۱۱ سپتامبر و بومرنگ استعمار
ایمان گنجی − پس از حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ یک تغییر پارادایمی گسترده رخ داد: تمرکز بر امنیت به عنوان مهمترین وظیفه حکومتداری، چیزی که خود آمریکا را نیز در بحران فرو برد.
پس از حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به برجهای دوقلو در نیویورک، یک تغییر پارادایمی گسترده رخ داد: تمرکز بر امنیت به عنوان مهمترین وظیفه حکومتداری. نتیجه این تغییر پارادایم حالا خود ایالات متحده آمریکا را نیز در بحران فرو برده است.
ایالات متحده به عنوان یک قدرت امپریالیستی پیش از حمله جهادی ــ تروریستی ۱۱ سپتامبر هم در کشورهای بسیاری مداخله کرده بود. حمله به افغانستان و عراق و حملههای پهپادی دائمی در یمن، پاکستان، افغانستان، عراق و کشورهای دیگری در خاورمیانه و آفریقا به خودی خود نشاندهنده عمق تغییر استراتژی قدرت مسلط پس از آن روز نیستند.
دینامیسم اصلی پس از ۱۱ سپتامبر را باید در دو نکته پیوسته به یکدیگر دید: تمرکز بر امنیت به عنوان مهمترین مسأله حاکمیتی و برافراشتن دستگاههای عظیم دولتی و شرکتی برای نظارت (surveillance) به ویژه دیجیتال؛ و برقرار شدن دوگانهای که هنوز هم کار میکند: یا بوش یا بنلادن.
ایالات متحده و متحدانش با برپایی دستگاه عظیم امنیتی به سراغ کشورهای جنوب جهان رفتند و عملیات «ضدتروریستی» آنها در هر گوشه و کنار جهان رخ داد. اما فناوریهایی که آنجا اجرایی یا آزمایش شدند، سرانجام به خاک خودشان بازگشت.
این، بومرنگِ استعمار است. در سرتاسر تاریخ تجددــسرمایهداری، تکنولوژیهای انضباطی و نظارتی ابتدا بر مستعمرهها و کشورهای تحت سلطه آزمایش و بعد به سرزمینهای «اصلی» ــ استعمارگر ــ وارد شدند.
بهطور خاص، میتوان به نمونهی «همهبین» (پانوپتیکون)، مدل اصلی مورد بحث میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، برای مفهومپردازی تکنیکهای مدرن حکومتداری در جوامع انضباطی اشاره کرد. فوکو به ایدهی برج بلندی در مرکز یک زندان ارجاع میدهد که جرمی بنتام برای اصلاحات جزایی به دولت وقت انگلیس ارائه داد.
اما همهبین، ابداع خود جرمی بنتام نبود و اجرایی هم نشد. ایدهی همهبین در شرق، در روسیهی تزاری و از سوی برادر جرمی، ساموئل بنتام پیش کشیده شد . ساموئل در بستری شبهاستعماری و برای تسهیل نظارت متخصصان انگلیسی بر دهقانها و نیز کارگران سادهی صنعت کشتیسازی همهبین را طراحی کرد، و جرمی را نیز به آنجا فراخواند. جرمی هم به ایدهی او عمومیت بخشید و آن را به روایت فوکو به یکی از امور کلی مدرنیته غربی بدل کرد.
اما حتی فوکو ــ و بسیاری دیگر از نظریهپردازان انتقادی معاصر غربی ــ توجهی به این دینامیسم رفت و برگشت نکرده اند. دیرینشناسی و بعدتر تبارشناسی فوکویی برای بررسی استراتژیهای مدرن حکومتمندی و نسبتهای مدرن قدرت در حدود و ثغور غرب باقی میماند، درحالیکه دلایل بسیاری برای یافتن رابطهی تنگاتنگ تکوین همزمان آنها در غرب و خارج از آن وجود دارد. گایاتری اسپیواک درست به همین دلیل، جای خالی تحلیل رویههای مدرن در «خارج از غرب» را به «جهلِ مسکوتمانده» ی فوکو ربط میدهد؛ جهلای که هیچکس دربارهی آن در آکادمی اروپامحور سخن نمیگوید.
نظارت و سرمایه
گستره نظارت دیجیتال و جاسوسی داده از شهروندان سرتاسر جهان از جمله ایالات متحده پس از ۱۱ سپتامبر به خاطر افشاگریهای کسانی همچون ادوارد اسنودن بر کسی پوشیده نیست، هرچند شاید تبعات آن تا کنون به خوبی مشخص نشده باشد.
نظارت دیجیتال تنها در راستای سرکوب و تأمین «امنیت» سرمایه به کار نمیرود. همانطور که همانطور که شوشانا زوبُف در «عصر سرمایهداری نظارتی» مینویسد، سرمایهداری غربی معاصر، سرمایهداری وابسته به انباشت اولیه و تکرارشونده داده است. این شیوه انباشت و ارزشافزایی از داده نیز ابتدا از کشورهای جنوب جهان آغاز شد.
نظارت برای سرکوب و کنترل
درست پس از ۱۱ سپتامبر، موسسه پژوهشی pew نظرسنجیهای عمومی برای یافتن اولویتهای سیاستگذاری عامه آمریکا را آغاز کرد. از ۲۰۰۲ تا همین امروز، یعنی در ۱۹ نظرسنجی متوالی، شهروندان آمریکایی با اختلاف مبارزه با تروریسم را مهمترین اولویت خود دانسته اند. اقتصاد، خدمات درمانی عمومی، آموزش، محیط زیست، امنیت اجتماعی و کمک به فقرا همگی در ردههای دیگر قرار دارند.
آخرین نظرسنجی فوریه ۲۰۲۰ انجام شد و به نوشته موسسه «دفاع از کشور در برابر تروریسم هنوز اولویت اصلی در میان عامه است، درست همانطور که از ۲۰۰۲ تا کنون این چنین بوده.»
در این شرایط، بیدلیل نیست که دونالد ترامپ استراتژی اصلی کارزارش را «قانون و نظم» قرار داده و مخالفاناش را «تروریست» میخواند.
آمریکا پس از ۲۰۰۱ دستگاه تبلیغاتی و رسانهای گستردهای را برای توجیه «جنگ علیه ترور» به راه انداخت. عامه مردم با تبلیغات هراسافکنانه درباره تروریسم بمباران میشدند و از سوی دیگر، دستگاه نظارتی ایالات متحده دست به کار جمعآوری داده از سرتاسر جهان و سپس، بخش عظیمی از جمعیت خود بود.
در این زمینه، فرق چندانی بین چهرههای اصلی دموکرات و جمهوریخواه نداشت. همگی حامی «قانون میهنپرستی» بودند که تصویب آن، راه را برای نظارت بیقید و بند دولتی و همکاری شرکتی با آن باز کرد.
دیوید لیون در کتاب «نظارت دیجیتال پس از ۱۱ سپتامبر» مینویسد:
«برای دههها مقامهای حفاظت از داده، دیدهبانهای حریم خصوصی، گروههای حقوق مدنی و دیگران تلاش میکردند تا اثرات اجتماعی نظارت دیجیتال را تخفیف دهند. اما حالا شاهد گردش به سمت نظارت انحصاریتر و تعدیگرانهتر هستیم».
دلیل آن را یک مقام کمیته بررسی فناوریهای اطلاعات و ارتباطات دولت باراک اوباما چرخش پارادایمی به سمت امنیت میداند:
«با حملههای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، همهچیز تغییر کرد. تمرکز جدید به شکل قابل توجهی بر امنیت بود تا بر حریم خصوصی.»
اگرچه این تمرکز بر امنیت از طریق نظارت دیجیتال ابتدا دامن خارجیها و سپس مسلمانان ایالات متحده را گرفت، به تدریج گستره وسیعی از فعالان مدنی و سیاسی را هدف قرار داد.
مایک ژرمن، مأمور سابق افبیآی و پژوهشگر کنونی مرکز عدالت برنان از کسانی بود که پس از تغییر پارادایم از افبیآی جدا شد و دست به افشاگری زد.
او در کتاب «اختلال ایجاد کن، از اعتبار بینداز و تفرقه بیفکن» توضیح میدهد که افبیآی چگونه پس از ۱۱ سپتامبر از یک نهاد نظارت بر اعمال و اجرای قانون با تمرکز بر تحقیقات کیفری، به نهادی اطلاعاتی بدل شد که تمرکزش را ضدتروریسم نهاده بود.
رابرت مولر، بازرس ویژه پرونده دخالت روسیه در انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا که در دوران ریاستجمهوری ترامپ به «مرد قدیس» دموکراتها و لیبرالها بدل شد، مدیر اصلی این تغییر بود. به گفته ژرمن، مولر صدها بازپرس ردهپایین پروندههای کیفری و فساد را به ضدتروریسم منتقل کرد و تمرکزش را بر این موضوع قرار داد.
بنا به گزارش «اینترسپت» درباره افشاگریهای ژرمن، افبیآی مسلط به تکنولوژی نظارت دیجیتال، فرض اصلیاش را بر «نظریه رادیکالیزهشدن» بنا نهاد. رادیکالیزهشدن به این معنا بود که هر مسلمانی در ایالات متحده میتواند «عنصر خارجی» و در معرض رادیکالیزهشدن تلقی شود ــ همان کنه فرمان اجرایی «منع مسلمانان» (Muslim Ban).
این فرضیه تا آنجا پیش رفت که به روایت ژرمن، افبیای حتی دست به پاکسازی مأموران مسلماناش زد، مأموران مخفی به اجتماعهای مسلمانان آمریکایی فرستاد، مسجدها را تحت نظر گرفت، مسلمانان را برای بدل شدن به خبرچین تحت فشار قرار داد، و افراد بر اساس اطلاعات دیجیتالیزهشده از آنها بدون متهم شدن به هیچ جرمی، تحت تعقیب و «ارزیابی» قرار میگرفتند.
ژرمن روایت میکند که افبیای نظریات غیرمعتبر و توهمتئوریگونه یک «شبکه اسلامهراس» را پذیرفته بود.
هر مسلمان بالقوه تروریست است و باید با ابزارهای امنیتی این تهدید را خنثی کرد: این ذهنیت به دوگانهای سیاسی مربوط بود که از سیاست در کلانترین مقیاس تا خردترین مقیاس را تحت تأثیر قرار داد. جورج دبلیو بوش، رئیسجمهوری وقت به کشورهای جهان هشدار داد که باید در کنار آمریکا بایستند. هیلاری کلینتون، سناتور تازهکار نیویورک در آن زمان هم دقیقا همین حرف را تکرار کرد: «یا با ما هستید، یا با آنها». یا بوش یا بنلادن.
افبیآی البته از ادامه هدفقراردادن فعالان چپگرا و ضدسرمایهداری به سیاق دهههای پیشین دور نشد. دوگانه بوش / بنلادن که شکل کلیترش یا امنیت، یا ترور است، در اینجا نیز کار میکرد.
تا پیش از ۱۱ سپتامبر بزرگترین تهدید امنیت داخلی آمریکا «اکوتروریسم» (بخوانید فعالان مبارز محیط زیست) قملداد میشد، اما پس از آن مسلمانها زیر تیغ فناوریهای دیجیتال نظارتی «تهدید اصلی» شمرده میشدهاند.
افبیای از تجربهاش در ردگیریهای مربوط به جنگ علیه ترور پس از آن بهره برد و سپس همان تاکتیکها را برای دیگر فعالان پیاده کرد. در سالهای اخیر «افراطیهای هویت سیاه» (بخوانید فعالان حقوق مدنی سیاهان) هدف مهمی شده اند. اما حتی وقتی اعتراضهای «استندینگ راک» بومیان آمریکایی و حامیانشان به خط لوله داکوتای شمالی درگرفت، افبیآی با همین تاکتیکها سراغ آنها رفت.
نظارت ایجابی
بخش دیگری از دستگاه نظارت پس از ۱۱ سپتامبر، دستگاه سوبژکتیوسازی آن است. عاطفههای مبتنی بر هراس و نفرت و امتیاز و برتری خطوط سوبژکتیوسازی اجتماعی حاصل از این آپاراتوس هستند که شرکتهای انباشت و ارزشافزایی از داده آن را «تغییر رفتاری» میخوانند.
با پیروزی اردوگاه خروج از اتحادیه بریتانیا (برگزیت) در رفراندوم این کشور و سپس، پیروزی دونالد ترامپ، شومن تلویزیونی و دلال مستغلات در انتخابات ایالات متحده نام کمبریج آنالتیکا و شرکت مادرش، اسسیال بر سر زبانها افتاد.
مشخص شد که کمبریج آنالیتیکا با سوء استفاده از دادههای شخصی پروفایلهای فیسبوک و تبلیغات هدفمند عامل مهمی در پیروزی هر دو کارزار انتخاباتی بود. گروه اسسیال مأموریت خود را چنین صورتبندی میکند:
«ارائهدهنده برتر تحلیل داده و استراتژی برای تغییر رفتاری».
اما ۲۰۱۸ سلسله گزارشهای افشاگرانه دیگری که گاردین و کانال ۴ بریتانیا منتشر کردند، از فعالیت این شرکت و آزمایش روشهایش در انتخابات کشورهای جنوب جهان پیش از عملیاتیکردن آنها در ایالات متحده و بریتانیا پرده برداشتند.
بیش از ۱۰۰ هزار سند نشان میدهد که کمبریج آنالیتیکا در ۶۸ کشور فعال است و «در مقیاسی صنعتی» مشغول دستکاری در آراء رأیدهندگان.
نیویورکتایمز در اینباره چنین گزارش میدهد:
«گروه انتخاباتی اسالسی در سرتاسر جهان مشتریانی دارد و با تکنیکهای هدفگیری خرد مبتنی بر داده (data-driven microtargeting) در کارائیب و آفریقا دست به آزمایش زده بود؛ کشورهایی که قوانین حریم خصوصی ناموجود یا سهلانگارانهای دارند و سیاستمداران با کمال میل دادههای در دست حکومت را در اختیار آنها قرار میدهند.»
نیویورکمگزین نیز در گزارشی مینویسد:
«یکی از خیرهکنندهترین مثالهای قدرت جهانی نسل جدید شرکتهای اینترنتی قابلیت (و تمایل) آنها به استفاده از کشورهای کوچکتر در حال توسعه به عنوان زمینهای آزمایش محصولات جدیدشان است.»
روابط گروه اسسیال با حکومتها در آفریقا گسترده است و از غنا در غرب تا روآندا در مرکز و سومالی در شرق و لیبی در شمال و آفریقای جنوبی در جنوب قاره را در بر میگیرد.
تاریخ مداخلههای کمبریج آنالیتیکا در انتخابات در آفریقا به ۱۹۹۴ و انتخابات سرنوشتساز آفریقای جنوبی باز میگردد. یک حزب که نامش فاش نشده، از اسالسی خواسته بود برای تأثیر بر رفتار رأیدهندگان و کاهش خشونتهای احتمالی دست به کار شوند.
نقش کمبریج آنالیتیکا در دو انتخابات در آفریقا بیش از همه بحثبرانگیز شد: انتخابات ۲۰۱۳ و ۲۰۱۷ کنیا (با ۹۰ درصد ضریب نفوذ اینترنت و دارابودن یکی از پرسرعتترین اینترنتهای دنیا به لطف کاپیتالیسم شرکتی جهانی) و انتخابات ۲۰۱۵ نیجریه، پرجمعیتترین کشور قاره که سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل برای مداخله انتخاباتی با کمبریج آنالتیکا همراه شدند. هر دو کشور ۲۰۱۸ بالاخره قوانین حفاظت از حریم خصوصی را زیر فشار افشاگریها تصویب کردند.
اسسیال در انتخابات کشورهای مختلف در دریای کارائیب دخالت کرده بود: رفراندوم قانون اساسی سنت وینسنت و گرنادینها در ۲۰۰۹؛ انتخابات عمومی ۲۰۱۰ سنت کیتس و نویس؛ انتخابات ۲۰۱۰ ترینیداد و توباگو؛ انتخابات سنت لوسیا در ۲۰۱۱؛ انتخابات ۲۰۱۳ بار دیگر در ترینیداد و توباگو که به نخستین آزمایشگاه گردآوری انبوه داده بدل شد؛
نایالا نیابولا، نویسنده و فعال سیاسی کنیایی با توجه به این افشاگریها هشدار داده بود که آفریقا به دوره جدیدی از استعمار دیجیتال وارد میشود. کارهای کمبریج آنالیتیکا به باور او نشاندهنده این بود که بازیگران خارجی بدون هیچ توجهی به خسارتهایی که وارد میکنند، از کشورهای آفریقایی بهرهکشی میکنند.
حالا که «تغییر رفتاری» به خود غرب وارد شده، لیبرالهای آمریکایی هراسان انتخاب مجدد ترامپاند. حتی اگر ترامپ هم انتخاب نشود، گروهسوژههای جهان معاصر از جمله در آمریکا گروهسوژههای امنیت و هراس و برتریاند.
بیدلیل نیست که از تئوری توطئههای بیمعنایی همچون «کیو آنون» گرفته ــ یک حلقه از افراد پرنفوذ ثروتمند کودکآزار جهان را اداره میکنند و ترامپ میخواهد دستگیرشان کند ــ تا نئونازیهای پستمدرن خواهان جنگ نژادی همچون «بروبکس بوگالو» (Boogaloo Bois) با نشان نظامی «پپ غورباقه مسلح» سرتاسر آمریکا را فرا گرفته اند.
نظارت برای ارزشافزایی
تنها فناوریهای دیجیتال برای تغییر رفتار ابتدا در جنوب جهان امتحان نشد. یک مورد دیگر، آزمایش تکنیکهای ارزشافزایی از سرمایه دیجیتال بود که ابتدا آنجا عملی شد.
نمونهای که شوشانا زوبُف در کتابش به آن اشاره میکند، ارزیابی آنلاین «کردیت» شهروندانی بود که هیچ پساندازی در بانک نداشتند و بدین ترتیب، راهی به بازار وام پیدا نمیکردند.
موسسات دیجیتال برداشت داده با بررسی رفتار این فقرا از خلال اطلاعات «نرم»شان در اینترنت پیشبینی میکردند که چند درصد ممکن است در بازپرداخت وام نکول کنند و از این طریق کردیتی برای آنها برای دریافت میزان وامی مشخص تعیین میکردند.
مدیر اجرایی یک شرکت وامدهی داستان را این طور شرح میدهد: «تو میتوانی داخل زندگی روزمره این مشتریان بروی و آن را واقعاً بفهمی».
شرکت دیگری نیز نتیجه بررسی مشتریان بالقوه در کشورهای کمدرآمد آفریقایی را چنین شرح میدهد: «اغلبشان گفتند مشکلی ندارند که اطلاعات شخصیشان را در ازای وامی که به شدت نیازمند آن هستند، به اشتراک بگذارند.»
حالا شهروندان آمریکایی با شرکتهای اینچنینی همچون Affirm، LendUp و ZestFinance سر و کار دارند که به نوشته والاستریت ژورنال «دادهها را از منابعی چون شبکههای اجتماعی، رفتار آنلاین و دلالان داده میگیرند تا ارزش اعتباری دهها هزار مصرفکننده آمریکایی را که به وام بانکی دسترسی ندارند، تعیین کنند.»
آمریکای ۲۰۲۰
از اواخر مه سال جاری آمریکا شاهد اعتراضهای سراسری است و ترامپ هم پلیس سری تشکیل داده. افبیآی و دستگاههای امنیتی نیز فعالان جنبش مدنی سیاهان و معترضان چپگرا را بیش از پیش تحت نظر قرار داده اند.
شاید اظهارنظری که از همه در مورد «چشمانداز ۱۱ سپتامبری» کاخ سفید نسبت به اعتراضها روشنگر است، اظهارنظر تام کاتن، سناتور جمهوریخواه آرکانزاس و از جنگطلبان مشهور بود: «اگر پلیس محلی غافلگیر شده و به پشتیبانی نیاز دارد، اجازه دهید ببینیم این تروریستهای آنتیفا در برابر لشکر ۱۰۱ هوابرد چقدر سرسختاند». ترامپ دو بار این اظهارنظر را رتوئیت کرد: یک بار در شرح آن نوشت: «۱۰۰ درصد درست! متشکرم تام!» و یک بار دیگر هم با «بله!» رتوئیتاش کرد.
لشکر ۱۰۱ هوابرد یکی از مشهورترین نیروهای پیادهنظام ارتش آمریکا و تربیتشده برای حملههای هوایی است. در «جنگ علیه ترور» ایالات متحده، لشکر ۱۰۱ هوابرد نقش مهمی داشته و در عراق و افغانستان و سوریه هم در سالهای اخیر حاضر بوده. به علاوه، این لشکر برای مقابله با ایران هم فراخوانده شده بود.
سربازانی که برای «جنگ علیه ترور» قدرت نواستعماری ایالات متحده در سرزمینهای دوردست به کار میرفتند، حالا به عنوان یک نیروی احتمالی در سرکوب اعتراضهای سراسری آمریکا مطرح میشوند.
اما اعتراضها نشانه شکست حتمی ترامپ نیست. یک نظرسنجی اخیر انبیسی نیوز نشان میدهد که جو بایدن نامزد دموکراتها و ترامپ در فلوریدا، یکی از ایالتهای سرنوشتساز انتخابات ریاستجمهوری، تقریباً رأی برابری دارند، درحالیکه بایدن چند هفته پیش چند درصد پیش بود.
بیل بنت، وزیر آموزش و پرورش پیشین ایالات متحده در گفتوگو با شبکه فاکسنیوز دلیل نزدیکشدن ترامپ به بایدن پس از این همه اعتراض و رسوایی را چنین توضیح میدهد:
«ما به عنوان یک کشور از نظر خشونت، تفرقه، شکافها در تلاطمایم و تصور میکنم که استواری ترامپ و تحکماش میتواند آنهایی را که [بین او و بایدن] دودل هستند به سمت ترامپ بیاورد. آنها در دریاهای طوفانی به دنبال یک ناخدا میگردند، حتی اگر این ناخدا گاه و بیگاه ناسزایی هم بدهد.»
توضیح وزیر آموزش و پرورش سابق به شکلی تحت اللفظی تکرار آن چیزی است که جورجیو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی درباره تغییر پارادایمی حکومتداری مبتنی بر «امنیت» با استفاده از ریشهشناسی میگوید.
آگامبن با بازگشت به ریشههای واژه «حکومتکردن» نشان میدهد که چگونه پارادایم مدرن حکومتداری به معناهای باستانی این کلمه بازگشته: “govern” از ریشه “kybernes” به معنای سکاندار و ناخدا میآید. ناخدای خوب نمیتواند از طوفان جلوگیری کند، اما وقتی طوفان شد، توان هدایت کشتیاش را از درون موجهای خروشان دارد. به همین معنا، حکومتداری مدرن دیگر جلویِ بحران را نمیگیرد و به علتهای بحران نمیپردازد، بلکه تنها بحرانها را مدیریت میکند و به معلولها میپردازد. و به گفته آگامبن، در جهان معاصر این وضعیت تشدید شده، به نحوی که اکنون حکومتداری تنها با تشدید و تمدید بحرانها، با بحرانآفرینی ادامه مییابد: «این پارادوکس توصیف دقیقی است از آنچه اینجا در یونان و ایتالیا اتفاق میافتد، جایی که حکومتداری یعنی آفریدن سلسلهای پیوسته از خردهکودتاها.»
پرداختن به معلولها و مدیریت بحرانها یعنی نیازی دائمی به آپاراتوس امنیتی برای نظارت و کنترل شهروندان. با این شرایط، آینده جهان تنها تاریکتر میشود.
نظرها
هوشنگ
تحلیلی دقیق و جامع از پی آمدهای یازده سپتامبر, خسته نباشید. متاسفانه در مورد ۱۱ سپتامبر, بدون اغراق, مثنوی های هفتاد من کاغذ می شود نوشت و باز هم جای نوشتن دارد! برای شروع فقط یاد آوری شود که طبق بررسی های دانشگاه براون, پس از ۱۹ سال, یکی از نتیجه های "جنگ علیه تروریزم" جا به جایی و تغییر مکان اجباری برای بیش از ۳۷ میلیون نفر در جهان بوده است. :Creating Refugees Displacement Caused by the United States’ Post-9/11 Wars David Vine, Cala Coffman, Katalina Khoury, Madison Lovasz, Helen Bush, Rachel Leduc, and Jennifer Walkup1 September 8, 2020 EXECUTIVE SUMMARY Since President George W. Bush announced a “global war on terror” following Al Qaeda’s September 11, 2001 attacks on the United States, the U.S. military has engaged in combat around the world. As in past conflicts, the United States’ post-9/11 wars have resulted in mass population displacements. This report is the first to measure comprehensively how many people these wars have displaced. Using the best available international data, this report conservatively estimates that at least 37 million people have fled their homes in the eight most violent wars the U.S. military has launched or participated in since 2001. The report details a methodology for calculating wartime displacement, provides an overview of displacement in each war-affected country, and points to displacement’s individual and societal impacts. Wartime displacement (alongside war deaths and injuries) must be central to any analysis of the post-9/11 wars and their short- and long-term consequences. Displacement also must be central to any possible consideration of the future use of military force by the United States or others. Ultimately, displacing 37 million—and perhaps as many as 59 million—raises the question of who bears responsibility for repairing the damage inflicted on those displaced. ***
ایراندوست
خمینیها و بن لادنهای زیادی در اینجا و آنجا این کره پهناور پیدا میشود که باید از ویروس فکری، سیاسی، اجتماعی آنها در مقابل بشریت جلوگیری کرد ! ایالت متحده آمریکا با تمامی انتقادهایی که از عملکرد آن میتوان برشمرد، پرچمدار آزادی بیان، تکنولوژی و مدرنیسم فرهنگی است ! با این تحلیلهای وصله پینهایی از حوادثی که در زمان و مکانهای مختلف و متفاوتی اتفاق افتاده، نمیتوان نتیجهگیری کلی داشت و بعنوان یک شهروند از شرم , داشتن حکومتی چون جمهوری اسلامی در ایران، بیرون آمد !
هوشنگ
بن لادن, خمینی, طالبان,... و به طور کل اسلام سیاسی در خاورمیانه بدون حمایت همه جانبه ای غرب به رهبری آمریکا هیچگاه نمی توانستند حضور داشته باشند. تونل های سوپر مدرنی که بن لادن در کوه های افغانستان ساخته بود محصول فن آور هایی بود که پیمان ناتو به بن لادن یاد داده بود. شخص خمینی بدون توافق سران غرب در "کنفرانس گوادالوپ" هیچگاه نقشی کلیدی در ایران نمیتوانست ایفا نماید. جنبش طالبان نتیجهء مستقیم حمایت های آمریکا و پذیرائی رونالد ریگان از "مجاهدین افغانی" در کاخ سفید بود. طنز تاریک و تلخ تاریخ در این است که تمامی این سیاستهای غرب و آمریکا نتایجی کاملا برعکس داشته و محصولی جز ادامهء بحران های جهانی به دنبال نداشته است. صفت "وصله پینه ایی" شایسته ای آن ذهنیتی است که این تاریخ تاریک و تلخ دخالتهای غرب و آمریکا در منطقه (و نتایج تراژیک آنها) را فراموش میکند, نه تحلیل های مشروح و مفصل آقای گنجی. ایالات متحدهء آمریکا نیز مانند هر کشور دیگری متشکل از دولت و جامعه مدنی می باشد. تنها موتور تحول, پیشرفت, ترقی و آزادی در تاریخ آمریکا جامعه ای مدنی آمریکا, جنبش های اجتماعی مترقی در آنجا و فشار هایی بوده است که جامعه ای مدنی آمریکا و مردم آمریکا بر دولت ها وارد کرده اند. رجوع شود به "یک تاریخ مردمی از ایالات متحدهء آمریکا" (A People's History of the United States) نوشتهء تاریخدان و کنشگر فقید و برجسته ای آمریکایی "هاوارد زین." افرادی باید از حضور ج.ا. شرمگین باشند که به جز بحر طویل بافتن و فرافکنی های هپروتی, و وصله پینه ایی کار و حرف دیگری برای گفتن ندارند. ایرانیانی که از روز اول پا در راه سرنگونی انقلابی این رژیم داشته اند, باید فخر و افتخار کنند که از روز نخست طریقة و راه و روشی درست و بر حق را انتخاب کرده اند.
هوشنگ
با تشکر دوباره بابت این تحلیل ژرف و تاریخی از یکی از مهمترین وقایع تاریخ معاصر. یکی از نکات برجسته ایی که در مورد ۱۱ سپتامبر جلب توجه می کند, مسلک "جنگ علیه تروریزم"( War on terrorism) است. که با نام (Full-spectrum dominance), گستره تسلط کامل, یا "زنجیرهء سلطهء کامل" نیز معرفی می شود. یکی از مشخصات کلیدی "جنگ علیه تروریزم" این است که جنگ و نزاعی بی پایان و ابدی است. اریک هابزوام تاریخدان انگلیسی برای اولین بار عبارت "جنگ بدون پایان" را برای کارزار "جنگ علیه مواد مخدر" (The War On Drugs) که در دولت رونالد ریگان آغاز گشته بود استفاده کرد. در "جنگ علیه ترور" هم ما با چنین خصوصیتی "ابدی" و حضوری در همه جا در آن واحد روبرو می باشیم. در مورد جمع آوری اطلاعات و داده ها از سوی دولت در بارهء شهروندان نباید از یاد برد که چگونه برخی از اَبر شرکتهای فن آوری؛ گوگل, آمازون, فیسبوک,...در این حیطه هیچ دست کمی از دولت ندارند و در برخی موارد حتی اطلاعات و داده های گسترده تری در اختیارشان می باشد. همکاری این شرکتها با سازمانهای امنیتی دولتی نیز اکنون امری عادی است. نکتهء آخر در مورد جمع آوری داده ها و اطلاعات از سوی شرکت ها نقش منفی و نابود کننده ای است که چنین انباشت داده ها و اطلاعات به همراه خود دارد. این پدیده در کتاب "سلاح های تخریب ریاضی" شکافته شده است. Weapons of Math Destruction A former Wall Street quant sounds an alarm on the mathematical models that pervade modern life — and threaten to rip apart our social fabric We live in the age of the algorithm. Increasingly, the decisions that affect our lives—where we go to school, whether we get a car loan, how much we pay for health insurance—are being made not by humans, but by mathematical models. In theory, this should lead to greater fairness: Everyone is judged according to the same rules, and bias is eliminated. But as Cathy O’Neil reveals in this urgent and necessary book, the opposite is true. The models being used today are opaque, unregulated, and uncontestable, even when they’re wrong. Most troubling, they reinforce discrimination: If a poor student can’t get a loan because a lending model deems him too risky (by virtue of his zip code), he’s then cut off from the kind of education that could pull him out of poverty, and a vicious spiral ensues. Models are propping up the lucky and punishing the downtrodden, creating a “toxic cocktail for democracy.” Welcome to the dark side of Big Data. Tracing the arc of a person’s life, O’Neil exposes the black box models that shape our future, both as individuals and as a society. These “weapons of math destruction” score teachers and students, sort résumés, grant (or deny) loans, evaluate workers, target voters, set parole, and monitor our health. O’Neil calls on modelers to take more responsibility for their algorithms and on policy makers to regulate their use. But in the end, it’s up to us to become more savvy about the models that govern our lives. This important book empowers us to ask the tough questions, uncover the truth, and demand change.
ایراندوست
فردیت جهان سومی، روزی باید مسئولیت پذیری و نقش "خود" در تاریخ "خود" را بپذیرد و همچون دیگر کشورها که برای "منافعشان" دست به هر کاری مانند توطئه، استعمار، تحریف تاریخ و.... میزنند، به منافع ملی و انسانیش، اندیشه و راه چارهایی برای زندگی و رفا مردمش جستجو کند ! استعمار با چشمان آبیاش به تاراج نمیآید, از چشم قهوهاییهای بومی استفاده ابزاری میکند ! مسلما با پیچ خوردن از درد محرومیتها، شعار دادنها و نوک حمله را فقط به مسببان معلوم خارجی نشانه گرفتن، ساده کردن معادلات سیاسی است و نه تنها مشکلی حل نمیشود بلکه به سادهلوحی هم میتوان متهم شد !
هوشنگ
ابلهانه ترین نوع و شکل ساده لوحی انکار و تحریف وجه طبقاتی مبارزات اجتماعی است. یک درصدی های ج.ا. در ایران بسیار نزدیکتر به یک درصدی های دیگر در جهان هستند تا مردم ایران. جهانِ قرن بیست و یکم جهانِ سرمایه داری متاخر است (و رو به نابودی سریع محیط زیستی), در این دنیا گرسنگان و کارگران آمریکایی (خصوصا کارگران آمریکایی که در تماس و همبستگی با کارگران ایرانی هستند) درکی بسیار عمیقتر از فقر در ایران دارند, تا ایرانیانی که حتی ذکر طبقهء کارگر و مبارزهء طبقاتی برایشان ممنوع است و عکس العمل های آلرژیک به همراه دارد. یکی از بهترین نمونه های نقد درونمایه ای استعمار تحلیل های فرانتس فانون می باشد. برای فانون نقد و رد استعمار همراه است با نقدی ریشه ای از "آگاهی ملی", "فرهنگ ملی", برشمردن محدودیت ها و اشتباهات آنان, و همراه با مبحثی در مورد "مبارزات ضد استعماری و اختلال روانی." تا زمانی که مبنای تحلیلی و معرفتی "کشور" و "منافع ملی" و توهماتی از این قبیل است, ساده لوحیِ وصله پینه ایی فقط بیشتر و بیشتر تولید و باز تولید می شود.
پرویز
یکسان شمردن بن لادن و خمینی دقیق ومنصفانه نیست .درست است که دولت آمریکا در سال ۵۷ با رفتن شاه موافقت کرد اما در آن زمان روی این مو ضوع حساب می کرد که بازرگان وجبهه ملی قدرت را در دست بگیرند و خمینی به قم برود .بعد از اشغال سفارت ماه عسل این دو در هم شکست بن لادن اما از آعاز تحت هدایت ارتش پاکستان و محافلی در سعودی وقطر اداره می شد و گاه به منافع عام غرب خدمت می کرد وگاه منافع خاص این دولت های سنی ترسان از تاثیر پذیری مردمش از اسلام گرایی تیپ ایران
سام
مقاله به کار فارسی زبان ها نمیآید. تمامی مراجع در متن بالا در دسترس مردمان کشورهای مدرن است آنجایی که بحران وجود دارد و آنها هم میتوانند با خواندن کتب و نوشته ها صاحب چشم اندازه بشوند و در نهایت یا دست به عملی میزنند یا منفعل باقی ماند . مردمان استثمار شده دردشان چیزی نیست که در نوشته بالا بود. آخر مقاله مثل اکثر مقالات نوشته شده از ذهنیت چپ ِ جهان سومی بود که فقط از خود آه و ناله و نفرین بجا میگذارد.
زال
آقای سام آیا بحران فقط در کشورهای "مدرن" وجود دارد؟ پس در ایران که غیر مدرن است از بحران هیچ خبری نیست و همه چیز گل و بلبل است؟ شما قبل از انگ "ذهنیت جهان سومی" زدن به این مقال نفیس و برازنده نگاهی کنید به یادداشت سه خطی خودتان که از اول تا آخرش هیچ چیز نیست غیر از نقیص گویی و کلی پراکنی های بی سر و ته. پدیدهء حکومتداری مبتنی بر "امنیت" که در اینجا بدان اشاره شده است "آه و ناله و نفرین" نیست, بلکه راهبردی طبقات حاکمه است که اکنون به صورت روزمره در چهار گوشهء جهان اجرا میشود. برخی چشم دیدنش را دارند, برخی هنوز در کلی گویی های بی سر و ته گرفتار اند.
سام
زال نوشته است: آقای سام آیا بحران فقط در کشورهای “مدرن” وجود دارد؟ »» در نوشته من هیچ اشاره ای دال براینکه در کشورهای پیرامونی مشکل و بحران وجود ندارد دیده نمیشود! پس در ایران که غیر مدرن است از بحران هیچ خبری نیست و همه چیز گل و بلبل است؟ »» من به صراحت باز هم اشاره کردم که در کشورهای پیرامونی بحران و مشکل هست اما از نوعی که در مقاله عنوان شده نمیباشد! شما قبل از انگ “ذهنیت جهان سومی” زدن به این مقال نفیس و برازنده نگاهی کنید به یادداشت سه خطی خودتان که از اول تا آخرش هیچ چیز نیست غیر از نقیص گویی و کلی پراکنی های بی سر و ته. »» اینکه در نوشته سه خطی من نقیض گویی و کلی پراکنی های بی سرو ته یافته اید، باز هم از ذهنیت چپ جهان سوی تراوش میشود!!؟ پدیدهء حکومتداری مبتنی بر “امنیت” که در اینجا بدان اشاره شده است “آه و ناله و نفرین” نیست, بلکه راهبردی طبقات حاکمه است که اکنون به صورت روزمره در چهار گوشهء جهان اجرا میشود. »» در خاورمیانه چنین پدیده ای مطابق تلّقی شما و همچنین نویسنده مقاله ( حکومت داری براساس تئوری امنیت ) وجود ندارد! چرا که نظامهای آنها هیچگونه شباهتی با کشور های مدرن ندارد. پس تناقض در نوشته شما است. یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت جهان ِ سومی این میباشد که هر نقدی هرچند سه خطی را توهین شخصی به خودشان میگیرند و حمله به جلو میکنند و کاسه داغتر از آش میشوند. احتمالاً بعد از خوانده این متن کوتاه رستم هم سر و کلّه اش پیدا خواهد شد. در آخر اضافه کنم : اگر در محله ای یک گردن کلفت باج خور باشد که ماست همسایه ها را کیسه کرده است و خِرخِرهٔ همسایه ها را خوب میفشارد و همسایه ها توان مقابله ندارند ، کمکی به وضعیت اسفبار و مفلوک زده همسایه ها نمیکند اگر آنها خبردار شوند که مثلاً آن گردن کلفت بی سر و پا در خانه اش مشکل خانوادگی دارد. آگاه شدن از وضعیت ِ داخلی ِ خطرناک و بی سامان یک کشور صاحب قدرتِ جهانی به مفهوم با قدرت شدن کشور های بی قدرت نیست. این بدین مفهوم است محتوای مقاله بالا ذره ای در جهت شناخت و رفع مشکل من ِ جهان سومی ، کار ساز نیست . آگاه شدن از مشکل خانوادگی آن باج خور بنیاداً کمکی جهت شناخت وضعیت داخل منزل من نمیکند. نکته جالب اینکه در ذهنیت چپ جهان سومی یک توّهم ِ تاریخی حک شده و رسوب بسته و آن اینکه : وجود بحران در جهان سرمایه داری به معنی نقص در سیستم تلقی میشود ، از سویی خودشان ازان میکنند که این بحرانها ساختگی است و نظام سرمایه داری نیاز به بحران دارد ! صرف نظر از اینکه این ایده ها درست است یا نادرست ، عدم وجود سرمایه داری معادل پیدایش سوسیالیسم نیست.
زال
بحران های سرمایه داری ساختاری, ذاتی, حقیقی و اجتناب ناپذیرند. ادعای اینکه این بحران ها "ساختگی" است فقط ادامه فرافکنی های ناشیانه شماست. از رکود اقتصادی ۱۸۷۳-۱۸۹۶ تا رکود ۱۹۲۸ (که در حقیقت تا پایان جنگ دوم جهانی ادامه داشت), تا رکود ۲۰۰۸ و رکود عظیم کنونی (که به گفته اقتصاد دانان به "رکود عظیمتر The Greater Depression منجر خواهد شد), قانون های حرکت شیوهء تولید سرمایه داری و بحران های انباشت و نزول نرخ سود محرک های این بحران ها هستند. کاندراتیف در نظریهء "موجهای طولانی توسعه سرمایه داری" به اجزای این بحران پرداخته است. شومپتر از این بحران با عنوان "نابودی خلاقانه" creative destruction نام می برد. دو جنگ جهانی و یک جنگ جهانی سوم که در راه است نمونه هایی از این بحران های سرمایه داری میباشند. اما با عالمگیر شدن بحران محیط زیست و نابودی تدریجی زیست محیطی, که هر چه بیشتر میگذرد سریعتر و ویرانگرتر میشود دیگر "نابودی خلاقانه" ای در کار نیست و سر و کار نسل بشر فقط با نابودی ویرانگر است. تا زمانی که سرمایه داری وجود داشته باشد نقد سرمایه داری به شکلهای افکار و مسلک های ضد سرمایه داری, یا جنبش های ضد سرمایه داری, و یا جوامع پسین سرمایه داری وجود خواهد داشت. شباهت و نکتهء مشترک جوامع "خاورمیانه" (حالا اینکه چه کسی چنین نام و لقبی را برای منطقهء ما انتخاب کرده است بماند برای فرصتی دیگر) با جوامع پیشرفتهء سرمایه داری سیاستهای نئولیبرالی آنان و پی آمدهای چنین سیاستهایی (پولاریزه شدن جوامع به اردوگاه های "یک درصدی" و "نود و نه درصدی") می باشد. خود ج.ا. بهترین نمونهء "مدیریت از طریق بحران" و امنیتی کردن تمامی سپهرهای جامعه است. از بحران سینما رکس, تا بحران گروگانگیری, تا بحران ادامهء جنگ ایران و عراق, تا بحران سلاح های هسته ای,.... در ج.ا. همه چیز مقوله ای امنیتی است؛ از حجاب اجباری زنان, تا کمبود آب, بحران محیط زیست, آزادی های مدنی,... جهان قرن بیست و یکم جهان سرمایه داری جهانگیر شده است و دو جهان بیشتر ندارد؛ جهان یک درصدی ها و جهان نود و نه درصدی هاست. در جا زدن های شما در ادبیات سیاسی قرن بیستم, رهگشای شرایط کنونی ما نیست.