ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ایرانگرایی آمرانه رضاشاهی و تُرک‌گرایی به روایت اصغر شیرازی

میثم بادامچی - هردو جلد « ایرانیت، ملیت، قومیت» نوشته اصغر شیرازی می‌توانند به عنوان کتاب مرجع و متن درسی برای تدریس در دانشگاه‌ها در مقاطع مختلف مورد استفاده قرار گیرند. یکی از معدود نقاط ضعف کتاب شیرازی استفاده تاحدی دست و دلبازانه نویسنده از واژه پانترکیسم دراشاره به ملی‌گرایی ترکی است.

این یادداشت ناظر است بر جلد اول کتاب سترگ اصغر شیرازی با عنوان ایرانیت، ملیت، قومیت (انتشارات جهان کتاب، ۱۳۹۵، ۸۲۲ صفحه‌ و ۷۷۰ نسخه؛ کتاب در فاصله کوتاهی به چاپ دوم رسید.) نگارنده این سطور در یادداشت دیگری برخی از مهم‌ترین مباحث کتاب را مرور کرده و در این یادداشت بر آن است بیش از هرچیزی دو بعد دیگر از مباحث کتاب را بشکافد: یکی روایت شیرازی از ایرانگرایی آمرانه رضاشاهی و دیگری نگاه او به ترک‌گرایی، و به تعبیر خودش ترکیسم و پانترکیسم.

اصغر شیرازی: ایرانیت، ملیت، قومیت (تهران، انتشارات جهان کتاب، ۱۳۹۵)
اصغر شیرازی: ایرانیت، ملیت، قومیت (تهران، انتشارات جهان کتاب، ۱۳۹۵)

تم اصلی جلد اول عبارت است از «تاریخ پیدایش مفهوم ایران و مدلول سرزمینی، قومی و سیاسی آن» و «بررسی شاخص‌های اصلی گرایش‌های ایران‌گرا، ملت‌گرا و قوم‌گرایانه در ایران جدید» (جلد اول، ص. ۹) اصغر شیرازی این بحث را در جلد دومی که در آستانه چاپ است با عنوان ایرانیت، ملیت و قومیت ۱۳۵۷-۱۳۲۰ در مورد دوران پهلوی دوم تا انقلاب ۱۳۵۷ هم پیش برده که باید منتظر نشرش ماند. در جلد دوم نویسنده بطور مشخص «فرقه‌ی دموکرات آذربایجان» و «جمهوری کردستان» را در دو بخش مجزا و مبسوط مورد ارزیابی قرار داده که جا دارد در آینده بدانها پرداخته شود.

هردو جلد ایرانیت، ملیت، قومیت می‌توانند به عنوان کتاب مرجع و متن درسی برای تدریس در دانشگاه‌ها در مقاطع مختلف مورد استفاده قرار گیرند. کتاب مرجع و درسی بودن این اثر دوجلدی همچنین بدین معناست که بخش مهمی از آن مرور انتقادی نظریات نویسندگان مختلف است و نویسنده فقط عمدتا در بخش نتیجه‌گیری یا حاشیه نظر مستقل خود را بیان می‌کند. این جامعیت هم حُسن آثار شیرازی است، و هم به نوعی نقطه ضعفشان، چون خواننده به دشواری می‌تواند یک نظریه واحد در مورد سه تم اصلی ایرانیت و ملیت و قومیت در آنها بجوید. (مثلا بر خلاف جواد طباطبایی ویا محمدرضا نیکفر که در دو انتهای طیف متضاد راست و چپ نظریاتی معین در باب این مفاهیم داده‌اند.) با این حال از همان لابلای خطوط می‌توان به خوبی فهمید شیرازی مدافع نوعی ملی‌گرایی لیبرال-دموکراتیک برای آینده ایران است.

۱. برآمدن رضاشاه: از تغییرات در تقسیمات کشوری تا یکسان‌سازی قومی-نژادی و پاک‌سازی زبان فارسی

شیرازی در آغاز فصل پنجم جلد اول برآمدن رضاشاه به زور شمشیر نظامی و البته با توجیه تئوریک روشنفکران را این طور توضیح می‌دهد: «روشنفکران و کنشگران سیاسی به خصوص بخش‌های ایرانگرای اقتدارطلب آنان با ترک یا تعطیل ایده مشروطیت به دنبال مرجعی یا مردی منجی می‌گشتند تا با پایان بخشیدن به هرج و مرج حاکم بر سرتاسر کشور در حال فروپاشی، راه را برای تامین وحدت ملی، حفظ تمامیت ارضی و ترقی و تجدد بازکنند.» (ص. ۶۴۱) آنها این مرد را یافته بودند و او کسی جز رضاخان نبود. شیرازی توضیح داده تمرکز قدرت به نحوی که رضاخان (و بعدا رضا شاه) اجرا کرد به دو نتیجه منجر شد: نخست، تمرکز حکومت در تهران، و دیگر، تراکم قدرت در دست شخص او. (جلد اول، صص. ۶۴۹-۶۴۸)

در واقع ایجاد تغییرات در تقسیمات کشوری یکی از شیوه‌های رضاشاه برای تضعیف هویت‌های قومی غیرفارس در ایران بود. در سال ۱۳۱۶ شمسی با دستور دولت او کل ایران به سیزده استان تقسیم شد که یکی از نتایجش تقسیم ایالت آذربایجان به دو استان آذربایجان شرقی و غربی بود. «نام عربستان [هم] در انطباق با سیاست فارس‌سازی حذف و اقلیم آن جزئی از خوزستان شد.»

همزمان با تقسیمات جدید استان‌ها نام برخی از شهرها نیز تغییر داده شد: محمره به خرمشهر، عبادان به آبادان، استرآباد به گرگان، و ارومیه به رضائیه تغییر نام یافتند. (صص. ۶۷۲-۶۷۱) این اتفاق همزمان بود با سیاست پاک‌سازی زبانی فرهنگستان زبان فارسی. پس از تشکیل فرهنگستان زبان فارسی در سال ۱۳۱۳ با خواست رضا شاه، «تغییر نام‌های ترکی یا عربی برخی از آبادی‌ها، شهرها و واحدهای جغرافیایی» در زمره کارهای این نهاد تازه‌تاسیس تعریف شد. (ص. ۶۸۳) (جالب آنکه جز در چند مورد استثنا از جمله ارومیه، اکثر نام‌هایی که در دوره پهلوی تغییر داده شدند، در دوره جمهوری اسلامی، برغم ادعای خصومت با سلطنت، دست‌نخورده باقی مانده است. این به نوبه خود تداوم بخشی از میراث ناسیونالیسم فارس‌محور دوران پهلوی پس از انقلاب ۱۳۵۷ را نشان می‌دهد.)

در مورد یکسان‌سازی قومی-‌نژادی دوران پهلوی اول شیرازی می‌نویسد این سیاست بر فرض‌های مخدوش زیر بنا شده بود: «آریایی بودن همه ایرانیان، وجود همانندگی قومی-آریایی میان ایرانیان عهد باستان و امروز، وجود هم‌قومی و هم‌نژادی آریایی میان ایرانیان و اروپاییان به خصوص آلمانی‌ها، و استلزام آریایی بودن با فارس‌زبان بودن.» (ص. ۶۷۳) در نتیجه این نگرش، فارس کردن اقوام غیرفارس‌زبان در رأس برنامه یکسان‌سازی قومی-نژادی دوره رضاشاه قرار گرفت. شیرازی توضیح می‌دهد که آریاگرایی در سیاست خارجی رضاشاهی موجب نزدیکی ایران به آلمان هیتلری نیز شد. جالب آنکه دولت سوسیال ناسیونالیست و نازی وقت آلمان نیز حکم بر صحت این تصور داد و در سال ۱۹۳۶ آریایی بودن ایرانیان را به صورت مصوبه‌ای در هیئت دولت پذیرفت. در دوره رضا شاه کتاب نبرد من هیتلر به فارسی ترجمه شده و در مدارس در دسترس دانش آموزان قرار داشت. (صص. ۶۷۶-۶۷۵)

تاثیر ولو محدود آتاتورک هم در زمینه گرایش رضاشاه به یکسان‌سازی زبانی قابل انکار نیست: «رضاشاه از سفر ترکیه سوغات‌های غریبی به ایران آورد. تمایل او به لباس یکسان و رفع حجاب در ترکیه تشدید شد. همین طور بود گرایش او به یکسان‌سازی زبانی که گرچه از پیش وجود داشت، ولی با مشاهده آنچه در آن کشور در این زمینه انجام می‌شد، قوی‌تر شد.» شیرازی می‌گوید اندیشه و سیاست یکسان‌سازی زبانی در ایران در دو نوبت متاثر از ترکیه بود: «یکبار به صورت واکنش به خطر پان‌ترکیسم تجاوزگرای حزب اتحاد و ترقی، و بار دیگر به گونه تقلیدی از ترکیسم شایع در جمهوری ترکیه.» (صص. ۶۷۹-۶۸۰)

سیاست یکسان‌سازی زبانی نه تنها از نظر مالی و آموزشی برای ایران پرهزینه بود (مثلا تعداد آموزگارانی که قادر باشند به فارسی تدریس کنند کافی نبود)، ضرر سنگین و بلندمدتی دیگری هم داشت؛ آن سیاست کدورتی عمیق در ذهن مردم غیرفارس‌ایران ایجاد کرد و «موجب تیرگی روابط میان اقوام غیرفارس با قوم‌فارس شد» که اثرات آن تا امروز هم قابل مشاهده است. (ص. ۶۸۰)

پاک‌سازی زبان فارسی از واژه‌های بیگانه که رضاشاه بدان گزایش داشت نوع دیگری از یکسان‌سازی شبه ناسیونالیستی رایج در آن دوران بود. زبان فارسی باید با حذف واژه‌های عربی و ترکی استاندارد می‌شد. از نظریه‌پردازان پاک‌سازی زبانی یکی احمد کسروی بود که از قضا زبان مادری‌اش ترکی آذربایجانی بود. کسروی در دفترچه‌ای به نام زبان پاک که پس از سقوط رضا شاه منتشر شد (در سال ۱۳۲۲) برای حذف لغات بیگانه از زبان فارسی چند دلیل می‌آورد که عبارت‌اند از: ۱. لزوم وحدت زبان؛ ۲. لزوم استقلال زبان فارسی از صرف و نحو عربی؛ ۳. لزوم تالیف فرهنگ فارسی به نحوی که مشروط به رجوع به ریشه لغات باشد؛ ۴. رهایی از شبهه تاثیر بیشتر لغات عربی و ترکیب‌های تازه آن در آن زمان، مانند «دار الشورا». شیرازی می‌گوید دو دلیل اول کسروی ریشه در روحیه عربی‌ستیزی او داشتند و دلایل دیگرش هم مشکل‌دارند. او در عین حال می‌افزاید در نظر کسروی پاکسازی زبانی باید با طمأنینه و تأمل انجام می‌گرفت و از دشمنی افراطی با واژه‌های بیگانه (مانند تلفن از زبان‌های لاتین یا کتاب و جلد که در اصل عربی‌اند) پرهیز می‌شد. کسروی با حفظ زبان‌های غیرفارسی در شکل شفاهی، و نه کتبی، هم مشکلی نداشت. می‌گفت: «هر تیره‌ای زبانی را که می‌دارند، در میان خودشان به آن سخن بگویند، لیکن زبانی باشد که همه یاد بگیرند.» (ص.۶۸۱)

رضاشاه متاثر از جو پاکسازی زبان، آن چنان در این زمینه تعصب می‌ورزید که گاهی از شنیدن واژه‌های فرنگی در زبان کارگزاران دولت به شدت خشمگین می‌شد. در یک مورد او دستور عزل رئیس یکی از ادارات دولتی خوزستان را داد، چون او در تلگرافی دولتی واژه «فوت»، واحد اندازه‌گیری انگلیسی را، به کار برده بود. (ص. ۶۸۲ به نقل ازمحمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، جلد۱، ص.۲۸۳) یکی از دلایلی که موجب پرخاش رضاشاه به علی‌اکبر داور در شب قبل از خودکشی او شد به کار بردن واژه فرانسوی «دفیکولته» (difficulté)، بجای مشکل در حضور شاه بود. (ص. ۶۸۲ به نقل از حسن مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد۵، ص.۳۵۹)

۲. پان‌ترکیسم یا ترک‌گرایی؟

در بخش دوم این نوشتار مایلیم نکته‌ای انتقادی را مطرح کنیم. یکی از معدود نقاط ضعف کتاب شیرازی استفاده تاحدی دست و دلبازانه نویسنده از واژه پانترکیسم دراشاره به ملی‌گرایی ترکی است. در خود ترکیه که خاستگاه ملی‌گرایی ترکی است، این واژه چنانکه در ایران در میان برخی حلقه‌های ناسیونالیست، آنهم عمدتا برای کوبیدن حریف، جاری است در ادبیات روزنامه‌نگاری روزمره و سیاسی و حتی دانشگاهی به کار نمی‌رود. به عنوان نمونه در کتاب مشهور پژوهشگر لیبرال و مدرنیست ترکیه‌ای شریف ماردین در مورد اندیشه ترکان جوان و جریان اتحاد و ترقی، با عنوان پیدایش اندیشه ترک‌های جوان: مطالعه‌ای در مدرنیزاسیون انگاره‌های سیاسی ترکی (انتشارات دانشگاه سیراکوس، ۲۰۰۰)[1] نگارنده تا حدی که جستجو کرد نشانی از این واژه نیافت. البته در داخل ایران تاریخ‌نگاران ناسیونالیست مانند دکتر کاوه بیات از این واژه فراوان استفاده می‌کنند و آنرا به نوعی در میان دانشگاهیان فارسی‌نویس هم جا انداخته‌اند. دکتر شیرازی به چند اثر دکتر بیات همچون پانترکیسم و ایران (تهران: نشر شیرازه، ۱۳۸۷) و آذربایجان در موج‌خیز تاریخ؛ نگاهی به مباحث ملیون ایران و جراید باکو در تغییر نام اران به آذربایجان ۱۲۹۸-۱۲۹۶ شمسی (تهران: نشر شیرازه، ۱۳۷۹) ارجاع داده و استفاده زیاد از واژه پانترکیسم را شاید بشود تا حدودی به این تاثیر هم نسبت داد (البته نقد و بررسی نگاه ناسیونالیستی بیات و همفکران ایشان در مورد تاریخ ترکان و آذربایجان و ترکیه محتاج مقاله جداگانه‌ای است).

در میان پژوهشگران دانشگاهی غربی البته جاکوب لاندائو در کتاب مشهور پانترکیسم: از الحاق‌گرایی تاهمکاری[2] در مورد ایدئولوژی پانترکیسمسخن گفته و کوشیده از اهداف آن پرده بردارد. این کتاب هم از منابع اصلی شیرازی است، ولی حتی لاندائو هم در تاکید بر این واژه و پژوهش در مورد آن خلاف جریان اصلی مطالعات ترک‌شناسی خصوصا در داخل ترکیه شنا کرده. مشکل در استفاده گشاده‌دستانه از این واژه (و همینطور واژه‌‌ي پان‌آذریسم که دکتر شیرازی گویا در جلد دوم کتاب از آن بهره جسته‌اند) بار تاحدودی جهت‌دار آنهاست، و برای همین در نظر نگارنده در استفاده از آنها در کتاب‌های آکادمیک از این دست باید وسواس به خرج داد.

به علاوه، در فضای رسانه‌ای ایران این واژه‌ها از سوی برخی گروه‌های ناسیونالیست ایرانگرا به صورت ناسزا علیه هویت‌طلبان ترک استفاده می‌شود، و همین به نوبه خود بار بی‌طرفی علمی عبارات پان‌ترکیسم و پان‌آذریسم را در بحث‌های آکادمیک کمتر می‌کند، یا حداقل در گروهی از مخاطبان بالقوه آثار دکتر شیرازی مقاومتی در مواجهه به استدلال‌های ایشان ایجاد می‌کند. با این توضیح در بسیاری جاها که شیرازی واژه پانترکیسم را بکار برده می‌شود آنرا با واژه‌های بی‌طرف‌تر ترک‌گرایی (تورکچولوخ در زبان ترکی آذری) یا ناسیونالیسم ترکی یا ترکیسم به تعبیر شیرازی جایگزین کرد. برخی جاها هم می‌شود بجای پانترکیسم گفت تورانگرایی یا تورانچیلیخ یا حتی پانتورانیسم که در خود ترکیه هم واژه‌‌های رایج‌تری در اشاره به ملی‌گرایی افراطی و الحاق‌گرای ترکی هستند.

البته اینکه بگوییم در ادبیات دانشگاهی نباید به هیچ وجه از واژه پانترکیسم استفاده کرد هم احتمالا موضعی افراطی است، چنانکه اثر پژوهشی لاندائو و کاربرد این واژه از سوی او نشان می‌دهد. هرچه هست، شیرازی توضیح می‌دهد که «پانترکیسم به عنوان ایدئولوژی معطوف به وحدت همه اقوام ترک‌زبان در کشوری واحد» است که بعد از سال ۱۹۰۸ میلادی و با پیروزی جنبش ترک‌های جوان در عثمانی به قفقاز نیز سرایت کرد و به جریانی غالب در تفکر بخشی از روشنفکران ترک آذری لهجه در آن منطقه تبدیل شد.» و در مورد روشنفکران آذربایجانی ابتدای قرن بیستم هم می‌افزاید: «‌در حالی که کسانی چون علی [بی] حسین‌زاده نه تنها به تبلیغ پان‌ترکیسم، حتی پانتورانیسم می‌پرداختند، تمایل کسان دیگری مانند رسولزاده بیشتر به ترکیسم آذری‌لهجه، یا پان‌ترکیسم فرهنگی [بخوانید ملی‌گرایی ترکی فرهنگی] سوق می‌کرد.» (صص. ۵۱۸-۵۱۷) (البته نقد و بررسی افکار روشنفکران ترک آذربایجانی چون محمدامین رسولزاده (۱۹۵۵-۱۸۸۴)، بنیان‌گذار و تنها رئیس‌جمهورِ جمهوری دموکراتیک آذربایجان در فاصله سال‌های ۱۹۲۱ – ۱۹۱۸، و احمد آقا اوغلو (۱۹۳۹-۱۸۶۹) و علی بی حسین زاده (۱۹۴۰-۱۸۶۴) مجال دیگر می‌طلبد. (به عنوان یک مقدمه بر این بحث بنگرید به مقاله نگارنده در رادیو زمانه با عنوان «کشاکش ایران و جمهوری آذربایجان؛ تاملی بر آن»)

با اینحال اینکه بسان شیرازی و بسیاری محققان پانترکیسم (و نه هرنوع ترک‌گرایی یا ملی‌گرایی ترکی) را مسئول کشتار ارامنه در ابتدای قرن بیستم بدانیم گزاف به نظر نمی‌رسد. پانترکیسم رایج در میان اتحاد و ترقی متاخر (بر خلاف اتحاد و ترقی متقدم که گفته می‌شود یکی از متکثرترین جریان‌های سیاسی تاریخ ترکیه مدرن است، گرچه شیرازی و بسیاری محققان در ایران میان این دو دوره اتحاد و ترقی تفکیک نمی‌کنند) «تساوی میان اقوام ساکن ترکیه را رد می‌کرد و خواهان انحلال قومی غیرترک‌ها در عنصر مسلط ترک بود، در صورت لزوم با زور».

شیرازی به نقل از برخی منابع نقل می‌کند که اجرای شعار انحلال غیرترک‌‌ها در ترک‌ها در سال ۱۲۸۸ شمسی منجر به قتل بیست هزار ارمنی در استان «کیلیکیه» (مناطقی در مرسین، عثمانیه، هاتای و آدانا در ترکیه کنونی) شده بود. در سال ۱۲۹۴ شمسی، یعنی شش سال بعدتر، تعداد کشته‌شدگان ارمنی به حداقل ششصد هزار نفر رسید. اکثر کشته شدگان در مسیر کوچی اجباری که همراه با تحمیل گرسنگی و بیماری و زجر بود، از میان رفتند. (ص.۵۲۳)

متاسفانه باید پذیرفت اینها بخش‌هایی تاریک از تاریخ اواخر عثمانی است که ملی‌گرایان دوآتشه ترک و تورانگرایان (چه در گذشته و چه معاصر) به راحتی حاضر به پذیرش آن نیستند، هم به دلائل هویتی و ایدئولوژیک، و هم شاید به سبب غرامت مالی سنگینی که ترکیه امروزین به عنوان میراثدار امپراطوری عثمانی در صورت پذیرش رسمی مسئولیت این کشتار باید به بازماندگان ارامنه بپردازد. البته این بحث ورای مرور ما بر کتاب ایرانیت، ملیت و قومیت است که تمرکزش طبیعتا در درجه اول بر ایران و جریان‌های ملی و قومی آن است.

پانویس‌ها

[1] Şerif Mardin, The Genesis of Young Ottoman Thought: A Study in the Modernization of Turkish Political Ideas,  Syracuse University Press, 2000.   

[2] Landau, Jacob M, Pan-Turkism: From Irredentism to Cooperation. Horst & Company, London 1995.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ایران ای مرز پرگهر

    سپاس از نویسنده برای اینکه دست‌کم به برخی واقعیت‌ها درباره‌ی ترک‌گرایی را اشاره کردند. البته به نظرم پانترکیسم معادل دقیق‌تری است چون نشان از عصبیت قومی دارد. از نویسنده خواهش می‌کنم در یک مقاله به جعلیات یا همان چرندیات پانترکیسم بپردازند. مثلا اینکه در آذربایجان تاریخ را تحریف می‌کنند و … سپاس فراوان

  • سیامک

    چرندیات فارس های فاشیست, مرکز گرای, تجزیه گر چه؟ ۹۰ سال است که شوونیستهای فارس (در نظام سلطنتی و در ج.ا.) بزرگترین صدمه ها را به وحدت ملی و یکپارچگی کشور زده اند. تجزیه گری فارس های فاشیست, مرکز گرا (در مناطق سکونی اقلیت های ملی بلوچ, عرب, کرد,...) در تاریخ معاصر ایران بی سابقه است.

  • فؤاد

    عصبیت قومی و شوونیزم شبه فاشیستی حکومت های مرکزی فارس در ۹۰ سال اخیر (سلطنت و ج.ا.) اساسی ترین عامل تجزیه شدن مناطق مسکونی اقلیت های ملی در ایران (بلوچ, عرب, کرد,...) به واحد های جغرافیایی کوچکتر و کوچکتر بوده است.

  • مهدی

    یکی از اشکالات و تضادهای اصلی و مانع پیشبرد بحث هویت قومی یا محلی یا منطقه ای آذربایجانی، قرار دادن هویت ترک در مقابل هویت فارس است و هر دوی آنها بیش از نژاد یا قومیت، زبان هستند و در ایران، زبانها عامل محوری و اصلی هویت نیستند. بلکه آبشخورهای هویت، متعدد اند و زبانها "در ایران" بخشی از مجموعه ی فرهنگ هستند که در مناطق ایران با یکدیگر همپوشانی کامل ندارند ولی اشتراکات و شباهت های بسیار دارند یعنی داشتن زبان متفاوت موجب فرهنگ متفاوت نشده است (نک. حمید احمدی، کتاب: قوم و قومیت در ایران) . اشکال دیگر، مطرح شدن بحث زبان ها در تقابل با یکدیگر یا دارای خط مرز تقابلی با فارسی است و نتیجه ای از این عمل به دست نیامده و به گمانم آسیب زننده به حرکتهای قومی یا منطقه ای بوده است، زیرا در همه جای ایران از جمله آذربایجان، زبان فارسی بعد از اسلام، در کنار زبان های محلی وجود داشته و برای نوشتار و خلق اسناد و ادبیات به کار می رفته است . مثلا بیشتر شاعران تبریز از هزار سال پیش فارسی می‌نوشته اند مثلا قطران تبریزی و شمس تبریزی و بسیاری از شعرای قفقاز و آذربایجان. سابقه هزار سال فارسی نویسی در آذربایجان و قفقاز کافی است که فارسی در اول قرن بیستم در آنجا زبانی بیگانه تلقی نشود. این مسئله به طور آگاهانه مغفول واقع شده و به گمانم به بحث مطالبات منطقه محور، آسیب اساسی زده است. به بیان دیگر، برخی حرکتهای قومی دست به فارسی زدایی زده اند که بازخورد منفی داشته است. ورود به این مسیر تقابلی، اشتباه بوده است. دوم اینکه در بحث ناسیونالیسم رضاشاهی هم غلو شده است و در سطح عامه و نه بین نخبگان، پیش برنده نبوده است . مثلا تغییر نام چند شهر به نامهای کهن شان یا اسم جدید، شاهد آورده میشود ولی آنها تغییرات بنیادینی نبوده است. فقط کافی است فکر کنیم چند ده هزار روستا و اسم فامیلی و غیره با نام های عربی وجود دارد مثل حسین آباد و علی آباد. محمدی و حسینی و غیره. موضوعی هم که در این بحث مغفول مانده است کارکرد تبلیغات باستانگرایی حتی به جعل در بستر تاریخی آنها است که در اوایل قرن بیستم عامل تزریق اعتماد به نفس به مردمان درهم شکسته و بیسواد و عقب مانده کشورها بوده است و کارکرد رهایی بخش و تهییج و برخاستن از سنت داشته است و این امر مغفول مانده است و در بستر تاریخی ارائه نمیشود. در بحث آریایی بودن آلمان و ایران هم مستندات چندانی در سمت ایران ارائه نشده و شخصا نتوانسته ام به نتیجه قطعی برسم که حول محور آریایی بودن، پیوندی استراتژیک و زیربنایی بین ایران و آلمان وجود داشته یا میتوانسته شکل بگیرد. بحث تبلیغاتی آریایی عمدتا در آلمان بوده است و سرریز آن بحث های جعلی تاریخسازی، از نشریات یا انجمن های آلمانی به ایران میریخته و آلمانی ها اگر در جنگ به خاک ایران می رسیدند معلوم نیست چه بر سر ایرانیان می آوردند بویژه که درصد قابل توجهی از مردم شهرها، کلیمی بودند (نک. سفرنامه جکسن)

  • ولی

    درباره امکانات تاریخی گذر از قوم گرایی، چه در شکل فارسی‌گرایی بعنوان نماد وحدت ملی و چه ترک‌گرایی بعنوان نماد یا نماینده‌ی یکی از قومیت‌های تحت ستم ) پژوهشی نکرده اید؟ ظاهرا این جدال‌های قوم‌گرای مطلوب از هر دو سو به بن بستی سیاسی و تاریخی منتهی میشود، که با اتکای بر تاریخ تنش های ملیت‌ستیز(نمونه حزب دموکرات آذربایجان و کردستان در هر دو دوره پهلوی و ج‌.ا) از سوی فارسی‌گرایان و البته تاریخ قربانی شدن حقیقت و هویت اقوام توسط مرکزگرایان، همواره داوری اخلاقی اولویت دارد تا سیاسی.