● پرونده ویژه پنجاهمین سالگرد سیاهکل
معنای جنبش فدائی برای «ما» اکنونیان و در متن التقاط چپ نو و سنتی
فرج سرکوهی ــ «جنبش فدائی» یا «مبارزه مسلحانه چریکی» یا «جنبش چپ نو ایران»، یا هر نامی که بدان بدهیم برای «ما» اکنونیان و بهویژه برای چپ ایران کنونی، چه معنایی دارد یا میتواند داشته باشد؟
چرا جنبش فدائی، برخلاف سازمانهای چریکی آمریکای لاتین آن روزگار که از منبعهای فکری جنبش فدائی اما جنبشی بر بستر چپ نو بودند، حتا در نسل اول بنیانگذار خود التقاطی از چپ نو و سنتی بود و در نسلهای بعدی یک سره به بینش چپ سنتی تسلیم شد و در شاخه اکثریت خود به سقوط فکری و سیاسی پس از انقلاب رسید؟ چرا مستقلترین و رادیکالترین سازمان چپ ایران به دنبالهرو مفاهیم و سیاستهای شوروی آن روزگار و به مدافع و گاه همکار یکی از خشنترین استبدادهای تاریخ ایران تقلیل یافت و...؟ و از آن همه تلاطم فکری و سیاسی برای ما اکنونیان چه مولفههای معناداری برجای ماندهاست؟
«ما»ی اکنونیان، که خود مجموعهای است رنگارنگ، و به ویژه نسلهای جوان چپ کنونی، در عرصههای فکری و سیاست عملی چه شاخصههایی دارد؟ چه مولفههایی از جنبش فدائی، «ما»های رنگارنگ اکنون و به ویژه «ما»ی چپ کنونی را به کار میآید و با چه نگرش و خوانشی و بر کدام روایت؟ نسبت میراث فدائی با موقعیت چپ کنونی ـــ غیبت چپ از صحنه سیاست موثر جامعه، تبعید به کار محفلی و روشنفکری و دانشجوئی و ...ـــ چیست؟ و...
این نوشته در دو بخش درآمدها (مقدمات)— ۱ تا ۹— و متن تنطیم شدهاست.
درآمدها
۱ـ بازآفرینی در احضار گذشته به حال
در بحث «معنای جنبش فدائی برای ما اکنونیان» گذشته به حال احضار میشود اما «ما»ی اکنون گذشته را از منظر خود بازمیآفریند و موقعیت خود را در آن میدمد. گذشته، چنان که بودهاست، در دسترس هیچ کس نیست حتا در دسترس آنانی که در گذشته مفروض نقش داشتند که آنان نیز از آنچه تجربه میکردند تصویر و تصور یکسانی نداشته و ندارند. بازآفرینی گذشته اما به مولفههای رخداد گذشته نیز مشروط است و نتیجه برآیندی است از این دو.
اما «ما»ی حال نیز نه واحدی یکدست که مجموعهای است ناهمگن با گرایشهای گوناگون. بخش مهمی از «ما»ی امروز ایرانیان نکبت جمهوری اسلامی را حاصل انقلاب ۵۷ میداند و از این منظر به هرکه در این انقلاب نقش داشت به دیده «مقصر» مینگرد (نوعی فرافکنی جمعی که میتواند موضوع تحلیلهای دیگری باشد)، بخش دیگری از این «ما»، در ذهنیت و بنابه سنجههای امروز خود، در گذشته جز نادانی و خطا و خشونت نمیبیند و...
من در این یادداشت به بخشی از این «ما»، نسلهای جوان چپ ایران، نظر دارم که خود نیز حاوی گرایشهای گوناگونی است که نه روایت یکدستی از جنبش فدائی دارند و نه داوری و دریافتی واحد و نه برخوردی یکسان با آن.
۲ ـ رخداد از خود فرامیرود
معنای هر رخداد تنها آن نیست که در ذهنیت آفرینندگان رخداد، مولفههای رخداد و نگاه نگرندهاست. آنچه گاه «روح زمانه» مینامند، و از جمله نیازهای زمان، مولفههای برآمده از موقعیتها، پیآمدهای خواسته و ناخواسته رخداد و تاثیرگذاریها و تاثیرپذیرهای رخداد در زمان وقوع و در بستر زمان نیز رخداد را معنا میکنند و البته در ترکیب با مولفههای رخداد.
به مثل رخداد سیاهکل، که ۵۰ سال پیش با کپیبرداری از انقلاب کوبا، بر نظریه «کانونهای شورشی» در روستاها و با توهم آمادگی پیوستن روستائیان به نیروهای انقلابی شکل گرفت، به عنوان حرکتی مستقل و محدود به مولفههای فکری، سیاسی و تشکیلاتی خود شکست خورد از جمله به این دلیل که پایههای نظری آن خطا بود و ایده کانونهای شورشی در روستاها با ایران پس از اصلاحات ارضی هیچ نسبتی نداشت. اگر گروه فدائی – گروه برآمده از محفلهای تهران، تبریز، شمال و مشهد که با کانونها شورشی در روستاها مخالف بودند— و آثار نظری و کارنامه عملی آن نبود، سیاهکل در همان مولفههای سیاسی و فکری خود میماند و حرکتی تک و شکست خورده تلقی میشد. اما سیاهکل، بر نیازهای زمانه و پیوند با حرکتی دیگر، از بستر فکری و سیاسی خود جدا و با به خود گرفتن معنائی متفاوت با معنائی که در ذهن گروه سیاهکل داشت، به نماد جنبش فدائی بدل شد.
این نیز هست که گرچه گروه سیاهکل در صدد برپائی کانون شورشی در شمال ایران بود اما حمله به پاسگاه سیاهکل به این دلیل رخ داد که میخواستند یکی از اعضا را آزاد کنند و اگر این عضو زندانی نمیشد شاید نخستین حرکت آنان رخدادی دیگر در زمانی دیگر بود و با معنا و نتیجههایی متفاوت.
۳ ـ در آینه خود و دیگری
این که چهرههای جنبش فدائی آن روزگار در باره نقش و جایگاه خود چه فکر میکردند، چه توضیح نظری برای حرکت خود داشتند، این توضیحها تا چه درست یا غلط بودند و... در تعریف معنای امروزی این جنبش نقش بسیار کمتری دارند تا نتیجهها و اثرها و نقشی که جنبش بر روزگار زد.
نقد احمد زاده و پویان به حزب توده بینشی بود و انتقاد جزنی از این حزب انتقادی جزئی در همان چارچوب بیشنی و نظری حزب توده
میتوان نظر این یا آن متفکر را از نگاه روزگار او یا از نگاه امروز یا بر تلفیقی از این دو نقد کرد اما نقد یک حرکت تاریخی که رخ داده، که نقش خود را بر زمان و زمانه زده، که ترکیبی از تاثیرگذاریها و تاثیرپذیریهای است و...نه فقط بر ذهنیت دستاندرکاران آن که بر سرنوشت عینی آن رقم میخورد و بر نقشی که در شکل دادن حال ما داشته است.
در کلاسهای تاریخ نمونه مشهوری در این باب مطرح میشود. هدف اسپارتاکوس و بردههای عاصی اردوی او آن بود که از قلمرو امپراطوری رم خارج و به سرزمینهایی بروند که در آن برده نباشند. در تحقق این هدف شکست خوردند اما پیروزی آنان در جایی ثبت شد که از آن آگاه نبودند. به تقریب همه مورخان بر آن هستند که قیام اسپارتاکوس یایههای امپراطوری رم و بنیانهای نظام برده داری را لرزاند و زمنیهساز گذر از نظام بردهداری به نظامی دیگر شد. نه اسپارتاکوس با این مفاهیم آشنا بود و نه رزمندگان اردوی او. تحولات در مناسبات تولیدی و اجتماعی و فرهنگی یا روح زمان و نیازهای زمانه، ضرورت گذر از برده داری به نظامی دیگر بود و این ضرورت از جمله در قیام اسپارتاکوس دمیده شد. پس این قیام را نه با شکست آن که با پیروزی آن نیز میتوان سنجید.
نفهمیدن معنای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جنبش فدائی در آغاز راه و تمرکز بر این یا آن نوشته فدائیان بدون درک معنای تاریخی حرکت آنان، از جمله دلایلی بود که تلاشهای مخالفان جنبش چریکی از جمله نوشتهها و تبلیغات حزب توده علیه این جنبش را بیاثر میکرد. (نگاه کنید به مقاله من با عنوان « جدال نظری حزب توده و چریکهای فدائی» )
۴ ـ گذشته در روایتهای گوناگون
از هر گذشتهای روایتهای گوناگون برساخته و اغلب یک روایت، چون روایت غالب یا رسمی، بر روایتهای دیگر مسلط میشود. تحلیل این که چرا این روایت، و نه آن یکی، مسلط شد نیز خود بعدی از معنای متغیر رخداد در زمان است. تاریخچه رسمی سازمان فدائی نمونهای است از این روند.
در روایت غالب یا رسمی گروه سیاهکل ادامه گروه جزنی ـ ظریفی تلقی شده و سازمان فدائی از ترکیب دو گروه جزنی ـ سیاهکل و محافل بنیانگذار فدائی پدید میآید. در این روایت پیشینه جنبش فدائی به گروه جزنی ــ ظریفی برگردانده میشود و...
اما گروه جزنی ـ ظریفی در عرصه بینش و تفکر تفاوت چندانی با چپ سنتی حزب توده نداشت جز آن که از شوروی به دلیل برخی سیاستهای آن و از رهبری حزب توده به دلیل «اپورتونیسم» انتقاد میکرد اما همچنان جامعه شوروی را «سوسیالیستی» با برخی خطاها، و حزب توده را تا ۲۸ مرداد حزب «پیشاهنگ طبقه کارگر» میدانست. این نگاه با نگاه نسل اول بنیانگذاران فدائی در تضاد بود و اینان این نگاه را بر آموختههای خود از چپ نو جهان نقد و از آن برگذشته بودند.
بیژن جزنی در کتاب «نبرد با دیکتاتوری» حزب توده را «مهمترین پروسه مارکسیستی در تاریخ جنبش رهایی بخش ایران» می دانست «که طی یک دوره دوازده تا چهارده ساله نقش و مسئولیت پیشاهنگی طبقه کارگر را به عهده داشت». از منظر او حزب توده از «یک جریان خرده بورژوائی» که زمینهساز «اپورتونیسم» است «و از یک جریان کارگری» تشکیل شده بود.
اما از منظر مسعود احمدزاده «حزب توده کاریکاتور یک حزب مارکسیست - لنینیست» بود که «در حیات خود لحظه ای هم نتوانسته بود نمونه ای از یک حزب کمونیست باشد» و «حتی نتوانست برای مراحل بعدی مبارزه یک سابقه تئوریک و تجربی فراهم کند.»
نقد احمد زاده و پویان به حزب توده بینشی بود و انتقاد جزنی از این حزب انتقادی جزئی در همان چارچوب بیشنی و نظری حزب توده.
برخی اعضای گروه سیاهکل باقی مانده گروه جزنی ـ ظریفی بودند اما گروه در فکر و عمل ادامه گروه جزنی نبود چنان که برخی از اعضای گروه جزنی ـ ظریفی باقی مانده حزب توده بودند اما این گروه نیز ادامه حزب توده نبود. هنگامی که فکر و عمل متفاوت است سابقه اعضای باقی مانده یک سازمان به معنای ادامه سازمان قبلی نیست.
بنیانگذاران فدائی با شناخت گذار جامعه ایران از ساختار قبلی به جامعه سرمایهداری پیرامونی و شناخت تحولات برآمده از اصلاحات ارضی، پیش از حرکت سیاهکل، نظریه کانونهای شورشی در روستا را نقد و رد کرده و با آن مخالف بودند. سیاهکل به زمانی رخ داد که بحثهای نظری در باره اختلافهای فکری بین گروه سیاهکل و فدائی پایان نگرفته بود. بقایای گروه سیاهکل، پس از شکست، به گروه فدائی پیوستند که فضای فکری آن، دستکم در برخی بنیان گذاران نسل اول چون امیرپرویز پویان، از چپ سنتی دور و به چپ نو نزدیک بود. (نگاه کنید به مقاله من عنوان «امیرپرویز پویان، روشنفکری که ناخوانده ماند»)
آثار متفکرانی که با نقد کلاسیکها و مرجعها و جذب تحولات نو در تفکر خود تصویرهائی تازه از جهان و ایدههائی نو در تفکر چپ به دست میدادند، از ادامه دهندگان مکتب فرانکفورت تا پل سوئیزی و ... و به ویژه پیروزی انقلاب کوبا، که بدون حزب پیروز شد، نسیمی نو بودند که جزمیات چپ سنتی را نه فقط در باره «تقدم حزب بر انقلاب»، که در موارد بسیار شکستند.
روایت غالب یا رسمی تفاوت بینشی چپ نو در بنیانگذاران فدائی را با نگاه چپ سنتی گروه جزنی ـ ظریفی نادیده گرفته و تفاوت گروه سیاهکل را با فدائیان نسل اول به تفاوت کانونهای شورشی در روستاها ــ تز گروه سیاهکل ــ و مبارزه چریکی در شهرها تقلیل میدهد. التقاط نظری نسل اول بنیانگذاران جنبش فدایی، که در نسلهای بعدی پررنگتر شد، سلطه بینش چپ سنتی بر فضای فکری چپ ایران آن روزگار، ضربه اول که سازمان را از بنیانگذاران محروم کرد، فقر فکری و نظری نسل دوم و سوم فدائی و.. از دلایل بدل شدن این روایت به روایت غالب بود و از زمینههای تسلط اصول نظری چپ سنتی بر این سازمان.
اما اینها، چه روایت اقلیت و چه روایت رسمی اکثریت، اهمیت و وزن و معنای خود را برای ما اکنونیان از دست دادهاند. معنای جنبش فدایی برای ما امروزیان را نه این روایتها، که تاریخ و تاثیرگذاریهای این جنبش بر جامعه و فرهنگ و سیاست و موقعیت ما به عنوان نگرنده و شکل و شیوه بازتاب این روایتها در ذهنیت ما تعیین میکنند.
روایت جنبش چریکی در ادبیات و هنر ایران معاصر ایران، و با واسطه آن در حافظ جمعی و فرهنگی ایرانیان نیز به بعدی مهم از این جنبش بدل شدهاست. آثار متعالی و ماندگاری که پیش از و در آستانه این جنبش و پس از آن خلق و به بخشی مهمی از حافظه فرهنگی ما بدل شدند، روایتی که این آثار از برخی ابعاد این جنبش به دست میدهند و... نیز بخشها یا مولفههائی از تعریف و معنای این جنبش برای ما هستند.
(نگاه کنید به مقاله من با عنوان «خنجی خونین بر پیکر ناباور آبی / تاثیر جنبش فدایی بر ادبیات و هنر »)
۵ ـ چپ دهه چهل، نسل پرسش و جست و جو
نسل جوان چپ ایران تا اواخر دهه چهل نسل پرسش و جست و جو بود، نسلی بود وارث ناخواسته شکست و بیاعتباری و ورشکستگی حزب توده.
جنبش فدایی، نه چنان که گروهی گمان میکنند فقط با مبارزه مسلحانه چریک شهری، که با طرح ایدهها و تحلیلهای نو و پاسخگوی مسائل چپ ایران آن روزگار، هدف نخستین خود ــ اتحاد پیشاهنگ ـ و برکشیدن چپ به نیرویی موثر در جامعه را تحقق بخشید.
در دهه چهل مائوئیستهای ایرانی با همان بینش چپ سنتی، مرجعیت مائو را به جای مسکو گذاشتند، با کپیبرداری از مائو ایران سرمایهداری شده را «کشوری نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال» ارزیابی و بر آن بودند که «جنگ دهقانی» را به شیوه انقلاب چین در ایران تکرار کنند. شکست اینان سریعتر از آن رخ داد که این نگاه نقشی بر جای نهد. برخی محافل چپ سنتی نیز چون سازمان «ساکا»، که میکوشیدند کارگران مستعد را در حوزههای مطالعاتی خود متشکل کنند، تاثیری بر جامعه نداشتند. چپ تا اواخر دهه چهل، جز در دانشگاهها و محافل روشنفکری و ادبی و هنری، غایب بزرگ عرصه سیاست بود.
۶ ـ نقد جزمگرائی دینخو
پذیرش دینگونه احکام اتوریتههای مارکسیسم –مارکس، انگلس، لنین و برای برخی استالین و مائو نیز— چون احکامی مطلق، فراتاریخی و ضرورتا درست، چون احکام ازپیشی که شناخت نو باید درستی خود را در انطباق با آنان اثبات کند، از شاخصه های چپ سنتی ایران بود.
این احکام که از متن اصلی و از موقعیت تاریخی صدور خود جدا و در جملهها یا پاراگرافهایی مستقل در کتابهای آموزشی چاپ حزب کمونیست شوروی یا چین ارائه می شدند، «نقل قول»هایی بودند که نقش «آیه» و «حدیث» و برهان قاطع را ایفا می کردند.
جوانان چپ دهه چهل، تا پیش از حرکت گروه فدایی و طرح تحلیلها و ایدههای نو در متن این حرکت و جنبش، (تا اواخر ۴۹) وارث شکستی بودند که نقشی در آن نداشتند. چپ ایران از شکست ۲۸ مرداد تا اواخر دهه چهل نه یک جنبش متحدِ با برنامه و سیاست متناسب با شرایط ایران آن روز، که محفلهای پراکندهای بود درگیر مسائل و مباحثی برآمده از نقل قولهای آیهگون، جزمها و مفاهیم بینسبت با مسائل ایران آن روز. محفلهای چپ نیروی سیاسی موثر بر روندهای جامعه نبودند، استبداد راه نفس کشیدن را بر آنها بسته و پراتیک سیاسی به حضور در فعالیت روشنفکری و هنری و ادبی و جنبش دانشجویی تقلیل یافته بود، سنتیترها با نداشتن تحلیل مشخص از موقعیت ایران، با تاکید بر فرمول سنتی «بدون حزب انقلابی انقلاب ناممکن است» و با امید واهی به «احیاء حزب طبقه کارگر»در موقعیت غیبت جنبش خود به خودی، بیارتباط با لایههای گسترده مردم و چون آماج سرکوب خشن نفس میکشیدند، محفلهای چپ برای «بقا»ی خود تلاش میکردند اما تاکتیکهای «بقا»، که بر پنهانکاری محفلی شکل گرفته بودند، آنها را به انزوای سیاسی محکوم میکرد. تشکیل محافل مطالعاتی، پخش اعلامیههای افشاگرانه، جذب این یا آن کارگر و سرانجام بازداشت سرنوشت چپ سنتی ایران بود.
ضربه بزرگ اول در آغاز راه سازمان را از متفکران نسل اول محروم کرد و ضربه ۵۵ سازمان را به شماری معدود تقلیل داد. موج «رد مبارزه مسلحانه» در درون سازمان فدائی پیش از انقلاب نه گامی به جلو در عرصه نظر و عمل، که عقب نشینی به سوی جزمهای چپ سنتی و حزب توده بود.
آثار متفکرانی که با نقد کلاسیکها و مرجعها و جذب تحولات نو در تفکر خود تصویرهائی تازه از جهان و ایدههائی نو در تفکر چپ به دست میدادند، از ادامه دهندگان مکتب فرانکفورت تا پل سوئیزی و .... و به ویژه پیروزی انقلاب کوبا، که بدون حزب پیروز شد، نسیمی نو بودند که جزمیات چپ سنتی را نه فقط در باره «تقدم حزب بر انقلاب»، که در موارد بسیار شکستند. نتایج نظری انقلاب کوبا که از جمله در کتابهای «انقلاب در انقلاب» و «نقد سلاحها»ی «رژی دبره» جمع بندی شدهبود، بر نسل جوان چپ ایران دهه چهل تاثیر بسیار برجای نهاد. انقلاب در تئوری انقلاب، انقلاب در بینش چپ نیز بود و عنوان کتاب رژی دبره، «انقلاب در انقلاب» و تاکید مسعود احمدزاده بر این کتاب نیز بر همین معنا دلالت میکرد.
نسل جوان چپ، که در دهه چهل چشم عقل به جهان باز کرد، به تجریههای نو مینگریست و بر بستر پرسشهای برآمده از متن چپ و جامعه در جست و جوی راههای نو در عمل و نظر بود.
۷ ـ پرسش و نقد در موقعیت شکست
موقعیت شکست گاه موقعیت پرسش و نقد و موقعیت فرارفتن از شکست نیز هست. بر پرسشهای برآمده از موقعیت شکست بود که نسل جوان دهه چهل، به تدریج نیاز به فرارفتن از حضور محفلی و بدل شدن به نیروی سیاسی موثر بر جامعه را در پراتیک سیاسی فهمید. دانست که این تحول نه فقط بر بستر بحثهای نظری که بهعلاوه بر بستر پراتیک پاسخگوی نیازهای جامعه ممکن است. میخواست که از محفلهای منزوی به نیروی سیاسی موثر بر جامعه فرارود و این تحول بدون نقد ذهنیت گذشته، بدون کشف و خلق و برساختن مفاهیم نظری نو در تحلیل و شناخت مشخص جامعه و طرح این مفاهیم در پراتیک سیاسی امکان پذیر نبود. جنبش فدائی با نقد و خلق چشم اندازهای تازه نظری و تحقق عملی ایدهها و با هدف متحد کردن آن چه «پیشاهنگ» میخواند، شکل گرفت.
جنبش فدایی، نه چنان که گروهی گمان میکنند فقط با مبارزه مسلحانه چریک شهری، که با طرح ایدهها و تحلیلهای نو و پاسخگوی مسائل چپ ایران آن روزگار، هدف نخستین خود – اتحاد پیشاهنگ – و برکشیدن چپ به نیرویی موثر در جامعه را تحقق بخشید. اغلب گرایشهای چپ آن روزگار حول محور جنبش فدائی متحد و چپ به نیروی سیاسی موثر و مطرح در جامعه بدل شد.
۸ ـ از نفی و نقد تا ورشکستگی
چرا و چگونه رادیکالترین و مستقلترین سازمان چپ تاریخ ایران، استقلال فکری و نقد دگمها و جزمها، مبارزه برای آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیزم را وانهاد و به زایده سیاستهای خارجی آن روزگار اتحاد شوروی، به دنبالهرو حزب توده، به مدافع و همدست یکی از کثیفترین استبدادهای تاریخ ایران استحاله شد؟
پیش از این نوشتم که انقلاب کوبا چگونه جزمیات چپ سنتی را شکست. نسل اول بنیانگذاران جنبش فدائی از برخی مفاهیم چپ نو اروپا و آمریکای لاتین تاثیر گرفت اما ذهنیت سازمان فدائی تلفیقی بود از بینش چپ نو و چپ سنتی آن دوران. بنیانگذاران نسل اول جنبش فدائی به نقد نظری چپ سنتی برخاستند اما سازمان به دلایلی چون عقب ماندگی نظری چپ ایران نسبت به چپ آمریکای لاتین و جهان، فقر فلسفی و نظری، تفاوتهای عمیق فرهنگی ایران و آمریکای لاتین، سابقه ریشهدار فکری و سیاسی چپ ایران در چپ پیرو شوروی آن روزگار، مرگ زودرس بنیانگذاران و چهرههای نظری متمایل به چپ نو در ضربه بزرگ اول، نفس کشیدن در فضای فرهنگ اسلامی و...بر بستر التقاطی از مفاهیم و بینش چپ نو و چپ سنتی شکل گرفت و این تضاد بینشی در نسلهای بعدی، و به ویژه با تسلط بینش چپ سنتی بیژن جزنی بر سازمان، به سود بینش چپ سنتی رفع شد.
نسل اول بینانگذاران فدائی ذهنیتی التقاطی داشت اما ذهن و فکر این نسل به دلیل سابقه روشنفکری و نزدیکی به بینش چپ نو به سوی جهان و افکار نو و انتقادی باز بود. سلطه بینش چپ سنتی، که از جمله بر حاکمیت دینخویانه دگمهای رسمی شکل گرفتهبود، چشم نقد و ذهن باز به سوی جهان را بست. به مثل در سال ۵۲ «پروسه تجانس» بین گروه اتحاد کمونیستی و سازمان فدائی شکست خورد، چرا که فدائیان آن روزگار، که التقاط نسل اول را پشت سر گذاشته و یکسره به بینش چپ سنتی و نگاه سنتی ـ روسی بیژن جزنی تسلیم شده بودند، بر دگمهای بینش سنتی خود، از محوریت مبارزه ضد امپریالیستی و اولویت آن بر مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم و از استالین و استالینیسم، با انتقادهائی جزئی، دفاع میکردند اما گروه اتحاد کمونیستی بر مبارزه برای سوسیالیسم و دموکراسی تاکید داشت و استالین و استالینیسم را نقد و نفی میکرد. سازمان اتحاد کمونیستی از آغاز با جنبش مبارزه مسلحانه و سازمان فدائی همکاری کرده بود اما رد و بدل شدن چند متن بین دو سازمان در سال ۵۲ نشان داد که اختلاف بینشی عمیق است مانع از ادغام دو سازمان.
موضع گیری این دو سازمان پس از انقلاب نمونهای است از حاصل و ثمره دو بینش متفاوت چپ سنتی و نو. سازمان فدائیان اکثریت بر بینش سنتی و اولویت مبارزه ضد امپریالیستی بر مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم، به دنبالهرو سیاستهای خارجی شوروی و مدافع و گاه همکار حکومت اسلامی و استبداد «خط امام» بدل شد و اتحاد کمونیستی با نام وحدت کمونیستی با تاکید بر اولویت مبارزه برای دموکراسی به جبهه دموکراتیک ملی پیوست و علیه حکومت اسلامی موضع رادیکال گرفت.
ضربه بزرگ اول در آغاز راه سازمان را از متفکران نسل اول محروم کرد و ضربه ۵۵ سازمان را به شماری معدود تقلیل داد. موج «رد مبارزه مسلحانه» در درون سازمان فدائی پیش از انقلاب نه گامی به جلو در عرصه نظر و عمل، که عقب نشینی به سوی جزمهای چپ سنتی و حزب توده بود.
رهبری از نظر فکری و نظری ناتوان پس از ضربه ۵۵، که توانائی فکری شناخت جامعه و تدوین سیاست نداشت، از حل نظری تضادهای فکری سازمان ناتوان و با مبانی نظری چپ بیگانه بود،رهبری بحران زده سازمان را در آستانه انقلاب با باند خاصی از زندانیان آزاد شده تقسیم کرد که اغلب به فقر نظری و فکری دچار و حامل بینش چپ سنتی بودند اما در باندبازی و جایگزین کردن مناسبات باندی به جای صلاحیتهای سیاسی و فکری و شخصی تخصص داشته، اغلب شیفته همکاری با قدرت بودند و برخی در پنهان هوادار حزب توده. همین ترکیب بر فقر فکری و بینش سنتی خود و... سیاستهای فاجعهبار فدائیان اکثریت پس از انقلاب را رقم زد.
رفع تضاد بینشی چپ نو و چپ سنتی به سود چپ سنتی، تسلط نگاه سنتی بیژن جزنی بر سازمان، ناتوانیهای فکری و نظری جان به دربردگان از ضربهها، تسلیم سازمان به باندی شیفته نزدیکی به قدرت و غرق در بینش و کردار تودهای، نفی استقلال فکری و سیاسی، دنبالهروی از «خط امام» و سیاست شوروی آن روزگار، تکرار طوطیوار برخی مفاهیم مبتدل چون «راه رشد غیرسرمایه داری»، حمایت از و گاه همکاری با یکی از خشنترین استبدادهای تاریخ به دستاویز مبارزه علیه امپریالیزم، امتناع از مبارزه برای آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و سوسیالیسم و... ورشکستگی سیاسی و فکری سازمان فدائی را رقم زد.
پس از انقلاب شماری از چهرههای رادیکال فدائی مخالف نظام اسلامی به سازمانهای دیگر پیوستند، اقلیت فدائی، که از اکثریت جدا و راه مبارزه با جمهوری اسلامی را پیش گرفت، غرق در تناقضهای فکری و سیاسی و تشکیلاتی، همراه با دیگر سازمانهای مخالف نظام در ضربه ۶۰ شکست خورد.
آنچه پس از شکست ۶۰ رخ داد، فرار به شوروری یا اروپا، گرایش اکثریت به همکاری با این و آن جناح حکومت اسلامی، سازمان و جبهه و اتحاد و حزب سازیها در تبعید و.. که نسبت چندانی با تحولات بزرگ ۴ دهه اخیر ایران و اثری معنادار بر مبارزه داخل کشور ندارند، تنها پاورقی بیاهمیت داستانی هستند که در ضریه ۶۰ به پایان عمر موثر خود رسیده بود.
۹ ـ دو حرکت در ترازوی سنجش تاریخ
مقایسه سرنوشت فدائیان با سازمانهای چریکی آمریکای لاتین، که نسل اول بنیانگذاران فدائی از مفاهیم چپ نو و شیوههای آنها تاثیر گرفته بود، تاملبرانگیز است.
مبارزه مسلحانه چریک شهری در آمریکای لاتین آن روزگار نه فقط «شکل» یا «شیوه»ای نو در مبارزه که حامل بینشی نو در چپ نیز بود. آن چه بدان روزگار «چپ نو» خوانده میشد، گرایشی بود که روایت روسی و چینی مارکسیسم، دو روایت غالب آن روزگار، دگمها و ذهنگرایی و مفاهیم جزمی چپ سنتی، تحلیلهای کلیشهای از نظام جهانی و ساختار جوامع آن دوران را «نقد و نفی» و بینش و چشم اندازهای تازهای ارائه کرده بود که به بستری برای ارتقاء «تئوری انقلابی» و استراتژی های تازه بدل شدند.
اغلب سازمان های چریکی آمریکای لاتین آن روزگار، که از الگوهای نخستین دوره فکری فداییان در اواخر دهه چهل بودند، بر بستر نقد چپ سنتی و با گرایش به چپ نو، شکل گرفته بودند. این سازمانها پس از افت و خیزهای گوناگون فکری و سیاسی، با حفظ استقلال فکری و فاصله نظری و سیاسی خود با چپ سنتی، متناسب با دگرگونی شرایط، از مبارزه مسلحانه به شکلهای دیگر مبارزه روی آوردند و به پشتوانه اعتبار و سیاستهای خود به نیروهای سیاسی مهم کشورهای خود بدل شدند تا حدی که به مثل در برزیل، بولیوی، اوروگوئه و..در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شدند و در کشورهائی چون مکزیک، شیلی و...از نیروهای موثر سیاسی هستند اما سازمان فدائیان، که تضاد بینشی خود را با غرق شدن در چپ سنتی رفع کرد، پس از انقلاب ۵۷ در قالب «اکثریت» به ورشکستگی سقوط کرد. «اقلیت» نیز، که از سازمان اکثریت جدا شد و راه مبارزه با جمهوری اسلامی را پیش گرفت، همراه با تمامی سازمانهای چپ و لیبرال و...مخالف نظام در سالهای ۶۰ و در یکی از خشنترین سرکوبهای تاریخ ایران شکست خورد.
متن : چپ دهه چهل و اکنون، شباهتها و تفاوتها
اما ورشکستگی فکری و سیاسی فدائیان اکثریت و شکست تلاشهای اقلیت و... تنها مرده ریگ جنبش فدایی برای ما اکنونیان نیست. رادیکالیزم در مبارزه با استبداد و ستم و تبعیض و فقر و استثمار، آرمانگرائی، «نفی» قدرت و موقعیت مسلط در سیاست و «نقد» ریشهای و بینشی دگمها و جزمهای پذیرفته و ذهنیتهای مسلط، تلاش برای کشف و خلق چشم اندازهای تازه در نظریه و سیاست، که از مولفههای نخستین سالهای نسل اول جنبش فدائی بود، دستکم برای بخشی از چپ امروز ایران کنونی از میراثهای هنوز زنده جنبش فدائی است یا میتواند باشد.
جوانان چپ دهه چهل، تا پیش از حرکت گروه فدایی و طرح تحلیلها و ایدههای نو در متن این حرکت و جنبش، (تا اواخر ۴۹) وارث شکستی بودند که نقشی در آن نداشتند... نسلهای جوان چپ امروز ایران نیز وارثان شکستی هستند که در ان نقشی نداشتهاند.
تضاد این میراث با سرنوشت سازمان پس از انقلاب از جمله دلایلی است که تعریف معنای جنبش فدائی را برای چپ امروز دشوار و آنها را مدام با این پرسش درگیر میکند که از کدام فدائی سخن در میان است؟ از نفی و نقد و نوآوری امیرپرویز پویان یا کپیبرداری و جزمهای سترون سنتی دیگران، از استقلال فکری و مبارزه ریشهای با ستم و استبداد و فقر یا همکاری با ستم و استبداد و بیعدالتی و تبعیض؟ از استقلال فکری احمدزاده به مثل در کشف مناسبات و نظام متحول شده یا بیسوادی و کپیبرداری حقیرانه باند «رهبری!» اکثریت از مفاهیم مضحکی چون «راه رشد غیرسرمایه داری» یعنی از مفهومی که کارکنان حزب کمونیست شوروی جعل کردهبودند تا سیاست بنا شده بر «منافع ملی» شوروی و همکاری این کشور را با برخی از عقب ماندهترین و استبدادیترین حکومتهای آن روزگار با رنگ و لعاب به اصطلاح مارکسیستی توجیه کنند.
«ما»ی کنونی نسلهای جوان چپ ایران، در تمامی گرایشهای متنوع خود، با نسل جوان «ما»ی چپ ایران تا اواخر دهه چهل، پیش از جنبش فدایی، تفاوت دارد اما در برخی شاخصهها بدان شباهت میبرد، هر چند در دو متن متفاوت. جنبش فدائی یا چپ نو آن روزگار پاسخی بود به نیازهای نسل جوان چپ دهه چهل ایران و به ویژه به نیاز این نسل به نقد گذشته و خلق چشم اندازهای نو فکری و برگذشتن از موقعیت غیبت موثر چپ در عرصه سیاسی جامعه. برخی از این نیازها را در جوانان چپ کنونی نیز میتوان دید و این البته بدان معنا نیست که همان پاسخهای گذشته لزوما پاسخگوی نیازهای کنونی است که به گفته امیرپرویز پویان «تاریخ توالی فصول نیست، توالی چشم اندازهای بیبازگشت است»
نسلهای جوان چپ امروز ایران نیز، چون نسلهای جوان چپ دهه چهل، وارثان شکستی هستند که در ان نقشی نداشتند. آنها بار شکست و بیاعتباری سیاسی و فکری تمامی گرایشهای چپ را در سالهای ۶۰، چه آنها که با استبداد خمینی همکاری کردند و چه آنان که با آن به مبارزه برخاستند، بر دوش دارند. بقایای این سازمانها در خارج از کشور کاریکاتورهای بیشباهتی هستند که در میان نسلهای جوان چپ اعتباری ندارند. نسلهای جوان چپ کنونی نیز چون چپ تا اواخر دهه چهل، به زیست پراکنده و محفلی تبعید شدهاند، چپ در ایران اکنون نه نیروی سیاسی موثر بر جامعه که چون محفلها و افراد منفرد در محدودههای مشخصی نفس میکشد. چپ اکنون نیز چون چپ دهه چهل حضور فرهنگی و فکری و رسانهای و روشنفکری دارد اما غایب اصلی صحنه سیاست است. ذکر این شباهتها بدان معنا نیست که چپ امروز همان چپ دهه چهل و این موقعیت همان موقعیت است. چپ ایران اکنون در عصر دستاوردهای انقلاب ارتباطات، بر بستر چندین دهه تجربههای متلاطم از جمله حکومت دینی، فروپاشی بلوک شرق، پایان جنگ سرد، نقد و نفی بنیادین نگاههایی که به پیوند دموکراسی و عدالت اجتماعی باور نداشتند، روند جهانی شدن یا جهانی کردن و...نفس میکشد.
اما چپ ایران از صحنه سیاست عملی جامعه غایب و با رواج آرمانزدائی و تقلیل خواست تغییر به سازش با چارچوب مسلط، از نتایج هژمونی سیاسی اصلاحطلبان حکومتی ایران در چند دهه اخیر، درگیر است. درگیری با آرمانزدایی و سازش، غیبت سیاسی چپ در جامعه، نفی تحلیلها و برداشتهای شکست خورده و کلیشهای و.. از دلایلی است که ابعاد و شاخصههائی از جنبش فدائی چون رادیکالیزم، آرمانگرائی، نفی ساختار مسلط، نقد نظری و تلاش برای یافتن توضیحها و راههای نو و متناسب با موقعیت را برای نسلهای جوان چپ جذاب و معنا میکند هرچند این معنا گاهی در قالب نوعی نوستالژی جلوه کرده و در تمامی جلوههای خود با بارهای منفی گذشته، که آنها نیز از شاخصههای جنبش فدائی هستند، همراه است.
نه فقط در پرتو این شاخصهها، که در پرتو همه این عوامل و زمینههایی که پیش از این نوشتم است که جنبش فدائی به اکنون احضار و بازآفرینی و برای گرایشهای گوناگون نسلهای کنونی چپ، گونهگون و نه یکسان، معنا شده و میشود.
شاید مهمترین مشکل چپ کنونی ایران غیبت جنبش چپ در جامعه باشد و شاید برخی تجربههای نظری و عملی جنبش فدائی، به بازسازی حضور موثر چپ در جامعه کمک کند. اگر گذشته از این منظر به حال احضار و نقد شود زندگی تازهای خواهد یافت.
جنبش فدائی را می توان با بارهای منفی آن که کم نیستند، یا با برخی شاخصههای نسل اول آن چون نفی و نقد و استقلال فکری، نقد نظامهای فکری غالب و تلاش برای کشف و خلق مفاهیم نو و متناسب با موقعیت مشخص، کوشش برای پاسخ دادن به نیازهای زمانه و فرارفتن از موقعیت خود در نظر و در سیاست عملی، نفی ساختارهای مسلط، متحد کردن چپ پراکنده و محفلی، هویت بخشی سیاسی به چپ و برگرداندن چپ غایب از صحنه به سیاست و.. معنا کرد. هر معنایی اما به موقعیت و نیازها و نگاه ما اکنونیان نیز مشروط است .
نظرها
جعفر خسروی
انچه که در نوشته به ان پاسخ داده نشده اینست, ایا مبارزه مسلحانه ضرورت اون دوران بود ؟
شهلا فرید
کسی که از منظر امروز به نقد گذشته می پردازد، و بعد از اینهمه تجاربی که دنیا از سرگذرانده هنوز به ستایش امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده می پردازد و آن را چپ نو می داند جای تاسف فراوان دارد. مبارزه مسلحانه چه پیامدهایی در این کشور داشت؟ آیا سیاه کردن و خونین کردن جامعه جای تحسین دارد. آیا عملا چریکها در کنار متحجران قرار نگرقتند تا بر هر آنچه مدرنیزاسیون جامعه بود را به نابودی کشانند
سیامک
این جنبش نونهال و جوانه ای شوراها در کشور چیست؟ چنانکه چپ در جامعه هیچ حضوری ندارد و غایب است, پس انبوه مقالات در مجلات به اصطلاح روشنفکرانهء رژیم علیه "چپهایِ نوِ لنینیست" چیست؟ و کارزار هراس افکنی در بارهء چپهای ضد سرمایه داری از سوی محمد قوچانی و امثالهم. آیا وجود سندیکاهای کارگری مستقل که توانسته اند با اتکا به اعضایشان خود را به دولت تحمیل کنند بخشی از جنبش چپ در ایران نیست و یکی از دست آوردهای ما؟ کارگران دولت روحانی و مجلس اسلامی را مجبور می کنند که راسا و شخصا در مجلس حضور داشته باشند و در لغو و علیه خصوصی سازی, از مالکیت کارگران بر کارخانه دفاع کنند. مدیریت و کنترل کارگری, ایدهء مالکیت کارگران بر کارخانه ها, سازماندهی شورایی,....اینها همه بخشی از گفتمان چه گرایشی در کشور است؟ شعار "نان, کار, آزادی" از کجا آمده است؟ کردستان کماکان تسخیر ناپذیر است و در حال تدارک اعتصاب عمومی, در روز ۲۲ بهمن. هر ارزیابی از ظرفیتها و ناتوانی های جنبش های چپ و کارگری در ایران داشته باشیم به جای خود. جنبش های چپ و کارگری در همین سطح موجودشان در جامعه ای کنونی ایران, عناصر اولیه و لازم برای یک فرایند جهانسازی-ضدسرمایه داری در کشور را دارند. آیا ما بمثابه بخشی از ناظران این جنبش ها آمادگی کارگشایی, گره گشایی و تسهیل اقدامات آنان را داریم؟ یا ظرفیت های کمک به آنها با کنشگریِ جهان-سازیِ, ضد- سرمایه؟ ----------------------------------------- مفهوم "جهان-سازی, ضد- سرمایه داری" به عاریت گرفته از مقاله Beware: Medical Police Brendan McQuade and Mark Neocleous (RP 2.08 (Autumn 2020 مندرج در نشریهء "فلسفه رادیکال" می باشد.
مرضیه
خطاب به شهلا این چه نوع "مدرنیزاسیون" بود که فقط جا برای یک نظام تک حزبی "رستاخیزی" و انواع و اقسام حسنیه و مهدیه و "انجمن حجتیه" داشت؟ آیا شما حتی یکبار نقد پویان از آل احمد را خوانده اید؟ آیا راه انداختن موج "بازگشت به خویش" از طریق دربار و فرح و فیلسوفان درباری اشان نیز بخشی از به اصطلاح "مدرنیزاسیون" مورد علاقهء شما بود؟ عکس العمل منطقی برای شما در مقابل یک حکومت کودتایی که فقط آخوند و فاشیستهای دولتی می پروراند چیست؟ خواهش و تمنا برای آخوند و فاشیست نپروراندن؟ آیا از یاد بردن ماهیت فاشیستی رژیم شاه خود بخشی از یک حساسیت و فراموشکاری فاشیستی نیست؟ با احترام