عصر قلمآشوب: سلبریتیهای کتابنویس
حاصل پدیده سلبریتیهای کتابنویس یک عکس یادگاری با صاحب کتاب است و تصویر و تصاویری در اینستاگرام. آنچه باقی میماند: تورم فرهنگی و رواج کتابسازی است.
شعرهای بهاره رهنما و لیلا اوتادی؛ شیلا خداداد با ترجمه کتابی با عنوان «بعضی رازها را نباید نگه داشت»، اشعار شایان مصلح بازیگر فوتبال تیم محبوب قرمزپوش پایتخت، دفتر ترانههای رستاک حلاج و «تا هفت خانه آن ورتر»، کتاب جدید صابر ابر که خریدار میتواند رنگ جلد آن را از میان شش رنگ مشخص سفارش دهد. اینها تنها نمونههای اندکی از انبوه کتابهای سلبریتیهاست که بازار را انباشته.
نویسندگی: این شغل پر زحمت و تقریبا بدون آینده و بدون درآمد کافی. نویسندگانِ خانهنشین، سانسور و سختگیریهای عجیب برای کتابی که به زحمت هزار جلد تیراژ دارد. در مقابل انبوه کتابهای تزئینی با نامهای آشنای بازیگران و فوتبالیستها. ویترینی برای درآمدزایی. ایجاد تورم مانند چاپ اسکناس بیمحل و لاجرم بیاعتبار. موضوع سلبریتیها و کتابنویسی را با دو نویسنده و منتقد ادبی که به دلایل امنیتی نامشان پوشیده میماند در میان گذاشتم. تولستوی روزگاری پیشبینی کرده بود که روزی میرسد که هرکس دستکم یک داستان از زندگیاش را مینویسد. آیا واقعاً چنین است که هر کس بیهیچ تخصصی میتواند دست به قلم ببرد و هر آنچه را که دوست میدارد بنویسد و چاپ کند؟ یک نویسنده میگوید:
«ابتدا باید ضرورت را در نظر گرفت. ما اینطور فکر میکردیم و به ما اینطور آموخته بودند: آنچه که یک شخص را مجاب میکند که به دنبال این حرفه بیاید، بنویسد و بعد به دنبال چاپ کتابش باشد نمایانگر این است که او هدفی دارد. اما از یک زمانی به بعد در این کشور همه چیز به سخره گرفته شد، ادبیات تغییر کرد، لحن متحول شد، پدیدههای نوظهور هم بیشتر شد. گروهی راه افتادند، از سینما و تئاتر شروع کردند و بعد هوس شعرنویسی و داستان گفتن کردند و کمکم رسیدیم به پدیده سلبریتیهای کتابنویس.»
سلبریتیهای کتابنویس
پدیده سلبریتیها و کتابسازی در سال ۸۸ با انتشار چهار «چهارشنبه و یک کلاهگیس» بهاره رهنما ظهور کرد و بعد به تدریج دامنه آن گستردهتر شد. آیا واقعاً میتوان گفت سلبریتیها نباید کتاب بنویسند؟ آیا ادبیات در انحصار گروه خاصی از روشنفکران است؟ سهم ناشران در رواج این پدیده چقدر است؟
نویسندهای که به گفته خودش کتابهایش مدتها است سانسور میشود و حال بیشتر به ترجمه کتاب کودک روی آورده است، میگوید:
«ناشران سهم بسیار زیادی در این مقوله دارند، یادم است وقتی اسم بازیگری را به عنوان نویسنده روی جلد کتاب دیدم، چند صفحهای را ورق زدم، شاید پانزده صفحهای شد، و بعد از آن یک روز روزنامه را باز کردم و نقدهایی که در باره کتاب نوشته شده بود را خواندم، اگر کتاب را نخوانده بودم و فیلمهایش را که به اجبار در تلویزیونهای چند اینچی اتوبوس ندیده بودم، فکر میکردم که حتما عقل من به نوشتههایش قد نداده است.»
ناشران اسم و رسمدار و معتبر هر یک کتابی از سلبریتیها را منتشر کردهاند. اقتصاد نشر زمینگیر است و این احتمال وجود دارد که ناشران برای بقای اقتصادی به نامهای آشنایی مانند ترانه علیدوستی، نیکی کریمی، صابر ابر و مرجان شیر محمدی و مانند آنها نیاز دارند. رونق کار این گروه از ناشران نشان میدهد که مسیر را غلط نرفتهاند:
«شعبههای متعددی که ناشران این آثار در سطح تهران دارند نشان میدهد که حسابشان درست بوده، در حالیکه بیشتر ناشران سعی میکنند کتابفروشی خود را سرپا نگه دارند، این رویه برای ناشران آثار سلبریتیها قطعا سودآور بوده، انتخاب این سلبریتیها که بیشتر از جامعه بازیگران هم بوده، نشان میدهد که راه را به شیوه خودشان درست رفتهاند.»
کتابنویسی و کتابسازی: واکنشی به سرخوردگیهای حرفهای
علاوه بر آنکه انتشار این کتابها تأثیر سوء بر ذائقه ادبی دارد، معمولا ناشران به نویسندگان شناختهشده و جوان ایرانی فقط درصدی از قیمت پشت جلد را به عنوان حقالتالیف میپردازند. همزمان ناشرانی که حاضر نیستند مبلغ بیشتری را به پدیدآورندگان آثار متعالی پرداخت کنند برای دعوت چهرههای سرشناس مبلغهای چند صد میلیونی پرداخت میکنند چون میدانند که سود خواهند کرد. نویسندهای که ناگزیر به سمت ترجمه آثار ادبیات کودک رفته میگوید:
«باید اینطور در نظر بگیریم که نظام سرمایهداری اصولا این کار را میکند، نادیده گرفتن یک بخش به نفع خودش و درآمدزایی باز هم به نفع خودش. مسأله اینجاست که چهرههایی که دست به این کار [کتابسازی] زدهاند، اصولا در حرفه خودشان هم موفق نیستند، وقتی از جایی سر میخورند و به جای دیگر سرازیر میشوند، یک جای کار میلنگد.»
علاوه بر جوایز ادبی، نقد اثر و مصاحبه با پدیدآورنده اثر میتواند به یک کتاب رسمیت دهد و نام صاحب کتاب را بر سر زبانها بیندازد. از نقد جدی، صریح هم خبری نیست. این تصور به وجود آمده که منتقدانی که نقدهای تند مینویسند مشکلپسند و منفیبافاند. یک منتقد سینمایی میگوید:
«یادم است کتابی از بازیگری چاپ شده بود که به اصطلاح بازیگر نقشهای کمدی بود، کتاب را باز کردم و با کلمات مچاله شده که به ضرب و زور ویراستار قرار بود نام نویسنده را یدک بکشد، مواجه شدم. تا شب فکر کردم چه بنویسم و چه ننویسم، چطور بگویم که چقدر حیف که این همه سال از جملات طلایی این شخص دور ماندهایم و ادبیات را نشناختهایم. صبح که برای خرید به سوپر رفته بودم، دی وی دی همان بازیگر را کنارقوطی کنسروها دیدم که البته به فیلمهای شانه تخممرغی معروف است، همان جا همان چند سطری را که قرار بود بنویسم را از ذهنم پاک کردم و به خانه برگشتم.»
منتقدی که با او گفتوگو میکنم، در روزنامهای ستونی دارد و هر چند گاه یک بار کتاب و فیلم معرفی میکند. در ادامه میگوید:
«ما اصولا اهل تعارفیم و برای همین هم طوری حرف میزنیم که همه از ما خوششان بیاید. ناشران استدلال میآورند که اوضاع اقتصادی خوب نیست و مدام ضرر میکنند. میگویند کتاب فلان بازیگر را چاپ کردیم که نشر سرپا بماند، کتاب شعر فلان همسر بازیگر را منتشر کردیم چون همسرش را میپرستند، تا بتوانیم با فروش این کتابها، کتابهای دیگر نشر را چاپ کنیم.»
حاصل این دینامیسم معیوب این است که ناشری شناخته شده با آثار ممتاز در زمینههای سیاست و ادبیات و جامعهشناسی و یا با ترجمههای معتبر، کتابهایی از سلبریتیها منتشر کرده است که حتی فارسی آن ایراد دارد. منتقد فرهنگی طرف صحبت با ما پیشنهادی را مطرح میکند:
«بارها به ناشران پیشنهاد دادهام، زمانی که کتابهایتان فروش نمیرود، کتاب آشپزی و مدیتیشن ترجمه کنید ولی حرفی برای گفتن داشته باشید. به صراحت بگویید: مردم، وزارت ارشاد، دارم طرز تهیه غذا به مردم میفروشم ولی با کتابهای بیمحتوا ذهن مردم را تغییر نمیدهم و ایجاد سلیقه نمیکنم. از فلان شخص که نمیتواند چند خط را سرهم کند، استفاده نمیکنم و برایش رونمایی و جشن امضا نمیگیرم.»
کتابهایی برای تورق
نویسندهای که در تهران کارگاه نویسندگی دارد میگوید این گونه کتابها بر هنرجویان او تأثیر سوء گذاشته است:
«کسی طاقت ندارد چند سال مداوم، در را به روی خودش ببندد و کتاب بنویسد. و بیشترین سوالی که از من میپرسند این است: چطور میتوانیم زودتر کتاب چاپ کنیم؟»
و در ادامه میافزاید که حتی اگر سلبیرتیها کتاب سفید هم منتشر کنند باز پرفروش خواهد بود:
«قبل از آنکه به محتوا توجه کنند، به چهرهات نگاه میکنند، پس درک عمیقی ندارند از آنچه که نوشتهای. حتی اگر کتاب را خالی هم تحویل بدهی، بازهم برایت صف میکشند.»
شبکههای اجتماعی به ویژه اینستاگرام به عنوان یک ویترین عمل میکند. عکس جلد کتاب برای بازارگرمی کافی است. مدرس کلاسهای داستاننویسی میگوید:
«اولین حرفی که در جلسه اول به هنرجویان میزنم، این است که شاید بتوانید بنویسید ولی شاید نتوانید نویسنده شوید.»
او درباره سلبریتیها و پدیده کتابسازی میگوید:
«ناشرانی که به این کتابها روی آوردهاند، شم اقتصادی خوبی دارند. از طریق این متنهای بیخطر جویباری راه انداختهاند و به دریا رسیدهاند.»
رمان «سقط جنین» ریچارد براتیگان در کتابخانهای اتفاق میافتد که کتابهای آن را همه ورق میزنند اما کمتر کسی آن را میخواند. جهان این رمان را ما در بازار کتاب ایران هر روز میبینیم: عصر قلمآشوب.
نظرها
behzad
نظام خمینیستی دشمن عمق، جدیت و تداوم است و حیاتش را در آشوب می بیند. از جمله آشوب در حوزه نشر. تعداد ناشران در ایران ولایی بیشتر از کتابفروشان است (اگر از تعدادکتابخوانان بیشتر باشد هم جای تعجب نیست) یادداشت فوق مساله به سوداگری و بازاری شدن مربوط میداند که البته درست است اما "شیوه ای" که بازار نشر در ایران ولایی کار میکند را از قلم انداخته. مثل بازار خودرو که از طرفی انحصاری است و از طرفی مستفیض از ارز دولتی و از طرف دیگر خروجی نهایی اش پراید و سمند و با این حال آکنده از زیانهای انباشته. مقصود اینکه نظم ناپذیری و آشوب خصلت جبلی نظام خمینیستی است و حرف من هم صرفا توصیفی است و تحلیل نظام مند آن از سواد من و حوصله این کامنت بیرون است. اما نکته ای که باید بر آن تاکید کرد پرهیز از ارجاع آشفتگی های اجتماعی ایران ولایی به مقوله بی ربطی به نام نئولیبرالیسم یا مقولات کلی مثل بازار است. در عوض باید تمرکز بحث بر شیوه عملکرد بازار تحت این دولت خاص - نظام خمینیستی- گذاشت.