شهادت در میدانِ واقعه: «کوچ شامار» نوشتۀ فرهاد گوران
روزبه جورکش در این نوشتار درصدد است نشان دهد که شامار بوروبور شخصیت رمان فرهاد گوران درباره زلزله کرمانشاه و برنده جایزه مهرگان چگونه شاهد زوال جامعۀ ایرانی است.
مقدمه: نوشتار حاضر، رمان را مرور نخواهد کرد و قصدِ ارائۀ هیچ خلاصهای ندارد. درصدد است نشان دهد که شامار بوربور چگونه شاهد زوال جامعۀ ایرانی است و امرِ شهادت در این رمان چگونه عمل خواهد کرد.
تحشیه اول
آیا میتوان مجذوب خُبرگی بود؟ به عبارت دیگری، مجذوب این حقیقت که میتوان چیزی را که در شواهد بصری وجود دارد بهگونهای از بیانات تاریخی بنیادی و ریخت داستانی ترجمه کرد؟ یا اساساً زمانی که جامعه و تن در منحطترین وضعیتِ خود قرار میگیرند، عملِ خُبرگی چگونه خواهد بود؟ وقتی یک خُبره نشان میدهد که یک نقاشی را در اینجا، در چنین مکان و زمانی و فلاننقاش خلق کرده است، رفتارِ او نشان از خبرگی دارد یا او سعی دارد که از امرِ تاریخی بیانی ادبی ـ بنیادی به دست دهد؟ کارلو گیزنبورگ، مورخ و منتقد ایتالیایی، به ما میگوید نشان دادن اینکه طبیعتِ بیجانی از یک هندوانه کار نقاشی است که پرتره ترسیم کرده است، به این معناست که در پس این مشابهت ساختاری بنیادی چیزی ژرفتر از اکتشاف وجود دارد. حال با تکیه بر گفتۀ گیزنبورگ میتوان خط و ربطهای ریختشناسی و ادبیات و تاریخ را در عملِ خبرگی بازنمایی کرد.
تحشیه دوم
شامار بوربور میخواهد یکی از همان خبرگان باشد؟ مهاجری کرد است که بعد از زلزله کرمانشاه، خاستگاه خود چیالا را رها میکند و به تهران میآید. به تعبیر دیگری در فاصلهای زمانی و مکانی از واقعۀ معاصر (زلزله کرمانشاه) قرار میگیرد و خواسته و ناخواسته به کمپ نجات میرسد. بعد از آن که در چیالا شاهدِ مرگِ مادر و دیگران بود، بعد از شهادتِ قتلی در مسافرخانه، شاهدِ مرگ و زوال بیماران و معتادان کمپ هم باشد. گویی او برای شهادتِ زوال آفریده شده است. آن هم در یک کمپ نجات که هیچ راه نجاتی در آن نیست. اما او در آن کمپ مأمور نوشتن تذکرههایی از بیماران و معتادان میشود و گویی تَنها را بایگانی و وضعیتِ را پیش روانشناس و مدیران کمپ بازنمایی میکند. شامار ناخودآگاه یک خُبره است، چون ونسان ونگوگ، آرتور رمبو و اونوره دو بالزاک.
تحشیه سوم
گویی شامار بوربور (شخصیت رمان کوچ شامار) برای شهادتِ زوال آفریده شده است، آن هم در یک کمپ نجات که هیچ راه نجاتی در آن نیست. او در آن کمپ مأمور نوشتن تذکرههایی از بیماران و معتادان میشود و گویی تَنها را بایگانی و وضعیتِ را پیش روانشناس و مدیران کمپ بازنمایی میکند. شامار ناخودآگاه یک خُبره است، چون ونسان ونگوگ، آرتور رمبو و اونوره دو بالزاک.
رمانِ کوچ شامار نوشتۀ فرهادی حیدری گوران در زمستان سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات بان/آگه به چاپ رسید. این رمان چندی پیش برنده جایزه مهرگان ادب شد. هیئت داوران جایزه مهرگان دلیل انتخاب این رمان را به عنوان اولین رمان تقدیرشده، ترسیم ریزنگارانه و رازوارانه زلزله کرمانشاه و تاثیر آن بر ذهن و روان شخصیت کوچنده، برخورداری از روایتی چندلایه در زمانها و مکانهای استعاری و آیینی، بهرهجویی از فرامتن و فضاهای تازه، هماهنگی کامل روایت با درونمایه و موضوع، نشان دادن تباهی هویت انسانها در اثری اجتماعی و پرکشش دانستهاند. البته که تکتک موارد مطرحشده در این بیانیه میتواند مورد نزاع جدی قرار بگیرند زیرا مواردی را که هیئت داوران به عنوان دلیل انتخاب برشمردهاند، دقیقاً در کوچ شامار بازتابی ندارند. نه مکانهای استعاری جایگاهی دارد و نه گوران توانسته است از فرامتن و فضاهای تازهای بهره جوید و سرشار از ضعفهای زبانی و خمیرهای از ابتذال است.
اما به سفر / مهاجرت شامار برگردیم، به عنوانِ داستان. در واقع کوچ در این داستان تنها یک کارکرد دارد. بهمثابه دالی عمل میکنند که صرفاً دیگر مدلولها را متعین میسازد و یک فرایند معنایی خلق میکند. در واقع چینش وقایع را بر بستر یک رخداد درک خواهیم کرد: زلزله کرمانشاه. و صحنۀ ابتدایی واکنشیست به یک امر تروماتیک و همان عدم مواجه پیوسته است. شامار هیچگاه نمیخواهد به امر صدمتبار برگردد و نهایتاً در دو سه صحنه به زلزله اشاره میشود و همین اشارات نیز کافی است تا منطق دیالکتیکی راوی در برابر امر تروماتیک ساخته شود و اجازه رشد و نمو و توک زدن به حکایات عرفانی، قصههای قاجاریه و همچنین کمپنجات میدهد.
کوچ شامار رمانی است که زندگی یک کوچندهی کُرد را روایت میکند. شامار پس از زلزله کرمانشاه، در عین سوگواری بهناگزیر مادر خود را در گوری گروهی جا میگذارد و با کولهباری از متون آئینی، و خاطرات و زیستههای دوران دانشجویی به پایتخت پناه میبرد. او حین تجربه اشتغال در"کمپِ نجات"، شاهد زوال روح و تن خود و همهی نامهایی است که در دفترِ گزارشکار روزانه مینویسد.
فرهاد حیدری گوران در مصاحبهای میگوید:
«اواسط دهه ۸۰ با دوست تصویربرداری رفته بودیم درباره یک کمپ مستندی بسازیم. حین ساخت آن مستند شاهد حالات و سخنان کسانی بودم که از طبقات و شهرهای مختلف به کمپ پناه آورده، یا به خواست خانواده و حکم قانون به آنجا منتقل شده بودند. روزهای مدیدی شاهد جنون و زبان پریشی و تعلیق بیمارانی بودم که در برهوت امر واقع میزیستند و مرگ را میطلبیدند. »
اگر فردی که در معرض امر تروماتیک قرار میگیرد، تصمیم به فراموشی آن بگیرد، از چه معبری میتواند عبور کند؟ آلن بدیو معتقد است که در هر وضعیتی عناصری هستند که به آنها نهست گفته میشود، عناصری که درجۀ هستیشان به حداقل میل میکند و این افراد در یک لحظه بسیار پررنگ میشود. بدیو میگوید لحظهای که عناصر نهست یکباره با حداکثر درجۀ ظهور، ظاهر میشوند، اتفاقی افتاده است که میگوید لحظۀ وقوع رخداد است. منطق وقوع رخداد، دقیقاً همان منطق بکتی ـ پروستی است. عناصری که به صفر میل میکنند، یک لحظه با حداکثر شدت ظهور میکنند، منطق وضعیت را تغییر میدهند و بعد از این است که باید همۀ عناصر وضعیت را از نو، با منطقی تازه خواند. این اتفاق را در دیالکتیک فراموشی و حافظۀ پروست میبینیم. چراکه فراموشکردن یعنی غلبه بر قوانینی که عادت بر مکانیزم حافظۀ ما تحمیل میکند و این چیزیست که پروست نامش را حافظۀ غیرارادی میگذاشت و والتر بنیامین میگفت، این حافظۀ غیرارادی از جنس حافظه نیست، از جنس فراموشیست.۱ در کوچ شامار مواجه با امر صدمتبار دقیقاً عدم مواجه با آن است. و نخستین واکنش شامار بوربور «رفتن» و شاید بهجای کوچ بتوان گفت «فرار» است. اما نقطهای که ژست راوی را متمایز میکند، چینش روایی اوست. هرچند که این چینش ناقص است و در سرتاسر داستان با چند ایدۀ شکستخورده مواجه میشویم.
راوی در راه مهاجرت به تهران تنها یک بند از دفتر حقیقت را با خود مرور میکند. گویی که پیرنگ اولیه داستان (اگر چیزی شبیه به مهندسی بدقواره را در نظر نیاوریم)، بر مبنای همین یک بند شکل گرفته است. نزدیکِ پایتخت، هنگامی که خورشید به اندازۀ یک طناب دار از قلۀ دماوند بالا آمده بود:«نامم شامار بود / از شهری به شهری میرفتم / در پی عشق بودم، در پی عشق / یک روز در کاروانسرای بغداد / مرا گرفتند و در بند کردند. / در شبی زمستانی از بند خلیفه گریختم / سوار بر اسب زندانیان» (ص۱۳).
به رخداد تروماتیک برگردیم، به زلزله کرمانشاه و تلِ خاک شدن شهرها و روستاها. اما رخداد در کوچ بیشتر شبیه یک ضمانت است: ضمانتِ صریح. گوران عینیت امر واقع را در محوریت قرار میدهد تا فرعهای داستان را پیش ببرد و زلزله ضمانتی شده است برای بازگفت شهادتاش از جهانِ معاصر و انسانهای در حال سقوط. و زلزله موتور محرکه گوران است. واقعهای محسوس اما غایب. اما آنچه در همان مقدمۀ داستان و صحنههای نخستین داستان روی میدهد ورقۀ ضمانت گوران است و پلی میزند بین ایدههای اصلیاش. معرفیِ شماسی به عنوان نزدیکترین دوست خود در تهران، قصههای قاجاریه، سفر به تهران و زلزله کرمانشاه. «دم صبح بود. هنوز نیمی از شهر تاریک و در خواب بود. هوای بهمنماه سوز داشت اما نه آنقدر که سردم بشود.دراز کشیدم روی چمن و کلهام را روی کولهام گذاشتم. افتادم به خیالپردازی. توی دنیا تنها چیزی که برایم مانده بود خیالپردازی و شوق دیدن آدمهایی بود که دوست داشتم. شماسی از آن آدمها بود.»؛ «در آن دقایق خودم بود و خاطرهای از یک دختر چهارساله که با اسباببازیهاش ور میرفت و صداش توی گوشم بود؛ اگه بذارین کارهامو انجام بدم عروسکهام رو میچینم توی چمدونم باهات میآم چیالا.» حال، نویسندهای به نقطهای دیگر شیفت میکند:« حالا چیالا با خاک یکسان شده بود، و از آن دختر و مادرش هم فقط خاطراتی محو در ذهن داشتم. حتی نای آن را نداشتم که به عکسهاشان نگاه کنم.» (ص ۱۴).
تحشیه چهارم
اسم امر شهادت ندادنی، آنچه هیچکس به آن شهادت نداده، طبق تعریفی آگامبنی، «تسلیم شده» است. آگامبن در کتاب «باقیماندههای آشویتس»، با پیگیری روایت پیر لوی به چهره «تسلیم شده» میرسد و میکوشد با پارادوکس لوی سیمای غایی انسان گرفتار در منطق اردوگاه را «تسلیم شده» بنامد: در روایت لوی «تسلیم شده شاهد کامل است. این جمله بر دو قضیه تناقضآمیز دلالت ضمنی دارد: ۱) تسلیم شده نا- انسان است، کسی که هرگز نمیتواند شهادت دهد. و ۲) کسی که نمیتواند شهادت دهد شاهد حقیقی است، شاهد مطلق». (ص۱۶۵) طبق این منطق، آدمی به شکلی پارادوکسیکال به بیرون از قانون رانده و مطلقا در چنگال قانون گرفتار میشود.
شامار بوربور میخواهد صدایِ گمنامان تاریخ باشد. اگر داستانْ تنها یک کارکرد داشته باشد همین است: «من زنده مانده بودم که تماشاگر بیلهای مکانیکی و گورهای گروهی باشم؛ مردگانی که نام هیچکدامشان در آمار پزشک قانونی نیامده بود چون توی بیمارستان نمرده بودند.»
شامار بوربور که از ویرانیهای چیالا گریخته و در محاصرۀ تهران قرار گرفته است، سعی میکند خود را از حالت ناـشهروند تغییر دهد و کاری برای خود دستوپا کند. در این راه به سراغ دوستِ خود، شماسی، که گرایشهای لیبرالی دارد و از ایدۀ ایرانشهر دفاع میکند، میرود. و بعد از مأیوس شدن از او، شبها را در مسافرخانهای سپری میکند. شامار در مسافرخانه نیز از سوراخِ قفل در شاهد یک قتل است. یک صحنۀ مخوف که او را در مقام یک شاهدِ غیرمحسوس قرار میدهد و صرفِ همین حضور او در اتاق بغل برای او پروندهای میسازد. تا بدینجا شامار در مقام هیچ حافظ رخدادی عمل نمیکند. اما حضورِ او در کمپ نجات، کمپی که بیماران و معتادان در آن جمع میشوند و طبق دستورالعملهایی سعی میکنند بهبود پیدا کنند و به جامعه بازگردند، موقعیتِ جدیدی برای شامار خلق میکند: وظیفۀ بایگانی روایتهای زوال و یأس افراد کمپ نجات. «بیماران تازهوارد بعد از اینکه از اتاقک سمزدایی بیرون میآمدند، به مدت هفت روز، روزانه یک ربع جلوی دوربین و پشت تریبون اعتراف میکردند. تریبون عبارت از یک بلندگو بود که بسته بودنش به نردبان چوبی کنار دیوار دفتر. یک صندلی لهستانی هم گذاشته بودند کنارش.» اعترافاتی که به تدریج تبدیل به تذکرههایی شبیه محاکات میشد.
تحشیه آخر
روایات کیومرته، صبوری، دژبان کورده، میموا و همه کسانی که در آن کمپ میزیند تبدیل به نوعی هویت جمعی میشوند. در یکایک نقاط زندگی با یکدیگر تفاوت دارند اما در گمنامی نه. و قرص گمنامی منطق هویتساز این افراد است. اما شامار بوربور میخواهد صدایِ گمنامان تاریخ باشد. اگر داستانْ تنها یک کارکرد داشته باشد همین است: «من زنده مانده بودم که تماشاگر بیلهای مکانیکی و گورهای گروهی باشم؛ مردگانی که نام هیچکدامشان در آمار پزشک قانونی نیامده بود چون توی بیمارستان نمرده بودند.» (ص ۱۰۷).
ارجاع:
۱. بخشی از مصاحبۀ صبا سرمست با صالح نجفی در باب ادبیات و فراموشی.
شناسنامه کتاب:
نظرها
سامان کرمی
مقاله جالب و متفکرانه ای بود. اما جایی گفته،« نه مکانهای استعاری جایگاهی دارد و نه گوران توانسته است از فرامتن و فضاهای تازهای بهره جوید و سرشار از ضعفهای زبانی و خمیرهای از ابتذال است». این کلی گویی است. مصادیق خمیره ابتذال کدام است؟ واگویه تعمدا روززنامه ای و کلیشه ای آن کارگر معدن در کمپنجات؟ یا کدام بخش؟ نمی شود در رمان زبان یک شخصیت مبتذل باشد؟ آن هم در رمانی که چند رگه زبانی را آزموده؟ ضمنا این رمان یک ویژگی اش، بهرهگیری از فرامتن است. نمونه: در بیان میموا از تذکرهالاولیا، یا روایت شلر از دفاتر یارسان. در باب مکان استعاری رمان، می توان به ساختمان بایگانی بهشت زهرا اشاره کرد، که طی فصل اول در خواب راوی ظاهر می شود. کارگاه کفن دوزی، و آن مسافرخانه عهد قجری هم مکان های متافوریک هستند. نویسنده مقاله خوب است کمی درباره فرامتن، دو قطب استعاره و مجاز و نیز کارکرد زبان در رمان مطالعه کند.