«یک انقلاب مقفّی»: در گفتوگو با فاطمه شمس
«یک انقلاب مقفّی: دستکاری ایدئولوژیک شعر در دوران جمهوری اسلامی» نوشته فاطمه شمس پژوهشی است دانشگاهی پیرامون درهمتنیدگی شعر و سیاست در ایران. فاطمه شمس میگوید: نظام ایدئولوژیک مدام در حال دوگانهسازی است و از طریق همین دوگانهسازیها به حیات خود ادامه میدهد. مدیریت و مهندسی زبان و تفکر و همینطور تولید ادبی را که همواره از ساز و کارهای نظامهای ایدئولوژیک در طول تاریخ بوده است میشود در راستای همین دوگانهسازیها دید.
فاطمه شمس شاعر، نویسنده، پژوهشگر ادبیات و استادیار ادبیات فارسی، زبانها و تمدنهای خاور نزدیک در دانشگاه پنسیلوانیا اثر تازهای منتشر کرده است: «یک انقلاب مقفّی: دستکاری ایدئولوژیک شعر در دوران جمهوری اسلامی». او که در حوزه تاریخ اجتماعی ادبیات ایران، سیاست و شعر پژوهش میکند، رابطه تنگاتنگی بین شعر و سیاست در ایران تشخیص داده است.
جریان شعر فارسی در دو دهه نخست سده بیستم میلادی تحت تاثیر شاعرانی قرار داشت که کلام شعریشان معطوف به انقلاب مشروطه بود: اشرف الدین نسیم شمال، عارف قزوینی، ملک الشعرا بهار، میرزاده عشقی و فرخی یزدی و ابوالقاسم لاهوتی. رمانتیسم این شاعران بزرگ تجددخواه گوشهچشمی به سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی داشت و از طرف دیگر از گرایشهای ناسیونالیستی برکنار نمانده بود. کمتر از یک قرن بعد، در سالهای پس از انقلاب، به ویژه از سالهای جنگ به این سو شعر آیینی با تکیه بر شیعهگرایی به تدریج جای شعر آرمانخواهانه مشروطه را گرفت. شعر اکنون به خدمت بسیج تودههای مردم درآمده بود و همزمان شعر روشنفکرانه و تحولخواه ایران نیز در محفلهای ادبی و در همزیستی ناخواسته با نظام سلطهگر به حرکت بطئی خود ادامه میداد. فاطمه شمس در «انقلاب مقفّا: دستکاری ایدئولوژیک شعر در جمهوری اسلامی» با اشاره به اهمیّتی که خمینی و خامنهای برای شعر قائلاند، درهمتنیدگی سیاست و شعر در دوران معاصر را بررسی میکند. با او گفت وگو کردهایم:
زمانه: خانم شمس، رابطه بین شعر و سیاست، از موضوعات پژوهشهای شماست. چگونه بود که اینبار سراغ شاخهای از شعر ایران رفتید که سویه ایدئولوژیک و تبلیغی دارد، در خدمت تحکیم قدرت مسلّط و بسیج مردم برای شرکت در مناسک آیینی است و در سالهای جنگ در خدمت بسیج مردم برای شرکت در جنگ و تبلیغ فرهنگ «شهادت» قرار گرفت و در مجموع میتوان گفت بنا به درک ما بدنامترین شاخه شعری در ایران است؟
فاطمه شمس: برای پاسخ به این سؤال که چرا سراغ این شاخه بهخصوص از شعر ایران رفتم لازم میدانم ابتدا یادآوری کنم که رابطه شاعران و حاکمان و شعر و قدرت در تاریخ اسلام و ایران موضوعی است که از توجّه پژوهشگران به دور نبوده است. محقّقان در حوزه ادبیات تطبیقی و به خصوص در حوزه ادبیات عرب و جهان اسلام به تفصیل درباره رابطه پیچیده شاعران عرب «جاهلی» با دین و پیامبر اسلام نوشتهاند و به ویژگیهای «شعر مشروع» ونیز مشروعیتزایی شعر در بدو اسلام و نیز در دوران خلافت اسلامی اشاره کردهاند. نام شماری از معروفترین شاعران عرب پیش از اسلام که برای نجات جان خویش با سرودن قصیدهای در مدح پیامبر اسلام ایمان آوردند در پژوهشهای دانشگاهی ثبت شده است. در بدو اسلام بود که نوعی ارزشگذاری دینی و اخلاقی «شعر مشروع» را از «شعر نامشروع» متمایز کرد. در قرآن سوره کاملی به «شعرا» اختصاص داده شده است که در آن مسلمانان از دنبالهروی از شاعران بر حذر داشته شدهاند. نمیشود از رابطه شاعران و حاکمان در متن چنین تاریخی سخن گفت و این رابطه تنگاتنگ میان اسلام و شعر و شاعران را نادیده گرفت. از سوی دیگر وقتی به تاریخ شعر فارسی مینگریم میبینیم که رابطه شاعران و حاکمان در دوره رونق شعر درباری موضوع پژوهش محقّقان ناموری چون جولی اسکات میثمی، ماری بویس، ویلیام هنوی، احسان یارشاطر و سایرین بوده است. اما هر چه جلوتر میآییم و به دوران معاصر میرسیم توجّه به تحوّلات پیچیده رابطه شعر و قدرت کمتر میشود. به دوران انقلاب اسلامی و پس از آن که میرسیم تقریباً هیچ پژوهش علمی درخور توجّهی در این زمینه نمیبینیم. البتّه جمهوری اسلامی در چهار دهه اخیر در کار کتابسازی برای تمجید و همگانیسازی «ادبیات انقلاب اسلامی» از کوچکترین تلاشی فروگذار نکرده است. با اینحال جای پژوهشهای مستقل و انتقادی که نقش حکومت در کنترل زبان و شعر را پس از انقلاب واکاوی کرده باشد خالی بود. این درحالیست که اگر شما به کارهای پژوهشی در موارد مشابهی مثل چین، اتّحاد جماهیر شوروی، اسپانیای تحت سلطه فرانکو، کوبای دوره کاسترو و ایتالیای دوره موسولینی سری بزنید خواهید دید که موضوع ارتباط شعر و ایدئولوژی سیاسی در نظامهای سیاسی تمامیّتخواه تا چه حدّ مورد توجّه پژوهشگران بوده است. حالآنکه در بسیاری از این موارد حتّی تاریخ طولانی شعر درباری به آن شکلی که در ادبیات عرب و فارسی با آن مواجهیم هم وجود نداشته است. هر دو مسأله ضرورت نگارش این کتاب را در نظرم بیشتر کرد.
سؤالی که همیشه از دوران دانشجویی تا زمانی که به نگارش این کتاب مشغول شدم ذهنم را مشغول کرده بود همین خلأ عمیق در تحقیقات دانشگاهی بود. بعد از دوره کردن پژوهشهای انجامشده در غرب در حوزه ادبیات معاصر دریافتم که اکثریت غریب به اتّفاق این پژوهشها سانسور ادبی و صداهای سانسورشده را پوشش دادهاند. این دریافت البتّه بسیاردلگرمکننده و مفید بود. امّا در این میان هیچ خبری از جایگزینهای سانسورشدگان و نحوه این جایگزینی نبود. تقریباً هیچ پژوهش عمیقی درباره نحوه کانونسازی و نهادسازیهای گسترده ادبی و ارتباط آنها با دستگاه قدرت صورت نگرفته بود. مخاطب غیرایرانی که علاقهمند به مباحث جامعهشناسی ادبیات و تاریخ اجتماعی ادبیات و ارتباط آن با سیاست بود تنها به نیمی از سیمای میدان ادبی بعد از انقلاب آگاه بود: نیمه محذوف سانسور شده. برای چنین محقّقانی اینکه چه شاعرانی و چگونه نمایندگی گفتمان قدرت را عهدهدار شدند و درباره چه موضوعاتی نوشتند و از چه مکانیزمهای شاعرانهای استفاده کردند حتّی در حدّ سؤال هم مطرح نبود. به قول یکی از همکاران مبحث شعر و حکمرانی در ایران پس از انقلاب یک چاله سیاه بود که هیچ کس هیچ چیز دربارهاش نمیدانست. باید بگویم علّت اصلی این بیخبری که ناشی از بیتوجّهی و بیعلاقگی پژوهشگران حوزه ادبیات فارسی به فکر کردن و نوشتن درباره این پدیده بود تا حدّ زیادی نزدیک به قضاوت شما منوط به «بدنامی» این جریان شعری بود. دانشگاهیان و منتقدان خارج از کشور هم اکثراً با همین توجیه که تولیدات شعری و ادبی وابسته به نهادهای حکومت فاقد هرگونه ارزش ادبی است همواره از زیر موشکافی تحلیلی سازوکارهای کنترل شعر و ادبیات توسّط دستگاه قدرت شانه خالی کردهاند. البتّه مشکل دیگر هم این است که بسیاری از پژوهشگرانی که در این سالها درباره شعر فارسی معاصر نوشتهاند بیشتر تمرکزشان بر دهههای قبل از انقلاب بوده است. تعداد محدودی از آثار که به شعر بعد از انقلاب پرداختهاند هم اکثراً بر شعر شاعران نسل قبل از انقلاب تمرکز داشتهاند. بخشی از این فقدان توجّه هم البتّه به این موضوع برمیگردد که بسیاری از اساتیدی که در خارج ایران در این زمینه قلم زدهاند قربانی تیغ سانسور و حذف دهه اوّل انقلاب شدند و مجبور به ترک ایران. تأثیر این ترک اجباری بر پژوهشهای تولیدشده در این چهاردهه به حلقه مفقودهای در تاریخنگاری ادبی معاصر میماند. نسل جدید پژوهشگرانی که دو سه دهه اول عمرشان را تحت سلطه نظام جمهوری اسلامی گذراندهاند و با سازوکارهای کنترل فرهنگ و زبان و ادبیات زندگی کردهاند تازه دارند وارد میدان پژوهش میشوند و تحقیقهای دانشگاهی جذّاب با نگاهی متفاوت به ایران در حوزههای علوم انسانی در حال انجام است که در چهار دهه گذشته جایشان خالی بود.
هدف من از نوشتن این کتاب معرّفی ایران به عنوان یکی از کشورهایی بود که نظام سیاسی فعلی آن ید طولایی در کنترل و مهندسی زبان، شعر و ادبیات دارد. میخواستم روند این کنترل بر زبان و تفکر شاعرانه را با نگاهی نظری و تاریخی بررسی کنم. نمیشود از «میدان ادبی literary field» ایران تصویر کاملی داشت اگر فقط تمرکز و توجّه ما به صداهای محذوف یا مخالف باشد. باید برای این سوال مهم که چه کسانی و چطور جای محذوفان را گرفتند و درباره چه موضوعاتی نوشتند هم فراتر از بحثهای سطحی و قضاوتهای سیاسی پاسخی دقیق و درخور تأمل داشت. هدف من از نوشتن این کتاب پاسخ دادن به حدّاقل برخی از این سؤالات بود. البتّه چون تقریباً هیچ کتابی درباره این جریان رسمی و کلّا پدیده رسمیسازی و دولتی کردن ادبیات نوشته نشده بود طبیعتاً پوشش همه زوایا و پاسخ دادن به همه سؤالات در یک کتاب ممکن نبود. ولی تلاش کردم از جمله به همین نکتهای که شما بر آن دست گذاشتید، یعنی «شعر آیینی» و تبلیغ «فرهنگ شهادت» از طریق شعر و ارتباط عمیق این ژانر شاعرانه با تاریخ شعر فارسی بپردازم. شاعران آیینی جمهوری اسلامی اوّلین نمونههای تاریخی این ژانر نیستند. همانطور که گفتم نخستین مناقب مذهبی به قصایدی برمیگردد که در مدح پیامبر اسلام سروده و به «قصاید البردة» معروف شدند. پس از آن با رواج تشیّع، به خصوص در دوران صفویه، مناقب مذهبی به اوج میرسد و شاهکارهایی چون مناقب محتشم کاشانی و ترکیببند معروف «باز این چه شورش است» خلق میشوند. در این کتاب سعی کردهام براین ارتباط تاریخی در سنّت شعر فارسی تأکید کنم تا پیوستگی مفهومی و ساختاری شعر فارسی را به مخاطبان یادآوری کنم. متأسفانه به دلیل جبههگیریهای سیاسی و ایدئولوژیکی که بعد از انقلاب میان موافقان و مخالفان سیستم شکل گرفت، انجام پژوهشهای عمیق و مستقل که به هر شکلی با سیاست ارتباط داشته باشند به کاری پرچالش و سخت تبدیل شد. اگر پژوهشگر تلاش کند پیوستها و گسستها را در کنار هم بررسی کند و نخواهد فقط بر گسستها تمرکز کند کار او به مراتب سختتر هم خواهد شد.
من در این کتاب تلاش کردهام بر پیوستگیها در کنار گسستها هم تمرکز کنم. مثلاً در بازخوانی و واکاوی تبلیغ فرهنگ شهادت سعی کردهام نشان دهم چطور با دستکاری ایدئولوژیک مفاهیم کلیدی عرفانی همچون نور، وصل، سماع، عشق و مستی، خشونت خونبار جنگ پشت نقاب گفتمان شاعرانه عرفانی حکومتی پنهان شد. نام این پدیده را «خشونت شاعرانه» گذاشتهام و سعی کردهام نمونههایی از مهمترین اشعار جریان رسمی جنگ را با تمرکز بر این پدیده بازخوانی کنم. شاید حق با شما باشد که این شاعران «بدنام» هستند. امّا حتّی اگر این قضاوت شما را هم بپذیریم به قول اسلاوی ژیژک باید شعر «بد» و «احمقانه» را هم جدّی گرفت. مخصوصا اگر شاعرانشان در قدرت سیاسی دستی داشته باشند. ژیژک با اشاره به شاعران «بد» و «بدنام» صربستان که فرماندهان نظامی در ماجرای نسلکشی این کشور بودند می گوید شعر به خاطر تأثیر عمیق عاطفیای که بر مخاطب دارد این پتانسیل را دارد که به ابزاری برای «نسلکشی» تبدیل شود. پس اگر چنین پتانسیلی وجود دارد حتّی شعر بد را هم باید جدّی گرفت. در ایران دوره جنگ، اشعار رسمی جنگ با سنّت قدیمی «نوحهخوانی» در آمیختند. حاصل آن ظهور پدیدهای به نام «صادق آهنگران» و مدّاحان آئینی بود که در تقدیس جنگ از وزن و قافیه در شعر بهره میگرفتند. بنابراین اغراق نیست اگر بگوییم چرخ ماشین تبلیغات رسمی جنگ بدون شعر حکومتی و صنعت نوحهخوانی تا حدود زیادی لنگ بود. همینطور اگر به شبهای شعر رهبری که به صورت منظّم هر سال در ماه رمضان برگزار میشوند و محتوای شعرهایی که در این مراسم خوانده میشوند دقّت کنید میبینید که در بسیاری موارد این شعرها درباره مهمترین سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی هستند یا درباره ارزشهایی که نظام سیاسی چهار دهه است بر آنها تأکید میکند از جمله مبارزه با امپریالیسم فرهنگی یا رواج فرهنگ مهدویت یا ستایش خاطرات و فرهنگ جنگ که نام «دفاع مقدسّ» را بر آن گذاشتهاند و یا و در هم شکستن اسرائیل و «فتح قدس». بنابراین نمیتوان صرفاً با نگاهی نخبهگرایانه شعر را به «خوب» و «بد» تقسیم کرد و شاعران را به «خوشنام» و «بدنام» و پنداشت که شعر با چنین معیارهای انتزاعی زیباشناسانهای از جمعهای محدود و پاتوقهای نخبهگان ادبی فراتر نمیرود و هیچ کارکرد اجتماعی و سیاسی دیگری ندارد. من با نگاهی جامعهشناسانه به شعر در این کتاب تلاش کردهام نشان بدهم طی چه پروسهای شعر به یکی از پایههای بنیادی دستگاه ایدئولوژیک قدرت در ایران تبدیل شد و چرا شعر تا این اندازه برای رهبر فعلی ایران اهمیت دارد.
زمانه: با اصلاحاتی که نیما در شعر فارسی به عمل آورد، از اهمیت قافیه کاسته شد و زمینه برای درنگ و تأمل و تعقل فراهم آمد. در شعر سپید، آهنگ درونی کلام به جای قافیه نشست و در شعر فرصت تعقل بیشتر شد. در پژوهش شما اما مبنا بر شعر مقفی، وزن و آهنگ است. به یک معنا میتوان گفت تعقل تعطیل میشود و شعار بر شعر غلبه میکند. این را میتوان به عنوان یک حرکت ارتجاعی، بازگشت به عقب درک کرد. این پرسش پیش میآید که آیا اصولاً قافیه و آهنگ کلمات تنها ملاک تشخیص شعر از غیر شعر است؟
شمس: لازم میدانم ابتدا توضیحی درباره عنوان اصلی کتاب بدهم. نطفه عنوان این کتاب در زبان انگلیسی بسته شده و ترجمه تحتاللّفظی آن به فارسی غیرممکن است. ترجمه بخش نخست عنوان به «یک انقلاب مقفّی» این شبهه را ایجاد میکند که تمامی اشعار بازخوانی شده در این کتاب دارای ردیف و قافیه هستند که البتّه اگر کتاب را بخوانند خواهند دید که چنین چیزی در کار نیست. «مقفّی» که در «فرهنگ سخن» به «دارای قافیه» معنا شده است در واقع ترجمه غیرمستقیم و مفهومی از عنوان انگلیسی کتاب است که به تأکید و ترجیح جریان شعری حکومتی و حاکمان شاعرش در به کارگیری قالبها و سبک و سیاق کلاسیک اشاره میکند. یکی از انگیزههای انتخاب کلمه «مقفّی» در ترجمه عنوان کتاب مثالی است که ذیل توضیح این کلمه در «فرهنگ سخن» به نقل از محمّدعلی جمالزاده آمده است: «کلام مجید ما مقفیّ و مسجّع است و شعر نیست» و کلام فروغی که «شاعری تنها این نیست که کلامی را موزون و مقفّی کنند». به این معنا بعضی اشعاری که در این کتاب بررسی شدهاند هم علیرغم موزون و مقفّی بودن شعر نیستند و همانطور که گفتید گاهی به شعار سیاسی نزدیک میشوند. مثلاً شماری از سرودهای انقلابی را حمید سبزواری سروده است که تا آخرین روزهای عمرش یکی از شاعران نزدیک به بیت رهبری بود. این سرودها فارغ از مخالفت یا موافقت ما با پیام ایدئولوژیکشان در ذهن و ضمیر نقش بسته است. بخشی از این یادآوری جمعی به دلیل تأثیر وزن و قافیه است و نمیتوان منکر این تأثیر بهخصوص در عرصه شعارسازی و سرودسازی سیاسی شد. این حرف را که استفاده از وزن و قافیه برای سرودن ترانههای انقلابی یک کار ارتجاعی است قبول ندارم. نه فقط در ایران، در سایر کشورها هم هر وقت پای شعار سیاسی در تظاهرات به میان میآید، جای پای ریتم و وزن و قافیه هم دیده میشود. اگر با این نگاه جامعهشناسانه به شعر نگاه کنید بر چنین پدیدهای میشود نام «دستکاری ایدئولوژیک co-option» شعر را نهاد. یعنی استفاده از کیفیتهای عروضی و محتوایی شعر برای رساندن یک پیام ایدئولوژیک خاص. و البتّه در این دستکاری همیشه نوعی وامگیری شاعرانه از گذشتگان را هم میشود دید. این کار به جای اینکه «ارتجاعی» باشد اتفاقا به یک معنا بسیار «مدرن» است. گرچه این الفاظ هم هیچ کدام توصیفهای دقیقی نیستند و گاهی حتّی به کار بردنشان بیشتر گمراهکننده است تا راهگشا. ولی میخواهم بگویم احیای آنچه در گذشته ریشه داشته به شکلی تازه برای رسیدن به هدفی سیاسی خاصیّت بیشتر نظامهای سیاسی بنیادگرا و فرهنگسازانشان است. و بنیادگرایی یک پدیده کاملاً مدرن است.
در ترجمه فارسی عنوان کتاب سعی کردهام نگاه انتقادی به این جریان را برجسته کنم. امّا همان طور که گفتم اشعار زیادی در این کتاب نقل شدهاند که مقفّی نیستند. در فصلی از کتاب به جزئیات این بحث پرداختهام که مثلاً وقتی به شعرهای رئالیستی جنگ میرسیم و تلخی و سیاهی جنگ از نگاه شاعر حکومتی هم به دور نمیماند، چطور برخی از این شاعران از وزن و قافیه فاصله میگیرند تا با نگاهی واقعگرایانه از جنگ بنویسند. چه سازوکار عاطفی و روانیای در کار است که شاعران از وزن و قافیه در بزنگاههایی فاصله میگیرند؟ یا شاعرانی مثل گرمارودی و صفّارزاده را که حتّی قبل از انقلاب هم در قالبهای سپید و نیمایی مینوشتند و به قول محمّد شمس لنگرودی از پیشگامان «شعر نوی آیینی» به شمار میروند چطور میشود در دوگانه نو و کلاسیک شما دستهبندی کرد؟ واقعیّت این است که برای شناخت و تحلیل شعر بر أساس دوگانه فرمالیستی «کلاسیک» و «سپید یا نیمایی» خیلی به جایی نمیرسیم و به همین دلیل من سعی کردهام از قالبهای شعری فراتر بروم تا نشان بدهم اتّفاقاً تعدادی از شاعران این جریان غیر مقفّی هم نوشتند و باز هم شعرشان از دیدگاه بسیاری از منتقدان «شعر» نبود.
با نگاهی جامعهشناسانه به شعر در کتاب «انقلاب مقفّا: دستکاری ایدئولوژیک شعر در دوران جمهوری اسلامی» تلاش کردهام نشان بدهم طی چه پروسهای شعر به یکی از پایههای بنیادی دستگاه ایدئولوژیک قدرت در ایران تبدیل شد و چرا شعر تا این اندازه برای رهبر فعلی ایران اهمیت دارد.
این را هم بگویم که نگاه نیما به مقوله وزن و قافیه بسیار پیچیده بود. به قول خودش در «حرفهای همسایه»، وزن شعر یکی از ابزارهای کار شاعر است البتّه که ماهیت وزن برای او با طبیعت کلام مربوط بود. برای او شناخت دقیق وزن شعر کلاسیک کاری بود که به قول خودش تقاضای حال و حوصله میکرد. او عمیقاً با سنّت شعر فارسی آشنا بود و در قالبهای کهن از جمله رباعی شعرهایی از او به جا مانده است. برخی قصیدههای شاملو هنوز از بهترین قصائد شعر فارسی به شمار میروند. و اخوان هم که استاد ِ وزن و قافیه و آهنگ کلام بود. اوّلین شعرهای فروغ چهارپارههای اویند. آیا میشود تنها بخشی از میراث شعری این شاعران را صرفاً به دلیل کاربرد وزن و قافیه «ارتجاعی» نامید؟ بعید میدانم. پس در پاسخ به بخش دوّم سوال شما که اصولاً میشود قافیه و آهنگ کلام را «تنها» ملاک شعر دانست باید بگویم: «به هیچ وجه». صور خیال، از جمله تخیّل و ایماژ مهمترین ملاک شعریت شعر هستند. امّا نکته دقیقاً همینجاست که وقتی پای سیاست و ایدئولوژی به میان میآید دیگر ملاک فقط تخیّل نیست. شعر و خطابه شباهتهای تاریخی زیادی به هم دارند. در اوایل انقلاب روزنامههای دولتی مقاله مینوشتند که «شعر انقلابی و مکتبی» چه شباهتهایی با «خطابه» دارد. در همین راستا شعر مقفّی بر شعر نو مرجّح دانسته شد و مرز آن با شعار باریکتر شد. در همان سالها سبزواری نوشت: شاعر انقلابی فقط شعر مقفّی میگوید و وزن و قافیه نشان تعهّد انقلابی اوست. او تأکید کرد که شعر نو مال شاعران سکولار است و فخر فروخت که در راهپیماییهای انقلابی فقط کلام مقفّی بود که شعار شد. امّا این نگاه مختص سنّتگرایان دوآتشهای چون سبزواری و معلّم بود. صفّارزاده نسبتی با این حرفها نداشت. یا حتّی شاعرانی مانند سلمان هراتی، محمدرضا عبدالملکیان یا قیصر امینپور هم که خود را متعلّق به «جریان شعر انقلاب» میدانستند در قالبهای نو مدام طبعآزمایی میکردند. در نگاه سبزواری انقلاب در محتوا با انقلاب در قافیهپردازی همراه بود ولی برای شاعران دیگر این جریان بحث کمی پیچیدهتر بود. این را هم اضافه کنم که نگاه رهبر فعلی به قالب شعری و وزن و قافیه به نگاه سبزواری نزدیکتر است. او وقتی از «شعر مشروع» و «شعر عفیف» و «شعر نجیب» سخن میگوید در ادامه صراحتاً از ترجیح شعر مقفّی به شعر سپید هم سخن میگوید. مخالفان رهبر البتّه معمولاً با نگاهی تمسخرآمیز از کنار این قبیل سخنان او میگذرند. امّا به زعم من این نوع نگاه دینی به شعر که ریشه در گذشته شعر عربی و فارسی دارد باید به جای تمسخر مورد تحلیل قرار بگیرد تا آن وقت بشود جوابی هم برای این سؤال تکراری پیدا کرد که چرا در چهار دهه اخیر ما شاعری در قدّ و اندازه شاعران نوگرای نسل قبل از انقلاب نداشتهایم. پاسخ این سؤال به نظر من در کنترل، سانسور، و حکومتی کردن میدان تولید ادبی نهفته است. زبان شاعرانه مستقل از دستگاه قدرت جای چندانی برای رشد و نمو نداشته است. در شرایطی که تریبونهای رسمی را نوحهخوانان و شاعران آئینی گرفتهاند نمیشود انتظار سربرآوردن معجزه یا پدیدهای حیرتآور را در شعر داشت. وقتی نظام ایدئولوژیک مدام در حال دوگانهسازی است، حتّی شاعر مستقل از قدرت هم ناچار درگیر همین هژمونی فرهنگی است و گریختن از این هژمونی به مبارزهای پایانناپذیر، انرژیبر و در مواردی مرگزا تبدیل میشود. شاعران مستقل و مخالف را خفه میکنند یا به بند میافکنند و در غیاب آنهاست که صداهای رسمی بلندتر از همیشه شنیده میشود. نمیشود خود را به کری زد و انکار کرد که چنین صدایی وجود خارجی ندارد. این صدا جزء اوّلین صداهایی است که در ذهن و ضمیر دانشآموزی که در چهار دهه گذشته در ایران به مدرسه رفته باشد از طریق معرّفی «ادبیات انقلاب اسلامی» و «ادبیات پایداری» نقش بسته است. نمیشود نقش مهم کانونسازیها و نهادسازیهای ادبی و فرهنگی را صرف مخالفت ایدئولوژیک با حکومت نادیده گرفت. یکی از اهداف من در نگارش این کتاب همین بود که این نهادسازیها را واکاوی کنم. یکی از طولانیترین فصول کتاب تاریخ تحلیلی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی است که برای اوّلین بار به صورت مقالهای علمی منتشر شد و حالا در این کتاب از منظری تئوریک و تاریخی مورد بررسی قرار گرفته است.
زمانه: در شعر نو فارسی، آرمانگرایی و دلسپردن به اتوپیا در سطوح عرفانی در شعر سهراب سپهری و تا حدودی هم در شعر احمدرضا احمدی بازتاب یافته، در سطوح دنیوی در اشعار امیر هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو نمونههای چشمگیری از آرمانگرایی و تصور چشماندازهای طلایی و خوشبختکننده را میتوان سراغ گرفت. این تمها در شعر رسمی بعد از انقلاب چگونه نمود یافته است؟
شمس: اجازه بدهید در این تقسیمبندی «قبل» و «بعد» از انقلاب لحظهای مکث کنیم. من از آغاز کتاب سعی کردهام این نگاه خطی به تاریخ تحوّل شعر را نقد کنم و نشان بدهم که اتّفاقا ریشههای شعر رسمی پس از انقلاب را نه فقط در شعر کلاسیک فارسی بلکه در شعر مدرن و حتّی شعر چریکی دهه پنجاه شمسی هم میتوان ردیابی کرد. اوّلین و معروفترین قصایدی که برای روحالله خمینی در دوران تبعید او به نجف منتشر شدند توسّط نسل اوّل شاعران رسمی نوشته نشده بودند. کتاب با قصیده معروف نعمت آزرم (م. آزرم) در مدح خمینی شروع شده است تا اتّفاقاً بر این نکته تأکید شود که ریشههای شعر مناسبتی بعد از انقلاب را که تحت سیطره و حمایت حکومت درآمد باید در مبارزات سیاسی گروههای مختلف سیاسی از جمله چپگرایان قبل از انقلاب جست. آزرم در یکی از قصاید معروفش خمینی را به سلاله پاک پیامبر و فرزند علی تشبیه میکند و او را تقدیس میکند. او یکی از اوّلین شاعرانی است که برای خمینی لقب «امام» را به کار میبرد. لقبی که تا آن روز فقط برای امامان شیعه یا شخصیتهایی چون محمّد غزّالی به کار رفته بود. آزرم از اسلام به عنوان ابزاری برای مبارزه سیاسی استفاده میکند و این استراژیای بود که بسیاری از شاعران و روشنفکران چپ سکولار قبل از انقلاب هم از آن استفاده کردند و این نوع نگاه سیاسی به اسلام را باید در راستای خیزش جنبشهای ضداستعماری آن دوره بررسی کرد. فهم اینکه «اسلام» در رابطه با شعر رسمی کجای بحث قرار میگیرد هم نکته پیچیده و مهمی است که سعی کردهام در کتاب به آن بپردازم. برای شاعران جریان رسمی «اسلام» یک معنای واحد ندارد.
از سوی دیگر در کتاب به این نکته اشاره کردهام که وقتی پای گروهبندیهای خطّی و جناحی در شعر به میان میآید، باورهای ایدئولوژیک شاعر تنها «بخشی» از تجربه و نگاه شاعرانه او را شکل میدهند. با این نگاه غیرخطّی به تاریخ شعر و جریانشناسی شعر رسمی بعد از انقلاب ما هم شاهد آرمانگرایی عرفانی سپهریواریم و هم شاهد غزلسراییهایی از نوع عاشقانهسراییهای ابتهاج و حتی تعهّدگرایی شاملو؛ امّا نمود شاعرانه این شعرهاست که از یکدیگر متفاوتشان میکند. همچنین سرنوشت شاعرانشان. برای نمونه در یکی از فصول کتاب به تحوّل تصویر «روستا» در شعر معاصر فارسی پرداختهام تا نشان دهم چطور از روستا و دهقان سوسیالسیتی شاعران مشروطهگرایی چون فرّخی یزدی میرسیم به روستای عمیقاً طبیعتگرای نیما یوشیج و از آن به رویکرد نمادین شاملو به «قریه تاریک» و کمی بعدتر به اتوپیای اخلاقی و منزّه شاعران رسمی مثل امینپور، عبدالملکیان، یا هراتی که در دورهای بازگشت به روستا را با بازگشت به اصل خویشتن، یا همان نهضت بازگشت به ریشهها که با آراء شریعتی و آلاحمد شروع شد یکی میدانستند. نوعی از آرمانگرایی که البتّه نمودش را میشد در سیاستهای روستامحور دهه اوّل انقلاب هم دید. جملات پوپولیستی خمینی در ستایش روستا و روستایی و تعلّق انقلاب به پابرهنگان را هم البتّه نباید از قلم انداخت. و سهمی که جهاد کشاورزی در آبادی روستاها داشتند. میخواهم بگویم نگاه شاعران رسمی به روستا تنها بخشی از پازل بزرگ نظام ایدئولوژیک بود که سعی کردهام در کتاب به آن بپردازم.
با نگاهی جامعهشناسانه به شعر در کتاب «انقلاب مقفّا: دستکاری ایدئولوژیک شعر در دوران جمهوری اسلامی» تلاش کردهام نشان بدهم طی چه پروسهای شعر به یکی از پایههای بنیادی دستگاه ایدئولوژیک قدرت در ایران تبدیل شد و چرا شعر تا این اندازه برای رهبر فعلی ایران اهمیت دارد.
البتّه همین نگاه رسمی به روستا هم در طول زمان تغییر میکند. در توضیح این تغییرات در کتاب به روند «شهری شدن» برخی از شاعران رسمی که پیشینه روستایی داشتهاند هم اشاره کردهام و اینکه چطور زندگی شهری، شاعری مثل قیصر امینپور را آهسته آهسته از روستای زادگاهش دور میکند تا جایی که در شعری مینویسد روستاییان همتبارم دیگر لهجه شعرهای مرا نمیفهمند یا خورشید روستا در شعرهایش طور دیگری میتابد. تحوّلاتی که در خود این جریان شعری رخ میدهد یکی از سرفصلهای مهم این کتاب است. و اینکه چطور شاعرانی که با آتش تند انقلابیگری شروع کردند پس از پایان جنگ و شروع فصل جدیدی در تاریخ پس از انقلاب از آرمانهای خود فاصله گرفتند و حتّی به بازبینی آنها نشستند. در این فصل باز هم به سرنوشت شاعران حزبی شوروی بلشویکی نقبی زدهام تا نشان دهم شاعران انقلابی ایران اوّلین نمونههایی نیستند که از انقلابیگریشان سرخورده شدند و البتّه آخرین هم نخواهند بود. در فصل ششم کتاب به سقوط آرمانگرایی در میان نسل دوم شاعران جمهوری اسلامی پرداختهام و نشان دادهام که این سقوط ناشی از پایان جنگ، مرگ رهبر کاریزماتیک و پایان انقلابیگری نوستالژیک بود. در این دوره است که ما شاهد ظهور جریان «شعر اعتراض» میان شاعران رسمی حکومتیم. شعر به ابزاری برای بازبینی ایدئولوژیک باور تبدیل میشود. همان شعری که روزگاری شاعر برای ابراز عقایدش به آن روی آورده بود. شعر از این دریچه ظرفی است که مدام در حال پر و خالی شدن است، فارغ از اینکه ارزشگذاریهای زیباشناسانه ما چه باشد، شعر به عنوان یک فضا همیشه جذّابیت و قابلیّت تحلیل دارد.
بعد از نهضت سبز، در اشعار برخی شاعران مانند محمد رضا عالیپیام مجددا انتقاد اجتماعی به زبان طنز و البته مقفی مانند دوران مشروطه سربرآورد، همزمان در شاخهای از شعر نو فارسی که به عنوان غزل پستمدرن شناخته میشود، تحت تاثیر نوحهخوانیها مضامین انتقادی و اجتماعی تازهای، آن هم در قالب غزل مطرح شد. شما بارها در اثرتان به اتحاد جماهیر شوروی اشاره کردهاید. آیا رابطهای بین فرهنگ بالادست و پاییندست تشخیص میدهید، در معنای انتقال و تسری ملاکهای زیباشناختی از بالا به پایین؟
شمس: کتاب «یک انقلاب مقفّی» با جنبش سبز و شب شعر سالانه رهبر که در همان سال برگزار شد به پایان میرسد و من اشارهای گذرا به اتّفاقات آن دوره و پس از ۸۸ کردهام. اشارههای مکرّر من به انقلاب بلشویکی و شاعران جریانی که به رئالیسم اجتماعی معروف شد بیشتر از این جهت است که خواستهام به رابطه انقلاب و ادبیات در بستری دیگر که از نظر من شباهتهای بسیاری با بستر انقلاب ۵۷ ایران دارد اشاره کنم تا صرفاً فهم جریان رسمی ادبیات پس از انقلاب را برای یک خواننده غیرایرانی که با فضای ایران پس از انقلاب آشنایی چندانی ندارد حدّاقل کمی ملموس کنم. به یک معنی روند فکری و فرهنگسازی حکومتی که در دوران حکومت استالین رخ دارد کم شباهت به روند رسمی فرهنگ سازی و تولید ادبی بعد از انقلاب ۵۷ نیست. شما اگر سخنرانیهای استالین را مرور کنید و به خصوص به تعاریفی که او از ادبیات حزبی party literature داده سری بزنید و آنها را با سخنان خامنهای در باب شعر انقلاب اسلامی مقایسه کنید شباهتهای غیرمنتظرهای خواهید یافت. برای هر دو سیاستمدار کنترل و مهندسی زبان و فکر و مسؤولیت اخلاقی نویسنده و روشنفکر در اولویت است. به این معنی مفهوم تعهّد ادبی-اسلامی که توسط داعیهداران رسمی ادبیات حکومتی چون محمدرضا حکیمی نظریهپردازی شد در واقع دستکاری ایدئولوژیک co-option مفهوم تعهّد ادبی بود که روشنفکران و شاعران چپ و کمونیست قبل از انقلاب آن را پایهریزی کرده بودند. پس از به قدرت رسیدن حکومت فعلی روند سریع نهادسازی فرهنگی یکی از اهداف اصلی تولید و ترزیق «فرهنگ و ارزشهای انقلابی» به شهروندان بود. با همین هدف بود که انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها و حذفهای گسترده اتّفاق افتاد. بله. حکومت چهار دهه است دارد همه جوره تلاش میکند که فرهنگ انقلابی را از بالا به پایین به جامعه تحمیل کند و در مقابل با مقاومت طبقاتی هم روبروست. شما اگر سخنان رهبر فعلی را در شب شعرهای سالانهاش دنبال کنید خواهد دید که هدف او از این مراسم سالانه دقیقاً همین تسرّی ملاکهای اخلاقی و زیباشناختی از بالا به پایین و با کمک گسترده تکنولوژی دیجیتال از عکس گرفته تا تلویزیون و وبسایت و اینترنت است. او هر سال در سخنرانی پایانی شبهای شعر لیستی از وظایف فرهنگسازان نهادهای رسمی حکومتی را اعلام میکند. مثلا چند سال پیش دستور اصلی او تشکیل انجمنهای شعری بود و در همان راستا دهها انجمن شعری با عنوان «امین» که تخلّص شعری خامنهای هم هست در سراسر ایران ایجاد شد. اخیراً در یکی از شب شعرها اعلام کرد که باید شاخهای در نهادهای حکومتی ایجاد شود که فقط مسؤل ترجمه آثار شاعران و نویسندگان انقلابی به زبانهای دیگر باشد. در حال حاضر ترجمه به یکی از وظایف نهادهای دولتی تبدیل شده است. وبسایت او چندی پیش نموداری منتشر کرد درباره مسؤولیتهای شاعران و اینکه درباره چه موضوعاتی و چطور بنویسند . این نگاه از بالا به پایین که شباهت بسیاری هم به سیستم حکمرانی پیشامدرن ایرانی دارد کاملا قابل لمس است. با این تفاوت که رهبر فعلی از تمامی امکانات تکنولوژیک هم در راستای فرهنگسازی و مدیریت انسانی استفاده میکند.
در مورد «سربرآوردن» گفتمان مشروطه در شعر طنز اعتراضی شاعرانی چون محمدرضا عالیپیام هم باید به همان نکتهای که پیش از این گفتم برگردم که فارغ از باورهای ایدئولوژیک شاعران تکّههایی از سنّت شعری گذشته را با خود حمل میکنند، خواه از نگاه مخاطبان انقلابی باشند و یا ضدّ انقلاب. همه شاعران چه رسمی و چه غیررسمی با گذشته ارتباط عمیقی دارند و به قول تی.اس.الیوت در ارتباط مدام با گذشتگانشان است که خودشان را تعریف میکنند. شاعران رسمی هم از این قاعده مستثنا نیستند. این جریان هم مثل هر جریان شعری دیگری نمونههای موفّق و شکستخورده خواهد داشت. شعرهایی از آنها در خاطرهها با حاشیهای ستایشآمیز یا هجوآمیز خواهند ماند و شعرهایی هم برای همیشه به فراموشخانه تاریخ خواهند پیوست. آنچه با تمام قدرت به حیات خود فارغ از برداشتها و قضاوتهای شخصی ما ادامه خواهد داد سنّت شعر فارسی است و من با تأکید بر پیوستگیهاست که در این سیر نشانی از زوال نمیبینم.
زمانه: خانم شمس، سپاسگزایم که وقتتان را به ما هدیه دادید. با این سطرها از احمد شاملو این سخن را به پایان ببریم: و قطرهقطرۀ هر خون این انسانی که دربرابر من ایستاده است/سیلیست/که پلی را از پس شتابندگان تاریخ/خراب میکند.
نظرها
نقی
خود خمینی ناسلامتی فکر میکرد مثلا شاعر تشریف دارد و از این حرفها؛ "من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم!!!"
کاربر
مطمئن نیستم کدام یکی از دوستان گفته بود (فرج سرکوهی؟,...) که تمام این سرکوب های ادبی خامنه ای چیزی نیست جز جبران عقدهء شاعر بودن. مجادله ای بین خامنه ای و مهدی اخوان ثالث از یاد نرود. و شعر جاودانه ای "ما, من, ما", که شاید آخرین شعر اخوان باشد.
امیر
فرج سرکوهی مصاحبه ی جالبی با عنوان "زخم درماننشده خامنهای و جبران ناکامی جوانی در دوران قدرت" که بر آرزوهای شاعری خامنه ای نیز اشاره هایی دارد, و صحبت های خامنه ای علیه اخوان و سپس حملهء فیزیکی و کتک خوردن پیرمرد بدست امت بی همه چیز حزب الله. اخوان نیز در پاسخ به عر و تیزهای خامنه ای شعر "ما,من, ما" را سرود. -------------------------- "ما,من, ما" هیچیم هیچیم و چیزی کم ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید وز اهل عالم های دیگر هم یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟ از عالم هیچیم و چیزی کم. غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد نور سیاه و مبهمی دارد پس زنده باش مثل شادی، غم ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم و مثل عاشق، مثل پروانه اهل نماز شعله و شبنم اما هیچیم و چیزی کم. رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود شب بود و مظلم بود و ظالم بود آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد و پشه ها و سوسکها، بسیار دیدم که اینک روشنایم خرده خواهد شد کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد باغ شبم افسرده خون مرده خواهد شد خاموش کردم روشنایی را و پشه ها و سوسکها رفتند غم رفت ، شادی رفت و هول و حسرت ترک من گفتند و اختران خفتند آنگاه دیدم، آن طرف تر از سکنج بام یک دختر زیباتر از رویای شبنمها تنها انگار روح آبی و آب است انگار هم بیدار و هم خواب است انگار غم در کسوت شادی ست انگار تصویر خدا در بهترین قاب است انگار ها بگذار بیمار، او آن “نمی دانی و می دانی” ست او لحظه فرار جادویی او جاودانه، جاودانتاب است محض خلوص و مطلق ناب است. از بام پایین آمدیم، آرام همراه با مشتی غم و شادی وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم گفتیم بنشینیم نزدیک سالی مهلتش یک دم مثل ظهور اولین پرتو مثل غروب آخرین عیسای بن مریم مثل نگاه غمگنانه ما مثل بچه آدم آنگه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم باز آن چراغ روز و شب خامشتر از تاریک باز ما هیچیم و چیزی کم. تهران فروردین ۶۹