ابراهیم رئیسی، سرگردان میان «لباده» ریاست جمهوری و «قبا»ی رهبری
داستان زندگی ابراهیم رئیسی از تابستان ۱۳۵۹ تا اکنون، حکایتهایی سیاه و بیشمار از اعدام، زندان، شکنجه و سرکوب است
قرار است در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ سیزدهمین دور انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران برگزار شود. در حکومت اسلامی گونهای تجدید سازمان در جریان است. تغییر نسلی یکی از عاملهای این روند است. تلاش برای یکدستتر کردن دستگاه و آماده ساختن آن برای تغییر در رهبری نظام شاخص اصلی روند است.
“زمانه” در درجه نخست از این زاویه به انتخابات ۱۴۰۰ مینگرد.
از هم اکنون عدهای برای ریاست جمهوری کاندیدا شدهاند، یا گمان میرود خود را نامزد کنند. دقت بر آنان به شناخت برنامه حکومت برای انتخابات کمک میکند. برخی از آنان را معرفی میکنیم.
شروع کردیم با سعید محمد، و ادامه دادیم با عزت الله ضرغامی. اینک ابراهیم رئیسی:
ابوالفضل عربپور، پیرمرد خیاط قمی را که در سال ۱۳۹۵ درگذشت مشهورترین خیاط لباس آخوندیِ چهرههای مذهبی و سیاسی میدانستند. از روحالله خمینی و محمدرضا گلپایگانی تا حسن روحانی و محمد خاتمی و از امام موسی صدر و سیدحسن نصرالله تا جوادی آملی و خوانساری چه بسا لباسشان را از خیاطی او تهیه کرده بودند.
او در مستندی به نام «پرو آخر» − که شرحی است بر زندگی او و نقش لباس در روحانیت شیعه − نکتهای را درباره تقاوت لباده و قبا میگوید و اینکه چرا برخی آخوندها لبادهپوشند و برخی دیگر قباپوش. عربپور میگوید لباده در خود «هوا و هوس جوانی و شیکپوشی» دارد و قباپوشان «به دنبال نشان دادن چهره قدسی و سنتی»اند.
اما لباده چیست و قبا کدام است؟ لباده و قبا همان پوشش بلند و سرتاسری است که آخوندها زیر عبای نازک یا پشمیشان میپوشند. در حقیقت کت آخوندها است. حالا این کت اگر آستردار، شق و رق و یقهبسته باشد مانند پوشش حسن روحانی و محمد خاتمی، لباده است و اگر بیآستر با یقه هفت باشد مانند لباس روحالله خمینی، علی خامنهای و مراجع قم، نامش قبا است.
آخوندها غالبا براساس نقش و جایگاهشان و شاید آرزوهای مذهبی و سیاسیشان بین لباده و قبا یکی را انتخاب میکنند و زیاد اجزای لباسشان را تغییر نمیدهند. اما وضعیت ابراهیم دستکم در یک دهه گذشته اندکی متفاوت از دیگر همصنفیهایش بوده است. او به تناسب وضعیت و موقعیت سیاسی روز، بین لباده و قبا سرگردان بوده است.
برای نمونه از سال ۱۳۹۵ که برای انتخابات ریاستجمهوری آماده میشد، بهناگاه لبادهپوش شد تا تیپ و لباسش شبیه محمد خاتمی و حسن روحانی و اندکی شیکتر و رسمی تر شود.
سال ۱۳۹۶ که در انتخابات شکست خورد و بنا شد بر مسند ریاست قوه قضائیه بنشیند، دوباره لباده را کنار گذاشت و قباپوش شد و در چندماه گذشته هم که زمزمه کاندیداتوری او در انتخابات پیش رو پر رنگتر شده است، هر چند روز یکبار بین قبا و لباده رفت و برگشت دارد.
او یکی از گزینههای ریاستجمهوری سال ۱۴۰۰ و محبوب رهبر جمهوری اسلامی است. از سوی دیگر او یکی از گزینههای جانشینی خامنهای پس از مرگ او نیز هست و شاید همین راز سرگردانی این روزهای او بین این دو لباس باشد.
ابراهیم رئیسی هنوز مطمئن نیست که آیا سرآخر او بر صندلی خامنهای خواهد نشست یا مانند سلفش، صادق لاریجانی، که او نیز روزگاری خود را در یکقدمی رهبری آینده میدید، طومارش به طرفهالعینی پیچیده خواهد شد. به همین دلیل فکر میکند که شاید بهتر است شوربای ریاستجمهوری را بخورد تا اینکه منتظر حلوای نسیه رهبری شود.
چهار دهه همقدمی با داغ و درفش
ابراهیم رئیسی وقتی در تابستان ۱۳۶۳ با مسئولیت رسیدگی به پرونده «گروهکها» در دادستانی، جانشین اسدالله لاجوردی شد، تنها ۲۴ سال داشت.
اما این جوان ۲۴ ساله در سیستم قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی، تازهکار نبود. او در سال ۱۳۵۹ و در سن ۲۰ سالگی دادستان کرج و بعدتر با حفظ سمت دادستان همدان شده بود. مانند اغلب چهره های قضایی که بعدتر بر صندلی های اصلی قوه قضائیه نشستند، او نیز طلبه مدرسه حقانی قم بود.
گرچه نام ابراهیم رئیسی با عضویت او در هیئت رسیدگی به وضعیت زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ گره خورده است ولی او پیش از اینکه با حضور در «هیئت مرگ»، یکی از بزرگترین جنایات سازمانیافته جمهوری اسلامی را رقم بزند در جریان سرکوب، پروندهسازی و کشتار فعالان سیاسی منتقد و مخالف جمهوری اسلامی از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ آزموده شده و صاحب تجربه بود.
پس از مرگ خمینی و نشستن همشهری مشهدیاش بر صندلی رهبری، او با حکم رئیس قوه قضائیه به عنوان دادستان تهران منصوب شد. اما در آن زمان ابراهیم رئیسی نقشی فراتر از دادستان تهران برای علی خامنهای و محمد یزدی ایفا میکرد.
در خرداد ۱۳۷۱ وقتی که اهالی کوی طلاب مشهد شوریدند و با پیوستن دیگر اهالی، شهر را به کنترل خود درآوردند، رهبر جمهوری اسلامی چنان خشمگین شد که وزرای اطلاعات و کشور را شخصا فراخواند و به آنها دستور برخورد سخت داد.
این موضوع در خاطرات هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور وقت از روز ۱۰ خرداد ۱۳۷۱ ثبت شده است: «اوضاع مشهد را پرسیدم. گفتند دیشب شرارت تا ساعت یک ونیم بعد از نیمه شب ادامه داشته و با دخالت سپاه تمام شده و جمعی را بازداشت کردهاند. خرابیهای زیادی بار آوردهاند. در جلسه هیئت دولت، وقت زیادی صرف مسئله مشهد و کیفیت برخورد با آن به منظور جلوگیری از تکرار این گونه حوادث مذاکره شد. رهبری هم امروز با احضار وزرای مربوط، دستور سختگیری دادهاند.»
تنها یک روز پس از سرکوب شورش مشهد، نوبت به داغ و درفش رسید. ابراهیم رئیسی به عنوان نماینده ویژه رئیس قوه قضائیه به مشهد فرستاده شد تا «سختگیری» مطلوب رهبر جمهوری اسلامی را عملی کند. چهار نفر از دستگیرشدگان این شورش تنها ۱۱ روز پس از روز واقعه در دادگاههایی که به ریاست ابراهیم رئیسی برگزار شد به اعدام محکوم شدند و بلافاصله و با ترک تمامی تشریفات قضایی، به دار کشیده شدند که احتمالا عبرتی باشند برای دیگران.
رهبری که نمیتواند سازش کند
داستان زندگی ابراهیم رئیسی از تابستان ۱۳۵۹ تا اکنون، حکایتهایی سیاه و بی شمار از اعدام، زندان، شکنجه و سرکوب است. او در چهار دهه گذشته سرباز شمشیر در کف این تراژدی وحشتافزا بوده است و همین او را به گزینهای مناسب برای مسئولیتهای بزرگ مبدل کرده است.
علی خامنهای در سالهای گذشته و به مناسبتهای مختلف همواره نسبت به سازش و عقبنشینی از اصول جمهوری اسلامی هشدار داده است. یکی از نگرانی های بزرگ او این است که پس از مرگش جمهوری اسلامی در دستان افرادی قرار بگیرد که میراث او و روحالله خمینی را بر باد دهند. او نگران جانشینی است که «النصر بالرعب» را با «اسلام رحمانی» تاخت بزند و میداند که جمهوری اسلامی با درنیام کردن شمشیر و برچیدن چوبه دار، پایدار نخواهد ماند.
این نکته کلیدی ماجرا است: آنچه رئیسی را در چشم علی خامنه ای، شایسته صندلیهای بزرگ در جمهوری اسلامی کرده، الزاما همنفسی و مجالست با اربابان قدرت و وفاداری همیشگی او نیست. ابراهیم رئیسی چندان در لحظهبهلحظه جنایتهای بزرگ در سراسر عمر جمهوری اسلامی نقش کلیدی داشته است که اگر بخواهد هم نمیتواند رهبر یا رئیسجمهوری سازشکار بشود.
نظرها
نظری وجود ندارد.