ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

صدسالگی «شوراهای کارخانه» تورین

سعید رهنما − اگر تجربه‌ی تاریخی تمامی شوراهای کارگری (مدیریتی)، و واقعیت‌های امروز نشان می‌دهد که کنترل کارگری در وضعیت کنونی عملی نیست، مداخله‌ی کارگران در تصمیم‌گیری چگونه می‌تواند عملی شود؟ تنها راه ممکن و عملی، مبارزه برای ایجاد «شوراهای مشارکتی» است که بتواند به عنوان بازوی اتحادیه‌های دموکراتیک در مدیریت شرکت کند.

 سؤال این است که اگر تجربه‌ی تاریخی تمامی شوراهای کارگری (مدیریتی)، و واقعیت‌های امروز نشان می‌دهد که کنترل کارگری در دوران سرمایه‌داری و در غیاب حمایت دولت(های) سوسیالیستی عملی نیست، مداخله‌ی کارگران در تصمیم‌گیری چگونه می‌تواند عملی شود؟

بولونیا، ۱۹۲۰: شورای کارگری تصرف کننده کارخانه
بولونیا، ۱۹۲۰: شورای کارگری تصرف کننده کارخانه

یک قرن از یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین تجارب مبارزات کارگری جهان با بالاترین سطحِ خواسته‌ها، یعنی «کنترل کارگری» می‌گذرد. یک‌صد سال پیش در ماه آوریل ۱۹۲۰ کارگران فلزکارِ شهر تورین، مقر کارخانجات شرکت اتوموبیل سازی فیات برای حفظِ ‹شورای کارخانه› دست به اعتصاب زدند. موج اعتصابات به‌سرعت سراسر منطقه‌ی شمال ایتالیا و صنعتی‌ترین منطقه‌ی کشور را فراگرفت. کارگران پس از مدت‌ها ایستادگی در برابر توطئه‌های صاحبان صنایع برای بستن کارخانجات، و درگیری با پلیس و ارتش، کارخانه‌ها را تسخیر کردند، و تولید و اداره‌ی امور صنایع را برای مدت کوتاهی تحت کنترل گرفتند.

شوراها در شرایط بحرانی دوران پس از جنگ جهانی اول، دورانی که به «دو سالِ سرخ» معروف شد، به وجود آمده بودند.[۱] شوراهای تورین همچون شوراهای دیگری که در نقاط مختلف جهان به وجود آمدند، محصول بحران و جنگ بودند. ایتالیا در جنگ اول، با آن که بخشی از اتحاد سه‌گانه (به‌همراه آلمان و اتریش – مجارستان) بود، با اعلام بی‌طرفی بلافاصله وارد جنگ نشد. اما یک سال پس از شروع جنگ در مقابل وعده و وعید‌های جبهه‌ی مقابل یعنی متفقین به آن‌ها پیوست و متحمل هزینه‌های مالی و انسانیِ فراوانی شد. با این حال، پس از پایان جنگ قدرت‌های بزرگ در کنفرانس پاریس کمک چندانی به ایتالیا نکردند. بحران اقتصادی، بیکاری، تورم، بدهی‌های خارجی، و افت تولید، شورش‌های پی‌در‌پی را در شهرها و واحد‌های تولیدی کشور به‌همراه داشت، و کارگران برای پیشبرد خواسته‌های خود به ابزارهای متعدد مقاومت و حرکت‌های کارگری، از اعتصاب و راه‌بندان گرفته، تا تسخیر کارخانه‌ها دست می‌زدند.

در دوران جنگ در اغلب صنایع بزرگ ایتالیا «کمیسیون‌های داخلی» متشکل از نمایندگانِ کارگرانِ عضوِ اتحادیه‌ها به وجود آمده بودند، که عمدتاً تحت نفوذ «کنفدراسیون عمومی کار»[۲] قرار داشتند. این کنفدراسیون تشکلِ بزرگ کارگری بود که قدمت آن به اوایل قرن بیستم می‌رسید و خود تحت نفوذ حزب سوسیالیست ایتالیا بود. به‌رغم وجود گرایش‌های رادیکال در جناح چپِ این جریانات، اکثریت اعضای در هر دو تشکل تمایلاتِ مصالحه‌جویانه داشتند. به‌دنبال انقلاب اکتبر روسیه و حمایت حزب سوسیالیست ایتالیا از آن، تلاش‌هایی برای متحول ساختن و رادیکالیزه کردن این کمیسیون‌ها به‌عمل آمد. ازجمله در شماری از کارخانه‌ها «کمیسر‌های کارگاه» با آرای همه‌ی کارگران، چه عضو و چه غیر عضوِ اتحادیه، برای نمایندگی در کمیسیون داخلی کارخانه انتخاب شدند. شورا‌ها از بطن کمیسیون‌ها به‌وجود آمده بودند، که نخستین آن‌ها در سپتامبر ۱۹۱۹ در یکی از واحد‌های فیات ایجاد شده بود. شوراها نه‌تنها آماج خصومت صاحبان صنایع بلکه مورد مخالفت کنفدراسیون عمومی کار نیز قرار داشتند و از حمایت حزب سوسیالیست نیز که درگیر اختلافات درونی خود بود برخوردار نبودند.

صاحبان صنایع خواستار کاهش اختیارات کمیسیون‌ها و حذف شوراها بودند، و تهدید کردند که با ادامه‌ی بی‌نظمی‌ها و درگیری‌های پیاپی، کارخانه‌ها را خواهند بست. کارگران در حمایت از شوراهای خود دست به اعتصاب زدند. طی مذاکراتی بین اتحادیه‌ی ملی فولاد با کارفرمایان، مقرر شد که کارگران به‌کار بازگردند، اما اتحادیه‌ی محلی و کمیسارهای کارگاه‌ها این تصمیم را نپذیرفتند. بر این اساس از کارگران تورین رأی‌گیری به عمل آمد که تنها اقلیتی از آن‌ها در آن شرکت کردند ولی اکثریت رأی‌دهندگان به توافق و بازگشت به کار رأی دادند. اما زمانی که متوجه شدند که کارفرمایان قصد محدود کردنِ نقش کمیسیون‌های داخلی و عملاً از کار انداختنِ شوراهای کارگری را دارند، توافق را رد کردند. نتیجه تشکیل «کمیته‌ی اقدام» توسط کمیسرهای کارگاه‌ها، اتاق کارِ محل، و شعبه‌ی محلی و منطقه‌ای حزب سوسیالیست و سازمان‌دهی اعتصاب عمومیِ آوریل ۱۹۲۰ بود.[۳] درگیری‌های درونی، مذاکرات، و درگیری‌های مجدد بین کارگران و کارخانه‌داران چندین ماه ادامه یافت. کارخانه‌داران با کمک ارتش و پلیس کارگران را از کارخانه‌ها بیرون کردند. اما با بازگشت مجدد به کار و ادامه‌ی درگیری‌ها، در ماه سپتامبر همان سال کارگران کارخانه‌ها را یکی پس از دیگری تسخیر کردند. حدود ۲۰۰ کارخانه با ۵۰۰ هزار کارگر در این حرکت‌ها شرکت داشتند. شوراهای کارخانه تولید را تحت کنترل در آوردند، «گاردهای سرخ» متشکل از کارگران و اعضای محلی حزب سوسیالیست از کارخانه‌ها حفاظت می‌کردند، و کارگران راه‌آهن مواد اولیه و قطعات را به شوراها تحویل می‌دادند. اما این اقدامات متهورانه موقتی بود.

قدرت‌نمایی کارگران در آن مقطع تا حدی بود که در اکتبر ۱۹۲۰رییس و مالک کمپانی فیات، جیووانی آنی یِلی، برای جذب و همدست‌سازیِ کارگران و جلب همکاری حامیان سیاسی‌شان، به آن‌ها پیشنهاد «مدیریت تعاونی» داد، که از سوی آن‌ها رد شد. گرامشی سال‌ها بعد در یادداشت‌های زندان در بخش «فوردیسم و امریکانیسم» این سیاست آنی یِلی را نوعی «امریکانیسم» خواند.[۴] (البته باید توجه داشت که با آن که آنی یلی و هنری فورد معاصر یکدیگر بودند، اولین اتوموبیل فیات چند سال قبل از اولین اتوموبیل فورد به بازار آمده بود، و سیاست‌های مدیریتی آنی یلی در مواردی از فورد هم پیشرفته‌تر بود.)

اختلافات و تحولات نظری

گرامشی با ظهور شوراها سخت تحت تأئیر آن‌ها قرار گرفت و به‌زودی خود به مهم ترین «معمارِ فکریِ» شوراها تبدیل شد. مقالات گرامشی در نشریه‌ی «نظم نوین» که در همان سال به همراه گروهی از متفکران حزب سوسیالیست ایجاد کرده بود، به بحث‌های فراوانی در ایتالیا دامن زد. نظم نوین برخلاف کنفدراسیون عمومی کار و حزب سوسیالیست، از اعتصابات آوریل حمایت کرد، و به صدای جنبش کارگری ایتالیا تبدیل شد. به گفته‌ی خودِ گرامشی، کارخانه‌ها در جلساتی که برای آموزش کارگاه‌ها ترتیب می‌دادند، مرتباً از گرامشی و تولیاتی دعوت می‌کردند، و نظم نوین به روزنامه‌ی شوراهای کارگری تبدیل شد.» این نشریه همکاری دیگر روشنفکرانِ جوان را نیز جلب کرد که بارزترین آن‌ها پی‌یرو سِرافا بود که آن زمان دانشجو بود و متون انگلیسی را برای نشریه ترجمه می‌کرد. او بعدها اقتصاددان شهیری شد و در دوران زندانِ گرامشی از پیگیرترین حامیان او بود. آنارشیست‌ها و سندیکالیست‌های رادیکال هم با مواضع متفاوت و مشروطِ خود از شوراها پشتیبانی می‌کردند و در آن‌ها فعال بودند. اما هم متفکرین جناحِ چپ حزب سوسیالیست، ازجمله آمادئو بوردیگا (با دیدگاه افراطی بلشویکی)، و هم متفکرینِ جناح ‌راستِ حزب، از جمله آنجلو تاسکا (با دیدگاه سنتی اتحادیه‌ای و سندیکالیستی) برخورد انتقادی به شوراها و نظرات گرامشی داشتند.

گرامشی با هیجان و خوش‌بینی زیاد ظهور شوراهای کارگری را «سرآغاز دورانِ جدیدی در تاریخ نژاد بشر» توصیف می‌کرد.[۵] «برنامه‌ی فرستادگانِ کارگاه‌ها»، که خودِ گرامشی نویسنده‌ی اصلی‌اش بود، اعلام کرد که شوراهای تورین «گامِ آغازینی [است] … در جهتِ ایجاد سوویت‌ها، که به نوبه‌ی خود هسته‌ی دولتِ دموکراتیکِ کارگری را تشکیل خواهد داد.» این برنامه خواستار گسترش شوراها در سراسر ایتالیا و برگزاری هرچه سریع‌تر کنگره‌ی ملی کارگران و دهقانان شد.[۶] همان‌طور که گرامشی‌شناسِ برجسته، کارل باگز، اشاره دارد، موضع گرامشی در آن مقطع به‌رغمِ ارادت به لنین، هم با دید بلشویکیِ حزب لنینی و هم با رفرمیسمِ سوسیال‌دموکرات‌ها مخالف بود، و از سیاست‌های قبلیِ حزب – محور و اتحادیه – محور نیز فاصله گرفته بود. نظریه‌ی «دموکراسی پرولتری» گرامشی در آن زمان شباهت زیادی به نظریه‌ی «کمونیسمِ شورایی» داشت که همزمان در آلمان و هلند نظریه‌پردازانی چون آنتون پانه‌کوک و کارل کُرش مطرح کردند و تأکید یک‌جانبه‌ای به شورا‌ها بدون حزب و اتحادیه داشت.

اما اختلاف‌نظرهای تئوریک و سیاسی در میان فعالان شورایی ادامه داشت. از مهم‌ترین آن‌ها درگیری‌های نظری آمادئو بوردیگا و گرامشی بود. بوردیگا از چهره‌های شاخص جناح چپ حزب سوسیالیست بود. او بی آن که با شورا‌ها مخالف باشد، به‌رغم برخوردهای افراطی که به حزب لنینی داشت، بر نکته‌ی بسیار مهمی تأکید می‌کرد. او و پیروانش بر این عقیده بودند که مادام که سرمایه‌داری برقرار است، فعالیت شورا‌ها به‌ناچار محدود به فعالیت‌های نوعِ اتحادیه‌ای (مقاومت و اصلاحات) خواهد بود. وی، در اوج مبارزات کارگری در ۱۹۲۰ در مقاله‌ای با عنوانِ طعنه‌آمیزِ «تسخیرِ قدرت یا تسخیرِ کارخانه» نوشت که «کنترل امور داخلیِ کارخانه تنها بعد از آن که قدرت سیاسی به‌دستِ پرولتاریا افتاده، می‌تواند حائز اهمیتِ انقلابی و تصاحبی باشد.» او اضافه کرد که «کارخانه توسط طبقه‌ی کارگر – و نه فقط‌ توسط نیروی کاری که در آن کارخانه کار می‌کند – و آن هم در زمانی که طبقه‌ی کارگر در کلیتِ خود قدرت سیاسی را کسب کرده، تسخیر خواهد شد.»[۷] (تأکید‌ها از من است.) این نکته یکی از کلیدی ترین مباحث نظری «کنترل کارگری» در نظام سرمایه‌داری و غیر عملی بودن آن قبل از گذار به سوسیالیسم را درست یک قرن پیش مطرح می‌ساخت.

از سوی دیگر رفرمیست‌های حزب بر بازگشت به اتحادیه – محوری تأکید داشتند. تاسکا که در آغاز از متحدین گرامشی و از نظم نوینی‌ها بود، ضمن آن که تشکیل شورا‌ها را گامی به پیش می‌دانست، معتقد بود که گرامشی انتظارات اغراق‌آمیزی از آن‌ها دارد، و این تصور را که این شوراها بتوانند شالوده‌ی «دولت کارگری» را پی‌ریزی کنند نادرست می‌دانست. او معتقد بود که از آن‌جا که شوراها محدود به محل کارند هرگز نمی توانند تمامیت نظام سرمایه داری را به چالش جدی بکشانند، و تأکید داشت که این اتحادیه‌ها و دولت هستند که می‌توانند گذار را عملی سازند.[۸] تاسکا بر این نظر بود که اتحادیه‌ها و شورا‌ها باید درهم ادغام شوند، تا در مقابل بوروکراسیِ اتحادیه‌ها، شوراها نقش دموکراتیک ایفا کنند. گرامشی و نظم نوینی‌ها کماکان در مقابل دو جریان دیگر ایستادگی می‌کردند، و زمانی که درگیری‌ها به تسخیر کارخانه‌ها انجامید، موقعیت آن‌ها مستحکم تر شد، اما این خوش‌بینیِ آن‌ها عمری به کوتاهی دوران تسخیر کارخانه‌ها داشت.

در اوج درگیری‌های شوراها، درگیری‌های نظری ادامه یافت. کنفدراسیون عمومی کار، برای بررسی چگونگی ادامه‌ی مبارزه، کنگره‌ی فوق‌العاده‌ای تشکیل داد، و دو پیشنهاد در مقابل نمایندگان گذاشت: یک پیشنهاد از جانب رهبری کنفدراسیون بود که مبارزه در جهت «کنترل اتحادیه‌ای» تولید ادامه یابد، و دیگری پیشنهاد از رهبری حزب سوسیالیست بود که مبارزه در جهت «راه‌حل اکثریت برای اجرای برنامه‌ی سوسیالیستی» ادامه پیدا کند. پیشنهاد کنفدراسیون با اکثریت به تصویب رسید.[۹] حزب سوسیالیست هم به‌رغم همه‌ی ادعاهایش، و به‌رغمِ توصیه‌ی کمینترن مبنی بر ادامه‌ی مبارزه‌ی سیاسی، کاری از پیش نبرد. گرامشی و همراهانش و نیز جناح‌ چپِ حزب این تصمیم را محکوم کردند، اما در مقابل هژمونی اتحادیه‌ها و حزب، و به‌ویژه دسیسه‌های دولت و صاحبان صنایع برای جلب موافقت کارگران، نتوانستند بدیل عملی ارائه دهند. ظرف چند هفته تمام کارخانه‌ها در مقابل افزایش دستمزد، و طرح اجرایی «کنترل اتحادیه»ای، به کارخانه‌داران تحویل داده شد. در آن لحظه‌ی تاریخی که بورژوازی ایتالیا در نهایتِ ضعف بود، دو راه در مقابل آن قرار داشت، سوسیالیسم یا فاشیسم. آن‌ها در انتخاب خود درنگی نکردند و وحشت‌زده به دامن فاشیست‌ها پناه بردند، و به این ترتیب فاشیست‌های چماق به‌دست کار جنبش شورایی را تمام کردند. این تجربه‌ی عظیم کنترل کارگری ظرف چند هفته در هم شکست. جنبش در تورین منزوی شد، در سطح کارخانه باقی ماند، و عمر کوتاهش به پایان رسید.

انتقاد از کارگران و «آگاهیِ توده‌ها»

شکست اعتصابِ عمومی و کوتاهی عمرِ تسخیر کارخانه‌ها، به بحث‌ها و اظهارنظر‌های بیش‌تری دامن زد. راحت‌ترین توضیح‌ها سازشکاریِ کنفدراسیون عمومی کارگران، اتحادیه‌های وابسته به آن، و حزب سوسیالیست، و نیز سرکوب دولت و دسیسه‌های بورژوازی برای فریب کارگران، و اختلافات درونی بین جناح‌های چپ و راست حزب، آنارشیست‌ها و سندیکالیست‌ها بود، که البته همگی به درجات مختلف درست و به جا بودند.

اما نکته‌ی اصلی در جای دیگری نهفته بود، که گرامشی حتی قبل از پایان کار شوراها به آن رسیده بود. در مقاله‌ ای تحت عنوان ،«حزب کمونیست» گرامشی انتقاد خود را متوجه خودِ کارگران و کیفیت آگاهی آن‌ها ساخت، و با کلامی تلخ و تند که من در این‌جا تنها به بخشی از آن اشاره می‌کنم، نوشت «دشمنی که باید با آن نبرد کرد و بر آن چیره شد، دیگر بیرون از پرولتاریا نیست، … دشمن در خود پرولتاریا خواهد بود… انسان جدید در هر اقدام اش باید با ‹بورژوایی› که در کمین نشسته بجنگد.»[۱۰] گرامشی در این جا به «آگاهیِ توده‌ها» در شرایطی اشاره دارد که «گرایش‌ها، ارزش‌ها، و روابط ‌اجتماعی بورژوایی در هر جنبه از زندگی کارگران نفوذ کرده» بود، و این پیش‌زمینه‌ی تفکر بعدی گرامشی در مورد هژمونیِ ایدئولوژیک، ضرورت مبارزه در بالا بردنِ سطح آگاهی اکثریت و ایجاد ضد هژمونی برای گذار به سوسیالیسم بود؛ نظریه‌هایی که بعدا درباره‌ی آن‌ها در زندان نوشت.[۱۱]

گرامشی ضمن توجه به دیگر عوامل شکست شوراهای کارخانه، تأکید خود را بر عاملین اصلی این جنبش، یعنی کارگران و مسئله آگاهی و آمادگی آن‌ها برای اعتلای جنبش و گذار از سرمایه‌داری گذاشت. جالب آن که درست بعد از شکست انقلاب آلمان، کارل کُرش، دیگر نظریه‌پرداز برجسته‌ی مارکسیست و کمونیسم شورایی، نیز نظیر گرامشی و مستقل از او به نتیجه‌ی مشابهی رسیده بود. او نیز با تجدیدنظرهایی در دیدگاه‌های خود در مورد شورا‌ها، دلیل شکست انقلاب آلمان را در نبودِ آمادگیِ ایئولوژیک طبقه‌ی کارگر دید، و بر ضرورت آموزش، آگاهی‌رسانی، و بسیج این طبقه تأکید کرد. هر دو نیز، به درجات مختلف ضرورت وجود حزب را پذیرفتند.

از تأکید بر شورا تا تأکید بر «حزب انقلابی» به‌مثابه «بازیگرِ اصلی تاریخ»

مهم ترین تحول نظری «معمار فکریِ» شورا‌های کارگری ایتالیا، یعنی گرامشی، حرکت او از تأکید بر شورا‌ها به تأکید بر حزب انقلابی، و پس از آن ارائه‌ی درک جدیدی از حزب بود. در آغازِ تسخیر کارخانه‌ها وی در مقاله‌ی «حزب کمونیست»، به‌طور ضمنی جداشدن از حزب سوسیالیست و ایجاد یک حزب کمونیست با مدلِ روسی را مطرح کرد. دانته جِرمینو در مطالعه‌ی مفصلِ خود در مورد مواضع سیاسیِ گرامشی ادعا می‌کند که طرحِ ضرورت یک حزب پیشگام، تجدیدنظری در مواضع گرامشی در مورد شورا‌ها نبود.[۱۲] درست است که گرامشی در مورد اهمیت شوراهای ایتالیا تردیدی نکرد، و حتی در مقاله ای تحت عنوان «جنبش شورای کارخانه در تورین» که یک سال بعد از شکست جنبش شورایی در نظم نوین نوشت، ضمن انتقاد از «بوروکرات‌های اتحادیه‌ای و رهبری حزب سوسیالیست» و نیز انتقاد از «آنارشیست‌ها و سندیکالیست‌ها»، با تحسین فراوان از اعتصاب عمومی ماه آوریل یاد کرد و ساختار دموکراتیک شوراها را تشریح کرد و ستود.[۱۳] اما برخلاف نظر جِرمینو، همان‌طور که در بالا اشاره شد، گرامشی در شروع جنبش شورایی امید داشت که شوراها، سوویت‌ها را ایجاد و آن‌ها دولت کارگری را پایه‌ریزی کنند و در این فرایند صحبتی از نقش حزب نبود. ازاین‌رو، قطعاً در مورد ضرورت حزب تجدیدنظری در کار بود. (چنان‌که بعداً در ژانویه‌ی ۱۹۲۱ به همراه بوردیگا، تولیاتی و دیگران از حزب سوسیالیست جدا شد و حزب کمونیست ایتالیا را به وجود آورد.)

گرامشی نظیر لنین از منتقدین «اکونومیسم»، یا تقدم بخشیدنِ مکانیکی اقتصاد بر سیاست بود. او پس از دوران اولیه که تنها بر شوراها تأکید می‌کرد، به طرح ضرورت حزب پرداخت. او در ابتدا حزب را «واسطه»ای بین ساختارهای مردمی ازجمله شوراها و سوویت‌ها می‌دانست. اما پس از شکست شوراها و به‌ویژه در ۲۴-۱۹۲۳ و پس از بازگشت از شوروی، به تدریج تأکید وی بر شورا به سود تأکید بر حزب لنینی، کم‌رنگ‌تر شد، سپس حزب انقلابی را به‌مثابه «بازیگرِ اصلی تاریخ» مطرح کرد.[۱۴] همان‌طور که باگز در دیگر اثر مهم‌اش، مارکسیسمِ گرامشی، اشاره دارد، گرامشی ابتدا سخت تحت تأثیر حزب لنینی قرار گرفت و به این نتیجه رسید که «تنها از طریق یک رهبری متمرکز و وحدتِ سازمانیِ طبقه‌ی کارگر، نه‌تنها در عرصه‌ی کارخانه و اقتصادی، بلکه همچنین در سپهرِ سیاسی، سوسیالیسم می‌تواند در دستورکار قرار گیرد.»[۱۵] بعداً، زمانی هم که مشاهده کرد که فاشیسم با چه سازماندهی و انضباطی دست به فعالیت زده و از جمله میلیون‌ها کارگر را در اتحادیه‌های قلابی خود سازمان داده، بیش‌تر بر ضرورت حزب برای کمونیست‌ها تکیه کرد.[۱۶] باگز تأکید می‌کند که حزب موردنظر گرامشی نه به‌عنوان حزب اقلیتی پیشگام، بلکه تشکیلاتی با تأکید بر عنصر «مردمی»، و بر مبنای تلاش در جهتِ اعتلای «آگاهی توده‌ها» استوار بود.

با همین بینش بود که دیدگاه‌های رفرمیستیِ حزب سوسیالیست را مورد حمله قرار داد. «حزب انقلابی» گرامشی با درک «اراده‌گرایانه»ی حزب پیشگام، که کسانی چون بوردیگا در حزب کمونیست به آن باور داشتند، بسیار متفاوت بود. اصرار گرامشی بر یک حزب «مردمی» بود که ریشه در جنبش‌های کارگری و دهقانی داشت، و سازمان‌ها و ارگان‌های دموکراتیکِ مربوط به آن‌ها، ازجمله شوراها و سوویت‌ها را در یک «ساختارِ دوگانه» (حزب و شورا) دربر می‌گرفت. او شوراها را مکانیسمِ مقابله با تمایلات بوروکراتیک در حزب و دیگر تشکل‌ها می‌دید. و این مبنای نظریه‌های بعدی گرامشی بود که در نوشته‌ی «ضرورتِ آماده سازیِ ایدئولوژیکِ توده‌ها» مطرح کرد، و بعد عمدتاً در یادداشت‌های زندان پرورش بیشتری یافت. گرامشی به‌جای تأکید یک‌جانبه و بلافاصله بر تنها یک جنبه از تمامیتِ مبارزه علیه سرمایه، بر «سه فازِ اصلی – اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی-ایدئولوژیک — هریک با ابعاد خاصِ خود»، و ارتباطِ متقابلِ آن‌ها در «کلیتِ گذارِ انقلابی» تأکید داشت. در بُعدِ مبارزه‌ی سیاسی نیز سه فاز فرعی را طرح کرد: ۱) مبارزه برای مهار کردنِ قدرت بورژوازی در نهادهای پارلمانی، با این هدف که تعادلِ جدیدی بین طبقات ایجاد کند، و آزادی‌های بیشتری را برای سازمان‌های طبقه‌ی کارگر به وجود آورد؛ ۲) مبارزه در جهتِ تسخیرِ قدرت و استقرار یک دولتِ سوسیالیستیِ جدید؛ و ۳) مبارزه برای استقرارِ ‹دیکتاتوری پرولتاریا› و زمینه‌سازی برای حذفِ موانع فنی و اجتماعیِ در راهِ نیل به کمونیسم».[۱۷]

باگز اشاره می‌کند که گرامشی هرگز انتقادات از دوران شوراها را پنهان نکرد. او شکست را نتیجه‌ی منطقی سیاستی می‌دید که تکیه بر تسخیر و کنترل دستگاه‌های تولیدی داشت، بی آن‌که همزمان مسئله‌ی کسب قدرت سیاسی را در نظر داشته باشد. به همین دلیل، در زمانی که کارخانه‌ها در تورین و در جاهای دیگر در تسخیر کارگران بودند، قدرت سیاسی و نظامی به‌طور کامل در دست بورژوازی بود. نبودِ یک نیروی سیاسی در شکل یک حزب و یا یک نیروی مردمی، سبب شد که جنبش شورایی به‌راحتی محاصره و خُرد و نابود شود. گرامشی نتیجه‌گیری کرد که نظم نوین تحت تاثیر اشتیاقِ سندیکالیستی خود، بیش از حد در کارخانجات محدود و محصور ماند.[۱۸] به این ترتیب می‌بینیم که نظریات گرامشی که همچون مارکس و انگلس و لنین از برجسته‌ترین شاگردان تاریخ بوده، چگونه با تغییر و تحولات واقعی تحول می‌یافت.

از «شورای کارگری» تا «شورای کار» و فراتر از آن

به‌رغمِ گذشتِ یک قرن، جنبش عظیم کارگری ایتالیا، با اعتصاب عمومی طولانی‌اش، تسخیر کارخانه‌ها و کنترل کارگریِ کوتاه‌مدتِ، و پایان غم‌انگیزش، درس‌های فراوانی را به همراه دارد. شاید مهم‌ترین درس، همان‌طور که در جای دیگر به آن پرداخته‌ام،[۱۹] این است که ضمن آن که کنترل تولید توسط خود تولیدکنندگان از پراهمیت‌ترین و برحق‌ترین خواسته‌های این طبقه است، این خواسته در نظام سرمایه‌داری و تا زمانی که قدرت سیاسی در دست طبقه‌ی سرمایه‌دار است، عملی نبوده و نخواهد بود. صد سال پیش سرمایه‌داری چندان در عمق و سطح پیشرفتی نداشت، طبقه‌ی حاکمِ سرمایه‌دار چندان قدرتمند نبود، و طبقه‌ی وسیعِ کارگر در کارخانه‌های عظیم یا «دژ‌های پرولتری» کار می‌کرد، اگر در آن زمان شوراهای کارگری (با هدف مدیریت و کنترل کارگری) در کشورهای پیشرفته سرمایه داری نتوانستند دوام آوردند، شانس موفقیت ان‌ها در سرمایه‌داری جهانی نولیبرالِ امروز که سرمایه‌داری نه تنها بر اقتصاد جهان، بلکه با ایدئولوژیِ مسلطِ خود بر ذهنیت اکثریت مردمان جهان حاکم است، تولید در صنایع پسافوردیستی در شبکه ی کارخانه‌های پراکنده از یکدیگر صورت می‌گیرد، و طبقه‌ی کارگر تضعیف شده، رؤیایی بیش نیست.

«شوراهای کارگری» که در شرایط بحرانی به‌طور موقت در اروپا و در دیگر نقاط از جمله در کشور خودمان ایران – با عمری طولانی تر از شوراهای تورین و آلمان – به‌وجود آمدند، یا به‌سرعت از بین رفتند، یا در کشورهایی نظیر یوگسلاوی، الجزایر، و ونزوئلا تحت حمایت نظام سیاسیِ حاکم، عمر نسبتاً طولانی‌تری داشتند، و یا (در اروپا) با نام‌های گوناگونِ به «شورای کار» که به معنای حضور بسیار محدود نمایندگان کارگران در پاره‌ای تصمیمات مدیریت بوده، تبدیل شدند.

حال سؤال این است که اگر تجربه‌ی تاریخی تمامی شوراهای کارگری (مدیریتی)، و واقعیت‌های امروز نشان می‌دهد که کنترل کارگری در دوران سرمایه‌داری و در غیاب حمایت دولت(های) سوسیالیستی عملی نیست، مداخله‌ی کارگران در تصمیم‌گیری چگونه می‌تواند عملی شود؟ تنها راه ممکن و عملی در دوران سرمایه‌داری، مبارزه برای ایجاد «شوراهای مشارکتی» است که بتواند به عنوان بازوی اتحادیه‌های دموکراتیک در مدیریت شرکت کند، و هر چه که قدرت بسیج و تشکیلاتی آن قوی‌تر شود، سطح بالاتری را در هم- مدیریتی ایفا کند، و توان مدیریتی و سطح‌ آگاهی طبقاتی کارگران را برای ادامه‌ی حرکت طولانی در جهت گذار از سرمایه‌داری بالاتر بَرد. تردیدی نیست که این سیاست عواقب منفی و خطرات مهمی را نیز به همراه دارد؛ می‌تواند در غیابِ مبارزات فرهنگی و هژمونیک و «آگاه سازی توده‌ها»، سازشکاریِ کارگری را بالا برد، رادیکالیسم آن‌ها را کاهش دهد، مرزهای مبارزه‌ی طبقاتی را مخدوش کند، و بخشی از طبقه‌ی کارگر را «هم‌دست» سرمایه‌داران سازد. اما نفی این سیاستِ «دموکراسی صنعتی» در شرایطی که نظام سرمایه‌داری پابرجاست و امکان «کنترل کارگری» وجود ندارد (مگر آن که هر حرکت کارگری را کنترل کارگری بنامیم!)، به معنی آن است که کارگران نباید در دوران سرمایه‌داری در جهت مشارکت در تصمیم گیری‌ها مبارزه کنند، و بهتر است که تنها مدیران و صاحبان سرمایه تصمیم بگیرند! این نظر درست بدان معنی است که ادعا کنیم که بهبود شرایط کارگران، مزد بالاتر و امکانات رفاهی بیشتر، نیز مبارزه‌جویی آن‌ها را کم می‌کند. البته این واقعیتی بوده، که همانطور که در مجموعه مقالات «بازخوانی جنبش‌های رفرمیستی» و دلایل شکست آن‌ها اشاره کرده‌ام، تمامی جنبش‌های چپ در کشورهای مختلف با آن مواجه بوده‌اند. واقعیت این بوده که بخشی از کارگران در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری، نظیر طبقه‌ی متوسط جدید، «چیز»‌هایی دارند که از دست دهند، و این امر آن‌ها را محافظه‌کارتر از کسانی می‌کند که چیزی برای از دست دادن ندارند. در این جاست که باز گرامشی به میدان می‌آید؛ با مبارزه‌ی دائمی در جهت اعتلای آگاهی توده‌ها، آموزش و سازماندهی در جهت استقرار یک ضد-هژمونی، باید با گرایش‌های سازشکارانه مقابله کرد. و …

این تصور که شوراهای کارگری، رأساً بی‌واسطه‌ی اتحادیه‌های صنعتی، بدون وجود یک حزب سیاسی رادیکال، و یک نظام دموکراتیک، مستقیماً اداره امور اقتصاد و اجتماع را برعهده گیرند و به سوسیالیسم گذار کنند، توهمی است که متأسفانه کماکان از سوی اقلیتی از روشنفکران چپ، نه فقط در کشور ما، بلکه در دنیای غرب نیز، بی آن که درسی از تاریخ بگیرند، ادامه دارد. این ظاهرِ رادیکال متأسفانه نتیجه‌ای ارتجاعی دارد، چرا که با طرح‌ شعارهای غیرعملی مبارزه‌ی ضد سرمایه‌داری را دچار سردرگمی می‌سازد، و پیش‌روی‌های عملی طرفداران سوسیالیسم را مشکل می‌کند. هر نیت و شعار مترقی لزوماً نتایجِ مترقی به دنبال ندارد، و می‌تواند به عقب‌گردِ تاریخی منتهی شود. این را اگر هم هیچ جریان چپی در جهان تجربه نکرده باشد، ما کرده‌ایم. باید امیدوار بود که تاریخ سرانجام شاگردانی بیابد!

پانویس‌‌ها:

[1] Carl Boggs, (1984), The Two Revolutions: Gramsci and the Dilemmas of Western Marxism. P. 69, South End Press.

[2] CGL

[3] Pietro Di Paola, (2011), “Factory Councils in Turin, 1919-1920”, in Immanuel Ness and Dario Azzellini, (2011), Ours to Master and to Win: Workers Control From the Commune to the Present, p.142-3.

ترجمه‌ی فارسی این مقاله در

[4] Gramsci, A. (1985), Selections from the Prison Notebooks, Quintin Hoare and Geoffrey Nowell Smith, p. 286, International Publishers.

[5] Gramsci, A. (1977), “Factory Councils”, in Political Writings-I, p.262, Lawrence & Wishart.

[6] Carl Boggs, (1984), The Two Revolutions: Gramsci and the Dilemmas of Western Marxism. P.85, South End Press.

[7] Bordiga, A (1920), “Towards the Establishment of Workers’ Councils in Italy”, and “Seize power or Seize factory?”, Il Soviets, in Carl Boggs, (1984), op.cit. P.91.

[8] Angelo Tasca, (1977), “Polemics over the L’Ordine Nuovo Programme”, in Boggs, p. 92.

[10] Gramsci, A, (1920), “The Communist Party”, Political Writings, pp.331-32, in Carl Boggs, (1984), op.cit, p.103.

[11] Boggs, C. (1984), op.cit. p.103.

[12] Germino, D. (1990), Antonio Gramsci: An Architect of a New Politics, p. 108, LSU Press.

[13] Gramsci, A. (1921), “The Turin factory council movement”, L’Ordine Nuovo, March 14,

[14] Boggs, C, (1978), Gramsci’s Marxism, p.103-4, Pluto Press.

[15] همان جا

[16] Gramsci, A. (1922), “Teachings”, L’Ordine Nuovo, in Boggs, C. (1978), p. 139.

[17] Gramsci, A, (1925), “Necessity of Ideological Preparation of the Masses”, in ibid.

[18] Boggs, C. (1978), op.cit. pp.97, 138.

[19] سعید رهنما، کنترل کارگری یا شورای مشارکتی: نقدی بر کتاب کنترل کارگری از کمون تا امروز، naghd.com

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • هوشنگ

    خوشبختانه امروزه در ایران تاکید بر نقش شوراها و مطرح کردن "مدیریت شورایی", "جمهوری شورایی" یا "حکومت شورایی" دیگر شعار و مطالبه فقط تنی چند روشنفکر چپ نیست, و بلکه بیان, خواست و مطالبات جنبشهای اجتماعی معاصر در ایران می باشد. از کارگران هپکو, تا فولاد اهواز, تا نیشکر هفت تپه,...همگی در بیان و مطرح کردن شوراها به مثابه بدیل و آلترناتیو خود متفق القول هستند. که البته چنین پدیده ای فقط مختص به کارگران پیشرو نیست و ما شاهد بیان مطالبات شورایی در میان جنبش های دانشجویی در ایران نیز می باشیم. از تهران تا تبریز, خوزستان تا خراسان. پرسشی که باقی می ماند این است که چرا باید شیوهء خود گردانی و مدیریت شورایی را محدود و مختص فقط به کارگران کرد؟ چرا نمی توان در دیگر ساحت های جامعه نیز از شیوه های خود گردانی و مدیریت شورایی استفاده کرد؟ از وزارتخانه ها, دانشگاه ها, کمیته های محلات, تعاونی ها,... به نظر می رسد که توجه و تمرکز این مقاله تا حدود (نالازمی) فقط محدود به کارخانه ها و جنبش کارگری باشد, در حالیکه حیطهء استفاده و عملکرد مدیریت خود گردان شورایی حیطه های بسیار, بسیار وسیع تری را در بر می گیرد. با توجه به بحران عظیم اقتصادی, سیاسی جهانی کنونی, جایی که اشاره می شود به "سرمایه‌داری جهانی نولیبرالِ امروز که نه تنها بر اقتصاد جهان، بلکه با ایدئولوژیِ مسلطِ خود بر ذهنیت اکثریت مردمان جهان حاکم است" مقداری قدیمی و منسوخ به نظر می رسد. پس از بحران اپیدمی کرونا, نه تنها سرمایه داری نئولیبرال ناکارآیی, دَشکاری و پرشیدگی خود را برای تمام جهانیان نمایان کرده است , بلکه پیشفرض اینکه با وجود تمامی بحرانهای اخیر هنوز این ایدئولوژی همچنان مانند سابق کماکان تسلط خویش را حفظ کرده است, انگاره ای است که شاید دیگر چندان صحیح نباشد. در مورد تاکید گرامشی به نقش حزب پیشتاز نیز, به گفته میشل لووی در "از مارکس تا گرامشی, مطالعاتی سیاستهای انقلابی مارکسیستی"* چنین چرخش و تاکیدی در دوران حبس گرامشی و پس از موفقیت کودتای فاشیستی در ایتالیا به وجود آمد. که کتاب "شهریار مدرن" گرامشی (بخشی از "یادداشتهای زندان") نتیجه ای این تغییر جهت است. اما حتی قبل از زندانی شدن نیز ما در نوشتارهای گرامشی شاهد تاکید وی بر لازم بودن و وجود حزب پیشرو کمونیست, اتحادیه های کارگری و شورا ها, هر سه می باشیم. که البته این فقط گرامشی نبود که چنین تاکیدی داشت. آنتون پانه کوک, در "حزب کمونیست هلند", "حزب کمونیست کارگری هلند" و همچنین "حزب کمونیست کارگری آلمان" عضویت داشت. در ایران خودمان, و در این چندین سال اخیر نیز تشکلاتی مانند "حزب کمونیست ایران" همواره تاکید بر ضرورت وجود گستره ای از سازمانها و تشکلات کارگری را داشته اند: از شوراهای کارگری, اتحادیه ها, سندیکاها, احزاب سیاسی چپ, حزب پیشرو (متشکل از پیشتازان طبقه), تشکلات مدنی در محیط زندگی,... جمع بندی: نقش شوراها و مکانیزم های خود مدیریتی نباید فقط به کارخانه ها و جنبش های کارگری تقلیل یابد. بحران کنونی سرمایه داری جهانی یکی از بهترین فرصت های برای مطرح کردن و اجرای مدیریت شورایی در تمامی ساحت ها و ابعاد جامعه است. تشکلات رزمندهء کارگری را نباید به فقط شورا و احزاب پیشرو خلاصه کرد. طبقهء کارگر و تمامی زحمتکشان جامعه می توانند و می بایست از گسترده ترین مجموعهء تشکلات مورد نیاز خود بهره ببرند: تشکلات صنفی. تشکلات مدنی, تشکلات سیاسی,... با احترام

  • عباس منصوران

    مفهوم حاکمیت شورایی در این نوشتار به مفهوم شوراهای سراسری و منطقه ای به ویژه مفهوم حاکمیت شورایی در کردستان پرداخته می شود و نیز از آزمون کمون پاریس که 148 سالگی آن را می گذرانیم یاد می شود. در این روزها از واژه هایی به نام شورا، خودگردانی شورایی، حاکمیت شورایی، دمکراسی شورایی، خود - مدیریتی شورایی، کمون، کمونال، کانتون و... بسیار گفته می شود، ولی کمتر مورد کنکاش قرار می گیرد. با این همه، مفهوم شورا، با پسوندهای گوناگون هر یک با بار طبقاتی خود از سوی نیروهای سیاسی، در آغاز، دریافتی پیشرو به دید می آید. زیرا که از شورا، نامبرده می شود و نه از سلطه فردی یا از حاکمیت حزبی، نه از پارلمانتاریسم و نه از جمهوری حزب ها و ائتلاف نیروهای سیاسی. اما نام بردن از شورا و باور به شورا، با هر پسوند و پیشوندی، بدون بیان ماهیت و سرشت شورا، نشانگر انقلابی بودن و یا پیشرویی آن نیست. به این بیان، نام مبهم شورا به خودی خود، می تواند با برداشت های گوناگون و منافع طبقاتی متضاد، هم مورد سوء برداشت قرار گیرد و هم در دست سوء استفاده نشر دهنده گان آن به ضد مفهوم دگرگون شود. گزینه ی شورا، درست زمانی به میان می آید که نیروهای انقلابی به آغاز درک آگاهی یک ضرورت می رسند؛ یعنی به ضرورت در این آغازگاه که شورا، گزینه ای است استراتژیک در برابر حاکمیت موجود. مفهوم ضرورت نیز خود، از قانون دیالکتیک پدیده ها پیروی می کند و دارای دیالکتیکی دو سویه است. یک سوی این تضاد دیالکتیکی (تز)، باید نفی شود و سوی دیگر آن، پدیده بالنده ای است (آنتی تز) که ایجاب گر است و بخش کهنه را نفی می کند و ساختاری (سنتز) آفریده می شود. یعنی ساختاریابی یا مادیت یابی گزینه ای نوین به جای ضدیتی که کهنه، فرسوده و ارتجاعی شده با یک انقلاب (جهش و نه رفرم) آفریده می شود. این پدیداری، تدریجی و لاکپشتی، خودبخودی یا ارادی نیست، بلکه، به طبقه ای بالنده، آگاه و سازمان یافته و پیشاهنگ نیاز دارد که انقلابی است، یعنی دگرگونی رادیکال مناسبات حاکم و میرنده را هدف گرفته است. در اینجا دیگر جایی برای یک جایگزین رنگ و زیور گرفته و رفرمیستی از ساختار فرسوده قدیمی نمی ماند. نیرویی بینابینی و سانتریستی نمی تواند به چانه زنی برآید که شرایط ذهنی را باید آماه ساخت، پس شکیبایی را باید پیشه ساخت. چنین دیدگاهی رویزیونیستی است و راه تکامل تدریجی و مرحله بندی را در نظر دارد. بنابراین، بین ضدیتی که باید نفی شود و «برابرنهادی» که دگرگون خواه است، گزینه بینابینی در میان نیست. در اینجاست که سرو کله جایگزین های ساختگی و دروغین با زیور «شورا» و «حاکمیت شورایی» و... به میان می آیند. هنگامی که از حاکمیت شورایی سخن به میان می آید به خودی خود، حکومت شورایی به ذهن ها بازتاب می یابد. حکومت، اما خود برتری و سلطه را در معنا دارد. طبقه کارگر و کمونیسم در بنیاد، هیچ حکومتی را نه تنها پشتیبان نیست، بلکه ضد بقاء هرگونه حکومت است، حتی حکومت کارگری! «حاکمیت کارگری» مورد نظر مارکس و انگلس، خودکاهنده و ذوب شونده است و از همین روی کمون را «قدرت سیاسى طبقه کارگر» و به سان یک رژیم دوران انتقال (مارکس، حاشیه نویسى بر باکونین، مجموعه آثار، جلد ۱۸، ص‏ .۶۳۶) می نامد. مارکس می نویسد: «کمون در اساس حکومت طبقه کارگر بود… آن شکل سیاسى که سرانجام کشف شده و وظیفه اش‏ رهائى» بود.( مارکس، منتخب آثار ، جلد اول ، ص‏ .۴۷۴-۴۷۳). پرسش اینجاست که: سلطه و برتری برچه بخش یا لایه و یا طبقه ای در اجتماع؟ و نخستین تر آنکه این حاکمیت از سوی چه کسانی اعمال می شود؟ مناسبات طبقاتی- تولیدی حاکم و جاری در جامعه چیست؟ افق این حاکمیت شورایی کجاست؟ و پرسش هایی این چنین. اگر از «خودگردانی شورایی» یا «خود مدیریتی شورایی» یا کمون و کانتون سخن گفته می شود، این «خود» ها چه کسانی هستند؟ افق و سمت و سویشان کجاست؟ و در کدامین مناسبات تولیدی و طبقاتی بستر دارند و افق گرفته اند؟ حاکمیت شورایی به بیان سازمان کردستان حزب کمونیست ایران تا آنجا که به موضوع شوراها در ایران بازمی گردد، برنامه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له) در رابطه با «حاکمیت شورایی در کردستان» برپایه ملزومات زیر می شمارد: «... طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی نیروی محرکه اصلی جنبش انقلابی در کردستان را تشکیل میدهند، رشد جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر برپایی تشکلهای توده ای و طبقاتی کارگران، سازمانیابی جنبش زنان، رشد جنبش اعتراضی مردم بر علیه رژیم از ملزومات پیشروی و پیروزی این جنبش و تحقق حاکمیت توده های استثمارشده و ستمدیده در کردستان است. شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی و تحقق حاکمیت مردم، جدایی توده های کارگر و زحمتکش از استراتژی، افق، آرمانها و سیاستهای احزاب بورژوایی در کردستان تقویت استراتژی سوسیالیستی در قبال استراتژی ناسیونالیستی در مقیاس اجتماعی است... کومله بر طبق برنامه حزب کمونیست ایران برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی مبارزه میکند... تامین اراده آزادانه مردم کردستان بر سرنوشت خویش، محصول تداوم یک مبارزه توده گیر همه جانبه، سیاسی، اجتماعی و نظامی برعلیه جمهوری اسلامی است. ...سقوط و درهم پاشیدن نیروها و نهادهای حکومت مرکزی و عقب نشینی آنان پایان کار نیست. پیروزی در این مرحله با تشکیل ارگان های قدرت توده ای در شهر و روستا و سازمانیابی یک ساختمان حاکمیت شورایی در کردستان کامل خواهد شد... تضمین نهایی و تداوم پیروزی، در گرو درهم شکستن قطعی قدرت دولت مرکزی و پیشروی جنبش کارگری در سطح سراسری است. سهل ترین و کم دردسرترین راه، حفظ دستاوردهای یک جنبش انقلابی پیروزمند در کردستان پیوند با یک انقلاب سراسری در ایران است...» برنامه سازمان کردستان حکا (کومه له) در اینجا ضمانت اجرایی و نهایی و تداوم پیروزی را در گرو «انقلاب سراسری در ایران» می شمارد. در این برنامه و نیز در بیانیه کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان که سازمان کردستان حزب کمونیست ایران(کومه له) یکی از نیروهای آن است، مفهوم شورا علیرغم کاربرد مفاهیم پوپولیستی، درونمایه ای انقلابی دارد. کاربرد مفاهیم پوپولیستی مانند: «مردم کارگر» به جای «طبقه کارگر» و اصرار در کاربرد «مردم» و «تشکیل ارگان های قدرت تودەای در شهر و روستا ... و بر حاکمیت شورایی و اعمال اراده مستقیم مردم در کردستان» به جای «سازمانیابی ارگان های شورایی اعمال اراده مستقیم کارگران و تهی دستان شهر و روستا، بیانگر آن است که در این اتحاد نیروها، سازش هایی در کاربرد مفهوم های استراتژیک صورت گرفته است. حاکمیت شورایی و کنفرانس نیروهای چپ و کمونیست در کردستان حاکمیت شورایی را در پیوند مستقیم با جنبش سوسیالیستی و انقلاب کارگری در ایران می داند و برآن است که «در چنین شرایطی ارائه یک آلترناتیو سوسیالیستی از طرف نیروهای چپ و کمونیست در کردستان، که در آن تصویر روشنی از معنای سرنگونی جمهوری اسلامی، چگونگی پیروزی، شکل شرکت مستقیم تودەهای مردم کردستان در حاکمیت سیاسی و اداره جامعه و تحقق خواست ها و مطالبات مردم کارگر و زحمتکش بدست داده شده باشد، مبرمیت پیدا کرده است. پیروزی ‌آلترناتیو سوسیالیستی در گرو در هم شکستن قطعی قدرت دولت مرکزی، پیشروی طبقه کارگر، جنبش و احزاب کمونیستی در خلع ید از بورژوازی و کسب قدرت سیاسی و استقرارحکومت کارگری در سطح سراسری است. سهل ترین و کم دردسر ترین راه حفظ دستاوردهای مبارزه مردم در کردستان پیوند با یک انقلاب و جنبش سرنگونی در سطح ایران است.» شاید بازنگری آزمون ارزنده و تاریخی طبقه کارگر در کمون پاریس، به یافتن پاسخ های مناسبی از سرشت شورا و خودگردانی یاری امان دهد. کمون پاریس با عمر پرافتخار و کهکشانی نزدیک به 3ماهه خود در سال 1871، یک شورای خودگردان بود. نیروهای پیشتاز آن برهه، از آنارشیست ها گرفته تا سوسیالیست ها و از کمونیست ها (که در اقلیت بودند) الگویی است از یک شورای انقلابی. آزمون شورایی کمون پارس سال 1871، پاریس در محاصره ارتش پروس از سویی و لویی بناپارت در سوی دیگر هنگامی‌که کمون پاریس رهبری انقلاب کارگری را به‌دست گرفت کمتر کسی این ساده اندیشی را داشت که انقلاب و کمون، پیروز می شود. مارکس و انگلس به همراه کمونیست های شرکت کننده در کمون پیشاپیش همراه با پشتیبانی از نبرد طبقاتی همزمان با دو امپراتوری بزرگ فرانسه و پروس رای دادند بی آنکه دچار توهم پیروزی باشند. بنابراین، آیا این یک خودکشی آگاهانه و پرافتخار بود؟ یا درک یک ضرورت و آگاهی از ضرورتی آگاهمندانه! هنگامی که کارگران به رهبری کمون پیوستند، خودگردانی خویش را برای نخستین بار در تاریخ به آزمون گذاردند. کارگران به این آگاهی رسیده بود که نباید طبقه ای در خود باشند، بلکه باید به طبقه ای برای خود دگرگون شوند- یعنی که به درک تعیین سرنوشت خویش به دست خود رسیده اند. کارگران در آن برهه به این آگاهی طبقاتی دست یافته بودند که اگر خود سرنوشت خویش را به دست نگیرند، در این مجال تاریخی، سوم شخص ها سرنوشتشان را به دست خواهند داشت. کارگران و کمونیست ها و همه کموناردها، برای نخستین ‌بار شجاعت (جسارت و آگاهی) یافتند که به‌ سلطه حکومتی «سروران طبیعی» خویش، یعنی به مالکین خصوصی ابزار تولید، یورش برند. در آن شرایط بی سابقه، آنان این اقدام را یک وظیفه و مسئولیت شناختند و دریافتند. با فروتنی و بی خودستایی و نه در ایفای نقش شهیدان قهرمان و «مظلومی» که سلاخان خویش را به پیشواز می روند. پرچم سرخ، نماد جمهوری کار، برفراز بالاترین ساختمان پاریس، در اهتزاز، به جهان پیام فرستاد: زنده باد کمون، کمون قلب تپنده بین الملل کارگران! پاریس یک محدوده جغرافیایی ملت گرا و ملت نبود با ناسیونالیست هایش که همانند اقلیمی خودمختاری و فدرالیسم بخواهند و با حکومت مرکزی به چانه زنی بپردازند تا سهمی در قدرت اقتصادی و سیاسی و نفت و گاز بخواهند و ترافیک تانکرها به راه اندازند و سران اش به فساد و تباهی و استثمار ملت خویش بر تخت نشینند. پاریس ستون پولادین «واندوم» که نماد پیروزی ناپلئون بر دیگر سرزمین ها بود سرنگون و نابود ساخت، در همان چند روزه ی نخست خودگردانی کمونی. و گاریبالدی انقلابی ایتالیایی را به شهروندی انترناسیونالیستی کمون برگزید و با صدها کمونیست انترناسیونالیست دیگر. این نخستین انقلاب بود که در آن طبقه‌ی کارگر، نمایندگی لایه های زیر ستم و میانه را با بخشودگی بدهی ها به بانک های گرو ستان، رهایی زن از ستم و خودرهایی کارگران را اعلام کرد. در سپیده‌دمان 18 مارس، پاریس با اعلام تندرآسای: زنده‌باد کمون برخاست. کمون در بیانه 18 مارس کمیته‌ی مرکزی در سپیده دم اعلام کرد: «پرولترهای پایتخت که شاهد ناتوانی‌ها و خیانت‌های طبقات حاکم بودند، دریافتند که ساعت موعود، برای آن‌که آنان با به‌دست گرفتن زمام امور، کشور از وضع فعلی برهانند، فرارسیده است... پرولتاریا دریافت که وظیفه‌ی اجتناب‌ناپذیر و حق مطلق اوست که سرنوشت خویش را خود به‌دست گیرد و بابه دست گیری قدرت، پیروزی این سرنوشت را تضمین کند.»(کمون پاریس،1871،آ ژلوبوفسکایا، ترجمه محمد قاضی، چاپ دوم، نشر آلفابت ماکزیما سوئد 1380) کمون اعلام کرد که طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند به‌این بسنده کند که ماشین دولتی را پاسداری و دست نخورده از آن استفاده کند. این بزرگترین آموزش کمون بود. ماشین سرکوب و تمامی ارگانهای اداری و حکومتی سرمایه داران از جمله: ارتش دائمی، نیروی انتظامی، دستگاه اداری، روحانیت و دستگاه دادرسی باید منحل می شد. راز حقیقی کمون، بیان و برقراری شیوه ای از «حاکمیتی» بود که می بایست به نه- حکومتی دگرگون شود. حکومتی که از آن خود طبقه تولید کننده بر ضد طبقات دارنده و مالک ابزار تولید و مناسبات بهره کشی بود. کمون، یک خودحکومتی تراز نوین و سیاسیِ سرانجام به‌دست آمده‌ای که رهاییِ اقتصادیِ کار کالایی را هدف گرفته بود، از گذر آن ساختار خودگردان را پیشاهنگ بود. پاریس، مرکز انقلاب جهانی کارگران، پاریسی شد که کار و اندیشه و پیکار را در 72 روز به هم پیوند داد تا در زهدان خود، انقلاب سوسیالیستی را بپروراند. برداشت از مفهوم شورا: حاکمیت شورایی سراسری، دیگر حکومت به‌معنای خاص كلمه نیست، بلكه بستری است منطقی و اصولی برای پیشبرد هرچه انسانی‌تر و آگاهانه‌ترِ محو طبقات، لغو امتیازات طبقاتی و ازخودبیگانگی انسان. برای پیش‌گیری از بازتولیدِ حکومت سرنگون شده، باید با آغاز از كمونیسم شورائی بر نه‌ـ حکومت یا حکومت كمون ‌كه مرحله گذاری است به‌جامعه كمونیستی پای فشرد. برای تحقق سوسیالیسم، بین جامعه سرمایه‌داری و كمونیستی روندی دگرگون كننده و گذاری پیوسته و بدون درنگ وجود دارد. این گذار با یك گذار سیاسی همراستاست‌ كه در آن حكومت سیاسی پرولتاریا، یا همانا خود گردانی شورائی است. از همین روی، به جای حاکمیت شورایی، خودگردانی شورایی، مناسب ترین و بی شبهه ترین مفهومی است که به حکومت سیاسی طبقه کارگر و متحدین تهی دست شهر و روستا، معنا می بخشد.حاكمیت شورائی، برخلاف حکومت بورژوائی، تثبیت‌گرا نیست و در سیری ذوب شونده درحال دگرگونی است. یعنی از همان بدو پیدایش خویش نفی خود را می‌آغازد. این سازمان سیاسی قدرتِ طبقه‌كارگر از سازمان‌های سیاسی توده‌ای كارگران و زحمتكشان متحد طبقه‌كارگر بنیاد می‌گیرد و برای پیشبرد امور جامعه و برای زوال خویشتن خویش سازمان می‌یابد. وقوع و سازمان‌یابی چنین ساختاری (یا به‌بیان دیگر: قدرت سیاسی طبقه‌كارگر)؛ اما نه‌تنها بورژوازی، بلكه بسیاری از مدعیان سوسیالیسم را كه در واقع چیزی جز سوسیال دموكرات‌های راست، میانه و چپ وطنی نیستند، به‌هراس می‌افكند. برخلاف بسیاری از چپ‌ها كه فقط در سطح شعار از شورا سخن می‌گویند، بی‌آنكه محتوای حقیقی آنرا بپذیرند، تبیین از شورا، آنگونه ساختار و سازمانی است‌كه طبقه‌كارگر و لایه‌های مختلف تهی دستان شهر و روستا را دربرگرفته، نمایندگی کرده و در تبادلات انقلابی ارگان سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی این اكثریت اهالی جامعه باشد. این سازمان شورائی، نهاد خودگردان، مجمع عمومی مولدین، كمون و یا هر نام دیگری‌ كه بیانگرِ مضمون تاریخی , اجتماعی و طبقاتی آن باشد؛ قدرتِ سازمانیافته خودگردانی همه‌جانبه ی‌ جامعه را به‌ نمایندگی از سوی برگمارندگان (یعنی همه ی‌ آنهانی‌كه به‌گونه ای در تولید اجتماعی شركت دارند) در دست دارد. برگمارندگانی‌ كه به‌طور مداوم بركاركرد، برنامه‌ها و تبادلات آن نظارت می‌كنند؛ از آن گزارش می‌گیرند؛ گزارش‌ها را به‌گونه‌ای انتقادی با آنچه‌ كه می‌بایست انجام شود، مقایسه می‌كنند؛ و بنا به‌تشخیص خویش و ضرورت‌های اجتماعی هرآینه نمایندگان را بركنار ویا به‌كار برمی‌گمارند. شورا نه‌تنها به ‌یكباره و ابتدا به‌ساكن، برفراز سرِ كارگران و زحمتكشان تشکیل نمی‌شود و ساختاری هرمی ندارد از هیچ سازمان و حزبی نیز دستور سازماندهی و كاركرد نمی‌گیرد؛ بلكه در درون مبارزات كارگران و در پروسه ی مبارزه ی طبقاتی سازمان می‌یابد و خود ـ رهائی و خودگردانی تولیدكنندگان را در پیوستاری پویا، از كوچك‌ترین سلول‌ها و هسته های كارگری ـ سوسیالیستی تا اندام‌ واره‌ها و ساختار گسترشِ افقی ـ سرتاسری طبقه‌كارگر، تهی‌دستان شهر و روستا و دیگر تولیدكنندگان را به‌تجربه و آزمون می‌گذارد.