سفری با عینکِ تَرَک خورده
مروری کتاب بر «شعارنویسی بر دیوار کاغذی» امیر احمدی آریان
روزبه جورکش در نقد کتاب امیر احمدی آریان: یک بازبینی دستوپا شکسته و گزیده از ادبیاتِ سالهای دهۀ ۱۳۸۰ و وضع و حالِ داستاننویسی ایرانی: از ۷۶ تا ۸۸.
شعارنویسی بر دیوار کاغذی، کتابیست به قلمِ امیر احمدیآریان که چاپِ اول آن در زمستان ۹۳ توسط نشرِ چشمه روانۀ بازار شده است. رسالهای که به «زمانه و زمینۀ ادبیات در دهۀ هشتاد» و «چخوفیسم ایرانی و ادبیات زندگی روزمره» در دو فصل میپردازد. آریان متولد ۱۳۵۸ است. مجموعهداستان «تکههای جنایت» و رمان «چرخدندهها»، «غیاب دانیال» و اخیراً «و نهنگ او را بلعید» به زبان انگلیسی نوشته است. کتاب اوهام پل آستر، جایی برای پیرمردها نیست کورمک مککارتی، زنانه نیست پی. دی. جیمز و پیشروی ای. ال. داکترو نیز به ترجمۀ او چاپ شدهاند.
رسالهی شعارنویسی شامل گفتارهایی کوتاه است که توجهای گذرا دارد به متن و حاشیهی ادبیات معاصر در تکّههایی بلند. یک بازبینی دستوپا شکسته و گزیده از ادبیاتِ سالهای دهۀ ۱۳۸۰ و وضع و حالِ داستاننویسی ایرانی: از ۷۶ تا ۸۸. به ظاهر ۱۲ سال اما عمرِ بهارِ روزنامهنگاری، خزانِ روزنامهها و زمستانِ مغموم و تاریکیی شبیست این ۱۰، ۱۲ سال در ادبیات و اجتماع و سیاست ایران.
اگر سه دوره را برای تاریخِ نقدِ و فکرِ ادبی مدرن یعنی آنچه را که نظریه ادبیات مینامیم، در نظر بگیریم، دورۀ اول از مشروطه تا کودتایِ ۳۲ که اغلب شامل نوشتههای روشنفکرانِ چپگرای دهۀ ۱۳۲۰ میشود، دورهی دوم از کودتا تا خرداد ۷۶ که شامل تمامِ آنچه را که دستگاهِ تفکرِ ادبی ما شکل داده و دورۀ سوم از جنبش دوم خرداد تاکنون در نظر آوریم، یادداشتهای آریان در دستهی سوم قرار میگیرد. او یادداشتها و نقدهای خود را گزیده کرده است. ایدههای کلی که هرکدامشان میتوانست طرحِ مسئلهای باشد برای یک پژوهش بلندتر. او در مقدمه از ضعف و دلایلِ ضعف صفحاتِ ادبیِ روزنامههای اصلاحطلب در دههی ۱۳۸۰ مینویسد و بایدها و نبایدهایِ یک روزنامهنویسِ ادبی را برمیشمرد. آریان در صفحات ابتداییِ مقدمه از نقدنویسی در صفحههای ادبی روزنامهها پس از دومخرداد ٧٦ سخن میگوید. از ضعفها، نوسانها و چالشهای نقد در این صفحهها که به اعتقاد راقم این سطور بنای ابتذال و تهی شدن مفاهیم در نقد ادبی ایران را رقم زد خصوصاً صفحات ادبیای که در مطبوعات ارگان سازندگی منتشر میشد.
روزنامهنویس ادبی جایش در این رساله مشخص است و حدّش، میانه و لایِ سربها که دیواری باید حدِ آن باشد و خطِ غایی دارد. آریان مینویسد: «سلاح او شور تفکر است هرچند به معنایی بدوی و گاه سطحی. روزنامهنویس صفحات ادبی ویروس است یا باید باشد نه نظریهپرداز آن، کارش دخالت و گاه ضربه زدن است، کنجکاویاش سیری ناپذیر است و اصرارش برای نوشتن و اظهارنظر گاه کودکانه به چشم میآید... او خود را در فرآیند مبارزه میبیند و همراه و همرزم دارد، منتها در قیاس با ایدئولوگهای مبارزه که کتاب و جزوه مینویسد و نیروهای فیزیکی آن که مبارزهی خیابانی را پیش میبرند، او شعارنویس دیوارهاست.» شعارنویس با اِسپِری خود خطخطی نمیکند، اما یک عقده دارد که بازگشاییاش، متنخوان را به دیدن وا میدارد.
هدفِ او بازنویسی مضامین و تکههایی بوده که علاوهبر واقعهای خاص، توان خطاب قرار دادن کلیتی را داشته باشند که محیط است بر آن واقعه، و به این طریق، برای مخاطبانی که نیامدهاند هنوز، برای آنان که ارتباط مستقیمی با آن واقعهی خاص نداشتهاند، خواندنی باشند و حرف داشته باشند.
کم نیستند کسانی که در طی ۱۰ سال اخیر یا کتابِ نقد به چاپ رساندند یا مقالاتشان را این جریده و آن سایت درمعرض دید قرار داده است اما نوشتارِ احمدی آریان شاید آغازِ یک پایان باشد. آغازی از پیوستارِ تحشیهها در باب فضایِ سالها عمرِ ادبی و پایانی بر نوشتارهای بلندِ بیمایه و بعضاً آکادمیک ما. از این دست کارها اگر دنبالِ آنیم باید به سالهایِ خیلی دور برگردیم. کاری که نمونهاش را از رضا براهنی در کتابِ کیمیا و خاک سراغ داریم هنوز.
بخشِ اولِ شعارنویسی با طرح یک سوال بهظاهر ساده آغاز میشود که شرطهای لازم و کافی برای نویسندهشدن یا نویسنده بهحسابآمدن کداماند. او با آوردن چند مثال از پیشینهی سیاستمداران و هنرمندان و ورزشکاران به تعلقِ گفتارِ اجتماعی خاصشان میپردازد که هیچکدام نمیتوانند متعلق به آن گفتاری باشند که آنها را نویسنده به حساب آورد. حال، در این سفری که همراه با کمی عصبانیت نیز است، به مسئلهی ورود یا دخالت بازیگران و سینماگرانِ ایرانی در ادبیات که منظور چاپِ داستان و شعر میباشد، در دههی هشتاد پرداخته است. و میخواهد جوابِ این سوال را مرور کند که:«چه میشود که بازیگر یا کارگردانی که محتاج اسم و رسم نیست به این نتیجه میرسد که داستانهایش را منتشر کند و صاحب کتاب شود؟» او اما محکوم نمیکند که در مقام قاضی نیست که حکم صادر کند و گردنِ هنرمندانی را بزند که داستان چاپ کردهاند، و نه در مقامِ یک وکیل دفاع میکند. شاهدِ ماجراست. ماجرایِ عینیی که مقصرش فضایِ مسموم و غبارآلود. مؤلفِ این رساله برای چنین مسئلهای سه دلیل میآورد: «نخست، سینمای ایران بازیگرانش را ارضا نمیکند. سیاستهای عجیب و غریب فرهنگی دههی هشتاد، سینمای ایران را در سرازیری هولناکی انداخته است و بسیاری را به فکر بیرون بیرون پریدن از این ماشین افسارگسیخته افتادهاند...»، دومین دلیل «شیئیت کتاب است.» و سومین دلیل، به فضای ادبی بازمیگردد. بیراه نیست و راهِ رفته است انگار. راهی که محدود به دههی هشتاد نیست و تا کنون، ابتدایِ دههی نود شاهدِ مسیر پر رفت و آمدِ بازیگران و کارگردانان به فضایِ داستان هستیم.
روزمرگی؛ نقطۀ اتکای داستاننویسی؟
مسیرِ رفتهی ادبیاتخوانها در دههی هشتاد در حولِ کدام محور در کجایِ یک سرگردانی میچرخد؟ آریان نقطهی اتکایِ داستاننویسی را «روزمرگی» میداند. یعنی آنچه میتوانسته باشد اما در پَسِ یک گذشته مانده است.
«کنش ِمتکی به روزمرگی که خلق وضعیت استثایی بود.» از سویِ دیگر، گرایش به زبانِ اکثریت نه تحقق یک آمال و آرزوست که آن را «دموکراسی ادبی» میدانیم. که یک دیکتاتوریست در باطن. اما دستْ گذاشتن و تعمقِ آریان در همین نقطه است. اشارهای درست که:«رواج زبان روزمره را میتوان گسترش امکان نوشتن و خواندن ادبیات به سطوح گستردهتری از جامعه دانست. مشکل اینجاست که این دموکراسی فاقد محتواست، شکل دیگری از دموکراسی صوری است که نتیجهاش، بهجای گسترش، بارآوری اختگی فضای ادبی است: تمام تجربههای زیستهی همهی انسانها میتوانند بیواسطه به رمان بدل شوند، فقط باید ابزار بیرون کشیدن این رمان را پیدا کرد.» شاید یکی از دلایل ضعف این کتاب را بر عدم تحلیلِ مسئلۀ سانسور شدید بعد از دوم خرداد اشاره کرد. سانسوری که ادبیات و ادبیت آثار را در خود بلعید و امرِ نوشتن را از کردوکارهای انتقادی به وجهی سانتیمانتال تبدیل کرد. خصوصاً در عصری که نئولیبرالیسم در حوزه فرهنگ بنگاهداری ادبی یا کارگاههای داستاننویسی را رونق داد.
نویسنده یک وضع ترسیم میکند. ترسیم روند یک وضع که برسد به مفهوم «چهره شدن» و تحلیلِ تغییر سن چهرههای ادبی. اما قبل از آنکه به دلِ تاریخ بزند و تاریخچهای از سه دهه حضور جوانان در عرصههای سیاسی و اجتماعی ارائه بدهد، یک شرح ارائه میدهد از یک نویسندهی مشهور: «نویسندهی مشهور در دههی هشتاد موجودی است به کل متفاوت از نویسندهی مشهور در دههی چهل. این تغییر روشن است و از چشم دور نمیماند. شهرت نویسندگان دههی هشتاد، اگر شهرت برای چنین حرفهای هنوز معنایی داشته باشد، در سن و سالی به کل متفاوت از نویسندگان دههی چهل آغاز میشود. سکان هدایت بدنهی اصلی داستاننویسی ما به دست آنان افتاده که در عرف جامعهی ایران و زبان فارسی جوان خوانده میشوند و به میانگین سن نویسندگانی که مجموعه داستان یا رمانی از آنان منتشر میشود به وضوح پایین آمده است. مقصود دگرگونی در سن و سال نویسندگان دههی ۱۳۸۰ است.»
نویسنده خود دارد خواهناخواه تجربهی زیستهی خود در اواخر دههی ۱۳۷۰ را بازگو و باز به فضایِ فرسایشی و بیمایه یا کممایهی روزنامهنگاری ادبی در مطبوعات آن روز ورود میکند.
آریان در شعارنویسی از سهگونه نقد سخن میگوید. «نقد محافظهکارانه» که ادبیات جوان را دربست میپذیرد، «نقد کینهتوزانه» که در ظاهر تسلیم ایدئولوژی جوانسالاری نشده است، ولی در حقیقت محصول بیواسطهی آن است و بدون این فضا علت وجودیاش از بین میرود، مگر اینکه جایگزینی بیابد و دشمن دیگری بتراشد. هردو قطب از تفکر و نظریه و تهیاند. و «نقد مولد.» از دیدگاه او نقد مولد، نقدی است که به مفهومسازی روی بیاورد و عرصهی درگیری با مفاهیم است. او در تلاش برای به ارمغان آوردن نقدِ مولد است. بیاید به تحشیهای که خلیل درمنکی منتقد بر این کتاب در روزنامه شرق نوشته است سری بزنیم. او در بابِ این موضوع مینویسد:« آریان که دستکم از یک دهه پیش، بههمراه چند تن دیگر همواره در جستوجوی مفهومسازی در حوزه نقد ادبی در ایران بوده است، خواسته-ناخواسته با دشواریهای گفتهشده روبهرو شده و کمتر در این باب کامیاب بوده است، بنابراین بهناگزیر چنین دست گشوده به تمثیلپردازی روی آورده است» اما تمثیلپردازی، برای آریان جاده است، شاید یک میانبر که او را پرت میکند به وادیِ نظریهپردازی و آنچه که آرزوی اوست.
مولف در پایانِ بخش اول به مهاجرتِ اهل ادبیات فضای مجازی نیز میپردازد. اما پیش از ورود به آن به نفسِ «کنش خواندن» میپردازد. سودمندی و ناسودمندی خواندن در کجاست؟ بر اساسِ کدام منطق از خواندن باید دفاع کرد؟ آیا لحنِ تحکمآمیز، یا لحنِ نصیحتگونه در این سالها ما را به خواندن واداشته است؟ ترغیب و میلِ به خواندن در چه موقعیتِ زمانی و مکانی به وجود میآید؟ اما هرچه از ابتدا به اواخرِ دههی هشتاد میرسیم میل ما به دیدن است تا خواندن. «ما روزبهروز متنها را کمتر میخوانیم و روزبهروز بیشتر میبینیم» بخشی از یک «هراس».
آریان مینویسد: «اتفاقی که در این بین میافتد زوال پدیدهای است که چه بسا اهمیت و امیدِ نوشتن تماماً به اوست: مخاطب تصادفی خوانندهای که از وجودش به کل بیخبریم. وضعیت فیسبوکی در حکم مرگ، مرگِ مخاطب تصادفی یا فیلتر شدن اوست و محدود شدن گسترهی خوانندگان به «دوستان»، به همین معنایِ پیچیده شده و دگرگون شدهای که فیسبوک جا انداخته است.» اما این شرایط معلول چه عواملی است؟ آوارِ ریخته شده نه بر سر نویسنده که خود بخشی از ایجاد گسل است. «حذف مخاطب تصادفی و بسته شدن فضای ادبیات به درون، بیش از هرچیز دال بر محافظهکاری و هولناکی است که بخش عظیمی از ادبیات امروز به دامش افتاده است، و نشانهای است از رخنهی ترس به ارکان فرآیند تولید ادبی». اما فرایند تولید ادبی در ایرانِ امروز بیش از پیش بر محور منطق سرمایه و محور تولید میچرخد که عبور از وضع فعلی را به نظر ناممکن کرده است.
از همین نویسنده:
نظرها
مجید عظیمی
مقالهای بسیار خوب از این نویسنده. دهه هفتاد نقطه مهمی در ادبیات ما محسوب میشود و ممنون که شما هم بهش پرداختید. بخش ادبیات با چند مقالهای که از امثال جورکش و شیدا و نوشآذر چاپ میکند خیلی خواندنی شده است. عظیمی - پراگ