پروانه اعتمادی، یک پرتره
پروانه اعتمادی به مدت هشت ماه مقابل دوربین بهمن کیارستمی نشست: روایتی از تاریخ هنر معاصر ایران، از تلاش برای خودیابی تا این لحظه. نیلوفر بان این فیلم را دیده است.
پروانه اعتمادی، نقاشی که به صراحت بیان شناخته میشود، در اوایل دهه هشتم زندگی و بعد از تجربه دورههای متنوع هنری، انقلابها، جنگها، ازدواجها، بچهها، سفرها و برگزاری نمایشگاه های مختلف داخلی و خارجی، برای هشت ماه مقابل دوربین بهمن کیارستمی نشسته تا مستند پرتره پروانه ساخته شود. اعتمادی در چهره کهنسالیاش با موهای کوتاه سفید و نگاهی نافذ که چیزی از آن پنهان نمی ماند از هنر میگوید: «آرت یعنی از هیچی چیزی ساختن. به طبیعت چیزی اضافه میکنم که از آن قویتر باشد و بماند. ما هنرمندان دستمان را در نجاست میزنیم و از آن طلا درمیآوریم.»
سال گذشته نام پروانه چندین بار در فضای هنری شنیده شد. نمایش کلاژها و سریگرافیهای اخیر او در دو گالری «اینجا» و «طراحان آزاد» مورد استقبال قرار گرفت و دو اثر قدیمی او، طبیعت بیجانی مربوط به سال ۵۵ و پرتره مداد رنگ مصدق از سال ۵۸، هر یک به قیمت چهارصد و دویست میلیون تومان در حراجی تهران به فروش رفتند. اتفاق عجیبی بود که حوالی آذر سال گذشته فیلم پروانه در جشنواره سینما حقیقت پذیرفته نشد. مسئولان اعلام کردند به دلیل بیحجابی هنرمند، فیلم امکان شرکت در جشنواره را ندارد.
بهمن کیارستمی برای ساخت قسمتهایی از فیلم از عکسها و فیلمهای آرشیوی پروانه اعتمادی استفاده کرده است، تصویر پوستر فیلم مربوط به سالهای جوانی هنرمند است: خانم نقاش با چهرهای جدی و موهای تیره بافته شده در بالای سر، تنها شاگرد مستقیم بهمن محصص. جلال آل احمد که متوجه استعداد هنری پروانه در دبیرستان شده بود او را برای آموزش نقاشی به محصص معرفی میکند. نقاشیهای دوره اول کاری و طبیعت بیجانی که گاهی پروانه رنگهایشان را با سیمان ترکیب میکرد و به آنها شکلی جامد و سنگی میداد با آثار محصص نزدیکی دارند. اعتمادی میگوید مدل موی او در عکس ابتکار محصص بوده است، یک روز موهای بافتهاش را میگیرد و دو طرف صورتش نگه میدارد، این مو ویژگی نقاش میشود.
قصهگویی پروانه اعتمادی به راحتی یک ساعت مخاطب را با خود همراه میکند. فیلم روال خطی مشخصی ندارد و به کلاژی تکه تکه از زندگی نقاش میماند، عکسهای میانسالی و جوانی پروانه، تصاویری از سفرها و گفتوگوهای مختلف، بر هم میافتند و روایت پیش میرود. پروانه اعتمادی در مقابل ساخت فیلم زندگینامهای معمولی مقاومت کرده، حتی حاضر نشده مقابل دوربین کیارستمی کار و نقاشی کند و در انتهای فیلم نام او در کنار نام کارگردان در تیتراژ آمده است. ساخت فیلم از نقاشی صریح و مخالفخوان برای کیارستمی کار راحتی نبوده، گاهی اعتمادی در برابر سوالات از کوره درمیرود، از جا بلند میشود و فیلمبرداری متوقف میشود.
پروانه اعتمادی حدودا بیست ساله بود که به هنرمندان تالار قندریز میپیوندد، گروهی از جوانان نقاش و معمار که تعلق خاطر به جنبش نوگرایی هنری آنها را گرد هم آورده بود. رویین پاکباز، منصور قندریز و محمدرضا جودت از بانیان اصلی تالار بودند و هنرمندانی چون مرتضی ممیز، صادق تبریزی، فرامرز پیلارام، مسعود عربشاهی، قباد شیوا، فرشید مثقالی، پروانه اعتمادی و میرحسین موسوی در آن به فعالیت پرداختند. در مستند پروانه اشارهای به سالهای تالار قندریز نمیشود، اکنون که بیش از پنجاه سال از زمان تاسیس تالار در تابستان ۴۳ میگذرد، خوب است از اهمیت آن در تاریخ هنر معاصر یاد کنیم:
تالار قندریز: تلاش برای خودیابی
تالار قندریز در مدت فعالیت خود نمایشگاههای متعددی برگزار کرد و به نشر متون مختلف هنری پرداخت، نشریهای که تالار منتشر میکرد و نظرات هنرمندان در آن منعکس میشد، خطوط متمایز تالار را در فضای هنری آن دوران پررنگ میکرد. فعالیت گروه هنرمندان تالارقندریز را میتوان درون گفتمان روشنفکری دهههای ۴۰ و ۵۰ خواند. دورانی پرآشوب که بحران مواجهه ایرانیان با غرب و حس مهجور بودن از تحولات هنری دنیا باعث شده بود روشنفکر/هنرمند ایرانی مساله اصلی خود را (هویت) بداند. جستجو برای یافتن هنری اصیل و غیرتقلیدی در مقابل هنر جهانی، باعث رجوع آنها به ریشهها و کند و کاو در گذشته بومی شده بود. مساله اصلی برای هنرمندان جوان و آرمانخواه تالار، ساختن هنری ملی و مترقی بود یا آنطور که رویین پاکباز در فصلی در هنر سال ۴۹ مینویسد: «هنری که مرگ گذشته و تولد آینده را در خود داشته باشد.»
بخشی از مستند «پروانه» ساخته بهمن کیارستمی (توییتر)
نگاه هنرمندان تالار قندریز به گذشته با جریانهای گذشتهگرای دورانشان، هم از نظر اجتماعی و هم استتیکی تفاوت میکرد. نقد اصلی آنها متوجه هنرمندان مکتب سقاخانه بود که با یافتن شباهتهایی میان برخی گرایشهای فرمال هنر مدرن با عناصری از هنر قدیم یا عامیانه ایران و ترکیب این رژیمهای بصری به راه حلی برای همزمانی و معاصر شدن ـ معاصر قلمداد شدن- با هنر غرب رسیده بودند. این گروه از هنرمندان همسو با هنر رسمی و اساسا سازنده هنر رسمی شدند، آثارشان مورد تایید و استقبال قدرت حاکم قرار گرفت، خریداری شد و به موزهها و نمایشگاهها راه یافت. تصاویر رژه سربازان هخامنشی در جشنهای دوهزاروپانصد ساله که نماد ارتباط مفهوم ایدئولوژیکی از قدرت سیاسی آن روز با گذشته تاریخی بود، در امتداد تابلوها و مجسمههایی قرار میگرفت که اعتبار خود را از نوعی هویت بومی در گذشته میگرفتند.
نگاه هنرمندان تالار با این احضار آشتیجویانه گذشته سازگار نبود. آنها مخالف نگاه نوستالژیک به گذشته بودند و مخالف اینکه هنرمند معاصر برای گریز از مواجهه با واقعیت حال به گذشته پناه برد. مساله هویت برای این دسته از هنرمندان نمیتوانست به استفاده از چند نشانه از سنت تقلیل پیدا کند. محمدرضا جودت در گفتوگویی که در کتاب تالار قندریز آمده میگوید:
«برتراند راسل به خاطر جنگ ویتنام دادگاه بینالمللی راه انداخت. اینها یک لحظه هم ما را رها نمیکرد. در این شرایط چگونه میتوانستیم دنبال هویت ایرانیای باشیم که دفتر مخصوص فرح دنبالش بود؟»
نگاه انتقادی و استقلالجویانه هنرمندان تالار قندریز که پروانه اعتمادی تنها عضو زن آن بود، باعث میشد آنها از جریان های رسمی و غیررسمی هنری فاصله بگیرند، در نتیجه در خط حمایتی دولت قرار نداشته باشند. دغدغه آن دوره این هنرمندان به روشنی در بیانیه گروه نقاشان در اردیبهشت سال ۴۸ آمده است:
«هرچند تا کنون جبرا از میراث فرهنگی غرب تغذیه کردهایم، هرچند که تکنیک و حتی اندیشهمان تحت نفوذ فرهنگ مسلط بوده است ولی به راه نجات میاندیشیم. به سنتهای خود ارج میگذاریم و سعی در شناخت بهتر و دقیقتر آن داریم. ما به شکلگیری هنر ملی معتقدیم، هنری که حتی اگر با هیچ یک از الگوهای جهانی قابل انطباق نباشد، خصوصیت مستقل خود را حفظ کند. همچنین معتقدیم که مساله نقاش ایرانی باید در همینجا و در محدوده واقعیات این ملک حل شود. به این دلیل شرکت در فستیوالها، بیینالها و مجامع هنری جهانی را کاری بیهوده میدانیم. و سعی در جهانی جلوه دادن مساله را به نوعی گریز تعبیر میکنیم.»
تلاش برای ایجاد جنبش هنر ملی و ارجاع به ریشههای بومی، در بطن حرکتهای اجتماعی کشورهای مستعمراتی برای استقلال و تلاش خرده فرهنگهای حاشیهای برای دیده شدن هم قابل خواندن است. آنجا که در بروشور سال ۴۷ هنرمندان تالار از استعمار فرهنگی و مسخشدگی در شهر بیقواره وقیح با نئونهای کج و معوج، بنرهای بدقواره، ماشینهای طاق و جفت و تبلیغات میگویند، شهرتوصیف شده را میتوان در هر کشور در حال توسعه درگیر مدرنیزاسیون دیگری هم تصور کرد. بعدتر در فصلی در هنر سال ۴۹ میبینیم که ادبیات هنرمندان تالار قندریز به گفتمانی انقلابی نزدیکتر میشود:
«هنر ما طفیلی هنر جهانی است. باید بتها را بشکنیم و الگوها را دور بریزیم تا بتوانیم نمونههایی برای خود بسازیم که متضمن گسترش در حال و آینده باشد.»
این نگاه (بازگشت به سنت)، در انقلاب به شدت بازتولید شد و عموما شکلی از آن در عرصه سیاسی پیروز شد که در پی تعریف هویت خود، نسبت به فرهنگهای دیگر موضع نفی و تقابل داشت. در آخرین جلسات تالار، هنرمندان به این نتیجه رسیدند که تعطیلی تالار و پیوستن به اعتصابات عمومی بهترین راه برای اثبات حضور اجتماعی آنها است و تالار قندریز پس از ۱۴ سال در تیرماه ۵۷ تعطیل شد.
قصههای خانههای روبرو
فرزند پروانه اعتمادی در همین سالها متولد میشود. دورهای که به کار جدی هنری مشغول بود، در شهر پرسه میزد و عکاسی میکرد. در هفتههای آخر بارداری که مجبور بود خانه بماند، از جلوی پنجره از پایین ساختمان عکس میگرفت و به قصههایی فکر میکرد که در خانههای رو به رو اتفاق میافتادند. دورانی ملتهب بود و او اضطرابهایش را در کارهای مداد رنگش میریخت، نقاشیهایی که تا مدتها در گالریها به نمایش گذاشته نشدند. اعتمادی برای سالها تابلوهایش را به دیوار رستوران میزد و مخاطب هنر او مردم معمولی و راننده کامیونهایی بودند که بین راه توقف میکردند. بعضی از تابلوهای قدیمی هنوز به دیوار رستوران جاده چالوس هستند. یکی از این نقاشیها جوانی خوشچهره است که در سالهای انقلاب به عنوان پرتره حضرت محمد بین مردم معروف شده بود. مسافران زمان صرف غذایشان به این چهره زیبا نگاه میکردند و به حضرت خدیجه برای دل باختن به او حق میدادند!
.net امروز آخرین روز استودیوی آنلاین پروانه اعتمادی است. در این استودیو 10 اثر برای نمایش و فروش انتخاب شده است. پروانه اعتمادی متولد ۱۳۲۶ در تهران است، نقاشی را نزد بهمن محصص آغاز کرد و تنها شاگرد مستقیم این هنرمند محسوب میشود. او در سال 45 خورشیدی وارد دانشکدۀ هنرهای زیبای تهران میشود، اما دو سال بعد تحصیل را نیمهکاره رها میکند. وی نخستین نمایشگاه انفرادی خود را در تالار قندریز در سال 48 برگزار میکند و پس از آن آثارش را در نمایشگاههای انفرادی و گروهی متعدد در ایران و دیگر کشورها به نمایش گذاشته است. در سال 96 در یازدهمین فهرست ٥٠٠ هنرمند برگزیدۀ جهان نام پروانه اعتمادی و چهار هنرمند دیگر ایرانی به چشم میخورد. دورههای هنری متفاوت پروانه اعتمادی را میتوان با ویژگیهای مشخص دیداری و الگوهای تکرارشونده در فرم و موضوع و شاید مهمتر از این دو، از طریق مواد به کاررفته در کارش بازشناخت. دورهای طبیعت بیجان، پارچههای توری و ترمه، انارها و دورهای دیگر کلاژ و چاپ. نقاشی اعتمادی روایت از فضایی اکسپرسیو-انتزاعی دارد. آثاری که در عین بیانگرایی مفهومی با استفاده از فرمهای محدود و اثرگذار به سوی نوعی مینیمالگرایی گرایش دارند. او در استفاده از سمبلها و نمادها توانایی منحصربهفردی دارد. آثار این استودیو را در لینک زیر ببینید:
http://arthibition.net/fa/parvaneh.etemadi
برای خرید اثر و بازدید از دیگر آثار پروانه اعتمادی از راههای زیر اقدام کنید:
@marketing_managing 021-22922538
Ein Beitrag geteilt von
گالری آرتیبیشن (@arthibition) am Apr 19, 2020 um 11:55 PDT
پروانه اعتمادی میگوید این نقاشی در واقع کپی یک کارت پستال تونسی است که از روی عکسی از قرن نوزدهم کشیده شده، مربوط به جوانهایی که توالت کرده و در نقش زن ژست میگرفتند:
«آن زمان این نقاشیها را به عنوان عنصر روحانی و تصویری از حضرت محمد خرید و فروش میکردند.»
بهمن کیارستمی میپرسد به چه دلیل واقعیت را درباره نقاشی نگفته است، پروانه جواب میدهد:
«گفتم ولی صدایم شنیده نشد. هیچ کس صدای من را نشنید.»
سالهایی بود که همه مشغول فریاد کشیدن بودند، فریادهایی گنگ شبیه به فریاد لالها و احساسات همه تحریک شده بود برای یک حس، خشم.
پروانه کار میکرد، زیاد، تا حدی که زمان از دستش میرفت. شبها تا صبح کار میکرد و متوجه گرسنگی و خسته شدنش نمیشد. تا اینکه صبح میزد، آسمان روشن میشد و حسی از شعف او را پر میکرد. دهه شصت و زندگی در موشکبارانهای محله یوسفآباد هم برای پروانه آکنده از قصههای عجیبی بود که تنها چسبیده به آن درجه از مرگ میتوانستند اتفاق بیفتند، از آدمهایی میگوید که در پناهگاهها عاشق شدند و از زنان عقیمی که با ماندن زیر موشکبارانها بچه زاییدند. دلبستگی پروانه اعتمادی به ایران و اینکه نمیتواند بیش از چند ماه در جایی دیگر بماند از تعلق خاطر او به همین قصهها میآید. داستانهایی که از ۷۲ سال قبل و زمان تولدش در محله سرچشمه تهران با آنها زندگی کرده است.
عشق به هنر و تجربه مادری
کارگاههای نقاشی اعتمادی سالها در منزلش برگزار میشد تا اینکه در دهه پنجاه با اطمینانی که به خودش به عنوان نقاشی حرفهای پیدا میکند، آتلیهای در خیابان سعدی راه میاندازد برای کسانی که میخواهند نقاشی یاد بگیرند یا اثری از او را بخرند. پروانه اعتمادی معلم خوبی بود چون بیشتر از معلمی کردن، خوب دیدن را به هنرجویانش یاد میداد. تلاش میکرد عقاید شاگردانش، احساسات و دیدگاهشان را بفهمد تا بتواند از زاویه نگاه آنها ببیند و هدایتشان کند. میخواست شاگردانش شبیه خودشان باشند و نه شبیه او. هنرجوهایش آزاد بودند از هر متریال و وسیلهای استفاده کنند. پروانه فقط نظارهگر بود و در اجرا راهنماییشان میکرد تا نگاه خود را توسعه دهند. بعضی از این شاگردان هنرمندان خوبی شدند و یکی از کسانی که از او نقاشی مدادرنگ آموخت عباس کیارستمی فیلمساز بود.
پسر پروانه اعتمادی کنار بچههای کارگاه بزرگ میشد. دو علاقه در زندگی پروانه همیشگی ماندند، عشقش به هنر و به پسرش. وقتی از تولد فرزندش و تجربه مادری میگوید در عین احساساتی شدن، از نگاه رمانتیک کلیشهای فاصله میگیرد:
«۲۶ سالم بود که او آمد. پاره تنم هست، بقیه بدنم، مثل زگیلی که با آدم بزرگ شود. خیلی چیزها را از نگاه کردن به او یاد گرفتم. باید او میشدم. از دید او میدیدم.»
این تجربه اعتمادی را از همتایان مردش متفاوت میکند اما در گفتوگوها مخالف نگاه جنسیتی به خودش است و میخواهد به جای (نقاش زن خوب)، تنها (نقاش خوب) خطاب شود. این توضیح را اضافه میکند که مثل هنرمند آمریکایی، جورجیو اکیف عقیده دارد عرصه کار و زندگی برای زنان و مردان مشابه نیست:
«زنان مجبورند برای رسیدن به چیزی بجنگند، در حالیکه مردان کافیست قدم بردارند.»
همه چیز: یک قصه
پروانه اعتمادی تا تعطیلی کارگاهها، ۲۵ سال کنار شاگردانش کار کرد و دورههای مختلف هنری و رسانههای متفاوتی را تجربه کرد. برای یک مجموعه تعدادی از لباسهای گوگوش در شوهای رنگارنگ را از او میگیرد، آنها را قیچی میکند و در حال رقص در تابلوها میچسباند، کلاژهایی پر از فرم و رنگ از لباسهای گوگوش در حال رقصیدن در باد.
زمانی هم به مجموعه رقص زندگی دیو و دلبر میپردازد و به بریدن و کلاژ کردن مینشیند تا قصهای جدید بگوید. وقتی کاری خوب میشد از شادی فریاد میکشید و اگر کاری خراب میشد می خواست شب خودش را چال کند! پیش میآمد کاری را دوست نداشته باشد و بعضی از کارهای قدیمیش را هم پاره کرده است. کارهایی که ربط نزدیکی با مضامین سیاسی روز داشتند، از دوران جنگ و انقلاب.
برای نگارنده این متن و همنسلانش جنگ تنها خاطرهای مبهم و دور است و انقلاب و دهههای ملتهب پیش از آن مربوط به تاریخی نادیده. تاریخی که پروانه اعتمادی آن را زندگی کردهاست. همین تجربه زیسته غنی تاثیر عمیقی بر او و کارش گذاشته است، به نظر میرسد مفهوم هنر برای او درونیتر و فردیتر شده است. میگوید هنرمندان بیان شخصی خود را دارند، ممکن است در میانه سینه زدن دیگران، بخندند. از این همه شیون بخندند.
دیگرانی که نمیخواهد در کار هنریش به آنها متعهد باشد:
«بیرون به من مربوط نبود، سیاست به من مربوط نبود، همه چیز را قصه میبینم.»
بعد از نیم قرن کار هنری، تعهد پروانه اعتمادی تنها و تنها به خودش است. میگوید هنرمند مسئولیت این را دارد چیزی را که احساس میکند در هنرش ثابت کند و نماینده هیچ کسی جز خودش نیست:
«من یک فردم. به فرد چیزی مربوط نیست جز کارهای خودش. اینها یک مشت نقاشی هستند که یک آدمی احساساتی شده و کشیده است.»
بعد از چند دهه کار پیوسته هنری، حاصل احساس او محبوب هنردوستان است و آثار او حضور موفقی در نمایشگاهها و حراجهای داخل و خارج دارند. اما او به استقبالی که از هنر ایرانی در خارج مرزها میشود خوشبین نیست و موفقیت هنر شرقی را حاصل نگاه اگزوتیک پسند غربیها میداند، تولیداتی توریست پسند که در چشم غربیها بومی و اصیل به نظر میرسند. اعتمادی با همان آزادی همیشگی و بدون اینکه خود را در منگنه ملاحظات قرار دهد میگوید:
«ما اصلا هنر معاصری نداریم که من هنرمندش باشم.»
پروانه اعتمادی در هفتاد سالگی هنوز در آتلیهاش به کار و کشف قلمروهای جدید هنری مشغول است. آتلیهای که به گفته بهمن کیارستمی پیش از انزوای خودخواسته پروانه، از حضور هنرمندان و روشنفکران پر رفت و آمد بوده است. تاریخ سنگین این جغرافیا تاثیر خود را بر روح حساس او گذاشته است، تا آنجا که میگوید:
«وقتی بیرون میروم با دیدن مردم فقط اشک میریزم. تحمل دیدن این مردم و این همه شکست را ندارم.»
این انحطاط برای او فقط اینجایی نیست، میگوید به نظر هندیها دوران ما دوران رستاخیز کالی، الهه تخریب و خلاقیت است. بعد از آن از دل این ویرانی باید منتظر یک رنسانس جدید برای هنر و هنرمندان بود. نظر او یادآور صحبتهای جلال آل احمد درباره رستاخیز هنرمندان است که پروانه اعتمادی از قول او در فیلم میگوید:
«هنرمند تخمش هر جا بیفتد سبز میشود. حتی اگر حیوانی آن را بخورد، از چرخه گوارشیش رد شود و به صورت تاپاله دربیاید، لازم نیست در باغچه کاشته و کوددهی شود. خودش درمیآید، اینقدر مقاوم است که درمیآید.»
در همین زمینه:
نظرها
نظری وجود ندارد.