ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مهاجرت ایرانیان در ۱۰۰ سال گذشته - جابه‌جایی در مکان، حرکت در زمان

علیرضا بهتویی - علی‌رغم دستاورد‌های «موفقیت‌آمیز» مهاجران غیراروپایی، آن‌ها (به ویژه سیاه پوستان و مسلمانان) هنوز در برابر نژادپرستی و تبعیض به شدت آسیب‌پذیر هستند.

علیرضا بهتویی، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه سودرتورن در استکهلم در سوئد است. پژوهش‌های او به‌طور عمده در عرصه‌‌های جامعه‌شناسی بازار کار، آموزش و پرورش و نیز جامعه‌شناسی سیاسی بوده است. در آثار پژوهشی بهتویی، موضوع طبقه، جنسیت و قومیت مورد توجه جدی بوده‌اند.
بهتویی مفهوم «سرمایه‌ی اجتماعی» را در کار‌های علمی در زمینه‌‌های گوناگون (مثل ورود به سازمان‌های کار و رشد در آن‌ها یا کارآیی و بازدهی موسسات آموزشی) به کار گرفته، صیقل داده و توسعه بخشیده است.
مقالات و نوشته‌های علمی بهتویی به‌طور عمده در مجلات علمی بین‌المللی به زبان انگلیسی منتشر شده است. 

اگر نظریه‌ی مهاجرت نخستین انسان‌ها (هموساپین‌ها Homo sapiens) از آفریقا به سایر نقاط دنیا دقیق باشد، آن‌گاه باید پذیرفت که مهاجرت پدیده‌ای است به قدمت طول تاریخ بشر. امواج مهاجرت و تغییرات فرهنگی، در دوران‌های مختلف زندگی انسان، نقشه‌ی جمعیتی، اقتصادی و فرهنگی مناطق مختلف جهان را شکل داده است.

اثر فریده لاشایی

با بزرگ‌تر شدن مقیاس جوامع، تمرکز سیاسی و تعمیق هرچه بیشتر نابرابری‌های اقتصادی – اجتمایی، الگوهای جدیدی از مهاجرت پدیدار شد. گسترش و تشدید خشونت‌های سیاسی – جنگ و سرکوب مردم، به‌ویژه مخالفان سیاسی و یا اقلیت‌های مذهبی و قومی- مهاجرت‌های گسترده را پدید آورد؛ پدیده‌ای که تا امروز هم ادامه یافته و در سال‌های اخیر شتاب بیشتری گرفته است.

پدیده‌ی مهم دیگری در جریان رشد سرمایه‌داری، مهاجرت نیروی کار از روستا به شهر و از جوامع سنتی و پیشامدرن به جوامع صنعتی است. کارفرمایان سرمایه‌دار، در دوره‌های گسترش تولید و نیز برای کاهش مزد کارگران موجود، فعالانه به دنبال استخدام و جذب کارگران جدید هستند. این نیاز سرمایه‌داری، جا‌به‌جایی گسترده‌ی مردمان روستا به شهر‌ها (مهاجرت درون مرزی) و یا به کشورهای دیگر (مهاجرت بین‌المللی) را باعث ‌می‌شود. مردمانی که سابق بر این نسل‌اندرنسل در روستای آشنای خود زندگی می‌کردند، حالا باید خانه‌ها، فامیل و عادت‌های خود را رها و به مکان‌های غریب کوچ کنند.

خشونت محیط طبیعی هم عامل تحرک و جابه‌جایی انسان‌ها بوده، چه این تحرک در شکل کوچ‌نشینان و چادرنشینان در جوامع سنتی باشد، چه در جا‌به‌جایی گسترده به‌دلیل بلایای طبیعی مثل خشک‌سالی، قحطی و زلزله. با تشدید بحران زیست‌محیطی، اوج گرفتن بیش از پیش چنین مهاجرت‌هایی پیش‌بینی ‌می‌شود.

مهاجرت موقت (در مقابل مهاجرت دائمی) پدیده‌ی دیگری است که شامل گروه‌های زیر ‌می‌شود: کارگران فصلی که برای کار به‌طور موقت در کشور دیگری مشغول به کار می‌شوند اما اقامت دائم ندارند (بسیاری از مکزیکی‌ها که کار‌های سخت در کشاورزی ایالات متحده را در دوره‌ی برداشت محصول انجام می‌دهند و یا کارگران لهستانی در کار ساختمان و مراقبت از سالمندان در آلمان از این گروه‌اند)، دانشجویان میهمان که طی دوره‌ی معینی برای تحصیل به کشور دیگر می‌روند و سرانجام بازرگانان که در حال رفت‌وآمد بین دو یا چند کشور برای مبادله‌ی کالا هستند، از این گروه‌اند. فراموش نباید کرد که مرز میان مهاجر موقت و دائمی، گاه بسیار مخدوش است. برای مثال، کارگرانی که در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم از ترکیه و یوگسلاوی سابق به‌طور موقت به استخدام صنایع آلمان درآمده بودند، هیچ‌گاه بازنگشتند. بخش بزرگی از دانشجویانی هم که برای تحصیل به کشورهای غربی می‌آیند ، با گرفتن کار، به‌طور دایم در این کشورها مقیم می‌شوند.

***

تأثیرات دو سویه‌ی مهاجرت برای افراد (سطح خرد، Micro Level)

مهاجرت – بر اساس یکی از ساده‌ترین تئوری‌های علوم اجتمایی – با پدیده فشار و راندن از یک سو و جذبه و به سوی خود کشیدن از سوی دیگر (push and pull)، تعریف می‌شود. برای مثال وقتی که در یک جامعه‌ی فقیر بی‌ثباتی اقتصادی و یا سرکوب و ناامنی حکم‌فرما است و در جای دیگری امنیت، کار و آرامش وجود دارد، انسان‌ها تلاش می‌کنند که محل نخست را ترک کنند و خود را به محل دوم برسانند. نمونه‌ی تاریخی این امر را «زین‌العابدین مراغه‌ای» در سال ۱۹۰۳ در کتاب معروفش «سیاحتنامه‌ی ابراهیم بیگ» (که همراه با «کتاب احمد» اثر طالبوف یکی از دو نوشته‌ی ممتازی است که در تغییر رژیم استبدادی به مشروطه مؤثر بوده‌اند) شرح داده است: «وقتی در ایران، هیچ امنیتی، شغلی و نانی وجود ندارد […] جای تعجب نیست که ایرانیان کرور کرور وطن شان را ترک می‌کنند تا در روسیه، عثمانی و یا هند اقامت کنند».

اما مهاجرت، در سطح افراد (Micro Level)، تنها حاوی پی‌آمد‌های مثبت (رهایی از سرکوب و مرگ یا کسب در آمد بیشتر و مطمئن) نیست. مهاجرت پیامد‌های منفی هم برای فرد مهاجر دارد، که به‌ویژه برای آن‌هایی که این تجربه را به طور شخصی نیندوخته‌اند کم‌تر قابل‌لمس است. این جنبه‌های منفی در آغاز این روند، برجسته‌ترند. پژوهش‌گران امر مهاجرت، روند زندگی مهاجر را به شکل حرف انگلیسی یو (U) تشبیه می‌کنند. در این نخستین فاز، تنهایی است و سقوط آزاد مرتبه‌ی اجتماعی.

اولی به این معنا که مهاجرت تنها حرکت از مکانی به مکان دیگر نیست، حرکت در زمان هم هست. فرد به یک فضای به‌کلی غریبه پرتاب می‌شود که هیچ آشنایی با زبان، فرهنگ و عادت مردم آن جا ندارد. از فامیل، دوست و آشنا جدا شده و تا بر قراری روابط اجتماعی تازه فاصله‌ی جدی دارد. این تنهایی و غربت برای بخشی از مهاجران درازمدت و بسیار آزاردهنده می‌شود.

دو‌می ‌به این معنا است که مهاجر بزرگسال، به طور معمول، نمی‌تواند از درجه‌ی تحصیلی، مهارت‌های کاری، توانایی‌ها و تجارب قبلی که در بازار کار در کشور محل تولدش کسب کرده، در محل جدید استفاده‌ی بلاواسطه کند. به این دلیل که با زبان کشور جدید آشنا نیست، نمی‌داند چگونه باید در جست‌وجوی کار باشد و دسترسی به شبکه‌های اجتماعی یا ارتباطاتی که کاریابی در انطباق با مهارت‌هایش را ممکن می‌کند، ندارد. لذا در آغاز کار یا باید کارهای ساده، سخت و کم‌درآمدتر را (که شهروندان کشور تازه جوینده و طالب آن نیستند) بپذیرد و با این کار به نزول مرتبه‌ی اجتماعی‌اش تن بدهد و یا بدتر از آن به بیکاری و فقر دایم تسلیم شود. پس از این تنزل، وقتی که به پایین‌ترین بخش حرف U رسید، ممکن است که دوره‌ی بهبودی و اعاده‌ی مرتبه‌ی اجتماعی شروع بشود .این دوره‌ی نخست ‌می‌تواند بین پنج تا ده سال طول بکشد. اما این احتمال هم هست که به‌طور دایم همان جا در پایین‌ترین بخش حرف U بماند. تصور کنید، یک دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی حقوق و یا مهندس نساجی که نتوانسته کاری درخور تخصص‌اش پیدا کند و برای گذران زندگی خود و خانواده‌اش به رانندگی تاکسی تن داده و تا پایان زندگی شغلی‌اش در همان جا می‌ماند.

اما به طور معمول، در فاز دوم، وقتی که مهاجر به‌طور نسبی زبان کشور تازه را آموخت، تحصیلات تکمیلی برای انطباق تخصص‌اش در محیط تازه را به انجام رساند، راه و روش جست‌وجوی کار در این محیط تازه را فرا گرفت، و روابط اجتماعی تازه‌ای برقرار کرد، آن‌گاه صعود و بالاروی شروع می‌شود. توجه کنید که شهروندان بو‌می‌که پیش‌تر در محل کار‌ها هستند، همیشه نسبت به کسی که تازه ورود کرده و به‌تازگی آمده باشد، موقعیت برتری دارند.

از این بخش مادی و اقتصادی که بگذریم، تنهایی و ناآشنایی با محیط تازه، همان‌گونه که در بالا اشاره شد، هم پی‌آمد‌های منفی دیگری به همراه دارد. وقتی که مهاجر تازه‌‎وارد، از مرواده و رفت‌وآمد با بخش بزرگی از افراد فامیل، دوستان و آشنایان محروم شده و رفیقان و محارم تازه‌ای هم ندارد و به آداب و رسوم جامعه‌ی جدید برای برقراری روابط اجتماعی هم آشنا نیست، دچار بحران‌های روحی و روانی می‌شود. این امر هم در فاز دوم، ‌می‌تواند با برقرار کردن ارتباط تازه‌ی اجتماعی، حل‌وفصل بشود؛ اگر چه این بحران هم در برخی موارد ادامه ‌می‌یابد.

در هردو زمینه، این احتمال وجود دارد که فرد، در مقایسه با بدیلِ ماندن در کشور زادگاهش بتواند به دستاورد‌های بیشتری هم نایل آید (در برخی موارد، نفس زنده ماندن و نجات جان بدیهی‌ترین دستاورد است).

اصل تجربه‌شده آن است که هر قدر، سن و سال فرد مهاجر کم‌تر و مقام اجتماعی‌اش در زادگاه‌اش پایین‌تر باشد، امکان بازگشت به مرتبه‌ی اجتماعی پیش از مهاجرت و یا حتی صعود اجتماعی‌اش بیشتر ‌می‌شود.

احتمال صعود اجتماعی در فاز دوم، با دانش از پیش مهاجر با زبان کشور میزبان (مثل هندی‌هایی که به ایالات متحده ‌می‌روند) و یا داشتن ارتباطات جاافتاده و با موقعیت خوب اجتماعی از پیش در کشور میزبان (افراد نزدیک فامیل که از پیش در آن جا بوده‌اند) آسان‌تر ‌می‌شود.

این که موقعیت بازار کار در کشور میزبان چه‌گونه است، آیا در دوران رونق اقتصادی است، آیا به مهارت‌های افراد پناهنده نیاز دارد و یا نه هم در هم‌پیوندی ‌مهاجران مؤثر است. برای مثال گروه بزرگی از یهودیان اروپایی که در اواخر قرن هجده میلادی به ایالات متحده رفتند، صنعتگرانی بودند که در اروپا زیر فشار بودند و مهارت‌های آن‌ها در آمریکا به‌شدت مورد نیاز بود، لذا به‌سرعت جذب بازار کار شدند.

این که مهاجر از کجای دنیا به کجا رفته است هم اهمیت جدی در نوع برخورد مردمان جامعه‌ی میزبان دارد. برای مثال، فرق است بین رفتار مردم با یک مهاجر در ایران که در افغانستان زاده شده با دیگری که زاده‌ی ژاپن است، و یا یک مهاجر در بریتانیا که ریشه‌هایش به پاکستان برمی‌گردد با دیگری که از استرالیا ‌می‌آید. یک سلسله‌مراتب جدی، انسان‌های مهاجر را بستگی به زادگاه آن‌ها (و حتی زادگاه والدین آ‌ن‌ها) تقسیم و درجه‌ی پذیرش آنان را کم‌تر یا بیشتر می‌کند. در این رتبه‌بندی، آن‌ها که از کشور‌های ثروتمند‌تر جهان (مثل اروپای غربی و آمریکای شمالی) می‌آیند برترین موقعیت را دارند. در مقابل آن‌ها که ریشه‌هایشان به کشور‌های فقیرتر مثل سومالی باز می‌گردد، پایین‌ترین جایگاه را دارند و در نتیجه آماج بی‌رحمانه‌ترین تبعیض‌های نژادی هستند.

در نهایت، وجود سازمان‌یافته‌ی گروهی از مردم از کشور زادگاه در کشور میزبان (community)، می‌تواند روند صعود اجتماعی را هموارتر کند و سرعت ببخشد. زیرا که افراد این اقلیت‌های سازمان‌یافته و نزدیک به‌هم، در نقش شبکه‌های اجتماعی تازه و ارتباطات مؤثر فرد تازه‌وارد عمل ‌می‌کنند، راه و چاه را به او نشان ‌می‌دهند، برایش امکان تحصیل، کار یا آموزش‌های تکمیلی را فراهم ‌می‌کنند و نمی‌گذارند تنها بماند. مهاجران کوبایی که بعد از قدرت گرفتن کاسترو در فلوریدا مستقر شده بودند، با ایدئولوژی عمیقاً ضد کمونیستی و شبکه‌های گسترده‌ی کلیسایی، نمونه‌ی چنین سازمان‌یافتگی گروهی بودند که هر تازه‌وارد را جذب خویش و به سرعت وارد جامعه‌ی جدید ‌می‌کردند.[1]

پی‌آمدهای مهاجرت در سطح کلان (Macro Level)

تأثیرات روند مهاجرت در سطح کلان (Macro Level) دوسویه است. از یک طرف، کشور میزبان نیروی کاری را دریافت کرده، که معمولاً جوان و کارآمد است، بدون آن که برای پرورش و تربیت این نیروی انسانی هزینه‌ای پرداخت کرده باشد. در سوی مقابل هم کشوری که از آن مهاجرت صورت پذیرفته، سرمایه‌ی انسانی‌اش را از دست داده است.

اما اگر کشور مبداء توانایی استفاده و یا شایستگی حفظ این سرمایه‌ی انسانی را نداشته، انرژی و توان این نیرو در صورت ماندن به هرز می‌رفت و حیف می‌شد. اما با گذشت زمان، کشور مبداء از بخشی از درآمد‌های این ‌مهاجران بهره‌ور می‌شود. این امر از طریق انتقال کمک مادی به افراد باقی‌مانده‌ی خانواده (remit)، هزینه‌کردن در هنگام مسافرت به کشور زادگاه و یا سرمایه‌گذاری کوچک و بزرگ صورت می‌گیرد.

یکی دیگر از پی‌آمد‌های جدی مهاجرت در سطح کلان، نقل‌وانتقال اندیشه‌ها و سنت‌هاست. از یک سو، مردمان جامعه‌ی سنتی ممکن است که بر حفظ آداب و هنجار‌های قدیمی ‌در جامعه‌ی تازه اصرار کنند. برای مثال، علی‌رغم غیر قانونی بودن، ممکن است که بخواهند عرف و رسم ختنه‌ی زنان و یا چندهمسری مردان را حفظ کنند، که بی‌شبهه با مقاومت مردم و دولت‌های جوامع میزبان مواجه ‌می‌شود. از سوی دیگر، این هم ممکن است که برخی آیین‌های جوامع مبدأ، حفظ شود و مورد استقبال مردم جامعه‌ی جدید قرار بگیرد. برای نمونه، می‌توان از برگزاری جشن چهارشنبه‌سوری ایرانی در سوئد و یا فرهنگ غذایی مردمان شبه‌جزیره‌ی هند که به بخشی جدایی‌ناپذیراز فرهنگ غذایی مردم بریتانیا تبدیل شده نام برد.

نقل و انتقال اندیشه از کشور تازه‌‌مهاجران به کشور‌های زادگاه آنان هم سویه‌ی دیگر این روند است. اندیشه‌های آزادی‌خواهانه، عدالت‌جویانه و انسان‌دوستانه به‌طور معمول از جامعه‌ی رشد‌یافته‌تر، به جامعه‌ی سنتی‌تر ‌می‌رسند و در تحول و تغییرات آن‌جا تأثیر جدی برجای می‌گذراند. یکی از نمونه‌های تاریخی و جالب، تجربه‌ی حدود یک میلیون سوئدی  (یک پنجم جمعیت کل کشور در آن زمان) است که بین سال‌های ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۰ به مهاجرت (اکثراً به ایالات متحده) رفتند. مهاجرت گسترده (که بخش بزرگی از آن‌ها جوانان قادر به کار و مهم برای بازار کار بودند) یک مشکل بزرگ برای سیاست‌گذاران کشورسوئد و فشار و انگیزه‌ای برای اصلاحات اجتماعی شد. حکومتگران در سوئد به این نتیجه رسیدند که برای متقاعد کردن این جوان‌ها برای ماندن در کشورشان، شرایط کار و زندگی آنان باید بهبود یابد. اما از سوی دیگر مهاجران سوئدی در امریکا هم با گذشت زمان، نقش جالبی در دموکراتیزه‌کردن کشور زادگاه‌شان در سال‌های پایانی قرن نوزده و آغاز قرن بیستم بازی کردند. کلیساهای آزاد (مستقل از کاتولیسیسم و پروتستان‌ها) در ایالات متحده بسیار باقدرت بودند. آن هم به دلیل مهاجرت انبوهی از فعالان این جنبش‌های مذهبی بود که از سرکوب در اروپا به سرزمین آزاد ایالات متحده پناه آورده بودند. بخشی از مهاجران سوئدی که در این کلیساهای آزاد فعال شده بودند، برای تبلیغ به سوئد بازگشتند و به سازمان‌دهی جنبش «مبارزه با الکلیسم» (Nykterhetsrörelse) -که از جمله شعارهای اصلی فعالان کلیساهای آزاد در این دوره بود- همت گماشتند. این جنبش به‌زودی مرکز اشاعه‌ی اندیشه‌های لیبرالی و سوسیالیستی و مبارزه برای احقاق حقوق گروه‌های تحت ستم و محروم از حقوق شهروندی در کشور سوئد )مثل کارگران و زنان( شد. بسیاری از فعالان حزب سوسیال‌دموکرات در این سال‌ها در مکتب جنبش «مبارزه با الکلیسم»، کار مبارزاتی‌شان را شروع کردند و اتحادیه‌های کارگری و تشکل این گروه توسط این جریان پیش رفت. در این دوره بود که کارگران و زنان حق رأی به دست آوردند.

ماجرایی مشابه و در این برهه‌ی زمانی را در مورد کارگران مهاجر ایرانی به امپراتوری روسیه در سال‌های ۱۸۹۰-۱۹۱۸ می‌توان مشاهده کرد. بر اساس تحقیق حسن حکیمیان در دوره‌ی سال‌های ۱۸۸۰ میلادی تا آغاز جنگ اول جهانی (۱۹۱۴)، حدود ۴۵۰ هزار تا یک میلیون کارگر ایرانی در بخش‌های مختلف روسیه‌ی تزاری (به‌ویژه آذربایجان و گرجستان) مشغول به کار بودند (بیش از ۶۰ درصد مردان و اکثریت بزرگی از مناطق ترک‌زبان). عده‌ای از آنان کارگران ماهر (مثل بنا، نجار و مکانیک) عده‌ی دیگری کارگران ساده مشغول به کار در صنعت نفت یا ساختن راه‌آهن یا در خانه‌ها و مزارع و گروه سوم مغازه‌دارها و پیشه‌وران بودند.[2]رشد سرمایه‌داری و رونق اقتصادی در امپراتوری روسیه (به‌ویژه در قفقاز که دومین منطقه تولید نفت جهان در آن دوره بود) از یک سو و عقب‌ماندگی، فقر و قحطی در ایران در این سال‌ها، مهم‌ترین محرک مهاجرت گسترده‌ی ایرانیان بود. مهاجرت‌های این دوره به روسیه، جدا از آن که بخش قابل‌توجهی از دهقانان ایرانی را به طبقه‌ی کارگر مزدبگیرتبدیل کرد، افق‌های تازه‌ای را در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در برابر آن‌ها گشود. آشنایی با اندیشه‌های سوسیالیستی، حقوق کارگران و زحمتکشان و نیز چگونگی سازمان‌دهی اتحادیه‌ها و احزاب سوسیالیستی از نتایج مهاجرت این دوره است. به‌ویژه در سال‌های نزدیک به انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و نیز در انقلاب مشروطه در ایران ‌می‌توان آثار این تحولات را دید. حکیمیان (ص ۴۵۷) ‌می‌نویسد: «نخستین سازمان سوسیال‌دموکرات ایرانی (همت) در ۱۹۰۴ در باکو و توسط ‌فعالان مهاجر و با کمک انقلابیون روس شکل گرفت. تأثیر سوسیال‌دموکراسی روس در پا گرفتن جنبش‌های سوسیال‌دموکرات ایرانی (اجتماعیون – عامیون) در شهر‌های مختلف ایران (تبریز، تهران، رشت و مشهد) مشهود است.» برای مثال اولین اتحادیه‌ی کارگران چاپ در ایران در سال ۱۹۰۶ تأسیس شد و در سال ۱۹۱۸ میلادی توانست با موفقیت حقّ کار هشت ساعته را برای اعضایش به دست آورد (ص ۴۵۸). مهاجرت گسترده‌ی کارگران ایرانی به روسیه با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به پایان رسید.

ناگفته نگذاریم که در مورد مثال نخست، و موضوع شکل‌گیری حزب سوسیال‌دموکرات سوئد، اریک بنگتسون ‌می‌نویسد: «ایدئولوژی این حزب متأثر از ترکیبی از مارکسیسم با قرائت کائوتسکی، اصلاح‌طلبی لیبرال آلمانی و رویزیونیسم برنشتاین بود که گرایشی اگونیستی در مبارزه‌ی سیاسی داشت.[3] حال آن که، الهام بخش چپ ایرانی در آن دوره، بلشویسم روسی با قرائت آذربایجانی آن بود که گرایش آنتاگونیستی (و بعدتر نزدیکی تنگاتنگ با اتحاد شوروی) داشت.[4]

جریان با نفوذ دیگر ایرانی در مهاجرت، به‌لحاظ انتقال اندیشه، «حلقه‌ی برلین» بود. در سال‌های ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۷، جمعی از اندیشمندان و آزادی‌خواهان ایرانی مهاجر در شهر برلین آلمان در این حلقه گرد هم آمده بودند. فعالیت‌های این حلقه، که افراد برجسته‌ای از نخبگان سیاسی- فرهنگی دوران پس از مشروطه اعضای آن بودند، از نظر تحول اندیشه‌ی معاصر ایران دارای اهمیت بسیار است. این گروه از طریق انتشار مجله‌ها و نشریه‌های تأثیرگذار فارسی‌زبان مثل «کاوه»، «ایرانشهر» و «نامه‌ی فرنگستان» با نظام استبدادی حاکم بر ایران مبارزه می‌کردند. کار این گروه از نظر نشر اندیشه در رویدادهای بعدی ایران (چه به مثابه معماران دولت رضا خان، یا نیروی مخالف با استبداد پهلوی و نیز در خلق نخستین تولیدات فرهنگی مدرن در ایران مثل رمان‌نویسی و تحقیق اجتماعی) تأثیر قاطع داشت. این حلقه که حسن تقی‌زاده، ابراهیم پور‌داوود، تقی ارانی، صادق رضازاده شفق، محمود افشار، غلامرضا رشید یاسمی، عبدالحسین شیبانی، حسین کاظم زاده-ایرانشهر، محمد قزوینی، محمدعلی جمالزاده، و مرتضی مشفق کاظمی‌از اعضای آن بودند، فعالیت‌های گسترده‌ای را در اشاعه‌ی ناسیونالیسم، سوسیالیسم، دموکراسی، تجددخواهی، آموزش عمومی، و اصلاح ساختار قدرت دولت و دین و جامعه پیش بردند. ایده‌هایی که توسط حلقه برلین شکل گرفت و با نشریات مختلف و کتاب‌های نوشته‌ی آن‌ها به صورت گسترده منتشر شد، تأثیر ژرفی بر ملی‌گرایی مدرن ایرانی و فرهنگ سیاسی آن بر جای گذاشت.[5]

علاوه بر مهاجران به روسیه تزاری و تعداد محدود روشنفکران ایرانی در اروپا، از دو گروه دیگر از مهاجران ایرانی در سال‌های قبل از جنگ دوم جهانی هم باید یاد کنیم. گروه نخست ایرانیان ساکن ﻋﺮاق بودند و گروه دوم ایرانیان مهاجر به کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس و کویت. در قرن هجدهم (سال ۱۷۲۲ میلادی) و به دنبال تصرف اصفهان توسط افغان‌های سنی، تعداد کثیری از علما و طلاب شیعه‌ی ایرانی به عراق گریختند. مرکز علمی ‌و تحصیلی شیعیان به این ترتیب از ایران به عراق (ابتدا به کربلا و سپس به نجف) منتقل شد. حضور زائران و بازرگانان ایرانی در سال‌های بعد، موقعیت اجتماعی اقتصادی و مذهبی ایرانیان مهاجر در عراق را تقویت ‌می‌کرد. تشکیل دولت مدرن عراق و استقلال آن از امپراتوری عثمانی پس از پایان جنگ اول جهانی (سال ۱۹۲۱)، وضعیت ایرانیان مهاجر را، که در آن سال‌ها حدود ۸۰ هزار نفر تخمین زده ‌می‌شد، تغییر داد. عراق دیگر مکانی نبود که اتباع ایرانی بتوانند به‌راحتی مانند گذشته به آن مهاجرت کنند. طرفداری دولت‌های بعد از استقلال عراق از پان‌عربیسم همچنین باعث تضعیف موقعیت ایرانیان شد.[6] موقعیت ایرانیان مهاجر در عراق با قدرت گرفتن حزب بعث باز هم بیش‌تر تضعیف شد. تعداد کثیری از شیعه‌های ایرانی‌تبار در سال ۱۹۷۴ و ۱۹۸۰ از عراق به ایران اخراج شدند.

حضور علمای تراز اول شیعه در عراق، نفوذ اندیشه ‌مهاجران ‌ایرانی‌تبار در عراق را در تاریخ معاصر ایران بسیار بااهمیت ‌می‌کند. در میان آن‌ها ‌می‌توان از میرزای شیرازی از علمای ایرانی مقیم شهر سامره که نهضت تنباکو در ایران با فتوای او شروع شد، آخوند خراسانی از علمای نجف که در جنبش مشروطیت دخالت مؤثر کرد، سید ابوالقاسم کاشانی که در دوره‌ی نخست نهضت ملی‌شدن نفت از دکتر محمد مصدق حمایت کرد، و نیز از آیت‌الله ابوالقاسم خویی وآیت‌الله سید علی سیستانی در سال‌های اخیر نام برد.

پیروز مجتهدزاده درباره‌ی مهاجرت ایرانیان به کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس و کویت ‌می‌نویسد[7] که نخستین گروه‌های مهاجر به این مناطق بازرگانان ایرانی در سال‌های دهه‌ی ۱۸۶۰ میلادی بودند. بعدتر و به دنبال ممنوعیت حجاب آیینی زنان و معرفی خدمت اجباری نظا‌می ‌در دوران سلطنت رضاشاه پهلوی گروه وسیع‌تری از خانواده‌های سنتی مناطق جنوبی ایران به کویت، قطر و کشورهای امارات متحده‌ی عربی فعلی مهاجرت کردند. از آن‌جا که مسافرت بین ایران و بنادر ساحل جنوبی خلیج فارس تا سال‌ پایان جنگ دوم هیچ محدودیتی نداشت، روابط اقتصادی و اجتماعی بین این دو منطقه بسیار نزدیک بود. تعداد کثیری از کارگران ایرانی هم به طور فصلی و یا دائم در این مناطق به کار مشغول بودند.

ﻣﻬﺎﺟﺮت اﯾﺮاﻧﯿﺎن ﭘﺲ از ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎنی دوم

در دوره‌ی محمدرضا شاه، ﭘﻬﻠﻮی دوم، گروه اصلی ﻣﻬﺎﺟﺮت ﻫﺎ، آ‌‌ن‌هایی بودند که برای کارهای ﻋﻠﻤﯽ و داﻧﺸﮕﺎﻫﯽ به خارج از ایران ‌می‌رفتند. ﻣﺪرﻧﯿﺰه کردن کشور نیاز جدی به ﻣﺘﺨﺼﺺ در رﺷﺘﻪ‌ﻫﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن را ایجاب کرده بود و دانشگاه‌های کشور توان پاسخ‌گویی به این نیاز را نداشتند، لذا ﺗﻌﺪاد زﯾﺎدی از ﻓﺎرغ‌اﻟﺘﺤﺼﯿﻼن دبیرستان‌ها وداﻧﺸﮕﺎه‌ها ﺑﺎ ﺑﻮرس‌های دولتی ﻋﺎزم ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﻘﺎﻃﻊ ﺗﮑﻤﯿﻠﯽ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ را در دانشگاه‌های اروپا و امریکا ﻃﯽ ﮐﻨﻨﺪ. طبقه‌ی متوسط هم که صعود اجتماعی فرزندان خویش را در تحصیلات دانشگاهی می‌دید، حتی در صورت عدم دسترسی به بورس تحصیلی دولتی، خودشان هزینه‌ی تحصیل فرزندانی را که در امتحان ورودی دشوار دانشگاه‌ها (که تنها ۱۰ در صد متقاضیان را می‌پذیرفت) موفق نمی‌شدند، به عهده ‌می‌گرفتند. این دسته‌ی دوم به هند، اروپا و امریکا ‌می‌رفتند تا تحصیل دانشگاهی کنند. بخشی از این دانشجویان، که در ﮐﻨﻔﺪراﺳﯿﻮن داﻧﺸﺠﻮﯾﺎن ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر متشکل شده بودند، نیز در انتقال اندیشه‌های اجتماعی از گونه‌های متفاوت به کشور فعال بودند.

اﻣﺎ ﻣﻮج اصلی ﻣﻬﺎﺟﺮت از ایران ﮐﻪ در تاریخ معاصر کشور نظیر نداشت در سال‌های حوالی و دوره پس از انقلاب 1357 صورت گرفت. هیچ گاه در گذشته شمار چنین گسترده‌ای از ایرانیان، به گوشه‌های مختلف دنیا مهاجرت نکرده بودند.

برای مثال مهدی بزرگمر تعداد ایرانیان مقیم ایالات متحده تا سال ۱۹۷۷ را ۳۴ هزار نفرگزارش ‌می‌کنند. در سال ۱۹۸۶ تعداد این گروه به حدود ۱۴۹ هزار نفر و در سال ۱۹۹۰، به حدود ۲۸۵ هزار نفر می‌رسد.[8] یا تعداد ایرانیان مهاجر در فرانسه، در سال ۱۹۷۵ حدود ۴ هزار نفر بود که در سال ۱۹۸۲ به حدود ۱۳ هزار نفر و در سال ۱۹۹۰، به حدود ۲۰ هزار نفر رسید.[9] کاترین اسپلمن در مورد مهاجرت ایرانیان به بریتانیا ‌می‌نویسد: اکثر ایرانیان در این کشور در دهه‌ی ۵۰ میلادی و تا قبل از انقلاب، تعداد محدودی دانشجویان دارای ویزای موقت تحصیلی بودند. اما تعداد ایرانیان مقیم بریتانیا در سال ۱۹۸۱ به ۲۹ هزار نفر رسید و در سال ۱۹۹۱ به بیش از ۳۲ هزار نفر افزایش یافت.[10] تعداد ایرانیان مقیم آلمان در سال‌های پیش از انقلاب، جمعیتی حدود ۲۰ هزار تن بود. در سال ۱۹۸۲، این تعداد به حدود ۳۲ هزار تن افزایش یافت. در سال ۱۹۹۵، حدود ۱۰۷ هزار فرد زاده‌ی ایران در آلمان زندگی ‌می‌کردند.[11]

به این ترتیب در سال‌های پس از انقلاب برای نخستین بار در صد سال اخیر و در دوره‌ی معاصر، گروه‌های بزرگی ازجوامع ایرانیان (Iranian communities) در آمریکای شمالی و اروپای غربی شکل گرفت. ‌مهاجران ایرانی در این مناطق توانستند رفته‌رفته، با منابعی که در اختیار داشتند و با تلاش فراوان، موفق به کسب دست‌آوردهای چشمگیری در مراکز تازه‌ی اقامت خویش شوند. امکانات این گروه‌ها هم برای افراد مهاجر و فرزندانشان و هم برای جامعه ایران، تحولاتی را به بار آورده و خواهد آورد. در ادامه، ابتدا به تشریح تفصیلی‌تر این امکانات و دستاورد‌ها در مورد ‌مهاجران در کشور سوئد – به‌مثابه یک نمونه از جامعه (community) ایرانی در مهاجرت دوره‌ی اخیر می‌پردازیم. سپس دلایل پدیدآمدن این امکانات و دستاورد‌ها را تشریح ‌می‌کنیم .

مهاجران ایرانی در سوئد

بر اساس گزارش‌های اداره‌ی آمار سوئد، در سال ۱۹۷۰ تنها ۴۱۱ مهاجر ایرانی در سوئد زندگی ‌می‌کردند. این تعداد در سال ۱۹۸۰ به ۳ هزار نفر افزایش یافت. اکثریت این گروه دانشجویانی بودند که برای ادامه‌ی تحصیلات دانشگاهی به سوئد آمده بودند. تعداد کمی بازرگان هم در میان ایرانیان مقیم سوئد در این سال‌ها بودند. تعداد مهاجران ایرانی به سوئد در سال‌های پس از انقلاب 1357 افزایشی بنیادی یافت. در سال ۱۹۹۰، حدود ۴۰ هزار نفر زاده‌ی ایران مقیم سوئد بودند و در سال ۱۹۹۸ این رقم به ۵۰ هزار نفر رسید.

گروه نخست مهاجرانی که در طی سالهای پس از انقلاب تا ۱۹۹۰ به سوئد مهاجرت کردند، از اعضای احزاب سیاسی اپوزیسیون و همچنین اقلیت‌های قو‌می‌ و مذهبی بودند. گروه دیگر روشنفکران و متخصصان جوان و یا مردمانی بودند که با فرهنگ مذهبی حاکم بر زندگی روزمره در جامعه همخوان نبودند و یا مشکلات ناشی از جنگ ایران و عراق آنان را به مهاجرت مجبور کرده بود. طی سال‌های اخیر (بعد از ۲۰۰۹ ) شاهد مهاجرت گروه‌های جدیدی از ایرانیان هستیم که برای تحصیل در دوره‌های کارشناسی ارشد و دکترا در دانشگاه‌ها به سوئد مهاجرت کرده‌اند. در نتیجه، گروه ‌مهاجران ایرانی در سوئد از نظر قومی، مذهبی و سیاسی و حتی طبقاتی بسیار گونه‌گون هستند.

طبق آمار منتشر شده توسط اداره‌ی آمار سوئد در سال ۲۰۱۹، جمعیت گروه ‌مهاجران ‌ایرانی‌تبار ۱۱۶ هزار نفر است. در میان آن‌ها، ۷۷ هزار نفر «‌مهاجران نسل اول» یا متولد ایران‌اند، ۱۸ هزار نفر به «نسل دوم» (متولد در سوئد با پدر و مادرایرانی) تعلق دارند و ۲۱ هزار نفر فرزندان ازدواج ایرانیان با سوئدی‌ها هستند. گروه ‌مهاجران ‌ایرانی‌تبار، نهمین گروه مهاجر در سوئد به لحاظ تعداد است.

برای آشنایی با سرمایه‌ی فرهنگی ایرانیان مقیم سوئد به آمار جدول شماره ۱ در زیر نگاه کنید، که برگرفته از اطلاعات اداره‌ی آمار سوئد در سال ۲۰۱۸ است. در میان بزرگ‌سالان (۲۵-۶۴ ساله)، متولد در ایران حدود ۵۳ درصد تحصیلات دانشگاهی دارند که به طور قابل‌توجهی بالاتر از میزان تحصیلات دانشگاهی در کل جمعیت (۴۴ درصد) است.

جدول شماره ۱. سطح تحصیلات مهاجران ایرانی در مقاطع مختلف، در سوئد (درصد)

نا روشندانشگاهی > سه سالدانشگاهی < سه سالمتوسطهابتداییشرح
02816479متولد سوئد
829163520متولد در خارج از سوئد
236173710متولد در ایران

با این حال، همانطور که در بالا ذکر شد، علی‌رغم موقعیت نسبتا بالای تحصیلی، دستاورد این سرمایه‌گذاری آموزشی (درست مانند سایر مهاجران) کم‌تر از مردمان متولد در سوئد است. برای مثال یک پژوهش نشان ‌می‌دهد که مردان متولد در ایران، علی‌رغم داشتن مدرک تحصیلی بالاتر، در مقایسه با مردان متولد سوئد، شانس کمتری برای یافتن مشاغلی دارند که مدارک تحصیلی دانشگاهی ‌می‌طلبد و بدتر از آن، شانس آن‌ها برای ورود به بازار کار کم‌تر از سوئدی‌ها است.[12]

در یک پروژه‌ی تحقیقی پیرامون «‌مهاجران در میان نخبگان»، ما حضور این گروه در میان صاحبان درآمد‌های بالا (سرمایه‌های اقتصادی)، دانشگاهیان (سرمایه‌های فرهنگی) و تصمیم‌گیری‌های سیاسی در سطوح مختلف (سرمایه‌ی سیاسی) را بررسی کردیم.[13] برای این کار، از داده‌های ثبت‌شده در مورد همه‌ی افراد ساکن در سوئد در ادارات مختلف مسئول (که در اداره‌ی آمار یک جا جمع‌آوری می‌شود) استفاده کردیم. برای گروه نخبگان اقتصادی، اطلاعات درباره‌ی تمام افرادی را که دارای ۲ درصد بالاترین درآمد‌های کشور بودند، برای نخبگان علمی، همه‌ی افرادی را که درجه دکترا دارند و در دانشگاه‌ها به کار مشغول‌اند و برای نخبگان سیاسی همه‌ی افرادی را که از سطح شورای شهر، استان یا پارلمان کشور انتخاب شده بودند، استخراج کردیم. جدولی که در زیر ‌می‌آید، درصد حضور گروه‌های مختلف مهاجر را در میان این سه دسته از نخبگان (در مقایسه با سوئدی‌ها) نشان ‌می‌دهد.

جدول شماره ۲. درصد حضور گروه‌های مختلف ‌مهاجران در میان سه گروه از نخبگان سیاسی، اقتصادی و آکادمیک

نسبت حضور در میان کل جمعیتسیاسیاقتصادیدانشگاهیتبار
79،390،389،780،4سوئدی
11،65،57،513،3آمریکای شمالی و اروپا
2،61،51،60،8در میان گروه بالا، فنلاندی‌ها
9،13،42،76،2آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی
0،60،50،61،4در میان گروه بالا، ایرانی‌ها

حضور کم‌تر ‌مهاجران (به ویژه در میان مردمان از آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی) در مقایسه با سوئدی‌ها به این دلیل است که سوئدی‌ها در طول تاریخ در مقام و جایگاه‌های قدرت بوده‌اند. برای مثال سرمایه‌ی اقتصادی میان آن‌ها نسل‌اندرنسل منتقل شده است. ما وقتی به محل کار این دو درصد ثروتمندترین‌ها نگاه کردیم، دیدیم که آن‌هایی که منبع درآمدشان مشاغل بخش خصوصی است، آن‌هایی که والدین ثروتمند یا دارای موقعیت اجتماعی بالاتر دارند و آن‌هایی که خواهر و برادرشان در میان این گروه ثروتمندها هستند، خودشان هم شانس زیادتری از بقیه برای حضور در این گروه پیدا کرده‌اند. مهم تر از این، آن‌هایی که درآمد از سرمایه (capital income، که معمولا از طریق ارث منتقل ‌می‌شود) دارند، شانس‌شان برای حضور در میان دو درصد پولدارترین‌ها فوق‌العاده افزایش ‌می‌یابد.

نکته‌ی دیگر هم آن که افراد دارای تبار خارجی، علی‌رغم دارا بودن مدارک و شایستگی‌های رسمی‌و متعارف، نمی‌توانند همان موقعیتی را به دست آورند که افراد غیر مهاجر مشابه آنان کسب ‌می‌کنند. برای مثال ما در میان دانشگاهیان، وقتی که تما‌می ‌سازه‌ها و عوامل شایسته‌سالاری را کنترل کردیم، تفاوت قابل‌توجه‌ای (۲۰ تا ۳۰ درصد) بین درآمد دانشگاهیان متولد اروپای شرقی، آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین از یک سو و سوئدی‌ها از سوی دیگر یافتیم. این تفاوت، نشان می‌داد که علی‌رغم شایستگی و مهارت‌های یکسان، مهاجرتبار‌های از جنوب جهان نمی‌توانند همان موقعیت‌هایی را کسب کنند که همتایان آن‌ها از کشورهای شمال (ثروتمند دنیا) به دست ‌می‌آورند.[14]

ادامه‌ی وارسی این داده‌ها به ما نشان داد که دو گروه از ‌مهاجران – به لحاظ تعداد – بیش از بقیه در میان این نخبگان حضور دارند: در وهله‌ی اول، فنلاندی‌ها و سپس ایرانی‌تبار‌ها. نگاه دقیق‌تر به جدول شماره ۲ البته نشان می‌دهد که علی‌رغم آن که فنلاندی‌ها به لحاظ تعداد بیشتر هستند، لکن سهم آن‌ها در این سه گروه، به نسبت سهم آنان در کل جمعیت، کمتر است. حال آن که، سهم ایرانی‌تبارها در میان این سه گروه، یا نزدیک به و یا بیشتر از سهم آنان در تمام جمعیت کشور سوئد است.

حضور رتبه‌ی نخست فنلاندی‌ها در میان افراد بلندپایه‌ی حوزه‌های اقتصاد، سیاست و آکادمیک (در مقایسه با سایر مهاجران) رویدادی غیر منتظره نیست. فنلاند و سوئد، به عنوان دو کشور همسایه درشمال اروپا، دارای سابقه‌ای طولانی و مشترک هستند و تاریخچه‌ی مشترک و طولانی دارند. تا سال ۱۸۰۹ فنلاند بخشی از سوئد بود و زبان سوئدی هنوز هم یکی از دو زبان ملی فنلاند است. زیرساخت‌های مهم اجتماعی مانند رسانه‌های جمعی، سیستم آموزش و پرورش و نهادهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به طور همزمان با هر دو زبان کار ‌می‌کنند. فاصله‌ی جغرافیایی بین دو کشور بسیار کوتاه است و مردمان هر دو کشور، اطلاعات دقیقی در مورد همدیگر دارند. براساس توافق‌نامه میان کشور‌های اسکاندیناوی در سال ۱۹۵۴ در مورد گردش آزاد نیروی کار، شهروندان دو کشور بی‌هیچ مانعی به بازار کار همدیگر دسترسی کامل دارند. با جمعیتی در حدود ۴۰۸ هزار نفر فنلاندی تبار (۱۴۸ هزار «نسل اول»، ۶۲ هزار «نسل دوم» و ۱۹۸ هزار فرزندان ازدواج‌های مختلط)، این گروه، بزرگ‌ترین گروه ‌مهاجران در سوئد بر اساس آمار سال ۲۰۱۸ بود . توجه کنید که وقتی حدود نیمی‌از این گروه، یكی از والدین‌شان متولد فنلاند است، نشان ‌می‌دهد که ازدواج میان فنلاندی‌ها و سوئدی‌ها چقدر گسترده است.

اما قصه در مورد ‌ایرانی‌تبار‌ها، چیز دیگری است. حضور آنان در سوئد تنها به سال‌های دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی به بعد بر می‌گردد. آن‌ها قبل از مهاجرت، با زبان سوئدی و فرهنگ این کشور آشنایی نداشتند. به‌علاوه، گرچه پذیرش و مقبولیت اجتماعی مهاجران از کشورهای اسکاندیناوی (از جمله فنلاند) در سوئد بسیار بالا است. در مقابل، مهاجرانی که از کشورهای «خاورمیانه» ازجمله ایران ‌می‌آیند محبوبیت و مقبولیت عام ندارند، به‌عکس به لحاظ محبوبیت و شهرت، در انتهای جدول ‌مهاجران قرار دارند (در این مورد بیشتر در زیر توضیح ‌می‌دهم).

چگونه ‌می‌توان موفقیت مهاجران ایرانی در سوئد را توضیح داد؟

قبل از هر چیز تأکید جدی دارم که این دستاورد‌ها، به هیچ روی با «ژن خوب» یا «فرهنگ والای» ایرانیان ارتباطی ندارد و اساسا چنین مدعیاتی از سوی علوم اجتمایی قابل پذیرش نیست و برعکس ساده‌لوحی و یا تمایلات نژادپرستانه‌ی مدعیان را آشکار ‌می‌کند.

‌مهاجران ایرانی در سوئد، اصلاً و ابداً بازنمایی و معرف جامعه ایران در تمامیت آن نیستند. اکثریت غریب به اتفاق آن‌ها، از مردمان طبقه‌ی متوسط، تحصیل‌کرده، با سابقه‌ی شهرنشینی در شهر‌های بزرگ ایران با فرهنگی سکولار هستند. برای آن که موضوع روشن‌تر بشود، توجه کنید که در سال‌های دهه‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ میلادی تعداد کثیری از مردمان مناطق روستایی ترکیه برای مشاغل کارگری (که در آن دوره در سوئد لازم بود) از سوی شرکت‌های سوئدی استخدام شدند و به این کشور آمدند و ماندگار شدند. این گروه از مهاجران از ترکیه هم بازنما و معرف جامعه‌ی ترکیه در تمامیت آن نیستند. لذا اشتباه محض است که این دو گروه در سوئد را با هم مقایسه کنیم و به «فرهنگ والای» اولی دسته گل بدهیم. به دلایل گوناگون، ‌مهاجران ایرانی در سوئد از طبقه‌ی اجتماعی دیگری در مقایسه با ‌مهاجران از ترکیه هستند. در جامعه شناسی مهاجرت، به گروهی که برای مثال تحصیلات بالاتری از میانگین مردم کشور خود و در کشور میزبان دارند، «دستچین شده‌ی بیش از حد معمول» (Hyper-selected) ‌می‌گویند.[15]

برای ایرانیان بر خاسته از طبقه‌ی متوسط ​​که پس از انقلاب ۱۳۵۷ کشور خود را ترک کردند، تحصیلات اصلی‌ترین وسیله‌ی دستیابی به صعود اجتماعی و پیشرفت اقتصادی بود. این تأکید بر آموزش عالی به‌عنوان ابزار اصلی پیشرفت، میراثی از سال‌های دهه‌ی ۱۹۶۰ و در دوره‌ی مدرنیزه کردن ایران با احتیاج جدی به کادر متخصص بود، که در سال‌های بعد هم ادامه یافت. ایرانیان مهاجر این چارچوب اندیشگی را با خود به سوئد هم آوردند و برای ادامه‌ی تحصیل خودشان و اگر مقدور نمی‌شد برای فرزندانشان به‌جد تلاش ‌می‌کردند. یکی از برجسته‌ترین جنبه‌های این «ویژگی فرهنگی»، تعریف رایج طبقه‌ی متوسط ​​ایرانی از «موفقیت» است: تو باید یک مدرک از دانشگاه و در درجه‌ی نخست در رشته‌های پزشکی و مهندسی، یا لااقل حقوق و اقتصاد داشته باشی. مهاجران ایرانی با این تعریف از «انسان موفق»، با تمام قوا برای ورود فرزندان خود به تحصیلات عالی در رشته‌های ذکر شده در بالا، تلاش کردند. بچه‌ها با انتظارات مشخصی از مسیر آموزشی خود بزرگ ‌می‌شوند ومادر و پدر‌ها هم قاطعانه و مصرانه در این مسیر از آن‌ها حمایت ‌می‌کنند. تحقیقات نشان ‌می‌دهد که کودکان در این گروه‌ها، حتا اگر پدر و مادر خودشان هم تحصیلات عالی نداشته باشند، اما زیر فشار گروهی به تحصیل دانشگاهی ‌می‌پردازند و به این لحاظ از بچه‌های نظیر خود در میان بومی‌ها هم تحصیل کرده‌تر ‌می‌شوند.[16] شایان یادآوری است که اکثریت بزرگی از افراد ‌ایرانی‌تبار در میان گروه‌های نخبگان مورد مطالعه‌ی ما، آن‌هایی هستند که در نوجوانی و کودکی به سوئد آمده‌اند و یا که در سوئد متولد شده‌اند، لذا به زبان سوئدی و فرهنگ عمو‌می‌این کشور تسلط کامل داشته‌اند.

در مورد ایرانی‌تبار‌ها در گروه صاحبان درآمد‌های بالا، جالب است که توجه دهیم که تمایل به تحصیلات دانشگاهی در میان این گروه هم مشهود است. اگر حدود ۶۵ درصد سوئدی‌ها در این گروه دارای تحصیلات دانشگاهی هستند، این رقم برای ‌ایرانی‌تبار‌ها ۸۸ درصد است. بخشی از آنان در مصاحبه با افراد گروه تحقیقی ما ابراز داشته‌اند که در دوره‌ی تحصیل دانشگاهی، یا در اجرای پایان‌نامه‌ی فوق لیسانس به یک پروژه‌ی موفق اقتصادی رسیده‌اند و یا بعد از این دوره و در جریان تحقیقات دوره‌ی دکترا و پس از آن، با دستیابی به فروارده‌هایی استثنایی و قابل‌عرضه به بازار توانسته‌اند شرکت تجاری به وجود آورند. بخشی از آنان، از پیشینه‌ی کار اقتصادی (به طور عمده تجاری) در خانواده‌ی بزرگ‌شان به‌مثابه تجربه و اشتیاق به این امر یاد کرده‌اند.

در مورد آن‌هایی که به عرصه‌ی کار آکادمیک وارد شده‌اند، سرمایه‌ی فرهنگی که در بالا بدان اشاره شد، نقش جدی داشته است. حضور چشمگیر ایرانی‌تبارها در عرصه‌ی سیاسی سوئد هم علاوه بر میزان بالای تحصیلات دانشگاهی در میان افراد این گروه، به وجود «سرمایه‌ی سیاسی» در خانواده‌های آن‌ها هم مربوط است. بخش بزرگی از ایرانی‌تبار‌های فعال در سیاست سوئد، فرزندان خانواده‌هایی بوده‌اند که سابقه‌ی عضویت و فعالیت در احزاب سیاسی اپوزیسیون ایران را دارند. برای كودكانی كه در چنین محیط خانوادگی بزرگ شده‌اند، درگیری با امر سیاست و فعالیت در این عرصه‌ها امری كاملاً آشنا بوده است.

نکته‌ی دیگر، دسترسی افراد «موفق ‌ایرانی‌تبار» به شبکه‌ها و روابط اجتماعی گسترده با امکانات و منابع بسیار غنی است. در جامعه‌شناسی متعارف منابع قابل‌دسترس برای یک فرد از طریق روابط اجتماعی‌اش – مثل شبکه روابط گسترده‌ی فامیلی، دوستان و آشنایان -«سرمایه‌ی اجتماعی» نام گرفته است. این منابع که جمع سرمایه‌های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تمام افراد گروه است، از سوی تک‌تک افراد گروه قابل دسترسی است. هر قدر این منابع (امکانات اقتصادی و فرهنگی) در شبکه‌های اجتماعی یک فرد، بیشتر باشد، فرد از «سرمایه‌ی اجتماعی» غنی‌تر و بیشتری برخودار است.[17] ملیسا کلی ( Mellisa Kelly) نوشته است که در حدود ۱۳۰ انجمن اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایرانیان در سوئد توسط نسل اول ‌مهاجران به وجود آمد که تقریباً یک دهه پس از ورود اولین گروه‌های مهاجر شکوفا شدند.[18] این انجمن‌ها به آموزش زبان فارسی، برگزاری جشنواره‌های ملی ایران و سایر فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی مشغول بودند. با به عرصه رسیدن نسل دوم، این فعالیت‌ها رشدی کیفی کرد. برای مثال، جشن چهارشنبه سوری که در ابتدا در منطقه‌ای در خارج از شهر استکهلم و فقط با حضور ایرانی‌تبار‌ها برگزار ‌می‌شد، با سازمان‌دهی و امکانات نسل دوم به مرکز شهر استکهلم منتقل شد، هزاران سوئدی هم از آن بازدید می‌کنند و از تلویزیون سراسری کشور و کانال‌های بین‌المللی هم پخش ‌می‌شود. ملیسا کلی در عین حال یادآوری ‌می‌کند که اگرچه، اعضای جامعه‌ی ایرانی از نظر قومیت (به‌عنوان مثال کردها، فارس‌ها و آذری‌ها)، مذهب (به‌عنوان مثال مسلمان‌ها، مسیحیان و بهائی‌ها) و وابستگی سیاسی (به‌عنوان مثال چپ‌ها و مذهبی‌ها) بسیار متفاوت هستند. با این حال، نزدیکی، احساسات وتاریخ مشترک، همبستگی بین اعضای هر گروه خاص در هر یک از این زیر گروه‌ها را تشدید ‌می‌کند. در نتیجه اگر همه‌ی آن‌ها با هم نیستند، لکن هر گروه برای خودش روابط معین و «سرمایه‌ی اجتماعی» ویژه‌ی خود را ایجاد کرده است که به افراد گروه، به اشکال گوناگون مدد می‌رساند. معاضدت این سرمایه‌های اجتماعی در موفقیت گروه‌های مورد مطالعه‌ی ما نیز مؤثر بوده و تصریح شده است.

در زمینه‌ی سرمایه‌ی اجتماعی باید از روابط اجتماعی فراملی (transnational) ایرانیان هم یاد کرد. این بدان معنا است که تنها رابطه‌هایی که این ‌مهاجران با دیگران در داخل سوئد داشتند، سرمایه‌ی اجتماعی آن‌ها نبود. روابطی که با افراد دیگر در ایران و یا کشور‌های دیگر (مثلاً آلمان یا ایالات متحده) دارند هم بخش دیگری از سرمایه‌ی اجتماعی آن‌ها است. برای نمونه دانشگاهیان ایرانی‌تبار که در دانشگاه‌های سوئد سمت‌های ارشد دارند و به دنبال استخدام دانشجوی سخت‌کوش و با سواد برای یک پروژه‌ی تحقیقی هستند، ‌می‌توانند از روابط‌شان با دانشگاه‌های ایران یا آشنایی با جوانان ایرانی که در سال‌های اخیر برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به سوئد آمده‌اند استفاده کنند و داوطلبان مطلوب را به مصاحبه‌ی کاری دعوت کنند. این پژوهشگران، ‌می‌دانند که به فارغ‌التحصیل‌های کدام دانشگاه‌ها ‌می‌توان اعتماد بیشتری داشت. در عین حال بر این امر هم اشراف دارند که در میان داوطلبان جوان این دانشگاه‌ها، فارغ‌التحصیل‌های فراوان واجد شرایطی وجود دارد که در مقایسه با دانشجویان بو‌می ‌سوئدی، پرکارتر، سربه‌زیرتر و کم‌زحمت‌ترند و با حقوق کم‌تر هم آماده به کار هستند. آن‌ها ممکن است که این اطلاعات را به همکاران غیر ایرانی خود در رشته‌های  فنی، مهندسی یا پزشکی و پیراپزشکی هم بدهند. سرمایه‌ی اجتماعی حاصل از روابط اجتماعی فراملی (transnational) ‌می‌تواند در عرصه‌ی اقتصادی هم کاربرد داشته باشد، چه در رابطه با سرزمین زادگاه و چه کشور سوم.

از یاد نبریم که گروه‌های مهاجری که سرمایه‌ی فرهنگی بیشتر، تجربه‌ی کار فراوان‌تر با سازمان‌های سیاسی و اجتماعی و وقت و امکانات مناسب تری برای سازمان‌گری را دارند، بی‌تردید در ایجاد شبکه‌های اجتماعی با سرمایه‌های فراوان‌تر موفق‌تراند. خود این موفقیت و در نتیجهی آن، دستیابی اعضای گروه به سرمایه‌ی اجتماعی بیشتر، پیشرفت آن‌ها را در مقایسه با آن‌هایی که از این تجارب و امکانات بهره‌ای نداشته‌اند شتاب بیشتری ‌می‌بخشد. این خاصیت سرمایه‌ی اجتماعی را نقش شتاب‌دهنده‌ی آن در سازوکار «بازتولید بیش‌تر سلسله‌مراتب» یک جامعه می‌نامند.

آنچه تا به حال مورد بحث بود، امکانات گروه مهاجر ایرانی‌تبار بود. در ادامه به شرایط مساعد در جامعه‌ی میزبان (سوئد) هم در توضیح این دستاورد‌ها ‌می‌پردازیم. به بیان دیگر اگر تاکنون از عوامل موجود در بخش عرضه (supply) گفتیم، باید به مسائل حاضر در بخش تقاضا (demand) هم اشاره کنیم.

منابع فردی مهاجران با عوامل مثبت یا منفی در جامعه میزبان (محل اقامت تازه) ارتباط برقرار ‌می‌کنند و تحت تأثیر آنها قرار ‌می‌گیرند. شرایط کم‌و‌بیش مساعد در این متن و زمینه‌ی جدید ‌می‌تواند نتایج مختلفی ایجاد کند. آن کسانی به موفقیت دست ‌می‌یابند که در زمان مناسب، و در شرایط مطلوب به کشور میزبان رسیده باشند. دو مثال مشخص در مورد افراد ایرانی‌تبار در سوئد موضوع را روشن تر ‌می‌کند.

اول، فضای سیاسی سوئد در سال‌های اخیر ضرورت حضور نامزدهای مهاجر را در انتخابات کشور می‌طلبد، چرا که با وجود نسبت قابل‌توجه آنان در میان جمعیت، نمایندگان بسیار محدودی در مرکز تصمیم‌گیری سیاسی کشور داشتند. نتیجه‌ی یک تحقیق می‌تواند این امر را به‌خوبی نشان دهد. سهم نمایندگان از تبار ‌مهاجران در میان شورای منتخب شهرها بین سال‌های ۱۹۹۱ و ۲۰۱۰ از حدود ۴ در صد به نزدیک ۸ درصد رسید.[19] در این شرایط، افراد ‌ایرانی‌تبار که سرمایه‌ی فرهنگی و سیاسی لازم را برای پاسخ به این نیاز داشتند، توانستند منبع مناسبی برای ارائه‌ی نامزدهای مناسب باشند.

دوم، برای ‌ایرانی‌تبار‌هایی که در زمینه‌ی اقتصادی موفق شدند، خصوصی‌سازی خدمات رفاهی دولتی (مانند درمانگاه‌ها، داروخانه‌ها، مراقبت از سالمندان، مهدکودک‌ها و مدارس) که از دهه‌ی ۱۹۹۰ در سوئد آغاز شد، شرایط بسیار مناسبی را مهیا ساخت و بازارهای بالقوه جدیدی را برای انباشت پول فراهم کرد. کسانی که در این بازارهای جدید موفق شدند، تحصیلات مناسب و تجربه‌ی کاری شایسته در این بخش‌ها را داشتند (پزشک، یا پرستار، معلم یا مربی مهدکودک). یک مزیت دیگر هم بر همکاران سوئدی‌شان با همان شایستگی‌ها داشتند. این که سابقه، مهارت کار و دانش لازم برای اداره‌ی یک شرکت خصوصی در این بخش‌ها را هم از زادگاه خود به همراه داشتند، در حالی که کادرهای سوئدی مشغول به کار در این بخش‌ها تنها به کار در یک سازمان دولتی آشنا بودند. این مهارت‌های وارد بودن به فوت‌وفن بخش خصوصی در عرصه درمان یا آموزش در این زمان مناسب، که چنین مهارت‌هایی را ‌می‌طلبید، آمیزه‌ی موفقی برای کسب ثروت و درآمد فراوان را فراهم آورد. این‌جا است که می‌گویند کافی نیست که مهارت و دانش فراوان داشته باشی تا رشد کنی، ضرروی است که آدم مناسب، در زمان و مکان مناسب هم باشی.

نکته‌ی دیگری را هم باید اضافه کنیم که بخش‌های جاافتاده‌ی اقتصاد سوئد (مثل بانکداری و صنایع اتومبیل)، عرصه‌ی کار تازه‌واردان (مهاجران) نیست. آن‌ها به شاخه‌هایی وارد ‌می‌شوند که تازه است و هنوز جایی برای تازه‌کارها دارد. برای مثال دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی اوج رونق فناوری اطلاعاتی (Information Technology) و دادوستد و بازرگانی در این عرصه در سوئد بودکه میدان جدید و زمینه‌ای بود برای تازه‌واردان در زمینه‌ی اقتصادی. هنوز شرکت‌های سوئدی با مالکان سوئدی در این بازار مستقر نشده بودند. در این عرصه‌ها است که تازه‌واردان ‌می‌توانند شرکت‌های موفق را در بازارهای هنوز بهره‌برداری نشده، ایجاد کنند. تعداد زیادی از شرکت‌های تجاری و تولیدی در این دوره توسط ‌ایرانی‌تبار‌ها در عرصه‌ی امور رایانه‌ای، دایر شد و رونق گرفت.

جمع‌بندی کنیم: منابع و مهارت‌های فردی مهاجران تنها تا حد معینی، پیشرفت و دستاورد‌های آنان را توضیح ‌می‌دهد. بخش دیگر، حاصل زمینه‌های اجتماعی – تاریخی مناسب یا نامناسب در کشور میزبان است.

میزان محبوبیت و پذیرش مهاجران در جامعه‌ی میزبان

غَسان حق (Ghassan Hage) مردم‌شناس لبنانی‌تبار استرالیایی ‌می‌نویسد که معیار اصلی تعلق به جامعه‌ی اکثریت قدرتمند در کشور‌های شمال جهان، اکنون پایگاه طبقاتی افراد است و نه ریشه‌های قو‌می ‌یا نژادی‌شان. بنا بر استدلال او، به دلیل صعود اجتماعی برخی از گروه‌های مهاجر از کشور‌های جنوب (به‌عنوان مثال مهاجران چینی‌تبار در استرالیا)، که به عضویت طبقات متوسط ​​و بالا درآمده‌اند، ما شاهد اصلی شدن معیار «طبقه» برای پذیرش افراد هستیم. چیره ‌شدن کثرت‌گرایی فرهنگی (cultural pluralism ) در میان طبقات بالای کشور‌های غربی بدان معنی است که قومیت و نژاد دیگر معیار اصلی برای تعلق داشتن به «مای متمدن» نیست. سیاه پوستان، آسیایی‌ها و سایر جهان سومی‌هایی که وارد طبقات متوسط ​​و بالا شده‌اند، اکنون مزیت پذیرفته‌شدن از سوی سفیدان اکثریت و عضویت در کلوب انحصاری آ‌ن‌ها را یافته‌اند. حال آن که افراد متعلق به طبقه‌ی کارگر در این کشورها (چه سفیدپوستان و چه رنگین‌پوستان) از چنین امتیازی برخوردار نیستند و از عضویت در این «تمدن جدید چند فرهنگی» محروم شده‌اند.

برای سنجش صحت تئوری غسان حق، فکر کردیم که نگاه جامعه‌ی اکثریت به مهاجران ‌ایرانی‌تبار در سوئد، (که اکثراً به طبقات متوسط و بالای جامعه تعلق یافته‌اند) ‌می‌تواند جالب باشد: هیچ یک از داده‌های پژوهش‌های در این زمینه در سوئد از چنین نظریه‌ای حمایت نمی‌کند.

در یکی از اولین نظرسنجی‌ها در این زمینه در سال ۱۹۹۷، انگلیسی‌ها و فنلاندی‌ها محبوب‌ترین گروه‌های مهاجر از سوی سوئدی‌ها معرفی ‌می‌شوند.[20] ایرانی‌ها، ترک‌ها و اتیوپیایی‌ها در مقابل در ته جدول محبوبیت قرار می‌گیرند. کمی ‌بعدتر در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۳ در پاسخ به سؤالاتی مشابه، مهاجران از ایران همراه با سومالی‌ها در پایین‌ترین جایگاه در سلسله‌مراتب پذیرش و محبوبیت مهاجران قرار دارند.[21] در یک پژوهش دیگر که مشابه همین سؤالات از جوانان ۱۵ ساله‌ی سوئدی شده، پاسخ دهندگان باید ۱۲ گروه از مهاجران را طبقه‌بندی کنند. نتیجه‌ی این پژوهش نشان ‌می‌دهد که مهاجران از ایالات متحده‌ی آمریکا، فنلاند، و آلمان محبوب‌ترین‌ها بودند. در آن سو، منفی‌ترین نظرات و پایین‌ترین درجه‌ی پذیرش از آنِ گروه‌های مهاجر از ایران، ترکیه و سومالی بود.[22] یافته‌های ما نیز، نتایج این مطالعات را تأیید ‌می‌کرد.

جمع‌بندی ما این بود که علی‌رغم دستاورد‌های «موفقیت‌آمیز» مهاجران غیراروپایی، آن‌ها (به ویژه سیاه پوستان و مسلمانان) هنوز در برابر نژادپرستی و تبعیض به شدت آسیب‌پذیر هستند. موفقیت و صعود اجتماعی آن‌ها تضمینی برای پذیرش‌شان از سوی جامعه‌ی اکثریت نیست. چنین پذیرش و مقبولیتی بیش از آن که به شرایط و موقعیت اقتصادی و اجتماعی گروه موردنظر مربوط باشد، به اعتقادات مردم جامعه‌ی اکثریت ارتباط دارد. این «موفقیت»‌ها ممکن است به کاهش احساس «غریبه بودن» خود ‌مهاجران کمک کرده باشند اما وضعیت گروه را در چشم جامعه‌ی اکثریت به‌طور کلی تغییر نداده‌اند، اعضای آن‌ها همچنان به‌عنوان «غیرخودی‌ها» و «بیگانگان» تلقی ‌می‌شوند. این سرنوشت یهودی‌های اروپایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، و هندی‌تبار‌های ساکن اوگاندا در اوایل دهه‌ی 1970 بود و نیز افراد چینی‌تبار در اندونزی و مالزی امروز است. همگرایی و پذیرش این گروه‌ها تابع موقعیت طبقاتی آن‌ها نیست. باید نگاه جامعه‌ی اکثریت نسبت به آن‌ها عوض شود تا آنان به‌مثابه بخشی از «ما» پذیرفته شوند. این پدیده که در جامعه‌شناسی، داغ‌زدایی (Destigmatization) نامیده ‌می‌شود، روند پیچیده‌تری در مقایسه با صعود ساده‌ی اقتصادی یک گروه دارد.[23]

پایان سخن

در مورد تعداد مهاجران ایرانی در خارج از کشور، هیچ اتفاق نظری میان منابع مختلفی که این آمار را در ایران بررسی ‌می‌کنند، وجود ندارد . پژوهشکده‌ی سیاست‌گذاری دانشگاه صنعتی شریف، تعداد ‌مهاجران نسل اول ایرانی (متولد ایران) در سال ۱۳۹۹ را برابر با ۱.۹ میلیون نفر اعلام کرده است. [24]علی‌بمان اقبالی زارچ در «دیپلماسی ایرانی» می‌نویسد: بر اساس آمارهای سازمان‌ ملل، تعداد مهاجران ایرانی ۲،۷ میلیون نفر است.[25] این در حالی است که در سال ۱۳۹۵ حسن قشقاوی، معاون وقت امور ایرانیان خارج از کشور در وزارت امور خارجه درباره‌ی جمعیت ایرانیان خارج از کشور گفته بود: «ما فکر می‌کنیم بین ۴ تا ۵،۳ میلیون ایرانی در خارج از کشور حضور دارند».[26] این در حالی است که در سال‌های اخیر به‌کرات حتی از تا  هشت میلیون ایرانی مهاجر صحبت به میان آمده است.

مستقل از آن که کدام یک از این آمارها دقیق تر است، جمعیت بزرگی از ‌ایرانی‌تبار‌ها در کشور‌های مختلف جهان زندگی ‌می‌کنند. در تاریخ معاصر ایران هیچ گاه چنین جمع بزرگی از ایرانیان در مهاجرت نبوده‌اند. نکته‌ی مهم تر آن که اجتماعات ایرانیان (Iranian communities) در مهاجرت، از سرمایه‌ی اقتصادی و فرهنگی فراوان و پر قدرتی بهره‌مند‌اند. بخش قابل‌توجهی از آنان تحصیلات دانشگاهی و تجارب باارزش حرفه‌ای در عرصه‌های گوناگون مدیریت، فنی- مهندسی، پزشکی و درمان، علوم اجتماعی و انسانی و نیز فعالیت‌های هنری و روزنامه‌نگاری دارند. پژوهشگران دانشکده‌ی علوم اجتماعی در دانشگاه بین‌المللی امام خمینی در مقاله‌ای که اخیراً منتشر شده نوشته‌اند: در سال‌های بعد از انقلاب ما شاهد افزایش تعداد مهاجرت نخبگان بوده‌ایم، «بر اساس گزارش صندوق بین‌المللی پول، در سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷، ایران رتبه‌ی سوم و چهارم را در بین کشورهای مبدأ مهاجرت نیروی نخبه دارا بوده است و در سال ۱۳۸۸، ایران رتبه‌ی نخست را در بین ۹۱ کشور درحال‌توسعه یا توسعه‌نیافته‌ی جهان به خود اختصاص داده است»[27] بر اساس پیش‌بینی این پژوهش‌گران، «این روند همچنان و با شدت بیشتر ادامه پیدا می‌کند». چرایی این روند، آن گونه که این پژوهش تحلیل می‌کند، حاصل عوامل دافعه‌ی زیر در داخل کشور است. اول: عوامل کلان عینی شامل، عقب‌ماندگی عمو‌می‌کشور، نبود امنیت اجتماعی، وضع نامناسب اقتصادی در کشور، شکاف بخش‌های اقتصادی کشور، نبود فرصت‌های شغلی و بیکاری، عدم‌تعادل هزینه و درآمد متخصصان، بی‌ثباتی سیاسی، ایدئولوژیکی شدن ساختار جذب نیروی انسانی، سرمایه‌گذاری اندک و فقدان تسهیلات برای محققان، سطح علمی‌پایین دانشگاه‌ها و مدرسان. دوم: عوامل کلان ذهنیشامل، ضعف برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری، فضای نامناسب سیاسی، مالکیت دولتی، عدم‌تمایل به جلوگیری از این پدیده و فقدان سیاست‌های علمی‌و پژوهشی. سوم: عوامل خرد عینی مثل تبعیض در استخدام، ضعف شایسته‌سالاری و عدم پاسخ‌گویی به انتظارات شغلی و تحصیلی فرد، فشار عوامل فرهنگی و فکری. چهارم: عوامل خرد ذهنی مثل فشار عوامل فرهنگی و فکری، نارضایتی شغلی، چشم‌انداز نامطلوب آینده، احساس تبعیض اجتماعی، شرایط نامطلوب زندگی و کنکور ورودی دانشگاه‌ها و کمبود امکان ادامه‌ی تحصیل در سطوح بالاتر» (ص ۱۳۵).

اشراف و آگاهی به عمق گرایش‌های تبعیض‌آمیز نسبت به مهاجران از کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی، آشکار ‌می‌کند که سرمایه‌ها و دستاوردهای فراهم‌آمده در اجتماعات ایرانیان مهاجر حاصل چه تلاش پیگیرانه و سخت‌کوشانه‌ای بوده است. بسیاری از این مهاجران دو برابر مردمان بو‌می‌کار و فعالیت کرده‌اند تا به موقعیت در خور شایستگی‌هایشان برسند.

اکنون سؤال این است که آیا سرمایه‌های اندوخته شده توسط این گروه‌ها کدام بهره‌وری‌ها را دارد؟ در سطح انفرادی (Micro Level) این دستاورد‌ها در خدمت رفاه اجتماعی و اقتصادی فرد مهاجر، اعضای خانواده و نسل‌های بعدی او خواهد بود.

در سطح کلان، در درجه‌ی نخست جامعه‌ی میزبان از ثمرات این تلاش‌ها برای رشد بیشتر سود خواهد برد. نیروی کاری که برای به ثمر رسیدن‌اش خرجی نکرده‌اند، پس از یک دوره‌ی کوتاه آموزش و انطباق تخصصی وارد بازار کار ‌می‌شود، با توقع و مزد کم‌تری از شهروندان بو‌می ‌و با تلاشی بیشتر از آن‌ها کار ‌می‌کند. برای درک اثرات این مهاجرت‌ها بر کشور مبداء، کافی است که به طور مختصر اشاره کنیم که براساس گزارش صندوق بین‌المللی پول (IMF)، ایران در سال ۲۰۰۶ در بین ۹۰ کشور (توسعه‌یافته و در حال توسعه)، رتبه‌ی نخست را در فرار مغزها از آن خود کرد. همین گزارش نشان داده که سالانه حدود ۱۸۰ هزار متخصص ایران را ترک ‌می‌کنند. هزینه‌ی تقریبی تأثیر فرار مغزها بر اقتصاد ایران بر اساس محاسبات صندوق بین‌المللی پول، بیش از ۵۰ میلیارد دلار در هر سال تخمین زده شده است و ازجمله عواقب آن، بحران کلی اقتصاد و حذف استعدادها و نیروی انسانی با ارزش در بازار کار کشور شده است.[28]

این که در مقابل چه سهمی‌از سرمایه و دستاورد‌های اجتماعات ‌مهاجران نصیب کشور‌های زادگاه آنان بشود، تا حدود معینی به نوع برخورد حکومت‌های آن کشور‌ها ارتباط دارد. مین ژو (Min Zhou) همکار ما که زاده‌ی چین و استاد جامعه‌شناسی و مطالعات آسیایی- آمریکایی در دانشگاه کالیفرنیا است، نقل ‌می‌کرد که دولت چین هر ساله هزینه‌ی رفت‌وآمد و اقامت در اردو‌های تابستانی را برای فرزندان چینی مهاجر فراهم ‌می‌کند تا این کودکان و نوجوانان، هم زبان چینی را بیاموزند و هم احساس مثبتی به زادگاه والدین‌شان پیدا کنند. به اعتقاد وی این هزینه‌ها، در درازمدت بازده بسیار خوبی خواهد داشت، زیرا مسؤلان واقف‌اند که این‌ها در سال‌های آینده در موقعیت‌های خوب کشور‌های محل اقامت‌شان کار خواهند کرد و احساس همبستگی آنان با سرزمین پدر و مادری، ‌می‌تواند به چین کمک‌های فراوان بکند.

اﻣﯿﺮ دﺑﯿﺮی‌ﻣﻬﺮ درباره‌ی گونه‌های مختلف روﯾﮑﺮدﻫﺎی ﻣﻮﺟﻮد در جمهوری اسلا‌می‌ ﺑﻪ اﯾﺮاﻧﯿﺎن ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر به برخی رویکرد‌های مثبت اشاره ‌می‌کند. برای مثال از‌هاشمی‌رفسنجانی نقل می‌کند که گفته بود: «ما ﻣﯽ‌ﺗﻮاﻧﯿﻢ با ﻧﯿﺮوﯾﯽ از اﯾﺮانیان در ﺧﺎرج طوری رفتار کنیم که دل آن‌ها را به وطن‌شان مربوط کنیم، ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺸﺎن ﻓﺎرﺳﯽ ﯾﺎد ﺑﺪﻫﻨﺪ، رﻓﺖوآﻣﺪ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ و ﮐﺸﻮرﺷﺎن را ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﺗﺎ نسل‌های ﺑﻌﺪی آن‌ها ﺑﻪ‌ﮐﻠﯽ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ. از ﻟﺤﺎظ اقتصادی ﻫﻢ اﮔﺮ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ اﻻن ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮن اﯾﺮاﻧﯽ ﮐﻪ در ﺧﺎرج ﻫﺴﺘﻨﺪ رواﺑﻂ ﻣﻌﻘﻮﻟﯽ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻣﯽ‌ﺗﻮاﻧﯿﻢ ﻫﺮﺳﺎل ﻣﯿﻠﯿﺎردﻫﺎ دﻻری از ﭘﻮل آن‌ها را در ﺧﺪﻣﺖﮐﺸﻮر ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ و وارد ﭼﺮﺧﻪ‌ی اﻗﺘﺼﺎد ﮐﻨﯿﻢ.» (ص. ۴۵۴) و یا سید محمد خاتمی کارکنان سفارت‌های کشور را به «ﺣﻔﻆ ﺣﺮﻣﺖ و ﺣﻘﻮق ایرانیان مهاجر و تشویق آنان به ﺑﺮﻗﺮاری ارﺗﺒﺎط ﺳﺎزﻧﺪه ﺑﺎ ﻣﺎم ﻣﯿﻬﻦ» فرا خوانده بود (ص. ۴۵۵). اما در عین حال تاکید ‌می‌کند که: «روﯾﮑﺮد ﻣﺘﻘﺪم که از اﮐﺜﺮﯾﺖ ﻋﺪدی هم ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ روﯾﮑﺮد ﻣﻨﻔﯽ اﺳﺖ که آنان [ایرانیان مهاجر] را ﻓﺮاری، ﺿﺪ اﻧﻘﻼب، ﭘﻨﺎﻫﻨﺪه ﺑﻪ ﻏﺮب و اﻣﺮﯾﮑﺎ و…‌می‌داند»[29] (ص. ۴۵۳).

مستقل از آن که رویکرد حکومت‌ها با ‌مهاجران چه باشد، نقل و انتقال اندیشه و فناوری، هم چنین بده‌بستان‌های علمی، هنری و اجتماعی میان مهاجران و مردم کشور‌های زادگاه آنان پیش خواهد رفت و در تحول و تغییرات آن مملکت‌ها تأثیرات جدی بر جای خواهد گذاشت. این جابه‌جایی افکار و ایده‌ها، هم به صورت فردی پیش می‌رود (سفر‌های آنان به کشورشان و سفر افراد خانواده‌ی آنان به خارج از کشور)، و هم به صورت ارتباط میان سازمان‌های دانشگاهی، جشنواره‌‌های هنری، دادوستد‌های اقتصادی و خبررسانی‌های رسانه‌ای. امکان‌های فراوان و سریع ارتباطات در دنیای امروز، این بده‌بستان‌ها را بسیار ممکن‌تر از زمانی ساخته است که کارگران ایرانی در صد سال پیش در روسیه‌ی تزاری کار می‌کردند.

منبع این مطلب: نقد اقتصاد سیاسی

لینک مطلب در تریبون زمانه

پی‌نوشت‌ها

[1] Portes, Alejandro. 2010. Economic Sociology : A Systematic Inquiry. Princeton, N.J. ; Oxford: PrincetonUniversity Press.

[2] Hakimian, Hassan. «Wage labor and migration: Persian workers in southern Russia, 1880-1914.» International Journal of Middle East Studies 17.4 (1985): 443-462.

[3] Bengtsson, Erik. «The swedish sonderweg in question: democratization and inequality in comparative perspective, c. 1750–1920.» Past & Present 244.1 (2019): 123-161.

[4] در تعریف اگونیسم و انتاگونیسم نگاه کنید به بهتویی، چپ‌های «نجس» و مذهبی‌های «خرده‌بورژوا»

[5] جمشید بهنام (۱۳۹۶)، برلنی‌ها، نشر فرزان، تهران;

 Matin-Asgari, A. (2018). Both eastern and Western: an intellectual history of Iranian modernity. Cambridge University Press.

[6], دایره المعارف ایرانیکا https://www.iranicaonline.org/articles/diaspora#pt6

[8] Bozorgmehr, M. (1998). From Iranian studies to studies of Iranians in the United States. Iranian Studies, 31(1), 4-30.

[9] Vahabi, Nader. «The Origin of the Different Waves of Iranian Migration in France.» Journal of Cultural and Religious Studies 4 (2016): 2328-2177.

[11] G. Schröder, M. Schukar, and D. Adineh, “Die iranische Gemeinschaft in Deutschland,” in G. Schröder, M. Schucker, and D. Adineh, eds., Handbuch ethnischer Minderheiten in Deutscheland, Berlin, 1995

[12] Dahlstedt, Inge. 2011. «Occupational Match.» Journal of International Migration and Integration 12(3):349-67.

[13] سایر همکارانم در این پروژه‌ی تحقیقاتی، پروفسور اریک اولسن و دکتر هگه لویستاد هر دو از دانشگاه استکهلم بودند.

[14] Behtoui, Alireza, and Hege Høyer Leivestad. «The “stranger” among Swedish “homo academicus”.» Higher Education 77.2 (2019): 213-228.

[15] در تعریف «Hyper-selectivity» در مورد مهاجرین نگاه کنید به:

Lee, J. and Zhou, M. 2015. The Asian American achievement paradox. New York: Russell Sage Foundatio

[16] Nygård, Olav, and Alireza Behtoui. «Access to Social Capital and Educational Returns for Children of Immigrants: Evidence from Three Swedish Studies.» Nordic Journal of Migration Research 10.2 (2020).

[17] Behtoui, Alireza. 2016. «Beyond Social Ties: The Impact of Social Capital on Labour Market Outcomes for Young Swedish People.» Journal of Sociology 52(4):711-24.

[18] Kelly, Melissa. 2013. «Onward Migration: The Transnational Trajectories of Iranians Leaving Sweden.» Department of Social and Economic Geography.

[19] Dancygier, Rafaela M, Karl-Oskar Lindgren, Sven Oskarsson and Kåre Vernby. 2015. «Why Are Immigrants Underrepresented in Politics? Evidence from Sweden.» American Political Science Review 109(4):703-24.

[20] Lange, A. and Westin, C. 1997. Den mångtydiga toleransen. Stockholm: Centrum för invandringsforskning (CEIFO).

[21] Mella, O., Palm, I. and Bromark, K. 2011. Mångfaldsbarometern 2011. Uppsala: Uppsala University, Department of Sociology

[22] Jonsson, JO., Brolin Låftman, S., Rudolphi, F. and Waldén, PE. 2013. Integration, ethnic diversity and attitudes among secondary school students: Results from the study Yes – the Cils4eu project. Stockholm: Stockholm University, Swedish Institute for Social Research (SOFI).

[23] Lamont, Michèle. «Addressing recognition gaps: Destigmatization and the reduction of inequality.» American Sociological Review 83.3 (2018): 419-444.

[24] سالنامه مهاجرتی ایران, (۱۳۹۹), بهرام صلواتی, رصدخانه مهاجرت ایران

[27] نیکویه، شیروانی ناغانی، مسلم، درویشی سه تلانی و بیات. (2020). شناسایی و اولویت‌بندی عوامل چندزمینه‌ای مؤثر بر روند فرار مغزها (تحلیل و پیش‌نگری موج چهارم این پدیده در ایران: از 1390 تا افق 1404). مجلس و راهبرد، 27(104), 127-154.‎

[28] Zafar, Afnan, and Jussi Kantola. «Brain Drain in Finland; A real Threat or a myth and its impact on Finland’s R&D capabilities.» Zeszyty Naukowe Politechniki Poznańskiej. Organizacja i Zarządzanie (2019).

[29] اﻣﯿﺮ دﺑﯿﺮی ﻣﻬﺮ، اﯾﺮاﻧﯿﺎن ﺧﺎرج از ﮐﺸﻮر، ﺑﺮرﺳﯽ راﻫﺒﺮدی ﺟﺎﯾﮕاه و ﻧﻘﺶ ﻣﻬﺎﺟﺮان اﯾﺮاﻧﯽ در ﺗﻮﺳﻌﻪ‌ی ﻣﻠﯽ

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • pop

    به نظر من "غَسان حق" مردم شناس لبنانی تبار استرالیایی تا حدودی درست میگوید که "معیار اصلی تعلق به جامعه ی اکثریت قدرتمند، پایگاه طبقاتی افراد است و نه ریشه های قومی یا نژادی شان" اگر بیشتربخواهیم کشورهای انگلیسی زبان (استرالیا، آمریکا، بریتانیا، کانادا، نیوزلند) را در نظر بگیریم، نه تمام کشورهای شمال جهان را. از قضا کشور سوئد بدترین جای ممکن بین کشورهای شمال جهان برای سنجش صحت تئوری "غسان حق" است. اساساً من اعتقاد ندارم که تئوری های جامعه شناسی مثل تئوری ها ی ریاضی به صورت مطلق کاربرد داشته باشند. تئوری های جامعه شناسی نسبی هستند، مثلاً در این مورد البته ریشه های قومی یا نژادی نقش مهمی در سهم قدرت دارند، ولی شاید در بعضی کشورهای شمالی سهم بیشتری داشته باشند و در بعضی کمتر. سوئد یکی از آن کشورهائی است که نقش قومی و نژادی بسیار در آن برجسته است، چون اصلاً در سوئد قوم ها و نژادهای متفاوتی وجود نداشته است! به صورت تاریخی ، بیشتر مهاجران در سوئد از فنلاند میآمدند و این ترکیب قوم ها و نژادهای مختلف که امروز در سوئد وجود دارد چیزی در حدود 40 سال است که اتفاق افتاده و آن هم نه بخاطر مهاجرت بلکه بخش وسیعی از ترکیب قومی بدلیل ورود پناهندگان (که عمدتاً جنگی هستند) بوجود آمده. یعنی ترکیب قومی و نژادی در سوئد یک ترکیب بسیار مصنوئی و ساختگی است که اساساً هیچ پشتوانه تاریخی، فرهنگی، زبانی و اقتصادی ندارد؛ فقط یک نوع پشتوانه سیاسی دارد که به نظر میرسد یک عده سیاستمدار در یک دوره ای تصمیم گرفتند که سوئد کشوری با تریکبات قومی شود (بدون در نظر گرفتن ظرفیت فکری مردم و قدرت پذیرش سوئدیها در قبول اقوام مختلف)، و از پناهندگان برای رسیدن به هدف خودشان استفاده کردند. حالا چرا اینکار را کردند سوالی است که جوابش طولانی است. کوتاه بگویم؛ یک دلیلش این بوده که مثل بسیاری از کشورهای اروپای غربی، تاریخ مستعمراتی (به صورت طولانی و پویا) نداشته، برای همین از پناهنده بجای مهاجران استفاده کرده. یک دلیل دیگر هم جهانی شدن اقتصاد و ضرورت ترکیب اقوام در 40 سال گذشته است. از قضا سوئد از آن کشورهائی است که اصلاً نه علاقه ای به ترکیب اقوام داشته و نه احتیاجی، چون حدوداً 200 سال است که در هیچ جنگی نبوده.

  • صیانت جمعیتی؟

    چیزی بنام صیانت جمعیتی متوجه هستند منتقدان؟ تعادل سن ازدواج و تنهایی رو به گسترش در ایران و معضلات اجتماعی و روحی از تنهایی مردان مجرد در ایران بخصوص میان فرودستان؟ اجازه تابعیت به فرزندان ناشی ازدواج زنان و دختران ایرانی با با تباع خارجی خطر بزرگی است بزودی فاجعه می آفریند. از طرفی، این تابعیت به اتباع بخصوص افغانستان، به زیان ترکیب جمعیتی غیر پشتونها به خصوص فراسیز بانها و تاجیک و هزاره ها می انجامد سیل مهاجرت آنها به ایران و ازدواج و به نوعی قانونی شدن اقامت در ایران، موجب کاهش چند میلیونی غیر پشتونها در افغنستان و افزایش درصد جمعیتی پشتونها میشود. البته دشمنان مردم ایران و مردم افغنستان این را نادیده و نقدها حذف میکنند. فعلا مردم ایران رد آچمز دشمنان داخلی (ج.ا و انگلهای اقتصادی و مافییای) و دشمنان خارجی هستند. ایران کشور بی صاحب در دستان دزدان داخلی و در هجوم بیگانگان است.