● پرونده ویژه پنجاهمین سالگرد سیاهکل
درسهایی که از جنبش سیاهکل آموخته نشد؟
اصغر ایزدی از سه آموزه حرکت چریکی فدائیان مینویسند که میتوانست سرنوشت چپگرایان را پس از انقلاب تغییر دهد: ۱- نگاه جنبشی و غیرفرقهگرایانه به مبارزه ۲- بازیابی مداوم انتقادی در پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» ۳- حفظ موجودیت خویش در داخل کشور به هرقیمت.
پنجاه سال پس از رخداد سیاهکل، متاسفانه هیچ یک از بنیانگذاران، نظریهپردازان، رهبران و سازمانگران جنبش چریکی در میان ما نیستند تا خود بتوانند با یک فاصله تاریخی پنجاه ساله نگاهی به آن داشته باشند.
در نگاه به سیاهکل بهعنوان نقطه شروع و نماد جنبش چریکی ایران، برای من این پرسش مطرح است که: عنصر اصلی آن، چه بود که توانست بسیاری از گروهها و محافل مارکسیستی را به مسیر مبارزه مسلحانه سوق دهد و به یک جنبش تاثیر گذار بر فضای سیاسی دوره دیکتاتوری شاه فرا روید؟
فهم مبارزه چریکی ، بدون توجه به تاثیرات کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بیعملی و عدم مقاومت در برابر آن، بیاعتمادی توأم با یاس و نا امیدی از نیروهای سیاسی و تشدید فضای سرکوب و خفقان از یکسو و به بن بست رسیدن فعالیت های سیاسی «قانونی»، شکست و بیثمر بودن فعالیتهای گروه ها و محافل سیاسی چپ از سویدیگر، دشوار است.
با آگاهی به این وضعیت، جنبش چریکی پاسخ مناسب را در نیاز جامعه بهعمل، عمل در حد حماسه آفرینی برای شکستن «آن دو مطلق» دریافت. و تلاش کرد نیاز سیاسی جامعه به عمل انقلابی را تئوریزه کرده و گفتاری برای اقدام بر مبنای وحدت نظریه وکردار –همان عنصر اصلی رخداد سیاهکل و سیمای چریک های فدایی خلق—ارائه دهد.
اما جنبش چریکی به لحاظ سیاسی در کشاندن مردم به مبارزه مستقیم با رژیم شاه ناکارآمد بود؛ و این امر سبب شد که بسیاری از چریک ها و طرفداران مبارزه مسلحانه چه در زندان و چه در درون سازمان چریک های فدائی خلق بهتدریج به انتقاد و رد مشی چریکی بپردازند، هر چند که نتوانستند یا بضاعت فکری آن را نیافتند که مشی سیاسی دیگری را برای مبارزه انقلابی ارائه دهند.
اما جنبش چریکی توانست یک همدلی، گرچه منفلانه، را از طرف مردم بدست آورد و همین در روزهای انقلاب به یک همدلی فعالانه و حمایت سیاسی فرارفت و چریکها با استقبال عمومی روبه رو شدند. طبعا این همدلی در آستانه قیام و انقلاب متاثر از ارزش های انقلابی چون ایثار و شجاعت، صداقت میان گفتار و کردار در بین آنها و نیز به اهداف آزادیخواهانه و برابریخواهانه آنها و حقانیت مبارزه علیه رژیم شاه برمیگشت. چریکهای فدایی خلق با چنین ارزشهایی به حافظه مردم راه یافته بودند. مهمترین دستاورد تاریخی آن دوره از مبارزه چریکهای فدایی خلق، بهرغم ناکامیشان در مبارزه علیه دیکتاتوری شاه و در جلب حمایت آنان از جنبش چریکی و کشاندن مردم به مبارزه مستقیم علیه رژیم شاه را باید در برتری اخلاقی نسلی از مبارزینی دید که با هویت فکری چپ و مارکسیستی پا به عرصه مبارزات سیاسی کشور نهادند.
اما اگر انقلاب ۵۷ نمیرسید جریان چریکی به چه سرنوشتی دچار میشد؟
سه آموزه جنبش چریکی فدائی
مبارزین چپ در فردای یک انقلاب شکست خورده و برآمدن یک رژیم ارتجاعی سرکوبگر، چه درسهائی میتوانستند از از آن جنبش چریکی کسب کنند، که نکردند؟
۱-جنبش چریکی با درسگیری از تاثیر زیانبار عدم مقاومت حزب توده در مقابل رژیم کودتا و فرار بسیاری از رهبران و اعضا و کادرهای آن از کشور که موجب بیاعتمادی و یاس خیلی از روشنفکران و هواداران آنها شد، مصمم بود که به هر قیمت موجودیت و مبارزه خود را در داخل کشور ادامه دهد. در حالی که، بعداز شکست انقلاب و تهاجم فاشیستی حکومت اسلامی به تمامی دستاوردهای انقلاب، تمام سازمانهای سیاسی، پس از سرکوب خونین به خارج از کشور سرازیر شدند و برای دههها دور از کشور بهسر می برند. شاید همین امر سنتی شده باشد که بسیاری از فعالان سیاسی و فعالان جنبشهای اجتماعی در دهه ۸۰ و ۹۰ که با سرکوب مواجه شدند، راه خارج از کشور را در پیش گیرند و ما شاهد گسست در جنبشهای اجتماعی باشیم و این امر باعث شده که انباشت کادرسازی در داخل کشور صورت نگیرد.
۲-جنبش چریکی مصمم بود که برای فائق آمدن بر بنبست سیاسی و ادامه کار راهگشائی کند و بتواند به راهبرد و راهکار نوینی دست یابد و به الزامات آن صادقانه پاسخ دهد؛ این که استراتژی و تاکتیک مبارزاتی آنان به چه نتایجی منجر شد، نباید اهمیت تلاش آنان برای درهم شکستن بنبست سیاسی و بر ضد فرصتطلبیِ که گروهها و محافل سیاسی چپ طی بیش از دو دهه با آن دست بهگریبان بودند، مورد کمتوجهی قرار گیرد. برای آنان صداقت انقلابی حکم می کرد که پرسش «چه باید کرد؟» را در مقابل خود قرار دهند و از نتایج آن نهراسند تا بتوانند یک جریان سیاسی نو بیافریند؛ آنها خود آگاه بودند که در این مبارزه دیر یا زود از پا درخواهند آمد، اما آنچه که برای آنها مهم بود ادامه راهشان بود. همه اینها می توانست یک درس بزرگی برای آینده باشد. در حالی که چنین آگاهی و اراده سیاسی در میان سازمانهای سیاسی برای مواجه با رژیم فاشیسم مذهبی دیده نشد. آنان به جد چه در آغاز و چه پس از شکستهای پی درپی، خود را با سوال «چه باید کرد؟» به چالش نکشیدند و عقبنشینی آنها به هنگام گسترش سرکوب، مبتنی بر یک استراتژی و تاکتیک ادامه کاری در داخل کشور نبود؛ آنها هیچگاه خود را به جد با این پرسش مواجه نکردند که چگونه باید موجودیت سازمانی خود را در شرایط سرکوب فاشیستی حفظ و ادامه کاری را در داخل کشور به هرقیمتی تضمین کنند؟
۳-یکی از مهمترین درسها از جنبش چریکهای فدائی خلق، بهویژه در سالهای نخستین آن، فقدان روحیه و تفکر فرقهگرایانه بود. اینکه آن جریان بهمثابه یک حزب و سازمان وارد عرصه مبارزه نشد و خود را چریکهای فدائی خلق و نه سازمان چریکهای فدائی خلق نامید، نه ناشی از بیاطلاعی آنان از مفهوم حزب و سازمان، و نه ناشی از فروتنی، بلکه مشخصه خصلت جنبشی آنها و آگاهی به آن بود. آنان خود را جزئی – هر چند بنیانگذار و آغازگر— جنبشی تلقی میکردند که همه کسانی که با قلم و قدم و هرگونه حمایت مادی و معنوی که به آرمان چپ (کمونیسم) و حقانیت شیوه مبارزه مسلحانه وفادار میبودند، در برمیگرفت و همه آنها میتوانستند خود را متعلق به جنبش چریکهای فدائی خلق بدانند و در مسیرآن به مبارزه خود معنا بخشند. پس از انقلاب با سردرآوردن دیگر سازمانهای بزرگ و کوچک، دیواری دور خود کشیدند، و بدترین نوع فرقه گرائی در میان سازمانهای چپ انقلابی و رادیکال ریشه دوانید و آنها هیچگاه نتوانستهاند از فرقه گرائی رهائی یابند.
نظرها
عباس زندی
تَرک کشور از سوی رهبری حزب توده و کادرهای آن بعد از کودتای ۲۸ مرداد میشه “فرار”، ولی ترک رهبری و کادرهای سایر سازمانهای چپ -از جمله سازمان راه کارگر- در دهه شصت میشه “سرازیر شدن به خارج از کشور”.
حسین صفوی
آقای زندی شما از کجا اینرا می نویسید؟ خارج کشور یا.... شما در دههء ۶۰ کجا بودید؟ چگونه است که سازمانهایی که هنوز در ایران تشکیلات دارند به یادتان نمی آید؟