کانت و سیاست
اُتفرید هوفه − موضوع «کانت و سیاست» در تحقیقات کانتی ناشناخته نیست، اما بهعنوان موضوعی اصلی مطرح نمیشود. سخنرانی در همایش «سیصد سال ایمانوئل کانت».
یادداشت مترجم:
اغراق نکردهایم اگر ادعا کنیم تلاشهای اُتفرید هوفه، کانتشناس برجستهی آلمانی، در معرفی و تفسیر آرای کانت چشمانداز جدیدی را به کانتشناسی معاصر گشوده است. فعالیتهای نظری هوفه از سه جنبه واجد اهمیت است:
نخست، در مقام سرویراستار شماری از آثار مجموعهی «Klassiker Auslegen» در انتشارات «Akdemie Verlag»، با همیاری مفسران سرشناس بینالمللی، مجموعهی تفسیری بینظیری را از تقریباً اغلب کتابها و مقالههای کانت گردآوری کرده، که در آنها بهشیوهی تفسیری خطی بسیاری از کلافها و پیچیدگیهای نوشتههای کانت گشوده شده است.
دوم، کتابهایی که خود هوفه در مورد فلسفهی کانت نوشته، بهویژه دو کتاب
Kants Kritik der reinen Vernunft. Die Grundlegung der modernen Philosophie
Kants Kritik der praktischen Vernunft: Eine Philosophie der Freiheit
که در آنها بالاتر از همه به اهمیت معاصر نظریات کانت در یک فرم تفسیری نو پرداخته شده است.
سوم، توجهی که هوفه به فلسفهی سیاسی کانت دارد و در مقام یک شاگرد کانت به سراغ فلسفهی سیاسی اندیشمندانی چون ارسطو یا هابز رفته است.
آنچه در پی میآید، متن سخنرانی اُتفرید هوفه در همایش «سیصد سال ایمانوئل کانت» است و مطالعهی آن در شرایطی که جمعی از ملیگرایان و قومپرستان عقل را تخته کرده بر طبل جنگ میکوبند خالی از فایده نیست.
سخنرانی اُتفرید هوفه
موضوع «کانت و سیاست» در تحقیقات کانتی ناشناخته نیست، اما بهعنوان موضوعی اصلی مطرح نمیشود. کانت همانا یک جهانوطن محبوب نزد همگان است، کسی که در مقام نابغهی جهانی فلسفه تقریباً در همهی زمینهها بهطور دورانساز چیز جدیدی گفته است. ازهمینرو، بهندرت کسی بتواند تمام مباحث مطرحشده توسط کانت را به یک میزان مورد تفحص قرار دهد. موضوعاتی که اکثریت مورد توجه قرار میدهند عبارت است از معرفتشناسی - همانطور که اونورا اونایل[1] بهطرز قانعکنندهای نشان داده - در گونههای معتدل آن، ازجمله، نقد برهانهای اثبات وجود خدا، ایدهی خودآیینی در فلسفهی اخلاق و مهمتر از همه امر مطلق. کانت در مقام متفکری سیاسی و حتی سیاسی-جهانی و جهانوطنی کاملاً برای ما آشنا نیست.
جهانوطنی از کونیگزبرگ
جهانوطنگرایی کانت در شخصیت وی متجلی شده است و آنهم بهسیاقی متناقضنما: کانت هرگز زادگاهش را ترک نکرد اما شهروندی جهانی است. این امر حاکی از یک پیام سیاسی صریح است: جهانوطن حقیقی کسی نیست که با هواپیما به دور دنیا سفر میکند، بلکه کسی است که در هر کجا که باشد از آنجا علاقهای به کل دنیا نشان میدهد. کانت الگویی برای علایق دور از ذهن است. این حتی سر از حکایت در آورده است: وی قادر بود در محضر یک انگلیسی تاور بریج در لندن را با چنان دقتی توصیف کند توگویی از تجربهی شخصی خود میدانسته است. بنابراین، نکتهی نخست: کانت جهانوطن به این معناست که تقریباً به تمام مباحث کیهان و جهان ما علاقه نشان میدهد.
مفهوم روشنگری
کانت بهواسطهی مفهوم خود از روشنگری شهرت یافته است. تعریف وی هرچند برای ما بدیهی شده است، اما این تعریف درواقع واجد جنبهای تحریکآمیز است. روشنگری (روشنییابی) - در زبان فرانسه « (siècle des) lumières» و در انگلیسی «enlightenment» - به معنای آن است که فرد روشنایی را به درون تاریکی بیاورد، یعنی شفافیت ایجاد کند و از این طریق، بهعنوان نمونه، با ایدئولوژیها، خرافات و تعصبات درافتد و درعوض دانش عینی را بجوید. کانت از هر حیث از این هدف پیروی میکند. افزون بر این، یک گام عقب مینهد و میپرسد: پس انگیزهی اصلی که ما را در این راه توانا میسازد و توجیه میکند چیست؟ پاسخ واجد شهرت جهانی او این است: «روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویشتن تحمیل کرده است». با استفاده از عبارتِ در ادبیات لاتین معروفِ «Sapere aude! » قادر است بگوید: «در بهکارگیری فهم خویش شهامت داشته باش! » فهم با دانش محض تفاوت دارد، نه تنها بهطور شناختی، بلکه همچنین بهمنزلهی نوعی قوهی داوری قابل درک است. و بالاتر از همه، فرد باید شهامت استفاده از فهم را از خود نشان دهد، یعنی نوعی کارایی و عملکرد شخصی ارائه دهد. این امر موضوعاتی چون آزادی، مسئولیت شخصی و خوداندیشی را به ذهن متبادر میسازد. یا اگر در مفاهیم سیاسی فرموله کنیم: کانت از نوعی دموکراتیزاسیون عقل حمایت میکند. ما باید در میان خود در مورد قوانین اساسی همزیستی و زندگی سیاسی بحث کنیم. درست است که فلاسفه برای این منظور تجربهی تاریخی و سیستماتیک را مطرح میکنند، اما هر شهروند این دنیا نیز حق دارد استدلالهای خود را ارائه دهد و در صورت لزوم اعتراض کند.
نقد
نکتهی دیگر در تفکر سیاسی کانت، مهمترین ابزار آن، یعنی نقد را بیان میکند. نقد اما به معنای طرد یا حمله قابل درک نیست، بلکه طبق الگوی – و این همان چیزی است که آن را سیاسی میکند – نوعی حاکمیت قانون، به بیان دقیقتر، روندی قانونی، البته نه روندی کیفری که در آن ناگزیر کسی محکوم میشود، بلکه طبق الگوی روندی مدنی. باید بهطور کاملاً تخصصی مورد بررسی قرار گیرد که چه چیزی لهِ یک دیدگاه خاص و چه چیزی علیه آن اقامه میشود؟ و در خاتمه، به معنای نقدی قضائی، حکمی – دستکم موقتی و مقدماتی – صادر میشود. پیشفرضهایی که خلق میکنیم هر چه اندک باشند راحتتر میتوانیم ازابتدا به یک توافق دست پیدا کنیم. سپس، باید دید تا کجا میتوان گامبهگام پیشروی کرد. و همانگونه که میدانیم، کانت نسبتاً زیاد پیش میرود. کافی است به نقد برهانهای اثبات وجود خدا، امر مطلق یا مفهوم وی از حاکمیت قانون بیاندیشیم. تا همینجا در مورد برخی از عناصر کلی سیاسی در تفکر کانت و شیوهی آن یعنی ایدهی نقد قضائی.
نوشتههای سیاسی
ما در خود «نقد عقل محض» به ایدههای زیادی در مورد فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاسی، مانند ایدهی جمهوری، برمیخوریم. اما بالاتر از همه دو نوشته از کانت سیاسی بهمعنای دقیق کلمه است. یکی از آنها نوشتهی «بهسوی صلح ابدی» مربوط به سال ۱۷۹۵ است. اجازه دهید این مطلب پر حرف و حدیث را تکرار کنم که بههنگام، قبل از سالگرد دویست سالگی این نوشته [۱۹۹۵]، به صدراعظم و وزیر امور خارجهی وقت [آلمان] توصیه میشود که همایشی بینالمللی در این زمینه برگزار شود تا برای نخستین بار نشان داده شود که با این نوشته آلمان نیز در تاریخ فرهنگیاش واجد جنبهای «متفاوت» است. متاسفانه، این فرصت در آن زمان از دست رفت.
«نقد عقل محض» اثری حجیم و بسته به چاپ آن بیش از ۸۰۰ صفحه را شامل میشود، درحالیکه نوشتهی «بهسوی صلح ابدی» - که نه اوتوپیایی سیاسی، بلکه یک چشمانداز واقعبینانه است – چیزی بیش از حدود ده درصد از «نقد» را شامل نمیشود. این در وهلهی نخست گویای مبنای موضوعی فشردهتری است – در این نوشته کانت مجبور نیست مانند «نقد عقل محض» به مباحث متعدد بپردازد. اما همچنین نشان میدهد که از این خودمختاری برخوردار بوده که بهطور نسبتاً سریع به هر کدام از نکات تعیینکننده برسد.
این نوشته به دو بخش اصلی مادههای مقدماتی و مادههای قطعی تقسیم میشود و بدین ترتیب کانت از الگوی معاهدات صلح در آن دوره پیروی میکند. بدانگونه که بهرغم برخی انتقادات، از حیث زبانی و بلاغی نیز نویسندهای برجسته است. «نقد عقل محض» به زبان آلمانی درخشان سیسرونی نگاشته شده است. نوشتههای عامهپسندترش که در «ماهنامهی برلین» منتشر میشد حاکی از این مطلب است که برای مخاطب وسیعتر نیز زبان مناسباش را میجوید. کانت تنها معاهدات صلح در آن دوره را الگو قرار نمیدهد. همانطور که خود خاطرنشان میکند، عنوان «بهسوی صلح ابدی» از سردر میخانهای در هلند برگرفته شده، که قبرستان مجاور را نشان میدهد، یعنی مکانی را که در آن آدمی به صلح و آرامش ابدی رهسپار میشود. این عنوان حاوی ذرهی نیرومندی از آیرونی است که بههیچرو با کانت بیگانه نیست.
صلح
من دراینجا تنها به دو جزء از مادههای مقدماتی نوشتهی صلح اشاره میکنم. نخست این که صلح برای کانت به چه معناست: نه آتشبسی موقتی، که به محض آنکه دوباره از نظر سیاسی، نظامی و اقتصادی به قدر کافی تجدید قوا حاصل شد، در اولین فرصت شکسته میشود، بلکه صلحی «ابدی» مد نظر است، که در وهلهی نخست بهطور کمّی درک نمیشود، زیرا آینده قابل پیشگویی نیست، یعنی نمیتوان گفت که صلح حقیقتاً همواره میان مردم برقرار خواهد ماند. به عبارت دیگر، صلح «ابدی» از حیث کیفی منظور شده است. درست همانطور که در ازدواج به نوعی وفاداری ابدی متعهد میشویم و این تعهد را بیقیدوشرط میپذیریم، صلح نیز باید دستکم در لحظهی انعقادش بیقیدوشرط باشد. صلح چیزی است که نیاز به اعتماد متقابل بیقیدوشرط دارد و همانطور که کانت ادعا میکند، در تنزل ارتش، یعنی در خلع سلاح آن و نه تجهیزش با اسلحه، نمود مییابد.
فلسفهی حق و دولت
مهمترین نوشتهی کانت در مورد فلسفهی حق و فلسفهی دولت «مبادی متافیزیکی آموزهی حق» نام دارد. دراینجا، آموزه (Lehre) بهمعنای آموزش (doctrina) نیست، یعنی به این معنا نیست که مثلاً یک درسگفتار ارائه دهید، بلکه نوعی بازنمایی سیستماتیک از حق است. ما در مفهوم حق یکی از معدود نقاطی را مییابیم که کانت در آن احساساتی بهنظر میرسد، زیرا حق را «تخم چشم خدا بر روی زمین» میخواند. از این نقطه به بعد، وقتی در مورد حالِ حاضر بحث میکنیم، میتوانیم بهاتفاق خوب بیاندیشیم تا کجا حاضریم حق را توسعه یا فراتوسعه دهیم، و آن هم نه فقط به نام ثروتمندان و قدرتمندانی که استطاعت وکلای خوب را دارند، بلکه همچنین بهنام نمایندگان دولتی ما. بههررو، «تخم چشم خدا بر روی زمین» نه مستحق توسعه است و نه فراتوسعه.
یک عنصر دیگر در فلسفهی حقوقی کانت «حق ذاتی» است. ایدهی حقوق بشر، حتی اگر بهطور مستقیم چنین خوانده نشود، در همینجا نهفته است. موضوع تعیینکننده نزد کانت کاربرد امر تکین است: تنها یک «حق ذاتی» یکه وجود دارد. چنین مینماید که این با سیاههی امروزه متداول حقوق بشر مغایرت داشته باشد. اما کانت از بنیان فلسفی و اساس مشروعیت پرسش به میان میآورد، بااینحال، میتوان با استدلالهای اضافی حقهای متنوع دیگر، یعنی حقوق بشر به حالت جمع را از آن استخراج کرد.
کانت از معدود فیلسوفانی است که هنوز هم در رابطه با یک نظریهی مالکیت، یعنی «مال من و مال تو بیرونی»[2]، ارزش مطالعه دارد. این را باید خودانتقادانه پذیرفت: مالکیت هرچند پدیدهای بسیار مهم در نظام حقوقی ماست، اما ملاحظات فلسفی بنیادین در این مورد که چرا مالکیت باید وجود داشته باشد یا چرا نباید وجود داشته باشد نادر و کمیاب شده است. در این زمینه کانت میتواند شریک مناسبی برای بحث باشد. بنا به ملاحظات وی، افزون بر «حق ذاتی»، حقی اکتسابی نیز وجود دارد: «مال من و مال تو بیرونی». بااینحال، هر دو این حقها عجالتاً تنها واجد اعتباری موقت و مشروطاند.
حقوق عمومی
برای کانت، چونان برخی دیگر از فیلسوفان عصر روشنگری، حق پیش از موجودیت دولتی آغاز میشود. از این منظر، نظام دولتی تنها واجد اهمیتی فرعی و عاملی است ضروری جهت تضمین مناسبات حقوقی و افزون بر این، برای این منظور که این مناسبات مورد تفسیر واقع شده و در صورت بروز اختلافْ طبق قانون تصمیمگیری شود. بنابراین، قوای عمومی برای اجرای قانون، که در وهلهی نخست موقتاند، بهطور مطلق، یعنی دائم، ضروری میشوند. کانت این ایده را در «آموزهی حق» و حتی بهطور صریحتر در نوشتهی «بهسوی صلح ابدی» در سه بعد بسط میدهد که هر کدام بهطور مجزا قابل تصورند: نخست، اگر از پایین شروع کنیم، میان اعضای اجتماعی حقوقی که نیاز به یک قدرتِ دولتیِ عمومیِ واجدِ اقتدارِ اجباری، یعنی دولت مجرد، نیاز دارند رابطه وجود دارد. سپس، روابط بین دولتهای مجرد بهوجود میآید که ضروری است ماهیت قانونی نیز داشته باشد. پرسش کانت این است: آیا ممکن است میان دولتها نیز نوعی همزیستی مطابق با قانون حاکم شود؟ طبق «تخم چشم خدا» باید نیز چنین باشد، و بنابراین مسئولیت آن بر دوش بعد دوم حقوق عمومی یعنی «حقوق بینالملل» میافتد. سوم، رابطهای وجود دارد که بهعنوان یک نقطهنظر نسبتاً جدید است: «حق جهانوطنی».
حق جهانوطنی
این را کانت بهعنوان رابطهی میان افراد و دولتها از حیث تشریک مساعی درک میکند. من فقط خیلی مختصر به آن اشاره میکنم: این در مورد حقوق تجاری بینالمللی و جهانی است، اما نه یک حقِ مدنی و تجاریِ انشائی، بلکه یک حق بهمعنای claim [حق مطالبه] انگلیسی: فرد چه ادعاهایی میتواند داشته باشد و به چه چیز مجاز است، یعنی از نقطهنظرهای اخلاقی یا اخلاقی-حقوقی به چه چیز مجاز است؟ دراینجا، کانت از ایدهی بعداً معروف «حق بازدید» و نه «حق مهمان» دفاع میکند. به بیان دقیقتر، شما حق دارید درِ کشور دیگری را بزنید، اما نباید از این کشور توقع انجام چیزی بیش از اینکه در را بگشاید و بگوید خوش آمدید اما نمیخواهیم شما را نگه داریم داشته باشید. بنابراین، حق ماندن در آنجا را ندارید. در آن زمان، این در وهلهی نخست نقدی بر استعمارگری بود، ازجمله بر برخی از کشورهای تجاری که مسیر دسترسی به بنادر ژاپنی، چینی و سایر مناطق را تحمیل کردند. این تحمیل در نظر کانت نقض صریح «حق شهروندی جهانی» بود. منظور کانت بهطور کلی این است که یک دانشمند اجازه دارد ایدههایش را ارائه دهد، یک تاجر کالاهایش را بفروشد، یک مبلغ مذهبی شاید دیناش را تبلیغ کند، اما دیگران حق دارند یا بگویند ما دوست داریم شما را بشنویم، ما دوست داریم چیزها را بخریم، یا این که بگویند ما دوست نداریم، ما میخواهیم در میان خودمان بمانیم.
پیشرفت حقوقی
مدتی است که ما نسبت به ایدهی پیشرفت انتقادی شدهایم. علت این امر، تقلیل پیشرفت به عرصههایی خاص و عصر روشنگری به نوعی ایدهی پیشرفت است. درواقع، تردید نسبت به پیشرفت و همچنین روشنگری از خود عصر روشنگری آغاز میشود. این ژان-ژاک روسو - بعداً یکی از مشارکتکنندگان در پروژهی عظیم روشنگری فرانسوی «دایرهالمعارف» - است که در نخستین رسالهی تحسینشدهی خود «آیا احیای هنرها و علوم موجب پالودگی رفتارهای ما شده است؟ »[3] یورشی مهیب را علیه ایدهی پیشرفت سازماندهی میکند. کانت مفهومی محتاطانه [از پیشرفت] دارد: پیشرفتها در هنرها و علوم را منکر نمیشود، اما از نقطهنظری عقلانی پرسشی را مطرح میکند مبنی بر این که آیا پیشرفت برای انسانها واجد نوعی ارزش، اگر بهطور پیشاکانتی صورتبندی کرده باشیم، ارزشی یودیمونیایی، و بهتعبیر کانتی، ارزشی اخلاقی است؟ کانت دراینجا ممکن است بگوید در بیشتر موارد خیر، بااینحال، ما باید مفهومی از پیشرفت را – که در این مورد وظیفهای اخلاقی را نیز شامل میشود –حفظ کنیم، یعنی ایدهی نوعی پیشرفت در قانون، مبنی بر این که در چارچوب دولتهای مجرد، جوامع خود را بهسوی نوعی جمهوری توسعه میدهند، و جمهوری به این معناست که یک ملت بر طبق قوانین بر خود حکومت کند. کانت مخالف دموکراسی نیست، اما خواستار آن است که حاکمیت مردم، یعنی حاکمیت-بر-خویشتن، مطابق قوانین برابری انجام شود. بهطور سادهتر و دقیقتر، کانت با ایدهی جمهوری تقریباً همان چیزی را نمایندگی میکند که ما دموکراسی مشروطه میخوانیم. دیدگاه دوم در زمینهی پیشرفت حقوقی این است که بین دولتها نیز مناسبات حقوقی و حقوقی-بینالمللی توسعه پیدا میکند و حتی ممکن است چیزی نظیر نظم حقوقی جهانی بهوجود آید، که واحد اساسی برای قانون یعنی دولت مجرد را از میان برنمیدارد، بلکه در صورت لزوم آن را تکمیل میکند.
انگارهی بشری[4]
نکتهی آخر به چیزی مربوط میشود که به عقیدهی کانت ذات بشری را تشکیل میدهد. از زمان افلاطون و ارسطو، دوباره در مناقشهی میان هابز و لاک در عصر مدرن، فیلسوفانی وجود داشتهاند که میگویند انسان، بهبیان لاک، موجودی اجتماعی و صلحطلب است و فیلسوفانی نیز هستند که همراه با هابز انسان را موجودی اجتماعگریز میدانند. کانت در تقابل با هر دو این مواضع افراطی قائل به قول معروف «اجتماعپذیری اجتماعگریزانه» است. مردم واجد هر دو گرایشاند: هم دوست دارند در صلح، هماهنگی و دوستی با هم زندگی کنند و هم قصد دارند بر دیگران تسلط پیدا کنند. کانت سه قوهی محرکهی دخیل در این امر را نام میبرد، که صرفاً سلبی یا تنها ایجابی ارزیابی نمیشوند: اشتیاق شدتیافته به جاهطلبی، میل به سلطهطلبی، و آزمندی، به اینمعنا که آدمی بسیار بیشتر از آنچه که برای بقای محض لازم است میخواهد. با این انگارهی بشری نه بدبینانه و نه خوشبینانه، با این درک واقعبینانه از انسان بهواسطهی «اجتماعپذیری اجتماعگریزانه»، به پیادهروی با چکمههای هفتمایلی[5] در اندیشهی سیاسی کانت خاتمه میدهیم.
پانویسها
[1] Onora O’Neill
[2] das „äußere Mein und Dein“
[3] „Si le rétablissement des sciences et des arts a contribué à épurer les moeurs“
[4] Menschenbild؛ مفهومی در انسانشناسی فلسفی مبنی بر ایدهای که کسی از ذات و سرشت بشری دارد.
[5] Siebenmeilenstiefeln؛ در افسانهها، چکمهای با قدرت جادویی که به پوشندهی آن امکان میدهد در مدت زمانی کوتاه مسافتی طولانی را بپیماید.
نظرها
داود بهرنگ
با سلام من مقالۀ روشنگری کانت را ترجمۀ مفهومی کرده ام. آن را که با گفتار هُوفه هم بی مناسبت نیست این جا می آورم. بگویم که؛ ویژگی متن کانت عبارات طولانی ـ گاه در ده تا پانزده خط ـ و دربردارندۀ چندین و چند گزاره است. من متن او را جمله بندی کرده ام. متن کانت در چند مورد حاشیه دارد که من آن ها را درز گرفته ام. این ترجمه ـ بیشتر از این بابت که روشن کند این غول قرن هژده کیست ـ به این لحاظ یک ترجمۀ "مقصد گرا" است. کانت می نویسد: روشنگری بیرون رفت از وضعیتی است که آدمی گردنش زیر یوغ قیمومیت است. این وقتی است که آدمی قادر نیست خودش خوب و بد را تشخیص دهد. آدمی این جا مقصر است اگر که می تواند از این وضعیت بیرون آید اما چنین نمی کند. این است که می گویم: به خود آی و برون آی! شعار روشنگری است. زمانه دیری است که نیروهای امدادگر غیبی را از پهنۀ زندگی آدمیان بیرون رانده است. به این سبب و هم به سبب آن که آدمی دیگر عاقل و بالغ است زمانه دیگر آدمی را به خود وانهاده است. در روزگار ما اما کم نیستند کسانی که همچنان گردن به زیر یوغ دارند و روا می دارند که دیگران بر آنان استیلا یایند. این دیگر کرختی و کاهلی است. ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) این وضع اما بدک هم نیست. من وقتی کتابی دارم که جای عقلم است. کشیشی دارم که جای وجدانم است. کسانی را دارم که به من می گویند چه بخورم چه نخورم ... دیگر چرا خودم را به درد سر بیاندازم ؟ وقتی می توانم دیگری را استخدام کنم که بار من را به دوش بکشد چرا دیگر خودم را به زحمت بیاندازم؟ تازه بیرون رفت از این وضعیت برای زن ها خیلی دشوار است. بی خطر هم نیست. بی دلیل نیست که بزرگان ما جای ما قبول زحمت کرده اند و ما را از شر پرداختن به این قبیل کارها بی نیاز کرده اند! دشمنان روشنگری نخست گاوان اهلی خود را گرفتار حماقت می کنند و حساب شده و با دقت چنان شرایطی را به وجود می آورند که این مخلوقات اهلی دیگر جرأت نمی کنند که پایشان را تک و تنها حتی یک قدم فراتر از حصار چراگاهشان به زمین نهند. پس ایشان را تهدید می کنند و خطرناک بودن هر حرکت خود سرانه را به آنان گوشزد می کنند. این خطر اما برای کسانی که خود سرانه چند بار بروند و بیفتند و به پا خیزند و آنگاه بیاموزند که همچنان بروند چندان جدی و بازدارنده نیست. ولی خیال یک بار خودسرانه رفتن و آنگاه به زمین خوردن هنوز برای برخی چنان وحشتناک است که عمری را بس است. ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) کوشش از برای برون رفت از این وضع ـ به این ترتیب ـ وقتی که آدمی تک و تنهاست و به وضعیتی که دارد خو گرفته است بسیار دشوار است. آدمی گاه از این وضع خوشنود هم می شود. آری چنین است؛ چون که آدمی هنوز نیاموخته که فهمش را برای برون رفت از یک چنین وضعیتی به کار گیرد. هرگز هم امکانش را نداشته است. استفادۀ حتی آگاهانه از رهنمودهای کتابی و چه باید کردهای کلیشه ای که راهکارهایی مکانیکی اند ـ و ای بسا سوء استفاده اند ـ از برای این کار و از برای به کار انداختن فهم ـ که استعداد طبیعی بشر است ـ همچون غل و زنجیر عمل می کند و فرد را در وضعیتی که گرفتار آن است همچنان نگه می دارد. بوده اند کسانی که به در آمده اند و اما در پرش از هر گودالی که بر سر راهشان قرار گرفته همواره در تردید بوده اند. چرا که خودسرانه رفتن را عادت نکرده اند. این است که می بینیم کم اند کسانی که به عزم و اراده این راه را ـ که پر پیچ و خم نیز است ـ طی کنند. آنانی که چنین می کنند اما راهپیمایی آتی شان پُر از اعتماد به نفس است. بیرون رفت از وضعیت زیر یوغ بودن در اَشکال جمعی اما ممکن تر است. همین که فرد فرصت بیابد دیگر اجتناب ناپذیر است. در هر جمعی ـ حتی در میان مِهتران ـ هستند کسانی که خود اندیشند. همین که چنین کسانی گردنشان را از زیر یوغ به در آرند الهام بخش دیگران خواهد بود. آدمی را توجه دادن به ارزش های انسانی و فراخواندن به این که خودسرانه بیندیشد معنایی دارد که البته هر کس آن را می فهمد. ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) عجیب است که برخی مهتران در پی ایجاد قیمومیت آن را بردوام نگاه می دارند. اگر چنانچه آنان به خود نیایند و گردن از زیر یوغ به در نیارند این مناسبات دیر پا خواهد بود. بی جهت نیست که گفته اند به خوی زیستن و نیندیشیدن رسم زیانباری است که آثار ناگوار آن سرانجام گریبان بانیانش را هم خواهد گرفت. هم از این روست که اکنون روند برون رفت به کُندی پیش می رود. با انقلاب شاید بتوان از اثرات زیانبار یک استبداد افسار گسیخته کاست. شاید بتوان جلوی ویرانگری یک حکومت ستمگر و سرکوبگر را گرفت. اما هرگز نمی توان در نحوۀ اندیشیدن یک جامعه ایجاد تغییر کرد. البته می توان پندارهای پیش داورانه و دور از خرد ـ و رسوا ـ را برداشت و جای آن حجم تازه ای از همین نوع پیش داوری ها را کاشت و گردن مردمی را که همه عمر تحت قیمومیت بوده اند از نو به زیر یوغ برد. روشنگری تنها به آزادی نیاز دارد. آزادی یعنی که آدمی دارای این امکان است که در جامعه به فهم خود از چه باید کرد خود آزادانه سخن بگوید. این معنی آزادی در بی زیان ترین شکل ممکن است. ادامه در 5
داود بهرنگ
(5) اینک فریاد مخالفت از هر سو برخواهد خاست. گفته خواهد شد که نه! میندیشید! - نظامی خواهد گفت: میندیشید. شما را چه به این کار؟ رژه تان را بروید. - مأمور مالیات خواهد گفت: مالیاتتان را بپرازید. غرق کدامین فکرید؟ - کشیش خواهد گفت: فکر و اندیشه دیگر چیست؟ نگران ایمانتان باشید! و یکی ـ که اکنون بی نظیر است ـ در این میان خواهد گفت:نه! به استناد قانون بیندیشید. در بارۀ هر چه که می خواهید بیندیشید؛ آزادانه! و در ادامه باز خواهد گفت: آری! به استناد قانون بیندیشید! آزادانه! آزادی در همۀ این موارد نقض می شود. اما در کجا و در چه موردی است که سد راه روشنگری است؟ در کجا و در چه موردی است که شاید به سود روشنگری است؟ به نظر من این که فرد بتواند آزادانه به فهم خود از چه باید کرد خود در جامعه سخن بگوید اساس روشنگری است. آزادی در سایر موارد به ویژه آن جا که فرد آزادانه در استخدام است و پذیرفته که کار مشخصی را به ترتیب مشخصی انجام دهد ربط به روشنگری ندارد. اگر چنانچه بخواهم آزادی مرتبط با روشنگری را با مثال شرح دهم می توانم بگویم که این دو یکی بسان گفتار آزادانۀ میان محقق دانشگاهی و مخاطبین او در سراسر عالم است. یکی بسان کاری است که یک کارمند در اداره اش می کند. ادامه در 6
داود بهرنگ
(6) گفتنی است که ما اکنون در جامعه ای بسر می بریم که آدم ها در آن در استخدام ادارات و مراکز خدماتی اند. در این گونه موارد نمی توان از رفتار به رای و از آزادی عمل سخن گفت. افراد باید بر طبق قرار داد و در چهارچوب مقررات عمل کنند. من البته لازم می دانم که در این گونه موارد هم راهکارهای رسمی از برای بیان آزادانه آراء به ویژه در مواردی که ناظر به طرح ایراد و اشکال است در نظر گرفته شود. راهکارهایی که به فرد این امکان را بدهد که او در اوقاتی که فارغ از تکلیف است بتواند به نام خود از چه باید کردی که بنا به فهم خود دارد آزادانه با جامعه سخن بگوید. مثال می زنم. یک شهروند حق امتناع از پرداخت مالیات را ندارد. ولی همین شهروند بایست مجاز باشد که اگر به نظرش می رسد پرداخت مالیات ناروا و یا غیر عادلانه است آن را آزادانه با افکار عمومی در میان نهد. همین حق را یک نظامی هم بایست در ارتباط با کار خود داشته باشد. کشیشی هم که در دانشگاه تدریس یا در کلیسا موعظه می کند بایست همین حق را داشته باشد. او باید بتواند آزادانه در ساعات غیر اداری اش به نقد کلیسا و به طرح آراء و عقاید خود بپردازد. آزادی در این گونه موارد مصداق روشنگری است. بسان گفتاری است که میان یک محقق دانشگاهی و مخاطبین او در سراسر عالم در جریان است. تا زمانی که چنین نکنیم و اگر برای مثال یک کشیش مجاز به این کار نباشد آنچه نارواست همچنان همیشه در میان ما و تا به ابد ناروا خواهد ماند. ادامه در 7
داود بهرنگ
(7) بگذار به این بپردازم که آیا برای مثال یک کلیسا می تواند از کشیشانی که در استخدام خود دارد تعهد بگیرد که در همه حال وفادار به مرامنامه کلیسا باشند و آن را آن چنان که هست و قیم مآب است به مردم انتقال دهند و حتی به نحوی استمرار آن را تضمین کنند؟ به نظر من چنین کاری هیچ شدنی نیست. وانگهی هر آنچه که سد راه روشنگری مداوم از برای بشر است می بایست بی اعتبار تلقی شود. بنابراین یک چنین قرار دادی حتی اگر امضای خداوندگاران حکومتی و مجامع بین المللی هم پای آن باشد بی اعتبار است. اساساً به نظر من هیچ نسلی حق ندارد مانع از تداوم روشنگری و گسترش دید و درک نسل آینده شود. هر نسلی باید امکان باز نگری بر روند زندگانی خود را داشته باشد. از بین بردن چنین امکانی جنایت علیه ارزش های نهادین بشر است. سرنوشت بشر در گرو همین بازنگری هاست. آیندگان البته که می توانند راهکار گذشتگان را دور بریزند و اگر چنانچه این راهکارها ناروا و نادرست است بدان ها به دیدۀ جنایت علیه بشر بنگرند. ملاک و معیار در تدوین قانون به نظر من این است که بگوییم اعتبار این قانون تا زمانی است که مردم آن را به خواست خود تغییر دهند. این تغییرات به ویژه در ارتباط با درک و فهم از دین ضرورت دارد. نقد و بررسی و اراده به تغییر در صورت لزوم همیشه باید آزاد و ممکن باشد. ادامه در 8
داود بهرنگ
(8) این را بگویم که این جا سخن از حقوق بشر به میان است. هر نسلی موظف به تداوم روشنگری است. کوتاهی در این کار به معنی نقض "حقوق مقدس بشر" و پایمال کردن آن است. چرا کوتاهی؟ بگوییم حاکمیت اجازه نداد؟ چطور می شود؟ حق تصمیم گیری در بارۀ سرنوشت مردم بدست مردم است. [حاکمیت کیست؟] اگر مردم حق ندارند؛ حاکمیت به مراتب هیچ حقی ندارد. اعتبار وجودی حاکمیت در تبلور خواست و ارادۀ مردم است. جز این معنا ندارد. وظیفۀ حاکمیت است که چنین امکانی را به وجود آورد. بگوییم مقامات کلیسا مخالفت کردند؟ حاکمیت پس چکاره است؟ مگر ضمانت تداوم روشنگری از وظایف اساسی حاکمیت نیست؟ حاکمیتی که به جای نشاندن چند کشیش زورگو و ستمگر سرجایشان دست به تفتیش عقاید می زند و مانع از روشنگری می شود [کجایش حاکمیت است؟ و] چه اعتباری دارد؟ از من پرسیده اند که ما اکنون در کجای کاریم؟ روند روشنگری به کجا رسیده است؟ پاسخ من این است که ما در راهیم. کارهای ناکرده و راه های نارفته به ویژه آنجا که سخن از دین به میان است بسیار داریم. مراد ما این است که آدمی از وضعیتی که او را وامی دارد تا گردن به زیر یوغ دهد درآید و خود اندیش گردد. من از روند کار خرسندم. به نظر من اکنون موانع راه روشنگری و راه برون رفت از وضعی که آدمی کاهلانه قیمومیتش را گردن می نهد کم تر شده است. این است که من عصر فردریک را عصر روشنگری می دانم. ادامه در 9
داود بهرنگ
(9) همگان [همیشه] گفته اند که «تعیین دین از برای مردم از وظایف حکومت یا پادشاه است.» من فردریک را که ایجاد شرایط آزاد در این باره را از وظایف خود می داند و هیچگاه نخواسته که دیگران او را قهرمان روا داری بدانند الگوی شایستۀ روشنگری می دانم. بشریت به نظر من مدیون اوست. او را بایست نخستین حکمرانی دانست که آدمیان را رها از قید قیمومیت می خواهد و نیز می خواهد که آدمی خود اندیش و دارای وجدانی باشد که بتواند آن را هر آن آزادانه اساس داوری خود قرار دهد. در دورۀ پادشاهی اوست که کشیش هر کلیسایی مجاز است که آراء دینی خود را که گاه با آرای متداول و رسمی هم همخوان نیست آزادانه با جامعه در میان نهد. وقتی کشیش که در استخدام دولت و کلیساست مجاز به این کار است دیگران به مراتب فارغ بال ترند. آنچه بدین دوره در میان ما روی می دهد نشانگر آزادی است. رسم و راهش به دیگران حتی در جاهایی که حکومت در بارۀ وظایف خود دچار سوء تفاهم است سرایت خواهد کرد و سر منشاء الهام خواهد شد. تجربۀ ما به روشنی گواه آن است که آزادی بیان به هیج وجه منافات با زندگی مسالمت آمیز مردمان و امنیت آنان ندارد. در ما آدمیان یک نتراشیدگی و نخراشیدگی وجود دارد که اگر چنانچه عوامل بیرونی به زور و تهدید در دوام و بقای آن نکوشند به تدریج صیقل می یابد و هموار می گردد. ادامه در 10
داود بهرنگ
(10) من در پاسخ به پرسش "روشنگری چیست" از این جا آغاز کردم که آن را برون رفت از یوغ قیمومیتی دانستم که آدمی خودش در گردن نهادن به آن مقصر است. در ادامه آن را به وجه عمده به دو دلیل در رابطه با دین و مذهب قرار دادم. یکی آن که همواره حکومتگران خود را در طی تاریخ قیم دین و مذهب مردم دانسته اند و در این رابطه برای مثال هرگز خود را قیم علم و هنر ندانسته اند. دیگر این که تحت قیمومیت بودن آدمیان به لحاظ دین و مذهب امر علیحده است. نه تنها ویرانگر عمل می کند بلکه حیثیت آدمی را ـ در مقام انسان ـ خدشه دار می کند [و از معنای انسان بودن می کاهد.] روند روشنگری در میان ما و در سرزمین ما به این ترتیب رو به پیشرفت است. حکمران کنونی ما فردریک دوم مشارکت آزادانه آحاد مردم در طرح و بررسی و تدوین قوانین را نه تنها مغایر با امنیت فرد و جامعه نمی داند بلکه آن را پر بار و ثمر بخش هم می داند. نقد و بررسی آزادانۀ قوانین موجود نیز بنا به درک او بسا ارجمند است. این است که می گویم آنچه ما اکنون در دورۀ پادشاهی او از سر می گذرانیم نمونه ای درخشان و بی نظیر در تاریخ بشر و مایۀ سرفرازی ماست. در کل می توان گفت که ما در کار روشنگری در سرزمینمان برخوردار از دو ویژگی ثمر بخش ایم. یکی فردریک که فردی آگاه و آزاد منش است. دیگری ارتش قدرتمند اوست که ضامن ثبات و سبب آسایش خاطر مردمان است. این است که وی جرأت می کند که همگان را بگوید: آری! بیندیشید! به استناد قانون بیندیشید. در بارۀ هر آن چه که می خواهید آزادانه بیندیشید. آری! به استناد قانون آزادانه بیندیشید. ادامه در 11
داود بهرنگ
(11) بر اساس روشنگری روند امور در چشم اندازی شگفت و غیر منتظره متضاد به نظر می رسد. هر چه دامنۀ روشنگری توسعه می یابد؛ و هر چه آدمیان آزادتر و خود اندیش تر می گردند؛ گذار از موانع نوین دشوارتر به نظر می رسد. انگار پیشتر که ابعاد آزادی محدودتر بود روح آزادی قدرتمند تر عمل می کرد و عزم آن نیز در گذر از موانع استوارتر بود. به نظر می رسد هستۀ آزادی را طبیعت زیر پوستۀ سختی قرار داده که پا به پای درک ضرورت آن ـ این جا و آن جا ـ سر می زند و رشد می کند و شکوفا می گردد و به تدریج از آدمی شخص و شخصیت می سازد. یک حکومت بر این اساس است که در می یابد آدمی بیش از ابزار است و مناسبات اجتماعی میان آدمیان باید درخور ارزشی باشد که در نهاد هر آدمی است. امانوئل کانت سی ام سپتامبر 1784
نقی
خدمت جناب بهرنگ با سپاس از ترجمه ای خوبتان در اینجا. میخواستم بدانم آیا امکان دارد مقداری نیز در بارهء کتاب "بهسوی صلح ابدی" برای ما توضیح دهید؟ و دوران و مراحل مختلف در زندگانی روشنفکرانه ای خود کانت.
کارو
«....در شرایطی که جمعی از ملیگرایان و قومپرستان عقل را تخته کرده بر طبل جنگ میکوبند....» واژۀ قوم پرست در ادبیات سیاسی ایران بیش از هر چیز با پیروان منصور حکمت شناخته می شود. گروه یا تفکر دیگری در ایران نداشته ایم که این واژه را در گفتار سیاسی خود به این راحتی خرچ کند و به در و دیوار نسبت بدهد. متأسفانه یک بار هم در ادبیات مححمدرضا نیکفر مشاهده شد که جای تعجب داشت ایشان بدون تحقیق دربارۀ گذشتۀ آن به چنان استفادۀ نازلی از این واژه بپردازد. خود منصور حکمت هم از این واژه تعریف دقیق و تئوریکی به دست نداد و آن را بیشتر به عنوان یک دشنام سیاسی به منظور دفع و طرد مخالفانش در درون حزب کمونیست ایران به کار می برد. نمی دانم مترجم این متن با تاریخچۀ استفاده از این واژه آشنایی دارد یا خیر، و یا اینکه خودش هم به این جریان وابستگی دارد یا نه، اما چنین استفادۀ بی موردی از آن جای انتقاد دارد، و البته باید به خوانندۀ نکته سنج این نکته را یادآور شود که جریان مورد بحث چقدر راحت توانسته مفاهیم نازل و تعریف نشدۀ خود را به جوانان نسل جدید سرایت بدهد، امری که بدون شک یکی از آفت های لمپنیسم سیاسی این جریان در دهۀ اخیر بوده است.
جوادی
در مقاله آمده است که کانت با ایده جمهوری تقریبا همان چیزی را نمایندگی می کند که ما دموکراسی مشروطه می نامیم. کسی که معنی درست دموکراسی و پارلمانتاریسم را درک کند و نیز آگاهی هرچند اندکی از تاریخ اندیشه های سیاسی داشته باشد، می تواند مستقلا به این موضع کانتی نزدیک شود و یا آن را تایید نماید.شاید در دهها یادداشت تلاش کردم که مساله جمهوری یا سلطنت را صوری و فرعی تلقی کرده و بر محتوی دموکراتیک تاکید کنم. کانت جمهوریخواه بود ولی بروید ببینید چقدر از فردریک کبیر ستایش می کند. درست برخلاف جمهوریخواهان متعصب ایرانی که حتی قادر نیستند یک پادشاه را در تاریخ ایران حتی به طور جزئی هم مورد تمجید قرار دهند.نویسنده مقاله زنده باد جمهوری و سایر جمهوریخواهان فکر نمی کنم به سادگی ایده معادل بودن تقریبی جمهوری به معنی کانتی و دموکراسی مشروطه را بپذیرند.
جوادی
مقاله بسیار آموزنده ای است. با این مقاله مثلا یادگرفتم که ما در سایت زمانه حق بازدید داریم نه حق مهمان. گرچه مسلمانان در طول تاریخ به هرجا یورش بردند و حتی سفر تبلیغی کردند، مدعی حق مهمان بودند و نه حق بازدید. ما این مساله را به وضوح همین الان در اروپا می بینیم. با مفهوم نقد بیشتر آشنا شدم و همچنین مفهوم جهان وطن گرایی. درکل مقاله بسیار جالب و آموزنده ای است که ارزش جندین بار خواندن و تامل را دارد. ممنون از ارائه آن در سایت.
دخو
شاید تنها پادشاه ستودنی در کل تاریخ ایران, فقط کریمخان زند باشد, آنهم به این دلیل واضح که عقدهء سلطنت نداشت و خود را وکیل الرعایا خواند. احترام گذاردن سلطنت باختگان نه چندان عزیز به جانیان پست فطرتی مانند "آدولف رضا خان", "عاری از مهر" و یا شازدهء شصت و چند ساله ای (هر چی مامان جونم بگه) بزرگترین اهانت به حرمت و عزت ملت ایران است و توهینی عظیم به ذکاوت ما. دلبستگی مذهبی و بدون چون و چرای سلطنت باختگان به یک قانون اساسی خاک خورده از قرن پیش, که برای اولین بار بر حضور روحانیون شیعه در سیاست کشور صحه گذاشت و نخستین سند در رسمی نمودن و قانونی کردن دخالت روحانیون شیعه میباشد, نمایانگر تعلقات سلطنت باختگان به روحانیون مرتجع شیعه است, همانگونه که ساواک "انجمن حجتیه" را راه انداخت و به جان مردم ایران انداخت. تعلقات مذهبی و دینی سلطنت باختگان بسیار مانند یک بیماری جبران ناپذیر است. فرافکنی و ربط دادن نظریه های فلسفی کانت با مشروطه یکی از علایم و نشانه های این بیماری جبران ناپذیر است.
کارگر
با عرض درود و ادب خدمت رفیق کاروی گرامی تعریف دقیق و تئوریک از قوم پرستی درست و به جای خود, اما مثلا زمانی که چند ماه پیش در خیابانهای تبریز و دیگر شهر های آذربایجان شاهد بروز شعارهای به غایت ارتجاعی و قوم پرستانه علیه ارمنیان بودیم, آیا واقعا احتیاج به بیان تئوریک در تبیین از این پرسشواره داریم؟! چنین استدلال هایی و پافشاری بیش از حد و پر بها دادن به وجه نظری مقداری یاد آورندهء دوران اول انقلاب بود که خمینی و حزب الله مشغول قلع و قمع کردن ملت بودند و برخی رفقا درگیر اینکه آیا حزب الله بورژوازی ملی است یا خرده بورژوازی, و کدام لایه و کدام قشر از آن و .... مسخره بازی های و افتضاحات پیامبر اعظم منصور حکمت به جای خود (که چگونه "چپ کارگری" تبدیل شده اند به "راست رسانه ای") اما بسیاری از انتقادات به گرایشات ناسیونالیستی کردی امثال مهتدی (که آنزمان درون حزب کمونیست بود) درست بود و هست, و آن گرایشات ناسیونالیستی کردی چیزی از قوم پرستی کم نداشت. لمپنیزم سیاسی فرقه ها به جای خود, کار تئوریک و نظری نیز درست و بسیار لازم و ضروری. اما گیر جنبش کارگری ایران هیچکدام از اینها نیست؛ گیر ما یک دولت تا به دندان مسلح فاشیست است, در مقابل طبقهء کارگری که هنوز یک هماهنگی اولیه و سازماندهی حداقل کشوری ندارد. شوربختانه تا زمانی که این هماهنگی اولیه و سازماندهی حداقل سراسری ایجاد نشود, شاهد پیشرفت های چندانی نخواهیم بود.
جوادی
بار دیگر لازم می دانم از ارائه این مقاله کوتاه و مفید در سایت تشکر کنم. برای اولین بار برداشتی غیر ایدئولوژیک از مفهوم جهان وطنی را در این مقاله دیدم. پیش از این جهان وطن گرا یی در ذهنم به معنی جهان وطن گرایی مارکسیستی و یا اسلامی بوده است. رهانیدن مفهوم جهان وطن گرایی از تنگ نظری ایدئولوژیک یک رهایی بخشی انسان گرایانه است و باید از آن استقبال کرد.
جوادی
ساده ترین و موثرترین شیوه مقابله با بازی شبه دموکراتیک اصول گرا_ اصلاح طلب چیست؟ ساده ترین راه و در عین حال موثرترین شیوه ، به نظر من استفاده از واژه استمرار طلبی به جای اصلاح طلبی دروغین است. باز تاکید می کنم مقابله باید از سطح واژه ها و گفتمان آغاز شود. مثلا برای فمنیست ها این روش شناخته شده است که برای مقابله با تبعیض جنسیتی باید نخست در ادبیات مردسالارانه تحولی ایجاد شود و واژگان جنسیت گرا شناسایی شده و کمتر از آنها استفاده شود و در عوض بر استفاده از واژگان خنثی تاکید شود. در آرایشگاه بودم و دوستی به من زنگ زد و گفت کجایی، گفتم آرایشگاه. با شگفتی گفت آرایشگاه برای زنان به کار میره و برای مردان از پیرایشگاه استفاده می شود. گفتم من یک فمنیست هستم و به این جداسازی های واژگانی اعتقادی ندارم.مثال دیگری می زنم تا موضوع روشن تر شود. واژه فاحشه را با واژه هرزه و یا بی بند وبار مقایسه کنید. اولی بدون اعتنا به ریشه های اجتماعی و اقتصادی روسپی گری، تقصیر را متوجه زنان می کند و آن را یک گناه زنانه می داند و گناه نظام مردسالار را می پوشاند. اما واژه های هرزه و بی بند و بار خنثی هستند و به هر دو جنس قابل اطلاق هستند. اگر چه خود این واژه ها نیز از لحاظ انسان گرایی و حقوق بشر می توانند مورد نقد قرار بگیرند. کسی که تمایل دارد بنا به رسم از واژه فاحشه استفاده کند، آگاهانه یا ناآگاهانه دارد به نظام مردسالاری مشروعیت می بخشد . همین طور که در گذشته مردان زنان را ضعیفه می نامیدند. همه اینها ادامه سلطه بر زن و تبعیض علیه او را تداوم می بخشند. همین استدلال را در موارد دیگر نیز میشه به کار برد. استفاده از واژه اصلاح طلبی در واقع مشروعیت بخشیدن به بازی دو جناحی است که هیات حاکمه برای تضعیف جنبش دموکراسی خواهی ایراتیان و برای مشروعیت خود طراحی کرده است. بنابراین ما با به کار بردن واژه اصلاح طلبی در واقع به تثبیت و ادامه این بازی کمک می کنیم. من از تمام آزادیخواهان می خواهم که به جای واژه اصلاح طلبی از واژه استمرار طلبی حتی در پرانتز استفاده کنند و آن را جا بیاندازند.
جوادی
در تکمیل یادداشت قبلی لازم است به این نکته مهم توجه کنیم که خود مذهبیون برای کسب قدرت و حفظ این مبارزه را از سطح واژه ها آغاز کردند و اغراق نیست اگر بگویم در این زمینه استاد هستند و از همه نیروهای سیاسی دیگر برتر اند. به واژه مشروطه مشروعه خوب دقت کنید.مهمترین تیری که به قلب مشروطه شلیک شد ، همین واژه بود. روشنفکری دینی شلیک مهم دیگری به قلب جریان روشنفکری واقعی بود. واژه ملی مذهبی شلیک ماهرانه ای از سوی مذهبیون به قلب ملی گرایی و جبهه ملی بود.از همه مهمتر در تاریخ معاصر واژه غربزدگی بود که برای بی اعتبار کردن خردگرایی و اقتباس عقلانی از غرب جعل شده است. الان هم اینکار را با شدت و حدت انجام می دهند. در همین سایت کسانی همین کار را حرفه ای انجام می دهند. مثلا کسی که از جمهوری پارلمانی دفاع می کند، انگ سلطنت باخته می خورد. جمهوری طلبان ،مشروطه خواهان را سلطنت طلب می نامند و از موضع گیری راجع به دموکراسی مشروطه طفره می روند. کسی که به نقد عقلانی مارکسیسم هم بپردازد انگ چپ ستیز و خرده بورژوا می خورد. بله دوستان، استمرار طلبان خیلی خوب بلدند در سطح واژه ها مبارزه کنند.واژه غربزده جعل می شود و جا انداخته هم می شود و تا به امروز ما باید سر آن بحث کنیم ولی واژه متضاد آن یعنی سنت زده یا شرق زده مطرح نمی شود و یا اگر هم جعل شود، جا نمی افتد.واژه دینخو این قدرت را دارد که با واژه غربزدگی مقابله کند.پیشنهاد من این است که حتی نظریه امتناع تفکر آقای دوستدار را قبول هم نداشته باشیم، استفاده از واژه دینخو برای اشاره به کسانی که گفتمان غربزدکی را علم کرده و هنوز نیز مدافع و مبلغ آن هستند، معقول و اخلاقی است. مثلا چه مانعی وجود دارد که تمام مدعیان روشنفکری دینی را دینخو بنامیم. اینکار را اونقدر انجام می دهیم تا اونها گفتمان غربزدگی را نقد کنند . آیا جلال آل احمدو شریعتی و امثال اونها دینخو نبوده اند؟ آیا عبدل الکریم سروش یک دینخو فیلسوف نما نیست.
جوادی
شاید بیست سال پیش کتاب توتم و تابوی فروید رو خوندم. ابن کتاب رو الان در دسترس ندارم بنابراین مطمئن نیستم موضوعی را که بیان می کنم در این کتاب اومده یا در کتابی مربوط به آن. فروید کتاب توتم و تابو را در پاسخ به نظرات مخالفانش احتمالا یونگ نگاشت و بدین وسیله بنیان گذار بودن خود در روانکاوی و استاد بودن خود را به رخ مخالفانش کشید. پیروان متعصب فروید چنان از تالیف توتم و تابو سرمست شدند که جشنی برپا کردند و آن را جشن توتمی نامیدند. فکر می کنم کتاب غربزدگی آل احمد نیز مذهبیون و شرق زده ها را به نحو مشابه به وجد آورده بود. اما دریغ از پاسخ ی مناسب و به موقع به رساله غربزدگی. نمی دونم چرا؟ البته در جایی خوندم که آقای داریوش آشوری یه نقدی بر غربزدگی نوشتند ولی یا منتشر نشد یا چندان مورد اعتنا قرار نگرفت.
جوادی
بخشی از آرزوهای من به خواندن شاهکارها اختصاص داشت. یکی از این کتابها نقد عقل محض و دیگری جهان همچون اراده و تصور بود. کتاب جهان همچون اراده و تصور شوپنهاور را چند سال پیش خریدم ولی فرصت کافی دست نداد تا بشینم و آن را مطالعه کنم. قرتطینه اواخر پارسال که تا بعد از عید ادامه داشت، فرصتی ایجاد کرد تا به مطالعه این دو کتاب بپردازم. نقد عقل محض را نیمه کاره رها کردم ولی جهان همجون اراده و تصور را عمیق مطالعه کردم و عمیق راجع به ایده آلیسم فکر کردم البته اولین بار که با ایده آلیسم برخورد کردم در دوره دبیرستان بود. این فکر که به نظر بعضی ها جهان بیرونی وجود ندارد و این ذهن است که می آفریند برایم از همان لحظه برخورد مبهوت کننده بود. اما در گوشه ذهن من حل نشده باقی ماند تا اینکه کتاب جهان همجون اراده و تصور را مطالعه کردم و اینجا دیگر نمی توانستم از تعمق راجع به آن طفره روم. خیلی سعی کردم دلیلی علیه آن پیدا کنم. گرچه به یکریختی آن با واقع گرایی نیز اندیشیدم. منظور ازیکریختی یعنی نوعی تناظر و همسانی. ولی با استفاده از مفهوم مرگ تونستم دلیلی علیه ایده آلیسم پیدا کنم. امید وارم فرصتی پیدا شود تا نقد عقل محض را با دقت مطالعه کنم.
دخو
همانگونه که در تحلیل بسیار جامع و جالب تارا بهروزیان آمده است؛ اصلاح طلبان حکومتی و سلطنت باختگانِ زندانیِ قرن بیستم, حداقل در پنج مورد مختلف از لحاظ سیاسی کاملا شبیه یکدیگرند و مواضع بسیار متشابه ای دارند: "شباهتهای سلطنتطلبان و اصلاحطلبان - دستهای خونینی که باید شسته شوند (جنایات علیه بشریت) - ناسیونالیسم و نژادپرستی - سرمایهداری «خوب» به مثابهی راهحل بحران اقتصادی - چپستیزی -تمنای سرسپردگی به رهبری کاریزماتیک" منطقا و بر این مبنا, سلطنت باختگانِ فراموشکار قبل از سخنرانی برای دیگران در بارهء اصلاح طلبان حکومتی باید نخست توضیح بدهند که چرا این دو جریان به غایت ارتجاعی و متحجر چنین گوهرهای سیاسی مشترکی دارند؟ نکته ای که برای مردم ایران خوب جا افتاده است, درک و فهم عمیقی از ماهیت ضد انسانی سلطنت و جمهوری اسلامی است. و بدین دلیل است که مردم می گویند: مرگ بر ستمگر, چه شاه باشه, چه رهبر! پس از ۴۱ سال هنوز هیچکس جنایات و فجایع دوران "عاری از مهر" را از یاد نبرده است؛ جز سلطنت باختگانِ همیشه فراموشکار زندانیِ قرن بیستم,
دخو
ماهیت شدیدا مذهبی قانون اساسی مشروطه یکی دیگر از مقولاتی است که سلطنت باختگانِ فراموشکار از یاد می برند. جالب اینجاست که برای این فرقهء همواره زندانی در قرن بیستم, قانون اساسی مشروطه همیشه به مثابه بدیل و آلترناتیوی سکولار مطرح میشود. در ذیل نگاهی کنیم به بندهایی از این قانون اساسی "سکولار" (که برای نخستین بار در تاریخ ایران, هفتاد سال قبل از جمهوری اسلامی) جایگاه و نقشی رسمی و قانونی برای آخوندها در سیاست کشور تعیین کرد. "بسمالله الرحمن الرحیم اصولی که برای تکمیل قوانین اساسیه مشروطیت دولت علیه ایران بر قانون اساسی که در تاریخ چهاردهم شهر ذی القعدهالحرام یک هزار و سیصد و بیست و چهار به صحه مرحوم مغفور شاهنشاه سعید مظفرالدین شاه قاجار نورالله مضجعه موشح شده اضافه میشود از قرار ذیل است: کلیات اصل اول: مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریهاست باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد. اصل دوم: مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تایید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه ملت ایران تأسیس شدهاست باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی الله علیه و آله و سَلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصری از اعصار هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام وحجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آنها را یا بیشتر به مقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده به سمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلس عنوان میشود به دقت مذاکره و غور رسی نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشنه باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیات علماء در این باب مطاع و بتبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجة عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود."
دخو
مقال استاد آشوری در نقد غرب زدگی هم منتشر شده است و هم در زمان انتشارش بسیار مورد توجه قرار گرفت و موجب برگزاری و سازماندهی مباحث بسیاری گشت. طبق معمول سلطنت باختگان خود مرکز بینِ نه چندان عزیز, نه آن را خوانده اند و نه درگیر هیچکدام از گفتمان های پیرامون آن بوده اند. در پایان این کامنت آدرس مقال استاد آشوری مندرج می باشد. در مورد تاریخ برخورد به کتاب "غربزدگی" آل احمد چند نکته شایان تذکر است: ۱) خود دربار شاه از طریق فیلسوف رسمی اش سید حسین نصر سخت مشغول دُر افشانی برای "بازگشت به اصالت خویش" و تبلیغ نظریه های غرب زدگی بودند. ۲) در حالیکه روشنفکران انقلابی, ارگانیک و انداموار آن دوران, مانند زنده یاد امیر پرویز پویان, یکی از بهترین نقدهای موجود به غرب زدگی را با عنوان "خشمگین از امپریالیسم ترسان از انقلاب" نبشته بود. ۳) ساواک شاه رفیق کبیر امیر پرویز پویان را در دههء پنجاه ترور کرد, در حالیکه قبل از آن, ساواک در دههء شصت, فرقهء مافوق ارتجاعی و ضد بهایی "انجمن حجتیه" را سازماندهی کرد و به جان مردم ایران انداخت. - - - - - - - "اسطوره ی فلسفه در میان ما: بازدیدی از احمد فردید و نظریه ی غرب زدگی" داریوش آشوری فهرست فصول: ۱) فردید در مقام فیلسوف ۲) لب لباب حکمت سید احمد فردید ۳) ملغمه ی محیی الدین عربی و هایدگر ۴) فردید و زبان شناسی تاریخی ۵) فردید و قدرت سیاسی ۶) ارزیابی پایانی *** - - - - - - - - - - "خشمگین از امپریالیسم و ترسان از انقلاب" امیرپزویز پویان *** - - - - - - - - - - بنیادها, سیر اندیشه و سیاستِ چریک های فدایی خلق ایران (۱۳۴۶-۱۳۵۷) مهرداد وهابی- ناصر مهاجر ***
جوادی
مهمترین ویژگی ذهن باز چبست؟ ذهن لار یکی از اون مفاهیمی است که گهگاه مرا به تامل وا میدارد. برای فهم درست این مفهوم میشه به مفاهیم سیستم های باز و بسته در فیزیک نیز فکر کرد که به زعم من می تواند یاریگر باشد. مثلا میشه فهمید که درجه پویایی سبستم های باز بالاتر است. سیستم بسته تقریبا منزوی است یعنی تبادل انرزی با محیط در آن خیلی ناچیز است یا اگر از لحاظ ریاضی بخواهیم آن را تعریف کنیم ،باید این تبادل را صفر در نظر بگیریم که البته در سیستم های فیزیکی چنین چیزی رخ نمی دهد. اگر تشابه ای بین سیستم فیزیکی باز و ذهن باز باشد باید بگوییم که ذهن باز راحت با محیط اطلاعات مبادله می کند. اما این برداشت مقایسه ای به نظرم مهمترین ویژگی ذهن باز به شمار نمی آید. این جمله که من اشتباه می کنم و آن را تصحیح می کنم، به نظرم مهمترین ویژگی و در عین حال نقطه قوت ذهن باز است. ذهن باز همیشه برای باز اندیشی و بازنگری آمادگی دارد. حتی اگر تعصب را یک ویژگی عمومی خودپنداره و نظام های اعتفادی در نظر بگیریم، ذهن باز و نظام اعتقادی باز به تعصب حداقل دچارند. ذهن باز خودش را خود محق انگار مطلق نمی داند. او می داند که خیلی چیزها را نمی داند. او حتی جرم اندیشی را در مورد مخالفانش با احتیاط به کار می برد زیرا همواره در نظر دارد که ممکن است خودش نیز اسیر جزم اندیشی باشد. او مومن نیست زیرا مومن فکر می کند از تمام حقایق اونهم به طور تقلیدی آگاه است و به خود زحمت تحقیق و تفکر نمی دهد. ذهن باز خودمحور نیست و می تواند دنیا را از نگاه دیگران درک کن، حتی این دیگری مخالف سرسخت او باشد.ذهن باز می داند که آنچه مانع پذیرش اشتباهات می شود تعصب کامل انگاری است. ذهن باز چنین اعتقادی ندارد.
جوادی
چگونه می نویسم؟ برای نوشتن این یادداشتها هیج طرحی از قبل در ذهنم شکل نمی گیرد. یکدفعه موضوع یا مساله ای به ذهنم خطور می کند و پشت صفحه کلید قرار می گیرم و می نویسم. حتی چرک نویسی هم در کار نیست. قبلا تجربه کردم که وقتی از قبل برای نوشتن نقشه می کشم، محصول خوب در نمیاد و بارها چرک نویس را پاره کردم زیرا فکر می کردم مطالب ارزشمندی نیستند. آرزویم در نوشتن این بود که به سطحی برسم که وفتی قلم دست می گیرم، کلمات مثل آبشار یعنی راحت جاری شوند.برای نوشتن هم به معلومات زیاد نیاز هست و هم به خلاقیت. کمبود معلومات را پیوسته با مطالعه میشه جبران کرد و در مورد خلافیت نیز باید هم قدرت تفکر و هم نیروی تخیل را پرورش داد. و نیز باید درست اندیشیدن را سالها تمرین کرد.
جوادی
به روشنفکران و کنشگران سیاسی دوستان آیا تا به حال از خود پرسیدید اتحاد شوروی با اون عظمت چگونه فروپاشیده شد. آیا گلوله ای به سمت آن شلیک شد؟ شوروی در اقر تناقضات درونی و انکار این تناقضات فروپاشیده شد. چرا تناقضات خود را انکار می کرد؟ جون سیستم تقریبا بسته ای بود و به بی نقص بودن مارکسیسم _ لنینیسم دهه ها ابمان داشت و خیلی دیر به فکر اصلاحات افتاد. البته خیلی ها سیاست های آخرین رهبر شوروی یعنی گورباچف را عامل اصلی سقوط شوروی می دانند. اینها بی خبر از این هستند که امروزه اصل تک عاملی حتی در روانشناسی و به ویژه روانشناسی بالینی قابل قبول نیست، جه برسد در مسایل سیاسی که به مراتب بغرنج تر و پیچیده تر اند. البته چینی ها از فراز و فرود شوروی درسها گرفتند و تواتستند اصلاحات عمیق اقتصادی را منهای اصلاحات سیاسی با موفقیت انجام دهند. البته اینکه نظام تک حزبی چین تا کی می تواند دوام بیاورد، یک مساله دشوار است و نمیشه به سادگی درباره آن پیش بینی کرد، زیرا تمام متغییرها شناخته شده نیستند و در سیاست متغییرهای ناشناخته ناگهانی وارد صحنه می شوند. مشروعیت نظام چین از راه پیشرفت چشمگیر اقتصادی تا حدود زیادی تامین شد. اینکه می گویند ناکارامدی باعث ضعف مشروعیت می شود معادل این است که کارامدی می تواند باعث تقویت مشروعیت شود. حالا به اوضاع سیاسی و اقتصادی خودمان نگاه بیاندازیم می توانیم به راحتی درک کنیم که نظام اقتصادی ما از ناکارامدی عمیق ساختاری رنج می برد و در کنار این مشکل بزرگ ، به لحاظ رعایت حقوق بشر و احترام به آزادی های اساسی نیز اوضاع ما تعریفی نداشته و ندارد. چاره چیست؟ آیا باید همچنان منتظر اصلاحات واهی یعنی اصلاحات از بالا باشیم؟ این موضع انفعالی تا الان چه دردی را درمان کرد؟ آیا ما نباید به نقش و مسولیت خودمان در تداوم وضع موجود بیاندیشیم؟ حتی فرض کنیم در ایجاد وضع موجود تقش نداشتیم ، بی تردید در تداوم آن نقش داریم. به جای اونکه منتظر گشایش از بالا یا فرج از غیب و بیگانگان باشیم باید ابتدا خودمان را اصلاح کنیم و به نقش خود در تداوم وضع موجود اقرار کنیم. این اولین گام رو به جلو است. گام بعدی این است که ما در بازی عوام فریبانه دوجناحی شرکت نکنیم و با اینکار به آن مشروعیت ندهیم. برای اصلاح طلبان دروغین کمتر واژه ای است که به اندازه واژه استمرار طلبی خواب شیرین شان را آشفته کند. رک و ساده می گویم این واژه تیری است به قلب جریان قلابی اصلاح طلبی و به تبع آن آغاز پایانی است بر بازی دوجناحی که چند دهه ما را الکی خوش و امبدوار کرده بود. البته لازم است ذکر کنم که روشنفکران شوروی برای مقابله با استبداد کمونیستی حتی از نوشته های مارکس جوان علیه نوشته های متاخر مارکس نیز استفاده کردند.
جوادی
شهامت اندیشیدن و شهامت بیان همانطور که آزادی اندیشه و آزادی بیان دو چیز متفاوت و در عین حال مرتبط با هم هستند ،شهامت اندیشیدن و شهامت بیان نیز دو چیز متفاوت اما مربوط به هم هستند. سالها پیش دل به دریا زدم و جمله معروف به اندیشیدن خطر مکن را نادیده گرفتم. درباره موضوعات اساسی فردی ، جمعی و فلسفی مطالعه و تامل کردم. این رو من اسمش را میگزارم شهامت اندیشیدن. اما این به تنهایی آدم را به روشنگری نمی رساند. روشنگری یعنی نشر معرفت و این بدان معنی است که قبلش کسب معرفت تا حدودی صورت گرفته است.می دانم خیلی از انسانها هستند که گرچه دل به دریا زده و بر خلاف عموم و حتی اکثر نخبگان ، شهامت اندیشیدن را کسب کرده اند ولی در نهایت روش مدارا و سکوت را پذیرفتند یعنی از روشنفکری منفعلانه فراتر نرفته و به روشنگری نرسیده اند. بنابراین شهامت بیان در اینجا یعنی خروج از روشنفکری منفعلانه و تلاش در جهت روشنگری یا نشر معرفت. روشن است کسب این شهامت به مراتب سخت تر از کسب شهامت اندیشیدن است. من شاید بیست سال پیش شهامت اندیشیدن مستقل را تمرین کردم اما شهامت بیان را خیلی دیر و به سختی کسب کردم. می توانم بگویم یک برخورد تصادفی با تبلیغ کتاب ایدئولوژی ایرانی در گوگل بود که مرا ناخواسته به این هدف رهنمون کرد. باز هم از آقای دکتر نیکفر تشکر می کنم که کتاب او و به طور غیر مستقیم کتاب امتناع تفکر آقای دوستدار زندگی مرا غنا بخشید.
جوادی
اگر تمایز شهامت اندیشیدن و شهامت بیان را بپذیریم، این موضوع دلیلی به نفع نظریه امتناع تفکر آقای دوستدار فراهم نمی کند . زیرا می توان پرسید که چرا ممکن است شهامت اندیشیدن وجود داشته باشد ولی امکان بیان یا کسب شهامت بیان به تاخیر افتد ویا اصلا حاصل نشود. اینجا ست که مساله جنبه فرهنگی،حقوقی و سیاسی پیدا می کند. متفکر در مرحله بیان خودش را با یک مانع بزرگ روبرو می بیند و آن فقدان آزادی بیان یا همان ممنوعیت بیان است. این ممنوعیت از خانواده آغاز می شود و تا مدرسه و جامعه گسترش می یابد. من خودم در فرهنگ دینی بزرگ شدم و کتابهای دینی بسیاری چه در مدرسه و چه بر اساس کنجکاوی و میل حقیقت جویی خوندم، حتز کتابی از مجلسی، اما اینها مانع نشدند که نتوانم توانایی و شهامت اندیشیدن مستقل را کسب کنم. گرچه به یقین کار طاقت فرسایی است وقتی بخواهی بر تعصبات دینی اولیه غلبه کنی. خودم واقعا زجر کشیدم. در مورد کیفیت این زجر مناسب نیست اینجا صحبت کنم. البته اینکه من یونانی ناب می اندیشم یا نه برام چندان مهم نیست، بلکه یقین دارم که از نابالغی یا صغارت به معنی کانتی خارج شدم.
جوادی
پس از من شاعری می آید از زنده یاد سباوش کسرایی را با چشمان غرق در اشک تا نیمخ گوش دادم. اگر او فقط همین دو سه شعر را هم خلق کرده بود یعنی اشک مهتاب، آرش کمانگیر و پس از من شاعری می آید، از بزرگترین اندیشمندان بوده است.
جوادی
نوشتم نقد آقای آشوری چندان مورد اعتنا قرار نگرفت. این جمله را باید در زمینه بحث بحث فهمید یا از متن خارج کرد و آن را تعبیر کرد؟ آیا نقد آقای آشوری بر رساله غربزدگی به اندازه خود رساله غرب زدگی شهرت پیدا کرد؟ حداقل من به عنوان یک سلطنت باخته چنین شهرتی را ندیدم. خوب بزرگواری بودند که این شهرت را دیدند، من حرفی ندارم. سالها پیش شنیدم که وقتی پسری به دختری متلک می گوید، هرپاسخی را دوست دارد مگر سکوت را. سکوت را بی ادبانه ترین پاسخ می دانند. تا الان که سکوت را انتخاب نکردم ،شاید تصمیم ام عوض شود و در برابر توهین و مغالطه و * بی ادبانه ترین پاسخ یعنی سکوت را برگزینم.
جوادی
پس از من شاعری آید بسیار عمیق است و وقتی شاعر خود با شور و احساس فراوان و جانکاه آن را می خواند، اثرش چند برابر می شود.
جوادی
درکتاب دموکراسی و حقوق بشر تالیف دیوید بیتام ترجمه محمد تقی دلفروز در صفحه۱۳۵ موضوع مهمی بیان شده که به زعم من برای ما ایرانیان برای توجه به ماهیت معرفت شناختی استبداد و نیز گذار از استبداد و جلوگیری از بازتولید آن، بی نهایت مهم است. در این کتاب آمده است: هرنوع اعتقادی خواه مقدس و خواه سکولار،اگر ادعا کند که حقیقت نهایی برای جامعه در معرفت برتر و باطنی خاصی نهفته است که هیج غیر متخصصی نمی تواند آن را مورد چون و چرا قرار دهد و اقتدار سیاسی باید تابع آن باشد، با دموکراسی ناسازگار خواهد بود. چنین اعتقادی هر قدر هم که بتواند مردم را در حمایت از خود بسبج کند ( کاری که در آستانه انقلاب ۵۷ صورت گرفت و بعدا به صورت نهاد بسبج تا به امروز ادامه یافته است) ضرورتا اقتدار گرا و غیر دموکراتیک خواهد بود. آیا اکثر نخبگان ما از این دیدگاه آگاهی دارند؟ اینکه از نابالغی یا صغارت نخبگان حرف زده می شود، به خاطر همین فقر فلسفی و معرفت شناختی است.
جوادی
سیاوش کسرایی را سالها پیش فقط با شعر آرش کمانگیر می شناختم. این شعر را احتمالا در درس ادبیات دانشگاه دیدم . این شعر را به خاطر شور ملی گرایانه اش دوست داشتم و دارم. اون زمان نمی دانستم کسرایی یک مبارز توده ای بوده است. البته حتی اگر این را هم می دانستم احتمال زیاد تاثیری در لذت بردن از شعراش نداشت. بعدها از یکی از رادیوهای بیگانه درباره او نکات مختصری بیان شد. مثلا فهمیدم که بعد از انقلاب راهی مسکو شد و دلتنگی شدیدی را در اتحاد شوروی یعنی کعبه آمال کمونیست ها تجربه کرد و وقتی توانست از اون زندان رها شود و به غرب برود، خیلی زود چشم از دنیا فرو بست. دومین شعر از او که برام پر شور و لذت بخش بوده ، شعر اشک مهتاب بوده که پیاپی چند بار با صدای خودش گوش دادم. سومین شعر از او که از همه بیشتر منو تحت تاثیر قرار داد ،شعر پس از من شاعری آید، بود. تازه بعد از این متوجه شدم که سرانجام توانست متوجه اشتباهات عقیدتی و سیاسی خود شود و به آنها اعتراف کند. مهره سرخ را میشه اعترافات او تعبیر کرد. با دانستن این موضوع ارزش این شاعر در نزد من افزایش یافته است. البته حتی اعتراف هم نمی کرد، هنرش را می بایستی جدا از مرام و کنشگری سیاسی اش داوری می کردم، یعنی می بایستی انصاف را در مورد او رعایت می کردم.
جوادی
فرق اصول گرایی و اصلاح طلبی را می توان همان فرق نهادهای جامعه روحانیت مبارز و جامعه روحانیون مبارز دانست. شما به نام های این دوتشکل نگاه کنید. حتی برای متمایز کردن خود عبارت مناسبی نمی توانستند بیابند زیرا اساسا فرقی نداشتند. ما هرگز در جمهوری اسلامی و حتی در سنت اسلامی یک نیروی سازمان یافته رفورمیستی نداشتیم. اصلاح طلبی به نام و ادعا نیست، بلکه به عمل است و گرنه یک آدم بسیار دروغگو هم می تواند اسمش صادق باشد. جمهوری اسلامی به احتمال زیاد اصلاح ناپذیر است زیرا اسلام بنا به پیش فرض اصلاح ناپذیر است، چون کامل است. خود اصول گرایی به معنی قدرت توفق ناپذیر اسلام در حل تمام مسایل اجتماعی و فردی است و این یعنی همان کامل بودن. پس چرا پروژه اصلاح طلبی اساسا طراحی شده است. جواب ساده است برای فریفتن مردم ساده دل. بروید داستان وعده سرخرمن را بخوانید . وعده سرخرمن برای دلخوش کردن و فریفتن ساده دل به کار می رود. در واقع یک مانور متقلبانه است. بنابراین آنچه تحت عنوان پروژه اصلاح طلبی در بیش از دو دهه مطرح بوده مانور متقلبانه برای حفظ استبداد بوده است. تئوریسین های این پروژه امثال زیبا کلام ها بودند که متاسفانه عنوان استاد علوم سیاسی را هم یدک می کشند.
جوادی
ایدئولوگ هایی مثل تاجزاده اکنون از پروژه آشتی ملی حرف می زنند و می گویند اکثریت مردم نه اصول گرا هستند و نه اصلاح طلب و ما نیاز به گفتگو و آشتی ملی داریم. البته مدتها قبل آقای خاتمی نیز مبهم از آشتی ملی حرف زد. این هم درست مثل پروژه اصلاحات است. اکثریت مردم نه اصول گرا هستند نه اصلاح طلب، جز به معنای این نیست که اکثریت استبداد جمهوری اسلامی را نمی خواهند. آیا جز این معنای دیگری دارد؟ خوب چرا ایشان مساله را مبهم طرح می کند؟ چون وقتی مساله مبهم تعریف شود، راه حلش نیز چیز مبهمی مانند آشتی ملی خواهد بود. ایشان اگر ذره ای صداقت و حسن نیت داشته باشد، مساله را روشن تعریف کرده و آشتی ملی را نیز دقیق تعریف می کند، نه اینکه دوباره یک بدیل قلابی برای گفتمان قلابی اصلاحات بتراشد و مردم را سرگرم کند. امیدوارم این بار نخبگان گول این بازی ها را نخورند.
جوادی
خواجه کردن فلسفه ویژگی جوهری یا اصلی فلسفه پرسشگری است. اگر اینو از فلسفه بگیری، در واقع فعالیت اصلی فلسفه رو ازش گرفتی. خواجه کردن به معنی اخته کردن است ، اما اخته کردن صرف یا اخته کردن برای تنبیه نیست، بلکه اخته کردن برای اهداف سیاسی یا بهره کشی بوده است. همه می دانند که از خواجه به عنوان غلام در حرم سراها استفاده میشده است تا هم خدمت کنند و هم تهدیدی از نظر جنسی ایجاد نکنند.بنابراین اینجا اخته کردن به عنوان مجازات یک گناه یا جلوگیری از تولید مثل نیست، بلکه صرفا با هدف بهره کشی بهتر انجام می گردد.بلای مشابه را سر فلسفه در تاریخ اسلام آوردند. فلسفه با روح پرسشگری اش به روشنی یک تهدید برای سروری الهیات دینی و به تبع الهیات سیاسی بوده و هست. روشن است که نمیشه آن را از بنیاد برافکند زیرا ریشه در طبیعت انسان یا هستی انسان دارد و به قول ارسطو ریشه در حیرت انسان در برابر هستی دارد. بنابراین برای مقابله با تهدید همیشگی فلسفه ، راه خواجه کردن فلسفه انتخاب شد. این کاری بسیار آسان هم بود. تلفیق دین با فلسفه و اصالت دادن به دین یعنی همان پروژه فلسفه دینی در واقع خواجه سازی فلسفه بوده است که تا به امروز نیز ادامه داشته است. دیگر فلسفه دردسر و یا تهدیدی ایجاد نمی کند زیرا تخمش یعنی قابلیت پرسشگری از آن سلب شده است. بنابراین فلسفه دینی فلسفه اخته شده است ، یعنی زایا نیست و نمی تواند عامل تعالی فردی و اجتماعی شود. آیا وقت آن نرسیده که فلسفه را به جایگاه اصلی خود بازگرداند و از آن اعاده حیثیت کرد؟
جوادی
کسی که اینها را می نویسد کسی است که یکی از رویاهایش استاد شدن در منطق ریاضی بوده است. به احتمال قوی اونچه باعث شد تا الان زندگی انزواگرایانه را با همه سختی هاش تحمل کنم ، همین علاقه عمیق من به فلسقه و منطق بوده است. بزرگترین چیزی که در زندگی به آن رسیدم ،آزادی درونی بود یعنی آزادی از قید خرافات و تعصبات. نمی خواهم ادعا کنم این آزادی، آزادی مطلق بوده است . بلکه منظورم کسب آزادی در حدتوان و طاقت انسانی و حتی توان خودم بوده است. الان هم با تمام وجود تلاش می کنم تا اندکی خرد به جهان اجتماعی ایرانیان بازگردانم . یعنی اهمیت و ارزش تاریخی خردگرایی و نقش آن در تعالی فردی و اجتماعی را یادآوری کنم. هر پیشرفت و تحولی در چارچوب دین اگر می خواست رخ بدهد، تا الان رخ داده و از این بیشتر تحولی رخ نخواهد داد. بنابراین پیشرفت در چارچوب دین توهمی بیش نیست و هر توهمی هزینه دارد و ادامه این توهم یعنی هدر دادن نیرو و متابع. من نمی خواهم بگویم فلسفه همه مشکلات را حل خواهد کرد. اما روشن است که برای که برای پرورش تفکر عقلانی و پرسشگری لازم است و بدون عقلانیت ، پیشرفتی رخ نخواهد داد. اصولا خود پیشرفت، مفهومی عقلانی است. از تمام روشنفکران و متفکران خاموش و منفعل می خواهم تا خیلی دیر نشده از تاکتیک مدارا و سکوت دست بکشند و به روشنگری بپردازند. آزادی فقط از راه روشنگری به دست میایید. خواهش می کنم همانطور که به اندیشیدن خطر کردید، به روشنگری نیز که مکمل آن است خطر کنید. نیچه اونقدر آزادی داشت که بگه زندگی بدون موسیقی بیهوده است، اما ما ضمن تایید سخن او باید تاکید کنیم که زندگی بدون آزادی کم ارزش است. چرا از واژه بی ارزش اینجا استفاده نکردم، چون همینکه داریم بدون آزادی سر می کنیم، خودش دال بر آن است که چیزهای ارزشمند دیگری نیز برای ما وجود دارند.
جوادی
این سایت تنها جایی است که می توانم به روشنگری بپردازم، برایم یک روزنه است اما ارزشمند و من آن را غنیمت می دانم. ضمن تشکر از ویراستار محترم می خواهم که این یادداشت را به آگاهی آقای دکتر نیکفر برسانید. وظیفه جداکردن فلسفه از دین مهمترین و فوری ترین کاری است که فیلسوفان ایرانی باید انجام دهند. جدایی دین از فلسفه بنیان جدایی دین از سیاست را فراهم می کند. جدایی دین از سیاست بدون پشتوانه فلسفی به سرانجامی نمی رسد. اگر این مساله مهم تاریخی را فیلسوفان ما نتوانند حل کنند و یا حتی تمایل به حل آن نداشته باشند، از کدوم قشر از جامعه نخبگان ایرانی باید حل آن را انتظار داشت؟ خواهش میکنم یک بار برای همیشه فلسفه را از قید دین آزاد کنید.
جوادی
مساله ما کدام است، امتناع تفکر یا ممنوعیت تفکر در فرهنگ دینی؟ اندیشیدن در فرهنگ دینی ناممکن است. بی تردید این فرضیه یک مساله بنیادی را بیان می کند،بنابراین یک فرضیه یا تز رادیکال است. مشابه این تز در سیاست ایران و در تاریخ معاصر هرچند تا اندازه ای بی سر و صدا طرح شد .این تز عبارت بود از امتناع دموکراسی در نظام سلطنتی. اصلا جمهوریخواهی از همین تز پدید می آید. بر اساس اعتقاد به همین تز است که امثال آقای امیر حسین لادن با آب و تاب می گویند که در سراسر تاریخ ایران فقط سه حکومت دموکراتیک داشته ایم و چنان دچار تعصب گرفتار بغض است که حتی نمی تواند دموکراتیک بودن حکومت زنده یاد دکتر بختیار را بپذیرد. البته ایشان دموکراتیکبودن یک حکومت را نه به صورت نظری و اصولی ،بلکه بر اساس اقدامات سیاسی چند نخست وزیر تعریف می کند. به بیان ساده تر برای اینها گویا دموکراسی عبارت است از دموکرات بودن نخست وزیر . پارلمانتاریسم برای اینها گویا معنی ندارد. خوب همه دیدیم تز امتناع دموکراسی در نظام سلطنتی چه بلایی سر ما آورد و ما را از چاله به چاهی انداخت که به رغم همه جانفشانی ها و دادن این همه هزینه، معلوم نیست کی و چگونه می توانیم از آن در بیاییم. بگذارید خیلی رک و ساده بگویم ترسم از رادیکالیسم همیشه این است که وقتی به قدرت برسد به خاطر تعصب و مطلق گرایی اش در برابر مخالفت و انتقاد ناشکیبا بوده و به دیکتاتوری و سرکوب متوسل خواهد شد شبیه تز امتناع دموکراسی در نظام سلطنتی ،تز امتناع دموکراسی و عدالت در نظام سرمایه داری است ،که کمونیست ها علم کرده بودند و دیدیم که این تز در عمل به چه نتایجی منجر شد. مهمترین مشکل این تزها، ایدئولوژیک بودن شان است که حتی از تجربه نیز درس نمی گیرند. مثلا برای یک تروریست کشتن و کشته شدن هر دو پیروزی است و شکست معنی ندارد. برای یک کمونیست متعصب نیز فراز و فرود شوروی و قایع مرتبط با آن در ایمانش به ایدئولوژی کمونیسم خللی ایجاد نمی کند و او به راحتی می تواند با توسل به نظریه سوسیالیزم راستین، فروپاشی شوروی را نه دلیل نادرستی کمونیسم، بلکه ناشی از مثلا انحراف از سوسیالیزم راستین بداند. به همین خاطر است که استالینیزم جعل می شود و تمام کاسه و کوسه سر او یا سر گورباچف و برنامه های گلاسنوست و پروستاریکا شکسته می شود. نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی گرچه یک مساله مهم تاریخی را در برابر دیدگان ما قرار می دهد ولی در عمل می تواند یا به درماندگی و انفعال ما منجر شود و یا به یک نوع رادیکالیسم دین ستیزانه منجر شود و کارکردهای مثبت دین را نادیده گیرد و آنومی موجود را تشدید کند، بدون آنکه بدیلی قدرتمند را به جای آن معرفی کند. ما با الغای سلطنت در ایران، بازتولید تئوکراسی را داشتیم، آیا امکان ندارد دین ستیزی به بازتولید دین یا شبه دین بیانجامد؟ در روان درمانی یک اصل مهم درمانی وجود دارد و آن اینست که یک ناهنجاری را معمولا با ناهنجاری خفیف تر جایگزین می کنند. درمان اعتیاد نیز بر این اصل تکیه دارد. فرهنگ دینی به معنی فرهنگی است که دین تمامیت خواهانه عمل می کند و باید با این تمامیت خواهی و سیطره بی حد و حصر مقابله شود و نباید راه حل را در حذف دین دانست که حتی ممکن هم باشد، مطلوب نیست زیرا عوام به جهان بینی و اخلاق دینی نیاز دارند . مشکل جامعه ایران بیشتر مشکل نخبگان است تا عوام.وقتی اکثر نخبگان ما هنوز در صغارت به سر می برند،آیا باید به روشن کردن عوام پرداخت؟ وقتی نخبگان ما شهامت اندیشیدن نداشته باشند ،از عوام چه انتظاری می رود؟ می گویند تحقیق در اصول است و تقلید در فروع. این یک دستور روش شناختی است ولی در عمل هرگز تشویق نشده که هیچ، با آن سخت مقابله نیز شده است. تا زمانی که جرم ارتداد چه به صورت مدون یا غیر مدون مطرح است، تحقیق در اصول در واقع خطر کردن است. خود پدیده ارتداد دال بر امتناع تفکر نیست، بلکه بر ممنوعیت تفکر دلات دارد. الیته علاوه بر ممنوعیت حقوقی ، ممنوعیت اخلاقی و فرهنگی نیز سر جای خود است.
جوادی
آیا هسته سخت قدرت در جمهوری اسلامی اصول گرایان هستند یا استمرارطلبان؟ بر خلاف آنچه تا کنون دستگاههای تبلیغاتی حکومت و رسانه های خارجی همسو با آن به ویژه بی بی سی جا انداخته اند،اولا بین هردو جناح سر دموکراسی دینی و مسایل اصلی اتحاد پنهان وجود دارد و مهمتر اینکه هسته سخت قدرت همان استمرارطلبان هستند. تئوکراسی عریان با انقلاب شکوهمند مشروطه برای همیشه از مقبولیت افتاد و محافظه کاران افراطی به جای آن بذر مشروطه مشروعه را کاشتند و در ۵۷ این بذر به دلایل نه چندان پیچیده به بار نشست. بنابراین نباید گول بازی های رسانه ای و بی بی سی رو خورد. این گرگ سالهاست که با گله ایران آشناست.
جوادی
دینداری باید مبتنی بر تحقیق باشد یا تحقیق مبتنی بر دینداری؟ این پرسش ی است که دینداران معمولا به آن نمی اندیشند.
دخو
کسی که قانون مشروطهء آخوندی را تنها بدیل مردم ایران می داند عمیقا و اساسا زندانی دین و مذهب است. “بسمالله الرحمن الرحیم اصولی که برای تکمیل قوانین اساسیه مشروطیت دولت علیه ایران بر قانون اساسی که در تاریخ چهاردهم شهر ذی القعدهالحرام یک هزار و سیصد و بیست و چهار به صحه مرحوم مغفور شاهنشاه سعید مظفرالدین شاه قاجار نورالله مضجعه موشح شده اضافه میشود از قرار ذیل است: کلیات اصل اول: مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریهاست باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد. اصل دوم: مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تایید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه ملت ایران تأسیس شدهاست باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی الله علیه و آله و سَلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصری از اعصار هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام وحجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آنها را یا بیشتر به مقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده به سمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلس عنوان میشود به دقت مذاکره و غور رسی نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشنه باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیات علماء در این باب مطاع و بتبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجه عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.”
جوادی
خطاب به آقای دکتر نیکفر و همه اندیشمندان ایرانی خورشید از سمت ایران هم می تواند طلوع کند از علم روانشناسی و علوم تجربی آموختم که یک نظریه اولیه را می توان چندین بار اصلاح کرد، مثلا نظریه ناکامی_ پرخاشگری به صورت اولیه خود نمی توانست بعضی از مسایل را توضیح دهد، به همین خاطر به جای کنار نهادن آن دست به اصلاح آن زدند و مثالهای فراوانی در علوم دیگر می توان یافت. حتی بیشتر مواقع این اصلاح توسط پدیدآورندگان این نظریه ها صورت نگرفت، بلکه توسط شاگردان یا دانشمندان دیگری صورت گرفت. وجود و چیستی نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی آقای دوستدار را از کتاب ایدئولوژی ایرانی آقای دکتر نیکفر فهمیدم و قبل از آن چیزی در این باره نشنیده بودم. از اون زمانی که با این مقوله در گیر شدم ،سعی کردم دریابم این نظریه درست است یا نه و نیز اگر اشکالاتی دارد آیا می توان آن را اصلاح کرد. اصلاح این نظریه به دو صورت می تواند صورت گیرد. یا امتناع تفکر را تعدیل کنیم و یا فرهنگ دینی را کوچکترش کنیم. البته تا امروز این دومی به ذهنم خطور نکرده بود،بلکه بیشتر تمرکزم روی مفهوم امتناع تفکر بود. ما می توانیم امتناع تفکر را به همان معنایی که آقای دکتر دوستدار به کار برده حفظ کنیم ولی در عوض حیطه آن یا اونچه که در منطق ریاضی به آن عالم سخن می گویند را کوچکتر کنیم. این عالم سخن مناسب چیزی نیست جز فلسفه دینی. شاید یادداشتی که درباره خواجه کردن فلسفه نوشتم، گام مهمی در رسیدن به این راه حل اصلاحی بوده است. بنابراین نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی آقای دوستدار به صورت نظریه امتناع تفکر در فلسفه دینی در می آید که فکر می کنم از تمام انتقادات پیشین در امان باشد. اگر این ابتکار ارزش و اعتباری داشته باشد،آن را تقدیم می کنم به فیلسوفان عزیز ایرانی به ویژه آقایان دکتر نیکفر و دکتر دوستدار.
جوادی
در ادامه یادداشت قبلی یک اصلاح دیگر به ذهنم خطور کرد و آن این است که حیطه صدق یا عالم سخن را میشه بزرگتر کرد و به نظریه امتناع تفکر در الهیات و فلسفه دینی رسید.
جوادی
آیا اکنون دینم را به وطنم ادا کرده ام؟
جوادی
آیا هانری کربن فیلسوف بود ؟ می خواهم بدون آب و تاب به این پرسش پاسخ دهم. خیلی ها می دانند هانری کربن که بود. رشته ای که او در ایران تدریس می کرد و حلقه ای به دور خود ایجاد کرد، همان حیطه صدق امتناع تفکر یعنی الهیات و فلسفه دینی است. یکی از پرورش یافتگان در این حلقه، داریوش شایگان می باشد که کتاب آسیا در برابر غرب او اثری کاملا قوم محورانه است. در اینجا قوم محوری به معنی نژاد گرایانه مطرح نیست، بلکه به مفهوم جامعه شناختی مورد نظر است. یعنی برتر انگاشتن فرهنگ خودی و نابهنجار انگاشتن فرهنگ دیگر اونهم بر اساس معیارهای فرهنگ خودیو نه بر اساس معیارهای عقلانی جهان شمول. خیلی جالب است و این بی نهایت مهم است که هانری کربن مدعی شاگردی هایدگر بوده و درخشش تیره خود در ایران را از او می گرفت. من نمی دانم آیا واقعا شاگرد هایدگر بوده یا نه، ولی می دانم دست کم در یک مورد اساسی بر خلاف هایدگر نظر می داد، بنابراین شاگرد متمردی بوده است. هایدگر در مقاله اراده معطوف به قدرت نیچه به روشنی فلسفه دینی را ناممکن می داند و این درست همان نتیجه مهمی است که آقای دوستدار در امتناع تفکر در فرهنگ دینی می گوید. اما چرا این نظر مهم هایدگر توسط کسی که مدعی شاگردی اوست، حتی مورد اشاره نیز قرار نمی گیرد و درست او در همین حیطه عرض اندام نی کند، جای شگفتی بسیار دارد.
جوادی
حالا اگر نظریه اصلاحی امتناع تفکر در فرهنگ دینی را بپذیریم، دیگر خودمان در برابر غول بزرگ فرهنگ دینی نمی بینیم که نمیشه آن را برانداخت و این کار درغرب هم صورت نگرفته است و حتی اگر هم میشد دین و نتایج فرهنگی آن را تماما کنار زد، آیا این کار عقلانی و مطلوب بود؟ انسانها حتی به جهان بینی نیز نیاز نداشته باشند که من با فروید در این زمینه مخالفم و معتقدم به جهان بینی نیاز دارند، به نظام اخلاقی نیاز دارند.گرچه تز اخلاق بدون هستی شناسی هم مطرح است. ولی نیاز به اخلاق برای زندگی جمعی یک چیز است و نیاز فردی به جهان بینی و فلسفه چیز دیگری است. حالا می توانیم دایره مصادیق متفکر به معنایی که در امتناع تفکر مطرح می شود را گسترده تر کنیم و اندیشمندان دیگری را نیز به این فهرست چهارنفره اضافه کنیم. برای من خیلی سخت بود که امثال صادق هدایت که یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ معاصر است و با فکر نیرومندش در اعماق هستی سیر کرده، جزء متفکر درخشان و ناب به شمار نیارم. نیاز بود که بدون دور انداختن نظریه امتناع تفکر، آن را از تنگ نظری نجات داد. بنابراین مشکل ما فرهنگ دینی نیست، بلکه الهیات و فلسفه دینی است که در طول تاریخ ایران زمین با خواجه سازی فلسفه ، سلطه تمامیت خواهانه خود را مستقر کند. حالا تیغ نقد را باید متوجه الهیات و فلسفه دینی کرد و هم الهیات و هم فلسفه را از ایدئولوژی دینی نجات داد و الهیات فلسفی را جایگزین کرد.
جوادی
زندگی چیست؟ در زیست شناسی زندگی را اینطور تعریف می کنند: زندگی نبردی است بین جانداران( ارگانیسم ها) برای دستیابی به منابع محدود. تعریف واقع گرایانه و در عین حال خشنی از زندگی است ،اما نباید ما انسانها را نباید ناامید کند زیرا ما صرفا تابع نیروهای زیست شناختی و حتی اجتماعی و تاریخی نیستیم. ما دارای توانایی ای هستیم که در انسان شناسی به آن عاملیت می گویند. بنابراین من به جای تعریف علمی زندگی، تعریف هنجاری از زندگی را پیش می کشم. زندگی باید جستجوی حقیقت، آزادی،عدالت و زیبایی باشد.
جوادی
وقتی کتابی درباره رومانتیسم می خوندم، یک نقاشی معروفی در آن کتاب اما ناآشنا برام، ابتدا احساسم را ربود و سپس مرا سخت به فکر فرو برد. این نقاشی به نماد رومانتیسم معروف است و نام آن پرسه زن بر فراز مه است. چرا مرا به فکر فرو برد چون سالها قبل هنگام خواندن یه مجله احتمالا درباره ریاضی و فیزیک ، این فکر به ذهنم اومد که: بی تردید سیمای جهان به طرز شگفت انگیزی آراسته شده است و شگفت تر اونکه بر گستره بی پایان آن موجود بخردی به نام انسان به تماشای زیبایی های خیال انگیزش نشسته است.
جوادی
البته در چشم انداز من از جهان ، بر خرد نیز تاکید شده واین برخلاف رویه رومانتیک هاست کر بر احساس و تخیل بیش از حد تکیه دارند.
جوادی
چشم انداز رومانتیکی بی شک برایم کشش دارد ولی مگر میشه به سادگی از روشنگری یعنی از دیدرو، ولتر و دالامبر دست کشید؟
جوادی
آیا راز افول تاریخی مسلمانان نیز همان راز تاریخی افول ایرانیان است؟
جوادی
اگر مساله مشابه یا یکسان باشد، راه حلی مشابه یا یکسان خواهد داشت. مسلمانان نیز باید ارج و منزلت فلسفه را که قرنها به ناحق غصب کردند، باید به آن برگردانند وگرنه تا ابد خوار و ضعیف و به تبع تحت سلطه استعمار خواهند بود.
جوادی
باید به فلسفه و علوم انسانی مجال عرض اندام داده شود و از حماقت های تاریخی نظیر خواجه سازی فلسفه و علوم به ویژه علوم انسانی دست برداشت. آموزش فلسفه و منطق باید از دوره دبستان آغاز شود.
جوادی
اینها را به عنوان گزارش ملتی در فروپاشی می نویسم. این نام مشابهتی دارد با گزارشی که درباره آموزش و پرورش در امریکا ،فکر کنم در دهه هشتاد یا نود تهیه شد و نام آن گزارش ملتی در خطر بود. البته کار جامعه ما از مرحله خطر گذشته و در حال فروپاشی است. بنابراین نباید صورت مساله را طبق معمول پاک کرد و یا دست رو دست گذاشت و کاری نکرد. باید کاری کرد. جلوی ضرر را الان هم میشه گرفت.
جوادی
امریکا شاید پز بدهد که نوام چامسکی ، کسینجر و برژینسکی دارد، آیا ما نداریم؟ ما اندیشمندان بزرگی چون نیکفر، دوستدار و جواد طباطبائی و .. داریم و باید به اونها افتخار کنیم.
جوادی
عنوان یادداشت خواجه کردن فلسفه را میشه جنایت علیه فلسفه نیز نامید که فکر می کنم عنوان گیراتری باشد.
جوادی
اندیشه های من باید غوغا یا دست کم جنبشی در محافل روشنفکری و سیاسی ایرانیان ایجاد کند و عزم را برای تغییر بنیانی اما گام به گام اوضاع اسفناک جامعه نیرو بخشد.
جوادی
الهیات سیاسی و نظام سیاسی سالها پیش از متفکر بزرگ اریک فروم آموختم که هیچ عقیده ای از خمیره عاطفی خود قوی تر نیست. یعنی ممکن است اندیشه ای مورد تایید عقل قرارگیرد ولی عاطفه آن را قبول نکند و در این صورت آن اندیشه در شخصیت فرد و عملکرد وی موثرنخواهد بود یا دست کم اثر چندانی نخواهد داشت. از این آموزه می خواهم الگو برداری کنم و فرضیه ای درحیطه سیاست مطرح کنم. این فرضیه عبارت است از هیج نظام سیاسی از الهیات سیاسی یا فلسفه سیاسی خودش نیرومندتر نیست. به بیان دیگر قدرت موثر یک نظام از قدرت اقناع آن بیشتر نیست. تضعیف مشروعیت یک نظام به معنی از دست دادن بخشی از قدرت اقناع است که در صورت تشدید می تواند حتی به صورت ناگهانی در اثر دخالت متغییرهای ناشناخته داخلی و خارجی و یا ترکیبی از این دو به سقوط نظام منجر شود.
جوادی
در یکی از یادداشت ها از مقاله ای به نام تغییرجهان بدون تسخیر قدرت یاد شده است. عنوان جذاب و قابل تاملی است. آدم را وسوسه می کند که برود و مقاله رو بدست آورده و مطالعه کند. اما هدف از یادآوری این مقاله در اینجا این است که ما می توانیم نتیجه بگیریم اگر تغییر جهان بدون تسخیر قدرت امکان دارد ،در آن صورت تغییر ایران هم بدون تسخیر قدرت امکان پذیر است و فعلا باید دلمون را به آن خوش کنیم و تسلیم ناانیدی نشویم.
جوادی
با بک دانش آموز کلاس نهم مشاوره کار می کردم البته به صورت غیر حرفه ای، در وسط مشاوره برای تاکید بر نقش عقل در زندگی، به تعریف ارسطویی انسان یعنی انسان حیوان ناطق است ، اشاره کردم. فورا با قاطعیت جواب داد که انسان حیوان نیست. تعجب کردم و گفتم اتسان حیوان نیست ،پس چیه؟ در ادامه بهش گفتم جانداران چند دسته هستند؟ گفت: انسانها ،حیوانات و جن ها. دانش آموز کلاس نهم انواع جانداران را نمی تواند نام ببرد و طنز تلخ آن است که جن ها را به عنوان دسته ای از جانداران تصور می کند. . چه بر سر ما آمده است؟ آیا از آموزش و پرورش عقلانی این همه دور شده ایم؟ اینها چگونه می توانند آینده ایران را بسازند؟
جوادی
تاملاتی درباره تفکر دوقطبی ایرانیان تفکر دو قطبی یکی از مفاهیم مهم در روانشناسی و به ویژه در شناخت درمانی است. تفکر دوقطبی یعنی هر چیزی را سیاه یا سفید دیدن . به بیان دیگر یک چیز یا خوب است یا بد. یک مثال ی که خودم برای این مفهوم پیدا کردم ، می تواند به روشن شدن معنی آن کمک کند. این مثال این است که اگر بخواهیم با تفکر دوقطبی به قد آدم ها نگاه کنیم، آدم ها را یا الدنگ می بینیم و یا کوتوله. این مثال به سادگی نشان می دهد که تفکر دوقطبی یا نگاه دوقطبی چه مقدار از واقعیت را دریافت می کند و چه مقدار را از دست می دهد. در همین مثال می بینیم که تفکر دوقطبی فقط دو سر طیف را می بیند و از درک هر آنجه بین دو سر طیف است که در این مثال اتفاقا بخش بزرکی از آدم ها قدشان نه خیلی بلند است و نه کوتوله را به حساب نمی آورد. به نظرم تقریبا همه ایرانیان به درجاتی گرفتار تفکر دوقطبی هستند، حتی نخبگان و اندیشمندان ما نیز از این گرفتاری مصون نیستند. مثلا صادق هدایت را در نظر بگیرید. او نویسنده بسیار بزرگی است و سالها تحت تاثیر اندیشه های او بودم و حتی خواندن برخی از داستانهایش اشکم را در می آورد ، با این حال بی شک نویسنده ای بدبین بوده یا بهتر بگم واقع گرای متمایل به بدبینی بوده است. او تیره گی ها ی جهان و زندگی را بیشتر می دیده تا زیبایی ها و درخشش ها. نگاه او را با کامو مقایسه کنید. کامو می گوید یک طرف زیبایی است و طرف دیگر درهم شکستگان و پایمال شدگان، این کار هر چند دشوار باشد ، می خواهم به هر دو طرف وفادار باشم. بی تردید برای کامو حد وسط هم معنی داشت و او بر خلاف هدایت و کافکا دوقطبی نمی اندیشید. یک آدم می تواند تا اندازه ای خوب و تا اندازه ای بد باشد. حتی این بد بودن و خوب بودن می تواند بسته به موقعیت ها باشد و نه صفت پایدار شخصیتی و مهمتر آنکت می تواند از جنبه ای خوب باشد و از جنبه ای دیگر بد ارزیابی شود. دقت کنید به نگاه ایرانیان راجع به تاریخ ایران و اسلام. یک عده اصلا هیچ چیز مثبتی در تاریخ ایران باستان نمی یابند و می گویند عظمت ایران باستان بزرگترین دروغی بوده که به خورد ما داده شده است. خوب روشن است ایران باستان در نگاه این مدعیان روشنفکری دینی هیچ است و تمام عظمت متعلق به دوره اسلامی است.عده ای دیگر که خود را ایران باستان گرا می نامند درست برعکس معتقد به عظمت ایران باستان و بی ارزش بودن دوره اسلامی هستند. اگر یک شخص به تاریخ زندگی خود اینگونه نگاه کند در روانشناسی او را دچار گسست شخصیتی می دانند و این مساله جنبه آسیب شناختی هم دارد. نگاه دو قطبی ما به دو دوره تاریخی ایران یک نگاه آسیب شناختی است که حتی خودمان متوجه این مساله مهم و پیامدهای سیاسی و اجتماعی زیانبار آن نیستیم. همین برخورد دوقطبی را تقریبا در مورد هر چیز دیگر داریم. مثلا در برخورد با غرب. غرب یا خوب خوب است یا شر مطلق. همین برخورد را در موضوعات سیاسی هم داریم. یکی از معروفترین نمونه ها، شعار دیو چو بیرون رود فرشته درآید است. همین نگاه دو قطبی را هم سلطنت طلب ها و هم جمهوری طلبان نسبت به همدیگر دارند. در مقاله زنده باد جمهوری به قلم یکی از به اصطلاح ملی گرایان سلطنت شر مطلق است و جمهوری خیر مطلق. آیا این اندیشه ها خطرناک و بیمارگونه نیستند؟ من در یکی از یادداشت ها از سه اندیشمند بزرگ ایرانی یاد کرده ام که اتفاقا در خیلی از موضوعات با هم اختلاف نظر عمیق دارند. نگاه من به کارهای هیچ اندیشمندی دو قطبی نیست.پیش فرض من این است که هیج متفکری کامل نیست و بنابراین در نقد همیشه برام باز است. من ممکن است با نظرات ایرانشهری آقای طباطبایی موافق نباشم ولی با برخی از نظرات ایشان مثلا درباره زبان فارسی و وحدت ملی موافق باشم. همچنین ممکن است با برخی از نظرات آقای نیکفر موافق و با برخی دیگر از نظرات شون مخالف باشم. این موافقت و مخالفت می تواند حتی نسبت به بخش های یک کتاب هم باشد. همین موضع را نسبت به آثار آقای دوستدار و به طور کلی هر متفکر دیگر دارم. یکی از موانع عمده پیشرفت فردی و اجتماعی همین تفکر دوقطبی است که متاسفانه تقریبا گریبان همه ایرانیان را گرفته است. اینکه دکتر صدیقی از بی انصافی ایرانیان می نالد ، یکی از عواملش همین تفکر دوقطبی در داوری است. میشه این بحث را همین طور ادامه داد ولی فکر می کنم تا همین جا بحث به اندازه کافی گویا بوده است و جان کلام بیان شده است.
جوادی
آقای دکتر صدیق یزد چی برنامه ارائه می دهند به نام ایران ، مدرنیته که در کل آموزنده است. ایشون در برنامه ای با آقای لیموناردی ضمن تاکید بر معنی مفهوم، ادعا می کنند که زبان فارسی قابلیت لازم برای بیان مفهوم را ندارد و به تبع تفکر در آن ممکن نیست. البته برای اثبات ادعا یا فرضیه خود از زبان شناسی چیزی نمی گویند. فکر می کنم تحت تاثیر نظریه امتناع تفکر آقای دوستدار این فرضیه را مطرح کردند و به طور تلویحی نظریه امتناع تفکر در زبان فارسی را طرح کرده اند.من خودم زبانی غیر از فارسی بلد نیستم ولی این موضوع مانعی دز مطالعه آثار غربیان ایجاددنکرد و مثلا من فلسفه روشنگری فرانسه را از بسیاری از ایرانی هایی که فرانسه بلدند، شاید بهتر درک کنم.به نظرم درباره ضعف ها و توانایی های زبان فارسی باید با دیدگاه زبان شناسی و توجه به متون فارسی داوری کرد و نه یک اظهار نظر جزمی.
جوادی
در فلسفه ریاضی سه مکتب مهم وجود دارد که عبارتند از شهودگرایی، منطق گرایی و صورت گرایی. نخست تحت تاثیر شدید منطق گرایی بودم که فرگه و راسل از بنیان گذارانش بوده اند. صورت گرایی را هیلبرت بنیان نهاده بود و شهود گرایی را بروئر. اما بعدها تحت تاثیر دو مکتب دیگر هم قرار گرفتم. اینکه کدوم مکتب درست است، جواب ساده ای ندارد و هر مکتبی نفاط قوت و ضعف خود را دارند. بنابراین میشه گفت هر یک از این مکاتب تا اندازه ای می تواند ماهیت فلسفی ریاضیات را تبیین کند و نه به صورت کامل، با اونکه مکتب رایج در فلسفه ریاضی مکتب صورت گرایی( فرمالیسم) است و منطق گرایی پس از اثبات قضایای ناتمامیت گودل امروزه طرفداران کمی دارد. من تعصبی به یکی از این مکاتب ندارم و برای من هر سه مکتب جالب اند. همین موضع را راجع به هندسه های نااقلیدسی و اقلیدسی دارم. حتی انیشتاین این پرسش که کدوم هندسه درست است، را پرسشی نادرست می دانست. مهم این است که هر دو به یک اندازه سازگارند و اینکه کدوم یک بهتر فضای فیزیکی را توصیف می کنند ، یک مساله تجربی است و نه مساله ریاضی. در روان درمانی و روانشناسی نیز چندین مکتب وجود دارند و باز اینجا هم من تنگ نظری پیشه نکرده و جنبه های مثبت و منفی هر یک را در نظر می گیرم. مثلا هم مکتب روانکاوی فروید را تا حدی قبول دارم و هم نظریه های نوفرویدین ها. حتی زمانی که سخت شیفته رفتارگرایی اسکینر بودم و بعد ا از آن فاصله گرفتم و به روانشناسی شناختی متمایل شدم، باز هم بسیاری از نظرات اسکینر را قبول دارم.
جوادی
چطور عمیق ترین مفاهیم فلسفی را خیام و فردوسی در دوران خود به زبان فارسی بیان نموده اند ولی حالا این زبان به زعم آقای دکتر صدیق یزدچی این توانایی برای بیان مفهوم و تفکر را از دست داده است؟ در ضمن این جوری فله ای زبان فارسی، تاریخ ایران و فرهنگ دینی را رد کردن مانند نقد فله ای مدرنیته است که امقال جلال احمد در کتاب غربزدگی انجام داده اند.
جوادی
نگاهی منصفانه و انسان گرایانه به سید قطب می دانم سید قطب کیست. حتی می دانم که او مدتی سکولار بوده است. بنابراین از همین میشه نتیجه گرفت که او دغدغه حقیقت جویی داشته است زیرا از شکم مادر که متولد شد سکولار نبود. او نخست مانند تقریبا همه انسانها ازهمان کودکی تحت آموزش مذهبی قرار گرفت. این مساله شدت و حدت دارد ولی درمورد تقریبا تمام انسانها عمومیت دارد، حتی خود آقای دوستدار و طرفداران نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی. نیز می دانم که سید قطب چه گونه زندان رفت و چگونه اعدام و برای پیروانش به یک بت تبدیل شد. او بی شک بزرگترین نظریه پرداز اصول گرایی اسلامی است که بسیار هم نوشته است. می دانم که افکارش الهام بخش حتی تندروترین گروههای اسلامی و تروریستی نیز بوده است. البته اینکه خود سید قطب طرفدار تروریسم و تحمیل اسلام از این راه بوده یا نه یک مساله باز برای من است و در فرصت مناسب راجع به آن تحقیق خواهم کرد.در یک یادداشتی نوشتم که تورگینف به خاطر چرخش غیرمنتظره تولستوی به مسیحیت و ضاله اعلام کردن برخی از مهمترین آثار خویش که واقعا شاهکار ادبیات جهان هستند، گریست. تورگینف با گریستن به خاطر این مساله بر عظمت نویسنده و هنرش مهر تایید می نهد و از اینکه تولستوی دیگر نمی خواهد راجع به موضوعات پیشین بنویسد،آزرده است. نحوه نگاه من به سبد قطب نیز تقریبا همینجوری بوده است. اگر او سکولار می موند شاید بزرگترین نظریه پرداز سکولار جهان عرب و یا مسلمانان لقب می گرفت. تحسین من به خاطر استعداد بالای نویسندگی اش است نه به خاطر محتوی نوشته هایش. بی شک نگاه و روش من در برخورد با هستی ، انسان و دین از بیخ و بن با نگاه او متفاوت است ولی با این وجود عظمت او در نویسندگی را تحسین می کنم. با یک مثال در تاریخ فلسفه مطلب را پایان می دهم. ارسطو نقل می کند که تالس از علم خویش به سود مادی خویش و به ضرر دیگران استفاده می کرده است و ارسطو نتیجه می گیرد علم با اخلاق قرین نیست. البته دقیق تر اش این بود که علم لزوما با اخلاق قرین نیست. آیا چون تالس اخلاقی رفتار نمی کرده میشه نتیجه گرفت اندیشمند و هندسه دان بزرگی نبوده است؟ یا چون اوپنهاینر و انیشتاین د ر ساخت بمب اتمی مشارکت داشتند ،میشه عظمت آنها در علم را ناجیز انگاشت؟ من بارها جلال آل احمد را به خاطر غربزدگی مورد انتقاد قرار دادم ولی درباره داستانهایش داوری نکردم زیرا این کار فنی است و فعلا از عهده من ساخته نیست. از جرم شناسی آموختم که میشه نگاه انسان مدارانه حتی نسبت به سنگ دل ترین مجرمان داشت.
جوادی
آیا عظمت تمدن ایران باستان دروغ است؟ از ابتدا می خواهم تاکید کنم که یک ایران باستان گرا نیستم و معتقدم تاریخ ایران باستان به همان اندازه ای اهمیت دارد که تاریخ ایران پس از اسلام. بنابراین می خواهم از معدود کسانی باشم که بدون حب و بغض البته تا اونجا که در توان انسان است، به دوره های تاریخی ایران نگاه کنم. بر اساس همین روش برای تاریخ ایران پس از اسلام اهمیت قائلم. روشن است این نگاه غیر افراطی من، طرفداران نگاههای افراطی به تاریخ ایران را به مخالفت وا خواهد داشت. آقای مصطفی ملکیان ادعا می کنند که عظمت تمدن ایران باستان بزرگترین دروغی است که به ما گفته شده است و با قاطعیت توام با تکبر می گوید که عزیزان عظمت مدرک می خواهد و شما یک اثر بزرگ هنری،عرفانی پزشکی و غیره نشان دهید که دال عظمت تمدن ایران باستان باشد و در همین راستا ادعاهای دیگری هم مطرح می کند که من خلاصه کردم. دوست عزیز آقای ملکیان، نوروز مهمترین و زنده ترین مدرک است. نوروز میراث معنوی بشری است. شما جشنی تا این اندازه طبیعت گرایانه را در تاریخ جهان نشان دهید. این اندیشه اخلاقی ایرانی که دروغ بزرگترین گناه است فوق العاده مهم در روانشناسی و آسیب شناسی هستی گراست. دوست من شما ایدئولوگ اسلامی و تنگ نظر و دچار بغض نسبت به هر آنچه غیر اسلامی است، می باشید وگرنه اگر چشم حقیقت بین می داشتید می فهمیدید که بزرگترین دروغی که به خورد شما داده شد در واقع چی بود. چرا هگل می گوید تاریخ جهان با ایران آغاز می شود و جرا نیچه مهمترین کتاب اش را به نام پیامبر ایرانی می نوبسد ودر آن از ایرانیان نیز گهگاهی تحسین می کند؟ در ضمن محمد زکریای رازی ،خیام و فردوسی گرچه در دوره اسلامی ظهور کرده اند، نبوغ شان و اندیشه شان رنگ اسلامی ندارد. بنابراین اینها جزء بزرگان شاخه ایرانی فرهنگ ترکیبی ایران هستند و نه چیز دیگر. حتما شما نهضت ترجمه در دوره اسلامی را فراموش کرده اید. اگر ایرانیان برای ساختن بناهای تاریخی خود بنا به ادعای شما از معماران رومی استفاده کرده اند، در همان دوره اعراب آیا دارای معماری بوده اند؟ آیا فلسفه و دانش های دیگر را اعراب مسلمان از فرهنگ های دیگر نگرفته اند؟ بروید و کتاب قانون ابن سینا را بنگرید، در بیشتر صفحاتش از پزشکان یونانی به ویژه جالینوس یاد می کند و بارها می گوید جالینوس حکیم می فرماید فلان و بهمان. مگر لقب فارابی معلم دوم نیست؟ خوب معلم اول که بوده است؟ پس نتیجه می گیریم که عظمت تمدن ایران باستان بزرگترین دروغ ی نبوده که به خورد شما داده شده و اگر ذره ای جسارت داشته تا از صغارت بیرون آیید، آنگاه خیلی چیزها را خواهید فهمید که در گذشته حتی خوابش را هم نمی دیدید. ب
جوادی
آیا تنگ نظری یا دید زاویه ای ویژگی عمومی تمام ایسم ها است؟
جوادی
آیا بی ارزش شدن برترین ارزشها به همان نحوی که نیچه با آب و تاب توصیف می کند در عالم واقع که در اینجا همان تاریخ غرب باشد،رخ داده است؟
جوادی
سه موضع رادیکال و گسست گرا درباره تاریخ ابران درباره دوره های تاریخی ایران و بزرگی یا کوچکی هر دوره متفکران زیادی اندیشیده اند. و به تبع راجع به عقب ماندگی تاریخی ایران نیز اندیشیده شده است. به گمان من به طور کلی می توان از سه نحو نگاه یا از سه موضع درباره تاریخ ایران حرف زد. اینکه نگاه چهارمی هم وجود دارد یا نه، فعلا مورد بحث نیست. نخستین نگاه البته اینجا تقدم زمانی مطرح نیست، نگاهی است ملی گرایانه که خودش را ایران باستان گرایی معرفی کرده و انحطاط تاریخی ایران را ناشی از تهاجم نظامی_ فرهنگی اعراب می داند. اینکه از تهاجم نظامی_ فرهنگی اعراب مسلمان حرف زدم بی دلیل نیست زیرا تهاجم شان فقط به فتح سرزمینی ختم نمی شد، بلکه بلافاصله سیاست تهاجم فرهنگی با شدت و حدت در دستور کار قرار می گرفت. این نگاه مساله شکست ایرانیان از اعراب مسلمان را با دید استراتژی نظامی بررسی نمی کند ، بلکه یا آن را بی پاسخ می گذارد و یا احساسی با آن روبرو می شود. بله شکست ایران در جنگ قادسیه هر ایرانی ملی گرا را در طول تاریخ سخت آزار داده است و همین باعث شده که ما ریشه های شکست را نه در دردون، بلکه به عوامل بیرونی و مثلا خونریز و سفاک بودن و فریبکاری اونها نسبت دهیم و مثلا به یکی از اشتباهات راهبردی ساسانیان که تسخیر پادشاهی حیره بود، کمتر فکر کردیم. نگاه ایران باستان گرا در شکل افراطی اش یک نوع نگاه بازگشت به ریشه هاست که تا حدی از واقعیت های تاریخی و کنونی بریده است و سعی دارد بخشی از تاریخ ایران که هزار و چهارصد سال قدمت دارد را حذف یا دست کم به حاشیه براند آیا این کار بنا به فرض اگر امکان پذیر باشد، مطلوب هم هست؟ کسی که با مفهوم مکانیزم بازگشت در آسیب شناسی روانی آشنا باشد ، می داند که که این واکنش آسیب شناختی است و ناشی از ناراحتی عمیق از وضع موجود است که راه حل را نه در اکنون و در واقعیت ،بلکه در گذشته طلایی جستجو می کند و بنابراین مشکل واقعی را از بنیاد حل نمی کند. تگاه دوم نگاه اسلام گرایانه است که نمونه اش نگاه امثال مصطفی ملکان است که در یکی از یادداشت ها جداگانه به آن پرداختم. این نگاه نیز تلاش می کند تاریخ ایران باستان را از کتابها و خاطره ها حذف کند و نگاه تحقیرآمیزی به آن دارد. به روشنی این نگاه نیز یک نگاه افراطی و گسست گرا است که نمی تواند اصل تداوم تاریخی را مورد توجه قرار دهد. این نگاه هم در برخورد با پیشرفت غرب و عقب ماندگی تاریخی ایران و مسلمانان، دچار ًضربه عاطفی و آشفتگی شده و راه حل را در بازگشت به گذشته طلایی اسلامی می داند. اما نگاه سوم که به همین اندازه رادیکال و گسست گراست با کل تاریخ ایران مساله دارد و معتقد به عظمت در هیچ دوره تاریخی ایران نیست. نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی ایران، هم به فرهنگ ایران باستان می تازد و هم به فرهنگ ایران پس از اسلام و ایرانیان را به طور عمومی دینخو می داند. خوب روشن است راه حل چه می تواند باشد اگر چه مسکوت مانده باشد. راه حل در حذف کل فرهنگ دینی و تعویض آن با مدرنیته است. این نظر هم با محافظه کاری ادموند برکه و هم با رفورمیسم در تضاد است. ما شبیه این نظریه را آزمودیم و نه تنها مشکلات ما حل نشد که بدتر هم شد. منظورم نظریه امتناع دموکراسی در نظام سلطنتی است که به نظر من از دل نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی هم می تواند بیرون آید گرچه به لحاظ زمانی اینطور نبوده است.
جوادی
فرق کسی که از تنگ نظری عمومی تمام نظام های فکری آگاه است با کسی که چنین آگاهی را ندارد و یا منکر آن است، چیست؟ روشن است اولی ظرفیت بیشتری برای تحمل چند صدایی را در خود پرورش می دهد و طرفدار جامعه باز به مفهوم پوپری است و دومی برعکس اولی ظرفیت کمتری برای چند صدایی دارد و یا سخت طرفدار تک صدایی و اقتدارگرایی و حتی طرفدار بدترین شکل تک صدایی یعنی تمامیت خواهی است
جوادی
مقاله آقای میثم بادامچی رو در نقد مقاله روشنفکران علیه ایران آقای طباطبایی خوندم، اینها منو متاثر می کنه. دوست عزیز آقای بادامچی آیا شما و یا امثال زیبا کلام و ملکیان در حد و قواره جان استوارت میل و یا دیوید بیتام هستید؟ دفاع از حقوق اقلیتها ی ملی یک مساله جعلی سیاسی است . شما اول برادری رو ثابت کنید بعد سر ارث مجادله کنید. اول وجود ملتهای ایران یا وجود ستم ملی یا قومی را ثابت کنید ،بعد از ستم ملی و حقوق ملتها حرف بزنید. در اسپانیا ،مردم کاتولونیا تمایل به استقلال دارند، آیا در اسپانیا ستم ملی بر علیه اونها اعمال می شود؟ آیا در اسپانیا دموکراسی وجود دارد یا نه؟ بنابراین حداقل در همین مورد تمایل به استقلال ناشی از استبداد و یا نقض حقوق بشر از سوی دولت مرکزی نیست. تجزیه طلبی به دستاویز نیاز دارد و حتی اگر وجود نداشته باشد، جعل خواهد شد. آقای زیبا کلام که خود را استاد علوم سیاسی می داند، حتی قادر نیست دموکراسی را از تئوکراسی تشخیص دهد یا اگر هم تشخیص می دهد که احتمال زیاد همینطور است، آن را بیان نمی کند. من کتاب عالی دموکراسی و حقوق بشر اثر دیوید بیتام را پیشنهاد می کنم تا بتوان بر اساس آن داوری کرد که در موضوع مهم وحدت ملی و رابطه آن با دموکراسی و حقوق بشر ،حق با کیست.
جوادی
آیا دردناک و در عین حال مضحک نیست کسانی که مدعی دفاع از اقلیتهای قومی هستند از حقوق و آزادی های فردی دفاع نمی کنند ؟ آیا امثال آقای زیبا کلام و ملکیان و حتی به طور کلی مسلمانان ، اعلامیه جهانی حقوق بشر را قبول دارند؟ جالب است باز یک خویشاوندی پنهان را در موضوع دفاع از اقلیتها ی قومی ایران می بینیم. مثلا دکتر علی جوادی نیز بارها مدعی دفاع از حقوق اقلیتها ی قومی و یا عبارتی که خود به کار می برد، یعنی دفاع از اقلیت های ملی. بنابراین هم کمونیست ها و اسلام گرایان مثل سابق برعلیه ملی گرایی غیر تهاجمی ایرانی فعالیت می کنند و آن را به ملی گرایی فارس فرو می کاهند تا جنبش ملی دموکراسی خواهی ایرانیان را تضعیف کنند.
جوادی
در تاریخ خوانده ایم که رضا شاه در ابتدا قصد تاسیس جمهوری را در سر داشت ولی با مخالفت مذهبیون این طرح ناکام ماند زیرا مذهبیون سخت از سکولاریزم که در جمهوری ترکیه نیز مستقر شده بود، وحشت داشته اند و هنوز نیز دارند. البته من معتقد نیستم که حتی با تاسیس جمهوری در آن دوره به دموکراسی می رسیدیم زیرا من خرده فرهنگ دموکراسی را که قوی ترین نمودش ظهور یک حزب طرفدار دموکراسی است را مقدم بر دموکراسی سیاسی می دانم. از طرفی بررسی تحولات سیاسی و فرهنگی در جمهوری ترکیه از آغاز تاسیس تا کنون نشان می دهد که جمهوری بودن نظام و سکولاریزم از بالا نتوانسته دموکراسی را در ترکیه تحکیم کند. وقوع چندین کودتا به ویژه کودتا علیه حکومت حزب دموکرات عدنان مندرس خود تاییدی بر فرضیه ماست. البته جمهوریخواهان گرامی به خود زحمت این بررسی ها را نخواهند داد زیرا اونها سالها مشغول بررسی مساله ۲۸ مرداد و مرثیه سرایی برای آن هستند و نیز لعنت فرستادن بر شاهان پهلوی. معمولا در بین مخالفان حکومت پیشین کمترین خود انتقادی را نمی بینیم. با قاطعیت می توان گفت که هیچ یک از نیروهای سیاسی مخالف شاه به لیبرال دموکراسز و حتی سوسیال دموکراسی به معنایی که در اروپا و به ویژه آلمان مطرح است، اعتقاد نداشتند. حتی فرق تئوکراسی و دموکراسی را هم نمی دانستند. شکاف بین جمهوریخواهان و مشروطه خواهان هم مرا و هم وطن ما را سخت می آزارد. آقایان چهل سال اشتباه بس نیست؟ آیا حاضرید بمیرید ولی کمترین تغییری در افکار سیاسی خود ایجاد نکنید؟ قلم برنده من روزی سراغ شما خواهد آمد. آیا واقعا تعصبات اونچنان در گوشت و پوست ما رخنه کرده که نمی تواتیم اهمیت واقع گرایی در سیاست را درک کنیم. تا کی آرمانگرابی و ایدئولوژیک فکر کردن؟ اگر الان مساله صوری سلطنت یا جمهوری حل نشود ، در شرایط سخت گذار و یا یک فروپاشی سریع، حل نخواهد شد. کجا در تاریخ غرب سراغ دارید که مساله شکل حکومت را با رفراندوم در وضعیت آنارشیک سقوط سیستم سیاسی پیشین حل کرده باشند؟ باز بر سر این مساله جنگ قدرت در خواهد گرفت و در نهایت به بازتولید استبداد منجر خواهد شد.چرا ما نظیر نلسون ماندلا و گاندی تا حالا نداشتیم؟ آیا بدون این تیپ کنشگران سیاسی امیدی به استقرار دموکراسی هست؟ آیا وقتی الان نمی توانیم در یک کنفراتس ملی حتی سر مساله صوری سلطنت یا جمهوری به توافق برسیم، بعدا میشه سر تدوین قانون اساسی و استقرار نظام چند حزبی و تقسیم قدرت به توافق رسید؟ چرا کمی از تعصب حزبی و تنگ نظری دست نمی کشید؟ آیا شک دارید ملت ما ملتی در فروپاشی است؟ منتظر معجزه هستید؟ چرا سر ایده جمهوری مشروطه مباحثه نمی کنید؟ خطاب من هم مشروطه خواهان هستند و هم ملیون و هم چپ ها. واقعا دیگر نمیدونم با چه منطقی شما ها را قانع کنم. تنگ نظری شما ها را تاریخ فرانوش نخواهد کرد.
جوادی
چه کسی می تواند نلسون ماندلا یا گاندی ایران شود؟ پاسخ به این پرسش را از برخی از شعارهایی که مردم در تظاهرات گسترده ای که در ۹۶ و ۹۸ می دادند میشه دریافت. بله به خاطر اینکه انقلاب ۵۷ نه تنها مشکل استبداد را حل نکرد ،بلکه حتی آزادی های فردی چون آزادی حجاب و حتی حق پیش پا افتاده رفتن زنان به ورزشگاهها را گرفت، اکثریت مردم طبیعی است که برای نظام پیشین دلتنگ شوند و افسوس بخورند. قضیه دختر آبی را در نظر بگیرید. آیا تراژدی را باید در قصه ها جستجو کرد؟ حالا عده ای از نخبگان ما می گویند فرهنگ ایران قابلیت تولید تراژدی را ندارد. دیگر این صد سال و به ویژه چهل سال این همه رویداد های تراژیک کم بود؟ مبارزان مشروطه را در روز روشن اجنبی در میدان شهر به دار می کشد و مردم مشغول عزاداری هستند، اگر این تراژیک نیست پس چیه؟ اینها تراژدی های وافعی هستند. این همه درد را واقعا چگونه ما تحمل کردیم. آیا این تراژدی نیست که امسال آقای زیبا کلام مدعی دفاع از حقوق اقلیتها در دموکراسی دینی هستند و لی از حق آزادی پوشش و حق ساده زنان به ورزشگاهها دفاع نمی کنند؟ آیا تراژدی نیست که امثال اینها با عنوان استاد، دکتر و روشنفکر دینی بارها مردم را فریب داده و به صحنه انتخابات کشاندند ولی مجلس بر آمده از انتخابات حتی یک قانون عادی مطبوعات را نیز نتوانسته اصلاح کند؟ اندک امیدم به مشروطه خواهان است نه به ملیون و جمهوریخواهان. همانطور که شاه برای نجات کشور گرچه دیر هنگام دست همکاری به سوی یکی از قهرمانان تاریخ معاصر دراز کرد. حزب مشروطه هم فرصت دارد بارها این درخواست را بکند.گاندی برای استقلال هند همراه جواهر لعل نهرو جنگید اما دنبال قدرت نرفت. اینکه شاهزاده از نقش انتسابی خود چشن پوشی کند آیا اعتبار و محبوبیت اش نزد مردم ایران بیشتر می شود یا کمتر؟ حکومت بر قلبها مهمتر از حکومت بیرونی است. تازه اگر واقعا طرفدار دموکراسی مشروطه است که من معتقدم هست، پس چرا حزب مشروطه ایده جمهوری مشروطه را به اندازه پادشاهی مشروطه علم نمی کند؟ اگر این سیاست را در پیش بگیرد یک تحول مهمی در مسیر دموکراسی خواهی مردم ایران رخ خواهد داد.
جوادی
آیا من این توانایی را ندارم که به عنوان یکی از بزرگترین نظریه پرداز آزادی خواه شناخته شوم؟
جوادی
از سایت زمانه ممنونم که به من این فرصت را داد که اندیشه های خودم را بیان کنم. تلاش کردم تا اونجا که می تونم بر بنیاد عقل ،احساس و وجدان بنویسم. با تمام وجود تلاش کردم تا اندکی خرد به جهان ایرانیان برگردانم. اما نمی دونم در این راه موفق شدم یا نه. باز روشنفکری ساکت و منفعل خواهم شد، همانطور که بیست سال همین جوری زندگی کردم. زندگی بدون مطالعه و اندیشیدن برام ارزش چندانی ندارد. به جستجوی حقیقت و زیبایی ادامه خواهم داد و به آزادی درونی بسنده می کنم. باز هم از سایت زمانه ممنونم.
جوادی
حزب مشروطه( لیبرال دموکرات) از چه می ترسد؟ شاهزاده رضا پهلوی به صورت انتسابی دارای لقب شاهزاده است. به نظرم این نقش تا کنون گرچه به خاطر وقایع دردناک پس از انقلاب ،محبوبیت آورده است ولی در عمل برای جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران کار قابل توجهی نکرده است. به بیان ساده این نقش بیشتر دست و پا گیر بوده است. حزب مشروطه ایران نمی تواند با تکیه به محبوبیت خودش و احساس فراگیر نوستالوژیک نسبت به نظام پیشین، نخبگان سیاسی مخالف خود را نادیده بگیرد. این شاید بزرگترین اشتباه سیاست حکومت پهلوی بوده باشد. نخبگانی مثل دکتر بختیار و دکتر صدیقی می بایستی مدتها قبل از اینکه اوضاع به وخامت میل کند، در صحنه قدرت به خدمت گرفته می شدند و اگر این اتفاق می افتاد آیا الان در فقر و فلاکت بودیم؟ چه نظام فردای ایران یک نظام پادشاهی مشروطه باشد و چه جمهوری پارلمانی ،حزب لیبرال دموکرات بیشترین بخت را برای کسب اکثریت و خدمت در جهت آبادانی و پیشرفت کشور را دارد. مخالفان شاهزاده، با نقش انتسابی یا موروثی شاهزاده مشکل دارند ولی اگر مدعی دموکرات بودن هستند، حق ندارند بگویند شاهزاده به عنوان یک شهروند عادی، حق فعالیت سیاسی ندارد. شاهزاده بیشترین بخت را برای پیروزی در یک انتخابات آزاد را دارد. نیازی نیست او تا آخر متکی به نقش موروثی خود باشد. او می تواند به جای احیای نظام پادشاهی مشروطه، به بنیان نهادن نظام معادل آن یعنی جمهوری مشروطه نیز بیاندیشد. در این صورت مخالفان کمتری خواهد داشت و دهن بسیاری از نخبگان جمهوریخواه بسته خواهد شد. حزب مشروطه که عنوان دیگرش حزب لیبرال دموکرات است باید واقع گرایی در سیاست و دید استراتژیک را تیز مهم تلقی کند. اگر مساله صوری جمهوری یا سلطنت با بهترین فرمولی که پیشنهاد کردم در سطح نخبگان حل نشود، نه تنها وضع موجود ادامه می یابد ،بلکه بعدا و در شرایط حساس گذار این مساله به کشمکش و نزاع و حتی به بازتولید استبداد منجر خواهد شد. هر کس که در رفراندوم فرضی تعیین شکل حکومت بازنده شود، می تواند به بهانه های گوناگون از قبول نتیجه سرباز زند. مگر در سابق همه همه پرسی ها شک برانگیز و مظنون نبوده اند؟
جوادی
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و میتراشد، این زخمها و دردها را نمی توان برای کسی بیان کرد....
جوادی
آیا حزب مشروطه نسبت به شکل نظام سیاسی تعصب دارد؟ اگر ادعا کنم که دعوا ی چهل ساله بر سر مساله جمهوری یا سلطنت، بزگترین مانع سر راه جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان بوده، اغراق نکرده ایم.ملیون و چپ ها با اعتقاد به نظریه امتناع دموکراسی در نظام سلطنتی قانون اساسی مشروطه و حکومت دموکراتیک دکتر بختیار را برانداختند زیرا به دو مساله بی نهایت مهم بازتولید استبداد و تراکم قدرت حتی ذره ای هم فکر نکردند. انقلاب ۵۷ بر پایه شناخت نادرست ماهیت استبداد شکل گرفت و بنابراین مساله ای که درست شناخته نشود، نباید انتظار داشت راه حلی که براساس شناخت نادرست مطرح می شود، آن مساله را حل کند. جمهوریخواهی ناشی از بغض و انتقام جویی ، سلطنت را شر مطلق و جمهوری را خیر مطلق می داند. این یک نگاه عاطفی صرف است که مبتنی بر شواهد تاریخی و عقلانیت نیست. این نگرش به روشنی ضد دموکراسی است. این یک روی سکه است. بغض نسبت به سلطنت یعنی شیفتگی به جمهوری و شیفتگی نسبت به سلطنت یعنی بغض نسبت به جمهوری. هر دو گرایش ضد دموکراسی است و بی دلیل نیست که تا الان نتوانستیم به دموکراسی برسیم. اما چگونه میشه به این نزاع صوری ناشی از حب و بغض پایان داد؟ دست کم یک طرف این نزاع باید از تعصب نسبت به شکل نظام سیاسی دست بردارد وگرنه ادامه این بازی امری محافظه کارانه و به نفع وضع موجود یعنی به نفع استبداد مستقر است. من از ملیون و چپ ها انتظار ندارم که دست از تعصب و تقدیس جمهوری بردارند و به ایده دموکراسی مشروطه معتقد شوند. اما حزب مشروطه همانطور که از نامش بر می آید می تواند و به نفع ملت و جنبش دموکراسی خواهی ایران است که نسبت به شکل نظام سیاسی شیفتگی نشان ندهد و واقعا به دموکراسی مشروطه چه در نظر و چه در عمل متعهد باشد. اما ما تا الان چنین موضعی را از طرف حزب مشروطه ندیدیم. گرچه گهگاهی می گوید که به جمهوری پارلمانی نیز اعتقاد دارد ولی این برای پایان دادن به بازی بی حاصل جمهوری یا سلطنت کافی نیست. حزب مشروطه باید برای برون رفت از این اوضاع اسفناک یک اقدام اساسی کند. باید ایده دموکراسی مشروطه را تبلیغ کند و نه صرفا ایده سلطنت مشروطه را. باید ابتدا خودش اثبات کند که دچار تعصب و شیفتگی نسبت به شکل حکومت نیست.
جوادی
چه کسانی از نزاع بر سر مساله صوری جمهوری یا سلطنت سود می برند؟ آیا استبداد و استعمارگران دوست دارند که این نزاع ادامه یابد یا پایان؟ تاوان این نزاع بیهوده چهل ساله را چه کسانی پرداخت کرده اند؟
جوادی
آیا گروههای مخالف جمهوری اسلامی اصلاح پذیرند؟ سالها مردم بیچاره به اصلاحات درون حکومت جمهوری اسلامی امید داشتند و به تدریج و با دادن هزینه های زیاد تا اندازه ای متوجه شدند که نه، این سیستم اصلاح پذیر نیست. اما درد بزرگ ما یکی دوتا نیست. نخبگان نابالغ ، معمولا عوام را مقصر می دانند. مثلا می گویند جرا مردم بارها فریب خورده اند، اما دریغ از یک ذره خودانتقادی. بله درست است که جمهوری اسلامی چهل سال است که نشان داده اصلاح پذیر نیست، اما مساله مهم دیگر این است که گروههای مخالف در این مدت چقدر خود را بروزرسانی و اصلاح کرده اند؟ جواب روشن است، تقریبا هیچ. بنابراین اینجا اگر واقع بینی را انتخاب کنیم، به ناامیدی مضاعف دچار می شویم. روزگار غریبی است و زندگی ما یک زندگی تراژیک شده است. مشکل اساسی و مهم ما صغارت عوام نیست، بلکه صغارت اکثر نخبگان بادکرده و متکبر است. بله گروههای مخالف به هیچ وجه به اصلاح پذیری خود فکر نکرده اند، چون فکر کردن در این سطح بسیار دشوار و اندوهبار است.
جوادی
تصمیم گرفتم دیگه ننویسم ولی وجدانم در تصمیم عقلانی من تزلزل ایجاد کرد و ناچار شدم چند یادداشت دیگر هم برای بیدار کردن نخبگان بنویسم. اما هرجوری است باید وجدانم را کنترل کنم زیرا ادامه اش را مفید نمی دانم.
جوادی
الان می فهمم که چرا اپیکور بزرگ بی اعتنایی به سیاست را توصیه می کرد. احتمال زیاد برای غلبه بر ناامیدی حاصل از اوضاع سیاسی و اجتماعی ناچار شوم به فلسفه اپیکور پناه ببرم.
جوادی
آیا هرکه با ما نیست دشمن ماست؟ امروز شبکه your time را نگاه می کردم . در یک کنفرانس مجازی بین چهار پنج جمهوریخواه ، باز هم تمایزی بین سلطنت پهلوی و سلطنت مشروطه در نظر گرفته نشد و یکی از شرکت کنندگان که خیلی مسن هم بود در پاسخ به این پرسش که آیا باید در همه پرسی تعیین نظام سیاسی آینده ایران ،سلطنت را نیز به همه پرسی گذاشت، گفت اگر سلطنت پهلوی بخواهد به رای گذاشته شود، پس قاجاریه و زندیه و بقیه نیز باید این حق را داشته باشند. دوست گرامی اول اینکه سلطنت مشروطه با سلطنت پهلوی معادل نبوده و سلطنت مشروطه در دوره قاجار مطرح شد. دوم اینکه آیا کسی شعار ناصرالدین شاه روحت شاد را شنید. مهمتر اینکه شما بین جمهوری اسلامی و جمهوری پارلمانی تمایز قایل می شوید و حتی ممکن است جمهوری اسلامی را جمهوری هم ندانید ،پس چرا از به کاربردن واژه سلطنت مشروطه نفرت دارید؟ ما که از مردم فرانسه خردمندتر نبودیم، اونها از انقلاب کبیر فرانسه تا الان چه مسیر دشواری را طی کردند تا به جمهوری پنجم رسیدند. اصلا آیا یکی از جمهوریخواهان دو آتشه تا کنون از خود پرسیده چرا نظام کنونی فرانسه را جمهوری پنجم می نامند؟ مثلا جمهوری چهارم چه اشکالاتی داشت و چه بر سر آن اومد. تا کی می خواهید بدون دانش کافی خود را در جایگاه متخصص قرار داده و اظهار نظر تخصصی کنید. همه حق اظهار نظر دارند ولی آزادی آکادمیک به این معنی نیست که غیر متخصص از جایگاه متخصص حرف بزند. آیا یک جمهوریخواه نباید اطلاع مقدماتی از تاریخ جمهوری های مهم جهان داشته باشد؟ آیا نباید با نظرات کانت درباره جمهوری آشنایی داشته باشد؟ آبا نباید راجع به سرگذشت جمهوری و دموکراسی در ترکیه کنونی کمی بیاندیشد؟ همین ها را که می نویسم، ممکن است یک جمهوریخواه منو متهم کند که اون سلطنت طلب یا مزدور استبداد است و اگر از سلطنت پهلوی انتقاد کنی باز برچسب مشابه بهت زده میشه و مثلا میگن جمهوری اسلامی از سر استیصال این بازی ها را در فضای مجازی راه انداخته است. یکی از طرفداران پادشاهی در این شبکه ادعا کردند که شاهزاده نماینده سلطنت یا جمهوری نیست و او فراجناحی است. در جایی هم گفته شاهزاده تنها آلترنانیو است. دوست من غیر دموکرات بودن تاجزاده و ریاکار بودن امثال او دال بر درستی تمام حرفهای مخالفانش نیست. اگر کسی بگوید امامزاده نماینده خدا و مذهب شیعه نیست، آیا شما این حرف را درست میدانید؟ وقتی اعتقاد به مفهوم امامزاده دارید دیگر نمی توانید ادعا کنید که امامزاده نماینده خدا یا مذهب نیست. خود کلمه امام زاده از یک اعتبار انتسابی یا موروثی حکایت می کند. بنابراین نمی توان از واژه شاهزاده استفاده کرد و همزمان او را نماینده سلطنت ندانست. من با به کار بردن لفظ شاهزاده یا نجیب زاده یا امام زاده مشکلی ندارم ،با جمله ای که نقش موروثی اش را همزمان انکار می کند ،مساله دارم. شاهزاده زمانی میتونه بگه که نماینده سلطنت نیست که از این لقب و امتیاز صرف نظر کند. در ضمن فراجناحی بودن ایشان به چه معنی است؟جناح به گرایش های درون حزبی اطلاق می شود.
جوادی
همین سایت و امثال آن فضایی را برای تمرین دموکراسی فراهم می آورند. تریبون یک طرفه نشانه تک صدایی و استبداد است. منبر نماد بارز و تاریخی تریبون یک طرفه است که به روشنی استبداد معرفت شناختی را به نمایش می گذارد ،یعنی فقط روایت های خودش را تحمیل می کند و به حق برابر اظهار نظر و حق برابر در شناخت که اولی یکی از اصول دموکراسی سیاسی و دومی یکی از اصول دموکراسی معرفتی است، اعتقاد ندارد. ما باید یادبگیریم که صدای مخالف و منتقد خود را تحمل کنیم.
جوادی
اگر طرفداران پادشاهی یا جمهوری خیال می کنند ،تلاش نظری من برای پایان دادن به نزاع بی حاصل بر سر مساله صوری شکل نظام سیاسی ،بازی استبداد مستقر از سر استیصال است، پس دعوا بر سر جمهوری یا سلطنت را همچنان ادامه دهید تا ببینید چه گشایشی از عالم غیب یا از سوی نیروهای بیگانه یا از همه بدتر از سوی مردم بدبخت حاصل می شود. روزی در ذهن خود این آزمایش را انجام دادم که اگر کل انسانهای روی زمین راجع به موضوعی نظر مشترکی داشته باشند،آیا من می توانم به اتکای منطق نظر مخالفی داشته باشم و یا فشار همرنگی جنان زیاد است که حتی با تکیه به منطق هم نمی توانم اقلیت تک نفره را تحمل کنم. منظورم این است که برای منطق این همه ارزش و اهمیت قایل بودم . خوب انسان دارای نیروی تفکر و قدرت سنحش است، اگر نظرات من معقول بودند، می توانید به کار گیرید و اگر نامعقول بودند آنها را رد کنید. از طرفی من با خود عهد بستم که به وطن و مردم ام خدمت کنم و نه به استبداد و یا بیگانه بنابراین اکر هم ذهن خلاقی داشته باشم آن را در خدمت به وطنم استفاده خواهم کرد.
جوادی
آیا جایگزینی( آلترناتیوی) برای جمهوری اسلامی وجود دارد؟ این پرسش یکی از پرسش های مهم سیاسی جامعه فلاکت زده ما ست که فکر می کنم اکثر مردم اعم از عوام و نخبگان ناچارند به آن بیاندیشند. چرا می گویم ناچارند، چون این مردم معمولا عادت دارند از اندیشیدن تا اونجا که ممکن است پرهیز کنند مگر اینکه مساله حاد و خطرناک شود. تازه در این مرحله نیز خیلی ها از اندیشیدن منطقی و علمی راجع به گرفتاری خود ناتوان هستند. دیروز که شبکه Your time را می دیدم ، ضروری دیدم که راجع به موضوع جایگزینی باز بیاندیشم. اول اینکه بر خلاف نظر تقریبا تمام مخالفان جمهوری اسلامی،من معتقد نیستم که جمهوری اسلامی بدترین رژیم است زیرا فرضیه ای غیر تجربی و آزمون ناپذیر است. این نحو نگاه همان اهریمن سازی است و مخالفان رژیم پهلوی نیز همین ادعا را داشتند اونهم به شکل توهم گونه اش، یعنی می گفتند دیو چو بیرون رود ،فرشته در آید. آنچه باعث تاسف من و در عین حال نگرانی من است بقای همین طرز فکر دوقطبی اونهم در افراطی ترین شکلش است. من بر خلاف امثال تاجزاده نمی گویم جمهوری اسلامی آلترناتیو ندارد. او و امثال ا یشان البته به خاطر وابستگی منافع ناحق شان به به بقای جمهوری اسلامی باید هم وجود آلترناتیو را انکار کنند و جای تعجب برای من ندارد اما برای طرفدار پادشاهی که در شبکه your time به نقد حرفهایش درباره آلترناتیو،می پرداخت خیلی تعجب آور و حتی بی حیایی جلوه کرد.من می گویم که جمهوری اسلامی چندین آلتر ناتیو دارد و در واقع به تعداد احزاب و گروههای ریز و درشتی که خود را مخالف نظام موجود می دانند، آلتر ناتیو وجود دارد و همین است که مساله را سخت نگران کننده و پیچیده می کند و آنچه باز بیشتر مایه نگرانی است این است که هر یک از این گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلانی خود را تنها آلترناتیو یا بهترین آلتر ناتیو می دانند. در همین برنامه ای که طرفدار دوآتشه پادشاهی حرف می زد چند بار تاکید کرد که تنها آلتر ناتیو جمهوری اسلامی شاهزاده رضا پهلوی است. البته او حتی به خود زحمت نمی دهد بگوید که تنها آلتر ناتیو سلطنت مشروطه است. اگر این به وضوح کیش شخصیت نیست، پس چیه؟ شما بروید به شبکه تلویزیونی مجاهدین خلق و سایت های شان نگاه کنید، اونها هم با آب و تاب و با تعصب باور نکردنی ادعا می کنند که تنها آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند و بقیه گروهها نیز کم و بیش هنین ادعا را دارند. حتی برام خیلی جالب است، به تازگی آقای قاسم شعله سعدی با تکبر زیاد خودش را استاد مسلم علوم سیاسی و برترین اندیشمند معرفی می کند و ادعا می کند که او بهترین آلتر ناتیو را برای جمهوری اسلامی در چنته دارد. آیا شما از روحیه همکاری و گفتگوی انتقادی که روح دموکراسی است،در این موارد چیزی می بینید؟ همه روحیه و داعیه اقتدار گرایی دارند. اینکه می گویم ما تا کنون خرده فرهنگ دموکراتیک در ایران نداشتیم، اشاره به همین روحیه اقتدارگرایی عمومی است. گروههای مخالف جمهوری اسلامی در چندین جبهه در حال نبرد و فحش دادن به هم هستند هم به پوزیسیون یعنی جمهوری اسلامی می تازند و هم به یکدیگر. آیا حاصل این بازی یا خروجی این بازی استقرار دموکراسی در ایران خواهد بود؟ دوستان این بازی یک برنده دارد و بقیه همه بازنده اند. برنده جمهوری اسلامی است و بازنده تمام گروههای مخالف و به علاوه مردم فلاکت زده ایران هستند. کی می خواهید از خواب تنگ نظری حزبی ایدئولوژیک بیرون آیید؟ وضع گروههای مخالف جمهوری اسلامی شبیه وضع طبیعی در نظریه هابز است که برای برون رفت از آن فقط یک راه وجود دارد و آن تن دادن به یک توافق شبیه آنجه که هابز و برخی از متفکران، قرارداد اجتماعی می نامند.
جوادی
وجدانم اجازه نمی دهد که اینها را نگویم. باید حقایق تلخ را گفت. اگر من نگویم ،تو نگویی پس کی می خواهد این بار را به دوش بکشد؟
جوادی
این سایت تنها رسانه ای است که آن را مناسب برای بیان حقایق تلخ می دانم. راه دیگری ندارم.
جوادی
آیا جدایی فلسفه از علم مفید بوده است؟ در بسیاری از یادداشت ها از اهمیت فلسفه گفتم و شاید برای اولین بار در تاریخ اندیشه فلسفی ایرانیان از جنایت علیه فلسفه یا خواجه کردن فلسفه حرف زدم. شاید این سوء تفاهم دست داد که من در مورد نقش فلسفه در زتدگی و تاریخ اغراق و مبالغه نمودم. آقای علیرضا منافزاده نویسنده مقاله ای تحت عنوان آیا می توان از فلسفه اسلامی حرف زد، در بخش ارسال نظرات، در یادداشتی از واژه کیش فلسفه یاد کرده اند که تا اندازه ای به مساله ای که در صدد روشن کردن آن هستم ، معادل هست. من هیچ گاه مانند پیروان مکاتب بسته و مدعی تمامیت ،معتقد نبودم که تمام مسایل را بوسیله فلسفه یا حتی علم میشه حل کرد. مثلا بنیادگرایی اسلامی معتقد به حل تمام مسایل بوسیله دین اسلام است. خوب چنین عقیده ای از همان خشت اول ،اهمیت تجربه و عقل را نفی کرده و در واقع برتری را به اندیشیدن جزمی می دهد که هیچ اتفاقی در عالم واقع نیز نمی تواند آن را نقض کند زیرا از همان بنیاد بین اندیشه بنیادگرایانه و تجربه و عقلانیت شکاف عمیقی ایجاد شده است. متاسفانه روشنفکران دبنی با اون همه تکبر و نخوت که به علم زدگی می تازند، حتی اشاره ساده ای به مساله مشابه آن یعنی دین زدگی یا همان بنیادگرایی دینی نمی کنند. البته با همه اهمیتی که برای فلسفه در تاریخ اندیشه و علم قایلم ولی با جدایی فلسفه از علم موافقم و آن را رویداد مثبتی در تاریخ علم می دانم. مثلا جدایی فلسفه از روانشناسی که با تاخیر هم روی داد، به رشد چشمگیر روانشناسی کمک کرد. این جدایی کاملا عقلانی و مفید بوده است. هر چیزی باید سرجای خودش باشد. فلسفه نمی تواند کار علوم انسانی را بکند و برعکس. اهمیت علوم انسانی اگر از اهمیت فلسفه بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. البته این جدایی ها در غرب اتفاق افتاد و متاسفانه در تاریخ ما ایرانیان تا به امروز تحقق نیافته است. هنوز منافع ابزارگرایان دینی در التقاط فلسفه ودین است. جدایی دین از فلسفه بدترین کابوس زندگی ابزارگرایان دینی و به ویژه روشنفکران دیتی همچون سروش است. اگر امروزه کسانی فکر می کنند که جدایی دین از سیاست را می توانند بدون جدایی دین از فلسفه پیش ببرند، سخت در اشتباهند و تجربه باز هم سر به سنگ خوردن اونها را نشان خواهد داد.
جوادی
مساله مهمتر برای ایران کدام است، اصلاح ناپذیری پوزیسیون یا اصلاح ناپذیری اپوزیسیون؟ اپوزیسیون ما زحمت کشید و به این نتیجه رسید که پوزیسیون یعنی جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است. البته هنوز هم عده ای در گوشه و کنار به اصلاح پذیری ِن امید وارند. خوب این یک روی سکه است. آیا تا به حال کسی به این اندیشیده که نظر پوزیسیون راجع به این همه گروههای رنگا رنگی که خود را اپوزیسیون می نامند، جیست؟ پوزیسیون هم با بررسی های طولانی معتقد است که اپوزیسیون مانند خودش گرفتار ایدئولوژی زدگی است و بنابراین اصلاح ناپذیر است. از طرفی خیالش نیز راحت است که این اپوزیسیون قادر است حکومت هایی شبیه حکومت شاه را سرنگون کند و بتابراین ا ونها را تهدید جدی تلقی نمی کند. آخه اموزیسیونی که در فضای پیش از انقلاب ۵۷ تا حد زیادی منجمد شده و هیچ اصلاحی را نمی پذیرد، چه اقدام مهمی می تواند جز کنفرانس گذاشتن و بیانیه دادن بکتد. گرچه هم اصلاح ناپذیری پوزیسیون و هم اپوزیسیون هر دو واقعیت دارند ولی به یک اندازه مهم نیستند و به نظرم اصلاح ناپذیری اپوزیسیون است که اصلاح ناپذیری پوزیسیون را تداوم بخشیده است. شما به تاریخ پروتستانیسم نگاه کنید. اصلاحات پروتستانیسم ، کلیسای کاتولیک را چندین بار مجبور به اصلاحات از درون کرد. مساله مهم ایران امروزه اصلاح ناپذیری و یا عدم بروزرسانی است که خیال پوزیسیون را هم از ضرورت اصلاحات واقعی راحت کرده است و استبداد را تثبیت کرده است.
جوادی
خیلی به معنی جمله شاهزاده فراجناحی است، فکر کردم. نزدیکترین مفهوم به مفهوم جناح، مفهوم حزب است. بنابراین جمله نزدیک به جمله مورد بحث می تواند این باشد که شاهزاده فراحزبی است. خوب این واژه فراحزبی بودن که در تاریخ معاصر و حتی در جمهوری اسلامی نیز در مورد برخی از شخصیت های ارشد سیاسی و مذهبی به کار رفته به چه معنی است؟ اگر بگوییم فراحزبی بودن رگه هایی از فرازمینی بودن یا تقدس را در بر دارد ،اغراق نکرده ایم. اگر هم از دید واقع گرایانه تر بخواهیم به آن نگاه کنیم باید بگیم معنی اقتدارگرایی و آمریت را تداعی می کند.کسی که تریبون سنتی منبر به خاطر استبداد معرفت شناختی نقد می کند ،آیا می تواند صورت های دیگر اقتدار گرایی را نقد نکند. هیج سیاستمداری نباید فراحزبی باشد که این فراحزبی بودن می تواند به فرا قانون بودن یا عین قانون بودن بیانجامد.
جوادی
آیا پروژه روشنفکری دینی در واقع یک پروژه اصلاح گرانه( رفورمیستی) است؟ شما با واژه روشنفکری دینی نگاه کنید، آیا پسوند دینی یک قید و نشانه تنگ نظری نیست. این قید به این معنی است که نقطه عزیمت این پروژه جزمیات دینی است که مهمترین بخش جزمیات سنت را تشکیل می دهند.معمولا وقتی کلمه سنت به کار برده می شود، یعنی سنت دینی . اینکه شاعر می گوید : خشت اول را چو نهاد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج، مصداق اش را در همین پروژه می بینیم. روشنفکری دینی به خاطر مقید بودن به جزمیات دینی، هرگز نمی تواند در نقد بی طرف باشد.بنابراین برخلاف آنچه که خود را تعریف می کند، تقد دوسویه سنت و مدرنیته نیست. کار او در واقع ماله کشی از سنت و نقد غیر سازنده و مخرب مدرنیته است. بنابراین شاید اکثر نخبگان گمان کنند که این سنت گرایی متعارف بوده که سدی محکم در برابر پیشرفت و تجدد ایجاد نموده است، اما اگر از سطحی نگری فراتر رویم، می بینیم که این پروژه روشنفکری دینی است که پروژه های دیگری چون علوم انسانی دینی و دموکراسی دینی و حقوق بشر اسلامی و غیره را طراحی کرده و مانع پیشرفت در این حوزه ها می شود. پروژه روشنفکری دینی ادامه همان پروژه سنتی فلسفه دینی است که با اخته کردن فلسفه، زایایی و آزاد اندیشی را از فلسفه سلب کرده و آن را خادم دین و در واقع خادم دکان دین قرار داده است. وظیفه تاریخی اندیشمندان ایرانی تلاش در جهت آزاد سازی فلسفه از سیطره دین و پایان دادد به بهره کشی تاریخی از آن است.
جوادی
امتناع نقد در پروژه روشنفکری دینی پروژه روشنفکری دینی خودش را نقد دو سویه سنت و مدرنیته تعریف می کند. در یادداشت های زیادی به نقد این پروژه پرداختم، همه اون یادداشت ها را می توان تحت عنوان امتناع نقد در پروژه روشنفکری دینی عرضه کرد. منظور این است که روشنفکری دینی اگر دقیق واکاوی شود، حتی نقد یک سویه هم نیست ، یعنی گرچه مدعی نقد مدرنیته است ولی جون بی طرف تیست، پس کارش را نمی شود نقد به معنی واقعی کلمه دانست، بلکه کارش از یک طرف ماله کشی است و از طرف دیگر تخریب چهره مدرنیته و تحقیر آن.
جوادی
کنشگری فلسفی چیست؟ واژه های کنشگر سیاسی، کنشگر مدنی، کنشگر حقوق بشر و حتی کنشگر هنری مدتها پیش به کار رفته و معنی خود را در فرهنگ سیاسی نخبگان و حتی تا حدی کمتر در فرهنگ عامه تثبیت کرده اند. همه این کنشگران برای تحقق دست کم یک آرمان تلاش می کنند. مثلا کنشگر حقوق بشر برای تحقق حقوقی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر مندرج است تلاش می کند. اما در این میان کنشگر فلسفی برای تحقق چه جیزی می تواند تلاش کند که در حیطه فعالیت بقیه کنشگران نیست. از انجا که فلسفیدن یعنی اندیشیدن ناب و آزاد و از آنجا که در طول تاریخ به حق طبیعی اندیشیدن تجاوز شده است ،بنابراین میشه کنشگری فلسفی را تلاش برای مقابله با ممنوعیت اندیشیدن یعنی تلاش برای تحقق حق اندیشیدن تعریف کرد. روشن است که این کار با کار تخصصی فلسفه که نظریه پردازی صرف است متفاوت است. استادان فلسفه تا به امروز بیشتر به اندیشیدن و نظریه پردازی پرداخته اند تا مبارزه برای تحقق حق طبیعی اندیشیدن. کنشگران فلسفی باید برای مقابله با ممنوعیت اندیشیدن، ایده تحقیق در اصول و مبانی هر مکتبی را ترویج کنند. این یادداشت بسیار مقدماتی و خام است و بارها می تواند مورد بازاندیشی قرار گیرد.
جوادی
من کجا ایستاده ام؟ صعود به قله بلند دماوند با شکوه است و مایه افتخار. صعود به بزرگترین قله زمین یعنی هیمالیا حتی شکوه بیشتری دارد آیا صعود به بلندترین قله اندیشه شکوه خاصی ندارد؟
جوادی
کسی که دوستدار دانایی است باید به سمت فتح بلندترین قله اندیشه پیشروی کند. این صعود بر خلاف فتح یک قله مانند فتح دماوند به پایان نمی رسد زیرا بلندترین قله اندیشه مفهومی ذهنی است و نه عینی و نفس پیشروی در مسیر آن باشکوه است و خود قله را هیچ وقت نمیشه فتح کرد.
جوادی
تاملی دوباره درباره نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی ابتدا لازم می دانم که دین خود به دو اندیشمند بزرگ آفایان دکتر نیکفر و دکتر دوستدار را اعلام کنم که اندیشه های اساسی شان نه تنها مرا بارها به تامل واداشته اند، بلکه الهام بخش من نیز بوده اند. یکی از مسایل مهم در فلسفه علم که ذهن مرا مدتها مشغول نموده است، مساله بغرنج نظریه باری مشاهدات است. دوئم فیلسوف فرانسوی به نظریه بار بودن مشاهدات علمی و به ویژه فیزیکی معتقد بود و نه نظریه باری تمام مشاهدات.در مساله نظریه باری مشاهدات،نظریه های قوی و ضعیف مطرح هستند که این ضعیف و قوی بودن معمولا به حیطه صدق اشاره می کنند. فکر می کنم میشه نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی را که در گسترده ترین حیطه مطرح می شود را نظریه امتناع قوی نامیدو نظریه های امتناع که به صورت تعدیل یافته بیان شده اند را نظریه های امتناع ضعیف نامید. مثلا نظریه امتناع نقد در پروژه روشنفکری دینی یک نظریه امتناع ضعیف است زیرا حیطه صدق آن به پروژه روشنفکری دینی محدود شده است. اینکه کدام یک از این نظریات با تجربه بیشتر همخوانی دارند را به داوری اندیشمندان می نهم.
جوادی
یه تصحیح: در یادداشت شماره ۹۹ درستش آن است که به جای هیمالیا بنویسم اورست.
جوادی
خطاب به اندیشمندان و مبارزان راه آزادی پروژه روشنفکری دینی سالهاست که حتی نزد عامه اعتبارش کاهش یافته و در حال احتضار است و یا بیماری است که به مرز احتضار رسبده است. با تمام وجود از شما می خواهم که برای نجات مردم فلاکت زده ایران و نیز سربلندی این سرزمین، روشنفکری دینی را مورد انتقاد سخت قرار داده و دوره احتضار آن را کوتاه کنند.
جوادی
استبداد مساله ای سباسی است یا فلسفی؟ از اندیشمندان بزرگوار ایران خواهش می کنم در باره این پرسش بنیادی بیاندیشند و راجع به آن بحث کنند.
جوادی
فلسفه در حل مساله تاریخی و سخت جان استبداد در ایران چه کمکی می تواند بکند؟
جوادی
آیا عقب ماندگی فلسفی مادر تمام عقب ماندگی های مسلمانان و ایرانیان نیست؟
جوادی
چرا ایده مردم سالاری در ایران نتوانست نهادی شود؟ منظور از نهادی شدن ایده مردم سالاری این است که به صورت مجموعه ای از نقش هه و هنجارها در می آید که اجبار اجتماعی از آن حمایت می کند.
جوادی
خوب نوشتن هم به خلاقیت نیاز دارد و هم به معلومات کافی. معلوماتی که من در طول سالها مطالعه کسب کردم، بیشتر معلوماتی دایره المعارفی هستند ونه تخصصی. حتی خلاقیت هم داشته باشم چون بیشتر موضوعاتی که در این یادداشت ها مورد بحث قرار گرفته اند در حیطه تخصص من نیستند، بنابراین نوشتن مقاله یا کتاب در این موضوعات برای من دشوار است و نیز مشکل سانسور نیز وجود دارد. خیلی دوست داشتم اندیشمندانی به بسط برخی از دیدگاهای من می پرداختند و مثلا کتابی در زمینه امتناع نقد در پروژه روشنفکری دینی می نوشتند.
جوادی
امید وارم نظریه امتناع نقد در پروژه روشنفکری دینی به اندازه ای که که شایسته و اهمیت دارد مورد توجه اندیشمندان و کنشگران از جهت نقش ِآن در هموار کردن و آسان سازی گذار به مدرنیته و دموکراسی ، قرار گیرد و در گرداب سکوت به فراموشی سپرده نشود. شکی نیست که پروژه روشنفکری دینی یک پروژه اقناعی برای حفظ استبداد معرفتی و به تبع آن حفظ استبداد سیاسی است. من تعجب می کنم وقتی در غرب شکستن انحصارطلبی معرفتی کلیسا و به طور کلی مسیحیت، به عنوان یک پیش شرط دموکراسی ،م بوده، ولی این موضوع مهم مورد توجه اندیشمندان و کنشگران سیاسی ما واقع نشده است. البته نقش مخرب روشتفکری دینی و تبلیغات گمراه کننده در این مورد را نباید نادیده گرفت. روشنفکران دینی برای ضربه زدن به جنبش دموکراسی خواهی، به اندیشه های نظریه پردازان به اصطلاح پست مدرن امثال ریچارد رورتی استناد می کنند. البته بنگاه خبر پراکنی بی بی سی هم به تبلیغ پست مدرنیسم علاقه دارد. یکی از اندیشه های معروف و البته نادرست پست مدرنیستی این است که فلسفه پیش شرط دموکراسی نیست. به بیان دیگر بدون اتکا ء به فلسفه هم می توان به دموکراسی رسید. فکر می کنم آقای میرسپاسی نیز از طرفداران این فکر باشد. بر خلاف این نظر من معتقدم که دموکراسی و استبداد از موضوعات مهم فلسفه بوده و هستند و استبداد سیاسی معلول استبداد معرفتی است و نه برعکس.
جوادی
تفکر مرتبه دوم چبست؟ مفاهیم زبان موضوعی و فرازبان همیشه برام تامل برانگیز بوده اند. روشن است که مطالعه هر زبان باید در زبان دیگری صورت بگیرد، زبانی که موضوع مطالعه است، زبان موضوعی و زبانی که مطالعه در آن صورت می گیرد در اصطلاح فرازبان نامیده می شوند. خوب حالا برویم سراغ فلسفه. از لحاظ تاریخی موضوعات مورد بررسی در فلسفه محدودیتی نداشتند، یعنی فلسفه بسیاری از موضوعاتی را که بررسی می کرده امروزه در علم خاصی مورد بررسی قرار می گیرند. حتی بنا به فرض همه موضوعات نیز با پیشرفت علمی، از فلسفه گرفته شوند و به طور تخصصی مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرند، یک موضوع باقی می ماند که از فلسفه جدایی ناپذیر است و آن اندیشیدن فلسفی یا فلسفیدن است. فلسفه فلسفه را می توان فلسفه ای راجع به فلسفیدن تعریف کرد. به طور مشابه ما علمی داریم که ریاضیات را با روشهای ریاضی و منطقی مورد مطالعه قرار می دهد و آن فرا ریاضیات است. پیشنهاد من این است که برای تمایز این گونه نظریه ها از بقیه علوم و نظریه ها از واژه نظریه مرتبه دوم استفاده شود. بنابراین فلسفه فلسفه و همینطور فراریاضیات می توانند نظریه های مرتبه دوم نامیده شوند. با این مقدمات حالا می توان به تعریف تفکر مرتبه دوم پرداخت. هرگاه موضوع تفکر خود تفکر،آگاهی و شناخت باشند،می توان آن را تفکر مرتبه دوم نامید. روشن است که فلسفه علم و معرفت شناسی نیز از نظریه های مرتبه دوم به شمار می آیند. بنابراین به طور خلاصه نظریه مرتبه دوم یا فرانظریه، نظریه ای است که موضوع آن نظریه دیگر باشد. باید روشن باشد که فلسفه دین یک نظریه مرتبه دوم است.
جوادی
ویژگی ممتاز فلسفه چیست؟ گزاره هیچ علمی نمی تواند موضوع خودش باشد، را در نظر بگیرید. اگر کمی بیاندیشید در می یابید که این گزاره فقط یک مثال نقض دارد یعنی یک استثناء دارد و آن فلسفه است. به بیان دیگر فلسفه تنها علمی است که می تواند راجع به خودش نیز صحبت کند، یعنی موضوع خودش واقع شود و اسم این مبحث فلسفه فلسفه است.
جوادی
چگونه یک روایت محلی یا خرد به فراروایت یا روایت بزرگ تبدیل می شود؟ پست مدرنیسم چگونه تعامل روایت های محلی را می تواند توضیح دهد؟ روشن است که هر روایت به مثابه جزیره تک و دور افتاده نیست که از وجود جزایر دیگر یعنی از وجود روایت های محلی دیگر بی خبر باشد. همانطور که دو انسان با دو زبان متفاوت برای ارتباط و فهم همدیگر به زبان سوم و میانجی نیاز دارند، دو روایت خرد یا محلی نیز وقتی با هم روبرو می شوند به روایت سوم یا میانجی نیاز دارند. این روایت میانجی چگونه پدید می آید؟ همانطور که کشورها با زبان های گوناگون برای تعامل به یک زبان مشترک یا زبان جهانی یا بین المللی نیاز دارند، روایت ها و فرهنگ ها نیز برای تعامل به یک روایت مشترک یا جهانی نیاز دارند و گرنه قادر به ارتباط موثر و فهم دوطرفه نخواهند بود. از طرفی یک روایت تا زمانی محلی و خرد می ماند که راجع به روایت دیگر موضع نگیرد و یا در صدد فهم آن برنیاید،همینکه شروع به موضع گیری و ارزیابی روایت دیگر کرد، به فرا روایت بدل خواهد شد. مگر تعریف فراروایت غیر از این است که درباره یک روایت اظهار نظر می کند؟ آیا پست مدرنسیم که در باره روایت ها ی بزرگ و کوچیک اظهار نظر می کند و آنها رادر موقعیت ابژه قرار می دهد، می تواند همزمان ادعا کند که با فراروایت ها مخالف است؟ بنابراین روشن باید باشد که پست مدرنیسم در بنیاد ش خود متناقض است.
جوادی
آیا هماهنگی عقل، احساس و وجدان دست یافتنی است؟
جوادی
چرا قادر به خود انتقادی نیستیم؟ قبلا اشاره کردم که فلسفه تنها علمی است که می تواند خودش را موضوع خودش هم قرار دهد یعنی می تواند با روش فلسفی درباره خود بیاندیشد و به تبع می تواند خود را مورد نقد نیز قرار دهد. نمونه برجسته این کار در تاریخ، نقد عقل محض است. نقد عقل محض نه به عنوان یک کتاب، بلکه به عنوان یک کنش ذهن، تفکر مرتبه دوم به شمار می آید. بنابراین طبع عمیق فلسفی معمولا متمایل به اندیشیدن به خود و به تبع انافاد از خود نیز هست. حالا باید جواب پرسش آغازین روشن شده باشد. وقتی در جامعه ای در طول تاریخ اندیشدن ناب فلسفی سرکوب شود و به جای پرسشگری و تحقیق بر تقلید کورکورانه تاکید شود و حتی تیدیل به یک سیاست تقریبا ثابت در طول تاریخ تبدیل شود، آیا باید در این جامعه انسانهای خود منتقد را شاهد بود؟
جوادی
قدرت افرنگ از چبست؟ نمی خواهم به لحاظ تاریخی با این پرسش روبرو شوم و پاسخ های متفاوتی که مسلمانان به آن پاسخ دادند را مرور کنم. فقط به نظر اقبال لاهوری که نظر رایجی نیز بوده و هنوز نیز تا حدودی رواج دارد، می پردازم. اقبال می گوید: قدرت افرنگ از علم و فن است ،از همین شعله چراغش روشن است. اما من قدرت افرنگ را ناشی از فلسفه و تفکرات مرتبه دوم و نظریه های مرتبه دوم می دانم.
جوادی
دو کتابی که به احتمال زیاد و به نحو غیر مستقیم تحولی بنیادی در اندیشه ایرانی ایجاد کرده یا خواهند کرد ،کدامند؟ کتاب ایدئولوژی ایرانی و امتناع تفکر در فرهنگ ایرانی بی تردید منو به شدت تحت تاثیر قرار داده و برای همیشه مسیر زندگی منو تغییر دادند. امیدوارم برای تاریخ ایران نیز همین اندازه اهمیت داشته باشند و سرنوشت ساز باشند.
جوادی
پرتوی بر نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی با استفاده از مفهوم تفکر مرتبه دوم آخرین صورت بندی و تعدیل بر نظریه امتناع تفکر آقای دوستدار که به ذهنم خطور کرد نظریه امتناع تفکر مرتبه دوم در چارچوب دین است. روشن است که منظور آقای دوستدار از تفکر یا همان تفکر مرتبه دوم است یا به آن نزدیک بوده و یا شامل آن است. مفهوم چارچوب به نظرم از مفهوم فرهنگ روشن تر است و هم مقصود اصلی نظریه را می رساند و هم از انتقادات در امان می ماند. آقای دوستدار به یک مشکل بنیادی در تاریخ ایران پی برده و گرچه این مساله بنیادی را دقیق صورت بندی نکرده است ولی به زعم من او نخستین اندیشمند و فیلسوف ایرانی است که این مساله بنیادی تاریخی را کشف کرده است. اینکه آقای نیکفر نیز کتابی تحت عنوان ایدئولوژی ایرانی در نقد نظرات آرامش دوستدار می نویسد، در جای خود ارزشمند و شایسته تحسبن است، همین کتاب منو از خواب سکوت بیدار کرد و مرا به سمت کسب شهامت بیان و بارها اندیشیدن راجع به نظریه امتناع تفکر، رهنمون کرد.
جوادی
ببینید عمیق ترین اندیشه های فلسفی در زبان فارسی دارد رخ می دهد. باز بگویید این زبان ناتوان در مفهوم سازی فلسفی است
جوادی
آیا صورتبندی اصلاح شده نظریه امتناع تفکر در فرهنگ دینی را میشه تعمیم داد؟ تفکر خودانتقادی بسبار شبیه به تفکر مرتبه دوم است. ایدئولوژی نیز به مفهوم دین نزدیک است. پس با این مقدمه تعمیمی را میشه صورت بندی کرد و به نظریه امتناع خودانتقادی در چارچوب ها و ایدئولوژی های بسته رسید. پس بی حکمت نیست که غربیان شاید هم به طعنه یکی از بزرگترین عیب های تاریخی مسلمانان را عدم خودانتقادی می دانند.
جوادی
عیب اساسی مشترک پوزیسیون و اپوزیسیون در ابران در طول تاریخ چه بوده است؟ فقدان خود انتقادی جواب این پرسش می باشد که خود ناشی از درحاشیه ماندن یا خواجه کردن فلسفه در فرهنگ دینی بوده است.
جوادی
چرا تغییردادن خود ایده ای تقریبا متروک و فراموش شده است؟ تغییر دادن خود یعنی تغییر دادن عادات فکری و رفتاری خود. از طرفی ما در ضرب المثل ها داریم که ترک عادت موجب مرض است. متاسفانه این ضرب المثل یک طرف سکه را نشان داده و نه تمام ماجرا را. به همین خاطر چون فقط پیامد منفی ترک عادت را برجسته کرده و از اشاره به پیامد یا پیامدهای مثبت، خودداری نموده است، به عنوان یک کلیشه مضر و نامعقول رکود و ایستایی یا عدم تغییر را تقویت نموده است. نخستین گام فرهنگی در راه اهمیت و اعتبار بخشیدن به ایده تغییر و رشد و پیشرفت که خود از جنس تغییر اند، نقد کلیشه ترک عادت موجب مرض می باشد است. به بیان دیگر باید این کلیشه را اصلاح کرد. باید این ایده را جا انداخت که ترک عادت موجب بهبودی است. قدرت کلیشه ها را نباید دست کم گرفت. اونها چنان در خودآگاه و وجدان جمعی ما حضور دارند و بسباری از رفتارهای ما را کنترل می کنند که معمولا خودمان هم کمتر به آن می اندیشیم یا از آن آگاه می شویم..درست است که ترک عادت یک خلاء رفتاری ایجاد می کند، اما به طور موازی در تلاش برای ترک یک عادت نامطلوب می توان و باید یک رفتار مطلوب را برای پر کردن خلا پیش آمده، آموزش داد .
جوادی
تاملی درباره بازی داغ جمهوری یا سلطنت سابقه این بازی دست کم به دوره روی کار آمدن رضا شاه برمی گردد و از آغاز پیدایش خود در ایران تا به امروز نخبگان ما را سخت مشغول نموده و حتی به جان هم انداخته است و حتی برای مملکت فاجعه بار بوده است و متاسفانه چشم انداز روشنی برای پایان یافتن این بازی در افق نزدیک نمی بینم. هر کس که با تعصب خود را جمهوریخواه یا سلطنت طلب یا مشروطه خواه می نامد در این بازی فاجعه بار شرکت دارد . حتی خود شاهزاده رضا پهلوی نیز در این بازی نقش اش از همه مهم تراست. البته ایشان با گفتن یه جمله ساده که براشون جمهوری یا سلطنت فرقی ندارد و این مردم هستند که شکل نظام سیاسی آینده را در یک همه پرسی تعیین خواهند کرد، صورت مساله جمهوری یا سلطنت را پاک کرده و یا دست کم آن را یک مساله پیش پا افتاده جلوه می دهند. من معتقد نیستم که اگر همه چیز سر راست هم پیش برود، مساله سلطنت یا جمهوری از راه همه پرسی و بی درد سر حل شور. من معتقد به حل این مساله در سطح نخبگان هستم و از اینکه تا به امروز فوریت حل این مساله توسط نخبگلن درک تشده است، سخت در شگفتم. می خواهم رک و بدون تعارف بگویم هر کس که به شکل نظام سیاسی تعصب دارد، دموکرات به معنی واقعی کلمه نیست. بنابراین من جمهوریخوهان دو آتشه و سلطنت طلبان دو آتشه هر دو گروه را غیر دموکرات می دانم. کی می خواهیم از داوری و موضع گیری ها بر اساس حب و بغض دست بکشیم؟ جرا سر ایده دموکراسی مشروطه در سطح نخبگان بحث و گفتگو نمی شود؟ تا کی گروههای سیاسی می خواهند در وضعی شبیه وضع طبیعی هابزی یا چیزی نزدیک به آن به سر برند؟ صد سال نزاع بر سر مساله صوری سلطنت یا جمهوری بس نیست؟ چرا با مساله مهم تراکم قدرت نمی پردازید؟ چرا به جمله معروف قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق می آورد ، فکر نمی کنید؟ چون فکر کردن به ریشه مسایل سخت است و ما تاریخی از پرداختن به آن گریزانیم. بازیکنان بازی داغ سلطنت یا جمهوری این را بدانید که بر خلاف تصور شما این بازی یک بازی برد _ باخت نیست،بلکه یک بازی برد_ باخت_ باخت است، یعنی برد برای حفظ وضع موجود و باخت برای هم جمهوریخواهان و هم مشروطه خواهان است.
جوادی
آیا ذهن را مثل رشته پرورش اندام، میشه پرورش داد؟ به نظرم باید دوباره به نظریه قدیمی ورزیدگی روانی فکر کرد که مدتهاست توسط روانشناسانی چون ثورندایک البته به نحو تجربی کامل کنر زده شد. ولی به زعم من این نظریه را میشد اصلاح کرد و نه اینکه آن را کاملا بی اعتبار دانست.
جوادی
آیا بدون تلاش فیلسوفان ایرانی می توان مساله تاریخی استبداد در ایران را حل نمود؟
جوادی
آیا کنش گران سباسی ایران دموکرات اند؟
جوادی
آیا احتمال بازتولید استبداد( تراکم قدرت) در قالب جمهوری کمتر از قالب پادشاهی است؟
جوادی
این پرسشها را بدون پاسخ مطرح می کنم تا بر اهمیت نفس پرسشگری، صرف نظر از اینکه پاسخ چه باشد، تاکید کنم. پرسشگری جان فلسفه است.
جوادی
کتاب اسطوره چارچوب پوپر کتاب مورد علاقه من است. شایسته آن است که بارها خوانده شده و درباره آن اندیشید. البته بعضی از نظرات پوپر در این کتاب برام قانع کننده نیستند. امیدوارم در فرصت مناسب نقدی بر اندیشه های اساسی پوپر در این کتاب بنویسم. مفهوم چارچوب را اولین بار در فیزیک دیدم، تحت عنوان چارچوب مرجع لخت. گزاره بنیادی و معروف حرکت نسبی است به این معنی است که حرکت همیشه نسبت به یک چارچوب مرجع مشخص مثلا زمین معنی دارد. گزاره بنیادی حرکت نسبی است بارها منو به تامل واداشت و هنوز نیز همین کارکرد را برام حفظ کرده است. تعجب می کنم چرا آقای دکتر دوستدار نظریه اش را به صورت امتناع تفکر در چارچوب دینی مطرح نکرد. اگر اینکار را می کرد، در آنصورت وجود اندیشمندانی چون رازی، خیام، فردوسی و روزبه به عنوان استثناء تلقی نمی شدند و نیز میشد اندیشمندان بزرگ دیگری را نیز در این فهرست قرار داد. اصطلاح فرهنگ دینی مفهومی مناقشه برانگیز و مبهم و نیز شامل خیلی جیزها می تواند شود و کل میراث فکری و هنری را شامل می شود. اما چارچوب اصطلاحی است که در علوم گوناگون به کار می رود و حتی در کتاب اسطوره چارچوب پوپر معنی دقیقی دارد و به عنوان مجموعه ای از پیش فرضها یا اصول تعریف می شود. همچنین معنی دیگر چارچوب در زبان محاوره ،محدوده است. مثلا وقتی گفته می شود در چارچوب قانون باید قضاوت کرد، یعنی نباید از محدوده قانون پا فراتر نهاد. به نظرم نظریه امتناع تفکر در چارچوب دین نه تنها در مورد جامعه ایران ،بلکه در سطح جهانی نیز درست است. یک مزیت مهم دیگر این نظریه این است که ما را از درماندگی و انفعال یا ستیزه جویی رادیکال با کل گذشته نجات می دهد. دیگر ضرورتی ندارد که ما به کل میراث فرهنگی خود با دیده تردید و سوء ظن بنگریم و وجود عناصر و بخشهای مثبت آن را نبینیم. بنابراین یک نگاه رفورمیستی به سنت فرهنگی را در دل خود دارد.
جوادی
آیا می توان فراسوی جمهوری و سلطنت اندیشید؟ دست کم در چهار موضوع می توان به فراسو اندیشید و اندیشمتدان بزرگی به این کار دست زده اند. نیچه فراسوی نیک و بد را نوشت، فروید فراسوی اصل لذت، اسکینر فراسوی منزلت و آزادی و گیدنز فراسوی چپ و راست را نوشت. دو کتاب از این چهار کتاب را توانستم بیابم و بخونم و چه کسی می داتد که جقدر اشتیاق برای خوندن اون دو تای دیگر دارم.مساله جمهوری یا سلطنت مرا سخت آزار داده است. از اینکه می بینم حتی جامعه شناسان و بعضی از فیلسوفان ما هم هنوز بر سر مساله صوری و بی ثمر شکل نظام سیاسی نزاع می کنند، بیشتر ناراحت می شوم. من اون اندازه معلومات ،انصاف و خلاقیت داشتم که به فراتر از مساله کاذب جمهوری و سلطنت، یعنی به دموکراسی مشروطه بیاندیشم که در هر دو قالب امکان پذیر است و یقین دارم که خیلی از نخبگان اگر کمی انصاف به خرج داده و حب و بغض را کنار بزنند، به همین نتیجه خواهند رسید. من به دلایلی تمی توانم کتاب یا مقاله ای تحت عنوان فراسوی جمهوری و سلطنت بنویسم، اما اندیشمندان بزرگی داریم که می توانند این رویای مرا جامه عمل بپوشانند.
جوادی
مصاحبت و پیوستگی صغارت و ولایت( پدرسالاری) به لزوم است یا به اتفاق؟ در اینجا معنی صغارت هم می تواند حقوقی باشد و هم فلسفی به معنی کانتی. بنابراین پرسش در هر دو حالت حقوقی و فلسفی می تواند مورد پژوهش قرار گیرد. اما مفهوم لزوم در پرسش آغازین به چه معنی است؟ در جایی تعریفی از این مفهوم دیدم که گویا و عالی است. هرگاه دو چیز را در نظر بگیریم ، یکی الف و دیگری ب و وضع آن دو طوری باشد که هر وقت الف وجود پیدا کند، ب هم وجود پیدا کند، در این صورت الف را ملزوم و ب را لازم و نسبت آن دو را لزوم می نامند. البته در اینجا منظور از نسبت، نسبت طبیعی است ولی به معنی قراردادی هم می تواند البته با کمی اصلاح برقرار باشد. مثلا رابطه صغارت و قیمومت یک نسبت حقوقی و وضعی است و نه طبیعی. رابطه صغارت و ولایت را حتی می توان به صورت رابطه تقاضا و عرضه تفسیر کرد و پرتوی بر آن افکند. با این تعبیر اقتصادی میشه به درک رابطه سببیت بین صغارت و ولایت نزدیک شد. بنابراین ملاحظه می شود تلاش نکردم با ارایه تعریف مفهوم لزوم، فورا به نحو جزمی بگویم که نسبت بین صغارت و ولایت از نوع لزوم است و نه اتفاق. به نظرم رابطه صغارت و ولایت بر اساس مفاهیم نیاز، تقاضا و عرضه به بهترین نحو قابل تبیین است. بنابراین باید روشن باشد که درک مساله مهم ولایت بدون درک عمیق مساله صغارت ممکن نیست. مساله مهم استبداد بل فحش دادن و یا انتقاد از حاکمان حل نمی شود و اگر ایرانیان تا اکنون این راه را دتبال کرده اند، آب به هاون کوبیدن و از روی ساده لوحی و نادانی و صغارت نخبگان بوده است.
جوادی
تاملی درباره جستجوی حقیقت دریکی از یادداشت های بسیار کوتاه تحت عنوان زندگی چیست، در برابر تعریفی زیست شناختی از زندگی، تعریفی هنجاری و انسانگرایانه از زندگی پیشنهاد کردم و گفتم : زندگی باید جستجوی حقیقت، آزادی، عدالت و زیبایی باشد. اینجا می خواهم تاکید کنم که جستجوی حقیقت باید مفدم بر اینها باشد زیرا این جمله ژرف را نمی شود نادیده گرفت که فقط حقیقت است که تو را آزاد خواهد کرد. این یادداشت را تقدیم می کنم همه جویندگان راه حقیقت و آزادی
جوادی
فرض کنید دین یا یک ایدئولوژی در یک جامعه ای به لحاظ تئوریک نیرومند بوده و حتی اکثریت نخبگان نیز به آن معتقد باشند و آن وقت باید از وجود حکومت دینی یا ایدئولوژیک در آن جامعه تعجب کنیم؟
جوادی
آیا کسب قدرت سیاسی بدون کسب مقداری قدرت معنوی ( قدرت اقناعی) ممکن است؟
جوادی
از روی وجدان و عقل و احساسم نوشتم و خواهم نوشت. مدتها احساس می کردم یه دینی به مردم و کشورم دارم و باید به نحو عفلانی و موثر ادا کنم. امیدوارم سالها مطالعه و اندیشیدن در انزوا برای مردم و کشورم مفید بوده باشد. همیشه شیفته مطالعه آزاد بوده و هستم،
جوادی
مساله مهم تر کدام است، صغارت عوام یا صغارت اکثر نخبگان؟
جوادی
آیا اگاهی از امتناع تفکر مستلزم خروج از امتناع تفکر است؟ یکی از منتقدان نظریه امتناع تفکر آقای حسن محدثی است که در نقد برخی از اندیشه های آقای طباطبائی می گوید آگاهی از امتناع تفکر مستلزم خروج از امتناع تفکر است بلافاصله نتیجه می گیرد که پس امتناع تفکر خود متناقض است. روشن است که خروج از امتناع تفکر یعنی ممکن شدن تفکر. پس جمله مورد نظر ایشان را می توان اینطور بیان کرد که آگاهی از امتناع تفکر مستلزم ممکن شدن تفکر است. موضوع مهمی که ایشان در نظر نمی گیرد موضوع چارچوب دین است. بدین معنی که آگاهی از امتناع تفکر در چارچوب دین درخود چارچوب دینی رخ نمی دهد که به معنی وقوع تناقض باشد،بلکه مستلزم تفکر یا نگریستن خارج از چارچوب دین است ،به بیان ساده تر آگاهی از امتناع تفکر در چارچوب دین مستلزم ابژه قراردادن دین است و این آگاهی، آگاهی فرا دینی است. مثلا وقتی می گوییم تحقیق در اصول یک علم یا یک نظریه در چارچوب آن علم یا نظریه ممکن نیست، در دام تناقض نیافتادیم زیرا این قضیه دیگر یک قضیه درون آن علم یا نظریه نیست و متعلق به فراعلم یا نظریه مرتبه دوم است. البته چون نظریه امتناع تفکر در شکل اولیه اش، در گسترده ترین حیطه،یعنی در حیطه فرهنگ بیان شد، این اشکالات را ایجاد می کرد. بنابراین به کار بردن اصطلاح چارچوب به جای فرهنگ دینی در نظریه امتناع تفکر راه ورود ایراداتی اینگونه را می بندد.
جوادی
امید وارم به مجادلات چند ساله درباره نظریه مهم و بنیادی امتناع تفکر پرتوی افکنده باشم و تا اندازه ای از ابهامات آن کاسته باشم.
جوادی
آیا اصلاح در چارچوب های بسته ممکن است؟ روزگاری طولانی ریاضیات نمونه کامل علم فرض می شده است. مثلا دکارت چنین نظری داشت و علاوه بر آن معتقد بوده است که در تمام رشته ها باید از راه ریاضی به مطالعه پرداخت. اما امروزه با اونکه این علم همان اعتبار و اهمیت تاریخی را حفظ کرده است ولی به طور کلی پذیرفته شده است که تناقض پذیر است. منظور از تناقض پذیری این است که سازگاری اصول قابل اثبات نیست. آیا این قضیه باعث نگرانی ریاضی دانان می شود؟ مثلا اگر روزی ریاضی دانی به نتیجه ۰= ۱ برسد، چه واکنشی نشان می دهد. چون از قبل می داند که تناقض در ریاضیات محتمل است، بنابر این چندان شگفت زده نخواهد شد. او می داند یه جای کار می لنگد. یا اثبات ی که به این نتیجه منجر شد، ایراد دارد و در غیر اینصورت اصلاحی باید درسطح اصول یعنی در سطح مبنایی صورت گیرد. علم نیز همین ویژگی را دارد و مدعی بی عیب بودن نیست. یعنی علم نیز با آغوش باز از اصلاح حتی در سطح اصول علمی استقبال می کند. اما ادیان و ایدئولوژی ها خیلی سخت در برابر اصلاح مقاومت می کنند زیرا مدعی کامل بودن هستند.اگر اصلاح را به معنی ترمیم و تعدیل و رفع یک عیب تعریف کنیم، تعجبی نباید کرد که چرا اصلاح را نمی پذیرند زیرا پذیرش اصلاح مستلزم پذیرش عیب و ایراد است و این خلاف پیش فرض کامل بودن است. بیت معروف اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر چه عیب است در مسلمانی ماست، خود به روشنی بیانگر پیش فرض کامل بودن است. البته فقط اسلام نیست که مدعی کامل بودن است، تقریبا تمام ادیان و بعضی از مکاتب درعلوم اجتماعی فلسفی ممکن است ادعای جامعیت کنند. البته ممکن است گفته شود که پروتستانیزم اصلاحی در مسیحیت بوده است، اما اگر دقیق واکاوی شود متوجه خواهیم شد که پروتستانیزم اصلاحی در سطح اصول مسیحیت مندرج در کتاب مقدس نبوده است، بلکه اصلاحی در سنت کلیسای کاتولیک بوده است یعنی دکان دین و تفسیر کاتولیکی را مورد حمله فرار داد و نه اصول و روایت های اساسی کتاب مقدس را. منظور از چارچوب بسته چارچوبی است که مدعی کامل بودن است و بنابراین درش را بر روی اصلاح و تجدید نظر در اصول و حتی فروع می بندد. روشن است که قوانینی که بر اسای اصول مقدس یا شبه مقدس، تنظیم می شوند تا حدی مقدس تلقی شده و بنابراین به تبع چارچوب مادر به سختی در برابر اصلاح مقاومت می کنند. البته وعده واهی اصلاحات را نباید با امکان پذیری اصلاحات اشتباه گرفت که متاسفانه بارها این اشتباه در تاریخ روی داده است.
جوادی
د ر تکمیل یادداشت قبلی و راجع به لوتریسم، شما ببینید که تعصب لوتر در مخالفت با علم و احتمالا نظرات گالیله حتی از کلیسای کاتولیک نیز بیشتر بوده است. بنابراین پروتستانیزم در سطح اصول به همان اندازه بقیه شاخه های مسیحی جزم اندیش بوده و هست، البته ممکن است نظرات اخلاقی یا سیاسی شان انعطاف بیشتری داشته باشند.
جوادی
انتقاد از دکان دین منهای انتقاد از دین چه خطری به همراه دارد؟ رک و بدون تعارف بگویم که انتقاد از دکان دین بدون ابژه قرار دادن دین ،یعنی بدون بررسی آن از راه فلسفه یا علم، خطر راست آیینی یا پاک دینی یا همان بنیادگرایی را در پی دارد. باز می رسبم به همان دین به ذات خود ندارد عیبی، هر چه عیب است از دینداری ماست. این طرز نگرش که نمی تواند هرگز پیش فرض کامل بودن را رها کند زیرا شک و بی قراری و جستجوی دردناک حقیقت را تحمیل می کند، در دل خود از ظرفیت بالایی برای خشونت و ستیزه جویی برخوردار است. همه ما با خشونت ورزی گروههای بنیادگرا آشنا هستیم. البته همه به یک اندازه در عمل دست به خشونت نمی زنند .
جوادی
در یادداشت ۱۲۹ تاکید کردم که باید به فراتر از مساله کاذب جمهوری یا سلطنت یعنی به دموکراسی مشروطه اندیشید. در اینجا یک اصلاحی نیاز است. باید به فراتر از مساله کاذب جمهوری یا سلطنت اندیشید یعنی به دو مساله مهم تفکیک قوا و حقوق بشر باید فکر کرد. این دو مساله، دیگر جنبه صوری ندارند، بلکه جنبه ماهوی یا محتوایی دارند.
جوادی
آیا این احتمال وجود ندارد من از ذهن خلاقی برخوزدار باشم و بتوانم به دنیای اندیشه چیزی نو عرضه کنم؟ تا زمانی که بدبختی و فلاکت مردم کشورم را می بینم ،در این راه تلاش نخواهم کرد. اروپا باید دست از سباست استعماری تاریخی خود علیه ملت ایران دست بردارد و برای تحقق آرمان حقوق بشر در ایران کمک کند.
جوادی
تاملی درباره بیقراری و باشکوه بودن حقیقت جویی ابتدا باید یادآوری کنم که هیچ پیشرفتی بدون هزینه و تنش نیست. بارها شنیدیم که ذکر خدا آرام بخش است و به طور کلی دین آرام بخش است. دو جمله معروف دیگر نیز تا همین معنی را می رسانند و علاوه بر آن چیزی بیشتر برای گفتن دارند. هردو سخن را به مارکس نسبت می دهند. این دو جمله طلایی عبارتند از: دین افیون توده هاست و دین قلب دنیای بی قلب است. باید تاکید کنم که برداشت ایدئولوژیک از این جملات ندارم زیرا مارکسیسم را قبول ندارم، اما این بدان معنی نیست که از مارکس بیزار باشم و نتوانم درستی و بزرگی برخی از اندیشه هایش را درک کنم. جمله دین قلب دنیای بی قلب است در من غوغایی به پا می کند. یکی از ژرف ترین اندیشه هایی است که تا کنون به ذهن اندیشمندی خطور کرده است. با اونکه نگاه مکانیکی خشک و بی احساس به جهان می تواند نگاه عقلانی و درست باشد اما برای همه ممکن است قابل قبول نباشد ،فقط به خاطر اینکه به لحاظ روانی فشار زیادی ممکن است ایجاد کند و قابل تحمل نباشد. حقیقت جویی نوعی دل به دریا زدن است یعنی پر خطر است. مومن بر خلاف حقیقت جوی شکاک دل به دریا نمی زند و آرامش و اطمینان را بر رنج و بی قراری حقیقت جویی ترجیح می دهد و حتی ممکن است شکاک را تکفیر کرده و خواهان مجازات او شود. اما حقیقت جویی سراسر رنج و بی قراری نیست، شکوه منحصر به فردی دارد و اگر درست پیش رود به آزادی درونی خواهد رسید. این یکی از باشکوه ترین و ارزشمند ترین هدفهایی است که یک اندیشمند در زندگی می تواند به آن برسد.
جوادی
بازم از سایت زمانه ممونم که این روزنه را برام ایجاد کرد تا اندیشه من نفسی بکشد. تا آخر این دین را فراموش نخواهم کرد.
جوادی
تاملی کوتاه اما ژرف درباره معنی جمله استعاری دین قلب دنیای بی قلب است قلب در این جمله استعاره از چیست؟ قلب نماد شوریدگی ، احساس و محبت است. آیا اینجا می تواند استعاره از معنی هم باشد؟ مارکس در این جمله، هم دین و هم دنیا را موضوع ( ابژه) قرار داده است. بنابراین این جمله می تواند هم دارای معنی هستی شناختی باشد و هم دارای معنای فلسفی و هم معنی روانشناختی انسان گرایانه داشته باشد. دنیای بی قلب بی تردید دیدگاه هستی شناسی مادی گرا را بازتاب می دهد و درست بر خلاف نگاه دین است. مارکس ماهیت مکاتیکی دنیا را تایید می کند اما علاوه بر آن نگاه شاعرانه دین را مهم می داند و از دیدگاه روانشنلسی انسانگرا بر اهمیت کارکردی آن برای انسان دیندار تاکید می کند.این نوع نگاه مارکس به دین، چه تاثیری بر نقد دین و حتی بر سیاست می گذارد؟
فرامرز
لطفا بنویسید شصت دقیقه یا اقلا شانزده دقیقه ، نه 6 دقیقه. چون با هیچ سرعت ی شدنی نیست.