● پرونده ویژه پنجاهمین سالگرد سیاهکل
«سیاهکل»: فریادی در دل سکوت!
نقی حمیدیان- هدف بلاواسطه چریکها از حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در ۱۹ بهمن ۴۹ نه برانگیختن تودهها یا جلب حمایت مستقیم بخشهائی از مردم، بلکه شکستن سکوت گورستانی تسلیم و رضایی بود که محمدرضا شاه با دیکتاتوری فردی خود حاکم کرده بود.
حمله مسلحانه به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در ۱۹ بهمن ۴۹، آغاز حرکتی سازمانیافته و طبق نقشه چریکهای فدائی خلق ایران بود که مبارزه مسلحانه را علیه دیکتاتوری شاه آغاز کردند.
نیم قرن از روزهایی میگذرد که ۹ چریک مسلح در جنگلهای گیلان، به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند و سلاحهای آن را با خود بردند. چنین رویدادهائی در ابعاد دیگر و در سالهای پیش، در آذربایجان و کردستان، رخ داده بودند. نزدیک به دو دهه از شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق گذشته بود. حزب توده ایران سرکوب شده بود. فعالیت سیاسی مسالمتآمیز مشهور به جبهه ملی دوم و سوم، در سالهای ۱۳۳۹ تا ۴۳ به شکست انجامیده بود. شورش و قیام ۱۵ خرداد ۴۲ با شرکت بخشهای وسیعی از مردم مذهبی به رهبری خمینی، در شهرهای تهران، قم، مشهد و ... به شدت سرکوب شده بود. با آغاز و گسترش اصلاحات ارضی، ساختار اقتصادیـاجتماعی اربابـرعیتی، تغییر کرد و در پی آن بخشی از سران ایل قشقائی در فارس دست به شورش مسلحانه زدند که بعد از چند ماه سرکوب شدند. در منطقه کردستان در اواسط دهه چهل، برادران معینی و ملاآواره، دست به سلاح بردند؛ آنها نیز سرکوب شدند بدون آن که در سایر نقاط کشور انعکاسی پیدا کند.
تمام رویدادهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی آزادیخواهانه، با شرکت شمار زیادی از تودههای مردم همراهی شده بودند. اما سیاهکل با تمام این رویدادها متفاوت بود. در کنار مرزهای ایران نبود که بتوان آن را نتیجه تحریکات آن سوی مرز معرفی کرد. در منطقهای صورت گرفت که طی دهها سال، هیچ عمل مسلحانهای علیه حکومت انجام نشده بود. آخرین مبارزات مسلحانه به پنجاه سال پیش از آن تاریخ برمیگردد که میرزاکوچک خان به اتفاق شماری از مبارزان انقلاب مشروطیت و همراهی توده کثیری از مردم به ویژه دهقانان، به جنگل زدند و پرچم مبارزه با استبداد و خودکامگی را برافراشتند. شمار زیادی از مبارزان نامدار انقلاب مشروطیت نیز به این جنبش پیوستند و جمهوری گیلان را برپا کردند. آوازه این جنبش و دیگر جنبشهای مشابه به تمام نقاط کشور رسیده بود ولی پس از کودتای ۲۹ اسفند ۱۲۹۹، تمام این جنبشها توسط رضاخان میرپنج، نابود شدند. از آن پس هیچ واقعه مسلحانهای در جنگلهای گیلان روی نداده بود.
با سرکوب جنبشهای سیاسی- اجتماعی ضد استبدادی در اوایل دهه چهل خورشیدی، تمام رقیبان و مخالفان سیاسی حکومت شاه از صحنه سیاست به حاشیه رانده شدند. زیر شعار «انقلاب سفید شاه و ملت»، تغییرات گستردهای در مناسبات اقتصادیـاجتماعی و فرهنگی کشور صورت گرفت، سازمان اداری و انتظامی کشور نوسازی شد، آموزش و پرورش گسترش یافت، مؤسسات عالی آموزشی در نقاط مختلف کشور ایجاد شد و بر تعداد دانشجویان سال به سال افزوده گشت. مدرنسازی شتابناک و «از بالا»ی شاه، تقریباً همه شئون اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور را در بر گرفته بود.
ثبات و لَختی زندگی سنتی در روستاها و شهرها برهم خورد، تغییرات و نوسازیها بر کمیت و کیفیت اقشار متوسط نوین شهری افزود و به همان نسبت تقاضاهای تازهای را برای برخورداری از آزادی بیان و قلم و فعالیتهای آزاد فرهنگی و احزاب سیاسی و ... شکل داد اما شاه به همه این تقاضاها با قهر و سرکوب سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، پاسخ میداد. شاه با دیکتاتوری فردی و استبداد و خودکامگی عملاً یک آرامش قبرستانی را در سرتاسر کشور حاکم کرده بود و دیگر صدای هیچ مخالف و منتقدی را، حتا مسالمتآمیزترین آن را، تحمل نمیکرد. در زیر پوست کشور و جامعه، تناقض میان نوسازیهای اقتصادی و اجتماعی با اختناق فزاینده و تصمیمگیریهای فردی شاه عمیقتر و بحرانیتر میشد.
حمله چریکهای فدائی خلق به سیاهکل، از نظر نظامی اهمیتی نداشت، از نظر سیاسی هم هیچ تحرک اجتماعی محسوسی نه در آن منطقه و نه در سایر نقاط کشور وجود نداشت. آنان از جمله روشنفکران و مبارزان سیاسی بودند که همه راههای مسالمتآمیز و قانونی را به روی خود بسته دیدند و پس از سالها مطالعه و تحقیق، دست به سلاح بردند، سکوت قبرستانی را شکستند و حضور و خواست خود را در سیاهکل نشان دادند.
در آن سالها، بیشتر کشورهای خاورمیانه، با کودتاها و جنبشها و بحرانهای سیاسی گوناگونی روبرو بودند. در سال ۱۳۴۷، جنگ تمام عیار شش روزه اعراب و اسرائیل به وقوع پیوست. عملیات چریکی سازمان آزادیبخش فلسطین و سازمانهای انقلابی چپ، در مناطق اشغال شده فلسطین، سال به سال ابعاد گستردهتری به خود میگرفت. «ایران» اما، در قیاس با این اوضاع بحرانی و پرآشوب، آرام و با ثبات مینمود. کشور به لحاظ سیاسی بسیار آرام بود، آرامشی که عمدتاً نتیجه سرکوب و تشدید اختناق و بستن تمام روزنههای آزادی بود؛ و به هیچوجه با رضایت آزادانه و متحدانه مردم به ویژه جامعه روشنفکری، نبود. فضای روانی کشور را «دیوارموش دارد و موشها گوش» پر کرده بود.
در چنین اوضاعی بود که ۹ تن از چریکهای فدائی خلق، به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند. برخلاف تمام جنبشهای سیاسی و اجتماعی ضد دیکاتوری پیش از آن، «سیاهکل»، بدون هیچ پیشزمینه اجتماعی و آگاهی مردم، حتا در بین ساکنان محلی سیاهکل، همچون رعدی در آسمان بیابر بود. تنها با واکنش شتابزده و محاصره گسترده نظامیــامنیتی حکومت بود که اخبار واقعه منتشر شد. حکومت بعد از دو هفته با بسیج و کمک روستائیان بر اوضاع مسلط شد؛ روستائیانی که نه از چریکها شناختی داشتند و نه کمترین آشنائی.
حمله چریکهای فدائی خلق به سیاهکل، از نظر نظامی اهمیتی نداشت، از نظر سیاسی هم هیچ تحرک اجتماعی محسوسی نه در آن منطقه و نه در سایر نقاط کشور وجود نداشت. آنان از جمله روشنفکران و مبارزان سیاسی بودند که همه راههای مسالمتآمیز و قانونی را بهروی خود بسته دیدند و پس از سالها مطالعه و تحقیق، دست به سلاح بردند، سکوت قبرستانی را شکستند و حضور و خواست خود را در سیاهکل نشان دادند. همه رزمندگان سیاهکل دستگیر و در مدت کوتاهی اعدام شدند، اما «سیاهکل»، طبق برنامه فقط آغاز راهی بود که بلافاصله توسط چریکهای فدائی خلق در شهرها، پی گرفته شد.
هدف عاجل و بلاواسطه چریکها برانگیختن تودهها یا جلب حمایت مستقیم بخشهائی از تودههای مردم نبود؛ بلکه شکستن سکوت گورستانی تسلیم و رضا، نشان دادن ضربهپذیری رژیم، بسیج روشنفکران انقلابی، نشان دادن راه مبارزه و نهایتاً به میدان کشیدن تدریجی تودهها به مبارزه نهائی برای سرنگونی دیکتاتوری رژیم محمدرضاشاهی بود.
با شروع عملیات چریک شهری از آغاز سال ۵۰، نور امیدی در جامعه روشنفکری تابیدن گرفت. مبارزان جوان و اکثر مجامع روشنفکریـدانشجوئی، گروهها و محافل کوچک و بزرگ سیاسی، به جنب و جوش درآمدند. بسیاری از هنرمندان، شاعران، نویسندگان و تحصیلکردگان اقشار میانه جدید شهری، با علاقمندی به چریکها مینگریستند. بیش از همه این جنبش دانشجوئی بود که با بازتکثیر و پخش اعلامیههای چریکها، تشدید تظاهرات اعتراضی، آمادگیگرفتن برای پیوستن به صفوف چریکها و ... از مبارزات چریکها پیگیرانه پشتیبانی میکردند.
واکنش جامعه روشنفکری کشور با شکست سکوت و آرامش محمدرضاشاهی، بسیار فراتر از توانایی واقعی چریکها در جذب و سازماندهی بود. میان نیروی بالفعل چریکها و شرایط و واقعیتهای سیاسی و امکانات تشکیلاتی آنها با تواناییها و امکانات عظیم رژیم در تعقیبها و سرکوبها، هیچ تناسبی وجود نداشت. در نیمه نخست سال ۵۰، حدود ۹۰ درصد رهبران و کادرهای سیاسی ورزیده چریکها، کشته یا دستگیر شدند و اکثر آنان نیز تا پایان همان سال اعدام گردیدند.
رهبری چریکها، به جای سمت دادن نیروها به فعالیتهای سیاسیـاجتماعی و صنفی، سندیکالیستی و مدنی، آنها را به تدارک و شروع مبارزه مسلحانه تشویق میکرد. ضربات سال ۵۰ از نظر کمٌی به ویژه از نظر کیفی بسیار سنگین و غیر قابل جبران بود. جای کادرهای سیاسی آموزشدیده به سادگی قابل پر کردن نبود. منطق مبارزه حکم میکرد به جای استراتژی مبارزه مسلحانه، تاکتیک تبلیغ مسلحانه در پیش گرفته میشد؛ تاکتیکی که با واقعیتها و امکانات محدود چریکها بیشتر همخوانی داشت.
نظرها
مرضیه
ارزیابی اولیه ای رهبری فدائیان از حکومت شاه در اواخر دههء ۴۰ این بود که رژیم سلطنتی به سوی یک فاشیزم ناب میرود, که با تاسیس "حزب رستاخیز" در ۱۳۵۳, تک حزبی کردن (پادگانی کردن) کشور و مطرح کردن عضویت اجباری تمامی شهروندان ایرانی در حزب رستاخیز دیدیم که چنین ارزیابی درست و صحیح بود. شوربختانه جنبش چریکی در ایران نیز از تفکرات پوپولیستی مصون نبود, اما "سازمان چریکهای فدایی خلق ایران" با وجود تمامی محدودیتها, اشکالات و اشتباهاتش همواره یک سر و گردن از دیگر سازمانها و گرایشات همدورهء خویش بالاتر بود.
افشین
شما رفقا بعد از پنجاه سال به جای اینکه به اشتباه خود در پیشگاه مردم اعتراف کنید هنوز به دنبال همان حرف ها هستید بی جهت نبود که در سال۵۷ می گفتید پرولتاریای جهان مسلمان شوید
شهروند
بدون شک از نظر صداقت و فداکاری ،چریکهای فدائی انسانهائی بودند از جان گذشته و پای بند به آرمان هایشان اما از دیدگاه سیاسی باید به نتیجه کارشان نگاه کرد. آنها از نظر تئوریک باید گفت که بی سواد بودند. اگر آن مهم جانهای شیفته برای متشکل شدن کارگران و سازماندهی جنبش های مدنی به کار گرفته میشد تا سطح آگاهی و سیاسی مردم را بالا ببرند شاید امروز با دچار نکبت ج.ا نبودیم. در سیاست مساله عواطف نقشی ندارد و باید واقع بین بود. اینکه آنها جوانانی فداکار بودند شکی نیست ولی آنها بیش از هر چیز در پی رستگاری شخصی بودند بینشی که ریشه در عرفان و مذهب شیعه ایرانی دارد. شهید شدن راه حل سیاسی نیست راه حلی است شخصی. من فکر میکنم تا زمانی که ما بند ناف خود را از جنبش چریکی نبریم توان متشکل شدن در یک حزب چپ را نداریم. حزبی که پاسخگوی جهان پسا مدرن با پیچدیگی هایش باشد. ما باید این گذشته را به تاریخ بسپاریم و با آن خدا حافظی کنیم تا بتوانیم همگان با زمان و شرایط جدید در تحول اجتماعی سهم خود را ایفا کنیم و تحول اجتماعی به سمت جنبشی مدنی،دموکراتیک و عدالت خواه سوق دهیم. با احترام به صداقت و فداکاری چریکها از نظر من آن جنبش بیش از هر چیز نتیجه نا امیدی جوانان پرشوری بود که درک درستی از پیچدیگی های جامعه نداشتند.
مرضیه
خطاب به شهروند حداقل نتیجهء کار فدائیان این بود که در زندانی به بزرگی ایران نشان دادند که چگونه میتوان مبارزه کرد و بر ارزش های انسانی پایدار ماند. حمل بر جسارت نشود اما این عبارت که فدائیان "از نظر تئوریک بی سواد بودند" تا حدود زیادی نشان دهندهء بیسوادی خود شما وعدم اطلاعتان از ظرفیت ها و دست آوردهای نظری تئوریک جنبش فدائیان است. معیار و هنجار شما برای سواد چیست؟ آیا می شود بیژن جزنی را با آنتونیو گرامشی مقایسه کرد؟ پر واضح است که جزنی فیلسوفی همطراز گرامشی نبود, اما به مثابه روشنفکری انداموار, روشنفکری ارگانیک, یکی از مهمترین روشنفکران دوران خود بود. آیا شما تمامی آثار امیر پرویز پویان را مطالعه کرده اید؟ لطفا برای ما در اینجا توضیح دهید که در یک بررسی تطبیقی از نوشتارهای پویان با تمامی دیگر نویسندگان هم دوره اش, چگونه به این نتیجه گری مشعشعانه رسیده اید که فدائیان بیسواد بوده اند. آیا شما کوچکترین آشنایی با نشریات نظری فدائیان مانند "نظم نوین", "زمان نو", "اندیشه و انقلاب",...دارید. همچنین خواهش می شود که مقداری از تجربیات و کنشگری های شخصی خود شما در زمینه های متشکل کردن کارگران و سازماندهی جنبش های مدنی برای ما بنویسید؟ و چرا ما باید در فقط یک حزب چپ متشکل شویم؟ آیا بورژوازی فقط یک حزب سرمایه دارانه دارد؟ آیا این خود شما نیستید که قبل از هر کس دیگر لازم است بند ناف خودتان ازکلیشه های تکراری و نا مطلعانه ی گذشته را ببرید؟ دنیای پسین مدرن سرمایه داری, نزول کرده است به جهان پیشین مدرن قحطی, جنگ, طاعون و مرگ. شرط اولیه ای درک پیچیده گی های دوران و زمان, احراز از کلیشه بافی و اطلاع داشتن از مطالبی است که بدان میپردازیم. با احترام
حیدرخان
خیلی راحت میشود گذشته را نقد کرد برای اینکه نتیجه آن معلوم شده (شکست خورده و یا موفق شده)برای همین اعتقاد راسخ دارم کسانی که وارد کارزار مبارزه سیاسی و یا هر نوع دیگری میشوند باید از توانایی بالایی برای شناختن شرایط آن مبارزه ومسلط به علم جامه شناسیو... خلاصه اینکه بتوانند در پیچ و خم مبارزه شکست نخورده و راه پیروزی را هموار کنند و برای هر احتمالی برنامه ای داشته باشند . فداییان کم کادر اداره کننده تربیت کردند و الان هم در همان راه روان هستند. روزگاری خود تودهایها را پیر و ترسو میدانستند و اعتقاد داشتند نیروی جوانی کار را بهتر پیش میبرد متاسفا نه الان خودشان پیر شدهاند و حاضر نیستند این آرمان فدایی را به نسل جوان بسپارند. افسوس
شهروند
سرکار خانم مرضیه از اینکه شما را عصبانی کردم پوزش می طلبم. امیدوارم که شما به حق آزادی بیان من به عنوان یک فرد فارغ از هر آنچه که هستم اعتقاد داشته باشید و به ان احترام بگذارید. حتی اگر من حرفهای مزخرفی بزنم باز هم به من حق بدهید که این آزادی بیان حق من است. من از همین حق ساده آغاز میکنم حق آزادی بیان. امیدوارم بدون اینکه عصبانی شوید متنی را که در پاسخ به من نوشته اید بخوانید و کمی فکر کنید شاید تشابهی با ادبیات حزب اللهی ها در آن بیابید. من قصد توهین به شما را ندارم ولی من در سی سال زندگی در تبعید یاد گرفته ام که شنونده بودن میتواند کمک بزرگی به ما بکند که راه را برای سامان دادن جامعه ای قانون مدار که در آن هر فرد بتواند در آزادی و ازادانه زندگی خود را انتخاب کند، فراهم کنیم. من یاد گرفته ام که به جای راندن دیگران تنها به این دلیل که جهان را مثل من نمیبینند به جذب دیگران حول محور آزادی و همیستگی تلاش کنم. من به هیچ وجه خواهان تک حزبی شدن جنبش چپ نیستم ولی امیدوارم که نیروهای چپ بتوانند در یک پلاتفرم جدید که پاسخ گوی شرایط امروز جهان و ایران باشد بدیلی در برابر نکبت موجود ایجاد کنند. من این را حق شما و هر فرد دیگری میدانم که آزادانه نظرات خود رابیان کند بدون اینکه یک دکترین خاص محک سنجش حرفهای ما باشد.عدم باور به آزادی آن حلقه مفقودی بود که جنبش چپ ایران را به بیراهه کشاند. گفتگو و بررسی نطرات تئوریک جنبش چریکها را نمیتوان در اینجا و در چند خط بیان کرد . ولی شما را به خواندن متنی که امروز خانم رقیه دانشگری نوشته اند دعوت میکنم که به نظر من بسیار صادقانه و زیبا نوشته اند. از این که یاداشت من شما را عصبانی کرد از شما پوزش میخواهم.تاریخ را گاهی باید بیرحمتنه نقد کرد تا با تکرار اشتباه فاجعه نیافرینیم. برایتان آرزوی روزهای خوب و پر از شادی دارم.
مرضیه
حق آزادی بیان برای حتی لجنهای حزب اللهی, یا جرثومه های سلطنتی نیز محفوظ, محترم و قانونی است, چه برسد به مدعیان نه چندان مطلع و بی سواد. بی سواد خطاب کردن یک جریان و یک نسل از مبارزین هیچ دست کمی از حزب الله ندارد, حالا شما فقط با یکسری تعارف های خشک و خالی مثلا مقداری غیر حزب اللهی و "مودبانه" اش می کنید. پرسش های ساده قبلی را که از پاسخ بدانها طفره دارید, با اجازهء شما, دوباره تکرار می شود. این عصبانیت نیست, این صرفا سنجش یک نفی گرای بی سواد است. آیا شما آثار امیر پرویز پویان را مطالعه کرده اید؟ لطفا برای ما توضیح دهید که در یک بررسی تطبیقی از نوشتارهای پویان با تمامی دیگر نویسندگان هم دوره اش, چگونه به این نتیجه گری مشعشعانه رسیده اید که فدائیان بیسواد بوده اند. آیا شما کوچکترین آشنایی با نشریات نظری فدائیان مانند “نظم نوین”, “زمان نو”, “اندیشه و انقلاب”,…دارید. خواهش می شود مقداری از تجربیات و کنشگری های شخصی خود شما در زمینه های متشکل کردن کارگران و سازماندهی جنبش های مدنی بنویسید؟ چرا باید در فقط یک حزب چپ متشکل شویم؟ آیا بورژوازی فقط یک حزب سرمایه دارانه دارد؟ آیا این خود شما نیستید که قبل از هر کس دیگر لازم است بند ناف خودتان را از کلیشه های تکراری و نامطلعانه ی گذشته ببرید؟ شما به نظر میرسد که خیلی به این مثلا جهان پست مدرن خود مینازید, لطفا برای ما هم توضیح دهید " جهان پست مدرن "یعنی چه؟ استفادهء چوخ بختیاری از کنار هم گذاشتن دو سه تا کلمه و جمله, بلانسبت, از پس هر میمونی هم بر میاید, غور, تفحص و احاطه به مطالب اما داستان دیگری است. شما قبل از نقد تاریخ , اول مقدار متنابه ای نقد به خودتان بدهکار و مقروض هستید, "چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است" و از این صحبتها. بزرگترین فاجعه ,اظهار نظرهای تحصیل نکرده گان نافرهیخته است. امیدوارم که سعی داشته باشید که در آینده چنین فجایعی را تکرار نکنید. آقای "خان"! به نظر می رسد که شما جنبش فدائیان را با دکان بقالی اشتباه گرفته اید. قبل از هر چیز مشخص کنید راجع به کدام گرایش فدایی صحبت می کنید؟ و از آن مهمتر نسل های جوانی که امروزه درگیر مبارزات هستند در ارتباط هایی انداموار و ارگانیگ با گرایشات مختلف قرار دارند. این سر قفلی نیست که به کسی "سپرده" شود, اینها مواضعی اجتماعی هستند که گام به گام تسخیر می شوند و به دست می آیند. "نقد" های چند خطی از گذشته بیشتر به درد لای جرز می خورد. خود گرایشات مختلف فدائیان اساسی ترین نقدها به گذشته خود, جنبش چپ ایران, و چپ جهانی را دارند. آیا شما دو خط از آنها را حتی دیده اید؟ این اوج بیسوادی کامنت نویسانی است که بدون ذره ای آشنایی با ادبیات انتقادی فدائیان اظهار نظرهای آنچنانی می کنند. تکرار همان فاجعه ای که در چند خط بالا اشاره شده است. نامهای مستعار مختلف, تسلسل فاجعه ی بیسوادی و پر حرفی. در علوم پزشکی تشخیص چنین پدیده ای را از عوارض بیکار بودن, صبح تا شب خونه نشستن, هیچ کار نکردن جز کامنت نویسی با نامهای مستعار مختلف و تحویل گرفتن چک سوشیال اول هر ماه, می دانند!
اسد
جنبش فدایی در شعر ، سینما ، ادبیات، و کل جوانان ایران اثرات وسیعی گذاشت و شکل قابل استناد آن سالهای 57 ؛ 58 و 59 بود...
شهروند
با سلام به خانم مرضیه.نمی دانم از کجا و به چه دلیل به این نتیجه رسیدید که من آدم بیکار ی هستم که سوشیال میگیرم و روزها منتظرم تا شما چیزی بنویسید و من هم بلافاصله پاسخ شما را بدهم. جهت اطلاع شما میگویم که من مدت بسیار کوتاهی پس از آمدنم به اروپا تحت پوسش سوشیال بودم و بعد از آن هیچ وقت بیکار نبوده ام و هم چنان به کار کردن ادامه میدهم هر چند که میتوانم خود را بازنشسته کنم. من چندین سال است که با نام شهروند مینویسم چرا که دیگر به دیکتاتوری پرولتاریا اعتقادی ندارم و حقوق شهروندی را حق افراد جامعه می دانم. من در جوانی از مدافعین برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بودم که آن هم نتیجه خواندن گزینشی آثار مارکس یود. در سالهای اقامتم در اروپا این فرصت را یافتم که مارکس را نه گزینشی که تا حد ممکن کامل بخوانم و در این خوانش جدید متوجه شدم که در بسیاری از موارد دچار کج فهمی شده بودم و این کج فهمی تنها دامن گیر من نبود که ابتلائی همگانی بود. این فرصت را یافتم که نیچه را نیز بخوانم و بر خلاف آنچه که همیشه او را ایدئولوگ فاشسیت مینامیدند (در چپ ایران) او نگاه دیگری به قدرت دارد. اراده معطوف به قدرت بیماری است که چپ های ایران به آن مبتلا بودند. در این سالها با فروید هم اشنا شدم، متفکری که چپ ایران او را یک متفکر بورژوا مینامید و خواندن آثارش را با کفر برابر می دانست.خواندن و مطالعه بیشتر به من آموخت که انسان موجودی تک ساحتی نیست. نمیتوان جمع عظیمی از انسانها را به عنوان طبقه کارگر در یک سبد جا داد و انتظار داشت که همگی یک سان عمل کنند. تجربه دموکراسی در غرب به من آموخت که بدون آزادی و ایجاد شرایطی که مردم آزادانه در سرنوشت خود شرکت هیچ ساختار سیاسی نمیتواند پایدار باشد. وقتی من میگویم بی سوادی باید در نظر بگیرید که از مفهومی نسبی صحبت میکنیم. برایتان مثالی میزنم: دانش من در باره انرژی اتمی در همان حدی است که در دبیزستان خوانده ام میدانم که فردی بود به نام انیشتین فرمولی دارد که در آن مقدار انرزی را که در اثر شکافتن اتم ایجاد میشود محاسبه کرده است. این سطح از دانش من مرا در برابر کل دانش اتمی بی سواد محسوب میکند. در جامعه شناسی هم همین مساله است، سطح دانش نسبی است. من هم چنان با علاقه مارکس را مطالعه میکنم ولی او برای من آخرین پیامبر نیست که با نقل قولی گزینشی از یکی از نوشته های او همچون وحی منزل در راه دیکتاتوری پرولتاریا دست به اسلحه ببرم. تنها سلاحی که میتوان در راه برقراری یک جامعه انسانی به کار گرفت تشکل آگاهی است و پاشیدن بذر همبستگی و عدالت و این امری است که نیاز به دانش و حرکت هدفمندانه دارد. روز و روزگار بر شما خوش
رامین
خطاب به افشین مبارزهء مسلحانه علیه شاه و شیخ باعث افتخار و مباهات است, شکوه و افتخاری که نسیب هر کسی نمی شود؛ جان شیفته می خواهد و همتی عالی و هزار و یک شرط و شروط دگر. اما شاید این این شما باشید که باید از ما بابت تکرار تبلیغات و تلقینات ساواک و ساواما عذر خواهی کنید. احزاب, سازمانها, گرایشات و شخصیتهای چپ در تاریخ ایران (از حزب کمونیست ایران, تا حزب توده, تا جنبش چریکی, تا امروز) آوانگارد ترین, پیشروترین و مدرن ترین گرایشات سیاسی در فرهنگ معاصر ایرانی بوده اند؛ با قدمت و سنتی که اکنون بیش از یک قرن می شود. گرایشات مختلف فدائیان (رفیق اشرف دهقان, ارتش آزادیبخش مردم ایران, اقلیت,...) حزب کمونیست ایران و جنبش انقلابی کردستان, تنها گرایشات سیاسی در ایران هستند که سابقهء پر افتخار مبارزهء مسلحانه علیه هر دو رژیم را دارند, و از معدود مشعل های پایداری مبارزات در ۴۰ سال اخیر.
مرضیه
از صمیم قلب امیدوارم حمل بر جسارت نشود, ولی ارزیابی این حقیر از شما در سطح "چوخ بختیاریزم" است, مقداری حتی نازل تر از بورژوازی.** گرامشی یادآوری میکند که سرمایه داری چگونه به کارگران (و جامعه) انسجام, نظم و انضباط و دقت می آموزد. اما شوربختانه انضباط, انسجام و دقت دقیقا آن عناصری است که در یاداشتهایِ هر چه بیشتر تکراری و به طرز خسته کنندهء آشنای شما هیچگاه مشاهده نمی شود. شما اگر قرائتی دقیق و مطلع از آرای مارکس داشتید, دریافت میکردید که مفهوم "دیکتاتوری" برای مارکس به مثابه منتخب و نماینده است, اما نمی دانید و در این مورد بی * هستید. شما باز دوباره مرتکب فاجعه ای حزب الله مانند شده اید و (با وجود اینکه از شما محترمانه درخواست شده بود فاجعه تکرار نشود) بدون ذره ای مدرک و مرجع, فتوایی حزب اللهی می دهید که مثلا چپ ایران نیچه را چنین و چنان می داند. که این دروغ محض است, و شما حتی یک منبع و مرجعی ندارید که بتوانید در اینجا عرضه کنید, و فقط هیستری ضد چپ همیشگی خود را به نمایش می گذارید. اتفاقا لوئی آلتوسر در کتاب وزین "مطالعه ای سرمایه" (Lire le Capital) توصیه اش به خواننده این است که مارکس, نیچه و فروید را باید به زبان اصلی خوانش کرد. اینکه شما در عمرتان نام آلتوسر به گوشتان نرسیده است, محدودیت و اشکالی از شماست, نه دیگران. نمیدانید و در این مورد بی* هستید. دروغ دیگر شما در مورد "معطوف به قدرت بودن" چپ ایران است. که اگر کوچکترین و حداقل آشنایی با ادبیات انتقادی چپ ایران داشتید, شاید متوجه هم نظری گرایشات متفاوت چپ ایرانی در بینش های جامعه-محور و جامعه گرا (سوسیالیست) می شدید, اما شوربختانه حتی آن حداقل آشنایی را هم ندارید؛ نمی دانید و در این مورد بی * هستید. مفهوم شما از طبقهء کارگر بیشتر نتیجه ای شستشو های مغزی دوران جنگ سرد است تا هر چیز دیگر. *. نظریات مارکس جوانبی از اروپا محوری در خود حمل می کند, و تحلیل طبقاتی اش در زمینه های جنسیتی و نژادی بسیار ناکامل. تفکر مارکسی قرن بیست و یکم انتقاد از این محدودیت های مارکس است. اما شما نمی دانید و در این مورد بی* هستید. تصور شما از مارکس به عنوان پیامبر بیشتر نشانه ای از بیش مذهبی و دینی شماست, تا تفکر انتقادی مارکسی. هیت حاکمه هیچوقت با خواهش کردن و تعارف های مردم سرنگون نشده است. مبارزه ای مسلحانه ای مردمی, از پایین به بالا, یکی از عناصر و خصوصیت های انکار ناپذیر و تمامی انقلاب های مدرن از انقلاب آمریکا (۱۷۷۶) تا قرن بیستم است. ***
رضا
آقای حمیدیان گرامی، دوستان گرامی، من حدود ده تا کتاب در بارهی حادثه (یا به اصطلاح رستاخیز سیاهکل) خوانده ام. بینی و بینالله، مگر جریان واقعی، یک غافل گیریِ تمام عیار نبود؟ مگر گروه ناخواسته مجبور نشد که برای آزادیِ رفیقشان، اجبارا به پاسگاه حمله کند؟ پس چرا این طور مینویسیم و خیال میپروریم: "حمله مسلحانه به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در ۱۹ بهمن ۴۹، آغاز حرکتی سازمانیافته و طبق نقشه چریکهای فدائی خلق ایران بود که مبارزه مسلحانه را علیه دیکتاتوری شاه آغاز کردند." مگر قرار نبود که چریک متحرک باشد؟ پس چرا آقای صفایی فراهانی، تداوم حضور در منطقه را صلاح دیدند؟ و همهی رفقا را با این تشخیص غلط به کشتن دادند؟ چرا باید این ها را لاپوشانی کرد. قبول میکنیم که بعدا قرار بوده بر روی آن پاسگاه یا پاسگاهی دیگر عمل نظامی انجام شود، اما چرا بر روی واقعیات و تصمیمهای آشکارا غلط ماله می کشیم؟ وقتی تصور میکنم که گروهی چندین ماه، در حلب روغن، برنج خالی میپزند و همچون حیوانات زندگی میکنند تا برای مردم محروم سرزمینشان زندگی ای سرافراز فراهم کنند، کلاهم را به احترامشان بر میدارم و آنان را شریف میخوانم. اما این مانع درست دیدن و خوانش درست از ماوقع نمیشود. درست ببینیم. این تودهی مردم بودند که شکارچی چریک ها یا دستیار شکارچی چریک ها بودند. کدام یک از چریک ها جرات آن را داشتند که در بارهی تصمیماتشان رک و راست با تودهی خلق صحبت کند. آنان منزوی و از مردم جدا بودند. و این انزوا، حتی اگر منجر به پیروزی ای مثل جریان سیرا مایسترا هم میشد، فایدهای برای خلق نداشت. آگاهی خلق، داوطلبانه عمل کردن خلق و درست عمل کردن خلق، و پرهیز از خود پیشتاز انگاری و پرهیز از اتکا به پیشتازگرایی، بزرگترین حلقهی مفقوده در همهی جریانات مسلحانهی پیشا-بهمن ۵۷ بود. فقط باید کاری را کرد که بتوانی علنا آن را داد بزنی و با مردم صریحا در موردش صحبت کنی. اگر نمیتوانی این کار را بکنی، ایراد از یکی از این دو است: در کسی که مدعی کمک به خلق است، یا ایراد در مردم که گوش شنوایی ندارند. در حالت دوم باز هم مسئولیت مدعی ِ کمک باقی میماند: او باید کمک کند تا مردم گوش شنوا پیدا کنند، وگر نه هر اقدامی به نمایندگی از مردم، منجر به فاجعه میشود ، که منجر هم شد. یعنی جوانانی ارزشمند و فکور و فدایی جان خود را از دست دادند یا در زندان ها پوسیدند. در صحنهی واقعیت، عمل بیخشونتِ جسورانهی فداییِ مردم است که میتواند اعتماد مردم را برانگیزد و در صفوف رقیب، رخنه ایجاد کند. متاسفم از این مرور دردناک
سیامک
خطاب به رضا زبان شما یک حالت تهاجمیِ منفعلِ Passive-aggressive بسیار نامحترمانه دارد, که در این مورد تذکری محترمانه لازم است. رفقای جانباخته در حماسه و رستاخیز سیاهکل, طی اقامت خود در جنگل و تدارک برای حمله, مانند جان شیفته هایی زیستند که بودند. این غافلان هستند که حتی پس از خواندن صدها کتاب نیز هنوز هیچگاه قابلیت درک و فهم کاشفان را نخواهند داشت. برای یک درک پوپولیستی, مکانیکی و مسخره از "مردم" طبقه بندی های درون "مردم" هیچ مطرح نیست؛ کدام مردم و کجا. رابطهء خود شما با "مردم" چگونه است؟ کوچکترین آشنایی با تاریخ جنبش فدائیان سخره بودن ادعای انزوای این جنبش را برملا می سازد. جنبش چریکهای فدائیان خلق یکی از اساسی ترین مرکزهای روشنفکری, هنری و سیاسی, فرهنگی در ایران بود, و هنوز پس از بیش از نیم قرن رگه های و تسلسل های بسیاری هنوز به جا مانده است. فاجعه های اصلی شاه و شیخ اند؛ و نسیان این مهم خود شاید بزرگترین فاجعه. آیا یک هیستری علاج ناپذیر بیشتر واجد شرایط برای "افسوس" نیست؟
شهروند
هر گاو گند چاله دهانی آتشفشان روشن خشمی شد: « این گول بین ، که روشنی آفتاب را از ما دلیل می طلبد.» توفان خنده ها... « ــ خورشید را گذاشته، می خواهد با اتکا به ساعت شماطه دار خویش بیچاره خلق را متقاعد کند که شب از نیمه نیز بر نگذشته ست.» توفان خنده ها..
رضا
سیامک گرامی، متشکرم که بازخوردی از شما گرفتم. از تلاش برای محترمانه بودن تذکر خیلی متشکرم. اما بازخورد شما، ربطی به مدعای من ندارد. فقط کنایهآمیز است و پر از تحسینِ مکررِ بیدلیل. هر چند که خود بنده مستندا آن جوانان را تحسین کردم، اما این دلیلی نمیشود که بهشکل کلی، در موردشان کلیگویی کنیم و به حلقههای مفقودهی عملشان اشاره نکنیم. ضمنا من در آن روزها (در بهمن ۴۹) و همینطور در سالهای بعد از آن، با آنان هم نفس بودم و تحسینگرشان.