داستان یک ترانه: آراز-آراز
یونس لیثی دریلو - اما کسی در میانه هیاهو نمیخواهد بداند که ترانه مورد مناقشه سروده معلمی مردمی- و هنوز در قید حیات- است. و شعر درباره مرگ اسطورهای معلمی جوان در پنجاه و دو سال پیش. «آراز-آراز» همچنان خوانده میشود.
با لهجه استانبولی زمزمه میکند: «آراز- آراز، خان آراز؛ سلطان آراز، خان آراز». چندین ساعت بعد، وزیران خارجه و رئیس جمهورهای حداقل چهار کشور درباره اش صحبت میکنند.
اما کسی در میانه هیاهو نمیخواهد بداند که ترانه مورد مناقشه سروده معلمی مردمی- و هنوز در قید حیات- است. و شعر درباره مرگ اسطورهای معلمی جوان در پنجاه و دو سال پیش. «آراز-آراز» همچنان خوانده میشود.
«آراز» یا به فارسی «ارس» نام رودخانهای است که ایران را از جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان و کشور ترکیه جدا میکند. رودی است به ظاهر آرام ولی در درون پرخروش. از آناتولی ترکیه سرچشمه میگیرد، در مسیرش چندین رودخانه کوچک به آن ملحق میشود و در نهایت وارد دریای خزر میشود. در طی تاریخ بر روی آن پلها و سدها ساختهاند.
ارس، وقتی که فتحعلی خان قاجار از امپراتوری روسیه شکست خورد، به عنوان سرحد مرزی بین ایران و روسیه در عهدنامه ترکمانچای قرار گرفت. از آن پس، اهالی هم زبان شمال و جنوب رودخانه، که به شهرها و روستاهای همدیگر رفت و آمد داشتند و تجارت میکردند، به ناچار از واژههایی جدید استفاده کردند: «اون وریها» و «این وریها». بتدریج، بازار کار کم رونق شد، رفت و آمدها محدود و استفاده از گذرنامه مرزی اجبار. عدهای همسر، فرزندان و خاندان خود را در «آن طرف» و یا «این طرف» مرز جا گذاشتند و به یادشان «بایاتی»ها میخواندند.
انقلاب مشروطیت شد. مهاجرین ایرانی رفته به قفقاز به آذربایجان ایران برگشتند. صحبت از اینور و آنور آب نبود. صحبت از شکست استبداد با کمک همدیگر بود. روزنامه ملانصرالدین چاپ شد. بیانیههای روشنفکری داده شد که عثمانیها و اروپاییها با ولع میخواندندشان. مشروطه سلطنتی در ایران به پا شد. در عثمانی، مصطفی کمال آتاتورک جمهوری ترکیه تشکیل داد. چندی بعد حکومت تزار روس شکست خورد.
یکی از اندیشه پردازان در مشروطیت ایران، محمد امین رسول زاده - زاده نوخان باکو- بود. وقتی در پاییز ۱۹۱۷م. حکومت تزار افتاد، سرزمینهای شمالی ارس که آران و شیروان نامیده میشدند را «جمهوری دموکراتیک آذربایجان» خواند -که یکی از نخستین جمهوریها در جهان اسلام بود- با این امید که روزی با آذربایجان ایران یکی شود. شش ماه بعد، حکومتی مستقل تشکیل داد. پرچم سه رنگ انتخاب کرد. دو سال بعد، حکومت سوسیالیستی تازه تاسیس آن را سریعا زیر پرچم سرخ با نشان داس و چکش اتحاد جماهیر شوروی برد.
جوزف استالین، برای نگه داشتن اتحاد بین ملتها و ثبات رابطه برادری و برابری، مرزهای آنها را با هم مغلطه کرد. مناطق خودمختار مصنوعی درست کرد که سابقه نداشتند. شهر دربند را که همه به ترکی آذری صحبت میکردند از آذربایجان جدا وبه داغستان داد. بخشهایی از آذربایجان را به ارمنستان داد (مثل مینگه چوور) و بخشهایی از قره باغ را که ارمنی نشین بودند، مجزا نامید. نخجوان را که از جمهوری آذربایجان جدا مانده بود، ناحیه خودمختار اعلام کرد.
در ایران هم رضاشاه روش مشابهی پیش گرفت. اسامی شهرها را عوض کرد، مثلا ارومیه را رضائیه نامید. آذربایجان را دو نیمه کرد: خاوری و باختری. بخشهایی از روستاها و شهرهای آذری زبان را به کردها داد و عربستان را خوزستان نامید.
در آذربایجان ایران، شیخ محمد خیابانی قیام کرد. نیروی نظامی خود را نداشت، شکست خورد. جعفر پیشه وری، فداییهای بجا مانده از زمان خیابانی را دور هم جمع کرد. در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ توانست به سرعت تمام آذربایجان را تحت سلطه خود درآورد. جادهها ساخت و اولین دانشگاه در آذربایجان را. روزنامههای ترکیه در وصفش مقالهها نوشتند. درست یک سال بعد، در ۲۱ آذر ۱۳۲۵، ارتش شاهنشاهی تمام آذربایجان را به چنگ خود درآورد. فداییهای بجا مانده را له کرد. پیشهوری به آن سوی ارس پناه برد و چندی بعد در صحنه رانندگی کشته شد.
طی سالهای بعد -دهه ۱۳۴۰- بجا ماندهها و فرزندان فرقه دموکرات در آذربایجان ایران، همدیگر را پیدا کردند و در گروههای کوهنوردی در تبریز صحبت از مبارزه میکردند. چریکهای فدایی خلق درست شد. تعدادی از معلمها و دوستداران مبارزه کنار هم جمع شدند. تفکری، این معلمها را به مبلغهای سیاسی تبدیل کرد. معلمهایی در روستاها و شهرهای آذربایجان راه افتادند که ضمن درس به بچهها مطالب سیاسی-عمدتا سوسیالیستی- یاد میدادند. روزی -در ۹ شهریور۱۳۴۷- صمد بهرنگی که برای بچهها داستان مینوشت، همراه حمزه فراهتی- افسر دامپزشکی و عضو فداییان خلق- برای رسیدگی به نوار مرزی ایران راه افتادند تا با چشمهای خودشان بینند که «آن ور» مرز چراغانی است. در راه سفر، به بهمن زمانی-از یاران کوهنوردی- سر زدند. بهمن در خانه نبود. صمد و حمزه برای آب تنی به ارس رفتند. حمزه که خود شناگر ماهری بود تا چشم برگرداند دید که گردابهای ارس، صمد نا آشنا به رود و شنا را در خود بلعیده است. خبر به تبریز رسید. حمزه بازداشت شد. جلال آل احمد -نویسنده- که اهل داستان پردازی بود مقالهای نوشت و این را کار و توطئه ساواک خواند. خبر همه جا پیچید. همه به ساواک مظنون و بدبین شدند. وی بعدتر اقرار کرد که افسانه ساخته بوده است.
بهمن زمانی، معلم مردمی و شاعر سیاسی قره داغ بود که پدر خرده مالکش در زمان حکومت فرقه دموکرات دفتردار بود. خانزاده بود ولی خودش علیه خانخانی و فئودالیسم شعرهای فولکلوریک و سیاسی میسرود. شعر آراز- آراز را برای هم گروهی هایش و بخاطر صمد سرود. برادرش جبرئیل- از کوهنوردان تبریز و آشنای صمد- شروع به دکلمه و زمزمه اش میکرد که مراد آقایی- پسر عمه آنها- آهنگش را ساخت. مراد نیز معلم بود ولی پیش خود نواختن ساز قوپوز را یاد گرفته بود. فیالبداهه- و آنطور که خود میگوید با الهام از یک آهنگ کردی- شعر بهمن را به آهنگ تبدیل کرد:
آراز آراز، خان آراز / ای ارس، ای ارس خان!
سلطان آراز، خان آراز / ای ارس پادشاه! ای ارس خان! [= همچون سلطان و خانها ستمگری]
سنی گوروم یاناسان / تو را بینم که میسوزی
بیر دردیمی قان آراز (یا: ائل دردینی قان آراز) / ای ارس، درد من را بدان! (یا: ای ارس، درد خلق من را بدان! که نسخه سیاسی آن است)
آراز، سندن کیم کئچدی / ای ارس، کیها ازت گذشت؟
کیم غرق اولدو کیم کئچدی / کی درت غرق شد؟ کی ازت گذشت؟
فلک، گل ثابت ائیله / ای فلک، بیا و نشانم ده
هانسی گونوم خوش گئچدی / کدام روزم به خوشی گذشت؟
صمـد گلیــر گولــه گولــه / صمد میآید با خنده در لب هایش،
دؤشونده بـاخ قیــزل گــولــه / با گل سرخ در سینه اش،
هــر الینــده دورد کیتــاب / با چندین کتاب در دستهاش،
دؤنــدری بیـزیـــم دیلـــه (یا: دؤندردی تورکی دیله) / ترجمه کرده به زبان خودش (زبان خودمان) (یا: ترجمه کرده به زبان ترکی)
در محافل بعدی بین کوهنوردان تبریز، دوباره بهمن شعرش را خواند، مراد نواخت و جبرئیل با آواز خواند. این آهنگ توسط معلمها به بچههای مدرسه یاد داده شد. به سرعت ورد زبان مردم شد. آهنگش بر وزن «بایاتی» بود. فولکلوریک بود. از مردم بود و به خود مردم برگشت. در بین آنها جای خودش را به راحتی پیدا کرد. مردم هم بیتهایی به آن اضافه کردند، مثلا:
آراز اوسته بوز استه / روی رود ارس، روی تکه یخ
کباب یانار کوز اوسته / کباب میسوزد، روی ذغال
قوی منی اؤلدؤرسینلر / بگذارید من را بکشند
ایستدیغیم قیز اوسته / بخاطر دختری که میخواسته ام (نسخه مردمی)
(یا: دانیشدیغیم سؤز اوسته) / یا: بخاطر حرفی که زده ام (نسخه سیاسی)
به راحتی پیداست که نسخه سیاسی و اجتماعی آن به راحتی در کنار هم قرار گرفت و افراد آن را با توجه به موقعیت جمع میخواندند. در دهه ۱۳۵۰، در محافل سیاسی فداییان خلق- در تبریز و تهران- و در گردهماییهای سیاسی و اجتماعی دانشجویان مدام به عنوان یک ترانه سیاسی خوانده میشد. این ترانه توسط آشیق عبدالعلی نوری، آشیق حسن اسکندری و دیگران به دفعات مختلف اجرا شد. مردم در جهت بیان نارضایتی خود از حکومت محمدرضا شاه، هم صدا میخواندندش. بهمن زمانی را به زندان انداختند.
انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ شد. اغلب این معلمها به جرم فعالیت سیاسی، کارشان را از دست دادند. مراد آقایی هم جز اخراجیها بود و هرگز اجازه تدریس مجدد را پیدا نکرد. بهمن زمانی شعرهایش را تندتر کرد: «آخ کی یاغیشدان چیخیب، یاغمیرا دوشدوک بتر! » (آه که از باران درآمدیم، ما را طوفان زد! ). سالها زندگی مخفی داشت تا اینکه در ۱۳۶۹-به همراه اعضای خانواده- مجددا دستگیر و زندانی شد. در سال ۱۳۷۳ آزاد شد. پسرش -شاهرخ زمانی- هم چندین بار بازداشت شد ولی در سال ۱۳۹۴ در زندان کرج زجرکش شد.
ترانه آراز-آراز در طی همه این سالها از هر دو طرف مرز ارس خوانده شد. گاهی به شکل ترانهای مجزا و گاهی بصورت اختلاط شده با ترانههای فولکلوریک دیگر. سال ۱۹۹۰م./ ۱۳۶۹خ. حکومت شوروی از هم پاشید. عدهای از شمال به جنوب ارس آمدند تا شاید اقوام قدیمی ایشان را پیدا کنند. پشت رودخانه ارس از هر دو طرف دوباره خواندند: «آراز-آراز، خان آراز، سلطان آراز، خان آراز؛....». (ارس، ای ارس….)
با فروپاشی حکومت شورایی، مرزهای بهم ریخته ارمنیها و آذربایجانیها باعث درگیری به شکل جنگ تمام عیار در منطقه کوهستانی قرهباغ شد. ارمنیها نه تنها قره باغ را گرفتند، بلکه دهها و صدها روستا و قصبه جمهوری آذربایجان را به اشغال درآوردند. حدود یک ونیم میلیون نفر خانه هایشان را جا گذاشتند و آواره شدند.
در ۱۹۹۳م. جمهوری آذربایجان با خطر جنگ داخلی و از بین رفتن استقلال کشور مواجه بود. حیدر علی اف توانست کفالت ریاست جمهوری را برعهده بگیرد. وی به سرعت سلطه خود را اعمال کرد. با همسایهها و کشورهای موثر دنیا رابطه حسنهای ایجاد کرد. وقتی رفت ترکیه، گفت: ما یک ملت و دو دولت هستیم. جمهوری اسلامی خوشحال نشد، به ارمنستان بیشتر کمک کرد تا به جمهوری آذربایجان که بیشترین درصد جمعیت شیعه در دنیا را دارد. حیدر علیاف ۱۰ سال در صدر حکومت ماند. قبل از مرگ، پسرش الهام را سر حکومت آورد و چندین سر حکومتداری هم یادش داد. نفت باکو رونق گرفت و وارد بازار شد.
الهام علی اف تصمیم گرفت که سرزمینهای خودش را بعد از ۲۸ سال از اشغال ارمنیها درآورد. در شهریور ۱۳۹۹ منازعات محلی در محلهای مرزی با ارمنیها شدت گرفت. جنگ دوم قره باغ شروع شد.
بنا به گفته هایی، روسها از طریق بندر انزلی و سپس راه زمینی خواستند کمک نظامی به ارمنیها بفرستند. مردم آذربایجان ایران، سریعا از این اقدام فیلم گرفتند و در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتند. مردم به خیابانها ریختند و اعتراض کردند. در طرفداری از مردم جمهوری آذربایجان شعارهایی دادند. رفتند از پشت رود ارس و رو به شمال « آراز-آراز» خواندند.
رجب طیب اردوغان-رئیس جمهور ترکیه- به شدت از آذربایجان حمایت سیاسی کرد، و ای بسا حمایت نظامی.
الهام علی اف خودش شخصا فرماندهی جنگ را برعهده گرفت. ابتدا تمامی مناطق مرزی مشترک با ایران را از اشغال ارمنیها درآورد. بعد از۴۴ روز، خاکهای اشغالی پس گرفته شد.
صفراف- یک کارشناس روس- در مناظره با طرف دیگر ترک در مصاحبه بی بی سی گفت: لابد فردا هم خواهند گفت یک ملت- سه دولت.
اردوغان که به باکو رفته بود و از ارتش آذربایجان سان نظامی میدید، با لهجه استانبولی خواند:
آرازی آیردیلار / با ارس [ما را] جدا کردند
لیلیلا* دویوردولار/ با گل* و شن پر کردند
من سندن آیریلمازدیم / من [هرگز] از تو جدا نمیشدم،
زوریلا** آییردیلار / با زور و ستم جدایمان کردند.
توضیح به ترکی در مورد کلمات ستاره دار: *اردوغان، سهو اولاراق «میل-ایله» اوخویور. اصلینده «لیل-ایله» یا «قوم-ایلا» دی. ** اصلینده «ظلم-ایله» دیر.
توضیح به فارسی در مورد کلمات ستاره دار: *اردوغان این لغت را-به احتمال زیاد- سهوا «میل-ایلا» میخواند که به معنی «با میله و آهن» است. در اصل «لیل-ایلا» به معنی «با گٍل و خاک خیس» است. نسخه رایج دیگر، واژه «قومیلا» به معنی «شن و ماسه» است. ** اردوغان در همین سخنرانی اسم فرد دیگری را نیز اشتباهی یاد میکند و در سخنرانیهای قبلی خود نیز در خواندن شعر اشتباهات کلامی داشته است.
چندین ساعت بعد، مقامات ایرانی برانگیخته میشوند. ترکیه و ایران سفرای همدیگر را فرا میخوانند. کار به مکالمه تلفنی وزرای خارجه میکشد. مخالفان دولت ایران رگ غیرتشان بالا میزند و دون-کیشوت وار هماورد میطلبند و حتی دولت مردان را به «کوتاه آمدن در مقابل تهدید تمامیت ارضی» سرزنش میکنند. رئیس فرهنگستان فارسی هم میگوید: آراز نداریم، ارس داریم! ننویسید «ساوالان»، بخوانید و بنامید «سبلان».
اما کسی در میانه هیاهو نمیخواهد بداند که ترانه مورد مناقشه سروده معلمی مردمی- و هنوز در قید حیات- است. و شعر درباره مرگ اسطورهای معلمی جوان در پنجاه و دو سال پیش.
«آراز-آراز» همچنان خوانده میشود.
نظرها
فرج سرکوهی
همکاران عزیز.متن را هنوز نخواندهام اما این عکس، عکس صمد نیست. عکس هنرپیشهای است که در فیلمی نقش صمد را بازی میکند . فیلم را ندیدهام اما دوستانی که دیدهاند به من گفتند فیلمی بود تبلیغاتی و بیارزش علیه صمد ازمنظر مکتبیهای حکومتی. به هر حال این عکس، عکس صمد نیست. ----- زمانه: آقای سرکوهی عزیز, از پیام شما ممنونیم. مطالب این بخش مربوط به تریبون شهروندی زمانه است و محصول تحریریه زمانه نیست. ما سعی میکنیم که نویسنده این متن را پیدا کنیم و اطلاعات تکمیلی که شما لطف کردید فرستادید را به این نویسنده انتقال میدهیم. سپاس بسیار از شما.
یونس لیثی
سلام بر جناب سرکوهی عزیز٬ خیلی متشکر از دقت نظر جنابعالی به این مقاله. پیشتر از چاپ٬ و راجع به همین موضوع٬ از طریق پیامبر کتابچهره (مسنجر فیسبوک) خدمتتان پیغام فرستادم. لطفا آنجا یا از طریق ایمیل ذیل تماس برقرا رنمایید: Younes.Leysi@gmail.com یا سپاس فراوان.
صمد
اگر آقای سرکوهی, در مقام یک از شاهدان دوره آرمانخواهی اواخر دهه چهل, لطف کرده و نظر خود را در باره مقاله مزبور بنویسند خدمت بزرگی در حق نسلهای متاخر خواهد بود که ارزش فداکاری جوانهای آن روزگاران را در حد ماجراجویی پوچ به حساب می آورند.
حیدر بیات
میل هم به معنای سنگریزه های و گل کف رودخانه است، اردوغان غلط نمیخواند. برای اطلاعات بیشتر میتوانید به لغتنامه های مربوطه رجوع کنید.
یونس لیثی
در پاسخ به حیدر بیات٬ خیلی متشکرم که با دقت مطالعه فرمودید. لطفا فرهنگ لغت را معرفی یا لینکی ارسال بفرمایید.
esmerlik
یاشاسین رادیو زمانه واقعا جای تقدیر داره از مقاله بی طرفانه و واقعی بر خلاف خیلی از سایت های مغرض و تمامیت خواه
صمد بهرنگی عکس رنگی ندارد!
در سال ۱۳۳۶ (شصت و سه سال پیش) نه تنها در تبریز بلکه در سراسر ایران عکس هائی که در کارت های شناسائی چسبانده می شدند سیاه و سفید بودند و هیچکدام رنگی نبودند، چسباندن عکس های رنگی بر روی کارت های شناسائی با ابزارها و امکانات آن زمان گذشته از آن که بسیار هزینه بر و گران بود اما اگر کسی حتی با پرداختن هزینه های سنگین عکس رنگی چاپ می کرد نمی توانست آن عکس رنگی را بر روی کارت شناسائیش بچسباند چون چسباندن عکس رنگی بر روی شناسنامه ها و گذرنامه ها و کارت های شناسائی دیگر ممنوع بود! حتی در جمهوری اسلامی نیز تا سی سال پیش چسباندن عکس های رنگی بر روی کارت های شناسائی ممنوع بود و سپس قانون عوض شد و چسباندن عکس های رنگی بر روی کارت های شناسائی گوناگون آغاز شد، با این روال روشن است که عکس رنگی صمد بهرنگی بر روی کارت شناسائی به تاریخ ۱۳۳۶ ساختگی است!
یونس لیثی
در پاسخ به «صمد بهرنگی عکس رنگی ندارد»: این عکس را مسئولین سایت از ویکیپدیا انتخاب و گذاشته اند. نگارنده انتخاب نکرده است.باتشکر از حسن نظر و توجه جنابعالی/ جنابعالیه.