«پلیس حافظه»ی اوگاوا: ناپدیدشدگان به فراموشی سپرده شده
«پلیس حافظه» اثر یوکو اوگاوا این پرسش را مطرح میکند: آیا چیزی از تخیل بشر به جای مانده؟ آیا میتوان در دنیای موجود امیدی به تخیل ادبی و هنری در طرح مسائل مهم داشت؟
حد توان تببین و تخیل ما تا به کجاست؟ آخرین اثر منتشر شده نویسنده ژاپنی یوکو اوگاوا به نام پلیس حافظه این پرسش را رو در روی ما قرار میدهد. کتاب دارای آن صلابت هست که ما را با این پرسش روبرو سازد که آیا چیزی از توان تبیین و تخیل بشری به جای مانده است؟ آیا میتوان در دنیای موجود امیدی به تخیل ادبی و هنری در طرح مسائلی مهم داشت؟ و آیا جز اندیشیدن به دم دستترین مسائل زندگی کار و تفریح، خورد و خواب، توان اندیشیدن به مسائلی عمیقتر، مجردتر و کلیتر داریم؟
کتاب اوگاوا درباره ناپدید شدن پدیدهها و محو شدن یاد آنها از حافظه انسانها است. داستان در جزیرهای بینام و نشان، در جایی نامشخص از جهان میگذرد. داستان از چشمانداز راوی اول شخصی بیان میشود که زن جوان نویسنده تنهایی است و خود فرایند ناپدید شدن پدیدهها را یک به یک تجربه میکند. ناپدید شدن پدیدهها چندان برای انسانها دردناک نیست چون همزمان یاد آن پدیدهها نیز از ذهنها رخت بر میبنند. پلیسی نیز در جزیره وجود دارد که مراقب است تا کسانی که میکوشند پدیدههای ناپدید شده و یاد آنها را به شکلی پیرامون خود نگه دارد مورد پیگرد قرار دهد و آنها را از گسترۀ زندگی مردمان جزیره حذف کند.
کتاب اوگاوا سال ۱۹۹۴ در ژاپن و سال گذشته نیز به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شده است. به فارسی هم این کتاب به تازگی ترجمه و منتشر شده است. اوگاوا دربارۀ یکی از مهمترین مسائل زندگی ما، نا پدید شدن پدیدههای زندگی روزمره و محو شدن یاد آنها اثری داستانی نوشته است. او به خاطر کتاب خدمتکار و پروفسور نویسنده کم و بیش شناخته شدهای در جهان است. کتاباش نیز اثر خوش پرداختی است. عجیب است که ربع قرن طول کشیده تا به انگلیسی، زبان اصلی امروز ادبیات جهانی، ترجمه شود. مسئلهای مهمتر از آن این است که چرا در این مدت کسی دیگر به پدیدهای چنین مهم نپرداخته است. کسان زیادی نمیدانستهاند اوگاوا درباره آن کتاب نوشته است. چرا حتی یکی از آنها در آن باره رمانی یا اثر پژوهشی شناختهشدهای ننوشته است؟ چرا ارادهای مبتنی بر پرداختن به آن موضوع و نوشتن دربارۀ آن وجود نداشته است؟
ناپدید شدن پدیدهها و محو شدن یاد آنها یکی از معمولیترین رخدادهای دوران معاصر است. اوگاوا در کتاب خود به پدیدههای همچون عطر، گل و کتاب اشاره میکند که به ناگهان از زندگی مردم رخت بر میبندند ولی هر یک از ما میتواند از موردهای ویژه زندگی خویش سخن گوید. یکی از نمونه هایی که من میتوانم از زندگی هم دورهایهای خود بیاورم خودنویس است. نوجوان امروزی چه بسا هیچ از آن نداد، چرا که دیگر وسیلهی کار زندگی آموزشی او نیست. ولی بسیاری از ما در دبیرستان با آن مینوشتیم. با کمال افتخار آنرا در جیب کتمان به دیگران نشان میدادیم. کسی امروز در چارچوب زندگی روزمره با خودنویس کار نمیکند. بسیاری نیز از آن چیزی نمیدانند و از شیوه کار کردن با آن و پر کردن پمپ آن از مرکب چیزی نمیدانند. خودنویس به صورت یک پدیده دیگر از خاطره انسانها محو شده است. شاید در اعتراض گفته شود که خودنویس جایی در زندگی برخی انسانها دارد و برخی مغازهها آنرا میفروشند و هنوز کسانی نامهها و یادداشتهای نوشته با آن را در خانه دارند. مثال دیگر محو شدن پدیدهای از خاطره را دقیقتر نشان میدهد. در نوجوانی من، در یکی از شهرهای جنوبی ایران، مردم شهر برای دورهای از تلفن هندلی استفاده میکردند. دستهای را در کنار دستگاه تلفن میچرخاندی، سپس تلفن به مرکز وصل میشد، گوشی را برمیداشتی و از مرکز میخواستی که به شماره معینی، شخص خاصی یا (در صورت آشنایی با مسئول مرکز) به منزل عمویت وصل شوی. جوانان امروز از این تلفن چه میدانند و چه ضرورتی وجود دارد که از آن چیزی بدانند؟ شاید در موزهها نمونههایی از چنین دستگاهی وجود دارند، ولی چه کسی علاقهای به دانستن چیزی در آن باره دارد؟
رمان پلیس حافظه در یک نگاه:
مجله «تایم» در مقالهای در تابستان ۲۰۱۹ در معرفی رمان «پلیس حافظه» نوشت: رمان افسانهای اوگاوا یادآور مضمون اصلی رمان ۱۹۸۴ جورج اورول و فارنهایت ۴۵۱ ریبردبری و صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز است، اما با این حال صدا و قدرت ویژه خود را دارد. یوکو اوگاوا ریاضیدان و نویسنده ژاپنی، تاکنون بیش از چهل اثر داستانی و غیرداستانی خلق کرده است که اغلب آثارش در چارچوب ادبیات روانشناختی قرار میگیرند. او تاکنون برنده چند جایزه از جمله «اکوتا گاوا» (۱۹۹۰) و جایزه شرلی جکسن (۲۰۰۸) شده است. منتقدان اوگاوا را نویسندهای میدانند که در آثارش تحت تاثیر داستانگویی «هاروکی موراکامی» است اما از سوی دیگر برخی از منتقدان در آثار او عناصر بورخسی را نیز یافتهاند.
بدون تردید تاریخ جوامع بشری تاریخ پدیدههای ناپدیده شدهی از یاد رفته است. این را در مورد ماقبل تاریخ نیز گفت. لوح سنگی، شمشیر مفرغی و پوستین، همه، دیرگاهی است که دیگر از زندگی ما رخت بر بستهاند. ولی مسئله این است که اگر این امر در فرایندی دراز مدت و به کندی تمام رخ میداد، گاه بدون آنکه کسی خود در زندگی شخصی آن را تجربه کنند، ناپدیدن شدن پدیدهها امروز چیزی است که پی در پی رخ میدهد و هر انسانی تجربههایی از آن دارد. این درست نکته اصلی رمان اوگاوا است. در زندگی مردم جزیره هر چند روز یکبار پدیدهای ناپدید محو میشود. برخی از آن پدیدهها با آنکه جایگاهی مهم در زندگی مردم جزیره دارند باز مردم آنها را به فراموشی میسپارند.
انسانها زنده به خاطره هستند. به اتکاء آن و گاه حتی شناور در آن زندگی میکنند. نا ملایمتها و درد و رنج زندگی را با یاری جویی از آن تحمل میکنند. خاطره چون به سرچشمه یاد و زندگی کودکی وصل است همواره با حسی از خوشی همراه است. در ادبیات مدرن، نشان آنرا میتوان در جستجوی زمان از دست رفته پروست یافت. بو و مزه کلوچه مادلین، راوی کتاب مارسل را به کودکیاش و تمامی آنچه که در آن دوران بر او گذشته پرتاب میکند. کتاب ولی آنچنان که در پایان مشخص میشود نوشته شده تا از یادها در مقابل گذر نابود سازنده عمر پاسداری شود. اوگاوا بیگانه با این سنت و اهمیت خاطره نیست. او از جنبش و انسانهایی مینویسد که در کار زنده نگه داشتن یادها هستند. راوی داستان خود به کمک یکی از افراد میشتابد و در خانهاش به او پناه میدهد. ولی اوگاوا هیچ توهمی نسبت به این مقاومت ندارد. دوران او دیگر دوران پروست نیست. مقاومت در مقابل پویایی فرایند نابودسازنده تاریخ دیگر نمیتواند کاری از پیش برد.
داغ ناپدید شدن پدیدهها و محو شدن یاد آنها بر دل همه میماند. جایی خالی در وجود ایجاد میکند. جای چیزی که باید باشد و نیست. چون یادی نیست، خود آگاهیای نیست. درد و حسرت نیست. برهوتی از ن-بود است. نیستی به جای هستیمندی. ثروتی وغرور از ثروتی که در فقر در هم میشکند ولی از خود نشانی به جایی نمیگذارد.
پویایی زیست نوید شکوفایی میدهد. نوید گفتمان اصلی یا اگر بیشتر میپسندید ایدئولوژی دوران مدرن است. زندگی مدرن ما، در پویایی، نوید کارآمدی، رفاه و خوشی میدهد. آنچه که ناپدید میشود جای خود را به چیزی کارآمد تر و گاه حتی زیبا تر و ارزانتر میدهد. این همانگونه که مارشال برمن به آن اشاره کرده پویایی زندگی مدرن را رقم میزند. اینکه انسانها خود آگاهانه و به قصد پدیدههای نو را جایگزین پدیدههای موجود، ابزار کار در دست میسازند. نه تنها اجباری در کار نیست که تمامی تحول ریشه در میل و علاقه دارد. اوگاوا این دیدگاه، این نوید را بر نمیتابد. او پویایی ناپدیدی را همچون بازی سرنوشت میبیند. آنچه که به هر رو رخ میدهد. چیزی همچون نوالۀ ناگزیر. بدون منطق و توجیهی. کسی آنرا بر نمیگزیند. رخ میدهد و به زندگی همه رسوخ میکند، چه کسی بخواهد، چه کسی نخواهد.
اوگاوا ادعا نامهای نوشته است در نکوهش سیر زیستی که بیش از پیش شتاب برداشته و سر بازایستادن از ناپدید ساختن یکایک پدیدههای جهان پیرامون ندارد. با توجه به آنچه که در جهان پیرامونمان رخ میدهد، هیچ بعید نیست که بتدریج خود نیز به صورت انسانی خویش ناپدید شویم و یادهایمان نیز بر باد روند. چه بسا که ربات هایی ساخته شوند که جای ما را در فرایند تولید، بازتولید و کناکنش کلامی بگیرد. آنگاه شاید فقط یک ذهن محض از ما برجای ماند یا که شاید هم هیچ. اوگاوا آیینهای را مقابل ما نهد تا در آن این آینده را ببینیم. ادعا نامه را دادستانها برای درخواست محاکمه و مجازات تدوین میکنند. مخترین نیز آنرا برای ثبت اختراع خود مینویسند. اوگاوا نه جامۀ دادستانها را بر تن دارد تا داد ما را بستاند نه ادعای اختراعی را دارد تا بر آن شرحی بنویسد. او ادعای هویت دیگری را دارد. هویت شخص هراسان. انسانی هراسان از ناپدید شدن، از گم شدن در تاریخ، از محو شدن در شتاب تاریخ.
این را لازم نبود اوگاوا به ما گوشزد کند. کور و کر که نبودیم. بلاهت که از سر و رویمان بالا نمیرفت. میتوانستیم تمامی مسئله را، تمامی فرایند را ببینیم. او از چیزی سخن میگوید که روزانه پیش چشمانمان در حال رخداد است. در حال تبدیل به آدمهای لحظه حال و معطوف به آینده نزدیک هستیم. بدون گذشته و بدون آیندهای به معنای کامل کلمه، آیندهای متفاوت با لحظه حال. هنوز یاد نگرفتهایم که با چیزی خو گیریم، همبودگی و کار با آن را فرا گیریم که همان چیز بدون به جا گذاشتن ردی از خود ناپدید میشود. مدام باید خود را با وضعیت جدید عادت دهیم. برای لحظهای، فقدان پدیده را احساس کنیم و سپس بدون هیچ گونه حسرتی و یادی به کار و زندگی با پدیدههای جدید (تر) ادامه دهیم.
ولی چرا درباره آن ننوشتهایم؟ چرا فقط به ذهن اوگاوا رسیده است که در قالب یک رمان از آن بنویسد و تازه کتاب او پس از ربع قرن خاک خوردن در کتابخانهها و قفسههای کتاب کتاب فروشیهای ژاپن ترجمه شود و مورد توجه قرار گیرد؟ مگر مهمترین از آن مسئله چیز دیگری هست که از آن ننوشت و نخواند؟
کسانی حتما به اعتراض خواهند گفت درد و رنج بشری محدود به این مسئله نیست و درد و رنج استثمار، نا برابری، تبعیض و خشونت بس جدی تر از آن هستند. آنها از ما خواهند خواست که سرمست گزافه گویی نشده، ببینیم که عذاب کار سخت، گرسنگی و تجاوز بسیار بیشتر از دردی است که ناپدید شدن برخی پدیدهها و محو شدن یاد آنها میتواند در زندگی انسانها بیافریند. به باور این کسان اینکه نویسندگان و اندیشمندان عصر از مسائل دیگری مینویسند دقیقا به خاطر آن است که این مسائل جایگاه مهمتری در زندگی دارند.
این اعتراض نکتهای را نادیده میگیرد. در جدول درد و رنج، اموری همچون استثمار، نابرابری، تبعیض و خشونت حتما در صدر جای خواهند گرفت. احمقانه خواهد بود که چنین نکته بدیهیای کتمان شود، هر چند میدانیم برخی به خاطر گرایشهای سیاسی خود چنین میکنند. ولی جدول میزان درد و رنج جدول تعیین کننده اهمیت مسائل برای انسانها نیست. آنچه ناپدید شدن پدیدهها و محو یادشان را مهم میسازد تأثیری است که بر هستندگی انسان مینهد. انسان همان گونه که هایدگریها بر آن تأکید مینهد در همبودگی با دیگر اجزاء هستی و بر مبنای رشته وصل به گذشته و آینده انسان است. وجود انسان وجود زمینهای او است، وصل به جهان پیرامون خود. در سیر تند تحولات، آنهنگام که پدیدهها مدام دگرگون میشوند و یادی از آنها در ذهنی نمیماند دیگر وصلی در کار نخواهد بود تا در چارچوب آن وجودی انسانی داشته باشیم.
مسئلهی مد نظر اوگاوا، مسئلهی ناپدید شدن پدیدهها و محو شدن یاد آنها، مسئلۀ مهمی است. در این مورد تردیدی جدی نمیتوان داشت. اینکه دربارۀ آن ننوشتهایم یا به کتاب اوگاوا در آن باره توجه نشان ندادهایم نشان از مشکل دیگری دارد. بنظر میرسد که توان تخیل و تبیین خود را از دست دادهایم. این توان نیز همچون دیگر پدیدهها ناپدید شده است. ما آنرا دیگر با خود نداریم. یاد آن نیز از ذهنمان محو شده است. به دلیل آن که چیزی از آن نمیدانیم از فقدان آن نیز شگفتزده نمیشویم.
بیشتر بخوانید:
نظرها
parasto
من مشابه این مطلب را در سایتهای دولتی جمهوری اسلامی هم دیده ام. بهتر نیست اینجا را بگذارید برای مطالبی که مربوط به تبعید و تبعیدیان است. ممنون از توجه تان .