محمود فلکی: «اصلاحطلبان ادبی» میخواهند خیام را به علی شریعتی تبدیل کنند
بابک بهرامی: نویسنده کتاب «آیین خرد و شادی» بر آن است که «اصلاحطلبان ادبی» حالا که نمیتوانند رباعی به نام خیام جعل کنند، تلاش بر مصادره شخصیت او به نفع خود دارند.
عمر خیام، فیلسوف، ریاضیدان و شاعر بزرگ ایرانی، یکی از شخصیتهای جذاب و در عین حال مناقشهبرانگیز در تاریخ ادبیات ایران است. او همچنین مشهورترین ادیب ایرانی در جهان به شمار میرود. با این حال، کمیت پژوهشها درباره خیام متناسب با میزان شهرت، اعتبار و اهمیت او نبوده است.
به تازگی کتاب «آیین خرد و شادی؛ نگاهی به جهانبینی خیام» نوشته محمود فلکی، نویسنده و پژوهشگر ایرانی ساکن آلمان از سوی انتشارات ماه و خورشید منتشر شده است. این کتاب، در چندین فصل، به موضوعاتی چون «افسانهپردازیهای قدیم و جدید در مورد خیام»، «چگونگی دستیابی به جهانبینی خیام»، «خیام و پرسشهای خیامی»، «خیام و تصوف» و «خیام و خداباوری» میپردازد.
همچنین در پایان کتاب، گزینشی از رباعیات خیام که بر اساس مضامین آنها دستهبندی شده، آورده شده تا «خواننده چشمانداز روشنی نسبت به جهانبینی خیام پیشرو داشته باشد.»
آقای فلکی در گفتوگوی مکتوب با رادیو زمانه از انگیزه خود برای نوشتن چنین پژوهشی سخن میگوید و تاکید میکند: «اگر خیام در دوره کنونی میزیست، با سرودن رباعیاتی از این دست احتمالا دچار مشکلاتی میشد.»
- شما در همان ابتدای کتاب «آیین خرد و شادی؛ نگاهی به جهانبینی خیام»، نوشتهاید که هدف از نوشتن این کتاب، نشان دادن «چهره واقعی» خیام و «پاک کردن غبار افسانهپردازیها» بوده است. آیا فکر نمیکنید که اساس جذابیت و شاید ماندگاری آثار شاعرانی چون خیام و حافظ همین «افسانهپردازی»های مختلف از این آثار و همین قابلیت تفسیرشدنهای گوناگون است؟
بین تفسیرپذیری گوناگون که میتواند نشاندهندهی چندسویهگی یا چندصدایی یک اثر مشخص باشد با ساختن افسانه و دروغپردازیها تفاوت وجود دارد. بهمثل یک اثر مشخص مانند "بوف کور" هدایت یا شعر "ریرا" نیما یا "مسخ" کافکا و حتا غزلهای حافظ را به شکلهای گوناگون میتوان تفسیر کرد. همانگونه که انجام هم گرفته است. و همین شاید عاملی برای"جذابیت و ماندگاری" آن آثار باشد؛ اما در مورد خیام مسئله متفاوت است: چون از یکسو برای اینکه به مثل او را مؤمن به شریعت یا صوفی یا ... نشان دهند رباعیاتی به نام او ساختهاند یا افسانههایی ساختهاند مبنی براینکه بهمثل مادر خیام پس از درگذشت خیام از خدا طلب آمرزش میکرده تا اینکه در خواب پسرش را میبیند که با سرودن یک رباعی به نوعی توبه میکند. بنابراین، میخواستم چهرهی خیام را هم از این نوع افسانهها پاک کنم هم نشان دهم که برخی از تحلیلهای سلیقهای و غیرعلمی که توسط برخی از به اصطلاح "استادان" در ایران که آنها را میتوان "اصلاحطلبان ادبی" نامید، در یکی دو دههی گذشته نوشته شده و میشود، چقدر با واقعیتِ اندیشه و جهانبینی خیام فاصله دارد؛ چرا که این "استادان" اگرچه دیگر نمیتوانند به نام خیام رباعیات تازهای غالب کنند، ولی با تفسیر ایدئولوژیک میخواهند شخصیت محبوبی چون خیام را به نفع اندیشهی خودی مصادره کنند و از او آدمی در حدِ مثلا علی شریعتی بسازند. در این راستا به ترفندهای مدرن، با لعابِ شبه علمی و با اندکی پُزِ لیبرالی متوسل میشوند تا خود را پیشرو هم معرفی کنند.
- شما در کتابتان نوشتهاید که «برای رسیدن به جهانبینی خیام نیاز به این است که ابتدا به اندیشههای مسلط با اندیشههای مورد بحث زمان خیام نگاهی انداخته شود.» این اندیشهها چه قدر در شکلگیری جهانبینی خیام نقش داشتند؟
در آن زمان اندیشه یا باور مسلط در مناطق زیر سلطهی سلجوقیان در سده ی پنجم و ششم، فرقههای تسنن، بهویژه شافعی و حنفی بودند که متأثر از اندیشهی اشعری، جبر و تسلیم و تفلید را در مرکز توجه و آموزش خود قرار میدادند. در کنار این دین "رسمی"، اندیشههای دینی دیگری، همه برآمده از اسلام، فعال بودند؛ مانند حنبلی، مالکی و اسماعیلیان که به اندیشهی "باطنیه" باورمند بودند یا شیعه که قدرت و نفوذ کمتری نسبت به اهل سنت داشت یا گروههای مختلف تصوف. البته فرقههای دیگری مانند معتزله و دهریون و غیره هم بودند که نفوذ کمتری داشتند. اما یکی از اندیشههای مهمی که مورد توجهی برخی از اندیشمندان قرار گرفت، فلسفهی یونانی بود. کتاب های فلسفی یونانی از افلاتون و ارسطو و غیره به عربی ترجمه شده بود. البته در برخی منابع آمده که خیام فلسفهی یونانی را به زبان اصلی میخوانده که فکر نمی کنم دقیق باشد. منبع معتبری در این مورد گزارش نکرده. در هر حال همانگونه که قفطی هم در اخبارالحکما گزارش میدهد، خیام به تعلیم علوم و فلسفهی یونانی اشتغال داشت. احتمالا به گروه کوچکی یا خصوصی تدریس میکرد؛ چونکه در نظامیهها (مدارس) آن زمان تدریس علوم طبیعی و فلسفه ممنوع بود. او در ریاضی روی هندسهی اُقلیدُسی کار کرده و رسالهای در این مورد منتشر کرده است. اگرچه او خود را شاگرد ابن سینا میداند، اما تفاوت جهانبینیاش با ابن سینا در رباعیاتش حاکی از این است که فلسفهی یونانی، بهویژه ارسطو بیشترین نقش را در شکلگیری جهان بینیاش داشته که در کتابم به آن پرداختهام.
- آیا فضای کلی حاکم در دوره خیام شباهتی با فضای کلی حاکم در ایران کنونی دارد؟ فرضا اگر خیام در دوره کنونی میزیست امکان سرودن رباعیات مشابهی را داشت؟
میخواستم چهره خیام را افسانهها پاک کنم و نشان دهم که برخی از تحلیلهای سلیقهای و غیرعلمی که توسط برخی از به اصطلاح "استادان" در ایران که آنها را میتوان "اصلاحطلبان ادبی" نامید، در یکی دو دههی گذشته نوشته شده و میشود، چقدر با واقعیتِ اندیشه و جهانبینی خیام فاصله دارد. این "استادان" اگرچه دیگر نمیتوانند به نام خیام رباعیات تازهای غالب کنند، ولی با تفسیر ایدئولوژیک میخواهند شخصیت محبوبی چون خیام را به نفع اندیشهی خودی مصادره کنند و از او آدمی در حدِ مثلا علی شریعتی بسازند. در این راستا به ترفندهای مدرن، با لعابِ شبه علمی و با اندکی پُزِ لیبرالی متوسل میشوند تا خود را پیشرو هم معرفی کنند.
اگرچه در فضای کلی حاکم در ایران کنونی هنوز تعصب دینی عمل میکند، ولی شرایط کنونی با زمان خیام تفاوتهایی دارد. پیشرفت علم و دانش و فلسفه در جهان غرب، در فضای اجتماعی ایران هم تأثیر گذاشته. یادم میآید که پس از انقلاب برخی از سردمداران میخواستند انتشار خیام را ممنوع کنند، ولی زورشان نرسید. محبوبیت و موقعیت خیام به گونهای بود و هست که به راحتی نمیشد حذفش کرد. بنابراین، همانگونه که در پاسخ نخست اشاره کردم، به جای حذف، خواستند او را به نفع اندیشهی خودی مصادره کننند. اگر خیام در دوره کنونی میزیست، با سرودن رباعیاتی از این دست احتمالا دچار مشکلاتی میشد.
- مرگ، یکی از مضامین اصلی رباعیات خیام است. خیام به مرگ چه نگاهی داشت و این نگاه چگونه شکل گرفته بود؟
مرگ انسان برای خیام پایان زندگی است؛ یعنی باور ندارد که جهان دیگری ورای این جهان وجود داشته باشد. به همین علت است که با حسرت میسراید:
"کاش از پی صد هزار سال از دلِ خاک / چون سبزه، امیدِ بردمیدن بودی"
یعنی امیدی به زندگی دوباره ندارد. یا:
"این سبزه که امروز تماشاگه ماست / فردا همه از خاک تو برخواهد خاست."
در اینجا مرگ نه به معنا و باورِ متداولِ پرواز "روح" به دنیای "دیگر"، بلکه تحول دگرگونهی جسم است. جسمی که در نزد عرفا "سگ نفس" نامیده میشود، در اینجا ارزش نوینی مییابد و تبدیل به سبزه میشود. این حرکت و دگر شدن، تنها با فلسفهی ارسطویی تعریفپذیر است. یعنی شدن و دگرگون شدن انسان به خاک و از خاک به سبزه یا ماده و شکلی دیگر. از دیدگاه ارسطو، چون ماده و مکان در پیوند با زمان، ناگسستنی هستند، خلأ ناممکن میشود. از آنجا که تغییر ماده در زمان انجام میگیرد، اگر ماده از مکان و مکان از زمان مستقل میبود، تغییر مکان برای ماده ناممکن میشد؛ بنابراین روند شکلگیری هر پدیده یا رویداد، چه طبیعی چه ساختهی دست انسان، همیشه پیوسته است. مانند روندِ شدن و دگرشدن از تخم به نهال، درخت، شکوفه و میوه. همانگونه که خاک (گِل) میتواند دگرگونه شود و شکل کوزه را به خود بگیرد. در برخی از رباعیات خیام، حرکت و شدن و دگرشدن را میتوان مشاهده کرد:
" هر سبزه که بر کنارِ جویی رُسته است / گویی ز لبِ فرشتهخویی رسته است."
یا در مورد کوزه میگوید:
" این دسته که بر گردن او میبینی / دستی است که بر گردن یاری بوده است."
این نوع اندیشه که به گمانم از تأثیر فلسفهی ارسطو بر خیام است، باعث میشود که او به مرگ به گونهای ورای اندیشهی متداول دینی بیندیشد. پس به این نتیجه میرسد که چون عمر کوتاه است و پایان همه نابودی است (نابوده به کام خویش نابوده شدیم)، پس بهتر است که از این فرصت کوتاه استفاده کنیم و از زندگی لذت ببریم.
البته خیام در پیوند با مسئلهی مرگ به آن حد از اندیشهی فلسفی نرسیده بود که برخی از فیلسوفان مانند افلاتون به آن رسیده بودند. افلاتون در اثر خود فیدو مینویسد "فیلسوف کسی است که بزرگترین و دشوارترین هنر را آموخته باشد؛ یعنی بداند که چگونه باید مُرد." یعنی اگر انسان بر ترس از مرگ فائق آید از همهی قید و بندها رها میشود و به آزادی (آزادی درونی) میرسد. خیام اما از مرگ به نوعی میهراسد و افسوس میخورد که چرا زندگی اینقدر کوتاه است. اما، همانگونه که اشاره شد، او راه ویژهی خود را برای گریز از مرگ هم انتخاب میکند؛ یعنی هدونیسم یا خوشباشی.
- شما در کتابتان تاکید کردهاید که خیام نمیتوانسته عارف باشد و اگر هم جایی از اصطلاحات صوفیانه استفاده کرده، با نگرهای خلاف اندیشه صوفیان به کار برده است. علت ضدیت خیام با تصوف چه بوده است؟
خیام به عنوان یک دانشمند، به ویژه به عنوان ریاضیدان، پدیدهها را در منطق ویژهی خود در نظر میگرقت و با استدلال به درک مسائل میپرداخت. خیامی که روی هندسهی اُقلیدسی کار کرده و کوشید فرمول معادلهی درجه سه را به دست آورد، به تعقل و محاسبهی دقیق علمی نیاز داشت. از این زاویه میتوان در نظر گرفت که منطق علمی در ریاضی، او را در سوی منطق یا اندیشهی منطقی-استدلالی در حوزهی معرفتشناختی و هستیشناخی کشاند. یعنی با ذهن علمیاش به هستیشناختی پرداخت و جهانبینیاش بر پایهی واقعیت موجود و با کارکردِ خِرَد شکل گرفت. چنین شخصیتی نمیتواند با تصوف که بنیاد اندیشهاش بر عقلگریزی و خردستیزی استوار است، میانهای داشته باشد. همهی عرفا عقل را مانع رسیدن به "قرب حق" میدانستند و میدانند و در همهی رسالهها و شعرهای صوفیان یا عارفان از هر نوعش ضدیت با عقل و خرد و علوم طبیعی و فلسفه، بهویژه فلسفهی یونانی مشاهده میشود که به مواردی از آنها در کتابم پرداختهام. افزون براین، یکی از مؤلفههای تصوف (اندیشهی عرفانی)، خوارشماری تن و مرگخواهی یا به قول مولوی "رَستن از حبسِ هستی" است:
"قرب، نه بالا نه پستی رفتن است / قربِ حق، از حبسِ هستی رَستن است"
یعنی از دیدگاه مولوی یا دیگر عارفان، "هستی" یا وجودِ خاکی یا تن، زندانی است که باید از آن رها شد (رَست) تا به "قُرب حق" رسید، یا به زبان دیگر، به خدا نزدیک و با او یگانه شد (وحدت وجود). در نزد آنان تن، حجاب جان است و آرزویشان این است که هر چه زودتر این حجاب یا به اصطلاح عرفا "پرده" بیفتد، یعنی هر چه زودتر تن یا جسم نابود شود، یعنی هر چه زودتر بمیرند، تا زودتر با معشوق ازلی (خدا) یگانه شوند. به همین علت است که مولوی خواستار مرگ زودرس است:
"دیگران از مرگ مهلت خواستند / عاشقان [عارفان] گویند نی نی، زود باش!"
اما، همانگونه که در پاسخ به پرسش پیشین هم گفتهام، خیام نه تنها در آرزوی مرگ زودرس نیست، بلکه افسوس میخورد که چرا عمر اینقدر کوتاه است (افسوس که نامهی جوانی طی شد). در عین حال به وحدت وجود پس از مرگ جسمانی هم اعتقادی ندارد. از دیدگاه او با از بین رفتن تن یا حجاب جان (به زبان عرفا "پرده")، دیگر چیزی باقی نمیماند. نه وصل و وصالی در میان است، نه کسی منتظر است که تو امانت الهی را به او بازپس بدهی. یعنی با مرگ، با نابودی تن، چیزی از ما باقی نمیماند ("چون پرده برافتد [یعنی وقتی مرگ فرا برسد]، نه تو مانی و نه من).
- در فصل «خیام و خداباوری؟» میخوانیم که رباعیات خیام بیشتر عصیان نسبت به خالق است بی آن که وجودش را سرراست انکار کند. از سوی دیگر، تاکید میکنید که خیام «خدا را با طبیعت یگانه» میپنداشت. بنابراین چرا خیام علیه طبیعت عصیان کرده بود؟
بسیار اتفاق میافتد که تفسیر یا تحلیل شعر یا نثر یک شاعر یا نویسنده نه بر پایهی واقعیت اندیشهی نهفته در آن آثار، بلکه بنا بر تمایل و جهانبینی یا نگرهی خود مفسر، آن آثار تفسیر میشوند. این را بهمثل میتوان در مورد تفسیر هدایت بر خیام و بهویژه بر کافکا شاهد بود. هدایت در واقع در جاهایی خواسته جهانبینی یا باور خود را در خیام بازتاب دهد یا آنچه که هدایت در مقالهی "پیام کافکا" که عنوان پیشگفتاری بر برگردان ِ داستانهای کافکا (گروه محکومین) از حسن قائمیان نوشته، بیشتر بیانگرِ جهانبینی و تا حدودی نظریهی ادبی ِ خودِ هدایت است که در مواردی پیوند سرراستی با جهانبینی ِ کافکا ندارد. من اما خواستم در اینجا مانند موارد دیگر تا آنجا که توان و دانش من اجازه میدهد با برخوردی علمی به مسئله نگاه کنم و خواست و آرزوی خود را بر اثر تحمیل نکنم. به همین علت در این مبحث به جنبههای مختلف و احتمالات پرداختم. از یکسو اگر به نوشتههای به نثر یا رسمی خیام بسنده کنیم، او خداباور است و همه جا از او به نیکی یاد میکند. از سوی دیگر اما در برخی از رباعیات نسبت به فلک و آفرینش لحنی اعتراضی دارد. بیشتر عصیان نسبت به خالق جلوه می کند، بی آنکه وجودش را سرراست رد کند. بهمثل در این رباعی:
"گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان/ برداشتمی من این فلک را زمیان
از نو، فلکِ دگر چنان ساختمی / کآزاده به کام دل رسیدی آسان"
خواستِ تغییر از بالاست، نه از پایین و درون جامعه. در اینجا صحبت بر سر تغییر فلک است، نه رد وجود و حضور آفریننده. یعنی چون "فلک" و یزدان یا قادر مطلقی که پشت آن است، "سرنوشت" آدمی را رقم زده، پس تغییر، زمانی صورت میگیرد که نوع "سرنوشت"ها از بالا تغییر کند. من اما به احتمالات دیگر هم پرداختهام؛ از جمله نوشتهام که به گمانم خیام متاثر از پندار یونانی، خدا را احتمالا بهرهیی از طبیعت میدانست. در پندار یونانی، خدایان بهرهیی از طبیعتاند و هرچه موجودی بهرهی بیشتری از طبیعت داشته باشد، قدرتمندتر و با نفوذتر است. همانگونه که خدایان توانمندترین موجودات هستند و حتا توانایی دخالت در سرنوشت انسانها را دارند. خیام هم شاید متأثر از این پندار یونانی، خدا را با طبیعت یگانه میپنداشت. این نظر شاید با نوع برخورد خیام با حقیقت علمی توضیحپذیر باشد. یعنی آنجا که خیام "خدا" را معادل "حقیقت" میگیرد. یعنی این مورد را نباید با مورد قبلی قیاس کرد یا همسان دانست تا به این نتیجه یا پرسش رسید که "چرا خیام علیه طبیعت عصیان کرده بود؟" در این موارد همه جا با احتیاط با کاربردِ واژههایی مانند "احتمالا" و "شاید" مسئله را مطرح کردهام و در پایان هم اشاره کردهام که " در هر حال این نظریه برای من هنوز قوام نیافته و برای رسیدن به نتیجهی دقیقتر نیاز به پژوهش گستردهتری است." یعنی عجالتا به نتیجهی دقیقی که به لحاظ علمی قابل پذیرش باشد، نمیتوان رسید.
بیشتر بخوانید:
نظرها
کامبیز شادلو
بادرود واحترام باتوجه به اینکه بسط مسئله در این زمان وفضای قلیل میسرنیست معروض میدارد: نویسنده کتاب باهدونیست دانستن خیام براساس استناد به برخی رباعیات خیام نوعی تحلیل تک بعدی ارائه داده است درجه معنی نویسنده ازمقوله«دم»بسیارسطحی ودورازژرفا میباشد آیاتوجه به حال واستفاده ازدمهای حیاتی مسئله حضوروکیفیت حضوردرهستی رابه ذهن متبادر نمی کند؟! در اشاره دیگری ایشان بدون اشاره به کل رباعی یک مصرع ازآنراباتحلیل تک بعدی وآنهم باتفسیری اشتباه از پرده به جهان بینی خیام تعمیم داده است اسرارازل رانه تودانی ونه من وین حرف معمانه توخوانی ونه من هست درپس پرده گفت و گوی من وتو چون پرده برافتد نه تومانی ونه من البته نگارنده درتالیف«رندخرابات دهر» بسیارمجمل به وجودشناسی درون متنی خیام با استناد به برخی رباعیات و همچنین موارد معتنابه دیگر پرداخته است جناب فکوری بفرمایید کدام ازل وکدام معما؟! چه نوع گفت و گویی درپس پرده وجوددارد و آنهم چه پرده ای ؟! بدیهی است باجهان بینی ماتریال نمیتوان به فهم کامل خیام واخص حافظ رسید بقول خواجه رندان حافظ گفت وگوهاست دراین راه که جان بگدازد خیام نیزمانندحافظ درفرآیندفهم و هرمنوتیک موردتفاسیرتک بعدی وتک ساحتی بسیاری قرارگرفته است ایشان تعریف کامل و جامع وحتی درستی ازوحدت وحود ندارندووحدت وحودرایکی شدن طبیعت وفردباخدامی داند!!! به اسپینوزاخطاب شد: شماخدا راتا طبیعت تنزل دادی فرمود: برعکس ؛طبیعت راتاخدابالا بردم تعریف ایشان مربوط به «اتحاد»است که درعرفان مردود است «اتخاد»یکی شدن ازطبیعت پایین وانسان باخداست و«حلول» برعکس باتوبه خرابات اگرگویم راز به را نکه کنم بی توبه محراب نماز ای اول وای آخرخلقان همه تو خواهی تومرابسوزو خواهی بنواز ایشان حتی ازعرفان وادبیات مورداشاره مولانا تحلیل جامع و کاملی ارائه نداده اند بدیهی است تفسیروتحلیل مثنوی وحتی دیوان حافظ علاوه بر مباحث ترمینولوژییک و کرونولوژیک و آشنایی باحکمت وفلسفه حتی نیاز به سلوک عملی دارد وبسیاری ازاشارات ایشان باتوجه به هرمنوتیک کلاسیک و هرمنوتیک فلسفی و هرمنوتیک نئوکلاسیک جای مناقشه وبحث دارد که زمان وفضای موجود این امکان رانمیدهد قدرمسلم ایشان نیژخیام راچون دیگرانی که تفسیرصرف معنوی ازخیام دارند این رندخرابات دهر را تکبعدی دیده اندو به تفسیرنشسته اند بقول عراقی: رازیست در این پرده گرآنرابشناسی دانی که حقیقت زچه دربندمجازاست چون مستی رندان خرابات بدیدم گفتم که جزاین کارهمه کار مجاز است که مباحث حقیقت ومجاز وپرده ومستی رندان خرابات وبسط وتحلیل آن ونه تک بعدی محض نیاز به زمان بسیار طولانی دارد. سخن در این مقال پایان ندارد باتشکرواحترام و تواضع کامبیزشادلو شاعرومولف
کامبیز شادلو
باعتذا رواصلاح به جای جناب فلکی -جناب فکوری ذکرشد.
محمود فلکی
جناب شادلو، با سپاس از شرکت و اظهار نظر شما، باید به این نکته توجه داشته باشید که در این مصاحبه تنها به نکاتی از کتابم اشاره شده. بنابراین برای اظهار نظر قاطع باید کتاب را خواند. به مثل شما نوشته اید که من "بدون اشاره به کل رباعی یک مصرع ازآن را باتحلیل تک بعدی و آنهم باتفسیری اشتباه از پرده به جهان بینی خیام تعمیم داده" ام. من در کتاب، نه تنها کل رباعی را نقل کرده ام، بلکه ابتدا گسترده در باره ی مفهوم و کاربرد اصطلاح "پرده" در نزد عرفا (با مثال ها و نمونه ها) توضیح داده و بعد تفاوت کاربردِ آن را در نزد خیام تحلیل کرده ام. شما باید ابتدا آن جستار را بخوانید و بعد حکم به "تک بعدی" بودن و "تفسیر اشتباه" بدهید. در موارد دیگر هم چنین است. البته نوع برخورد شما و دفاع یقین مندانه از نگره ی عرفانی، نشان از باور شما به تصوف دارد. اگر چنین باشد، باور جای واقعیت را می گیرد یا به حذف آن روی می آورد، و در نتیجه جایی برای نقد نمی گذارد.
کامبیز شادلو
بادرود جناب فلکی عزیز وسپاس ازبذل توجه جنابعالی احترامامعروض میدارد بدیهی ست برای قضاوت درموردیک کتاب بایدکل آن موردتوجه قرارگیرد از طرفی بنده باتوجه به بستر مکانی امکان دستیابی به تألیف آن عریزرا ندارم ازطرفی نگارش بنده برمصاحبه شما باتوجه به مفادووانکاره های مطروحه درهمین رابطه بود هدونیزم خواندن خیام تفسیری تک بعدیست بنده درکتاب در د عشق درموردحافظ به صراحت بحث حقیقت ومجازرابسط داده واز هرگونه فهم تک بعدی مادی و معنوی صرف اجتناب کرده ام درموردخیام نیزهمینگونه است و فهم بنده عرفانی ومعنوی محض نیست درهمین رابطه تعریف اینجانب ازعرفان وتصوف به مراتب درتباین وحتی تخالف بانحله های عرفانی موجود میباشد عزیز بنده یک پژوهشگر وآزاداندیش حوزه علوم انسانی هستم که به صراحت اعلام میدارم وابسته به هیچ جریان اصول گراواصلاخ طلب سیاسی وحتی ادبی نیستم وبهای سنگینی برای آزاداندیشی خویش پرداخته ام امیدوارم تألیف آن جناب دراختیاربنده و همچنین تألیف بنده در اختیار شما قرارگیردتادرفرآیندفهم و هرمنوتیک درفضایی سرشارازتفاهم و تبادل افکار زوایای ناشناخته ای از میراث فرهنگی تکرارناپذیران سنت فرهنگی این اقلیم روشن شود. دانی زچه روست توبه ناکردن من؟ زیرا که حرام نیست می خوردن من براهل مجازاست به تحقیق حرام می خوردن اهل رازبرگردن من ترانه های خیام_صادق هدایت عجب: خیام ومی خوردن اهل راز؟! پس اهل مجازواهل راز درجهان بینی خیام مطرح بوده اند وآنگهی اهل مجاز کدام واهل را زکدامند؟! وآن چگونه میی هست که براهل مجازحرام وبراهل راز حرام نیست؟! نگارش بنده نقدنبودعریز بزرگوار فقط اشاراتی چندبه مفاهیم و کلمات وواژگانی بود که گویا بااستحاله یافتن تاریخی بازباید دردرجات معانی بالا به تعریف مجدد آنها نشست بقول اخوان ثالث : انتظارخبری نیست مرا قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز دردلم میگریند آن عریزرابه خوانش مجموعه اشعار پژواک انسان تألیف نگارنده دعوت میکنم تادریابند: نشان از بی نشانان دربیابان فنا جو که بالاف انالحق مدعی حلاج نمی گردد. باامتنان وسپاس.
کامبیز شادلو
انجماد نور برف می بارد برف می بارد حله های برف در کفن پیچیده هر جا بنگری هرکوی و هر برزن توده های مه هراسان هر کران تا بیکران گسترده و رهزن شب می تارد شب می تارد تابش سوسوی نور هیچ اختر نیست در این روزن خسته و نالان و گریان ره سپردم در رهی تاریک و بی پایان حیران تا مگر بینم در این نه توی مرگ و تیرگی قامت رعنای سبزی بر کشیده بر تن انسان در فراخنای زمانی کور در مکانی دور دیدم نورکی در تابش لرزان گفتم این گویا همان نوریست که در این شب خطر کرده است گفتم این گویا همان نوریست که در سرخی برفی واژگون بر پا شرر کرده است برف می بارد شب می تارد باد می نالد در حیرت ظلمت شب بیکران گسترده در وحشت برکشیدم پای لنگان خسته و حیران تا که بینم اینک این نور یخی در وادی حسرت گوئیا اینک در این مرداب ننگ و تیرگی نور وجودی هست گوئیا اینک در این گنداب نحس و خفتگی عشق و درودی هست چون شدم نزدیک دیدم قامتی برپاست خشک و جامد و بیجان و در بهت نگاه خیره اش حیرتی تاریک و بی پایان برف می بارد شب می تارد حله های برف همچنان در جلوه بارش ظلمت شب همچنان در صبغه تارش وندرین اندیشه با خود زیر لب آهسته و حیران در نگاه بهت و خشک و ثابت برفی آدم برفی لرزان از ستبر ریش اعماق درون آمد برون فریاد عصمت غمگین انسان رفته است بر باد آی رفته است از یاد پس کجاست انسان؟ که بسان نورکی تابان خرامان اندرین شبها خطرکرده است پس کجاست انسان؟ که در این بارش برفی سرخ خسته و نالان در شبی تاران همچنان افتان و خیزان در زمان بر پا شرر کرده است. تقدیم به وارستگانی که با وجود نورانی خویش بر قبرستان تاریک تاریخ و جامعه نورافشانی کردند…