اکبر ذوالقرنین: صلح و چند شعر دیگر
۱۱ قطعه شعر از شاعر و ترانهنویس معاصر ایران در تبعید. در قطعهای میگوید: با واژهها همبازیام، بی عینک و ویلچر و عصا که «با تشنگی پیر میشویم».
اکبر ذوالقرنین زاده آبانماه ۱۳۲۳ در همدان است. از سال ۱۹۷۶ در استکهلم زندگی میکند. از او دوازده کتاب شعر، دو مجموعه ترانه و یک مجموعه داستان منتشر شدهاست.
بیش از پنجاه ترانه از سرودههایاش با آهنگهایی از موسیقیدانهای ایرانی با صدای خوانندهگان به اجرا در آمده که برخی از آنها در کشورهای افغانستان و تاجیکستان هم شهرت یافته، مانند ترانهی «دریا» یا «اولین عشق». از دیگر ترانههای شناختهشدهی او میتوان از «دارم از یاد تو میرم» با آهنگی از رضا قلی ملکی، تنظیم آندرانیک و صدای محسن نام برد. و ترانهی «سفر» با آهنگ و تنظیم کاظم عالمی و صدای «پویا» همچنین ترانهی «پناهنده» با موسیقی و صدای امید طوطیان.
«سوگ رنج نامه»
انبوه سالمندان
در تبعیدگاه آسایشگاههاشان
چرت میزنند بر مبلهای چرمی راحت
در سکوت اتاقهای تاریک و
راهروهای باریک اندوهبار
تا فرشتهی مرگ بیاید و برهاندشان
از شکنجههای تنهایی و خیالهای پرغبار
آنگاه
کارکنان آسایشگاه
جمع کوچک عزاداران را
به قهوه و شیرینی بخوانند
و ندانند
سیاهپوشان گریان را
تسلیت خواهند
یا تهنیت؟
«صلح»
جنگافروزان جهان
از ترس آتشبس
نمیدهند
جایزهی صلح نوبل را
به آنکس
که نه اسلحه میسازد
نه دین
نه قفس
بازنویسی ۲۰۱۹/۱۰/۱۸
«شعرک»
برای استاد اسمعیل نوری علا گرامی و کارگاه شعرش در مجله فردوسی که «شعرک» را به ما آموخت.
با واژهها
همبازیام
بی عینک و
ویلچر و عصا
که «با تشنگی پیر میشویم»*
نه آب میخواهم
نه نان و نه هوا
پر از بینیازیام
آی عشق
به «شعرک»ی
راضیام
۲۰۱۹/۱۰/۳
«با تشنگی پیر میشویم» نام مجموعه شعریاست از شهرزاد شاعر و بازیگر سینما
«قهوهای»
گاهی وطن
با تمام وسعتاش
گلیم کهنهی کوچکیاست
با گلبوتههای سبز و سرخ و بنفش
و تو
آن آهوی قهوهایِ غمگینی
که در حاشیهی کمرنگاش
سالهااست
دور خود میگردد
و به دورها مینگرد
«دار»
به تماشای دار
به هر پندار
که گام بر میداری
هشدار
تو خود چوبهی داری
«تقلید»
از توماس ترانسترومر
شاعری یگانه در جهان
تا من
تبعیدی شاعری بینشان
فاصلهها است
تنها وجه اشتراکمان
این نابهنگام سکتهی سگمصب مغزی است
که ما را مچاله کرده
بر صندلی چرخدار نشانده است
کمیتهی نوبل که هیچ
حکومت «گوگل» هم نمیداند
حسادت کداممان
ما را به این تقلید پلید کشانده است
«آدم برفی»
بیا!
بیا با من کمی بازی کن!
درست است
موهایم سپید
نگاهام بیامید
دست و پایام لغزان و بیتحرک است
و پُر از بیحرفیام
با من کمی بازی کن
فکر کن
آدم برفیام
«غوغا»
از انزوای «کرونا»
تا انقضای تنهایی
زمانهای پر غوغا است
برخیز انسان با معنا
وقت قیام واژهها است
«عطر خاطره»
گم میشوی
میان کوچههای بی نام جهان
و خاک
خاکِ پذیرنده
نام غریب تو را
برای هیچ گیاهی
تفسیر نخواهد کرد
تا خوابهایات
عطر خاطره دارند
به خانهات برگرد
«پنج پرده اندوه»
برای گیتی کارگر
۱
همه آمدند
با زیباترین جامههای سیاهشان بر تن
و شاخهگلهای شادابشان در دست
گرد آمدند همچون حصار
دور یک مزار
۲
همه آمدند
با غربت خاموش دلهاشان
از اندوه مرگ پربار
با بغض کبود چشمهاشان
از باران دلتنگی سرشار
۳
همه آمدند
یک یک، دو دو، چند چند
با ریتم گِرد گامهاشان
سنگین، یکنواخت، غمبار
۴
همه آمدند
گلها و خاطرههاشان را
بر مزار نهادند و رفتند
چونان سایهها
سرد، ساکت، پر غبار
۵
همه رفتند
از آن میان
زنی بر جای ماند
با انبوهی خاطره
شاخه گلی پر پر
اندوهی ماندهگار
«بازی گوشانه»
باری
به هفتادسالگی
نزدیک میشود
با این همه
بر میخیزد
هر سپیده دم
با شادمانی
با امید
تا مثلِ کودکی که ناشتا
بازیچههایاش را میجوید
پی مداد و کاغذی بگردد
تا با تکه پارههای واژهها
از عشق به میهن
شعرِ بازیگوشانهای بسازد
در قابِ نقاب تبعید
پس آنگاه
برُمبَد از خستگی
بر خطخوردهگیهای حرفهای تکراری
تا باز هم
ویران شود
هر آنچه میسازد
در صراحتِ بیداری
بی امید همنوایی و
وعدههای بعید همیاری
از همین شاعر:
نظرها
نظری وجود ندارد.