ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نگاهی انتقادی به «مرزها» و «فمینیسم سیاه» در بستر عالم‌گیری کووید۱۹

بخش یکم

یگانه خویی − گزیده‌ای از ایده‌ها و استدلال‌های دو نوشته از «حلقه‌ی کاری فرانکفورت برای نظریه‌ی سیاسی و فلسفه» درباره‌ی «مرزها»، و «فمینیسم سیاه»

حلقه‌ی کاری فرانکفورت برای نظریه‌ی سیاسی و فلسفه[1] در تاریخ ۲۹ مارس ۲۰۲۰ طی یک پروژه‌ی جمعی با عنوان نظریه‌ی انتقادی در همه‌گیری؛ واژه‌نامه‌ای در باب بحران کرونا مجموعه‌ای ویدئو به زبان آلمانی یا انگلیسی منتشر کرد، که در آن پژوهشگران دانشگاهی عمدتاً جوانی در شهرهای مختلف در حوزه‌ی فلسفه، جامعه‌شناسی و علوم سیاسی با محورقرار دادن یک مفهوم خاص (مثلاً مراقبت، خانواده، مرز، انقلاب، ایمنی و ...) به طرح انتقادی ایده‌هایی در تبیین وضعیت مواجهه با همه‌گیری پرداختند.

همراه با انتشار ویدئوها که اغلب‌شان به ماجرای مرزهای اروپا و پناهجویان مستقر در لسبوس نیز پرداخته‌اند، در همبستگی با پناهجویان در مرزهای خارجی اروپا کمک‌مالی جمع آوری شد و مبلغ ۱۳۲۰۰ یورو در نهایت به دو سازمان مردم‌نهاد [2] Project Shelter و medico international واریز شد. ویدئوها روی یوتیوب دسترس‌پذیرند. علاوه بر این در تاریخ ۳ ماه مه ویدئوی دیگری منتشر شد که چهار برگزارکننده‌ی اصلی ـ‌ فریدر فوگلمن، کاتارینا هوپه، فرانچسکا رایموندی و دنیل لویک ـ‌ از مجموعه‌ی ویدئوها جمع‌بندی ارایه دادند و پرسش‌هایی را از میان ارایه‌های واژه‌نامه برکشیدند و بررسی کردند.

در متن پیش رو که در دو قسمت عرضه می‌شود، ضمن هماهنگی با برگزارکنندگان که از پیشنهاد ترجمه‌ی بعضی از نوشته‌های ارایه شده به فارسی بسیار استقبال کردند و متن چند نوشته را نیز در اختیار قرار دادند، گزیده‌ای از ایده‌ها و استدلال‌های دو ارایه درباره‌ی «مرزها»، و «فمینیسم سیاه» به فارسی برگردانده شده است. جذابیت پروژه جز فرم جمعی و خلاقانه‌ و تلاش‌اش برای جمع‌آوری کمک‌مالی برای سازمان‌های مرتبط با پناهجویان و سلامت عمومی، توجه ویژه‌ی بسیاری از ارایه‌دهندگان در وضعیت مرزهای اروپا و تلاش برای پرداختن به برخی مفاهیم از رهگذار وضعیت همه‌گیری و از دریچه‌ی نظریه‌ی انتقادی بوده است. همچنین این نکته که ما در فضای فارسی‌زبان در کنار آن‌چه خود تحلیل می‌کنیم، بیش از همه از متفکران بزرگ نام‌آشنا می‌خوانیم و از این رو شاید آشنایی با نگاه، تحلیل و دغدغه‌های نسل دانشگاهی جوان و چپ‌گرا الهام‌بخش باشد.

یادداشت پیش‌رو به بررسی انتقادی مرزها و فمینیسم سیاه در عصر کرونا می‌پردازد ــ عکس: Shutterstock

▪️ مرزها: رابین سلیکاتس[3]

همه‌گیری هرگز یک همه‌گیری صرف نیست. دیده‌ایم که گسترش غریب ویروس کرونا چگونه با کنش‌های مختلف سیاسی و اجتماعی، مثلاً توریسم و مسافرت، یا نهادها، مثلاً دولت‌ها و مشاوران‌‌شان، و ساختارها، مثلاً نابرابری‌هایی در امتداد خطوط طبقه، نژاد و جنسیت، شکل گرفته است. و تمام این‌ها متغیرهایی هستند که خود تاریخی شکل گرفته و تحت عاملیت انسانی قرار دارند. بدیهی است که ویروس مرز نمی‌شناسد، اما دولت‌ها با بستن مرزها، تهدیدِ ویروس را کم‌وبیش صریح با «تهدیدِ» مهاجرتِ «کنترل‌نشده» همانندسازی کرده‌اند.

در تقابل با «ناسیونالیسم فاجعه» می‌شد بر مفهوم پندمی(عالم‌گیری) تاکید کرد که بحران سلامت فقط بخشی از جمعیت را متاثر نمی‌کند، بلکه همه(پن‌ـ)ی مردم(دموس) مبتلا می‌شوند و در این معنا «رژیمِ مرز» کارآیی ندارد. اما پافشاری بر این که بشریت تحت همه‌گیری است فقط نیمی از حقیقت را می‌گوید، چرا که مخاطره‌آمیزی و آسیب‌پذیری در همه‌گیری به‌شکلی رادیکال، نابرابر توزیع شده است: ویروس کارگرهای مشاغل کم‌درآمد، کارگرهای سوپرمارکت‌ها، بیمارستان‌ها و خدمات توزیع و مراقبت غیررسمی و همچنین بی‌خانمان‌ها و زندانیان را با شدتی بیشتر متاثر می‌کند. آثار مصیبت‌بار همه‌گیری در مورد پناهجویان و مهاجران سازماندهی‌نشده در مرز بس شدیدتر است، به شکلی که مرز خود تشدیدکننده بوده است.

کمپ‌های پناهجویان که میزبان میلیون‌ها فلسطینی، سودانی، سوری و بسیاری دیگرند، با اروپا و آمریکا تماس خاصی ندارند و خود بوته‌ی بحران‌اند، چرا که خشونت ساختاری و رژیم مرز را در شکل کلی‌اش در خود متمرکز ساخته‌اند. در مرزهای اتحادیه‌ی اروپا در یونان بیش از چهل‌هزار نفر که اغلب از سوریه و افغانستان آمده‌اند، در شرایط بهداشتی تصورناپذیری قرار دارند؛ حتا امکان شستن دست‌هایشان را ندارند، از اجرای فاصله‌ی اجتماعی و دسترسی به کمک پزشکی قابل اعتماد که بهتر است اصلاً سخن نگوییم. چنین شرایطی نه طبیعی است و نه محصول جانبی رژیم مرزی‌ای که در زمان‌های دیگر درست کار می‌کرده. این شرایط اثر مستقیم تصمیمات سیاسی اتحادیه‌ی اروپا و دولت‌های عضو آن است (و به همین ترتیب اروپا و آمریکا نقشی اساسی در تولید شرایطی بازی کرده‌اند که این پناهجویان در حال گریز از آن‌اند).

به جای تخلیه‌ی کمپ‌ها پش از مشاهده‌ی اولین مورد کووید۱۹، دولت یونان آن‌ها را محصور کرد و آلمان که بزرگ‌ترین و داراترین عضو اتحادیه‌ی اروپاست، گفت که بیش از ۴۰۰ کودک را نخواهد پذیرفت، آن هم تنها در صورتی که دیگر اعضای اتحادیه نیز «سهم منصفانه»ی خود را بر عهده بگیرند و این «سهم منصفانه» در نسبتی گروتسک با تعداد پناهجویانی است که ترکیه یا پاکستان ـ به‌ترتیب سه‌میلیون و هفتصدهزار نفر و یک‌میلیون و چهارصد هزار نفر ـ پذیرفته‌اند. متاسفانه این اعلامیه‌ی ورشکستگی کامل اخلاقی، هیچ‌گونه حیرتی برنمی‌انگیزد، بلکه امتدادی بر رکورد تاریک اروپا از تابستان ۲۰۱۵ تا کنون است. در آن سال عاملیت سیاسی توده‌ی عظیم پناهجویان و به‌ویژه مارش آن‌ها از ایستگاه قطار بوداپست به‌سوی مرزهای اتریش و سپس آلمان، سیاستمداران را وادار به بازگشایی مرزها کرد. گشایشی که کوتاه بود و استراتژی بستن دوباره‌ی مرزها که در پی‌اش آمد، به این هدف بود که به هر قیمتی از بازگشایی دوباره‌ی مرزها جلوگیری کند و این‌چنین است که مسیر را برای رستاخیز ناسیونالیسم فاجعه‌ی کنونی هموار ساخته است. و از این روست که اورزولا فون‌درلاین، رییس کمیسیون اروپا، از یونان به‌عنوان «سپر» اروپا نام می‌برد: نشان از نیاز مبرم به دفع تهدید.

بی‌تفاوتی اتحادیه‌ی اروپا به رنج پناهجویان در مرزهای اروپا یا بهتر بگوییم قدرت اروپا در ‌زندگی‌دادن و گرفتنِِ زندگی، به‌خوبی با منطق ناسیونالیسم فاجعه سازگار است: رتوریک توخالی همبستگی به‌سختی از پس پنهان‌کردن این حقیقت برمی‌آید که هر دولتی به حال خود رها شده و از ویروس به‌مثابه‌ی تهدیدی خارجی یا «هجوم»، «دیگری‌سازی» شده و بستن مرزها به «نمایشِ مرز»(border spectacle)، که بناست به شهروندان اطمینان دهد که دولت‌شان همه‌چیز را تحت کنترل دارد، شدت بخشیده است.

به‌یقین باید نامشروعیت رژیم مرز به‌ویژه در اثرات بحران‌آفرین‌اش بر زندگی پناهجویان در معرض دید عموم قرار گیرد. این عدم‌مشروعیت بیش از این‌ها تعین یافته است. فراتر آن که با واقعیتی تغییرناپذیر روبه‌روییم که مرزها در شکل کنونی‌شان از قانون بین‌الملل تخطی کرده و فاجعه‌ی انسانی مداومی را به وجود می‌آورند. از منظر هنجارین، ویژگی موکراسی‌ستیز رژیم فعلی مرز، که در آفرینش و حفظ بی‌عدالتی و تحدیدِ آزادی نقش ایفا می‌کند، هم در مباحث فلسفی نشان داده شده و هم در منازعات سیاسی روزانه‌ی جنبش‌های مهاجران و پناهجویان. با این همه پافشاری بر نامشروعیت مرز ناکافی است، چرا که پیچیدگی مرز را در مقام یک نهاد اجتماعی دست‌کم می‌گیرد، همچنان که نیروهای عظیم خنثاسازی را که برآنند مرزها را چنان بخشی از آرایش طبیعی جهان ما نشان دهند، جدی نمی‌گیرد. دعوی هنجارین علیه مرز، دست‌کم در موجودیت کنونی‌اش، نیاز به نظریه‌ی انتقادی مرزها دارد و از آن‌جا که نظریه‌ی انتقادی دست‌به‌گریبان با میراث ناسیونالیسم متودولوژیکِ خود، دست‌کم در سنت مکتب فرانکفورت، در گذشته حرف چندانی برای گفتن درباره‌ی این موضوعات نداشته، باید به مطالعات انتقادی مهاجرت رجوع کنیم که بر روی دانشی بنا می‌شود که از پراکسیس خود مهاجران شکل گرفته است. سه آموزه‌ی خاص  (برگرفته از اتین بالیبار، ساندرو مزادرا، نیکولاس دو جنوا و دیگران) از این قرارند:

۱. مرزها به‌سادگی وضعیتی مشتق‌شده یا ثانوی ندارند، چنان که گویی خطی باشند میان دو چیز از پیش موجود و دو رده از مردمان ـ اما ماهیتاً موثر، سازنده و ساختارین هستند، برای مثال در شکل‌دادن به تفاوت‌های میان شهروندان و مهاجران، و تفاوت میان رده‌های مختلف مهاجران (پناهجویان، مهاجران اقتصادی و غیره) و همچنین در اشکال تحرک‌ و سکون.

۲. مرزها مدت‌هاست که منحصراً و اساساً «در مرز» نیستند، بلکه در «حدود» قلمروی دولت هستند و چه در درون و چه در بیرون اجتماع سیاسی تکثر می‌یابند و به‌درون «فضاهایی مرزی» نفوذ می‌کنند که دسته‌های خاصی از مردم مانند مهاجران سامان‌نیافته هرگز از مرز عبور نمی‌کنند و موفق نمی‌شوند آن را پشت سر بگذارند.

۳. این‌طور نیست که مرزها به‌سادگی به راه‌ندادن و محروم‌سازی غیرشهروندان و مهاجران، و در‌خود‌پذیرفتن و شمول شهروندان و مهمانان امکان دهند. تخلخل و نقص‌شان بخشی از عملکرد و طراحی آن‌هاست که به فرمی از پذیرش و انتخاب تمایزگذارانه امکان می‌دهد، که نه‌تنها جلوی مهاجرت غیرقانونی را می‌گیرد، بلکه غربال‌گری هم می‌کند، شامل آن‌چه در نسبت با تقاضای بازارهای کار در زمان معاصر است، به‌ویژه در حوزه‌های ضروری در زمان بحران مانند مراقبت و کشاورزی.

اشاره‌ای به این که مرز هرگز به‌سادگی مرز نیست ـ دروازه‌ می‌تواند به‌اراده باز و بسته شود و گرچه چنین دروازه‌هایی وجود دارند، اما می‌توانند با عواقبی مرگ‌آفرین بسته باقی بمانند و این خود را در زمان عالم‌گیری خیلی عیان می‌سازد. در این که عالم‌گیری را برای آسیب‌پذیرترین‌ها بر روی این سیاره به مصیبت بدل کند، نقش بازی می‌کند. ما را در برابر تصمیمی ساده قرار می‌دهد: یا رژیم مرز را تایید کنیم و در خنثاسازی‌اش بکوشیم و بدین‌ترتیب در سراشیبی لغزنده‌ی نبرد همه با همه بیفتیم، یا در نبردهای چندگانه‌ی مهاجران و پناهجویان مشارکت کنیم تا رژیم مرز را سیاسی کنیم، خشونت‌اش را عیان سازیم و این‌گونه از مصیبت‌بار بودن‌اش بکاهیم.

▪️ فمینیسم سیاه: ونسا تامپسون[4]

ونسا تامپسون در ارایه‌ی کوتاهش تاملاتی را در زمان عدم اطمینان، شک و آسیب‌پذیری مطرح می‌کند، برخی گرایش‌های موجود در این بحران را بررسی کرده، با فمینیسم سیاه در گفت‌وگو قرار داده، تلاش می‌کند آن‌ها را برای موقعیتی سیاسی و اجتماعی موبیلیزه کند. او ارایه‌ی خود را این‌طور می‌نامد: «آن‌جا که "نمی‌توانم نفس بکشم" عالم‌گیر می‌شود. چرا فمینیسم سیاه امروز مهم است؟» ارایه‌اش که با مورد مرگ کیلا ویلیامز در لندن می‌آغازد، از این قرار است:

کِیلا ویلیامز ۲۱ مارس در آپارتمان مشترکش با همسر و فرزندانش در پکهام جنوب لندن با تب بالا، سرفه‌ی شدید، درد سینه و معده به احتمال بالا به‌خاطر کووید۱۹ می‌میرد. پارتنرش روز پیش از مرگ او به اورژانس خبر داده بود. اورژانس تست‌هایی انجام داد، اما او را به بیمارستان نبرد با این توضیح که مورد او اولویت ندارد. روز بعد حالش رو به وخامت گذاشت و در همان آپارتمان مشترک درگذشت. همسر و فرزندانش پس از مرگ او قرنطینه شدند. مورد مرگ او که در گاردین مفصل مورد بررسی قرار گرفت، رده‌بندی درمان بر مبنای نژاد، جنسیت و طبقه‌ را نشان می‌دهد. رده‌بندی درمانی(triage) در زمان کمبود امکانات درمانی، به معنای تصمیم بر این است که چه‌کسی تحت درمان قرار بگیرد و چه‌کسی نه. در مورد کووید۱۹ به مرگ بیماران می‌انجامد، چون دستگاه‌های کمکی برای تنفس در میان نیست و بیش از همه بحث از اولویت دادن به پیرترها و کسانی است که به بیماری‌های زمینه‌ای دچارند. همین رده‌بندی بود که در شمال ایتالیا به شوک جمعی جهانی انجامید. کیلا ویلیامز تنها مورد نبوده و موارد بسیاری به‌ویژه در حوزه‌ی نیویورک نشان می‌دهد که چطور انسان‌هایی که به اشکال مختلف به حاشیه رانده شده‌اند، حتا پایشان به بیمارستان نمی‌رسد. رده‌بندی درمانی‌ِ نژادی‌ـ‌جنسیتی (racial-gendered triage) پیش از رسیدن پای مریض به بیمارستان به وقوع می‌پیوندد. عالم‌گیری کووید۱۹ همه‌ی ما را یکسان دچار نمی‌کند. بلکه نابرابری‌ها و تفاوت‌های از پیش موجود را تشدید می‌کند.

تحلیل چنین نابرابری‌هایی موضوع فمینیسم سیاه است. موضوع و مبدا فمینیسم سیاه هرگز نظریه‌پردازی انتزاعی نبوده است. از منظر تاریخی، تبارشناسیِ دیرین و فراملیِ مقاومت در برابر استعمار،بردگی، نژادپرستی و همچنین دلالت‌های جنسیتی ساختارهای قدرت-سلطه-سرکوب جزو آن محسوب می‌شود: نظریه‌پردازی از تجربه‌های درهم‌تنیده، انسان‌زدایی، طرد از مقوله‌ی حرمت انسانی و ارزشمندی حیات و خشونت ساختاری و بازنمایانه‌ی سیاسی، و بیش از همه از منظر کسانی که شدیدتر از دیگران تجربه‌اش کرده‌اند، یعنی زنان سیاه، زنان ترنس سیاه، افراد کوییر و دوجنس‌گرای سیاه. عزیمت‌گاه و مرجع نقد در فمینیسم سیاه، نقد از منظر حاشیه‌ها بوده است:‌ نقدی که وابسته به نقطه‌ای معین و رشته‌ای مشخص نیست؛ ساختاری فرارشته‌ای، فراملی و چندبعدی دارد که هم از حاشیه‌های دیسکورس‌های سیاسی‌-‌علمی حرف می‌زند، هم از حاشیه‌های دیسکورس مخالف آن. تجربیات زیسته و منابع بدیل دانش را نیز به‌مثابه‌ی خاستگاه یک نظریه‌ی اجتماعیِ انتقادی جدی می‌گیرد. تحلیل تجربیات مادی، بازتولید اجتماعی، قدرت و ساختارهای دانش برای فمینیسم سیاه محوریت دارند. ذکر این نکته مهم است که نظریه‌پردازی فمینیسم سیاه در تبادل نظر و گفت‌وگوی مدام از کنشگران و مبارزان فمینیست سیاهی تاثیر می‌پذیرد که طبعاً در جنبش‌های ال‌جی‌بی‌تی‌کیو فعال بوده‌اند و در سطح فراملی خود را بیان کرده‌اند، گروه‌هایی مانند «زنان بریکستون‌بلک» در انگلستان، «میوه‌های عجیب» در هلند یا «آدِفرا» در آلمان.

اشتراک شاخه‌های مختلف این فعالیت‌ها با وجود تفاوت‌هایشان، نقد چندگانه به مناسبات سرکوب و بهره‌کشی درهم‌تنیده‌ای است که غالباً حتا در جنبش‌های پیشرو نیز بازتولید می‌شوند و در این‌جا مفید است که پای مفهوم بینابخشی‌بودن (اینترسکشنالیتی) که کیمبرله کرِنشاو مطرح کرده، به میان کشیده شود. این که چگونه گفتمان‌های مختلف بر هم اثر می‌گذارند و چیدمان‌های مختص خود را به وجود می‌آوردند. اینترسکشنالیتی می‌کوشد مقولات اجتماعی مختلف را در درهم‌تنیدگی و برهم‌کنش آن‌ها با یکدیگر تحلیل کند و سطوح مختلف عملکرد مناسبات قدرت را نشان دهد، به‌عبارتی ساختارهای اجتماعی نهادها، پراکسیس‌های اجتماعی و ساخت‌های مختلف سو‌ژه را با هم در پیوند قرار دهد. در سطح تحلیلی، بینا‌بخشی‌بودن ما را به این موضوع که ویروس برابری‌آفرین نیست و نابرابری‌های تاریخی و جهانی را تشدید می‌کند، تیزبین می‌سازد. بدین‌ترتیب با تاکید بر بحران، تشدید سرکوب از خلال بحران کرونا را مریی‌تر می‌سازد. مثلاً این که از همان ابتدای بحران حملات نژادپرستانه به انسان‌هایی که به نظر آسیایی می‌رسیدند، به‌شدت افزایش یافت. این که شعار «در خانه بمانید. دست‌هایتان را بشویید» برای همه به یک‌اندازه اجراپذیر نبوده. چراکه بی‌خانمان‌ها، آن‌ها که در معرض خشونت خانگی قرار دارند، بیماران روانی، پناهجویان و دیگران قادر به ماندن در خانه نیستند؛ یا خانه‌ای ندارند، یا در خانه با خشونت مواجه‌اند یا تنها اقامت‌گاهی با شرایط زندان یا کمپ در اختیار دارند. بینابخشی‌بودن، مبنایی است برای توضیح تاثیرات بحران کرونا که نه‌تنها از دیگر بحران‌های جدا نیست، بلکه به شکلی بینابخشی با آن‌ها درهم‌تنیده است.

مفهوم دیگری که از فمینیسم سیاه در اندیشیدن و پرسش از همبستگی به کارمان می‌آید، نظریه‌ی الغای برده‌داری (abolitionism) است. این نظریه‌ی دموکراتیک رادیکال به نقد استعمار و استمرارهای جنسیتی و استمرارهای به‌بردگی‌کشیدن می‌پردازد و این که این موضوعات چطور از خلال استراتژی‌ها، در سازوکارهای طردکننده و نژادیِ دولت‌های رفاه و همچنین رژیم‌های مرز خود را نشان می‌دهند. فمینیست‌های سیاه و رنگین‌پوست بر مبنای تجربیاتی که در تقاطع اشکال مختلفی از خشونت دولتی و بیناشخصی می‌نشیند، نقدی بنیادین بر سرمایه‌داری، دموکراسی و مجازات بسط داده‌اند و بدیل‌هایی رادیکال برای کنترل و مجازات دولتی مورد آزمون قرار داده‌اند، که همزمان به نظریه‌های فمینیستی مراقبت نیز به‌صورت بینابخشی و از منظر الغای برده‌داری نظر دارند. در این‌جا عدالت در بهداشت جهانی (حق همگانی بر سلامت) و نقد نژادپرستی بینابخشیِ پزشکی که کسی چون کیلا ویلیامز در شدیدترین شکل تجربه‌اش کرده، نقش بازی می‌کند.

این که کیلا ویلیامز در وضعیتی که نمی‌توانسته نفس بکشد، اولویت درمانی نداشته، خود ادامه‌ی تاریخیِ نسبت‌دادنِ قدرت فوق‌العاده به بدن جنسیتی‌شده‌ی سیاه است، حتا در دولت‌های رفاه. اضطرار این بدن در اقتصادِ بازشناسیِ غالب، به‌خاطر منطق‌های نژادپرستانه‌ی بینابخشی فهم‌پذیر نیست. نژادپرستی بینابخشی پزشکی حتا پیش از کرونا نیز انسان‌هایی را که از چند منظر به‌ حاشیه‌ رانده‌ شده‌ بودند، به مرگی زودهنگام تسلیم می‌کرد. در بحران کنونی چنان که می‌بینیم، بحران پیشین واگذاری به مرگ (Sterbenlassen) امتداد یافته و تشدید شده است. عبارت معروف «نمی‌توانم نفس بکشم» آخرین کلمات اریک گارنر در ۱۷ ژوییه‌ی ۲۰۱۴ پیش از کشته‌شدن‌اش به دست پلیس نیویورک بود، که به شکل استعاره‌ای مادی درآمده و به تجربه و دانشی ارجاع دارد که بخشی بنیادین از آرشیو دانش سیاهان محسوب می‌شود. فرانس فانون از «نمی‌توانم نفس بکشم» در مقام مقوله‌ای شناختی سخن می‌گوید؛ شعار بسیج‌کننده‌ی مهمی که نه‌تنها در جنبش Black lives matter در آمریکا، بلکه در ابعاد جهانی در تقابل با خشونت پلیس مرزی در بخش‌هایی از اروپا، آمریکای جنوبی و کشورهای آفریقایی مطرح بوده. «نمی‌توانم نفس بکشم» در مقام تجربه‌ی ناممکن‌شدنِ تنفس که در چارچوب بحران کرونا عالم‌گیر شده، در سراسرِ آرشیو تاریخی و تجربی دانش سیاهان و دیگر انسان‌هایی که مورد تبعیض نژادی قرار گرفته‌اند، امتداد داشته است. علاوه بر این، ناممکن‌شدنِ تنفس به‌مثابه‌ی شرطی شناختی در تحلیل‌های فمینیسم سیاه به بینابخشی‌بودن مرگ‌های زودهنگام اشاره دارد: از خلال ناتوانی در تنفس در/از خلال نظام بهداشتی؛ به‌واسطه‌ی فقر بیش از حد؛ به‌خاطر بی‌ارزش‌شماری کار مراقبتی؛ به دلیل کمبود دسترسی به آموزش؛ مخاطرات بی‌خانمانی؛ به‌خاطر خشونت و امنیتی‌سازی پلیس مرزی و رژیم‌های مرزیِ مرگ‌سیاستی در مدیترانه‌ی سیاه که خود واگذاشتن سیستماتیک افراد به مرگ است، غرق‌شدن یعنی مرگ با پرشدن ریه‌ها از آب و ناممکنیِ تنفس؛ همچنین به‌واسطه‌ی رژیم‌های نگهداری، اخراج و برگرداندن افراد به کشورشان و سرآخر نژادپرستی زیست‌محیطی که خود خشونتی مسمومیت‌آفرین است.

در «نمی‌توانم نفس بکشم» که اکنون عالم‌گیر شده، سهم همه یکسان نبوده است و این می‌تواند گشایش فضایی باشد برای تعاملاتی تازه تا بینابخشی‌بودن مبارزات را به‌عنوان امکانی محسوب کنیم که از آن در زمان فاصله نیز می‌توان آموخت، آغازگاهی که نباید از یاد برده شود.  

ادامه دارد.

یادداشت‌ها:

[1]   حلقه‌ی کاری فرانکفورت در سال ۲۰۰۰ در فرانکفورت بنیاد نهاده شد و بحث‌هایی با مبدا فرانسه ـ به‌ویژه لکان، فوکو و دریدا ـ را حوزه‌ی تخصص خود قرار دارد. شاخه‌های به‌سیاست‌گراییده‌ی پدیده‌شناسی، واکاوی، بحث‌های نو درحوزه‌ی مطالعات پسااستعماری تحلیل قدرت و دیسکورس (برای مثال فوکو، لاکلائو و آگامبن)، روانکاوی لکانی (مثلاً باتلر و ژیژک) و در نهایت تلاش‌های پساارتدوکس مارکسی برای نوسازی طیف سیاسی (برای مثال بالیبار، آلتوسر، هارت و نگری) مورد بحث قرار می‌گیرند.

[2]   ابتکار عملی در فرانکفورت برای بنیادنهادنِ مرکزی خودگردان توسط فعالان و در همراهیِ بی‌خانمان‌ها و پناهجویان. ایده این است که مرکز به مهاجران و پناهجویان در جهت‌گیری اولیه در شهر کمک‌ کند. ترکیبی از سکونت‌گاه، اطلاع‌رسانی و برنامه‌های فرهنگی.

[3]   رابین سلیکاتس فیلسوف و دانشمند علوم اجتماعی است که از ۲۰۱۹ کرسی استادی فلسفه‌ی عملی در دانشگاه فرای برلین را دارد. فلسفه‌سیاسی، نظریه‌ی انتقادی و فلسفه‌ی اجتماعی به‌ویژه پرسش از دموکراسی، مهاجرت، شهروندی، نافرمانی مدنی درون نظام‌های دموکراتیک از جمله‌ی مباحث پژوهشی‌اش هستند. او همچنین عضو تیم ویراستاری Critical Times است.

[4]   ونسا ای. تامپسون پژوهشگر و مدرس جامعه‌شناسی در دانشکده‌ی علوم اجتماعیِ دانشگاه گوته‌ی فرانکفورت است. از جمله‌ مباحث پژوهشی‌اش، نظریات راسیسم، مطالعات دیاسپورای سیاه با تمرکز بر اروپا، مطالعات فمینیستی پسااستعماری و مطالعات استعمارزدایی است.

بیشتر بخوانید

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • روجا

    مطلب بسیار مفیدی بود