راهنمای زندگی فاشیستی: ناظمالاطبا وارد میشود
تأملاتی دربارۀ کتاب «حرکت در مه» اثر محمد حسن شهسواری
شاهد رضایی - کتاب حرکت در مه حسن شهسواری دایرهالمعارف تمام شکلهای فاشیسم در جهان و ایران کنونی است. به ۱۰ دلیل که برمیشماریم و توضیح میدهیم.
کسی که کتاب حرکت در مه را در کتابفروشیها میبیند لابد با خود فکر میکند با کتابی سروکار دارد که مانند انبوه کتابهایی که تکنیکهای داستاننویسی را به شکلی کاملاً غیرتاریخی و اخته تدریس میکنند به تدریس همین مباحث میپردازد. اما نگاهی سرسری به این کتاب به ما نشان میدهد با چیزی بس خطرناکتر و هیولاوشتر سروکار داریم: دایرهالمعارف ایدئولوژیهای ارتجاعی دوران ما.
حسن شهسواری بارها به تلویح و به صراحت حکومتی بودن خود را افشا کرده است و بیدلیل نیست در بعضی مصاحبههای خود با آه و ناله گلایه میکند که مرا نویسندۀ «حکومتینویس» مینامند؛ و عجیب نیست اگر در مصاحبهای که دربارۀ کتاب ایرانشهر خود کرده است (کتابی که سودای بدل کردن جنگ به «حماسه» را دارد)، منابع دولتی دربارۀ واقعۀ خرمشهر را به عنوان منابع اصلی و «عالیقدر» خود ذکر میکند. نویسندگانی چون شهسواری جزء کسانی هستند که با کمک دم و دستگاه تبلیغاتی حکومت و پولهای کثیفی که به شکلی برنامهریزیشده به درون فرهنگ تزریق شده است، پولهایی که محصول سرریز پول غارت شده به درون فرهنگ به میانجی شهرداری و نهادهای وابسته به حکومت است، به سرعت به نویسندگان معروفی بدل شدهاند، و بدینسان به «مدیریت» فضای فرهنگی کشور و سیاستزدایی از آن پرداخته اند.
فوکو در پیشگفتاری که در سال ۱۹۷۷ بر چاپ انگلیسی کتاب ضد اودیپ: کاپیتالیسم و شیزوفرنی نوشت، این کتاب را «درآمدی بر زندگی غیرفاشیستی» نامید، کتابی که «هنر زیستن بر ضد تمام شکلهای فاشیسم» را به ما میآموزد[i]؛ شاید بتوان با تأسی از فوکو، فرمول را برعکس کرد: کتاب حرکت در مه حسن شهسواری دایرهالمعارف تمام شکلهای فاشیسم در جهان و ایران کنونی است. برای همۀ کسانی که سودای مبارزه و از کار انداختن فاشیسم را دارند، فاشیسمی که اکنون اشکال مختلف آن روز به روز بیشتر پدیدار میشود، آگاهی از مدیریتی که کتابهایی چون حرکت در مه بر فضای فرهنگی ایران تحمیل میکنند ضروری است.
گفتیم این کتاب دایرهالمعارف ایدئولوژیهای ارتجاعی دوران ماست، پس اجازه دهید بحث را به چند بخش تقسیم کنیم: زیستسیاست، گفتار دانشگاه بهعلاوۀ ایدئولوژی نبوغ و بیواسطگی، کارگاههای ادبی و مسألۀ ژانر، شباهت به کتابهای کنکور، گفتار مدیریتی و موفقیتمحور نئولیبرالی، ضدیت با روشنفکری و تبلیغ نوعی ادبیات بازاری و نه مردمی، روانشناسی زرد و عامیانه، و سرآخر گفتار زمانۀ نویی.
در ستایش ماهیچههای قوی نویسنده
در این سالها عادت کردهایم که نهادهای ایدئولوژیک دولت بر مسائل جمعیتشناختی و مدیریت سلامت مردم انگشت بگذارند. هربار که دولت بر اینگونه مسائل زیستی تأکید میکند، زیرا سودای تنظیم و حفظ توازن جمعیت را دارد، هربار که دولت چنگالهای خود را بر حیات برهنۀ جمعیتی فرومیکند که در برابر او سراسر بیدفاع به نظر میرسد، نهادهای حکومتی از مجلس گرفته تا شبکههای تلویزیونی به تبلیغ این گونه سیاستهای جمعیتی و زیستی میپردازند، و گاهی این تبلیغات بر بدن سالم سوژهها و مدیریت سلامتی افراد به عنوان نیروهای بالقوۀ کار تأکید میکند. همین فرایند زیستسیاسی که در پیوند با سیاستهای نئولیبرالی است همبستۀ عینی خود را در سیاستهای ادبی ـ فاشیستی نویسندگانی مییابد که دل در گرو حزب کارگزاران دارند.
وقتی کتاب حرکت در مه را ورق میزنیم، با فرمولهایی روبرو میشویم که شگفتآورند: در این کتاب که ظاهراً دربارۀ داستاننویسی است بهکرات دربارۀ هورمونها، مدیریت سلامتی، اهمیت ورزش کردن و غیره صحبت میشود. شهسواری تمرین نوشتن را «مانند دمبل زدن برای ورزشکار» میداند و میگوید نویسنده باید ماهیچههای خود را قوی کند. گویی تن نویسنده باید مدیریت شده و سالم باشد تا بتواند بنویسد. و به طرز غریبی هربار که اشارهای به فرایند نوشتن میشود مثالهای زیستی قد علم میکنند، برای مثال آشناییزدایی در ادبیات مانند «اکسیژن برای خون انسان» است. این فرایند زیستسیاسیِ ادبی خود را در شیفتگی جنونآمیز شهسواری به آمار و ارقام و «گفتار دانشگاه» نشان میدهد. در کل کتاب مدام به نمودارهای مختلف و منحنی توزیع نرمال و غیره اشاره میشود. شهسواری به کارشناسان و متخصصان عشق میورزد و به همین دلیل است که خود را «متخصص داستاننویسی» مینامد و در مقدمه اشاره میکند برای نوشتن این کتاب از آثار «متخصصان ایرانی و خارجی» بسیار استفاده کرده است.
اگر خوانندهای ناآشنا با حسن شهسواری به تصادف کتاب حرکت در مه را بگشاید، شاید با خود فکر کند کتاب را یک متخصص تغذیه و سلامتی نوشته است:
«فعالیت ذهنی علاوه بر سوزاندن کالری (تقریباً هر ساعت نود کالری) تأثیر قابل ملاحظهای بر میزان قند و فشار خون، ضربان قلب، سطح کورتیزول (هورمونی که در زمان استرس ترشح میشود) دارد. پس چگونه میشود بدون بدنی آماده روزی چند ساعت نوشت و طی ماهها و گاه سالها بر نوشتن رمانی تمرکز داشت».
نویسنده باید بدن سالمی داشته باشد، هر نوع مازاد خطرناک، هر نوع جنزدگی در فرایند نوشتن باید تارومار شود، نویسنده باید به موجودی بیخطر بدل گردد. نوشتن از نظر حسن شهسواری نوعی قهوۀ بدون کافئین است.
همانطور که فرایند انباشت در نئولیبرالیسم منعطفتر و کار انسانی ارزانتر شده است و همه چیز در خدمت بازار قرار گرفته، تن نویسنده نیز باید مدیریت شود و بهتر با بازار همسو گردد. شهسواری برای توضیح این فرایند دقیقاً به زبانی مدیریتی متوسل میشود و میگوید:
«در منابع مربوط به تیپشناسی مایزر ـ بریگز به صراحت آمده که تیپهای شخصیتیای که در حد بالایی استعداد نویسندگی دارند حدود ۲۵ درصد جامعه را تشکیل میدهند. بر اساس این آمار، کمابیش میتوان گفت که نزدیک به بیست میلیون ایرانی کاملاً استعداد نویسندگی دارند».
شهسواری ضربۀ نهایی را به صادق هدایت میزند، کسی که نماد روشنفکری ادبی و ایستادگی در برابر ادغام است. از نظر شهسواری، اگر هدایت «مدیریت افسردگی» کرده بود، «اگر سبک زندگی هدایت هم سالمتر بود، احتمال اینکه ده سال بعد رمانی بسیار بسیار بهتر از بوف کور خلق میکرد بسیار بود».
حسن شهسواری در ادامه برای به کرسی نشاندن حرف خود متوسل به تحقیقات علمی میشود:
«تحقیقات علمی به گونهای کاملاً قاطع نشان میدهند که فعالیتهای ورزشی تأثیر انکارناپذیری بر تسهیل و رشد فعالیتهای ذهنیای مانند نوشتن دارند. ورزشهای سخت، سطح پروتئین مشتق از مغز را در بدن بالا میبرند. این پروتئین عامل بالا رفتن قدرت تصمیمگیری، تفکر و یادگیری است. ورزش تقریباً به اندازۀ مواد مخدر دوپامین در بدن آزاد میکند. یعنی همان هورمونی که به بدن انرژی و لذت میبخشد و از افسردگی و ملال میکاهد. همچنین ورزش سطح هورمون اندروفین را که عامل اصلی شادی در انسان است به طرز محسوسی بالا میبرد. تحقیقات نشان داده که تا دو ساعت بعد از ورزش خلاقیت به بالاترین حد خود میرسد. علاوه بر این ورزش خواب ما را تنظیم میکند، توانایی انجام کار بیشتر در طی شبانهروز به ما میدهد و موجب کاهش اضطراب و افزایش اعتماد به نفس به دلیل تناسب اندام میشود».
در سطر سطر این کتاب صدای حاکم شنیده میشود که سودای تنظیم و مدیریت تن افراد را دارد. حسن شهسواری بازوی فرهنگی حاکم برای مدیریت تن نویسندگان و «سبک زندگی» روشنفکری است، روشنفکرانی که به قول او به دلیل «مصرف مخدرها و اهمیت ندادن به ورزش» و داشتن «یک بدن ناآماده» نمیتوانند با بازار و ژانرنویسی جفت و جور شوند. ناظمالاطبا حسن شهسواری نویسنده را با کشتیگیر اشتباه گرفته است. بیدلیل نیست که در جای جای کتاب زبان شهسواری شبیه مدیران ردهبالای حکومت میشود.
قانون طلایی ده هزار ساعت
اینجاست که گفتار روانشناسی زرد و عامیانه و گفتار موفقیت و گفتارهای خودشکوفایی زمانۀ نویی نیز بر گفتار زیستسیاست و نئولیبرالیسم و پستمدرنیسم جفت و جور میشوند. شهسواری برای نوشتن داستان از «قانون طلایی ده هزار ساعت» حرف میزند، آن هم با زبانی که یادآور کتاب قورباغهات را قورت بده است؛ و چندان عجیب نیست که در جایی از کتاب به بازگشت به «کودک درون» و «بالغ درون» یا «رمز فتح قلعۀ جذابیت» اشاره میکند. شخصیتشناسی او نیز به کرات از روانشناسی عامیانه بهره میبرد، به حدی که در یکی از پاورقیهای کتاب به ما توصیه میشود که میتوانیم با استفاده از «خصوصیات گروه خونی یا طالعبینی بر اساس سال و ماه تولد» به «دستهبندی انسانها» بپردازیم. عجیب نیست که در همین پاورقی میخوانیم:
«میتوانید به دستهبندی انسانها از حیث قانون جذب و دفع بر مبنای نظریات آیتالله مطهری رجوع کنید، یا شرایط تغییر در جهان تصویر از دیدگاه ویتگنشتاین را مبنا قرار دهید، همین طور میتوانید دستهبندی دکتر شریعتی از انسانها بر مبنای حضور و غیابشان را محمل قرار دهید».
این فروشندۀ اعظم کالاهای ادبی تمامی کالاهای موجود از قانون جذب گرفته تا نظریۀ ویتگنشتاین را برای فروش گذاشته است. از قضا او در همین پاورقی به اریش فروم اشاره میکند که اهمیتی اساسی دارد. اریش فروم جز کسانی است که آدورنو زمانی آنها را ریویزیونیستهای روانکاوی فرویدی نامید. روانشناسی اجتماعی و اگومحور که اکنون بدل به روانشناسی عامیانۀ شهسواری شده است، میکوشد به افراد کمک کند تا بهتر با محیط اجتماعی خود کنار بیایند. به همین دلیل است که شهسواری از «آشتی با من برتر»، «مدیریت زمان، شغل، مکان مناسب، تعادل بین شغل و نوشتن، تعادل بین خانواده و نوشتن» حرف میزند و تمام صورتبندیهایش مبتنی بر اعتدال و حد وسط است.
در فصل پنج حرکت در مه که به سراغ موضوع عشق میرود، کتاب به دایرهالمعارف روانشناسیهای عامیانه و زرد بلد میشود. سخن از«افزایش هورمونهای استروژن و پروژسترون و تستسترون در زنان و مردان» و «افزایش سطح آدرنالین و کورتیزول در خون» و ترشح شدن هورمون اکسیتوسین در بدن، و تأثیر اخلاط چهارگانه بر شخصیت افراد و مزاجشناسی و فورمولهای عجیب و غریب دربارۀ عشق چون «شور و شهوت+صمیمیت: عشق تخیلی»، «فقدان عشق: هیچ کدام»، «فقط صمیمیت: رفاقت»، «فقط شور و شهوت: دلباختگی»، «فقط وفاداری: عشق تهی»، «شور و شهوت+ وفاداری: عشق ابلهانه»، «صمیمیت+وفاداری: عشق افلاتونی»، «هرسه: عشق کامل» به میان میآید، فرمولسازیهایی که بلاهت آن آدمی را به یاد دستهبندیهای بیسروته دایرهالمعارف چینی بورخس میاندازد. بورخس در دستهبندیهای خیالی خود از اموری حرف میزند که یادآور دستهبندیهای شهسواریاند: آن حیوانات که به امپراتور تعلق دارند، دستآموزها، بچهخوکهای شیرخوار، سیرنها، سگهای ولگرد، آنهایی که در این دستهبندی قرار دارند، بیشمارها، آنهایی که گویی از جنون دارند میلرزند، و غیره، آنهایی که تازه گلدان را شکستهاند، و آنهایی که از دور شبیه مگسها هستند.
این روانشناسی چنانکه آدورنو اشاره کرده است تلویحاً پشتیبان این ایدئولوژی است که جهان موجود بهترین جهان ممکن است. تأکید این روانشناسی بر تطبیق با جهان بیرون است و بدینسان تفکر انتقادی را از کار میاندازد. این از کار انداختن تفکر انتقادی همسوست با تأکید بر نوعی بیواسطگی در نوشتن و عوامانهسازی بازاری تفکر. او این بیواسطگی را «نوشتن با قلب» مینامد، «نوشتن رمانی که قلب خواننده را هدف قرار دهد».
گامهای سست برای عوامسازی تفکر
شهسواری هرگاه به سراغ فیلسوفان میرود مفاهیم دقیق فلسفی را عوامانه میسازد تا قابلیت فروش و بدل شدن به کالا را بیابند. برای مثال آرای افلاطون این چنین خلاصه میشود:
«افلاتون معتقد بود که وصل موجب مرگ عشق است زیرا انسانها ذاتاً خودخواهند. یعنی به محض ازدواج عاشق و معشوق، عشق از میان آنان رخت برمیبندد. حالا اگر ما رمانی بنویسم دربارۀ احمد و نسرین که خیلی عاشقانه با هم آشنا میشوند و ارتباطشان گسترش مییابد و به ازدواج میانجامد، بعد اندک اندک اختلافها خود را نشان دهند و سپس دعوا، قهر، آشتی و باز دعوا و در نهایت با تنفر از هم جدا شوند، از مضمون افلاتون درمورد عشق پیروی کردهایم».
یا همین عوامانهسازی تفکر که ویژگی عصر پستمدرن است دامن کانت را هم میگیرد. شهسواری دربارۀ کانت مینویسد:
«امانوئل کانت در سنجش خرد ناب اشاره میکند که هیچ وقت نمیتوانیم ادعا کنیم چیزی را به تمامی خواهیم شناخت. زیرا هر انسانی به عنوان شناختگر محدویتهایی دارد. یعنی هیچ دو فردی نمیتوانند ادعا کنند که به حقیقت چیزی به یک میزان پی بردهاند. زیرا ابزار شناخت یکسانی که خودشان باشند، ندارند [!!]. بنابراین، ما چیزی به نام واقعیت تام نداریم بلکه آنچه ما در دست داریم، شناخت ما از واقعیت است. این موضوع هم در مورد مفاهیم پیچیدۀ ذهنی و هم در مورد اشیاء و فیزیک مصداق دارد. مثلاً رنگ یعنی بازتاب برخی تشعشعات نوری در سلولهای مخروطیشکل چشم. به هیچ شکلی نمیتوان ثابت کرد که سلولهای مخروطیشکل هر کس مانند دیگری نور را بازتاب میدهد. بنابراین هیچ جور نمیتوان ثابت کرد که دو فرد آبیِ یکسانی را میبینند. منظور این است که هیچ دو نفری درکی یکسان از رنگ آبی ندارند. هر کدام داستانی از رنگ آبی دارند.».
حتی کسانی که در کل زندگیشان فقط دنیای سوفی را خواندهاند به خوبی متوجه میشوند که این تصور نسبیگرایانه و عوامانه از کانت در حد و حدود همان کتابهایی چون قورباغهات را قورت بده است.
تأکید شهسواری بر گفتارهای روانشناسی اجتماعی و عامیانه که گاهیاوقات پهلو به خرافهپرستی میزند به خوبی با گفتار زیستسیاسی و فاشیستی جفت و جور میشود، و همچنین با تأکید نویسنده و دارودستهاش بر کارگاههای ادبی و ادبیات ژانر. شاید بتوان گفت کارگاههای ادبی مصداق کلاسهای کنکور در حوزۀ ادبیات است. کلاسهای کنکور به گفتار موفقیت پیوند خورده است. اگر میخواهید موفق شوید و پلههای ترقی را یکی پس از دیگری طی کنید باید در کلاسهایی شرکت کنید که لمِ کار را به شما آموزش میدهند. نگاهی سرسری به کتاب حرکت در مه شما را متوجه شباهت غریب این کتاب با کتابهای کنکوری میکند و جای شگفتی نیست که آخر هر فصل کتاب شهسواری «نکات کلیدی فصل» به سبک کتابهای قلمچی برای نوآموزان خلاصه شده است. اگر چند آزمون تستی نیز در آخر هر فصل تعبیه شده بود، دیگر شباهت کامل میشد.
کارگاههای ادبی شکل دیگری از نهادهای انضباطی
کارگاهها در تمام این سالها با آموزش غیرتاریخی تکنیکهای ادبی و بدل کردن نوشتن به نوعی تخصص امکان آزمونگری برای کشف امر نو را از میان بردهاند. عجیب نیست که شهسواری میگوید نویسنده مانند یک «کارمند» است:
«ممکن است آنهایی که تصورات فانتزی از رماننویسی دارند، از تکرار این همه رقم و دستورالعمل کارمندی آزرده شوند. اما باید بگویم که فقط آنهایی که رمانی حداقل متوسط را تمام کردهاند میدانند که عمل رماننویسی اتفاقاً کاری است کاملاً کارمندی و ریاضیوار»
از این رو باید گفت کارگاههای ادبی شباهت زیادی به نهادهای انضباطی حاکم دارند. تن نویسنده باید منضبط شود و با بازار جفت و جور بشود و هیچ چیز همچون کارگاههای کنکوری ادبیات نمیتواند قواعد حاکم بر اقتصادِ ادبیات را به شما بیاموزد. هر اثر باید در ژانری مشخص چپانده شود تا خواننده ـ خریدار بتواند کالای مورد نظر را به راحتی و بدون دردسر پیدا کند. ادبیات ژانری پیروزی امر اینهمان و ایدئولوژیک در داستان و آری گفتن به وضع موجود و پاک کردن امکان تولید امر نو در ادبیات است. از این رو باید اکیداً بر تمایز میان ادبیات مردمی/ عامهپسند و ادبیات بازاری انگشت گذاشت. ادبیات ژانری که شهسواری این چنین سنگش را به سینه میزند ادبیات بازاری است، کوششی سازمانیافته برای تطبیق ادبیات با بازار و منحل کردن ادبیاتی که به سنتهای روشنفکری و انتقادی پیوند خورده است. جالب آنکه شهسواری با وقاحتی غریب خود را با نویسندۀ مردمی و بزرگی چون تالکین مقایسه میکند. شهسواری به صراحت هدف ادبیات را «لذت دادن به خواننده و جذب سرمایه» مینامد و تلویحاً میگوید سودای هرنویسنده باید موفقیت مالی و خریدن یک قصر مانند جان گریشام باشد. بیدلیل نیست وقتی از مطالعۀ شاهکارهای ادبی حرف میزند، به زبانی سرمایهمحور متوسل میشود. او این فرایند را «انباشت» مینامد.
ما همگی در مهی غلیظ ایستادهایم و میبینیم که صدای فاشیسم رفتهرفته واضحتر به گوش میرسد و بیشک شهسواری و دارودرستۀ نویسندگان وابسته به حزب کارگزاران پیشقراولان آناند. مهی که شهسواری از آن حرف میزند همان فضای خاکستری است که به باور آگامبن در اردوگاههای فاشیسم تولید شد. حرکت در این مه حرکت در ظلمات مطلق زیستسیاست و جامعۀ مطلقاً اداره شده است. گام برداشتن در مهِ کتاب حرکت در مه یعنی تن دادن به فاشیسمی که پیش روی ماست و هنوز به تمامی چهرۀ خود را نشان نداده است. از این رو بر ماست که راههایی برای مقابله با این فاشیسم ادبی و سیاسی ابداع کنیم.
[i] تئاتر فلسفه، ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی.
بیشتر بخوانید:
نظرها
تقی رفعت
چهل سال است که فاشیزم اسلامی بر کشور غلبه کرده است. کوششهای افرادی از قبیلل شهسواری حرکتی است در تقویت این غلبهء فاشیستی در جامعه و هر چه بیشتر نهادینه کردن هنجارها و ارزشهای فاشیزم مذهبی با اتکا به مسلک نئولیبرالی و بنیاد گرایی بازار و "رقابت آزاد." بعضی قسمت هایی از کتاب شهسواری آنچنان مضحک و مسخره است که خواننده را به یاد داستانهای بهرام صادقی, طنز تاریک صادقی و دیالوگ های آن داستانها می اندازند. ابتذال و پستی فرهنگی در جامعه ایران البته پدیدهء تازه ای نیست, و برای مثال اقبال کتاب های شریعتی پس از این همه سال فقط یک نمونه از تحجر فرهنگی در ایران معاصر می باشد. اینکه راههای مقابله با این فاشیسم ادبی و سیاسی چه می تواند باشد, پرسشی پیچیده و دراز مدت است. شاید معرفی بزرگان ادبیات جهانی بخش کوچکی از این فرایند مقابله باشد.
محمد
آقای شهسواری کتابی قطور چاپ کردهاند که میشد بسیار نحیف باشد. این همه درازگویی و پرداختن به مطالب نامرتبط با فنون داستاننویسی (که نمونههایش را شما هم در همین مقاله آوردهاید) واقعاً زائد هستند. ایشان از طریق کتاب «حرکت در مه» میخواهند آموزش رماننویسی بدهند، اما آیا میشود سوال کرد که صلاحیت رماننویسی خود ایشان را چه کسی تأیید کرده است؟ به شهادت کسانی که در کارگاههای ایشان بودهاند، سطح کلاسهایشان بسیار نازل است و وقت بسیار زیادی از آن برای خواندن مطالب نوشته شده شرکتکنندگانی هدر میرود که هنوز رمان نوشتن را نیاموختهاند. همانطور که کتاب «حرکت در مه» بیش از حد فربه است، کارگاههای ایشان هم گاه چند ده جلسه است ولی نهایتا هم این حس را در شرکتکننده القا میکند که با شرکت در این کارگاه طولانی چیزی که زمینهساز رماننویسی بشود به دست نیاورده.
رامتین
میخوام از آقای شهسواری بپرسم آیا شما واقعاً خودتان را همپایه براهنی و گلشیری میدانید که کارگاه داستان نویسی میگذارید و درباره رمان نویسی کتاب منتشر میکنید؟ اگر اینطور است باید بدانید که شما کیلومترها از آنها عقب هستید. امثال گلشیری نه فقط رمان نویس بلکه محقق ادبیات و منتقد ادبی بودند. نگاهی بیندازید به کتاب گلشیری درباره آثار سیمین دانشور تا عمق دانش گلشیری دستگیرتان بشود. کتاب براهنی درباره قصه نویسی هنوز هم مرجع است. اما چرا؟ به علت چای و شیرینی خوردن با وزیر ارشاد؟ (چه کسی از شما در این مقاله منتشر شده!) نه به علت محتوای آن. «حرکت در مه» همین حالا هم فراموش شده. شاید فقط شما ندانید. دستکم از دور و بری هاتون بپرسید که آی این کتاب توانسته اثری در داستان نویسی ایرانی بگذاره مثل کتاب براهنی.
آلاله
آقای شهسواری از کسایی هستن که هم خودشونو روشنفکر و مخالف حکومت جا میزنن و هم اینکه در همین شرایط که کتابای دیگران سانسور میشه کتابای آقای شهسواری راحت در میاد. حالا مدعی آموزش داستان نوشتن هم شدن؟ به ایشون باید گفت روشنفکر هزار چهره.
فرهاد گ.
آقای شهسواری با انتشار کتاب حرکت در مه نشان داد که چیزی راجع به داستان نوشتن نمی داند.
مرتضی
کتاب «حرکت در مه» انعکاس جدی در اهالی ادبیات نداشت. کسی هم در ایران کارگاههای حسن شهسواری را جدی نمی گیرد. البته عده ای می روند شرکت می کنند اما اکثرشان بعدا پشیمان می شوند که هم پول هنگفتی از دست دادند و هم عمر عزیزشان را.
احسان
اونچه مسلمه شما کتاب رو خوب نخوندید شما هم دور از انصاف افتادید اونور بوم شهسواری چند بار تاکید کرده اگه خودتون رو مستعد میدونید این کتاب رو نخونید