ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● پرونده ویژه پنجاهمین سالگرد سیاهکل

چریک‌های آغازگر

رقیه دانشگری از جوانان روشنفکر و پژوهشگری می‌نویسد که در تبریز در اواخر دهه ۴۰ اسلحه به دست گرفتند. «موتور کوچک» فدائی را جوانان راه انداختند تا فضای ترس بشکند و «موتور بزرگ» توده‌ها به حرکت درآید.

شب است و چهره میهن سیاهه

نشستن در سیاهی‌ها گناهه...

شب و دریای خوف انگیز و توفان

من و اندیشه‌های پاک پویان...

تازه از زندان شاه آزاد شده بودم. روزی از روزهای پر التهاب انقلاب بود. ناگهان این شعر و صدای شجریان که در کوچه و خیابان پیچیده بود، مرا میخکوب کرد. تنها هفت سال از نخستین روزهایی می‌گذشت که جنبش چریکی فدائیان پا به عرصه گذاشته بود. آیا تنی چند از آن آغازگران زن ومرد، هرگز گمان می بردند که زنده بمانند و روزی سخن از اندیشه پاک پویان را در کوی و برزن ایران بشنوند؟  

اما آن آغازگران که بودند ؟

عده ای از جوانان تبریز ازجمله آنان بودند که به گروه تبریز شناخته شدند . مختصری از آن گروه می نویسم که خود روزگاری از دور و نزدیک با برخی از اعضای آن زیسته‌ام. 

مناف فلکی تبریزی، تیرباران شده در ۲۲ اسفند سال ۵۰
مناف فلکی تبریزی، تیرباران شده در ۲۲ اسفند سال ۵۰

آن جوانان در دهه ۴۰ در دانشگاه تبریز درس می‌خواندند و یا در مدارس تدریس می‌کردند. اعضای هسته مرکزی آن گروه عبارت بودند از : صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل، کاظم سعادتی و مناف فلکی تبریزی. حلقه متصل به آن نیز حدود ۲۰  نفر را در بر می گرفت. بعدها دانستم که اشرف دهقانی از انگشت شمار زنان آن گروه بوده. همه کتابخوان بودند و بسیاری از آن ها دستی در پژوهش و شعر و ادب داشتند. در روزنامه ی قدیمی و پرخواننده مهد آزادی در تبریز مبتکر صفحه‌ای به نام آدینه بودند که از مهر ۱۳۴۴ تا شهریور ۱۳۴۵ درکنار دیگر نویسندگان نامی ایران مانند غلامحسین ساعدی در آن قلم می‌زدند. زندگی روزمره‌شان به درس و مطالعه تاریخ و فلسفه و اقتصاد سیاسی و رمان های تاریخی و اجتماعی می‌گذشت و با هم دیدار و گفتگو داشتند. کتاب و فیلم و تئاتر و شعر و موسیقی و نقاشی و کوهنوردی و ورزش از برنامه زندگی شان دور نمی‌شد. محبوب فامیل و محله و محل درس و کار خود بودند و مانند بسیاری از جوانان، تندرست و شاد و بذله گو و مهربان و امیدوار و امید آفرین . هرگز به استقبال مرگ نمی‌رفتند اما بعدها از مرگ هراسی نداشتند.

صمد بهرنگی، کاظم سعادتی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل

در میان توده‌ها

در سال۴۶-۴۷ بود که خواستند از لاک روشنفکری و خانه های گرم خود به در آیند و به میان توده ها بروند. صمد بهرنگی ماهی سیاه کوچولو را در زمستان ۴۶ نوشت که می‌خواست راه بیفتد و به دریا بپیوندد. پیش‌نویس برخی کتاب‌های او توسط برخی از اعضای آن حلقه بازخوانی و با صمد گفتگو می‌شد. از آن پس کار پژوهشی در روستاها و برخی مراکز کار و زحمت و آگاه‌گری و سازماندهی در مدارس و برخی کارگاه‌ها و روستاها از اولویت برخوردار شد. آنها در سازمانگری اعتصاب بزرگ دانشگاه تبریز در سال ۱۳۴۶ نقش به‌سزایی بر عهده گرفتند و شعار پشت شعار بود که شبانه بر دیوارهای دانشگاه نوشتند.

حاصل کار پژوهشی آن‌ها نیز در جزوات کوچکی گرد هم آمد. صمد بهرنگی مشاهدات روزانه خود را از زندگی شهر و روستا در داستان هایش نوشت، و کندوکاو در مسائل تربیتی ایران را در کتابی ارائه داد . علیرضا نابدل از علل مبارزات اهالی روستای رازلیقِ سراب از توابع اردبیل نوشت، بهروز دهقانی از تحقیقاتش در روستای قره‌داغ و مناف فلکی از زندگی کارگران قالیباف تبریز. موضوع ناسیونالیسم افراطی مورد بررسی علیرضا نابدل قرار گرفت و کتاب «آذربایجان و مسئله ملی» و طنزگونه او به نام «آقای پان» از آن دوره به جا ماند . اشعار او نیز که اغلب به زبان ترکی می‌سرود بر زبان بسیاری از روشنفکران تبریز جاری شد.

رویش اندیشه مبارزه مسلحانه

با پیدایی و رشد جنبش‌های چریکی در برخی نقاط دنیا و همچنین مبارزات مسلحانه یک گروه روشنفکری از جوانان کُرد – ملا احمد شلماشی، اسماعیل شریف‌زاده و عبدالله معینی – و جان باختن آن‌ها در بانه و سردشت در سال ۱۳۴۷، « چه باید کرد» در میان اعضای گروه مطرح می‌شود. با آن که پیش از آن برخی از افراد گروه تبریز با برخی از آن مبارزان کُرد رابطه داشتند، اما هنوز مشی مسلحانه مورد تأیید و پذیرش گروه تبریز نبود. 

چندی بعد دیدار وگفتگویی میان امیر پرویز پویان و بهروز دهقانی و علیرضا نابدل در تبریز به عمل می‌آید. صمد «۲۴ ساعت در خواب و بیداری» را در تابستان ۴۷ می نویسد که در آن، لطیف پسرک فقیری که به همراه پدر راهی تهران شده بود تا کاری دست و پا کنند، عاشق شتری می شود که جلوی مغازه اسباب‌فروشی کوچکی در خیابان شاه ایستاده است. او را درخیال از آنِ خود می‌کند. پدری پولدار آن شتر را برای دخترکش می‌خرد. مسلسلی نیز پشت ویترین آن مغازه بود . این بار لطیف آرزو می کند که «کاش مسلسل پشت شیشه مال من بود». 

از اواخر سال ۱۳۴۸، کتب و جزواتی از مائو تسه دون، کارلوس ماریگلا ، رژی دبره و ارنستو چه گوارا در دستور مطالعه قرار می‌گیرد. از اواسط سال ۱۳۴۹،  ایده مبارزه‌ی مسلحانه به عنوان تنها راه رهایی از خفقان و انسداد سیاسی شاهنشاهی، آشکارا به میان می‌آید.

 آغاز مبارزه مسلحانه

از اواخر سال ۱۳۴۹ بود که دیگر چند نفر از اعضای گروه تبریز به دنبال یافتن سلاح به شناسایی چند کلانتری در تبریز اقدام می کنند. هنوز هیچکدام زندگی مخفی اختیار نکرده بودند. چند نفر از آن ها در ۱۳ بهمن ۱۳۴۹ برای تهیه سلاح به کلانتری ۵ تبریز حمله می کنند.

پیش و پس از آن عملیات‌، خانه هایی اجاره شده بود که پیش‌درآمد خانه های تیمی و زندگی مخفی آن ها بود. آن خانه ها مأمن سلاح مصادره شده و محل دیدارهای مخفیانه می‌شود. پس از آن  اعضای گروه مرکزی و شرکت‌کنندگان در آن عملیات از خانه‌های پدری بیرون می‌روند و زندگی کاملا مخفی در خانه‌های تیمی در تهران و شهرستان‌های دیگر درپیش می‌گیرند.

موتور کوچکی به نام فدائی

آن جوان ها که تا دیروز قلم می زدند و فکر می‌ساختند و اندیشه می‌پروراندند، حالا سلاح به دست گرفته بودند و می‌خواستند بر ترس توده‌ها فائق آیند و راه بگشایند. سودای کسب قدرت نداشتند اما در میانه میدان بودند. خود را فدائی می دانستند و موتور کوچکی که باید بسوزد تا موتور بزرگ توده‌ها را به راه بیاندازند.

حالا دیگر در جامعه‌ای که نه شرایط جنگی برآن حاکم بود و نه اقتضای مبارزات سخت و سنگین را داشت، جوان کتابخوان دیروزی می‌بایست اراده پولادین می داشت تا از مرگ نهراسد، شکنجه را به جان بخرد و با سیانوری در زیر زبان خود به استقبال مرگ برود. چنین نیز می شود. بسیاری از آنان در خیابان‌ها و شکنجه‌گاه‌ها و میدان‌های اعدام جان می‌بازند.

موتور بزرگ به راه خود رفت

آن سال‌ها نه ما چریک‌های آغازگر به آرزوی بزرگ خود در به راه انداختن موتور بزرگ توده‌ها دست یافتیم و نه ادامه‌دهندگان راه ما. توده ها به راه خود رفتند و به دست خود انقلاب کردند. تنها در خیزش عظیم توده‌ها در سال ۱۳۵۷ بود که فریاد «فدائی، تو افتخار مایی» در گستره ایران طنین انداخت و از اندیشه‌های پاک پویان سخن به میان آمد. یاد جان باختگان فدائی در تاریخ ایران جاودانه شد. اما دریغ از آن طُرفه پهلوانان که میدان رزمشان بلعید.

اگر با آغاز جنبش چریکی توسط گروهی از همان جوانان‌، روند پیکار روشنگری و سازماندهی آنان در کشور گسسته نمی‌شد، چه بسا که جامعه روشنفکری ایران نیز سرنوشت بهتری می‌یافت.       

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • خطابه‌ی تدفین

    غافلان هم‌سازند، تنها توفان کودکانِ ناهمگون می‌زاید. هم‌ساز سایه‌سانانند، محتاط در مرزهای آفتاب. در هیأتِ زندگان مردگانند. وینان دل به دریا افگنانند، به‌پای دارنده‌ی آتش‌ها زندگانی دوشادوشِ مرگ پیشاپیشِ مرگ هماره زنده از آن سپس که با مرگ و همواره بدان نام که زیسته بودند، که تباهی از درگاهِ بلندِ خاطره‌شان شرمسار و سرافکنده می‌گذرد. کاشفانِ چشمه کاشفانِ فروتنِ شوکران جویندگانِ شادی در مِجْری‌ِ آتشفشان‌ها شعبده‌بازانِ لبخند در شبکلاهِ درد با جاپایی ژرف‌تر از شادی در گذرگاهِ پرندگان. □ در برابرِ تُندر می‌ایستند خانه را روشن می‌کنند. و می‌میرند. ۲۵ اردیبهشتِ ۱۳۵۴

  • شهروند

    از متن "اگر با آغاز جنبش چریکی توسط گروهی از همان جوانان‌، روند پیکار روشنگری و سازماندهی آنان در کشور گسسته نمی‌شد، چه بسا که جامعه روشنفکری ایران نیز سرنوشت بهتری می‌یافت" بسیار زیبا گفتید خانم دانشگری

  • نیما مرندی

    خیلی علاقمندم بدانم که در فاصله ی سال ۴۶ که صمد« ماهی سیاه کوچولو » را نوشت تا سال ۴۷ که «۲۴ ساعت خواب و بیداری » را نوشت تحت چه عواملی به آن شدت رادیکال شد. وقایع دانشگاه تبریز در سال ۴۶ و نتایج اعتصاب پیروز مندانه بود . قاعدتا روشنفکران تبریز باید پخته تر می شدند. آیا فکر مشی مسلحانه از تهران و مشهد به تبریز تحمیل نشد؟

  • منصور

    شکل دیگری از پرسش در مورد به شدت رادیکال شدن و غالب گردیدن شیوهء مبارزهء مسلحانه در آذربایجان و ایران میتواند بدین گونه باشد: آیا باقی نماندن هیچ آلترناتیوی دیگر برای مبارزه موثر, راهی جز مشی مسلحانه باقی گذارده بود؟ ایجاد رسمی حزب رستاخیزدر سال ۵۳ به وقوع پیوست, اما کل ایران خیلی سالها پیش از آن" رستاخیزی" شده بود. خصوصا وجود ماموران ساواک در تقریبا تک تک کارخانه ها و دانشگاه های ایران و حتی برخی دبیرستانها. مدرسهء خود ما "دبیرستان فرهنگ" در منیریهء تهران, یکی از این نمونه ها بود.

  • علیرضا

    فران عزیز، خیلی دوستتان دارم. دیگر زمان گفتن رفیق کبیر و … گذشته. ولی شادمانم که انسان‌های شریفی چون شما در این سرزمین زیسته‌اند، و بیشتر شادمانم که خود شما همچنان شریف مانده‌اید و همواره در قلب‌های مردم ایران زنده خواهید ماند. آن جمله‌ی پایانی نوشته‌‌ی شما را راستش هنوز نمی‌دانم درست است یا نه. اگر جوانان پاک آغازگر، با خون خود صداقت‌شان را نشان نمی‌دادند، آیا می‌توانستند همین اثری را که کمابیش در تاریخ ایران و در به صحنه آوردن دیگران داشتند، داشته باشند؟ راستش نمی‌دانم. گمان می‌کنم نه! اگر نابدل و بهروز و … نبودند، شاید صمد هم امروز یک نام بود در گوشه‌ی کتابخانه‌ها. شاید صمد درست به این دلیل جاودانه شد که با جوانان عاشق پاکباز، هرچند خام، پیوند خورده بود. البته برای امروز، هیچ راهی که خشونت پرهیز نباشد را درست نمی‌دانم. و این از پیر شدن و محافظه‌کار شدن نیست. به نظرم زمانه عوض شده است.