درگذشت یحیی حسن، شاعر سرکش: برای زنده ماندن شعر کافی نیست
عباس مودب – ظهور شاعر دانمارکی فلسطینیتبار مانند سقوط یک شهابسنگ دور از انتظار بود. مرگ او هم نابهنگام در ۲۴ سالگی. نگاهی به زندگی او در حاشیه و متن جامعه میزبان.
یحیی حسن، شاعر فلسطینیتبار دانمارکی در ۲۴ سالگی در زیر خاک آرام گرفت، هم او که در روی زمین هیچکس مجال آرامشاش نداد. حسن متولد ۱۹۹۵ در شهر آرهوس، دومین شهر بزرگ دانمارک، در خانوادهای فلسطینی به دنیا آمد. ظهور او در عرصه شعر دانمارک بیشتر شبیه به سقوط یکباره شهابی بود که هیچکس انتظارش را نداشت.
در سال ۲۰۱۳ اولین مجموعه اشعار او به نام «یحیی حسن» در مدت کوتاهی رکورد فروش را در تاریخ دانمارک شکست و به تیراژ ۱۲۰ هزار نسخه رسید. نقدهای ستایشآمیز منتقدان از اولین مجموعه شعرش، او را در مرکز خبرها قرار داد. در همان سال کانال ۲ دانمارک مصاحبهای با او انجام داد و او بدون پردهپوشی، از خشونت پدر و ریاکاری پذیرفته شده در جامعه حاشیهنشین مهاجران سخن گفت: سخنانی که اگر یک شهروند دانمارکی به زبان میآورد بدون شک به نژادپرستی و ضدیت با خارجیان متهم میشد. نیرویهای دست راستی در دانمارک اگر چه سکوت کردند ولی از اینکه جوانی با تبار فلسطینی و بزرگ شده در محلههای خارجینشین همان حرفهائی را میزد که آنها مدعی آناند، قند در دلشان آب شده بود. یحیی حسن واقعیت را آنچنان که تجربه کرده بود بیان میکرد بدون اینکه بخواهد و یا علاقهای داشته باشد که دلیل شکلگیری این واقعیت را ریشهیابی کند. فشرده سخنان او در این مصاحبه این بود:
«کلاس دوم از مدرسه اخراج شدم با چهار نفر دیگر که عرب و سومالیائی بودند به مدرسه ویژهای فرستاده شدم تا رفتار ناشایست من اصلاح شود که آنجا هم کمکی نکرد و در نهایت مرا به اجبار از خانوادهام جدا کردند. پدرم به طور میانگین سه تا چهار بار در هفته ما را (منظور خواهر برادرها) تنبیه میکرد، بستگی داشت به حال و روز خودش. پدرم خانهنشین بود و با کمکهای بلاعوض شهرداری زندگی را میگذراند. با اینکه وقت کافی داشت که به تربیت فرزندانش بپردازد حال و حوصله اینکار را نداشت. خب اگر وقت ندارید بچه تربیت کنید پس بهتره بچه پس نیندازید. ولی این یک شیوه عربی است که پنج شش تا پشت سر هم پس میاندازند. این درست که زندگی سختی در اردوگاه پناهندگی داشتهاند و دچار تروما شدهاند ولی این دلیل نمیشود که یک موجود زنده را به دنیا بیاورند وقتی مسئولیت نمیپذیرند. ریاکاری در خانواده و نسل من خیلی عادیه، نماز میخوانند و روزه میگیرند ولی به هر طریقی شده سر جامعه کلاه میگذارند و تا میتوانند میدوشند. من دراین محیط بزرگ شدهام. محیطی کاملاً خلافکار. من متعلق به نسل مهاجران حاشیهنشین هستم که همه دروغ میگویند. یک نفر در فیسبوک پرسید چرا مسلمان نیستی؟ گفتم من نماز نمیخوانم، روزه نمیگیرم، مشروب میخورم، حشیش میکشم و با دختران دانمارکی به رختخواب میروم. در جوابم گفت من هم همین کارها را میکنم ولی مسلمان هم هستم. ما نسلی ریاکار هستیم. نسلی که پر است از آدمهای کله پوک احمق. تمام پسرعموها و پسرخالههای من خلافکارند. حاشیهنشین بودن و تلاش نکردن برای یک زندگی بهتر تقصیر سیستم نیست، مسئولیت پدر مادرها است. بدون شک پدر مادرهای ما زندگی سختی داشتهاند، مساله این نیست، مساله این است که باید مسئولیت میپذیرفتند. باید بفهمند آزادی یعنی چه، این را باید بفهمند"
یحیی حسن در این مصاحبه و مصاحبههای بی شماری که در روزنامهها و دیگر وسایل ارتباط جمعی شرکت کرد بدون خودسانسوری و با صراحت و با کلماتی خشن، خشم خود را از ریاکاری و زاهدنمائی را بیان کرد. رکگویی او و انتقاد بی محابای او از فرهنگ حاکم در جامعه حاشیهنشینن مورد استقبال جامعه دانمارک قرار گرفت ولی با ترشروئی و خشم از طرف حاشیهنشینانی که در مورد آنها دست به افشاگری زده بود روبرو شد. گروههای افراطی او را به خیانت متهم کردند و سیل تهدیدها و آزارها به سوی او روان شد اما او کسی نبود که از مواضع خود عقبنشینی کند و با جدی شدن تهدیدات تحت حفاظت پلیس قرار گرفت.
خانواده و جامعه
"پنج بچه به صف و پدری چوب به دست" شعر «کودکی» اینگونه آغاز میشود، حسن پدر خشنی را توصیف میکند که استفاده از چوب و تنبیه وحشیانه تنها شکل تربیت کردن بچههایش بوده است. پدری خشن و مادری که از ناتوانی به هنگام تنبیه بچههایش بشقابها را در راه پله آپارتمان به زمین میکوبد و میشکند. اگر بخواهیم حرفهای یحیی حسن را در این مصاحبه و تصویری که او در شعر کودکی از پدرش ارائه میدهد معیار قضاوت قرار دهیم بدون شک پدرش مقصر اصلی خواهد بود. در اینکه بار بزرگی از مسئولیت بر دوش پدر است شکی نیست ولی نمیتوان آنچنان که یحیی حسن میگوید سیستم را بدون تقصیر دانست. برای درک بهتر شرایطی که حاشیهنشینی را به وجود آورد و نقش آن در شکلگیری فرهنگ موازی با جامعه، ناچار باید به تحولاتی که در جامعه دانمارک از دهه ۹۰ میلادی به بعد رخ داده است نگاه کنیم:
دانمارک کشوری است بنا شده بر دولت رفاه که سوسیال دموکراسی طی چند دهه آن را ایجاد کرده است. هر چند مردم همواره از در صد بالای مالیاتی شکوه دارند ولی هم زمان از اینکه نگران هزینه تحصیل فرزندانشان از دبستان تا دانشگاه نیستند و از درمان و بهداشت با کیفیت خوب بهرهمندند خرسندند. دانمارکیها همواره از اینکه از آزادی بیان، مطبوعات و آزادی اجتماعات برخوردارند به خود میبالند که حق هم دارند. در اواخر سالهای ۱۹۹۰ میلادی اصطلاحی در وسایل ارتباط جمعی ساخته شد به نام "نسل دوم مهاجران" که منظورکودکان و نوجوانانی بودند که از تبار غیر دانمارکی و غیر اروپائی در دانمارک به دنیا آمده بودند. این اصطلاح یک سفسطه است، چرا که منظور آن نوجوانان و جوانانی بود که در دانمارک متولد شدهاند، آنها به دانمارک مهاجرت نکردهاند. آنها در دانمارک متولد شدهاند در دانمارک مهد کودک رفتهاند و در دانمارک به مدرسه رفتهاند. این اصطلاح به تدریج به مفهومی مترادف با جوانان خلافکار غیردانمارکی تبدیل شد و کمکم شامل تمام جوانانی شد که در خانوادههای مسلمان زاده شده بودند. این دگردیسی در مفهوم، تصویری کلیشهوار از جوانان دانمارکی با تبار خاورمیانهای برای جامعه ساخت که همگی آنان را در سبدی که شامل خلافکارها، تجاوزگرها، سوء استفادهگران سیستم رفاه اجتماعی و متعصب مذهبی بود ریخت. اگر چه این جداسازی سیاست رسمی دانمارک نبود ولی قدرت رسانهها به ویژه رسانههای بخش خصوصی قویتر از سیاست رسمی بود و موفق شد مساله پناهندگان و مهاجران را به عنوان بزرگترین مشکل اجتماعی به جامعه بقبولاند، بسیاری از واژهها که در سالهای دهه ۱۹۸۰ به کار بردن آنها مترادف با نژادپرستی بود به تدریج به امری عادی در رسانهها تبدیل شد. رسانهها بدون وقفه اطلاعات منفی در مورد این جوانان نشر دادند. مسئولیت تمامی مشکلات به گردن آنها افکنده شد و واکنش آنها به این همه توهین طبیعی بود. وقتی هر روز به شما بگویند که شما مثل ما نیستید و اینجا سربار هستید اولین پرسشی که پیش میآید پرسش در مورد هویت شخصی است، اگر من دانمارکی نیستم پس که هستم؟ بخشی از این جوانان که در جستوجوی هویت خود بودند کوتاهترین راه را انتخاب کردند " زندگی در حاشیه".
مشکل حاشیهنشینی این است که فرد در فرهنگی متفاوت با جامعهای که در آن زندگی میکند به شکلی موازی به سر میبرد. برای کودکانی که در چنین محیطی رشد میکنند همیشه این مشکل وجود دارد که خود را با کدام فرهنگ باید وفق دهند به ویژه که تفاوت فرهنگی بسیار عمیق باشد، که این تفاوت بین فرهنگ جامعه پسامدرن دانمارک که آزادی فردی و آزادی انتخاب امری است طبیعی و فرهنگ عشیرتی - عربی با حاکمیت مطلق پدر و تبعیض جنسی بسیار عمیق است. یحیی حسن در چنین شرایطی رشد کرد.
شکلگیری محلههای خارجینشین در دانمارک
در شهرهای بزرگ دانمارک محلههائی هستند که اکثر ساکنان آنها را مهاجران و پناهندگان از کشورهای غیر اروپائی تشکیل میدهند. شکلگیری این " گتوها" نه انتخاب خارجیان که راه حل مسئولان بوده است (خواسته یا ناخواسته). یحیی حسن در یکی از این محلهها در غرب شهر آرهوس به دنیا آمده است و در آنجا رشد کرده است. مجموعه ساختمانهای بتونی با رنگ خاکستری سیمان ولی فضای کافی سبز در بین ساختمانها که روزگاری طبقه کارگر دانمارک در آنها زندگی میکرد و تابستانها در چمنهای سبز مردان و زنان با کمترین پوشش حمام آفتاب میگرفتند اینک مملو است از زنانی با پوشش اسلامی در حال حمل کیسههای خرید روزانه، دختران جوانی با روسری و شلوار جین در راه مدرسه و پسران جوانی که تا دیروقت در بیرون از خانه به سر میبرند. رشد تدریجی این محلهها آنها را از ارتباط با جامعه دانمارک به مقدار زیادی بینیاز کرد. شکافی عمیق بین "ما" و "آنها" از هر دو طرف ایجاد شد. رسانهها نیز هر روز بر آتش این اختلاف دمیدند. حال کودکی به نام یحیی حسن که روزها در دانمارک زندگی میکند و شبها به فلسطین کوچکی که پدرش برای او ساخته است بازمیگردد چگونه باید با این دوگانگی زندگی کند؟ او در خانه با چهار خواهر و برادر، پدری بیکار که تنها دل مشغولیاش دنبال کردن اخبار از شبکه الجزایر است و مادری که پنج فرزند به دنیا آورده و همه زنانگیاش در پختن و شستن خلاصه شده زندگی میکند. خانهای که در آن حق ندارند دانمارکی صحبت کنند. در کودکستان مربیهای کودک اکثرا زن هستند، زنانی که روسری به سر ندارند و تابستانها هم با شلوارک کوتاه به پا بچهها را به گردش میبرند. زنانی که یا هنوز بچه ندارند و یا یک یا دو بچه دارند و بعضی از آنها دیگر با پدر فرزندانشان زندگی نمیکنند و خود تصمیم میگیرند که چه وقت و به کجا مسافرت کنند. مربیهای مرد بر خلاف پدر یحیی در کارهای روزانه مهدکودک شرکت میکنند. وقتی به مدرسه میرود اگر چه تعدادی معلم مرد هم هست ولی همچنان این زنان هستند که اکثریت را دارند. در مدرسه به او میگویند که تنبیه بدنی در دانمارک ممنوع است و بچهها از حقوق خود برخوردارند، حقوقی که در فلسطین کوچک او تنها یک رویا است.
اول نوبت این دست بعد نوبت دست دیگه
یک کم دیر کنی، چوب به هر جات که دلش خواست میخوره
یک ضربه، یک جیغ، یک عدد ـ ۳۰ شاید هم ۴۰ به ۵۰ هم میتونه برسه
آخر سر هم وقتی داری میری با ضربه آخر به ماتحت مبارک به بیرون بدرقه میشی
(از شعر کودکی)
چنین کودکی سرگردان در بین دو دنیای متفاوت نمیداند که راهش را با قبلهنمای پدر بیابد و یا با قطبنمای مدرسه، یاد نگرفته است که دردش را بیان کند پس نافرمانی میکند. او را به همراه چهار بچه دیگر که عربتبار و سومالیائی هستند به مدرسه ویژه میفرستند تا یاد بگیرد با معیارهای اجتماعی خود را وفق دهد. چنانکه گفته شد این راهحل هم کمکی نکرد و او را از خانواده جدا میکنند. او به سن نوجوانی میرسد، سرکش است و تن به هیچ نظمی نمیدهد. همراه نوجوانان دیگر به کارهای خلاف دست میزند، چندین بار دستگیر میشود تا اینکه به گفته خودش نوشتن به یاری او میآید. یحیی حسن بغض فروخورده خود را که از کودکی در گلویش شکسته بود به ناگاه همچون فریادی خشمگین در واژههای شعر به بیرون ریخت. هر چند در آغاز رسانهها بیش از هر چیز به جنبه افشاگرانه و ضد مذهبی او توجه کردند و زمانی که از طرف مسلمانان افراطی مورد تهدید واقع شد دفاع از آزادی بیان مساله اصلی رسانه در مورد او شد، ولی همزمان منتقدان ادبی سبک ادبی او را مورد تحسین قرار دادند. منتقدی او را به ” مسلسلی شورشی و شاعرانه تشبیه کرد” چرا که او تمام کتاب خود را با حروف بزرگ لاتین منتشر کرده است و زمانی که شعرهایش را میخواند فریاد خشم و شورش را در کلامش میتوان لمس کرد. او خود را از اسارت پدر و فرهنگ پدری رها ساخت ولی متعصبین مذهبی نتوانستند حق او را برای زندگی در آزادی بپذیرند و تا آخرین لحظه از آزار و تهدید او دست بر نداشتند. در شعر دیگری کودکستان را توصیف میکند که با جمله پایانی آن این نوشته را به پایان میرسانیم.
دیگران با شوق در انتظار آمدن با با نوئل بودند
اما من از او میترسیدم
همانطور که از پدرم میترسیدم
بیشتر بخوانید:
نظرها
داود بهرنگ
با سلام آشنایی من با یحیی حسن آشنایی ادبی ـ از مجرای ادب و فرهنگ در غرب امروز ـ است. در یحیی جوهری از جنس آن جوهری بود که جیمز موریسون " The Doors" داشت. بی تاب و پرخاشگر و هم خو با هراسی درونی بود. دل و درونش را می توان در تابلوی "Scream" ادوارد مونک نروژی دید. تابلوی ادوارد مونک پرترۀ یحیی حسن است. کسی چیزی را از باغ کودکی او دزدیده بود. می گفت این دزد پدر اوست. کسی چیزی را در او کشته بود. می گفت این قاتل پدر اوست. یحیی کلمه را در اوان نوجوانی اش در زندان کودکان با خواندن کتابی سریالی کشف کرد. انگار به گمشده اش رسید. از آن پس آغاز به خواندن و خواندن و خواندن و خواندن و خواندن و سپس نوشتن کرد. هر که خواند چیزی کمیاب در او و در نوشته اش یافت. مثل معجزه بود. او می توانست با واژه معجزه کند. چیزی بنویسد که دیگران با خواندنش چیزی نزد او و نزد خود بیابند. شانزده ساله بود که بزرگان هنر و ادب در جامعه اش به تحسین و تشویقش پرداختند و هم محلی هایش کمر به قتل او بستند. درهم جوشی او با جامعۀ میزبانش سبب این دشمنی بود که هم محلی هایش آن را برنتافتند و خیانت پنداشتند که او را آن ها هم قبیله با خود می انگاشتند و یحیی دیگر دل از قوم و قبیله و فرهنگ قبایلی آنان کنده بود. یحیی از سویی قربانی دشمنی هم محلی هایش و از سوی دیگر قربانی داروهای آرام بخشی شد که دکتر روانپزشک در اختیارش می گذلشت. هم محلی هایش او را فراوان آزردند. تهدیدش کردند. فحشش دادند وبد و بیراهش گفتند. پریشان و پریشان تر شد. به رویارویی با آن ها برخاست و اقدام به جنگ کرد. اسلحه خرید و سوی یکی از آنان تیر اندازی کرد که به این جرم محکوم به یک سال و نه ماه زندان شد. کارش آنگاه به دکتر و روانپزشک کشید. داروهای آرام بخش گرفت و خورد و خورد و خورد. هم محلی هایش اما رهایش نکردند. او را همچنان آزردند. تهدیدش کردند و فحشش دادند وبه او بد و بیراه گفتند. پریشان و پریشان تر شد و سرانجام داروی آرام بخش خورد و خوابید و دیگر بیدار نشد. او دیگر نیست. جامعه اکنون چیزی کم دارد. جایش هرگز پر نخواهد شد. نادره بود. کلمات را به حروف بزرگ می نوشت تا چشم را متوجه ژرفای کلماتی کند که می نوشت. جریحه دار بود و آنچه می نوشت دلخراش بود و نوشته اش ژرفناک بود و معنا داشت. جایش چه خالیست! داود بهرنگ
sam
از گزارش زیبایتان متشکرم خوب میشد علت فوت ایشان را مینوشتید.
pop
مقاله جالبی است. به نظر میرسد که دانمارک هم شبیه سوئد محله های خارجی نشین فقیر دارد. من در این فکر بودم که چطور این شاعر فلسطینی ـ دانمارکی در دانمارک مشهور شد تا اینکه این مقاله را خواندم و متوجه شدم که اشعارش در ضدیت با فرهنگ و سنتهای اجتماعی به اصطلاح شرقی و مسلمانی است. چون اصلاً افرادی که از این نوع کشورها و با خانواده ای مسلمان در جائی مثل سوئد یا دانمارک زندگی میکنند مشهور نمیشوند مگر اینکه یک نوع ضدیت با فرهنگ و رسوم جامعه سنتی خانواده شان نشان دهند. متاٌسفانه دید انتقادی این نوع افراد به مقدار زیادی سطحی است و یک جانبه و به ریشه مشکلات توجه ای نمی کنند، مثلاً به این مسئله توجه نمی کنند که اصلاً به چه دلایلی این مناطق فقیر خارجی نشین بوجود میآیند.
عباس مودب
کاربر گرامی سام طبق گفته پلیس یحیی حسن به مرگ طبیعی در خانه خودش فوت کرده است. از آنجا که جزئیات دیگری نوشته نشده بود از حدس و گمان پر هیز کردم.
بابک
این فرهنگ دور رویی و دروغ، خصیصه تمامی جوامع مسلمان نشین است. مسلمان به خود این حق را میدهد که چون نمازش را میخواند، روزهاش را میگیرد، برای حسین سینه میزند، و ضریح میلیسد، حق دارد تا هر آنچه پلیدی است در جامعه انجام دهد. چون معتقد است مولایش حسین او را شفاعت خواهد کرد و اجازه نخواهد داد او به درک واصل شود. بهرحال این یک فرهنگ است که در جوامع مسلمان نشین رایج و مرسوم است. پدری به بچههای پس انداختهاش توجه ندارد. کار نمیکند. بچههای پس انداختهاش برای او فقط وسیلهای برای تخلیه عقدهها هستند. این فرد دلخوش به نماز روزهای است که آن را فریضه دینی میداند، اما هیچ آخوندی به او نمیگوید که تربیت درست فرزندت از نماز روزهات واجب تر است. چرا؟ چون اگر فرزند درست تربیت شود، آخوند بیکار میشود و باید به خانه برود و لباس ریا را از تن در آورده و آستین بالا بزند و مانند دیگران کار کند. و چون کاری و حرفهای بلد نیست باید قاز بچراند.
داود بهرنگ
با سلام در یکی از کامنت ها گفته می شود که «اصلاً افرادی که از این نوع کشورها و با خانواده ای مسلمان در جائی مثل سوئد یا دانمارک زندگی میکنند مشهور نمیشوند مگر اینکه یک نوع ضدیت با فرهنگ و رسوم جامعه سنتی خانواده شان نشان دهند.» من مایلم در تبیین این پدیدار بگویم که در جوامع اروپایی به قاعدۀ «نسبیت فرهنگی» اعتنا نمی شود. شرح می دهم: 1/ من اگر در آلمان یا انگلیس یا سوئد زندگی می کنم و دارای فرزندم بایست با فرزندم به هنجار آلمان یا انگلیس یا سوئد رفتار کنم. غیر از این اگر آسیب رسان به زیست و زندگانی فرزندم باشد قابل پیگیرد جزائی است. 2/ من اگر در آلمان یا انگلیس یا سوئد زندگی می کنم و دارای فروشگاهم بایست با رعایت تمامی قوانین حقوقی آلمان یا انگلیس یا سوئد [و همخموان با هنجارهای فرهنگی این جوامع] کار کنم. غیر از این اگر منجر به تخلف قانونی شود یا آسیب رسان به زیست و زندگانی دیگران باشد قابل پیگیرد جزائی است. 3/ من اگر در آلمان یا انگلیس یا سوئد بچه ام را به مدرسه می فرستم بایست به هنجار آلمان یا انگلیس یا سوئد باشد. غیر از این اگر آسیب رسان به زیست و زندگانی فرزندم باشد قابل پیگیرد جزائی است. 4/ من اگر در آلمان یا انگلیس یا سوئد کار پزشکی می کنم و دارای اختیارات پزشکانه ام بایست با بیمارانی که به من مراجعه می کنند یا مسئولیت مراقبت از آنان را دارم به هنجار آلمان یا انگلیس یا سوئد رفتار کنم. به ویژه نباید اقدام به تجویز دارو بر اساس طب اسلامی کنم که قابل پیگیری جزایی است. اگر برای مثال گل بنفشه تجویز کنم رسوای عالم می شوم. قابل پیگیرد جزائی نیز است. 5/ من اگر در آلمان یا انگلیس یا سوئد در یک مجتمع ساختمانی زندگی می کنم بایست با در و همسایه به هنجار آلمان یا انگلیس یا سوئد رفتار کنم. غیر از این اگر آسیب رسان به زیست و زندگانی دیگران باشد قابل پیگیرد جزائی است. بالجمله بگویم که اگر کار به مراجع قانونی بکشد و من بگویم؛ 1/ من این کار را کردم چون شرقی ام. 2/ من این کار را کردم چون همخوان با سنت جامعه ای است که از آن جا آمده ام. 3/ من این کار را کردم چون مسلمانم؛ مورد اعتنا قرار نمی گیرد. ازیرا که در این جوامع نسبیت فرهنگی سنجۀ داوری نیست. معیار عقل و علم و حقوق بشر است. نسبیت فرهنگی در نقد و برسی رفتارهای اجتماعی نیز سنجۀ داوری نیست. این جا و در این مورد نیز معیار عقل و علم و حقوق بشر است. با احترام داود بهرنگ
سعید یاد
آقای مودب، دستتان واقعاً درد نکند. من مدتها از ایرانی ها نوشته ای با این صمیمیت در گفتار و در عین حال رعایت خطوط اصلی گزارش در بارۀ وضعیت اجتماعی_فرهنگی فرزندان مهاجرین نخوانده ام. من دانمارکی نمی دانم، اما ترجمۀ تکه هایی از شعر حسن را به( ترجمۀ) آلمانی و هم اکنون در این مقاله به (ترجمۀ) فارسی خوانده ام. به بارو من علت شهره شدن او در دانمارک، در نزد اهل ادب آن کشور ، تنها بخاطر نقد جامعۀ مهاجرین یا اسلام نیست. اشعار او بار ادبی و آهنگ ویژه ی خود را دارد. آقای مودب موفق باشید و باز هم بنویسد.