلاب ضروری میداند "موقعیت انقلابی" مینامند. به عبارت دیگر موقعیت انقلابی مجموعهی شرایط عینی است که نتیجهی بحران اقتصادی و سیاسی یک نظام اجتماعی در مرحلهای مشخص است و انقلاب اجتماعی را میسر میسازد. بر اساس تعریف لنین شرایط عینی انقلاب دارای سه مشخصه است: 1) ادامه حاکمیت برای رژیم حاکم بدون ایجاد تغییرات امکان ندارد؛ بحران در میان سران حاکمیت یعنی بحران سیاسی در طبقهی حاکم موجب پیدایش شکافی میشود که نارضایتی و شورش مردم ستمدیده در آن راه مییابد. برای شروع انقلاب معمولا کافی نیست که پایینیها نخواهند به روال سابق زندگی کنند، بلکه علاوه بر آن لازم است که بالاییها هم نتوانند به روال سابق حکومت کنند . 2) تشدید بی سابقه فقر و بدبختی مردم ستمزده که کار را به نحوی بی سابقه به تشدید تضاد بین مردم و هیئت حاکمه میکشاند. 3) افزایش قابل توجه فعالیتهای مردمی که به هنگام "آرامش" تن به غارت میدهند؛ اما در سرفصلهای توقانی و شورش تحت تاثیر بحران عمومی و یا در نتیجه اقدامات هیئت حاکمه بیش از پیش و به مبارزه تاریخی جلب می شوند و به نحوی بی سابقه آمادگی پیدا میکنند که به عمل انقلابی دست بزنند. لنین، یکی از بارزترین نشانههای انقلاب را این گونه توضیح میدهد که: "مردم از دولت جدا شده اند و به لزوم استقرار نظم جدید پی بردهاند."او از "برآمد سیاسی آشکار طبقات و تودهها" سخن میگوید. آنانکه دیگر حکومت و نظم موجود را برنمیتابند و دیگر نمیخواهند به استثمارگران و ستمکاران اجازه دهند که آنها را همچنان بچاپند و همچون گذشته بر آنان حکومت کنند. در نتیجه تودهها پا به میدان مبارزه سیاسی با حکومت گذاشته و نظم او را به چالش میکشند. بهعنوان یک قانون عمومی، بدون این تغییرات عینی، که مستقل از اختیارات احزاب و گروهها و طبقات میباشد، انقلاب، غیر ممکن است. لنین در این مورد میگوید: "چنین موقعیتی در سال ۱۹۰۵ در روسیه و در تمام دوران انقلاب اکتبر در غرب وجود داشت. اما آن موقعیت همچنین در سالهای شصت در قرن ۱۹ در آلمان و در سالهای ۶۱-۱۸۵۹ و ۸۰-۱۸۷۹ در روسیه وجود داشت اگر چه در این حالات، انقلابی به وقوع نپیوست. چرا ؟ بخاطر اینکه هر موقعیت انقلابی باعث انقلاب نمیشود. در چنین شرایطی فقط وقتی انقلاب به وقوع میپیوندد که علاوه بر تغییراتی که در بالا ذکر شد، تغییری ذهنی هم اضافه شود. یعنی نیروی پیشتاز برای به انجام رساندن عملیات تودهای انقلابی به قدر کافی قوی باشد تا بتواند دولت قدیم را (که حتی در دوره بحران هم اگر سرنگون نشود به خودی خود سقوط نمیکند) براندازد ( و یا جابجا ) کند." بنابراین شرط ذهنی همان عنصر رهبری یا سازمان پیشتاز است. پس هنگامی که موقعیت انقلابی یا به عبارتی شرط عینی انقلاب فراهم شد، باید توانایی نیروی پیشتاز، به اقدامات مردمی اضافه شود تا آنان بتواند دولت کهنه را که هیچوقت حتی در درون بحرانها نیز اگر آن را «برنیاندازند» به خودی خود «بر نمیافتد»، درهم بشکند. لنین به حرکت کشانده شدن یکباره «تعداد بسیار زیاد و بی سابقهای» از افراد جامعه را به عنوان نشانهای از انقلاب ذکر میکند که البته همواره با قهرمانی و جانباری تودههای انقلاب کننده همراه است. او توضیح میدهد که در دوران انقلاب، تودهها، در مقیاس میلیونی بهپا میخیزند. «عموم افراد جامعه» که پیش از این به زندگی غیر سیاسی مشغول بودند، با "افزایش فوقالعاده سریع و یکباره و ناگهانی» بهپا خاسته و «به طور فعال، مستقل و مؤثر در زندگی سیاسی و در کار ساختن دولت شرکت میکنند". این تودهها در جریان مبارزه خود با رژیم حاکم و نظم سیاسی و اجتماعییی که آن رژیم در جامعه بر قرار کرده است، یعنی در واقع در مبارزه با روبنای حاکم، در صدد ایجاد حکومت و نظم سیاسی و اجتماعی جدیدی بر میآیند. لازم است که شرایط ذهنی، هماهنگ با موقعیت انقلابی، عمل نماید یعنی نیروهای انقلابی و پیشتاز سازمانیافته بوده و بتوانند با مردم عمیقترین روابط را برقرار کنند و آنها را زیر یک شعار واحد گرد آورند و متشکل سازند. نیروی پیشتاز باید بتواند بر مبنای سیاستی صحیح و اصولی، مردم را در تهاجم علیه حکومت، به سوی پیروزی هدایت کند. اخلال و اشکال در هر یک از این اجزاء می تواند انقلاب را به گمراهی بکشاند و دچار شکست کند یا راهحل بینابینی و سازشکارانهای را بر جامعه تحمل کند. عوامل مختلفی می توانند در پیدایش و تعمیق وضعیت انقلابی موثر باشند. هم پیوندی و ارتباطات بین المللی، دگرگونی های کشورهای پیشرفته و در ممالک همسایه، می تواند سریعا و عمیقا بر انقلاب تاثیر بگذارد. به همین دلیل است که نیروی پیشتاز یعنی عامل ذهنی باید هشیار، آماده و بیدار متوجه این تغییرات و عوامل مختلف و تاثیرگذار باشد و مواضع و تصمیمات ضروری را اتخاذ کند. وضعیت انقلابی و به عبارتی شرط عینی انقلاب میتواند به سرعت و بطور ناگهانی پدید آید. به همین دلیل است که نقش عامل ذهنی افزایش مییابد و اهمیت آمادگی و فعالیتها و مسئولیت آن در قبال چگونگی روند انقلاب بیشتر میشود. در اواخر ماه ژوئیه سال ۱۹۱۷ لنین در مقاله "درسهای انقلاب" مینویسد: "هر انقلابى به معناى یک تحول ناگهانى و شدید در زندگى تودههاى عظیم مردم است". سپس، وی به طور مشخص، از "دوران انقلاب" صحبت میکند که طی آن "دهها میلیون تن از مردم در هر هفته بیش از یک سال زندگی عادی و خوابآلود چیز میآموزند".
بریده ای از شعر اسماعیل رضا براهنی
قسم به چشمهای سُرخت اسماعیل عزیزم، که آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید ای آشنای من در باغهای بنفش جنون و بوسه! ای درازکشیده بر روی تختخواب فنری بیمارستان «مهرگان»! ای آزادیخوان فقیر بر روی پلههای مهربان! ای اشکهای تنهای سپرده به نسیم باد تیمارستان! ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما! ای تباهشده در دانشگاه، در مدارس، در کافهها، میخانهها و در محبت زن و فرزند و دوستان نمکنشناسی چون ما! ای امیدوار به این خیال که زمانی «استالین» در خیابان «چرچیل» ظهور خواهد کرد و «رفقا»یت برای معالجهی شاشبندت تو را به «مسکو» خواهند فرستاد! ای متناقض ابدی! عاشق «استالین»، «دوگل»، «آل احمد»، «هوشی مینه»، زنی رنگینچشم، و «سیاوش کسرایی»، باهم! ای که در تیمارستانهای تهران، خواب بیمارستانهای سواحل «کریمه» را میدیدی! ای که میخواستی پسرت را به شوروی بفرستی به جایش به آمریکا فرستادی! ای که از خانهی اجارهایات در «امیرآباد»، خواب جایزهی «لنین» را میدیدی! از پلههای گرانقیمت تیمارستانی خصوصی که حقوق تقاعدت را بالا میکشید، صلای آزادی در میدادی! و گمان میکردی «ب» از قماش «کاسترو»ست و «ک» از کرباس «لنین»! ای متناقض ابدی! که سادگی روحت به پیچیدگی همهی عقایدت میچربید، و سادگیات کندوی عسلی بود که انگار فقط یک ملکه داشت، و زنبورهای دیگرش نبودند! ای مثل باغی از درختان گردو در ذهن کودکان سادهی شعر! ای اسماعیل! ای ایستاده در صف آزمایشگاههای شهر، با شیشهای بلند در دست، و جنگلی از تصاویر رنگین بر سر! ای خوابگرد شرق و غرب! ای خیانتشده! ای بیحافظهشده پس از نوبتها شوک برقی! ای ناشتای عشق! ای آشنای من در باغهای بنفش جنون و بوسه! دکمههای نیمهسیاه و نیمهقهوهای پستانهای ورمکردهات بوی بوسیدن میدهند دو شانهی برهنهات به دو غول یک چشم میمانند که از پشت پوست مرده جهان را مینگرند تماشا میکنی نمیتوانی حرف بزنی، به جای حرف زدن بوسه میزنی بلند نشو، از رختخوابت، بلند نشو، اسماعیل! حرف که میزنی گریهام میگیرد که چرا حرف نمیتوانی بزنی ای بهار فقید کلمات بر گلستان مخدوشی از دهانی افسرده، ای اسماعیل بلند نشو از رختخوابت! ای همسن شاه، معاصر اختناق، ای شهروند شکنجه! ای گنجشک دربدر در خانههای اجارهای! ای پسر واقعی «ابراهیم» و «نیما» باهم ای بیخانه، ای بیآسمان، ای بیسقف، ای بیزمین! ای سایهنشین تنگدست این عصر تنگدل ای شاعر نسلی تهیدست گورت کجاست تا که به مدد عشق تو را از اعماق آن بیرون کشم؟ ای اسماعیل! ای برادر من، بلند نشو از رختخوابت! یادت صبحانهای است که در روز اول انقلاب خوردم خاطرهی مرگت، آب غسلی است که شهیدی سوراخسوراخشده در انقلاب را دادم بلند نشو از رختخوابت! ای که واژهها را هم یکیک و هم دستهدسته فراموش کردی، تو را به خدا، بلند نشو از رختخوابت! --مثل آسمانی که پرندگانش را فوج به فوج فراموش میکند مثل شبی که ستارگانش را فراموش میکند-- بلند نشو از رختخوابت! ای پدر زخمی پرندگان گریان آسمان ایران! ای شعرخوان جوان سی سال پیش برای کارگران! وقتی که باید از آنها امضاء میگرفتی که شعرت را میفهمند، که شعری هست که کارگران هم میفهمند-- ای تبعیدشده از شانههای سوختهی کویر به روسپیخانهی تهران! تهران، تو را، پیش از آن که بمیری به گوری گمنام بدل کرد بلند نشو از رختخوابت، اما به من بگو: گورت کجاست تا ابریشمی از کلمات بر آن بریزم! مرده باد شاعری که راز سنگر و ستاره را نداند! زنده باشی تو که این راز را میدانستی! و از ورای سینهای سفید که بر آن خیل حوریان خفته بودند چشمهای مورب آهوان باکره را شیر میدادی ای نهانگشته از چشم منِ بییار! ای تنها مردی که جنون «اوفیلیا»ی «هملت» را داشتی! ای غرقه در مردابهای ساکت، در برگهای پائیز، در شبهجزایر متروک، در بهمنهای فروریخته، در دریاچههای نمک، در تپههای طاسیده، در آشیانههای پرنده، در آسمانهای بیستاره، در خورشیدهای بیمدار، در مهتابیهای مشرف به خالی، در کوچههای تهی از قدمهای عاشق! به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!