ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نادیده گرفتن خشونت‌های جنسی و جنسیتی مدت‌هاست ره به فاشیسم برده است

میناخانی − نقدی بر یادداشت آرش سرکوهی با عنوان «نفی اصل برائت در مبارزه با تجاوز و آزارجنسی به فاشیسم راه می‌برد»

در بحبوحه مبحث دادخواهی جنبش تازه‌نفس «من‌هم» ایران، آرش سرکوهی در یادداشتی با عنوان «نفی اصل برائت در مبارزه با تجاوز و آزارجنسی به فاشیسم راه می‌برد» با تکیه بر مفهومی حقوقی به عنوان «اصل برائت ۱» ورودی مناقشه‌برانگیز ـ دست کم برای عده‌ای از فمینیست‌ها و مدافعین برابری جنسیتی در شبکه ‌اجتماعی توئیتر فارسی ـ کرد. این مقاله او در پاسخ به چند مقاله دیگر ـ که همگی در وبسایت میدان در دسترسند ـ منتشر شده است.
مقالات مورد نقد مشخص آرش سرکوهی در این یادداشت به اهمیت باورپذیری روایات خشونت جنسی در منازعات عمومی، و نقد و تبیین شیوه مواجهه متهم به اعمال خشونت جنسی -ازاین میان محسن نامجو- پرداخته بودند. به نظر من یادداشت آرش سرکوهی، بدون درنظر گرفتن بستر کلی بحث، ماهیت و چرایی جنبش می‌تو در بستر جهانی و فارغ از درک فمینیستی و همدلانه با راویان خشونت جنسی و بدین ترتیب با رویکردی تخریبی به جنبش تازه نفس «من هم» پرداخته‌است. در این یادداشت تلاش می‌کنم توضیح بدهم که چرا نوشتن چنین یادداشت‌هایی [با هر نیتی که نوشته شده باشند] نه تنها همراهی با جنبش «من هم» ایران محسوب نمی‌شوند بلکه خود، ماهیتی خلاف ادعای نویسندگان این متون (همراهی منتقدانه) دارند.

#من‌هم − طرح از Shutterstock
#من‌هم − طرح از Shutterstock

عدم همدلی با جنبش می‌تو در رتوریک «من مدافع متهم به تجاوز نیستم، اما...»

«در بحث‌های اخیر درباره تجاوز، آزار و خشونت جنسی در ایران و حرکتی که به حق در فضای مجازی به مبارزه با آن برخاسته، نظرهایی درباره اصل برائت مطرح شد که اغلب از مواضعی به ظاهر مترقی، برابری‌خواهانه، چپ، فمینیستی و عدالت‌طلبانه حرکت می‌کنند اما به افکار ضد دموکراتیک و حتی فاشیستی می‌رسند. قصد اصلی این مقاله بررسی نظری این مواضع و پیامدهای خطرناک آنهاست.»

به نظر من یادداشت آرش سرکوهی با عنوان «نفی اصل برائت در مبارزه با تجاوز و آزارجنسی به فاشیسم راه می‌برد» بدون درنظر گرفتن بستر کلی بحث، ماهیت و چرایی جنبش می‌تو در بستر جهانی و فارغ از درک فمینیستی و همدلانه با راویان خشونت جنسی و بدین ترتیب با رویکردی تخریبی به جنبش تازه نفس «من هم» پرداخته‌است.

 این جملات آغازینِ یادداشت مورد اشاره آرش سرکوهی هستند. یادداشت در همان ابتدای بحث خود، تنها با عبارت «به حق» در بستر کلی جملات اولیه همراهی سرسری خود را با جنبش نشان می‌دهد. این همراهی در کل متن بیشتر به تکرار همین عباراتی شبیه «به حق» محدود می‌شود. هیچ نگاه انتقادی به وضعیت بازتولیدکننده خشونت جنسی در این «همراهی» وجود ندارد. هیچ همدلی فروتنانه‌ای به عنوان یک مرد، در بستر مردسالاری ساختاری و اجتماعی در متن موجود نیست. هیچ اثری از اندک همدردی و فروتنی در رابطه با رنج آزاردیدگان خشونت جنسی در متن و تکرار مداوم عبارت «به حق» هویدا نیست.

به گمان منتقدین این یادداشت، استفاده مدام از عبارت «به حق» در متن، تنها از سر رعایت اصول «ادبیات صحیح سیاسی» در بحث بود؛ و نه رویکردی که در آن نویسنده خود را موظف به تقویت صدایی دانسته باشد که «به حق» توصیفش می‌کند. این مساله از جایی روشن می‌شود که یادداشت در ادامه همین جملات اول، خیز اصلی‌اش را برای تقابل با بخش چشم‌گیری از جنبش «من‌هم» ایران بر می‌دارد. یادداشت بلافاصله روشن می‌کند که از دید او در این جنبشِ «به حق» کسانی هستند که رویکردِ «به ظاهر چپ و فمینیستی» دارند اما به واقع در حال تبلیغ رویکردی ضد دموکراتیک و حتی «فاشیستی» هستند. به واقع آرش سرکوهی آنقدر از این جنبش، خاستگاه و بحث‌های حول آن دور است که  نتوانسته رویکرد تهاجمی خود به ماهیت جنبش «من هم» را از همان ابتدای بحث کتمان کند.

همین جملات به روشنی و در همان ابتدای امر به آزاردیده خشونت جنسی و همینطور بخش‌های متفاوت مدافع این جنبش می‌فهماند که «متنی» به مصاف با آنها آمده است و نه به سفری برای همراهی انتقادی. چرا که در همان خطوط اولیه متن هیچ اثری از واکاوی ریشه‌ای «به حق بودن جنبش و بلند کردن صدای آزاردیدگان خشونت جنسی» در کار نیست. نویسنده به طور کلی خشونت جنسی موجود در جامعه و لایه‌های پنهان قانونی و اجتماعی تثبیت‌گر آن را به وسیله کلی‌گویی‌ها نادیده گرفته است. گویی صداهایی که از زیر آوار سکوت در مورد خشونت جنسی بیرون آمده‌اند او را متحیر، متاثر و دردمند نکرده باشند. انگار که این صداها را نشنیده باشد، دوستشان نداشته باشد، برای آنها احترام، فروتنی و شأن انسانی درخور توجه قائل نباشد. گویی او تنها به مصاف جنگی «روشنفکرانه» با عده‌ای مرد مدافع این جنبش آمده است (آرش سرکوهی از میان کلیه نقدها و بحث‌های ارائه شده، تنها به متون «مشخص» دو مرد که ازراویان خشونت جنسی دفاع کرده بودند ارجاع می‌دهد و آنها را نقد می‌کند).

 چیزی شبیه «نبرد گلادیاتورهای فضای روشنفکری چپ با چاشنی بحث‌های فمینستی» و با حضور «زنانی که تماشاچی فرض شده‌اند». زنانی که راویان اولیه و بلندترین صداهای «من‌هم» جهانی و ایرانی بودند. زنانی عمدتا آزاردیده و در بستر اجتماعی/سیاسی ایران به شکل ویژه‌ای به حاشیه کشیده شده‌اند. زنانی که حالا عاملیت تعیین روایت را جسورانه به دست خود گرفتند و دیگر حاضر به تکرار روایت مردسالارانه از تجربه خود نبودند. زنانی که البته به واسطه این بلند کردن صدا حتی زمینه صحبت کردن برخی از مردان در رابطه باخشونت جنسی متحمل شده بر آن‌ها را نیز فراهم کردند.

البته این «ورود تخطئه‌آمیز» توهم منتقدین به یادداشت آرش سرکوهی نیست. او خود آنقدر نگران از دریافت این تنش ستیهنده توسط خواننده‌ همراه آزاردیده خشونت جنسی هست که در ادامه بحث می‌نویسد:

 «هدف این مقاله نه «دفاع یا تبرئه این یا آن متهم به خشونت جنسی» است و «نه انتقاد و بی‌اعتبار کردن جنبش مبارزه علنی با خشونت جنسی».....

«اما» در بستر این جنبش، و در حمایت از آن، نظرهایی هم مطرح می‌شوند که به دلیل نفی اصل برائت، نفی حقوق متهم، انکار لزوم رعایت حقوق اساسی همه انسان‌ها و پیشنهاد واگذاری کار دادگاه مدنی به توده یا بخشی از مردم، ماهیتی ضد دموکراتیک داشته، به این جنبش ضربه زده و از همراهی بخشی از جامعه با آن می‌کاهند...»

در این جملات دور بودن از زاویه دید فمینیستی و بحث‌های مربوط به خشونت به روشنی  مشهود است. کمتر آزاردیده خشونت جنسی پیدا می‌شود که دلش با خواندن چنین جملاتی نلرزد، خودش را آماده رویارویی با کسی که در مقابلش ایستاده و«نه در کنارش» نکند و فکر نکند که چقدر این جملات آزاردهنده هستند. به یک دلیل روشن، آن هم اینکه: « آنچه من خواننده و بالاخص آزار دیده خشونت جنسی را باید مجاب کند که آرش سرکوهی برای «دفاع یا تبرئه» متهم به خشونت جنسی یادداشت ننوشته است، خود یادداشت است نه ادعای اولیه در رابطه با آن.» این ادعای اولیه خصوصا با در نظر گرفتن اینکه متن، لزوم همراهی اولیه با آزاردیدگان خشونت جنسی را سرسری گرفته است، خوانندهِ آزار دیده خشونت جنسی را به مصاف سفری دلهره‌آمیز در متن آرش سرکوهی در رابطه با جنبش من‌هم ایرانی و چالش‌هایش می‌برد.

به واقع اگر بخواهیم مساله را ساده‌تر بیان کنیم: «آزاردیده خشونت جنسی در تیتر متن سرکوهی می‌بیند که بحث «اصل برائت» متهم، که یک بحث حقوقی است، مطرح شده و در متن مبارزه با تجاوز و خشونت جنسی عده‌ای توسط متن به«فاشیسم» متهم شده‌اند. در ادامه با خواندن مطلب می‌بیند که هنوز همدلی کافی با جنبش «می‌تو ایران» روشن نشده، مدافعان آزاردیدگان خشونت جنسی با «متلک‌هایی» چون «به ظاهر فمینیستی و عدالت‌خواهانه و چپ» مورد حمله واقع می‌شوند و بعد در ادامه می‌خواند که آرش سرکوهی در متن از رتوریک جهانی نئوفاشیست‌ها در متنی برای روشن کردن «خطر فاشیسم» استفاده می‌کند.»

در اینجا به جمله مقدماتی آرش سرکوهی برای روشن کردن موضع خود در ابتدای بحث باز می‌گردیم:

« هدف این مقاله نه «دفاع یا تبرئه این یا آن متهم به خشونت جنسی» است و «نه انتقاد و بی‌اعتبار کردن جنبش مبارزه علنی با خشونت جنسی».....«اما»...»

 این رتوریک چیزی نیست غیر از بازتولید منطق این جمله تکراری که بارها از زبان نژادپرستان و زن‌ستیزان حرفه‌ای دنیای نوین شنیده‌ایم: رتوریکِ «من نژادپرست نیستم اما….»، 

 این رتوریک آشنای جهانی ابتدا مدعی می‌شود که استدلال‌هایی که در ادامه می‌آورد مدافع نژادپرستی نیست و بعد در ادامه به شکلی زیر پوستی تمام استدلال‌های نژادپرستان نوین را تکرار می‌کند و اما دلش خوش‌است که چون اول بحث روشن کرده‌است که «نژاد پرست نیست»، حالا جملات پس از «اما»‌ی او بدون این تصور که «ممکن است حرف‌ها نژادپرستانه باشند» خوانده می‌شود. خبر بد اینکه غالبا عکس این مساله اتفاق می‌افتد. غالبا خشونت دیدگان نئوفاشیسم نژادپرستانهِ اتفاقا زن‌ستیزِ دنیا آن «من نژادپرست نیستم، اما...» را عین نژادپرستی نئوفاشیست‌ها می‌دانند و از این رتوریک نه «همدلی منتقدانه» بلکه دشمنی با خود را دریافت می‌کنند.

عجیب است که نویسنده‌ای که در اینجا می‌خواهد به ما «هشدار» بدهد که چگونه به سمت فاشیسم نرویم، آنقدر ظرافت ندارد که از رتوریک نئوفاشیست‌ها برای آغاز بحث خود استفاده نکند. عین این رتوریک البته در مورد مواجهه نئوفاشیست‌ها با دیگر اقلیت‌ها و ستم‌دیدگان دیگر دنیا نیز وجود دارد: «من زن‌ستیز، همجنسگراستیز، ترنس‌ستیز، یهودی‌ستیز، کردستیز، افغانستانی‌ستیز و بالاخره مدافع متهم به تجاوز نیستم اما و غیره…»

 به واقع می‌توان گفت که آرش سرکوهی در نوع صورتبندی مساله در مقدمه یادداشت خود، چنان آزاردیدگان خشونت جنسی و حامیانشان را از خود دور کرده‌است که دیگر به سختی بتوان ادامه یادداشت او را همدلانه فهمید، اما باز هم در ادامه بحث سیاست عدم همدلی ادامه پیدا می‌کند.

عدم همدلی به عنوان یک سیاست در عوض کردن زمین بحث

در ادامه بحث آرش سرکوهی در متن خود انواع استدلال‌های موجود در پیچیدگی شکایت حقوقی، در بحث خشونت جنسی در فضای جنبش می‌تو، را در ارتباط با اصل برائت مطرح می‌کند. متن استدلال‌ها را غالبا بدون ارجاع دقیق به متون و گفته‌ها واینکه چه کسی چه چیزی را در چه مقامی گفته، لیست می‌کند. این نگرانی‌ها را ابتدا با همان کلمه «به حق» توصیف می‌کند و فکر می‌کند همین «به حق خواندن‌ها» بدون اینکه «متن» خود را بخشی از این «پیچیدگی و استیصال وضعیت فرض کند» برای همدلی کافی‌ست. متن آرش سرکوهی نه تنها خود را بخشی از این استیصال وضعیت توصیف و فرض نمی‌کند بلکه از جایگاهی فرادست به خشونت دیدگان خشونت جنسی و حامیانشان درس «حقوق بشر» می‌دهد. دست‌کم به سختی در ادامه خطوط یادداشت آرش سرکوهی، به جز به حق خواندنِ‌ نگرانی‌های خشونت‌دیدگان جنسی و مدافعینشان و در تقابل قرار دادن «اصل برائت» با این نگرانی‌ها  خط استدلالی دیگری پیدا می‌شود. 

مثال از متن یادداشت سرکوهی: «برخی می‌گویند که برای قربانیان تجاوز شکایت به دادگاه بسیار سخت است. شرم، ترس از تکرار روایتی که منجر به تروما شده و ترس از تکرار تروما، ناخوشایندی مراجعه به پزشک قانونی برای اثبات جرم، ترس از نگاه اطرافیان و غیره سبب می‌شوند تا قربانیان تجاوز نتوانند به راحتی شکایت خود را در دادگاه مطرح کنند. قوانین خاص ایران درباره روابط نامشروع جنسی نیز بر این سختی می‌افزاید. این سخن‌ها درست است «اما» باز هم نمی‌توان بر اساس آنها اصل برائت را انکار کرد.»

آرش سرکوهی در چنین جملاتی نگرانی در مورد اینکه «شکایت به دادگاه بسیار سخت است، بحث شرم و «تروما» جدیست»، را «به حق» می‌داند، اما وارد این پیچیدگی نمی‌شود و اصل برائت را در تقابل با این استدلال‌ها مطرح می‌کند. به واقع او مدعی‌ست کسانی که به هیچ مکانیسم حقوقی دسترسی ندارند، به قدرت دولت ـ حاکمیت ـ دسترسی ندارند، پلیس ندارند، زندان ندارند، چیزی را جرم‌انگاری نکرد‌ه‌اند و تنها در ساحت بحث در شبکه‌های اجتماعی و در یادداشت‌ها، دل‌نگران ایمن بودن متجاوزین در بستر خشونت مردسالارهستند، دارند «اصل برائت» را به عنوان یک «مفهوم حقوقی» زیر سوال می‌برند و از این جهت هم پس «به ظاهر چپ یا فمینیست» هستند و دارند «ره به فاشیسم» می‌برند. این کلیت خط استدلالی متن آرش سرکوهی است.

چیزی که سرکوهی در این جملات بدان بی‌توجهی غیر همدلانه می‌کند این است: 

در همین لحظه اصل برائت به عنوان یک «مفهوم حقوقی» در بحث شکایت‌ها ـ در مورد خشونت جنسی ـ نه تنها برقرار است، بلکه به ندرت در میان خشونت دیدگان خشونت جنسی، کسی پیدا می‌شود که بار اینهمه فشار را در بستر دستگاه حقوقی نابرابر و ضد انسانی دادگاه‌های ایران تحمل کند و به مصاف دادگاه برود. به عنوان مثال تنها «نه نفر» از خشونت دیدگان تجاوزهای دهشتناک سریالی «کیوان امام» شکایت کرده‌اند و همین چند نفر نیز به همراه وکیلشان شیما قوشه، در بیانیه‌ای رسمی اشاره کرده‌اند که تنها خواهان برقراری عدالت هستند و نه خواهان مجازاتی که آن را عادلانه نمی‌دانند:

 «ما به عنوان شاکیان پرونده علی‌رغم آگاهی به حکم قانونی زنای به عنف و تصمیم به شکستن سکوت تاریخی زنان از طریق قانونی گرفتیم؛ تا بابی باشد برای رسیدگی به این نوع جرایم و صد البته تغییر قانونی در خصوص مجازاتی که آن را عادلانه نمی‌دانیم» قسمتی از این بیانیه

در ادامه آرش سرکوهی به یک مورد استدلال محسن هویدایی در مورد اصل برائت در وبسیات میدان در متنی با عنوان «یک دفاع مردانه تمام عیار» ارجاع می‌دهد که در آن محسن هویدایی، توسل‌جوییِ  نامجو و طرفدرانش، در مواجهه با اتهام خشونت جنسی به اصل برائت، را با مقایسه‌ای با یک فرد بازجو به مساله «قدرت» پیوند داده‌است. محسن هویدایی در نقد این بحث به مکانیسم و نوع بازتولید خشونت جنسی در ساختار مردسالار اشاره می‌کند.

آرش سرکوهی در متن خود با اشاره به این قسمت نقد محسن هویدایی در متن‌اش می‌گوید که خشونت بازجو را نمی‌توان با خشونت مرد در جهان «مردسالار» مقایسه کرد. در صورتی که مردسالاری موجود در چهارچوب خانه‌ و جامعه ایران به حاکمیت سیاسی ایران پیوند خورده‌است و غالبا مردان در این ساختار مردسالاری سنتی با توسل بر قدرت و گفتمان حاکمیت مردسالار است که زنان و افراد کوئیر ۲ را بازجویی و شکنجه می‌کنند و می‌کشند. یادداشت در اینجا مردی که محسن نامجو باشد را بلکل از ساختار و گفتمان سیاسی حاکمیت ایران که مردان ایرانی را در تضاد جنسیتی با زنان و افراد کوئیر «اجتماعی» می‌کند و به آنها قدرت می‌بخشد، جدا می‌‌کند. 

حال اینکه می‌دانیم در همان فضای «می‌تو» جهانی نیز با وجود داشتن سازوکارهای دموکراتیک‌تر «حقوقی» و «اصل برائت» که متن سرکوهی مفتخرانه به آنها استناد می‌کند، همین بحث نابرابری جنسی و جنسیتی بود که بحث «اصلی» عمدتا زنانِ مطرح کننده جنبش می‌تو جهانی بود. در همان ساز و کارهای دموکراتیک‌تر جهان «غرب» مورد استناد متن سرکوهی بودند که مردان متهم به خشونت جنسی در متن جنبش می‌تو ایالات متحده در افکار عمومی متهم و بعضا در ذهنیت همین افکار عمومی «محکوم» شناخته می‌شدند و در پی آن شرکت‌های طرف قرارداد این مردان، آنها را اخراج می‌کردند. 

در مورد مشخص هاوری واینستین، او در تاریخ هشت اکتبر ۲۰۱۷ پس از گزارشی که «نیویورک تایمز» در پنج اکتبر ۲۰۱۷ از خشونت‌های جنسی منتسب به او منتشر کرد، از شرکت خود اخراج شد و در ادامه آن  در  چهاردهم اکتبر ۲۰۱۷ مراسم اسکار نیز او را حذف کرد. این حذف شدن‌ها تا مدت‌ها ادامه داشت تا بالاخره او در دادگاه قضایی محکوم شد. «دادگاه افکار عمومی» در متن جنبش می‌تو ایالات متحده تنها در این مورد دست به انتخاب محکوم کردن مستقل متهمان نزد، در پیامد این جنبش در آن دوره بیش از ۲۰۰ مرد قدرتمند شغل‌های خود را از دست دادند

فراتر از این خود این جنبش «می‌تو جهانی» در مقیاسی وسیع‌تر عرصه‌ای مهم برای مطرح کردن بحث‌های مربوط به خلا‌های قانونی در رابطه با خشونت جنسی شد. دقیقا این نادیده‌نگاشتن و دور بودن از همین مبحث جنبشی فمینیستی است که در ادامه متن سرکوهی ادعا می‌کند که «محکوم پنداشتن» فردی در میان «افکار عمومی»، زیرپا گذاشتن «اصل برائت است» و به «فاشیسم» منتهی خواهد شد.

قصه از کجا شروع شد؟

آرش سرکوهی در این‌جا مقایسه‌ بهره بردن افراد از جایگاه‌های قدرت را نادیده‌ می‌گیرد و این مقایسه را سندی بر این فرض می‌کند که این استدلالی برای «رد اصل برائت» از منظر حقوقی است. این مواجهه ناقص با مساله یک دلیل عمده دارد. آرش سرکوهی دارد این داستان را از «نیمه‌اش» می‌خواند. دقت نمی‌کند که این پاسخ، عموما به کسانی داده شده که با ارجاع به «اصل برائت» هر نوع طلب پاسخ‌گویی مسوولانه‌ای در مورد محسن نامجو و امثالهم در افکاری عمومی را مسخره می‌خواندند. دقت نمی‌کند که مردانی چون آیدین آغداشلو، محسن نامجو، کامیل احمدی و غیره به عنوان چند تن از متهمان «معروف» خشونت جنسی در جنبش من‌هم ایرانی، از فرصت پاسخ‌گویی‌شان به افکار عمومی به بهترین شکل استفاده نکردند. به خاصیت جنبشی «می‌تو» چه در بستر جهانی آن و چه در بستر فعلی ایران و دستاورد‌های آن بی‌تفاوت بودند و با تکیه بر «آیا حکمی از دادگاهی دارید که ما را محکوم کند» می‌خواستند مهر سکوت بر دهان کسانی بزنند که سال‌ها در این مورد سکوت کرده بودند و حالا صدایشان به هزار سختی از زیر سنگ‌های سلب سکوت بلند می‌شد. 

چطور آرش سرکوهی چنین مساله مهمی را در این بحث از نظر دور می‌دارد، چطور بحثی که در واقع یک واکنش استدلالی به انکار اهمیت روایت‌گری و قضاوت افکار عمومی است را یک مطالبه حقوقی فرض می‌کند؟ 

نادیده‌انگاری این بخش مهم از بحث که «قصه از جای دیگری آغاز شده‌است» چه اتفاقی باشد و چه عامدانه، برای  بخش چشم‌گیری از آزار‌دیدگان خشونت جنسی و حامیانشان فرق چندانی نمی‌کند. آنها سطوری را می‌خوانند که در آن کسی بر فراز آنها ایستاده و از سکویی با خطاب و عطاب آنها را دعوت می‌کند به اینکه: «پس چه شد این اصل مهم برائت؟ خطر فاشیسم، خطر فاشیسم». حال اینکه فاشیسم مدت‌هاست روی تن زنان و افراد کوئیر ۲ آمده از جغرافیای سیاسی ایران ـ به عنوان عمده‌ترین قربانیان خشونت جنسی ـ سایه شومی افکنده است.

مطلب آرش سرکوهی در ادامه نیز وضعیت را بهتر نمی‌کند، از ادامه و استدلال بیشتر بر تک تک موارد بهتر است گذر کرد، زیرا منوال یادداشت تا انتها به همین شکل است. متن سراغ واکاوی موراد مشخص اتهام‌های خشونت جنسی نمی‌رود. این موارد مشخص اتهام به افراد معروف و غیر معروف را نمی‌شمارد. پیچیدگی‌ها را نمی‌شمرد. در هیچ لحظه‌ای از زاویه‌ی فرد خشونت‌دیده به مساله نزدیک نمی‌شود. به راحتی از کلمه «فاشیسم» در مورد کسانی که در مورد این پیچیدگی‌ها حرف می‌زنند، استفاده می‌کند و حول این بحث «داغ ننگ» می‌سازد. در چنین پیش‌زمینه‌ایست که بحث‌های درست متن حول «تک تک بررسی کردن موراد اتهام خشونت جنسی» نیز به چشم منتقدین نمی‌آیند.

از این جهت مهم است که به عدم‌همدلی به عنوان «یک سیاست» در استراتژی عوض کردن زمین بحث در چنین متونی دقت کنیم. این سیاست عدم همدلی، از جایگاهی فرداست به مساله روایت‌گری نگاه می‌کند. 

متن سرکوهی، در انتهای خود به اینکه «ممکن است خشونت دیدگان آزار جنسی از این متن آزرده بشوند ـ ارجاع ضمنی» اشاره می‌کند، اما گویی علم به دانستن این موضوع برای او آنقدر کافی نبوده‌است، که لحظه‌‌ای از نوشتن باز بایستد، همان جنبش می‌تو جهانی را بررسی کند، مواجهه دنیای مترقی با همان «اصل برائت» را در نظر بگیرد و بعد شروع به نوشتن کند. متنی که در ابتدای خود عده‌ای را «به ظاهر فمینیست» می‌خواند از چنان تکبر مردسالارانه‌ای برخوردار است که در هیچ‌جای بحث به دستاورد‌ها و گفتمان‌های فمینیستی در مبحث خشونت جنسی ارجاع نمی‌دهد، در نتیجه متن از زاویه درون‌جنبشی ـ درون فمینیستی ـ به مساله خشونت جنسی نپرداخته است. سیاست عدم همدلی در متن او اینجا یک اصل حقوقی قابل دفاع ـ اصل برائت ـ را در برابر حق روایت‌گری خشونت‌دیدگان خشونت جنسی قرار داده است. 

بیش‌مردانگی فضای روشنفکری، سکته‌ای در روایات خشونت جنسی

متن آرش سرکوهی تنها در دو مورد به دو متن مشخص ارجاع مستقیم می‌دهد. به متن دو مرد: «فرشاد اسماعیلی و محسن هویدایی». حواس متن به این نیست که وقتی زنانی از تو در توی دهلیزهای وحشتناک خشونت سیستماتیک حاکم مبنی بر جرم‌انگاری روابط آزاد، تابوسازی از صحبت‌کردن از مباحث «جنسی»، قربانی نکوهی موجود در بحث‌های مربوط به خشونت جنسی، نداشتن قوانین حمایتی، نداشتن دسترسی به مکانیسم‌های پیش‌روی حقوقی و حتی جنبشی مدافع زنان و اقلیت‌های جنسی و جنسیتی گذر کرده و در مورادی چند خشونت‌های جنسی را روایت کرده‌اند؛ نیاز ندارند «تماشاچی بحثی» باشند که در آن شوالیه دفاع از حقوق بشر مردی‌ست که به مصاف نبرد به مردان مدافع این جنبش آمده‌است. چه عجیب که بسیاری متوجه این فضای «بیش‌مردانه» نمی‌شوند.

بیش‌مردانگی در فضای روشنفکری ایرانی چیز جدیدی نیست. از زمانی که زنان اولین تظاهرات‌های عمومی ضد خمینی را در «نه به حجاب اجباری و به اسارت کشیدن تنشان» شروع کردند، ۴۲ سال گذشته‌است. در خلاء نیروهای سیاسی که نیروی سیاسی/تحلیلی زنان آن دوران را جدی بگیرند، خمینسیم رشد کرد. آنکه در زمان تظاهرات‌های هشت مارس ۵۷ به این زنان می‌خندید، باید مدتی بعدتر وقتی همه آحاد جامعه به «اسارت» گرفته شدند، با چشمانی پر از اشک جلوی زنان سازمان‌دهنده آن تظاهرات‌ها می‌ایستاد و سر تعظیم فرو می‌برد. اما حذف سیستماتیک زنان و افراد کوئیر از عرصه‌های اجتماعی و فکری و هنر و جامعه چنانچه می‌بینیم فضای روشنفکری درون  جفرافیای سیاسی ایران را نیز به غایت بیش‌مردانه در معنای همان‌جنسیتی و دگرجنسگرا سالارش ۳ کرده است. بیش‌مردانه به این معنا که آن جدی گرفتن‌ها در لحظه‌هایی که باید توسط مردان دگرجنسگرای همانسو‌جنسیتی در فضای روشنفکری اتفاق بیفتند، اتفاق نمی‌افتند. بسیاری از مردان روشنفکر پس از روایت خشونت‌های جنسی در فضای هنری و روشنفکری نفهمیدند که این صدا در آمده از بخش محذوف همین فضای روشنفکری‌ است. هنوز از جایگاه سخنور و تعیین خط کننده و تحلیل‌گر برای این زنان پایین نیامده‌اند، هنوز در حال خودبازنگری روی تاثیر عادی شدن حذف زنان و افراد کوئیر از جامعه و عادی شدن خشونت جنسی و جنسیتی بر زنان و اقلیت‌های جنسی و جنسیتی و در پی آن به «همه» در متن جامعه  نیستند. هنوز به آن مرحله نرسیده‌اند که از خود بپرسند: «چرا پرحرفی می‌کنم؟ چرا پیش از حرف زدن از جایگاه فرداست روی این موقعیت فرداستی خود تامل نمی‌کنم؟ چرا نمی‌بینم چند زن در کنار من در این فضای خشونت زده حذف شدند؟ چند زن دقیقا در همین فضا حذف فیزیکی ـ زن کشی و خودکشی ـ شده‌اند؟ چند زن نتوانستند پتانسیل‌های فکری و هنری خود را آزاد کنند؟ چطور اقلیت‌های جنسی و جنسیتی و زنان را ما به وسیله عادی شدن خشونت جنسی و جنسیتی بیشتر، بیشتر و بیشتر به حاشیه بردیم؟» نادیده گرفتن خشونت‌های جنسی و جنسیتی مدت‌هاست ره با فاشیسم برده است.

حالا آرش سرکوهی از این‌که مقاله‌ای در این رابطه می‌نویسد و با انتقاد و حتی حمله راویان خشونت جنسی و حامیانشان مواجه می‌شود تعجب می‌کند. اما همچنان بر فراز سر منتقدین می‌ایستد و لحظه‌ای از اسب سفیدی که با آن برای خوشبخت کردن «ما» آمده پیاده نمی‌شود. اگر این جنبش یک مساله را در میان بسیاری از زنان و افراد کوئیر روشن کرده است این است: «باید به نیروی جنبشی  زنان و اقلیت‌های جنسی و جنسیتی متکی باشیم وقتی از خشونت جنسی حرف می‌زنیم و همراهی مردان منتفع از نابرابری جنسی/جنسیتی در این فضا تنها زمانی «همراهی منتقدانه» است، که از سکو‌های بلند سخنرانی پایین بیایند، نگاهی به واقعیت‌ سنگلاخ‌های پیش‌رو بیندازند و در میان همین راه پر فراز و نشیب «همراهی» کنند، در آن صورت اگر نگرانی جدی داشته باشند و در میان بگذارند، مطمئنا شنیده خواهد شد.»

پانویس‌ها:

۱- ماده ۱۱ حقوق بشر: هر شخصی متهم به جرمی کیفری، سزاوار و محق است تا زمان احراز و اثبات جرم در برابر قانون، در محکمه‌ای علنی که تمامی حقوق وی در دفاع از خویشتن تضمین شده باشد، بیگناه تلقی ش

 ۲- کوئیر به افرادی گفته می‌شود که خود را خارج از هنجار‌های جنسی و جنسیتی، جهان مردسالار از نوع دگرجنسگراسالار و همانسو‌جنسیتی سالار تعریف می‌کنند.

 ۳- همان‌سو جنسیتی: کسی که هویت جنسیتی خود را منطبق با جنسیت منتب به او در بدو تولد می‌داند/دگرجنسگرا سالار: نوعی از مردسالاری که تنها گرایش جنسی دگرجنسگرایانه را به رسمیت می‌شناسد 

مقاله آرش سرکوهی را اینجا بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • پویا

    مساله آزادی زنان در ایران و رهائی زنان از ستم تبعیض مضاعف در ایران مساله ای است سیاسی که تنها با بر قراری دموکراسی و حکومت قانون امکان پذیر است. در این پیکار بدون شک مردان و زنان آزادی خواه در یک سنگر مبارزه میکنند. اما سوئ استفاده از جایگاه خود در قدرت و تعرض جنسی پدیده تازه ای نیست و همواره وجود داشته است و از این نظر جنبش به راه افتاده تنها آنچه را که وجود داشته است عیان کرده است. شرط اینکه من با این جنبش همدلی کنم ربطی به جنسیت من ندارد بلکه از جهان بینی من سرچشمه میگیرد این که مرد سالارم یا خواهان برابری انسان ها هستم ربطی به مرد بودن من ندارد بلکه دیدگاه من به زندگی است که آن را تعیین میکند. در کشورهائی که آزادی فردی و سیاسی وجود ندارد و حاکمیت قانون تنها در خدمت حاکمان است نه مردم احترام به آزادی فردی نیز در بین مردم شکل نمی گیرد و این عدم احترام به آزادی فردی به ویژه در نگاه جنس نر به جنس مخالف جلوه ویژه ای دارد. من ترجیح میدهم به جای مرد سالار این جوامع را نرینه سالار بخوانم. اینها تنها جوانب اندکی از پیچیدگی مساله است. بدون شک برای از بین بردن رسوبات فرهنگی ارتجاعی نیاز به زمان و تحولات بنیادی اجتماعی داریم. اما به کار گیری قدرت برای تسلط بر دیگری جهت استفاده جنسی و آزار جنسی مساله ای است که وقتی عیان شد باید در چهار چوب قوانین موجود در هر کشوری مورد بررسی قرار گیرد. از این زاویه آرش سر کوهی به نکته درستی اشاره کرده است. نباید حیثیت افراد را تا زمانی که جرمشان ثابت نشده است از بین برد و اینجاست که مساله پیچیده میشود. اگر نوشته سرکوهی خشک و خالی از همدردی است به این خاطر است که به یک مساله حقوقی میپردازد. هیچ زبانی خشک تر و بی روح تر از زبان حقوق نیست. من خشم نویسنده را درک میکنم که در حرفهای سرکوهی هم دلی نمیبیند ولی شما وقتی به دادگاه میروید با عواطف خود سنجیده نمیشوید بلکه با مدارک و دلایل و شواهد سنجیده میشوید و قاضی هم تنها بر مبنای شواهد عینی حکم صادر میکند بی آنکه با شما همدردی نشان دهد. اینکه جنبش "می تو" یک ناهنجاری اجتماعی را که پنهان بوده است عیان کرده است جای بسی خرسندی است ولی حواسمان باشد که طرح این مساله وسیله ای برای انتقام های شخصی و حتک حرمت دیگران نشود اگر نه آلت دست فاشیست ها قرار میگیرد.