حافظه ما و زخم دهه ٦٠
<p dir="RTL">منیره برادران - نمایشگاه "امید نام من است" به پایان خود نزدیک می‌شود. بیشتر راویان این نمایشگاه جوانانی هستند که کودکی‌شان در دهه ٦٠ با زندان و اعدام والدین و نزدیکانشان گره خورده است. روز ٣١ اکتبر هم با حضور آنها نمایشگاه آخرین برنامه خود را خواهد داشت: میزگردی با عنوان سرگذشت والدینم- سرگذشت من.</p> <!--break--> <p> </p> <p>این نمایشگاه، تجربه جدیدی در انتقال بخشی از آن اندیشه‌ای بود که در حافظه قربانیان و داغ‌دیدگان سرکوب سیاسی دهه ٦٠ می‌گذشت و همین موضوع و محور نمایشگاه بود.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">خاطرات وقتی نقل و روایت می‌شود از فضای خصوصی به فضای عمومی راه می‌برد تا بر حادثه‌ای که از تاریخ رسمی حذف شده است، شهادت دهد. انتقال حافظه می‌تواند اشکال گوناگون به خود بگیرد. روشی موثرتر است که بتواند حس و تجربه‌ای را که حافظه با خود حمل می‌کند، به دیگری انتقال دهد.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">جست‌وجوی چنین روش‌هایی یکی از موضوعات حوزه مقابله با فراموشی است. قطعه‌ یادگاری، پیراهنی که سال‌ها بر تن زندانی بوده، ساعتی که بر زمان ایستاده اعدام‌شده شهادت می‌دهد، تکه‌ای سنگ یا استخوان، سکه‌ای یا پارچه‌ای که طرحی بر آن نقش بسته - آفریده زندانی- و تکه لباسی از سفر فرار می‌تواند به حافظه جان دهد و حس نهفته در آن را منتقل و ثبت کند. در نمایشگاه "امید نام من است"، این یادگارهای زندان، یادمانده‌هایی از عزیز اعدام شده از گنجینه خصوصی وارد فضای عمومی شده‌است.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>عمومی شدن حوزه خصوصی، تجربه‌ای ناشناخته برای شخص</strong></p> <p dir="RTL"> </p> <blockquote> <p dir="RTL"><img alt="" src="https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcROl2TXRyBQy_twrsZy0b4HSj8Lx8H7MwBoKKYBhvQDh59lZd1Xng" style="width: 180px; height: 101px; float: right;" /></p> <p dir="RTL">حرکت و جابه‌جایی- از عرصه خصوصی به عرصه عمومی- روند پیچیده ی است که در آن تعلق و رابطه قبلی با یادگاری تحول می‌یابد و تعلقی نو نسبت به آن پدید می‌آید. آن یادگاری وقتی درون ویترین یک نمایشگاه قرار می‌گیرد تا همگان داغ زندان و اعدام و بی‌عدالتی را که بر آفریننده یا دارنده آن رفته، ببینند، ضمن جنبه روشنگرانه آن، تبدیل به یک اعلان سیاسی می‌شود که علیه سازمان‌دهندگان فراموشی و سکوت نشانه رفته است. نگهداری حافظه و تلاش برای مقابله با فراموشی یک کارزار است.</p> </blockquote> <p dir="RTL">حرکت و جابه‌جایی- از عرصه خصوصی به عرصه عمومی- روند پیچیده ای است که در آن تعلق و رابطه قبلی با یادگاری تحول می‌یابد و تعلقی نو نسبت به آن پدید می‌آید. آن یادگاری وقتی درون ویترین یک نمایشگاه قرار می‌گیرد تا همگان داغ زندان و اعدام و بی‌عدالتی را که بر آفریننده یا دارنده آن رفته، ببینند، تبدیل به یک اعلان سیاسی می‌شود که علیه سازمان‌دهندگان فراموشی و سکوت نشانه رفته است. در واقع نگهداری حافظه و تلاش برای مقابله با فراموشی یک کارزار است.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">شخصی که یادگار خود یا عزیزش را در معرض دید عموم قرار می دهد، وقتی از بیرون به آن می نگرد، با حس متفاوتی روبه رو می‌شود: آن شیئی که اکنون در جایی قرار گرفته است تا همه آن را ببینند، گویی دارای موجودیتی دیگر شده است؛ موجودیتی مستقل از او، یک شاهد.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">این حس دگردیسی یادگار را خود نیز حس کرده ام و هم بارها از کسان دیگری که یادگارشان را به این نمایشگاه به امانت داده‌اند، شنیده ام و یا در عکس‌العمل شان دیده ام. دوست همبندی‌ام که نامه‌های زندانش را در اختیار نمایشگاه قرار داده بود، در شب افتتاح نمایشگاه راهی دوری را پیموده بود- از هلند تا فرانکفورت- تا ببیند از مشاهده نامه‌هایش در ویترین یک نمایشگاه چه حسی پیدا می‌کند. متاسفانه این دوست نامه‌هایش را در آنجا ندید. چون به دلیل محدودیت جا پاره‌ای از یادگارها به نمایش درنیامدند.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">چند نفر دیگر در آن شب افتتاح یا در روزهای بعد با یادگار عزیزشان به دیدار نمایشگاه آمدند تا آنها هم به اشیای سخنگو اضافه شوند. دوست همبندی دیگری پارچه تاشده‌ای را همراه آورده بود که روی آن مردی دوخته شده بود با پسربچه‌ای بر شانه هایش. آن مرد همسرش بود که در سال ٦٧ اعدام شده بود و آن پسربچه، فرزندشان آیدین.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">این نمایشگاه امکان و ظرفیت جادادن یادگارهای بیشتر را نداشت. شاید هم اگر این امکان وجود می‌داشت و یادگارهای بیشتری به نمایش گذاشته می‌شد، با توجه به میزان فیلم ها و صداها و نوشته‌ها که بخش دیگری از نمایشگاه را تشکیل می دهند، از میزان تحمل بازدیدکننده فراتر می‌رفت.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>اسناد و یادگارهای گذشته</strong></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">نمایشگاه "امید نام من است" چیزی را بازسازی نکرده؛ هر چه هست، سند و یادگاری از گذشته است. سندی مانده از تاریخ کشورمان؛ تاریخ سیاهی که رژیم فرمان بر حذفش داده و بازماندگان و خانواده‌ها بر حفظ آن پافشاری می‌کنند. از این جنبه، می‌توان این نمایشگاه را یک موزه دانست؛ موزه گذشته نه چندان دور؛ گذشته‌ای که زنده و به تاریخ گذشته نپیوسته است.</p> <p dir="RTL"> </p> <blockquote> <p dir="RTL"><img alt="" src="https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRR4HcEYMF6z35WBZB3eNZQXCd-jTCIdpNU_V9r7SVClgiAIrmh" style="width: 180px; height: 120px; float: right;" /></p> <p dir="RTL">نمایشگاه "امید نام من است" چیزی را بازسازی نکرده؛ هر چه هست، سند و یادگاری از گذشته است. سندی مانده از تاریخ کشورمان؛ تاریخ سیاهی که رژیم فرمان بر حذفش داده و بازماندگان و خانواده‌ها بر حفظ آن پافشاری می‌کنند. از این جنبه، می‌توان این نمایشگاه را یک موزه دانست؛ موزه گذشته نه چندان دور؛ گذشته‌ای که زنده و به تاریخ گذشته نپیوسته است.</p> </blockquote> <p dir="RTL">شاید همین زنده بودن زمان گذشته بود که باعث می‌شد بازدیدکننده به شدت متاثر شود و یک رابطه حسی و عاطفی با نمایشگاه برقرار کند و عمیقاً با خود درگیر شود. او هنگام دیدن یادگارها با حسی دوگانه روبه‌رو می‌شد: تحسین و احترام نسبت به خلاقیت و زیبایی آثاری که مخفیانه و با ابزاری ساده مثل سوزن و سنجاق قفلی شکل گرفته بودند، با حس دردی عمیق همراه می شد وقتی مخاطب در توضیحات مربوط به آن آثار می‌خواند که آفریننده اعدام شده است.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">قبل از ورود به سالن خاطره، بازدیدکننده از دو طرف سردر ورودی صدایی می‌شنید که زمزمه‌وار نام اعدام‌شدگان را می‌خواند. بیشتر بینندگان آلمانی تصوری از ابعاد هولناک اعدام‌های سیاسی در ایران در دهه ٦٠ نداشتند. آثار این نمایشگاه به ویژه یادآور کشتار ٦٧ بود. زندانیانی که مثلا در سال ٦٠ و ٦١ اعدام شدند، فاصله زمانی دستگیری و اعدام‌شان گاه چند روز یا چند هفته بیشتر نبود. آنها فرصتی نیافتند برای اینکه یادگاری از زندان از خود برجای بگذارند. شاید هم آفریدند و زندانبانان آنها را از بین بردند.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">در کنار جنبه روشنگری که به ویژه برای بینندگان آلمانی تکان دهنده بود، سعی این نمایشگاه در نشان دادن آرزو و امید برای دنیایی بهتر، شور مقاومت و عشق به زندگی بود که در آفریده‌های زندانی موج می‌زند. در این نمایشگاه مخاطب متوجه می شود که زندانیان سیاسی در هر جامعه‌ای که به جرم اعتقاد و تلاش برای برقراری آرمان‌های‌شان زندانی می‌شوند، چه پیوندها و شباهت‌هایی با همدیگر دارند. حتی مستقل از زمان و مکان. این جهان شمولی را در تلاش زندانیان کشورهای دیگر در ایجاد اثری- از هیچ، چیزی آفریدن- و شباهت در به‌کارگیری سمبل‌ها می توان ملاحظه کرد.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">بازدیدکننده ای که سه سال در جمهوری دموکراتیک آلمان(سابق) زندانی بوده است، تعریف کرد که آنها هم از این نوع کارهای دستی می کردند و شباهت‌های عجیبی که بین کارهای خودشان با آثار این نمایشگاه می‌دید، او را سخت متاثر کرده بود. این مقایسه و تشبیه را از بازدیدکننده آلمانی دیگری شنیدم که با آثار هنری اردوگاه‌های مرگ آشنایی داشت. در هر دو مورد همچون زندان‌های کشور ما، مشغولیت با کار ذوقی و هنری ممنوع بود.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>مهر و بی‌مهری</strong></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">استقبال جامعه ایرانی از نمایشگاه تا حدودی خارج از انتظار برگزارکنندگان بود. نه فقط از شهرهای دیگر آلمان، بلکه از دیگر کشورها هم ایرانیان برای بازدید نمایشگاه ‌آمدند.</p> <p dir="RTL"> </p> <blockquote> <p dir="RTL"><img alt="" src="https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQNmwJFCQTfIIW8CTRK0eVkW86Mm0BS9kQT_J_saHTKFM5DLQ2JoQ" style="width: 180px; height: 101px; float: right;" /></p> <p dir="RTL">در این نمایشگاه مخاطب متوجه می شود که زندانیان سیاسی در هر جامعه‌ای که به جرم اعتقاد و تلاش برای برقراری آرمان‌های‌شان زندانی می‌شوند، چه پیوندها و شباهت‌هایی با همدیگر دارند. حتی مستقل از زمان و مکان. این جهان شمولی را در تلاش زندانیان کشورهای دیگر در ایجاد اثری- از هیچ، چیزی آفریدن- و شباهت در به‌کارگیری سمبل‌ها می توان ملاحظه کرد.</p> </blockquote> <p dir="RTL">مسافرانی هم که از ایران می آمدند، برای دیدن نمایشگاه خیلی علاقه نشان می دادند. از آخن و پاریس ایرانیان فعال حقوق بشر بازدید جمعی را سازماندهی کردند. بازدیدکنندگان ایرانی عمدتا از نسل مخالفان و مبارزانی بودند که سرکوب دهه ٦٠ را تجربه کرده و پیوندی عمیقاً عاطفی با این نمایشگاه برقرار می کردند. دیدن هر یادگاری، خاطره عزیزی از خانواده و فامیل یا رفیقی را برایشان زنده می کرد. اشک های آنها ناشی از بغضی طولانی و یک سوگ قدیمی بود؛ سوگی که در زمان خود گشوده نشده بود.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">این استقبال برگزارکنندگان را متوجه این نکته کرد که نباید زبان نمایشگاه منحصر به زبان آلمانی می‌شد. چه بهتر بود اگر متن های موجود در نمایشگاه و فیلم "امید" با زیرنویس فارسی ارائه می شد. این نقص می تواند در کارهای دیگر، مثلاً در سایت اینترنتی که قرار است این نمایشگاه را در خود حفظ کند، جبران شود.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">گرچه حضور جوانان ایرانی در بازدید از نمایشگاه و برنامه‌های جانبی (شامل کتابخوانی، نمایش فیلمی درباره فرار و چند میزگرد)، در قیاس با دیگر برنامه‌های یادبود، بسیار چشمگیر بود ولی کم جلوه تر از آن بود که انتظار آن می‌رفت. بازدیدکنندگان جوان عمدتاً کسانی بودند که والدین‌شان از مخالفان سیاسی آن دهه بودند، زندانی شده و یا به همراه والدین‌شان با پذیرش خطرات بزرگی از کشور فرار کرده‌ بودند. جوانان دیگر و دانشجویان ایرانی حضور محسوسی نداشتند.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">این امید وجود داشت که محوریت سرگذشت جوانان دهه ٦٠ در نمایشگاه "امید نام من است"، بیش از این کنجکاوی و علاقه جوانان و دانشجویان ایرانی را که اطلاع و تصویری از تاریخ سیاه آن دوره ندارند، برای بازدید از آن تحریک کند. راویان دو فیلم "امید" (که برای نمایشگاه تهیه شده) و "آنتیگون" جوانانی هستند که والدین‌شان در دهه ٦٠ اعدام شده‌اند. در نمایش یادگارهای زندان و فرار هم سعی بر این بوده است که حضور کودکان شاهد زندان و فرار برجسته باشد.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">دلایل مختلفی می‌توان برای این استقبال اندک از سوی جوانان شمرد، ولی واقعیت این است که جوان امروز ایرانی هنوز به ضرورت و اهمیت برخورد با گذشته آگاه نیست و این نکته به ویژه در مورد جوانانی که در اینجا بزرگ شده‌اند و درگیری‌هاشان مربوط به این جامعه است بیشتر صدق می‌کند.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL"><strong>مکان یادآوری</strong></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">تاثیرگذاری نمایشگاه "امید نام من است" در گرو معماری محل، نحوه ارائه و چیدمان آثار و اشیا و ایجاد فضای مناسب با محتوای آن نیز هست.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">براساس عکس‌العمل‌های بازدیدکنندگان، از نوشته‌ها و اظهارت شفاهی آنها می‌توان ادعا کرد که نمایشگاه در ایجاد فضایی مناسب برای یادآوری، همدردی و تامل موفق بوده است. پروفسور اشپیکرناگل در مطلبی که متاثر از این نمایشگاه نوشته، به این نقطه اشاره داشته است:</p> <p dir="RTL"> </p> <blockquote> <p dir="RTL"><img alt="" src="https://encrypted-tbn3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcR8fxDvk2j6Ooe4ULRPgyDPQHDyFcqzN8W8XrIaOPJBhUNbF2RX9A" style="width: 180px; height: 125px; float: right;" /></p> <p dir="RTL">اشپیکرناگل: "عنوان این نمایشگاه، آن را در زمره مکان های یادبودی قرار می‌دهد، که اشیا مستند قربانیان رژیم‌های سرکوبگر را آنگونه به نمایش می‌گذاردند که بر تاثیر عاطفی و یادآوری‌کننده این اشیاء افزوده می‌شود. این نمایشگاه نیز می‌خواهد به واسطه یادمانده‌های پرارج٬ حافظه زندانی بودن، مرگ و فرار را پاس دارد و مکانی برای سوگ و تراما بسازد.<em><span dir="LTR">"</span></em></p> </blockquote> <p dir="RTL"><span dir="LTR">"</span>عنوان این نمایشگاه، آن را در زمره مکان های یادبودی قرار می‌دهد که اشیای مستند قربانیان رژیم‌های سرکوبگر را آنگونه به نمایش می‌گذاشتند که بر تاثیر عاطفی و یادآوری‌کننده این اشیاء افزوده می‌شود. این نمایشگاه نیز می‌خواهد به واسطه یادمانده‌های پرارج٬ حافظه زندانی بودن، مرگ و فرار را پاس دارد و مکانی برای سوگ و تراما بسازد.<em><span dir="LTR">"</span></em></p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">ما مکان های یادبود نداریم؛ جایی که متعلق به همه و هرکس باشد. در ایران که حتی گورستان‌ها هم درشان به روی خانواده‌ها بسته است و در خارج از ایران هم اگر مکانی باشد، مکانی مجازی است و آن هویت و تاریخی را ندارد که اثری از جنایت و یا یادمان قربانیان باشد. ولی حافظه، تنها حافظه‌مان، حافظه مشترک‌مان، ما را دور هم جمع می‌کند و به مکان‌هایی که می سازیم، هویت می‌بخشد. نمایشگاه "امید نام من است" تبدیل به مکان حافظه و یادآوری شد و مکان سوگ. شاید استقبال ایرانی‌هایی که زخم سرکوب دهه ٦٠ را مستقیم یا غیرمستقیم تجربه کرده‌اند و فردی و گروهی از شهرها و کشورهای دیگر به بازدید نمایشگاه آمدند، در این نکته نهفته باشد. یک مکان یادآوری برآمد کنش‌ها و واکنش‌ها است که بر هم اثر می‌گذارند و به آن هویت می دهند. نمایشگاه امید پس از شش ماه در پایان خود، همانی نیست که روز اول بود.</p> <p dir="RTL"> </p> <p dir="RTL">نمایشگاه "امید نام من است" یک تجربه نو بود، تجربه‌ ای که می تواند ما را در تداوم آن و به‌کارگیری روش‌های جدید و موثر در راستای مقابله با فراموشی و دادخواهی یاری رساند؛ ولی هیچ تجربه تازه ای بدون ریشه در تلاش ها و تجربه‌های قبلی نیست. به واقع ایده برپایی چنین نمایشگاهی حاصل انبوه کارها، نوشته‌ها و گام‌هایی است که در سی سال گذشته برای ثبت و تقویت بستری برای یادآوری صورت گرفته است.</p>
منیره برادران - نمایشگاه "امید نام من است" به پایان خود نزدیک میشود. بیشتر راویان این نمایشگاه جوانانی هستند که کودکیشان در دهه ٦٠ با زندان و اعدام والدین و نزدیکانشان گره خورده است. روز ٣١ اکتبر هم با حضور آنها نمایشگاه آخرین برنامه خود را خواهد داشت: میزگردی با عنوان سرگذشت والدینم- سرگذشت من.
این نمایشگاه، تجربه جدیدی در انتقال بخشی از آن اندیشهای بود که در حافظه قربانیان و داغدیدگان سرکوب سیاسی دهه ٦٠ میگذشت و همین موضوع و محور نمایشگاه بود.
خاطرات وقتی نقل و روایت میشود از فضای خصوصی به فضای عمومی راه میبرد تا بر حادثهای که از تاریخ رسمی حذف شده است، شهادت دهد. انتقال حافظه میتواند اشکال گوناگون به خود بگیرد. روشی موثرتر است که بتواند حس و تجربهای را که حافظه با خود حمل میکند، به دیگری انتقال دهد.
جستوجوی چنین روشهایی یکی از موضوعات حوزه مقابله با فراموشی است. قطعه یادگاری، پیراهنی که سالها بر تن زندانی بوده، ساعتی که بر زمان ایستاده اعدامشده شهادت میدهد، تکهای سنگ یا استخوان، سکهای یا پارچهای که طرحی بر آن نقش بسته - آفریده زندانی- و تکه لباسی از سفر فرار میتواند به حافظه جان دهد و حس نهفته در آن را منتقل و ثبت کند. در نمایشگاه "امید نام من است"، این یادگارهای زندان، یادماندههایی از عزیز اعدام شده از گنجینه خصوصی وارد فضای عمومی شدهاست.
عمومی شدن حوزه خصوصی، تجربهای ناشناخته برای شخص
حرکت و جابهجایی- از عرصه خصوصی به عرصه عمومی- روند پیچیده ای است که در آن تعلق و رابطه قبلی با یادگاری تحول مییابد و تعلقی نو نسبت به آن پدید میآید. آن یادگاری وقتی درون ویترین یک نمایشگاه قرار میگیرد تا همگان داغ زندان و اعدام و بیعدالتی را که بر آفریننده یا دارنده آن رفته، ببینند، تبدیل به یک اعلان سیاسی میشود که علیه سازماندهندگان فراموشی و سکوت نشانه رفته است. در واقع نگهداری حافظه و تلاش برای مقابله با فراموشی یک کارزار است.
شخصی که یادگار خود یا عزیزش را در معرض دید عموم قرار می دهد، وقتی از بیرون به آن می نگرد، با حس متفاوتی روبه رو میشود: آن شیئی که اکنون در جایی قرار گرفته است تا همه آن را ببینند، گویی دارای موجودیتی دیگر شده است؛ موجودیتی مستقل از او، یک شاهد.
این حس دگردیسی یادگار را خود نیز حس کرده ام و هم بارها از کسان دیگری که یادگارشان را به این نمایشگاه به امانت دادهاند، شنیده ام و یا در عکسالعمل شان دیده ام. دوست همبندیام که نامههای زندانش را در اختیار نمایشگاه قرار داده بود، در شب افتتاح نمایشگاه راهی دوری را پیموده بود- از هلند تا فرانکفورت- تا ببیند از مشاهده نامههایش در ویترین یک نمایشگاه چه حسی پیدا میکند. متاسفانه این دوست نامههایش را در آنجا ندید. چون به دلیل محدودیت جا پارهای از یادگارها به نمایش درنیامدند.
چند نفر دیگر در آن شب افتتاح یا در روزهای بعد با یادگار عزیزشان به دیدار نمایشگاه آمدند تا آنها هم به اشیای سخنگو اضافه شوند. دوست همبندی دیگری پارچه تاشدهای را همراه آورده بود که روی آن مردی دوخته شده بود با پسربچهای بر شانه هایش. آن مرد همسرش بود که در سال ٦٧ اعدام شده بود و آن پسربچه، فرزندشان آیدین.
این نمایشگاه امکان و ظرفیت جادادن یادگارهای بیشتر را نداشت. شاید هم اگر این امکان وجود میداشت و یادگارهای بیشتری به نمایش گذاشته میشد، با توجه به میزان فیلم ها و صداها و نوشتهها که بخش دیگری از نمایشگاه را تشکیل می دهند، از میزان تحمل بازدیدکننده فراتر میرفت.
اسناد و یادگارهای گذشته
نمایشگاه "امید نام من است" چیزی را بازسازی نکرده؛ هر چه هست، سند و یادگاری از گذشته است. سندی مانده از تاریخ کشورمان؛ تاریخ سیاهی که رژیم فرمان بر حذفش داده و بازماندگان و خانوادهها بر حفظ آن پافشاری میکنند. از این جنبه، میتوان این نمایشگاه را یک موزه دانست؛ موزه گذشته نه چندان دور؛ گذشتهای که زنده و به تاریخ گذشته نپیوسته است.
شاید همین زنده بودن زمان گذشته بود که باعث میشد بازدیدکننده به شدت متاثر شود و یک رابطه حسی و عاطفی با نمایشگاه برقرار کند و عمیقاً با خود درگیر شود. او هنگام دیدن یادگارها با حسی دوگانه روبهرو میشد: تحسین و احترام نسبت به خلاقیت و زیبایی آثاری که مخفیانه و با ابزاری ساده مثل سوزن و سنجاق قفلی شکل گرفته بودند، با حس دردی عمیق همراه می شد وقتی مخاطب در توضیحات مربوط به آن آثار میخواند که آفریننده اعدام شده است.
قبل از ورود به سالن خاطره، بازدیدکننده از دو طرف سردر ورودی صدایی میشنید که زمزمهوار نام اعدامشدگان را میخواند. بیشتر بینندگان آلمانی تصوری از ابعاد هولناک اعدامهای سیاسی در ایران در دهه ٦٠ نداشتند. آثار این نمایشگاه به ویژه یادآور کشتار ٦٧ بود. زندانیانی که مثلا در سال ٦٠ و ٦١ اعدام شدند، فاصله زمانی دستگیری و اعدامشان گاه چند روز یا چند هفته بیشتر نبود. آنها فرصتی نیافتند برای اینکه یادگاری از زندان از خود برجای بگذارند. شاید هم آفریدند و زندانبانان آنها را از بین بردند.
در کنار جنبه روشنگری که به ویژه برای بینندگان آلمانی تکان دهنده بود، سعی این نمایشگاه در نشان دادن آرزو و امید برای دنیایی بهتر، شور مقاومت و عشق به زندگی بود که در آفریدههای زندانی موج میزند. در این نمایشگاه مخاطب متوجه می شود که زندانیان سیاسی در هر جامعهای که به جرم اعتقاد و تلاش برای برقراری آرمانهایشان زندانی میشوند، چه پیوندها و شباهتهایی با همدیگر دارند. حتی مستقل از زمان و مکان. این جهان شمولی را در تلاش زندانیان کشورهای دیگر در ایجاد اثری- از هیچ، چیزی آفریدن- و شباهت در بهکارگیری سمبلها می توان ملاحظه کرد.
بازدیدکننده ای که سه سال در جمهوری دموکراتیک آلمان(سابق) زندانی بوده است، تعریف کرد که آنها هم از این نوع کارهای دستی می کردند و شباهتهای عجیبی که بین کارهای خودشان با آثار این نمایشگاه میدید، او را سخت متاثر کرده بود. این مقایسه و تشبیه را از بازدیدکننده آلمانی دیگری شنیدم که با آثار هنری اردوگاههای مرگ آشنایی داشت. در هر دو مورد همچون زندانهای کشور ما، مشغولیت با کار ذوقی و هنری ممنوع بود.
مهر و بیمهری
استقبال جامعه ایرانی از نمایشگاه تا حدودی خارج از انتظار برگزارکنندگان بود. نه فقط از شهرهای دیگر آلمان، بلکه از دیگر کشورها هم ایرانیان برای بازدید نمایشگاه آمدند.
مسافرانی هم که از ایران می آمدند، برای دیدن نمایشگاه خیلی علاقه نشان می دادند. از آخن و پاریس ایرانیان فعال حقوق بشر بازدید جمعی را سازماندهی کردند. بازدیدکنندگان ایرانی عمدتا از نسل مخالفان و مبارزانی بودند که سرکوب دهه ٦٠ را تجربه کرده و پیوندی عمیقاً عاطفی با این نمایشگاه برقرار می کردند. دیدن هر یادگاری، خاطره عزیزی از خانواده و فامیل یا رفیقی را برایشان زنده می کرد. اشک های آنها ناشی از بغضی طولانی و یک سوگ قدیمی بود؛ سوگی که در زمان خود گشوده نشده بود.
این استقبال برگزارکنندگان را متوجه این نکته کرد که نباید زبان نمایشگاه منحصر به زبان آلمانی میشد. چه بهتر بود اگر متن های موجود در نمایشگاه و فیلم "امید" با زیرنویس فارسی ارائه می شد. این نقص می تواند در کارهای دیگر، مثلاً در سایت اینترنتی که قرار است این نمایشگاه را در خود حفظ کند، جبران شود.
گرچه حضور جوانان ایرانی در بازدید از نمایشگاه و برنامههای جانبی (شامل کتابخوانی، نمایش فیلمی درباره فرار و چند میزگرد)، در قیاس با دیگر برنامههای یادبود، بسیار چشمگیر بود ولی کم جلوه تر از آن بود که انتظار آن میرفت. بازدیدکنندگان جوان عمدتاً کسانی بودند که والدینشان از مخالفان سیاسی آن دهه بودند، زندانی شده و یا به همراه والدینشان با پذیرش خطرات بزرگی از کشور فرار کرده بودند. جوانان دیگر و دانشجویان ایرانی حضور محسوسی نداشتند.
این امید وجود داشت که محوریت سرگذشت جوانان دهه ٦٠ در نمایشگاه "امید نام من است"، بیش از این کنجکاوی و علاقه جوانان و دانشجویان ایرانی را که اطلاع و تصویری از تاریخ سیاه آن دوره ندارند، برای بازدید از آن تحریک کند. راویان دو فیلم "امید" (که برای نمایشگاه تهیه شده) و "آنتیگون" جوانانی هستند که والدینشان در دهه ٦٠ اعدام شدهاند. در نمایش یادگارهای زندان و فرار هم سعی بر این بوده است که حضور کودکان شاهد زندان و فرار برجسته باشد.
دلایل مختلفی میتوان برای این استقبال اندک از سوی جوانان شمرد، ولی واقعیت این است که جوان امروز ایرانی هنوز به ضرورت و اهمیت برخورد با گذشته آگاه نیست و این نکته به ویژه در مورد جوانانی که در اینجا بزرگ شدهاند و درگیریهاشان مربوط به این جامعه است بیشتر صدق میکند.
مکان یادآوری
تاثیرگذاری نمایشگاه "امید نام من است" در گرو معماری محل، نحوه ارائه و چیدمان آثار و اشیا و ایجاد فضای مناسب با محتوای آن نیز هست.
براساس عکسالعملهای بازدیدکنندگان، از نوشتهها و اظهارت شفاهی آنها میتوان ادعا کرد که نمایشگاه در ایجاد فضایی مناسب برای یادآوری، همدردی و تامل موفق بوده است. پروفسور اشپیکرناگل در مطلبی که متاثر از این نمایشگاه نوشته، به این نقطه اشاره داشته است:
"عنوان این نمایشگاه، آن را در زمره مکان های یادبودی قرار میدهد که اشیای مستند قربانیان رژیمهای سرکوبگر را آنگونه به نمایش میگذاشتند که بر تاثیر عاطفی و یادآوریکننده این اشیاء افزوده میشود. این نمایشگاه نیز میخواهد به واسطه یادماندههای پرارج٬ حافظه زندانی بودن، مرگ و فرار را پاس دارد و مکانی برای سوگ و تراما بسازد."
ما مکان های یادبود نداریم؛ جایی که متعلق به همه و هرکس باشد. در ایران که حتی گورستانها هم درشان به روی خانوادهها بسته است و در خارج از ایران هم اگر مکانی باشد، مکانی مجازی است و آن هویت و تاریخی را ندارد که اثری از جنایت و یا یادمان قربانیان باشد. ولی حافظه، تنها حافظهمان، حافظه مشترکمان، ما را دور هم جمع میکند و به مکانهایی که می سازیم، هویت میبخشد. نمایشگاه "امید نام من است" تبدیل به مکان حافظه و یادآوری شد و مکان سوگ. شاید استقبال ایرانیهایی که زخم سرکوب دهه ٦٠ را مستقیم یا غیرمستقیم تجربه کردهاند و فردی و گروهی از شهرها و کشورهای دیگر به بازدید نمایشگاه آمدند، در این نکته نهفته باشد. یک مکان یادآوری برآمد کنشها و واکنشها است که بر هم اثر میگذارند و به آن هویت می دهند. نمایشگاه امید پس از شش ماه در پایان خود، همانی نیست که روز اول بود.
نمایشگاه "امید نام من است" یک تجربه نو بود، تجربه ای که می تواند ما را در تداوم آن و بهکارگیری روشهای جدید و موثر در راستای مقابله با فراموشی و دادخواهی یاری رساند؛ ولی هیچ تجربه تازه ای بدون ریشه در تلاش ها و تجربههای قبلی نیست. به واقع ایده برپایی چنین نمایشگاهی حاصل انبوه کارها، نوشتهها و گامهایی است که در سی سال گذشته برای ثبت و تقویت بستری برای یادآوری صورت گرفته است.
نظرها
سعید سلطانپور
سپاس از برگزارکنندگان این نمایشگاه کار سیاسی با بار فرهنگی و اطلاع رسانی . از صاحبان ایده و نیز دست اندرکاران که حتما زمان زیادی برای برگزاری چنین نمایشگاهی گذاشته اند نیز باید با نام قدرانی می شد . خسته نباشید سعید سلطانپور- روزنامه نگار-کانادا
کاربر مهمان
<p>آقای سعید سلطانپور شما نمیدانید صاحبان ایده و برگزار کنندگان این نمایشگاه چه کسانی هستند؟ در همین وب سایت رادیو زمانه چندین گزارش از آن است، در بی بی سی و دویچله وله و ...... چندین گزارش تصویری و تفصیلی آمده . یعنی شما آنها را ندیده اید؟ </p>