مرثیه بیروت: «خیمتنا و نجمتنا»
خالد صالح-مارگریت دوراس، نویسنده فرانسوی، میگوید آدم دو بار پیر میشود، یک بار کند و تدریجی، و بار دیگر ناگهانی و یکشبه. بیروت ۲۰۲۰ نیز دوبار درهم شکست.
مارگریت دوراس، نویسنده فرانسوی، میگوید آدم دو بار پیر میشود، یک بار کند و تدریجی، و بار دیگر ناگهانی و یکشبه. بیروت ۲۰۲۰ نیز دوبار درهم شکست.
در آستانه سال ۲۰۲۰، میشل عون، رئیسجمهور لبنان، ابراز امیدواری کرد که کابینه حسن دیاب «بحران» را پشتسر بگذارد. با شیوع کرونا اما بحرانی به بحرانهای قبلی اضافه شد. در آوریل، خبر آمد که نیمی از جمعیت لبنان زیر خط فقر زندگی میکنند. در ژوئن، لیره لبنان ۷۰ درصد ارزشش را (نسب به ۷ ماه قبل) از دست داد و نرخ تورم هم به ۸۹,۷ درصد رسید. علاوه بر اینها، کمبود سوخت و قطعیهای طولانی مدت و مکرر برق.... و ناگهان هذا دو انفجار پی در پی.
۲۷۵۰ تن نیترات آمونیوم منفجر شده روی بدبختیهای قبلی. یک فروپاشی واپسین. قطع شاهرگ تجاری لبنان که ۷۰ درصد واردات کشور از طریق آن صورت میپذیرفت.
«مثل بمباران هیروشما بود»، «بدتر از سونامی بود»، «آخرالزمان بود». فرماندار لبنان از «فاجعه» گفت و گریست... و کسی هم در میان ویرانهها از روبروی دوربین گذشت و زیر لب گفت: «این کشور نفرین شده است.»
نفرین لبنان
«حقیقت این است که این کشور بسیار قبل از این انفجار دچار فاجعه شده بود.... فاجعه به خاطر فساد وبیکفایتی سه رئیساش: رئیس جمهوری [مسیحیاش]، میشل عون، رئیس پارلمان [شیعهاش] نبیه بری و رئیس شورای وزیران [سنیاش]، حسن دیاب.» این را سایت لبنانی درج نوشته است.
فهرست متهمان فاجعه لبنان البته بلندبالاتر است و شامل دولت سابق (دولت سعد حریری) و حزبالله هم میشود. در یک سو، سیاستهای پولی-مالی دولت حریری و پروژههای کلان نوسازی شهری او، و در سوی دیگر، پروژه حامیپروارانه و البته نئولیبرال بازسازی شهری حزب خدا. رقبای فرقهای هر در روند فقیرسازی مردم لبنان سهیم بودهاند... و حالا هم سه ماه اندوخته غله بیروت روی هوا رفته است.
«کلن یعنی کلن»، این شعار معترضانی بود که از ۱۷ اکتبر ۲۰۱۹ به خیابان آمدند و حتی پس از شیوع کرونا هم به مبارزات خود ادامه دادند. همه یعنی همه. از دید مردم معترض، تمام رهبران لبنان، چه سنی و چه شیعه و چه مسیحی، باید کناره بگیرند. آنها هنوز سفت روی صندلیهایشان نشستهاند، اما حتی اگر کنار بروند، آیا اصلاً کسی حاضر است مدیریت این ویرانه را به عهده بگیرد؟
نقطه صفر فاجعه را البته میتوان عقبتر برد: ۱۵ سال جنگ داخلی، سی سال اشغال سوریها، قرارداد به اجرا در نیامده طائف.
«احساس میکنم در یک جاده راه میروم و با هر قدمی که به جلو برمیدارم، جای پا قبلیام فرو میریزد.»
این جملات در صفحات آغازین رمان «سرگشتگان» امین مألوف به خوبی بازنمای تجربه معاصر لبنانیهاست. و در پشت سر فاجعه است که روی فاجعه تلنبار میشود.
و بعضیها هم میگویند این کشور چند فرقهای از همان روز اول تأسیس، «نفرین» شده بود.
قبای لبنان را صد سال پیش فرانسویها بریدند و دوختند. امسال صدمین سالگرد شکلگیری جغرافیای سیاسیای است که لبنان نامیده میشود. در جشن سده اما لبنانیها باید سیاه بپوشند و حلوای عزا پخش کنند. از این ۱۰۰ سال، ۷۵ سال به استقلال گذاشته است. و حالا هستند لبنانیهایی که حتی از خود استقلال هم خسته شدند و طلب استعمار دوباره فرانسه را دارند.
در پارک تویلری، در قلب پاریس، مردم یقه مکرون را میگیرند و از او حساب پس میکشند، اما چه غمانگیز که در خرابههای بیروت جوانان لبنانی او را در آغوش میگیرند تا او هم در جامه یک نجاتدهنده (لباسی که به تن او گشاد است) هشدار دهد که اگر تا یک سپتامبر رهبران لبنان از پس سرو سامان بخشیدن به کشور برنیایند، خودم میآیم و مسئولیت سیاسیام را انجام میدهد. عجب!
در اواخر قرن هجدهم ، ملت مستقل لهستان، به دلیل موقعیت ژئوپلتیکی و نظام سیاسی ناکارامدش، قربانی اشتهای همسایگان روسی، اتریشی و پروسی خود شد و از روی نقشه محو گردید. آیا لبنان امروز نیز در معرض سرنوشتی مشابهی قرار دارد؟
چند روز پیش از انفجار بیروت، نظر به بدهیهای لبنان و وامی که دولت این کشور درصدد میخواهد از صندوق بینالملی پول بگیرد، نوشتم: «آینده لبنان و لبنانیها تا اطلاع ثانوی یک آینده قسطی است.» حالا حتی همین چشمانداز هم سخاوتمندانه به نظر میرسد.
از قصیده تا مرثیه بیروت
در روزگاری نه چندان دور، محمود درویش شاعر فلسطینی نوشت :« هیچ کس نتوانسته برای بیروت ترانهای بسراید.» آنهم به این دلیل ساده که قافیه ساختن با واژه بیروت در زبان عربی کار دشواری است. خود شاعر که بیروت دو بار میزان آوارگیاش بوده اما این در «قصیده بیروت» از پس این کار برمیآید. شهر در شعر درویش در قالب مجموعهای از استعارهها به تصویر کشیده میشود:
«پروانهای از سنگ، بیروت، شکل روح در آینه.
وصف نخستین زن و عطر ابرها،
بیروت، سرشته از خستگی و طلا، از اندلس و شام...»
درویش در ادامه مینویسد : «ما به بیروت میآییم برای آمدن به بیروت».
و ترجیعبند «قصیده» این است:
«بیروت خیمه ما و اختر ماست.» (بیروت خیمتنا. بیروت نجمتنا)
بیروت هم خیمه و سرزمینی برای رحل افکندن و اقامت است و هم ستارهای که راه را به مسافران نشان میدهد.
برای دگراندیشان، تبعیدیان، انواع سرگشتگان و مهاجران، این شهر همواره حکم پناهگاهی امن را داشته است و مردم خاورمیانه بارها در نیم قرن گذشته راهشان را با نگریستن به الگوی چندفرهنگی بیروت پیدا کردهاند.
حالا اما این شهر نه مقصد طبیعی سفر که بیشتر مبدا مهاجرت است. حدود سیصد هزار نفر در انفجار بیروت خانهیشان را از دست دادهاند. نه فقط آنها، که اکنون انبوهی از جوانان ناامید چمدانهایشان را برای مهاجرت بستهاند.
احتمالاً خیلی از این مسافران، «ایران» را یکی از عوامل یا حتی از اجزای نفرین سرزمین خویش تلقی میکنند. و البته ایرانیها هم –که از قضا خود به لحظ فقر و تورم و انفجارهای پی در پی تجربه مشابهی دارند— همزمان دنبال نام حقیقی «شیطان بزرگ» خویش میگردند. همانطور که سرگذشت صدساله لبنان نشان میدهد، چاره کار نسخههای از پیش نوشته نظامهای سلطه و استثمار و توسل به هویتهای مذهبی و ملی نیست.
وقتی تاریخ به تقدیری نفرین زده بدل میشود، یگانه راهحل، ساختن خود تاریخ از نو است.
بیشتر بخوانید:
نظرها
جوزف حرب
"لبیروت" لبیروت من قلبی سلامٌ لبیروت و قُبلٌ للبحر و البیوت لصخرةٍ کأنها وجه بحارٍ قدیمِ هی من روحِ الشعب خمرٌ هی من عرقِهِ خبزٌ و یاسمین فکیف صار طعمها طعم نارٍ و دخانِ لبیروت مجدٌ من رمادٍ لبیروت من دمٍ لولدٍ حُملَ فوق یدها أطفأت مدینتی قندیلها أغلقت بابها أصبحت فی السماء وحدها ... وحدها و لیلُ أنتِ لی أنتِ لی أه عانقینی أنتِ لی رایتی و حجرُ الغدِ و موج سفرٍ أزهرت جراح شعبی أزهرت.. دمعة الأمهات .. أنتِ بیروت لی أنتِ لی أه عانقینی --------------------- بیروت را درود و سلامی از قلبم و بوسههایی نثار دریا و خانههایش برای صخرهای بسان چهرهی دریانوردی کهن بیروت شرابی از روح و روان ملت، بیروت نان و یاسمنی از دسترنج ملت است پس چگونه به طعم آتش و دود درآمد بیروت را افتخار و ابهتیست از خاکستر بیروت را خون فرزندیست که بر دستانش حمل شد شهر من چراغش را خاموش کرد دروازهاش را بست و در آسمان تک و تنها ماند تنها با شب... تو از آن منی... آه تو از آن منی، مرا در آغوش بگیر تو پرچم منی و دامان آیندهام و موجی برای سفرم زخمهای ملتم شکفتند شکفتند.. اشکهای مادران... تو از آن منی بیروت... تو از آن منی... آه مرا در آغوش بگیر
محمود درویش
برای اولین بار دریا را می بیند برای اولین بار دریا را درون خود می بیند . کشتی بارش خشکی ست . در کاویدن اسکله هایی برای خشکی . از کشته های کلمات و پاشنه ی آشیل به دفاع برخاستیم . این سفر را تا رسیدن به آغاز ادامه دادیم . چه کسی دریا را متوقف می کند تا آغاز را بر کرانه هاش بیابیم ؟ و روایت گر، کشتی را به پشت گره می زد . خواستار بازگشت به صدای بیروت : بیرون نروید . داشت فصلی تازه از معجزات و قاتل خود می نوشت و هنگامی که نوشتن را به پایان برد . قهرمان های داستان آغاز به بازی کردند و بر او شاش کردند و شاشیدند بر بابل اش . تا دریا را درون خود ببیند و بر دوش بار سنگین سخن را حمل کند . ترجمه : حمزه کوتی
نزار قبانی
ما را ببخش اگر در بستر مرگ تنهایت گذاشتیم اگر چون سربازان شکستخورده ترکت کردیم ببخش ما را اگر رودخانههای پرخون را دیدیم شاهد تجاوز به تو بودیم اما خاموش ماندیم در میان اندوهی چنین بگو آیا حالت خوب است آیا فشنگ تکتیرانداز دریا را هم از پا درآورده آیا عشق نیز همراه هزاران دیگر پناهنده شده و شعر پس از تو شعری هم مانده جنگ بیهوده سلاخیمان کرده از درون تهیمان کرده مردمان ما را به چهار گوشه پراکنده مطرود و درمانده بی آنکه اخطاری دهد چون یهودی سرگردان کرده است ما را خواستند از ما تیراندازی بیاموزیم ما نپذیرفتیم از ما خواستند خدا را به دو نیمه کنیم ما شرمسار شدیم ما به خدا باور داریم چرا او را از معنی تهی کردهاند از ما خواستند علیه عشق شهادت دهیم اما ما چنین کاری نکردیم به ما گفتند دشنام دهیم بیروت را که با عشق و نان ما را پرورانده و مهربانی به ما آموخته ما سر باز زدیم از درشتخویی با پستانی که از آن شیر خوردهایم ما در برابر تفنگداران ایستادیم جانب بیروت را گرفتیم… جانب کوه را دره را جانب لبنان را… صلیب را حلال را ما لبنان را چشمهها و فوارههای آن را کشور خوشههای انگور و عشق را حمایت کردیم و ما با کشوری ایستادیم که شعر به ما آموخت و هدیه نوشتن به ما ارزانی کرد بیست ماه تبعید را تاب آوردیم در این مدت اشکهایمان را سر کشیدیم و همه جا را به دنبال عشقی جدید پیمودیم اما نیافتیمش شراب از همه تاکستان.ها سر کشیدیم اما سرخوش نشدیم و به دنبال جایگزین درآمدیم جایگزین بیروت کبیر بیروت خوب بیروت زلال نیافتیم آن را بازگشتیم و بوسه بر زمین زدیم بوسه بر سنگهایش که شعر از آن جوانه میزند و تو را در آغوش گرفتیم سبزهزار و پرندگانت را آفتاب و خیابانهای ساحلیات را و چون دیوانگان بر عرشهی کشتی غرقشده گریستیم تو تک هستی بیروت چون تو در جهان نیست ترجمه: احمد پوری
بیروت میسوزد و من تو را دوست دارم
نزار قبانی بیروت میسوزد و من تو را دوست دارم ۱ هنگامی که بیروت میسوخت و آتش نشانها لباس سرخ بیروت را میشستند و تلاش میکردند تا گنجشککان روی گلهای گچبری را آزاد کنند. من پابرهنه در خیابانها بر آتشهای سوزان و ستونهای سرنگون و تکههای شیشههای شکسته میدویدم در حالی که چهرهی تو را که بود چون کبوتری محصور جستجو میکردم در میان زبانههای شعلهور میخواستم به هر قیمتی بیروت دیگرم را نجات دهم همان بیروتی که تنها… مال تو… و مال من بود همان بیروتی که ما دو را در یک زمان آبستن شد و از یک پستان شیر داد و ما را به مدرسه یدریا فرستاد آن جا که از ماهیهای کوچک اولین درسهای سفر را و اولین درسهای عشق را یاد گرفتیم همان بیروتی که آن را در کیفهای مدرسهمان با خود میبردیم و آن را در میان قرصهای نان و شیرینی کُنجد و در شیشههای ذرت میگذاشتیم و همانی که آن را در ساعات عشق بازی بزرگمان بیروت تو و بیروت من مینامیدیم ۲ وقتی وطن از وطن می گریخت و کودکان در فرودگاه بین المللی بیروت بر روی اسباب بازی هاشان خوابیده بودند وقتی که پدرانشان کیف های پر از اشکشان را وزن می کردند و مجبور بودند برای هر کیلو اشک اضافه و هر کیلو اندوه اضافه جریمه بپردازند هنگامی که وطن دستانش را بر روی صورتش می گرفت و می گریست و ابرهای پاییزی که از جزایر یونان می آمدند از آن که به سواحل لبنان نزدیک شوند می ترسیدند همه هراس شان از اصابت گلوله های قنّاصه بود هنگامی که چراغ های خیابان ها از ترس بر خود می لرزیدند و سایبان های قهوه خانه های استوار به خود می پیچیدند و ازهم جدا می شدند … و مرغان دریایی جوجه های خود را بر بال هایشان گذاشته کوچ می کردند هنگامی که وطن ، وطن را تکه تکه می کرد من چند متر با جنایت فاصله داشتم قاتلان را نگاه می کردم و آن ها با بیروت مانند کنیزکی هم بستر می شدند به ترتیب و یکی یکی بر اساس معاهدات قبیله ای و امتیازات قومی و درجات نظامی من تنها شاهدی نبودم که هزاران دشنه ی درخشان زیر نور آفتاب را می دیدم و هزاران مزدوری که پای کوبان گرد جسد زنی که می سوخت ، می رقصیدند اما من تنها شاعری بودم که فهمید چرا اسم دریای بیروت از دریای سفید به دریای سرخ تغییر یافت ۳ وقتی که بیروت می سوخت و هر کس به فکر این بود که باقی مانده ی ثروت شخصی خود را نجات دهد ناگهان-به یاد آوردم که تو هنوزمعشوقه منی که تو آن ثروت بزرگ منی که هرگز عیان نکرده ام و ناچارم از اینکه -اگر این زندگی برایم چاره ای نگذارد- میراث مشترکمان را و دارایی های عاطفیمان را نجات دهم در این شهر دلنشین که روزی صندوق اسرار آمیزی بود که پس اندازهای کوچکمان را در آن پنهان می کردیم از نقاشی های مخفی …برای من….و برای تو که هرگز کسی آن ها را ندیده طرح های شعرهایی که با مداد برایت نوشته بودم و هیچ کس از آن ها خبر نداشت و کتاب ها و کتیبه ها و استوانه ها و بشقاب های سرامیک و کارت پستال ها – و جاکلیدی ها که بر آن ها با تمام زبان های دنیا نوشته شده بود : (دوستت دارم) و عروسک های محلی که یادگار عشق بود و با خودت آورده بودی از یونان ، و از بالکان و مراکش ، و فلورانس و سنگاپور و تایلند و شیراز و نینوا و ازبکستان شوروی و شالی از حریر سرخ که به تو هدیه دادم ، روزی که از اسپانیا برگشتم و هر وقت آن را بر شانه هایت می انداختی فهمیدم … چرا طارق بن زیاد برای ورود به اندلس می جنگید و چرا من جنگیدم و هنوز هم می جنگم تا به کشتی هایم، اجازه ی ورود به محدوده ی آب های چشمانت داده شود ۴ هنگامی که بیروت مثل شمعدان های طلاکاری شده ی بیزانسی فرو می ریخت و هنگامه که انبوه مردم به شکل واحدی اندوهشان را تعبیر می کردند و به شکل واحدی اشک می ریختند من اندوه خصوصی خود را جستجو می کردم و زنی را که هیچ کس شبیه اش نبود و شهری را که هیچ همانندی نداشت و شعرهایی را که در میان نوشته های مردان درباره ی عشق زنان، همتا نداشت و هنگامی که زنان تراژدی را با تعداد مترهای پارچه هایی که می سوخت با قیمت کیف ها ، ،و کت ها و گردنبندهایشان محاسبه می کردند و رویایشان این بود که از آن ها محافظت کنند و هنگامی که مردان خسارات خود را با موجودی حساب بانکیشان محاسبه می کردند من بر تخته سنگی که مانند قطره اشکی بود نشسته بودم و خسارتم را حساب می کردم … با تعداد فنجان های قهوه ای که می توانستیم بنوشیم و تعداد سوال هایی که می توانست پرسیده شود دستانم در دستانت بود اگر بیروت نمی سوخت ۵ برایم مهم نبود که خواب باشی …یا بیدار… برایم مهم نبود که عریان باشی ….یا نیمه عریان… برایم مهم نبود که بدانم چه کسی هم اتاق توست یا چه کسی هم بسترت همه ی این ها مسائلی کوچک بود اما مسئله ی بزرگ این کشف من بود که ، همیشه دوستت داشته ام و همیشه تو مثل گل نیلوفر در آب های ذهن من شناوری و در میان انگشتانم قد می کشی مانند رشد علف تازه در میان سنگ یک کلیسای تاریخی برایم مهم نبود که اکنون چه کسی را دوست داری ؟ و به چه می اندیشی؟ درباره ی این چیزها بعداً حرف می زنیم – مسئله ی سرنوشت ساز کنونی این است که من ، تورا دوست دارم و خودم را مسئول حمایت از زیباترین ، دوبنفشه ی جهان می دانم تو … و بیروت … ۶ برمن خرده مگیر که با زور و سرزده به اتاقت وارد شدم هر لباسی که می توانی را بر تنت بینداز و از من مپرس چرا ؟ آن بیرون، بیروت می سوزد بیروت ما، آن بیرون می سوزد و من – علی رغم همه ی نادانی هایت و همه ی بی حرمتی هایت هنوز دوستت دارم نگاه کن ، آمده ام تا تو را چون گربه ی کوچکی بر شانه ام بگذارم و از کشتی آتش و مرگ و جنون بیرونت ببرم چرا که من مخالف سوختن گربه های زیبا چشم های زیبا و شهرهای زیبایم ■ اکولالیا / نزار قبانی ترجمه از اسدالله مظفری و محمد فرزبود
"بلقیس رفته بودی انار بخری؛ دانههایت را آوردند...”
همسر نزار قبانی توی یک انفجار در بیروت کشته میشه! نزار از دلتنگی براش مینویسه: "بلقیس رفته بودی انار بخری؛ دانههایت را آوردند...” #نزار_قبانی
به بیروت
به بیروت سلامی از قلب من به بیروت و بوسههایی برای دریا و خانههایش سلامی به صخرهای که مانند چهره ملوانی قدیمی است بیروت از روح مردمش، از شراب و از عصارهی آنها، از نان و یاسمن ساخته شده است ببین چگونه طعم بیروت، طعم آتش و دود شد به بیروت شکوهی از خاکستر، به بیروت از خون پسری که بر دستانش تشییع میشد شهر من، چلچراغهایش را خاموش کرد شهر من، دروازهاش را بست و در غروب تنها شد تنها با شب به بیروت سلامی از قلب من به بیروت و بوسههایی برای دریا و خانههایش سلامی به صخرهای که مانند چهره ملوانی قدیمی است تو برای من هستی، برای من هستی، آه مرا در آغوش بگیر تو پرچم من هستی، و سنگ فردای من و موج سفر من هستی زخمهای مردمم، شکوفه داد. اشک مادران، شکوفه داد بیروت، تو مال منی مرا در آغوش بگیر --------------------------------------------- * فیروز این ترانه را برای جنگهای داخلی لبنان حدود ۴۰ سال پیش خوانده بود که دوباره معنای تازهای پیدا کرده است.