نسبت روزنامهنگاری و فلسفه
میثم بادامچی – این مقاله به بهانه اخراج بیژن عبدالکریمی از دانشگاه نوشته شده است. در آن به نظر او درباره ژورنالیسم میپردازیم و از این راه به موضوع رسانه و حقیقت و تکثر.
بیژن عبدالکریمی، روشنفکر ایرانی و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال در ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ به بهانههای واهی از دانشگاه اخراج شد. مقامهای دانشگاه آزاد دلیل اخراج او را اظهاراتش در «دفاع از اصحاب فتنه» (بخوانید اعتراضات جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ به نتایج انتخابات ریاستجمهوری) اعلام کردهاند، ولی خود عبدالکریمی اخیرا گفته دلیل اصلی اخراج او یک سخنرانی در سال ۹۸ در جمعی از مدیران محلی (با دعوت معاون سیاسی فرمانداری شمیرانات، شاگرد پیشین او) بوده که در آن او بر اهمیت مشارکت مردم در اداره کشور (ورای انتخابات) و نقش آن در مشروعیت حکومت تاکید کرده است.
عبدالکریمی را در محافل فلسفی ایران بیش از همه بواسطه آثارش در زمینه هایدگرشناسی و مطالعه هایدگر در ایران میشناسند. با اینحال او با مبحث «فلسفه رسانه» هم آشناست و ویرایش کتابی با عنوان تکنولوژی رسانهای از منظری انتقادی (نوشته پوستون لون، ترجمه احد علیقلیان، انتشارات همشهری، ۱۳۸۸) را در کارنامه خود دارد.
ما در اینجا به پاسداشت خدمات او به فلسفه و روشنفکری حوزه عمومی در ایران، دیدگاه او در زمینه رابطه روزنامهنگاری با تفکر و فلسفه را بررسی میکنیم. منبع ما در این زمینه بیش از همه مصاحبهای است که عبدالکریمی چند سال قبل (منتشر شده به تاریخ آبان۱۳۸۶) با مجید کمالی در "خردنامه همشهری" انجام داد. مباحث مطرح شده در رابطه رسانه و فلسفه از سوی او احتمالا برای خیلیروزنامهنگاران علاقمند به فلسفه، یا فلسفهخواندههای علاقمند به روزنامهنگاری و مباحث روشنفکری، جالب توجه باشد.
فلسفهای که مطلقا از رسانه به دور باشد فلسفه نیست
عبدالکریمی در مصاحبه با مجید کمالی میگوید:
«ژورنالیسم در معنای کلی، یکی از نهادها و پدیدههای دوران مدرن و بخشی از حیات انسان دوره جدید است. تصور تمدن جدید، بدون رسانههای عمومی و بدون روزنامه، مجله و رادیو و تلویزیون، بسیار دشوار و حتی ناممکن مینماید. فلسفهای که به طور مطلق از ژورنالیسم؛ یعنی از کتاب، مجلات علمی و از هر گونه رسانهای به دور باشد، اساسا تفکر و فلسفه نیست و وجود خارجی ندارد.»
آزادی فلسفه و محدودیت روزنامهنگاری
وقتی مصاحبهگر از عبدالکریمی میپرسد «آیا میان کار فلسفی و کار ژورنالیستی مغایرت و تباین ذاتی وجود دارد؟ »، او پاسخ میدهد:
«به گمان بنده، پاسخ این پرسش مثل هر پرسش دیگری، دارای جنبهها و ابعاد بسیار کثیر و گوناگون و حتی متعارض و متناقضی است که به ما اجازه نمیدهد با یک "آری" یا "نه" گفتن ساده به مسئله خاتمه دهیم....به اعتقاد اینجانب، میان "ژورنالیسم و فلسفه" - ای کاش به جای فلسفه میتوانستیم بگوییم "تفکر" -از یکسو مغایرت و تباین ذاتی وجود دارد و در همان حال میتوان میان آن دو از ربطی وثیق و ضروری و پیوندی لازم و ناگسستنی سخن گفت.»
اما به کدامین اعتبار میان تفکر یا تفلسف با ژورنالیسم مغایرت وجود دارد؟ پاسخ آنست که رسانهها «بیشتر با زندگی روزمره سر وکار دارند»، اما تفکر یا تفلسف، حاصل اروس یا شور بیپایانی برای مواجهه با حقیقت و نیل به نهاییترین بنیادها بدون لزوما توجه به غایت عملی است. به بیان دیگر، فلسفه بیش از آنکه به مسائل روزمره زندگی بیندیشد، «به خود زندگی در این جهان و معنا و مفهوم آن» میاندیشد و «در سپهری آزاد و فارغ از بسیاری محدودیتها و غایات عملی» رخ میدهد. عالم ژورنالیسم، در برابر عالم فلسفه «عالم ضیق و تنگنا و محدودیت» است.
نکته دیگر آن است که تفکر با نوعی صبر و طمأنینه و حوصله همراه است؛ درحالی که روزنامهنگاری با نوعی سرعت، عجله و شتابزدگی قرین است:
«متفکر به راستی نمیداند که تفکر وی کی، کجا و چگونه به نتیجه خواهد رسید؛ درحالیکه شما باید هر روز، سر ساعت مشخص صفحهبندی روزنامه را به پایان رسانده، آن را به زیر چاپ بفرستید.»
(کسانی که تجربه کار در تلویزیون و چیدن بولتنهای خبری زنده تلویزیونی را دارند میدانند این شتاب و فشار آنجا حتی بیشتر و شدیدتر است.)
نتیجه فلسفه هایدگر؛ همه حقایق قابل بیان در زبان رسانه نیستند
عبدالکریمی بنا بر تخصصی که در زمینه فلسفه هایدگر دارد، با طنینی هایدگری میگوید:
«از زمان افلاطون این مسئله مطرح بوده که آیا زبان، توان حمل بار حقایق و معانی اصیل فلسفی و حکمی را داراست یا نه. بنابراین، اگر فلسفه و تفکر را صرف گزارهها یا پارهای از تعابیر، اصطلاحات و مفاهیم ندانسته بلکه نوعی تذکار و یادآوری حقیقتی اصیل بدانیم که هیچ زبانی را یاری بیان آن نیست، براساس این نحوه تلقی و سنت فکری، اساسا زبان عادی و روزمره که زبان ژورنالیسم نیز از آن تبعیت میکند، زبان شایستهای نیست و هرگونه تفکر اصیل، به معنای نوعی حضور نسبت به متعلق اصیل تفکر، در زبان عادی و روزمره [و در نتیجه در روزنامهنگاری] میمیرد.»
او با طنینی هایدگری نتیجه میگیرد که در این معنا «ژورنالیسم با نیهیلیسم» نسبتی دارد و «ژورنالیسم و رسانهها چیزی جز ابزاری برای بسط غفلت و عدم حضورنسبت به حقیقت؛ یعنی ابزاری برای ترویج بیمعنایی نیستند.» البته حقیقت را نباید صرفا در معنای ارسطویی لفظ، «یعنی گزارههای منطبق با واقع» فهیمد، «بلکه حقیقت در این سیاق باید به منزله ذاتی فهم شود که آدمی در نسبت با آن و در حضور آن، معنا و مفهوم خویش و جهان خویش را مییابد.» براساس این نحوه تلقی هایدگری از فلسفه و تفکر، «به دلیل غیبت نوعی حقیقت در ژورنالیسم و به جهت محدودیتهای ذاتی زبان ژورنالیسم»، میان تفکر اصیل با ژورنالیسم تباین وجود دارد.
فلسفه اگر قرار باشد با «مدینه» ارتباط داشته باشد نمی تواند نسبت به رسانه بیتفاوت باشد
عبدالکریمی البته توضیح میدهد که اما به اعتبار دیگری میان ژورنالیسم با فلسفه پیوندی وثیق وجود دارد. با توجه به اینکه فلسفه و تفکر، بالذات با مدینه، جامعه و همبود (Community) نسبت وارتباط دارد، نمیتواند نسبت به ژورنالیسم و رسانههای جمعی بیتفاوت باشد. او تاکید میکند فلسفه و تفکر، «بالذات امری اجتماعی، تاریخی و سیاسی» است، چون فلسفه همواره درون یک سنت (که خود امری تاریخمند است) شکل میگیرد. در دوران معاصر، رسانه از مهمترین ابزار پیوند فیلسوف با جامعه است: «فیلسوف یا متفکری که از هیچ یک از ابزارهای رسانهای و ژورنالیسم بهره نبرد» (او تاکید میکند که کتاب نیز یکی از همین ابزارهای رسانهای است) «درواقع بود و نبود او یکی است.» عبدالکریمی برای اینکه این نظر خود را فرموله کند به تعبیر «بودن-با-دیگری» هایدگر متوسل میشود:
«بودن-با-دیگری [که هایدگر از آن سخن گفته] عین نحوه بودن من و از مقومات بنیادین نحوه هستی من است تا آنجا که میتوان گفت من، دیگری است؛ اگرچه نباید این سخن به معنای تقلیل وجود آدمی به صرف مناسبات اجتماعی فهم و تفسیر شود.»
فلسفه بدون گفتوگو ممکن نیست
نکته دیگر آنست که فلسفه بدون دیالوگ امکانپذیر نیست و اینجاست که باز نیاز تفکر به رسانه آشکار میشود. اگر هم بر فرض فلسفهای بدون دیالوگ تحقق پذیرد (چنانکه برخی اساتید فلسفه در ایران افتخار میکنند هرگز با رسانهای مصاحبه نکردهاند! )، «به شدت با این خطر مواجه است که صرفا به حدیث النفس و نجوا با خویش پرداخته، اسیر فضاهای دنکیشوتی شود.»
عبدالکریمی که بواسطه آثارش، از جمله رمان تاریخی دنکیشوتهای ایرانی، علاقه خاصی به شخصیت دنکیشوت (پرداخته میگل سروانتس در اوایل قرن هفدهم میلادی) دارد، همچنین میگوید: «گرفتاری در عوالم خودساخته و غیرواقعی، سرنوشت همه کسانی است که خویشتن را از امکان گفتوگو و پرسش و پاسخ با دیگری محروم کردهاند.» در دوران معاصر روزنامه و رسانههای اجتماعی از مهمترین ابزارهایی هستند که امکان دیالوگ و پرسش و پاسخ با دیگری را فراهم میآورند.
حضور در عرصه رسانه، هرچند گاهی میتواند حاصل خودمطرحسازی، شهرتطلبی، ارضای عقدههای کمبود شخصیت، سیاستزدگی و ایجاد هیاهو به جای تفکر و تفلسف باشد («که بسیار نیز چنین است») فرد متفکر میتواند در پس همه این همه غوغا و هیاهو و احیانا سیاستزدگی، ندایی را جستوجو کند که «او را به فهم عمیقتر و اصیلتری از جهان و واقعیتهای آن فرا میخواند.»
عبدالکریمی در ادامه سخنانش میافزاید فیلسوف یا متفکر حق ندارد مخاطب را جدی نگیرد و نادیده انگارد. نادیده گرفتن مخاطب (فارغ از اینکه مخاصب در هرسطح از فرهیختگی باشد) به معنای «نوعی غرور و بیتواضعی است»، حال آنکه ادب و تواضع «تقوای تفکر» است. به علاوه به رسمیت نشناختن مخاطب و کوشش نکردن در جهت یافتن «زبان مناسبی فراخور حال مخاطب» (که در نظر عبدالکریمی در تاریخ فلسفه ایران در «چهره بزرگی چون فردید» دیده میشد)، ناشی از نوعی فقدان مهر و محبت انسانی در متفکر است.
رد تحقیر روزنامهنگاری از سوی فلسفهخواندههای عافیتطلب
عبدالکریمی بدون تعارف میگوید کسانی که حضور فیلسوف را در عرصه روزنامهنگاری تحقیر میکنند، «غالبا جدی نمایانی هستند که عدم جدیت خویش را در پس ظاهری جدی پنهان میکنند. اینان مدعی هستند که به جای حضور در غوغا و هیاهوی ژورنالیسم -که البته انتقاداتشان به ژورنالیسم به این اعتبار بر حق است- رسالتی سنگینتر و جدیتر بر دوش دارند اما وقتی به کلاسها، سمینارها و فعالیتهای آکادمیک و دانشگاهی آنان رجوع میکنید، چیزی جدی یا دندانگیر نمییابید.»
به علاوه بسیار دیده میشود که این گروه آماده هیچگونه هزینهای برای دفاع از علم و علمدوستی، رسالت دانشگاه، حقیقتجویی و حقیقتپرستی نیستند: «این گروه به یگانه دین امروز حاکم بر جهان؛ یعنی دین عافیتجویی و عافیتطلبی ایمان آورده، بر نحوه زیست بورژوا منشانه خود، نام زندگی آکادمیک و دانشگاهی نهادهاند.»
نقد عبدالکریمی: چالش رابطه رسانه با قدرتهای سیاسی و اقتصادی
آخرین نکتهای که در این مصاحبه بر آن تاکید شده و ما در اینجا میکوشیم به آن نظمی انتقادی دهیم رابطه رسانه و قدرت است. این موضوع برغم اهمیتش کمتر از سایر نکات در مواضع عبدالکریمی پخته شده است. در بخش پایانی گفتگو با مجید کمالی عبدالکریمی تاکید میکند که رسانه با«قدرت»پیوند تنگاتنگی دارند. به بیان دیگر، رادیو و تلویزیون، روزنامهها و مجلات (و ما اضافه میکنیم وبسایتها) درهمه جوامع، حتی در خود غرب، با قدرتهای سیاسی و اقتصادی پیوندی دارند و این قدرتها در تعیین محتوا و پیام رسانهها (سردبیری یا ادیتوریال آنها اصطلاحا) نقشی دارند. چالش فیلسوفان، روحانیون بزرگ، روشنفکران و مصلحان اجتماعی به گفته عبدالکریمی آنست که اجازه ندهند «عرصه ژورنالیسم و رسانهها به تمامی در اختیار قدرتهای سیاسی و اقتصادی قرار گیرد.»
مشکل در آنجاست که عبدالکریمی دقیقا توضیح نمیدهد که این امر چگونه و با چه مکانیسمی ممکن است. او البته تاکید میکند به دلیل روابط محسوس و نامحسوس میان قدرت و حقیقت، «پارهای از دانشگاهیان، روحانیون، روشنفکران یا رهروان تفکر قلبی و معنوی از حضور در عرصه رسانهها و ژورنالیسم امتناع میورزند.» پس یکی از دلایل مخالفت با رسانه در میان برخی متفکران را باید ناشی از تلقیای دانست که حقیقت باید از قدرت مستقل باشد و افتادن حقیقت در دام قدرت «به مرگ حقیقت میانجامد.»
عبدالکریمی میکوشد این نکته را با تکیه بر دانش هرمنوتیک و معناشناسی تئوریزه کند و میگوید میان متن (Text) و سیاقی یا بافتاری (Context) که متن در آن پرداخته میشود ارتباط وجود دارد: «هر معنا و هر متنی را درهر سیاق و زمینهای و به واسطه هر تریبون و ابزاری نمیتوان بیان کرد»، و بنابراین هر سخن یا حقیقتی را نمیشود از هر رسانه یا وبسایت و روزنامهای بیان کرد. این خطر وجود دارد که قدرت سیاسی، محتوای رسانههای رادیو و تلویزیون یا وبسایت و روزنامه کاغذی را مصادره کند. چالش دیگر اقتصادی است که بر اساس آن «صرفا آنهایی که از منابع مالی بسیار و قدرت اقتصادی نامتداول برخوردارند، میتوانند به تاسیس روزنامهها و [وبسایت و] رسانههای جمعی مثل شبکههای رادیویی، تلویزیونی و ماهوارهای مبادرت ورزند.» اینجا این خطر هست که «شبکههایی غیرمستقل و غیرملی شکل میگیرد که به هیجوجه در راستای اهداف و منافع ملی و اجتماعی ما نبوده و نیست.» (ظاهرا منظور از «ما» در اینجا مای ایرانی است.)
در چنین اوضاع و احوالی، متفکر، نظریهپرداز و مصلحی اجتماعی که در عرصه تفکر به حقیقت و ارزشهای علمی و در عرصه اجتماعی به منافع ملی میاندیشد و «بنابراین نه خواهان حفظ و توجیه وضع موجود و نه خواهان شرکت در حرکتهای حزبی و ایدوئولوژیک به جهت کسب منافع، و نه وابسته به بیگانگان و خواهان خوشرقصی برای قدرتهای جهانی است»، بی هیچ رسانهای میماند و عرصه رسانه در عمل دراختیار اندیشهها و نیروهای «غیراصیل، سطحی، مغرضانه یا عوامانه و عوامفریبانه» و «فرصتطلب و منفعتطلب» باقی میماند.
یک راه حل خروج از این وضعیت آنست که مصلحان اجتماعی، روحانیون و صاحبنظران اندیشه، به خصوص آنها که در عرصه رسانهها و اطلاعرسانی به پژوهش و تولید محتوا مشغولند، در موضع تکثر رسانهای اندیشه کنند و «رسانههایی مستقل از قدرت سیاسی شکل دهند تا جامعه به دلیل یکقطبی شدن منابع اطلاعرسانی و فکری، کمتر آسیب ببیند.» یعنی باید کوشید رسانهها و نهادهای علمی و فرهنگی و دانشگاهی مستقل وجود داشته باشند که «نقشی نظارتی و داورگونه بر دیگر قوای درگیر منافع در جامعه داشته و در عین حال، از امنیت کامل اجتماعی و شغلی و... برخوردار باشند.»
این بخش از سخنان عبدالکریمی درعین درستی تاحدودی ایدهآلیستی است و اجرایی شدن آن، حداقل در بافتار ایران، با چالشهایی جدی روبرو است. در وضعیت کنونی رسانههای داخل ایران زیر تیغ سانسور قدرت سیاسی جمهوری اسلامی هستند و اگر بخواهند مستقل بمانند درگیر جدی فقدان منابع مالی هستند. بودجههای رسانههای خارج کشورهم گاهی برآمده از دولتهای خارجی است که ارزش چندانی برای عمیق و فلسفه قائل نیست، چون بیشتر امور را سیاسی میبیند. چالش روزنامهنگار فارسیزبان یا فارسینویس امروز ایران و افغانستان آنست که چطور هم آزادانه در انتقاد از قدرتمندان سیاسی و اقتصادی قلم بزند و هم احیانا زیر تیغ سانسور ایشان قرار نگیرد، و به تعبیر عبدالکریمی امنیت شغلی داشته باشد. این موضوع حتی در دنیای اصطلاحا دموکراتیک هم چالشی است، چه برسد فضای سیاستزده ایران که امروز بسیار میان حکومت و اپوزوسیون به صورت دوقطبی درآمده است. خوبی سخنان عبدالکریمی آنست که ما به تامل در این مباحث فرا میخواند.
نظرها
همه عالم تن است و ایران دل - نیست گوینده زین حدیث خجل
بیژن عبدالکریمی از این جهت مثالزدنی است که حرفش را زد. گرچه ناگزیر بود با ملاحظه حرف بزند ولی حرفش را نمیخورد. از این جهت هم کسانی مثل بیژن باید برای بسیاری از روشنفکران الگو باشند. باید ماند و کاری کرد. نباید رفت و به قدرتهای جهانی پناه برد و اندیشه و قلم خود را به آنها فروخت، به قدرتهای نفتی خلیج فارس و به قدرت صهیونیسم، به قدرت رسانههای لندنی که از پول نفت تغذیه میشوند.
جلوانی
کار ژورنالیسم اصولا بیان واقعیات وتحلیل ان است . انچه فلاسفه و متفکرین ایرانی پس از انقلاب نتوانسته اند بطور مطلوب وشایسته انجام دهند وقاعده جوامع ایرانی را برایش یک الگو و نقشه راه خلق کنند ترجمان وضعیت حالات کنونی ملت ایران است . نسل اول خبرنگاران بین المللی پس از انقلاب خبر گزاری پارس