● پرونده ویژه پنجاهمین سالگرد سیاهکل
هشت پینوشت بر پنجاهسالگی سیاهکل
از خودآئینی آغازین حرکت چریکی تا بحران هویت ایدئولوژیک فداییان در ۱۳۵۷ به قلم اکبر معصومبیگی.
سیاهکل آغازگاه جنبشی پر جوش و خروش، پرهیمنه و تأثیرگذار بود که سرانجام آن به خوشی آغازش نبود. حق است پس از آن که عمری بر جنبشی گذشت، ببینیم در این جنبش چه عناصری زنده و چه عناصری مرده است: بر سیاهکل عمری پنجاهساله گذشته است. ارزیابی ما نمیبایست فقط ناظر بر ستایش از گذشتهای تابناک باشد، باید دید در این گذشته چه عناصری هنوز برای امروز زنده است. اینک چند یادداشت پراکنده:
(۱)
سیاهکل در وهله نخست حاصل نوعی خودآیینی است نه دگرآیینی. توضیح میدهم. سیاهکل با آن که در پشت سر خود یک «جنبش تودهای» عظیم (حزب توده و گروههای کوچک و یزرگ منشعب از آن مثل «نیروی سوم» خلیل ملکی) را دارد، در پی شناخت مستقلانه شرایط حاکم بر آن زمان ایران برمیآید و برای درهم شکستن بنبستهای ادواری نابودکننده که در هر دوره در برابر هر جنبشی انقلابی سدی سدید پیش میآورد، هرگز به هیچ نظریه حاضرو آمادهای (مثل فئودالی، نیمه مستعمره-نیمه فئوالی پنداشتن ایران و...) رو نمیکند. از هیچ حزب بزرگ برادری تبعیت نمیکند؛ جمعهایی که بعدها اتحادشان به «چریکهای فدایی خلق» شهرت یافت، گروههایی به روستاهای ایران اعزام میکنند تا ببینند عملکرد «اصلاحات ارضی» شاهانه چگونه است. آیا ایران همچنان جامعهای استوار بر نظام ارباب-رعیتی است یا بررسی دقیق روستا و شهر حاکی از ورود ایران به دایره سرمایهداری جهانی است، با همه تفاوتهای فاحش و نقصها.
این خودزایی و به خودایستایی در بررسی چگونگی شکلبندی یا فورماسیون اجتماعی- اقتصادی حاکم بر ایران به فداییان بعدی این امکان را داد که در بقیه موارد به نیروی استقلال فکری و عملی خود بنبستهای مرحلهای را درهم شکنند و پیش روند وگرنه در همان هنگام هم گذشته از گروههای فعال کمونیستی در داخل (مانند گروه پرشمار «ساکا»)، گروههای پرتجربه دیگری در خارج از کشور، افزون بر «حزب توده ایران»، مانند «سازمان انقلابی»، گروهی که بعدها نام «اتحادیه کمونیستها» به خود گرفت و دیگرها نیز فعال بودند. فداییان به هیچیک از اینها رونیاوردند. دینامیسم خودآیینی و اتکا به نیروی حیاتی درونی و مهار زدن به میل روآوردن به ساختارهای حاضر و آماده نیرویی پرورش داد که اگر میتوانست با همین روحیه درونزایی پیش برود بیشک دچار شکستهای بعدی نمیشد.
من تجسم این روحیه تکیه بر استقلال فکری، خودآیینی و نهراسیدن از مواجهه با حقیقت را در امیرپرویز پویان میبینم. چنانکه در جایی هم گفتهام در سراسر جزوه کوتاه اما راهگشای (بنبستها) پویان «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» حتی یک بار به نقل قولی از بزرگان مارکسیسم برنمیخورید، چنانکه به صراحت کارگر ایرانی را آلوده به «سینمای فردین» میشمارد و ابایی ندارد که در مورد میزان آگاهی طبقاتی کارگر ایرانی خودفریبی نکند. غرض او بیگمان تحریر حقیقت است نه اشاعه دلخوشکنکهای کارگرپرستانه معمول در میان چپ ایرانی و اشتباه گرفتن او با کارگر انگلیسی قرن نوزدهم.
(۲)
فداییان همه همت خود را متوجه هدف نخست خود کردند: شکستن بنبستی که در پی شکست حزب توده و استالینیسم در فردای کودتای امریکایی- انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پیش آمده بود و چیرگی روحیه شکست و سردرگمی، خمود و گوشهگزینی، روحیه بدخیم فرقهبازی و سکتاریسم و به خود مشغول بودن در دایره تنگ گروههای چند نفره و سرانجام غلبه بر پراکندگی روشنفکران انقلابی. سیاهکل درست در میانه چنین وضعیتی برزخی و معلقی (میدانیم چه باید بکنیم اما نمیدانیم چگونه) چون آذرخشی فرود آمد و به سرگردانیها و تفرقهها پایان داد. سیاست عرصه «هملت»ی زندگی اجتماعی نیست، جولانگاه «اتللو» است: یا باید همراه میشدی یا از حلقه یارانی که مانند آن تابلو نقاشی ماتیس دست در دست یکدیگر دارند از دایره بیرون میافتادی، به تعبیری، وارد تاریخ نمیشدی.
(۳)
سیاهکل موجودیتی به نام فدایی به بار آورد؛ فدایی بودن نوعی نحوه زیست بود که تا پیش از آن سابقه نداشت. اینکه این نحوه نمیتوانست به همه آحاد یک جامعه تعمیم یابد ناقض این سخن نیست که فدایی بودن نوعی شیوهی زندگی بود که با بنبستشکنی سیاهکل تناسب و سازگاری تامّ داشت. همهکس در همه حال نمیتواند بیست و چهار ساعته در سلیح کامل، اسلحه به دست، سیانور زیر زبان، از جان گذشته آماده روردرویی با دشمن باشد. طبیعی بود که این نحوه زیست نمیتوانست دائمی باشد. اما هر جنبشی به شیوه زندگی خاص خود نیاز دارد. به فرهنگ خاصی نیاز دارد که ساختارهای سخت آن را قوام میبخشد. هر شیوه زندگی متناسب نوع خاصی از مبارزه نیست.
سیاهکل درست در میانه چنین وضعیتی برزخی و معلقی (میدانیم چه باید بکنیم اما نمیدانیم چگونه) چون آذرخشی فرود آمد و به سرگردانیها و تفرقهها پایان داد. سیاست عرصه «هملت»ی زندگی اجتماعی نیست، جولانگاه «اتللو» است: یا باید همراه میشدی یا از حلقه یارانی که مانند آن تابلو نقاشی ماتیس دست در دست یکدیگر دارند از دایره بیرون میافتادی، به تعبیری، وارد تاریخ نمیشدی.
(۴)
سیاهکل زنان را به عرصه مبارزه کشاند. میدانم که در میان سیاهکلیانی که بر پاسگاه ژاندارمری حمله بردند یا به جنگل و کوه زدند زنی حضور نداشت، اما آنچه در پی آمد به هیچ وجه جدا از کلیت جنبش سیاهکل نبود. یادمان باشد که داریم از سال ۴۹ سخن میگوییم و نه مثلاً ازسال ۹۹. جامعهای را مجسم کنید که تازه با اصلاحاتی نیمبند و آکنده از کاستی از دل رژیم ارباب-رعیتی سربرآورده و به تأثیر دین و مناسبات حاکم اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی از بُن بر مردسالاری و حاکمیت پدرمنشانه استوار است. زن فدایی را با زن تودهای در سالهای دههی ۱۳۲۰ مقایسه کنید که فقط همسر و خواهر و مادر یک مبارز تودهای است ولاغیر.
گزافه نیست که بگوییم که در «سازمان زنان» احزاب چپ زن بیشتر به «زینب زیادیِ تعزیه» میماند تا زنی که همدوش مردان به معرکه مبارزهی اجتماعی کشیده شده است. هماو را با زنی مقایسه کنید که در آغاز فقط نقشی پوششی دارد برای پنهان داشتن مردان در پایگاههای چریکی (خانههای تیمی) اما در ادامه کار، در پرتو سعی و کوشش توأم با ازخودگذشتگی و فداکاری بیدریغ خود به جایگاه رهبری خانهها و بالاتر از آن به فرماندهی عملیات نظامی ارتقا پیدا کرده است و دیگر نمیتوان توقع داشت که خود را فروتر از مردان بشمارد.
(۵)
اما آغازگاه فقط مرحلهای از مراحل کار انقلابی است. اگر نیرویی نتواند با همان دینامیسم آغازگاه بنبستهای ادواری را درهم بشکند، بنبستهایی که بر اثر دگرگونی در اوضاع و احوال جامعه پیش میآید، رفته رفته دستخوش جزمیت و صُلبیت حاصل از پیروزیهای مرحلهی نخست میشود. در سال ۱۳۵۴ فداییان به همان سنخ ابتکارعملهایی نیاز داشتند که طی دهه ۱۳۴۰ تا برهه تعیینکننده بهمن ۱۳۴۹ گره از کار فروبسته جنبش کمونیستی باز کرده بود. برای چنین ابتکار عملی مقدماتی لازم بود که به نظر نمیرسد در آن زمان فراهم آمده بوده باشد.
(۶)
سرانجام، هر جنبش انقلابی لازم است به سه اصل عمل کند: وحدت تشکیلاتی، وحدت ایدئولوزیک و وحدت استراتژیک. فداییان در برهه بهمن ۴۹ گرچه از گروههای گوناگون و به ظاهر ناهمگون (تبریز، مشهد، شمال و...) فراهم آمدند اما بیگمان از وحدت تشکیلاتی برای آغاز کار برخوردار بودند. چرخش سریع، بیدرنگ و خالی از تردید میدان مبارزه از جنگلهای سیاهکل به جنگل شهرها بیش از هر چیز نشان از وحدت تشکیلاتی داشت. دگماتیسم با فداییان بیگانه بود، چرا که روشی که طی دهه ۴۰ در پیش گرفته شده بود انعطافپذیری و عمل کردن بر پایه مقتضای اوضاع و احوال بود نه جزمیات ذهنی فلجکننده.
در آن دوره نخست فداییان وحدت ذهنی را بر کثرت عینی تحمیل نکردند (کاری که انسان به طور معمول برای گذر از بنبستهای دورهای چارهای از آن نمیبیند). اما دو قلم دیگر چه؟ به نظر من وحدت استراتژیک هرگز نمیتوانست و همچنان نمیتواند مستقل از وحدت ایدئولوژیک در نظر گرفته شود.
وحدت استراتزیک (به همان میزان که به دست آمده بود) دست کم در مرحله بسیج، غلبه بر پراکندگی و انسجام بخشیدن به لشکر متفرق روشنفکران انقلابی چپ کفایت میکرد ولی چون در هر حال تابعی از وحدت ایدئولوژیک بود در ادامه راه نمی توانست به حال خود رها شود. این است که به جرئت میتوان گفت بزرگترین کاستی و ضعف فداییان نبود یا کمبود وحدت ایدئولوژیک بود. فداییان جز در مرحله نخست هرگز نتوانستند کار ایدئولوژیک عمیق و گسترده کنند. انواع گرایشها در کنار همدیگر همزیستی داشتند بیآن که برای مشخص شدن این گرایشها کار نظری (تئوریک) و مبارزه ایدئولوژیک صورت گیرد.
هیچ پدیدهی زندهای از بحران گزیری ندارد. بحران (crisis) واژهای است که از عالم طب سرچشمه گرفته و به حالات مختلف بیمار اشاه دارد. هر بحران لزوماً به مرگ بیمار منتهی نمیشود، چه بسا پس از رفع بحران بیمار نیرومندتر از برزخ مرگ و زندگی بیرون بیاید. اما به نظر من فداییان در برهههای بعدی بحران، بحرانهایی که طبیعیِ هر پدیدهای است، نتوانستند به قوت و قوام آغاز ابتکار عمل به خرج دهند. این است که در مقطع تاریخساز سال ۱۳۵۷ به کلی از پا در آمدند.
(۷)
فداییان در سال ۱۳۵۷ از هویت ایدئولوژیک بیبهره بودند. تئوری توطئه فقط دل را خنک میکند اما علت مرگ را نشان نمیدهد. هیچ حزبی، حتی بازترین و سستپیوندترین حزبها، نمیتواند بدون هویت ایدئولوژیک مشخص (کنکرت) کاری از پیش ببرد. حزب سیاسی برای تصرف قدرت سیاسی است. حتی اتحاد با نیروهای دیگر تابع اراده مصممانه برای تصرف قدرت است.
نمیخواهم احیاناً از ارج و قرب آگاهیپراکنی حزبی در میان جامعه برای فردایی بهتر بکاهم، ولی نیّت اصلی از تشکیل حزب سیاسی تسخیر قدرت سیاسی است و نمیتوان قدرت سیاسی را تصرف کرد مگر به قدرت این سه اصل. فداییان به سبب ضعفی که در وحدت ایدئوژیک داشتند در وحدت استراتژیک هم دچار مخمصه بودند و تصور روشنی از تصرف قدرت سیاسی نداشتند و این ضعف پس از مرحلهی نخست (تجمیع روشنفکران انقلابی حول یک هدف مشخص) از سال ۱۳۵۴ بیش از پیش خود را نشان داد و در سال ۱۳۵۷ آنچه آتش زیر خاکستر بود به اوج رسید.
(۸)
نتیجه نمیگیرم. نتیجهگیری را به عهدهی خواننده میگذارم. نتیجه در صغرا و کبراها مستتر است. نیازی به تصریح نیست. دفتر سیاهکل در پنجاهسالگی این واقعه دورانساز همچنان گشوده است.
نظرها
بهرام کوهیار زنوز
دیدگاهی دقیق و متکی بر دلایل محکم است .از کم شمار تحلیل هائی که به خاستگاه مستقل فدائیان برای گشودن بن بست مبارزاتی و شکستن سکوت عقیم کننده پس از دوران کودتای بیست و هشتم مرداد 32می پردازد .نکته مهم این نگرش ،عدم تاسی بنیانگزاران چریک های فدائی به مبانی تفکرات رایج چپ و ابتکار خلاقانه انها در جست و جوی راه مستقل مبارزه برمبنای واقعیت های موجود جامعه ایران و به خصوص اندیشه ورزی های شخص امیرپرویز پویان است .