فدائی، بختی تاریخی که برباد رفت!
علی کشتگر-مهمترین هدف بنیانگذاران جنبش فدائی تولد و شکلگیری یک جریان چپ خلاق و مستقل از قطبهای جهانی بود.
زمانی که امیر پرویز پویان جزوه «رد تئوری بقا» را نوشت، دیکتاتوری شاه در اوج قدرت، سکوت گورستانی بر جامعه ایران گسترانیده بود. یک کتاب به اصطلاح «ضاله» چند سال زندان داشت. سالها بود که جبهه ملی و حزب توده دچار انفعال مطلق بودند. حزب توده انفعال در شرایط سرکوب و خفقان را تئوریزه کرده بود. میگفتند برای آن که زنده بمانیم تا در زمان مناسب به مبارزه سیاسی روی آوریم، امروز باید فعالیت سیاسی را تعطیل کنیم. جزوه «رد تئوری بقا» پویان انفعال سیاسی برای بقا را به درستی مرگ سیاسی تعریف کرد و نشان داد که بقای سیاسی یک جریان در گرو اقدام سیاسی در سخت ترین شرایط خفقان است. صرفنظر از درستی و یا نادرستی استراتژی و تاکتیک مبارزاتی چریکهای فدائی خلق، نظریه پویان در رد تئوری بقا و ضرورت دست زدن به اقدام سیاسی کاملا درست بود و در عمل نیز درستی آن به اثبات رسید. اگر قرار باشد در شرایطی که خفقان و سرکوب بیداد می کند، جریان سیاسی برای تامین امنیت اعضایش به خواب زمستانی فرو رود و فعالیت سیاسی را به مساعد شدن شرایط موکول کند، آن وقت با این منطق می شود برای فرار از هزینه مبارزه علیه رژیم های توتالیتر، استبدادی و دیکتاتوری را برای همیشه تعطیل کرد.
جزوه «رد تئوری بقا» پویان انفعال سیاسی [حزب توده] برای بقا را به درستی مرگ سیاسی تعریف کرد و نشان داد که بقای سیاسی یک جریان در گرو اقدام سیاسی در سخت ترین شرایط خفقان است.
چریکهای فدائی خلق را نباید و نمیتوان به صرف شیوهها و تاکتیکهای مبارزه قهرآمیز شان قضاوت کرد که طبعا در این مورد میشود درباره درستی و یا نادرستی این نوع مبارزه در آن شرایط مجادله کرد. اهمیت کارستان آنها در رد انفعال در شرایط خفقان و تاکید بر ضرورت اقدام سیاسی در سخت ترین شرایط دیکتاتوری است. چریکهای فدائی با از خود گذشتگی حماسیشان بهای توسل به مبارزه علیه دیکتاتوری را به نقد جان و یا سالها زندان و محرومیت میپرداختند. این جریان با استقبال از این هزینه سنگین زاده شد و ظرف هشت سال به بزرگترین تشکیلات چپ در تاریخ ایران تبدیل شد. فدائیان ظرف این مدت پاکترین و جذابترین نوع سیاست را که عاری از جاهطلبیهای فردی و صرفا برای رهایی مردم از چنگال دیکتاتوری و بیعدالتی بود به نمایش گذاشتند.
الهام از حماسه فدائیها
ما امروز هم همچنان برای رهایی از سلطه استبداد سیاه مذهبی حاکم بر ایران به همین نگرش شرافتمندانه و پاکبازانه سخت نیازمندیم و هنوز هم جوانانی که پنجاه سال پیش با نثار جان جنبش فدائی را آغاز کردند میتوانند الهام بخش نسل های امروز در مقاومت و مبارزه فداکارانه با استبداد دینی حاکم بر ایران باشند.
چپ مستقل و خلاق
اما نباید فراموش شود که فدائی فقط برای مبازه حماسی علیه دیکتاتوری به میدان نیامده بود. مهمترین هدف بنیانگذاران جنبش فدائی تولد و شکلگیری یک جریان چپ خلاق و مستقل از قطبهای جهانی بود.
متاسفانه در غیاب بنیانگذاران، فلسفه وجودی سازمان فدائی و مرزبندیهای نظری و عملی آن با حزب توده فرو ریخت و سرانجام سیاست مبارزاتی سازمان به خط مشی اتحاد و انتقاد و در نهایت به اتحاد با دیکتاتوری مذهبی تنزل یافت. سیاستی که خفتبار تر از «تئوری بقا» حزب توده بود.
بنیانگذاران فدائی عمیقا به ضرورت حیاتی شکلگیری یک چپ میهن پرست، رزمنده و مستقل باور داشتند و استقلال چپ از قطب های جهانی را نه تنها با مساله «انترناسیونالیسم پرولتری» و همبستگی جهانی مغایر نمی دیدند بلکه برعکس شرط لازم برای همبستگی موثر و خلاق می دانستند. آنها بر این بودند که گرتهبرداری و دنبالهروی از تجربه دیگران در بهترین حالت به افت خلاقیتهای مبارزاتی، بیگانه شدن با واقعیت های محیط اجتماعی خود و در نتیجه ناتوانی در مساله تحلیل مشخص از شرایط مشخص میانجامد و چپ را با قلمرو مبارزاتی خود ناآشنا و بیگانه می سازد. و طبعا هم بستگی چنین جریانی با انترناسیونالیسم پرولتری امری بیهوده و بیثمر است.
توهمی که به فاجعه انجامید!
به این هم اشاره کنم که به باور من بیژن جزنی با همه قدرت تحلیلی و بینش سیاسی تحسین برانگیزش در مورد مناسبات شوروی و حزب توده تا اندازه ای دچار توهم بود و گمان می کرد که میشود به حزب کمونیست شوروی قبولاند که به جای حمایت از حزب توده از یک چپ مستقل ایرانی حمایت کند.
من حتی بر این اعتقادم که گرایش اکثریت اعضای کمیته مرکزی سازمان فدائی به همین توهم راه را بر رخنه تدریجی نگرش «تودهای» و چرخش فاجعه بار کمیته مرکزی سازمان به سوی حزب توده در دوران پس از انقلاب هموار ساخت. بر این باورم که بیژن جزنی با توجه به همه جانبگی و توان تحلیلیاش اگر زنده میماند نه فقط اسیر مبارزات «ضد امپریالیستی» ارتجاع مذهبی تازه به قدرت رسیده –که در تلاش برای نابودی آزادیهای به دست آمده در انقلاب و تحکیم پایه های قدرت ارتجاع مذهبی بود— نمیشد و جریانی را که در اثر فداکاری های حماسی همرزمانش پتانسیل تبدیل شدن به یک نیروی تاریخساز چپ پیدا کرده بود تسلیم حزب توده نمیکرد، بلکه با دیدن واقعیتهای عریان مناسبات شوروی و حزب توده توهمات خود نسبت به اتحاد شوروی را نیز کنار می گذاشت.متاسفانه در غیاب بنیانگذاران، فلسفه وجودی سازمان فدائی و مرزبندیهای نظری و عملی آن با حزب توده فرو ریخت و سرانجام سیاست مبارزاتی سازمان به خط مشی اتحاد و انتقاد و در نهایت به اتحاد با دیکتاتوری مذهبی تنزل یافت. سیاستی که خفتبار تر از «تئوری بقا» حزب توده بود.
نظرها
جمشید
بیان واقعیت برای بسیاری کشنده و درد ناک و سوزانده است اما این واقعیات را نباید نگفت تا شاید آیندگان برای رسیدن به چپی مستقل و مدرن دوباره کاری نکنند با سپاس از کشتگر گرامی