حکیم مرگاندیش؛ به یاد عبدالرحیم مرودشتی
میثم بادامچی- عدل خدا و مسئله شر چالشی جدی در دینداری سنتی او ایجاد کرده بود. رابطه مسئله شر و اثبات وجود خداوند هم برای او مسئلهای جدی بود.
عبدالرحیم مرودشتی (۱۳۳۸–۱۴۰۰ش) نویسنده، مترجم، پژوهشگر و روزنامهنگار ایرانی بود که در سوم مرداد ۱۴۰۰ به سبب ابتلا به بیماری سرطان درگذشت. مرودشتی که در سالهای آخر عمرش ساکن کویت بود، در زمانی که در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد شمسی ساکن ایران بود مدیر یا معاون گروه اندیشه طیف وسیعی از روزنامهها در ایران بود: از توس، نشاط و عصر آزادگان گرفته تا جامعه. مرودشتی پژوهشگر فلسفه، خصوصا فلسفه دین بود و ترجمه مقالاتی چون «توحید طبیعی علیه الحاد طبیعی (دربارهٔ تفاسیر طبیعتگرایانه از دین)»، نوشته کای نیلسون (همشهری ماه، شماره ۶)، «زبان دینی»، نوشته وین رایت (کیان، شماره ۵۳)، «چرا مسیحی هستم؟ »، ویلیام آلستون (روزنامه جامعه) و مقالات دیگر در کارنامه او هستند.
او به علم تجربی و مباحث رابطه علم و دین هم علاقه داشت، چنانکه ترجمه کتابهایی با نام گالیله، نوشته مایکل وایت (نشر کتاب همراه، چاپ اول ۱۳۷۴)، اینشتین، نوشته پل استراترن (۱۳۸۰)، نیوتن، نوشته مایکل وایت (۱۳۸۸) در مجموعه کتابهای همراه، در کنار کتابهایی در زمینه علم و دین که او به خوانندگان ایرانی معرفی کرده، شاهدی بر این امر هستند.
مرودشتی ذوق ادبی داشت و به ادبیات، هم کلاسیک و هم مدرن، علاقه جدی داشت. از او کتابی در مثنویپژوهی (با همراهی ابوالقاسم پرتو) با عنوان رهایش تشنگان (گشتی در دیوان مولانا جلال الدین محمد) (انتشارات کویر، ۱۳۸۱) به یاد مانده است.
مرودشتی گهگاه در فیسبوک فکرکهای خود را مینوشت، البته تا زمانی که سرطان امانش را نبریده بود. در اینجا مایلم به بهانه چهلمین روز درگذشت آن عزیز، نظری بیندازم به برخی یادداشتهای فیسبوکی او در دو سال اخیر. تاملی در این یادداشتها نشان میدهد او متفکری مرگاندیش بود، مرگاندیشی در معنای فلسفی آن.
این مرگ است که ما را دستچین میکند
آخرین پست فیسبوکی مرحوم مرودشتی مربوط به ۲۸ آگوست ۲۰۲۰م است، یعنی تقریبا کمتر از یک سال قبل از مرگش. همین یادداشت توضیح میدهد چگونه بیماری پس از آن دل و دماغ نوشتن را از مرودشتی گرفت، تاجایی که پس از آن یادداشت جدیدی برای علاقمندانش منتشر نکرد. مرگ تم اصلی آن آخرین نوشته است. اینطور آغاز میشود:
«علی شریعتی دعای معروفی دارد: «خدایا! چگونه زیستن را تو به من بیاموز، "چگونه مردن" را خود خواهم آموخت.» در آن زمان [زمان شریعتی] چگونه مردن عبارت بود از گام نهادن در مسیر مبارزهی چریکی و مسلحانه. اما چنین نشد. شریعتی سکته کرد و نتوانست نوع مرگش را انتخاب کند.» در ادامه مرودشتی میگوید: «شاید اصلاً این نوع دعا کردن کمی خلل داشته باشد. نمیشود به خدا گفت من این قسمت کار را خودم شخصاً انجام میدهم تو هم برو آن قسمت دیگرش را برایم انجام بده. این مرگ است که ما را انتخاب و دستچین میکند. ممکن است کسی زندگیاش را صرف مبارزه کند ولی در نهایت با اتومبیل تصادف کند یا از کوه پرت شود یا شبانه در خواب برود، یا سرطان لوزالمعده (استیج ۴) بگیرد.» اینجا بود که او گفت مبتلا به سرطان لوزالمعده وخیم است که حتی با عمل جراحی هم احتمالا قابل درمان نیست. در لابلای سطور این یادداشت به نوعی خبر مرگ قریبالوقوع آمده، چون «سرطان سرایت کرده به دو نقطهی کبد و به همین دلیل جراحی ممکن نیست.» پیشرفت بیماری شدید است ولی شیمیدرمانی را پی میگیرد. در ادامه نگاهش را به مرگ اینطور توصیف کرده:
«مرگ برای من موضوع تازهای نیست. همیشه به آن میاندیشیدهام اما چیز چندان جدیدی در آن نمیدیدهام. مثل این است که میهمانی به سر رسد و هر کسی برود پی کارش.»
عدالت در جهان از دغدغههای اصلی این یادداشت است: «راستش آنچه بیشتر مرا نگران میکرد [هنگام تامل در مرگ] حوادث پس از مرگ بود نه خود مرگ. فکر کردن به اینکه آیا آخرتی هم هست یا نه. اگر هست عدالت خدا (به فرض وجود وی) در آن چگونه است؟ (چون عدالتش در این دنیا که چندان از نظر کوتهبین من قابل رؤیت نیست.)»
وضعیتش را اینطور توصیف کرده بود: «راه رفتن برایم دشوار است و بیشتر نشستهام. عوارض جانبی شیمیدرمانی قابل تحمل بوده. سرم را تراشیدهام. گاهی دردهایی در این سو و آن سوی بدن احساس میکنم که چندان نمیپایند. هنوز به سر کار بازنگشتهام. وقتم را به مطالعه و گاهی دیدن فیلم میگذرانم.» بیشتر کتابهایی را میخواند که قبلاً خوانده بود، ولی همیشه دلش میخواسته دوباره بخواندشان!
سطور پایانی این یادداشت حکیمانه چنین است: «در مجموع از مردن هراسی ندارم. هنوز به شصت نرسیدهام اما خوب زیستهام؛ مطابق اعتقادات هر دوره از زندگیام، نه منافقانه. به اخلاق باور پایبند بودهام. حقیقت را ارج نهادهام. کوشیدهام از اوهام و خرافات دوری گزینم. ستم نکردهام. همیشه مهربان بودهام و مردم را به لبخندی نواختهام. هستی را به خاطر این اوصاف سپاس میگویم.» تاکید بر اخلاق باور نشان از رویکرد سقراطی و فیلسوفانه او به زندگی و مرگ دارد.
عدل خداوند و مسئله شر؛ نمیکنم گلهای، لیک ابرِ رحمتِ دوست/ به کِشتهزارِ جگر۟تشنگان نداد نمی
عدل خدا و مسئله شر چالشی جدی در دینداری سنتی او ایجاد کرده بود. در یادداشتی به تاریخ ۲۴ فوریه نوشت: «باور كنید با اینهمه شرّ که بر سر ما نازل میشود شرایط کاملاً برای ابداع و پردازش یک الهیات جدید و تفسیر تازهای از نسبت خدا با جهان و انسان و معنای دعا و عدل الهی و دخیل بستن به امامزادهها و طلب شفا و... فراهم شده است.»
به تاریخ ۱۸ ژانویه در تفسیر بیت «ای خدا، ای فلک، ای طبیعت! شام تاریک ما را سحر کن!» در تصنیف مرغ سحر ملک الشعرا گفت بهار در اینجا در نخستین گام از خداوند به عنوان مظهر عدالت میخواهد که به تاریکی پایان دهد. در گام بعدی از خدا میگذرد «و شاید فرض میگیرد که بسا او نباشد. لذا به فلک (هستی، با این فرض که نظام جهان اخلاقی است و به نیکی و بدی واکنش نشان میدهد) متوسل میشود. در گام سوم نیز طبیعت را میخواند، باز با این فرض که شاید خدا نباشد و از هستی نیز کاری برنیاید. به طبیعت (و نظام علّت و معلولی آن) متوسل میشود، با این فرض که ظلم (علت) نهایتاً موجب طغیان خلایق (معلول) میشود و این شام سیاه پایان مییابد. توسل به این هر سه نیرو و از هر طرف تیر دعا و خواهش رها کردن، حاکی از نوعی استیصال و درماندگی و نوعی از تعجیل در طلب گشایش است.»
در فکرکی به تاریخ ۱ ژانویه ۲۰۲۰ اشاره میکند رابطه مسئله شر و اثبات وجود خداوند برای او مسئلهای جدی است که شاید راه حل قطعی فلسفی هم ندارد:
«وقتی پای درد دل فرد آسیبدیده از شرور این عالم مینشینید سعی نکنید از حکمتهای پنهان خدای عالم مطلق، قادر مطلق، و خیرخواه مطلق برایش فلسفه بسرایید. او را در آغوش بگیرید و با او همنوا شوید. سکوت کنید و با او بگریید. در آغوش پرمهر اخگری هست که در هیچ فلسفهای یافت نمیشود.»
بر همین منوال تفسیر او از قرآن هم متفاوت از روحانیان بود.در ششم ژانویه ۲۰۲۰ نوشت تامل در پرسش دوستی در مورد اینکه «آیا خدا هم کسی را بلاک میکند؟ » او را به یاد این آیه در قرآن انداخته که میگوید: «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ. خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده؛ و بر ديدگانشان پردهای است.» یعنی وقتی خدا با کسی کاری میکند که نه بتواند بشنود و نه نشانههای او را ببیند، او را بلاک کرده است. این آیه را هم میشود تفسیر نواندیشانه کرد و هم احتمالا بنیادگرایانه. مرودشتی طبیعتا طرفدار تفسیر نواندیشانه بود، چنانکه در ادامه توضیح داد مرحله بالاتری از بلاک خداوند هم در قرآن پیشبینی شده. اینکه خدا کاری کند که شخصی خودش خودش را «بلاک کند و به دست فراموشی بسپارد». آیه زیر را مصداق چنین وضعیتی میدانست: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد.»
در ۱۱ مارس هم بدون آنکه توضیح بیشتری بیاورد بیتی از حافظ را یادآوری کرد که گله ظریفی است از خداوند:
«نمیکنم گلهای، لیک ابرِ رحمتِ دوست
به کِشتهزارِ جگر۟تشنگان نداد نمی»
کنایههای او به حکومت؛ با همین فرمان بروی کشتیات متلاشی خواهد شد
مرودشتی مانند بسیاری دیگر از روشنفکران ایرانی منتقد جدی حکومت و حاکمیت کنونی بود، البته با زبانی عمدتا استعاری و همراستا با ذوق ادبی خویش. در ۲۵ دسامبر به یک ضرب المثل عربی قدیمی اشاره کرد که به سگهای بهبهان اشاره میکرد: «مثل کلب بهبهان؛ یعض الاهل و الجیران» (مثل سگ بهبهان است؛ هم خودی را گاز میگیرد و هم همسایه را) و توضیح داده بود میتوان این مثل را برای حکومتهایی به کار برد که «هم با مردم خودشان درمیافتند و هم با کل دنیا.»
در یادداشتی در ۲۳ دسامبر ۲۰۲۰ هم به زبان طنز نوشت حکایت حاکمان ما و سرنوشتی که در انتظارشان است حکایت آن کشتی جنگی است که در دریا به یکباره با کشتی دیگری از روبرو مواجه شد: «چون خودش کشتی جنگی بود و صاحب اقتدار، فوری با بیسیم به کشتی مقابل خبر داد که ۲۵ درجه به چپ بپیچد تا تصادفی رخ ندهد. از آن طرف پیام رسید که خودت ۲۵ درجه به چپ بپیچ. ناخدای ناو جنگی عصبانی شد و دوباره پیام فرستاد که من ناخدای این رزمناوم و به شما امر میکنم که ۲۵ درجه به چپ تغییر جهت بدهید. باز پیام آمد که خودت ۲۵ درجه به چپ بپیچ! ناخدا عصبانی شد و دوباره پیام فرستاد که امر میکنم فوراً ۲۵ درجه به چپ بپیچی وگرنه عواقب ناگواری در انتظارت خواهد بود. پیام آمد که مردک! اینجا فانوس دریایی است؛ با همین فرمان جلو بیایی کشتیات متلاشی خواهد شد.»
نکته اصلی در همین سطر نهایی است. ادامه این وضعیت سرکوب مردم خود و جنگ با دنیا و غرب چیزی جز ویرانی این سرزمین نیست. البته گوش حاکمان ایران به این قبیل نصایح متاسفانه مدتهاست کر شده است.
کم بخوانید ولی خوب بخوانید؛ ترجمه دستگاه واژگانی را قوی میکند
یکبار هم با تکیه بر شمارگان اندک کتابهای موجود در کتابخانه ملاصدرا توصیه کرده بود «کم [کتاب] بخرید؛ ولی خوب بخوانید.» میگفت مطابق گزارشی که ملاصدرای شیرازی، مبدع مکتب حکمت متعالیه و نویسندهی اسفار اربعه، از فهرست کتابهای شخصی خود به دست داده، او مالک ۱۰۴ عنوان کتاب بوده است، و نه بیشتر. نتیجه گرفته بود: «داشتن این شمار اندک از کتب، در قیاس با کتابخانههای علما در عصر ما، حکایتها دارد.» (به نقل از یادداشتهای ملاصدرا، همراه با فهرست کتابخانه شخصی ملاصدرا؛ تنظیم و تحقیق: محمد برکت، انتشارات بیدار، قم، بهار ۱۳۷۷)
یاسر میردامادی ۶ می۲۰۲۰ یادداشتی نوشته بود که استدلال اصلیاش این بود: «توهم بی نیاز شدن از ترجمه و رجوع "مستقیم" به آثار زبان اصلی هنوز هم میان برخی فرهیختگان رایج است. حتی اگر فارسیزبانی فرضا به چند زبان دیگر در حد نه-چندان-دور-از بومی آن زبان (native) هم آشنا باشد، چنین کسی (چه رسد به غیر او) باز هم از ترجمههای صورت گرفته از آن زبانها کاملا بینياز نيست.» مرحوم مرودشتی ضمن تایید کلیت این استدلال بر اهمیت ترجمه در کنار توانایی خواندن به زبان اصلی اشاره کرده و گفته بود:
«من در کل با یاسر خان موافقم. خواندن متن به زبان اصلی البته لذتها و منافع خود را دارد اما در ترجمه چیزی هست که به طور کلی به سپهرِ آن رشته در زبان فارسی مدد میرساند و آن دستگاه معادلسازی است. فرض کنید شما اهل فلسفهاید و کتابی در فلسفهی زبان یا معرفتشناسی به انگلیسی میخوانید و بعد هم آن را برای فارسیزبانان نقد میکنید یا کتابی در همان رشتهها به فارسی مینویسید. خب در اینجا مشکل معادلسازی دارید. مثلا برای supervenience که مفهومی بسیار شایع در فلسفهی تحلیلی است چه میگذارید؟ خب این مفهوم، و دهها مفهوم دیگر، در ترجمههاست که جا میافتد نه در خواندن متن اصلی. بعد با کمک همان معادلِ فارسی میتوانید در مکالمات و مکتوبات فلسفی خود به آن مفهوم انگلیسی با واژهای فارسی ارجاع دهید.»
و نتیجه گرفته بود: «خلاصه اینکه ترجمه فقط برای فهم آن کتاب خاص نیست بلکه دستگاه واژگانی فارسی را هم قوی میکند و ما را در بیان مفاهیم و اندیشههای نو، در گفتار و نوشتار فارسی، تواناتر میکند. (کتب ادبی و شعر البته حکایت دیگری دارند.)»
وصیت؛ حال ما اگر خواهی، لاله دارد آگاهی
به تاریخ ۲۶ ژانویه ۲۰۲۰، یک و نیم سال پیش از مرگش، مرودشتی شعری دلانگیز با عنوان «وصیت»، از بیژن نجدی (۱۳۲۰-۱۳۷۶ش)، شاعر و داستاننویس، به اشتراک گذاشت. حالا پس از مرگ غمانگیز او این اشعار بیشتر هم معنادار هستند:
«نیمی از سنگها، صخرهها، کوهستان را
گذاشتهام
با درههایش، پیالههای شیر
به خاطر پسرم
نیم دیگر کوهستان، وقف باران است.
دریایی آبی و آرام را
با فانوس روشن دریایی
میبخشم به همسرم...
رودخانه که میگذرد زیر پل
مال تو...
و بوی باغچه را
به فصلهایی که میآیند
بعد از من...»
یکبار هم در دوم دسامبر ۲۰۱۹ نوشته بود: « حال ما اگر خواهی، لاله دارد آگاهی»!
نظرها
ایرانی در میان قدرتها
خوب است همه در اندیشهی مرگ باشیم. موضوع مرگ و روشنفکری نیز موضوع جالب و مهم است. مرگ باعث میشود بیصداقتی را کنار بگذاریم و از ارباب قدرت و ثروت نترسیم. فرقی هم نمیکند ارباب قدرت و ثروت نظام ج ا باشد یا ابرقدرت آمریکا یا قدرتهای نفتی شیخهای خلیج فارس که همه I’ll پول و هم رسانه دارند و میتوانند اندیشهها را در خدمت خود بگیرند.